بخشی از مقاله


هوش هیجانی در سازمان

چکیده:

هوش در سازمانهاي امروز تبدیل به یکی از مسائل اساسی شده است. مدیرانی که هوش سازمانی را شناخته باشند و آن را در سازمان پرورش دهند، موجب می شود که کارکنان به سازمان متعهد شوند و با بهره وري و بازدهی بیشتري وظایف خود را انجام دهند. واژه هوش بر خلاف ظاهر ساده اش، پیچیدگی مفهوم خاصی دارد و از همین رو تعریف واحدي از هوش در علم روانشناسی وجود ندارد و روانشناسان هر کدام براساس دیدگاه خود تعریف متفاوتی را از آن ارائه کرده اند.

کلید واژه: هوش سازمانی، هوش هیجانی، بهره وري

 

مقدمه:

همه علوم انسانی اجتماعی، از جمله علم روان شناسی دو نوع تاریخچه دارند: تاریخچه واقعی و حقیقی و تاریخچه رسمی و تدوینی. تاریخچه واقعی همه علوم انسانی، به ویژه علم روان شناسی به آغاز خلقت، یعنی همان زمانی که اولین و دومین انسان، یعنی حضرت آدم و حوا توسط آفریدگار خلق شدند، باز می گردد. اما تاریخچه رسمی و تدوینی هر علمی به تاریخ خاص و سرزمین معینی بر می گردد.

امروزه وقتی واژه تاریخچه را به کار می برند مراد تاریخچه رسمی و تدوینی است؛ یعنی زمانی که اصول و مبانی یک علم استخراج، فصل بندي و تدوین شده و به صورت رسمی و مستقل به جهان عرضه گردیده است. به این اعتبار، علم روان شناسی علمی نسبتا جوان است که تاریخ تاسیس آن به سال 1879 میلادي و خاستگاه آن به غریب از جمله آلمان بر می گردد (مدنی،

(1390

چون براساس منابع معتبر، اولین آزمایشگاه روانشناسی در این تاریخ و در شهر لایپزیک آلمان توسط دانشمندي به نام ویلهلم وونت1 تاسیس شد و روانشناسی که تا این زمان با عنوان علم النفس بخشی از فلسفه شمرده می شد، به صورت علمی رسمی و مستقل درآمد. امروزه این روانشناس در بین روانشناسان به عنوان علم روانشناسی و موسس مکتب ساخت گرایی شناخته می شود.

تاریخ آغاز مطالعات مربوط به هوش تقریبا با تاریخ استقلال علم روانشناسی همزاد است. در این زمینه می توان به تحقیقات گالتون2 در 1869 و 1883 میلادي اشاره کرد. اما اگر مبناي شروع تحقیقات مربوط به هوش را مطالعات اسکیرول1838) 3 م) و یا حتی تاریخ ساخت اولین آزمون هوش 1800) م) قرار داده شود، تاریخ آغاز این مطالعات به قبل از استقلال و رسمیت یافتن علم روان شناسی بر می گردد (کوزه چیان و زارعی، .(1382

واژه هوش بر خلاف ظاهر ساده اش، پیچیدگی مفهوم خاصی دارد و از همین رو تعریف واحدي از هوش در علم روانشناسی وجود ندارد و روانشناسان هر کدام براساس دیدگاه خود تعریف متفاوتی را از آن ارائه کرده اند. در حقیقت می توان گفت که به تعداد محققانی که در مورد هوش مطالعه کرده اند، تعریف براي هوش ارائه شده است. بر اساس اطلاعاتی که بیان شد این تحقیق به بررسی هوش هیجانی در سازمان پرداخته شده است.

تعریف هوش:

جی سی آگاروال4 در کتاب اصول روانشناسی تربیتی، تعریف هاي هوش را در یک طبقه بندي چهار گروهی به نمایش می گذارد. وي می گوید که می توان تعریف متنوع هوش را دست کم در چهار گروه مشخص، دسته بندي کرد:

 

 گروه اول، بر سازگاري فرد با همه محیطش یا جنبه هاي محدود و معین آن تاکید می ورزد. در این گروه، هوش یک سازگاري ذهنی عمومی با مسائل ذهنی عمومی با مسائل و موقعیت هاي جدید زندگی به حساب می آید.

 گروه دوم از تعاریف هوش، بر قدرت یادگیري اصرار می ورزد و هوش را برابر با قدرت یادگیري می داند. بنابراین، هر چه هوش فرد بیشتر باشد، راحت تر و گسترده تر یاد می گیرد و حوزه تجربه و فعالیت وي نیز بزرگ تر می شود،
 گروه سوم تعریف ها بر این عقیده است که هوش، توانایی انجام تفکر انتزاعی و ادامه آن است. این تعریف به کاربرد موثر ایده ها و کارایی در رابطه برقرار کردن با نماده ها، به ویژه نمادهاي کلامی و عددي اشاره دارد.
 گروه چهارم این تعریف ها، به تعریف هاي عملیاتی بر می گردد؛ یعنی هوش همان نمره اي است که فرد از آزمون اجرا شده به دست می آورد.
تعریف هاي مبتنی بر این دسته بندي با هم قابل جمع بوده و از خیلی جهات با هم هم پوشانی دارند. از تحلیل اجمالی تعریف هاي بالا می توان به این تعریف کلی رسید » هوش قدرت درك روابط بین پدیده هاست« چون هم در قدرت یادگیري، هم در قدرت سازگاري با محیط، هم قدرت تفکر انتزاعی و هم در تعریف هاي عملیاتی هوش یک محور مشترك وجود دارد که همان قدرت درك روابط بین پدیده هاست ( .(Lefter et al, 2008

در مورد هوش چند اختلاف نظر دیرینه و اساسی وجود دارد:

 آیا هوش، امري طبیعی است یا وراثتی؟ به عبارت دیگر، آیا هوش محصول تربیت است یا طبیعت؟

 آیا هوش، امري کیفی و محتوایی یا کمی و یا کیفی قابل تبدیل به کمی؟

 آیا هوش، استعدادي واحد و تک عاملی است یا چند عاملی؟ و اگر چند عاملی است آیا این عوامل با هم مرتبط اند یا عوامل مستقل به حساب می آیند؟
نوع جواب به این پرسش ها ثمرات عملی دارد. به طور مثال، اگر هوش امري وراثتی باشد. تلاش براي تقویت یا تضعیف آن بی نتیجه است و اگر محیطی باشد باید به فکر افزایش و تقویت آن بود.

همچنین اگر هوش، امري کیفی باشد ساخت و اجراي آزمون بی معنا خواهد بود، اما اگر کمی یا کیفی قابل تبدیل به کمی باشد باید براي سنجش و اندازه گیري علمی آن، ساخت آزمون را در دستور کار قرار داد. علاوه بر این، اگر هوش، استعداد واحد باشد، تقسیم بندي و تنوع آن، کاري بیهوده بوده و در غیر این صورت باید به بحث تقسیم بندي و انواع هوش توجه کرد ( ابزري و ستاري، .(1386

تقسیمات هوش:

با بررسی دقیق روند تاریخی هوش، به این نتیجه می رسیم که روان شناسان تقسیم بندي هاي متفاوتی از هوش ارائه داده اند.

در زیر به تقسیمات و انواع مهم هوش اشاره می شود:

 انواع هوش از دیدگاه ثرندایک5 (انتزاعی، مکانیکی و اجتماعی).


 انواع هوش از دیدگاه چارلز اسپیرمن)6 عمومی، اختصاصی)
 انواع هوش از دیدگاه بینه7 و وکسلر8 (هوش کلامی و غیر کلامی)

 هوش هفت عاملی ترستون9 (هفت نوع هوش)

 انواع هوش از دیدگاه گیلفورد 120) 10 نوع)
 الگوي سلسله مراتبی ورنو11 (هوش کلی، هوش عملی و هوش کلامی- آموزشی)

 هوش سیال و هوش متبلور کتل12

 انواع هوش از دیدگاه استرنبرگ13 (کلامی، کاربردي و اجتماعی)

 انواع هوش از دیدگاه هوارد گاردنر)14 زبانی، موسقیایی، منطقی- ریاضی، فضایی، بدنی- جنبشی، درون فردي، میان فردي . . . . . . . )
 هوش اخلاقی

 هوش معنوي،

 هوش مصنوعی

 هوش هیجانی

هوش به معناي توان بیولوژیکی براي تحلیل انواع خاصی از اطلاعات به روش هایی خاص است .(Gardner, 2003) طبق نظر مایر (2001)15 هوش توانایی استدلال انتزاعی و محاسبات ذهنی است که طبق قواعد خاصی انجام گیرد.

استرنبرگ (1990) با در نظر گرفتن دیدگاهی متفاوت، بر جنبه هاي بیولوژیکی و تکاملی تاکید می کند و اظهار می دارد که هوش به معناي توانایی هاي ذهنی لازم براي تطابق، گزینش و شکل دهی در هر زمینه محیطی است و موجب انعطاف پذیري و حل مساله در موقعیت هاي چالشی می شود. باید توجه کرد که هر تعریفی از هوش محدود به دوره زمانی و زمینه فرهنگی آن است مثلا، گاردنر هوش را به صورت مجموعه اي از توانایی ها تعریف می کند که براي حل مساله و ایجاد نتایج ارزشمند در یک فرهنگ یا جامعه خاص به کار گرفته می شوند.

با در نظر گرفتن این موضوع، هوش، طیف وسیعی از مهارت ها و توانایی ها را در بر می گیرد که در زمینه هاي اجتماعی-تاریخی ثابت هستند، از قبیل: تشخیص مساله، باز نمودن ذهنی اطلاعات درباره مساله نظارت بر اجراي راه حل و ارزیابی اثربخشی راه حل (استرنبرگ، (1990

از هوش تاکنون تعریف واحدي که مورد توافق همه صاحب نظران باشد به دست نیامده است، هوش به دلیل انواع متفاوت آن، چیزي است که ارزیابی و اندازه گیري آن کار ساده اي نیست، چون انواع متفاوتی دارد، در سال 2003 دکتر گاردنر استاد دانشگاه


هاروارد مفهوم جامع تري از هوش ارائه داد و آن را چند هوشی نامید، تئوري او با نظریات سنتی کاملا مغایر بود، او یک طبقه بندي هفت گانه اولیه از هوش به شرح زیر ارائه نمود:

 هوش زبان شناختی: یعنی مهارت کار کردن با زبان و کلمات، گاها می بینیم که بعضی قادر به تکلم به چندین زیان مختلف هستند، در حالی که بعضی در یادگیري یک زبان هم در مانده اند.

 هوش منطقی و ریاضی: حل مشکلات به طریقی کاملا منتطقی

 هوش موسیقی: قابلیت فکر کردن در قالب نت هاي موسیقی و ریتم.

 هوش فضایی: حل مشکلات به صورت بصري در مغز فرد.

 هوش فیزیکی: داشتن توانایی در حرکت عضلات و سایر حرکات ورزشی.

 هوش میان فردي: توانایی شناخت احساسات، حالات و عواطف دیگران و مهارت هاي اجتماعی

 هوش دورن فردي: اطلاع از خودمان، احساسات و عواطف خودمان.

بنابراین نمی توان تعریف واحد و مشخصی از هوش ارائه کرد که مورد توافق همه صاحب نظران باشد، اما عناصري از هوش وجود دارد که مورد توافق اکثریت قرار گرفته است. گاردنر عناصر فوق را به سه دسته تقسیم کرده است:

• توانایی پرداختن به امور انتزاعی: افراد باهوش بیشتر با امور انتزاعی (اصول، مفاهیم، اندیشه ها، نمادها، روابط) سر و کار دارند تا امور عینی (ابزار مکانیکی، فعالیت هاي حسی)

• توانایی حل کردن مسائل: یعنی توانایی پرداختن به موقعیت هاي جدید، نه فقط دادن پاسخ هاي از قبل آموخته شده به موقعیت هاي آشنا.

• توانایی یادگیري: به ویژه یادگیري انتزاعات، از جمله انتزاعات موجود در کلمات و سایر نمادها و توانایی استفاده از آنها. بنابراین هوش عبارت است از توانایی یادگیري و بکار بردن آنچه یاد گرفته شده، در سازگاري با اوضاع و احوال تازه و حل

مسائل و مشکلات تازه.

هوش مجموعه استعدادهایی است که با آنها شناخت پیدا می کنیم، شناخت ها را یاد می سپاریم و عناصر تشکیل دهنده فرهنگ را به کار می بریم تا مسائل زندگی روزانه را حل کنیم و با محیط ثابت و محیط در حال تغییر سازگار شویم (گنجی و همکاران، .(1385


استرنبرگ در پاسخ به این سوال که چرا برخی از افراد هوشمند ( از نظر هوش عمومی) در مقابل هیجانات لگام گسیخته و تکانه هاي سرکش از پا در می آیند و یا به طرز حیرت آوري در بحران هاي زندگی خصوصی و عاطفی خود تسلیم شکست می شوند، مفهوم هوش هیجانی را مطرح می سازد. به نظر او مهارت و توانایی هاي هوش هیجانی تعیین می کند که چگونه می توان از سایر استعداد هاي خود و از جمله هوش شناختی به بهترین نحو استفاده نمود (استرنبرگ، .(1990

تعریف هوش عاطفی نیز مانند هوش شناختی دشوار است. استرنبرگ هوش هیجانی را چنین توصیف می کند:

» هوش هیجانی، نوع دیگري از هوش است که مشتمل بر شناخت احساسات خویشتن و استفاده از آن براي اتخاذ تصمیم هاي مناسب در زندگی است (استرنبرگ، «(1990


استرنبرگ در جایی دیگر هوش هیجانی را ظرفیت شناخت احساسات خود و دیگران تعریف می کند تا در خود انگیزش ایجاد و هیجانات خود را کنترل و اداره کرده و روابط خود با دیگران به نظم و حساب در آوریم (استرنبرگ، .(1990

از دیدگاه مایر هوش هیجانی به توانایی شناخت و کنترل عواطف خود و دیگران و استفاده از این احساسات براي هدایت فکر و عمل خود اشاره دارد (مایر، .(2001 این تعریف چند موضوع متفاوت اما به هم مرتبط را در بر می گیرد، که در نمودار زیر نشان داده شده است.

مطابق این شکل، هوش هیجانی را می توان آگاهی از عواطف خود، توانایی بیان این عواطف، درك و آگاهی از عواطف دیگران، اداره عواطف خود و دیگران و نیز بهره گیري از عواطف خود و دیگران (براي مثال استفاده از عواطف در راستاي اهداف انگیزشی، برانگیختن خلاقیت، . . . . . .) دانست.

تقویت هوش هیجانی:

برخلاف هوش شناختی که بیشتر تحت تاثیر عوامل وراثتی است و در طول زندگی فرد ثابت می ماند، هوش هیجانی بیشتر تحت تاثیر شرایط محیطی است، از دیدگاه بار- آن هوش هیجانی در طول زمان قابل تغییر و رشد است و می توان با برنامه هاي ویژه این مهارت هاي هیجانی را بهبود بخشید (استرنبرگ، .(1990

962

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید