بخشی از مقاله

قرآن و سعادت انسان

سعادت هر چیزی عبارت است از رسیدنش به خیر وجودش تا بوسیله آن کمال خود را یافته و در نتیجه متلذذ شود. و سعادت در انسان که موجودی مرکب است (مرکب از روح و بدن) عبارت است از رسیدن به خیرات جسمانی و روحانی‌اش و متنغم شدن به آن است.

تفاوت سعادت و خیر
تفاوت میان سعادت و خیر این است که سعادت مخصوص نوع و یا اشخاص است ولی لفظ خیر عام است و به غیر انسان هم اطلاق می‌شود.
سعادت در منطق انبیا‌
سعادت چیزی نیست که در درون ذات انسان باشد و حتی نارسایی‌های محیط و خانواده و وراثت در مقابل تصمیم و اراده انسان قابل تغییر و دگرگونی است مگر آنکه اصل اراده و آزادی انسان را انکار کنیم.
ارکان سعادت بشر طبق قرآن کریم
طبق بیان قرآن کریم در سوره عصر ارکان سعادت و نجات انسان از زیانکاری در چهار چیز است.
ایمان
اساسی‌ترین رکن نجات و سعادت انسان ایمان است. آنجا که خداوند متعال می‌فرماید: «ان الانسان لفی خسر الا الذین امنوا»
اولین تفاوت انسان با حیوان در زندگی اجتماعی اوست که سبب شده انسان در زندگی با دیگران هم بهره‌های فراوان ببرد و هم وظایف و تکالیفی در قبال این بهره‌ها داشته باشد.

آنجا که پای وظایف اجتمایی در میان است دیگر غریزه و طبیعت حکم فرما نیست و نمی‌تواند نقطه اتکا قرار گیرد. زیرا معمولا انجام این امور برخلاف میل و غریزه است مثل امانتداری و فداکاری ، آنجاست که نیاز به نقطه اتکایی برای ارضای روح در انجام این فعالیتها احساس می‌شود و آن نقطه اتکا فقط ایمان است.
عمل صالح
رکن دیگر نجات بشر عمل صالح است : «... و عملوا الصالحات»


گاه مردمی پیدا می‌شوند که به خدا و پیامبران و کتب آسمانی ایمان دارند ولی در اثر بعضی انحرافات و اشتباهات گمان می‌کنند که تنها ایمان داشتن کافی است و عمل اهمیت چندانی ندارد. یا برخی عمل می‌کنند و عملشان هم متکی به ایمان و عقیده است ولی در تشخیص عمل اشتباه می‌کنند و چه بسا دیده می‌شود که مردم از روی عقیده و ایمان زحمتها می‌کشند اما بیهوده ، و کوچکترین اثر نیکی بر اعمال آنها مترتب نیست.
توصیه به ایمان و عمل صالح
رکن دیگر سعادت و نجات بشر طبق آیات قرآن تشویق دیگران به ملازمت ایمان و عمل صالح است : «و تواصوا بالحق»تا جامعه تحت تاثیر تلقین کارهای خیر به سوی سعادت و رستگاری حرکت نماید.
توصیه به صبر
توصیه افراد به صبر و استقامت رکن دیگری از ارکان سعادت بشر است : «وتواصوا بالصبر» تا افراد جامعه در مقابل ناملایمات و دشواریها شکست نخورده و با صبر و پایداری به سعادت برسند.
ارکان سعادت بشر طبق روایات
در روایاتی که از معصومین علیه‌السلام نقل شده است به مسائل مختلفی به عنوان اسباب سعادت بشر اشاره شده که مطالعه آنها انسان را به طرز تفکر اسلامی در این مساله آشنا می‌سازد. به عنوان مثال به چند حدیث پر معنی در این رابطه توجه فرمایید :

• امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید : حقیقت سعادت این است که آخرین مرحله زندگی انسان با اعمال سعادتمندانه‌ای پایان یابد.
• امام علی علیه‌السلام می‌فرمایند : سعادتمند کسی است که از سرنوشت دیگران پند گیرد.
• پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم می‌فرمایند : چهار چیز است که اسباب سعادت انسان است : همسر صالح ، خانه وسیع ، همسایه شایسته و مرکب خوب با توجه به اینکه این چهار موضوع در زندگی مادی و معنوی هر کس نقش موثری دارد و از عوامل پیروزی می‌تواند باشد وسعت مفهوم سعادت در منطق اسلام روشن می‌شود.

اگر اسبابی را که برای سعادت در احادیث ذکر شده با توجه به عینیت همه آنها و نقش موثرشان در زندگی بشر را با اسباب و نشانه‌های خرافی مقایسه کنیم به این واقعیت می‌رسیم که تعلیمات اسلام تا چه حد منطقی و حساب شده است. هنوز بسیارند کسانی که نعل اسب را سبب خوشبختی و عدد سیزده را سبب بدبختی می‌دانند و چه بسیار انسانهایی که بر اثر گرفتار شدن به این خرافات از زندگی باز مانده‌اند. اسلام بر تمام این پندارهای خرافی قلم بطلان کشیده و سعادت انسان را در گرو فعالیت‌های مثبت و نقاط مثبت اخلاقی و طرز تفکر و عقیده هر کس می‌داند که نمونه‌هایی از آن در احادیث فوق بیان شد.
منابع
1. تفسیر المیزان/علامه طباطبایی/ج 11
2. تفسیر نمونه/آیت اللّه مکارم شیرازی/ج 9
3. صد گفتار/شهید مرتضی مطهری

اخلاق اسلامی و ارائه راه‌های تحقق كمال انسان
گروه خبرنگاران افتخاري / مجتبی وحیددوست: اخلاق اسلامى؛ اخلاقى دينى است و تمام ويژگى‏ها و امتيازات يك نظام اخلاقى دينى را داراست و در حقيقت بيانگر راه‌هاى تحقق كمال انسان هستند كه بايد با آگاهی دقيق از آنها در راستای طی طريق سعادت گام برداشت.
احكام اخلاقى در حقيقت بيانگر راه‌هاى تحقق كمال انسان هستند، به اين معنا كه هر دستور يا رهنمود اخلاقى در واقع بيان مى‏‌كند كه اگر فلان فعل را انجام دهيم به كمال وجودى خود نزديك‌تر خواهيم شد.
اخلاق دينى ضامن اجرایى قوى درونى و هميشگى دارد؛ انسان مؤمن با اعتقاد به وجود خداوند و باور به معاد تعهد بيشترى برای اجراى احكام اخلاقى دارد
اخلاق دينى ضامن اجرایى قوى درونى و هميشگى دارد؛ انسان مؤمن با اعتقاد به وجود خداوند و باور به معاد تعهد بيشترى برای اجراى احكام اخلاقى دارد.
اخلاق دينى از طريق جهان‌بينى دينى در جان انسان مؤمن تحكيم مى‏شود، در جهان بينى دينى همه عالم هدف‌دار آفريده شده و به سوى غايتى حكيمانه در حركت است و انسان مؤمن با انجام وظايف اخلاقى خويش خود را با نظام هستى هماهنگ مى‏ كند و به سوى سرانجامى ارزشمند و مطمئن سوق می‌يابد.
در اين ميان اخلاق اسلامی به‌طور خاص، تمام عرصه‌ هاى حيات را در برمى‌‏گيرد، برخى از اديان جهان نظام اخلاقى خود را به تنظيم بخشى از روابط انسان محدود كرده‌‏اند، اين ويژگى تكليف اخلاقى افراد را در عرصه‌‏هاى ديگر روشن نمی‌كند؛ در حالى‌كه اسلام به تمام ابعاد وجودى انسان توجه داشته و همه روابط انسانی را تحت پوشش هدايت اخلاقى خود دارد.
يكى از ويژگی‌هاى اخلاق اسلامى، قابليت تطبيق آن با شرايط زمانى و مكانى مختلف است، اين ويژگى از برجسته‌‏ترين جنبه‌‏هاى اخلاق اسلامى است چراكه هر نظام اخلاقى در صورتى پاينده و برقرار مى‌‏ماند كه به نيازهاى اخلاقى انسان بهتر پاسخ دهد
يكى از ويژگی‌هاى اخلاق اسلامى، قابليت تطبيق آن با شرايط زمانى و مكانى مختلف است، اين ويژگى از برجسته‌‏ترين جنبه‌‏هاى اخلاق اسلامى است چراكه هر نظام اخلاقى در صورتى پاينده و برقرار مى‌‏ماند كه به نيازهاى اخلاقى انسان بهتر پاسخ دهد.
از آنجا كه اخلاق اسلامى معطوف به نيازهاى اخلاقى انسان است، ثابت و پايدار بوده و چون طى زمانى طولانى توسط معصومين (ع) با شرايط مختلف اجتماعى و تاريخى تطبيق داده شده است، وجه انعطاف‌‌پذير ظواهر و مظاهر آن نيز شناسایى شده بنابراين به خوبی پاسخ‌گوى نيازهای انسان در همه زمان‌ها و جوامع خواهد بود.
از ويژگی‌هاى اخلاق اسلامى اين است كه مسير رشد اخلاقى را بر همه انسان‌ها به‌طور مساوى هموار می‌كند، اين ويژگى ناشى از انسان‌شناسى اسلامى و تربيت اسلامى است.
در تربيت اسلامى شرايط سنى، محيطى و معرفتى افراد در نظر است و پاداش و كيفر هر فرد به تناسب شرايط او تعيين می‌شود، تناسب پاداش و كيفر با شرايط هر فرد موجب مى‏شود تا انسان هرگز از حركت به سوى كمال باز نايستد.
انسان مسلمان و با ايمان هرگز شرايط سنى خود را بهانه‌‏اى براى سستى در مسير كمال قرار نمی‌دهد و البته هيچ فرد مسلمانى نبايد فقدان امكانات و ابزار مادى را بهانه كرده، تكاليف اخلاقى و شرعى خود را ترك كند.
در نظام فقهى و اخلاقى اسلام هر فرد در هر شرايطى تكليف خاصی بر عهده دارد و اصول مبانی اسلامی اين امكان را در اختيار همگان قرار داده تا به سوى كمال حركت كنند.
درباره منابع اخلاق اسلامی بايد گفت كه اين منابع غنى و گسترده هستند كه برجسته‌ترين اين منابع قرآن كريم است؛ قرآن سرچشمه زاينده معارف اخلاقى است كه شرايط و چگونگى تطبيق معارف كلى اخلاقى اسلام بر موقعيت‌هاى مختلف زندگى فردى و اجتماعى را آموزش مى‌ دهد
درباره منابع اخلاق اسلامی بايد گفت كه اين منابع غنى و گسترده هستند كه برجسته‌ترين اين منابع قرآن كريم است؛ قرآن سرچشمه زاينده معارف اخلاقى است كه شرايط و چگونگى تطبيق معارف كلى اخلاقى اسلام بر موقعيت‌هاى مختلف زندگى فردى و اجتماعى را آموزش مى‌ دهد.
اخلاق اسلامی شامل ابعاد الهی، اجتماعی و فردی است؛ اخلاق الهی مواردی همچون رابطه انسان با خداوند، معرفت الهی، ايمان و عبادت را شامل می‌شود؛ اخلاق اجتماعی نيز مواردی مانند زهد و تواضع را شامل بوده و اخلاق فردی نيز خودشناسی و حقيقت‌جويی را شامل می‌شود.
آنچه در اخلاق اسلامی بيش از هر چيز اهميت دارد خير و سعادت اخروى است كه نصيب انسان می‌شود، رسيدن به اين درجه از كمال تنها با انجام اعمالى محقق می‌شود كه با نفس متعالى انسان هماهنگی دارد.


دلیل عقلى محض

دلیل عقلى محض همان برهان ضرورت نظم در جامعه اسلامى است که در گذشته بیان گردید و دانستن این نکته درباره آن ضرورى است که این برهان، به دلیل آنکه مقدماتى عقلى دارد و از این جهت، دلیلى عقلى است، هرگز ناظر به اشخاص نیست و داراى چهار خصوصیت «کلیت‏»، «ذاتیت‏»، «دوام‏»، و «ضرورت‏» مى‏باشد و به همین دلیل، نتیجه‏اى که از آن حاصل مى‏شود نیز کلى و ذاتى و دائمى و ضرورى خواهد بود. از اینرو، براهینى که در باب نبوت و امامت اقامه مى‏شود، هیچ یک ناظر به نبوت و یا امامت‏شخص خاص نیست و امامت و نبوت شخصى را ثابت نمى‏کند و در مساله ولایت فقیه نیز آنچه طبق برهان عقلى محض اثبات مى‏شود، اصل ولایت‏براى فقیه جامع‏الشرایط است و اما اینکه کدام یک از فقیهان جامع‏الشرایط باید ولایت را به دست گیرد، امرى جزئى و شخصى است که توسط خبرگان برگزیده مردم یا راه‏هاى دیگر صورت مى‏گیرد.
حیات اجتماعى انسان و نیز کمال فردى و معنوى او، از سویى نیازمند قانون الهى در ابعاد فردى و اجتماعى است که مصون و محفوظ از ضعف و نقص و خطا و نسیان باشد و از سوى دیگر، نیازمند حکومتى دینى و حاکمى عالم و عادل است‏براى تحقق و اجراى آن قانون کامل. حیات انسانى در بعد فردى و اجتماعى‏اش، بدون این دو و یا با یکى از این دو، متحقق نمى‏شود و فقدان آن دو، در بعد اجتماعى، سبب هرج و مرج و فساد و تباهى جامعه مى‏شود که هیچ انسان خردمندى به آن رضا نمى‏دهد.
این برهان که دلیلى عقلى است و مختص به زمین یا زمان خاصى نیست، هم شامل زمان انبیاء(علیهم‏السلام) مى‏شود که نتیجه‏اش ضرورت نبوت است، و هم شامل زمان پس از نبوت رسول خاتم‏صلى الله علیه و آله و سلم است که ضرورت امامت را نتیجه مى‏دهد، و هم ناظر به عصر غیبت امام معصوم است که حاصلش، ضرورت ولایت فقیه مى‏باشد.

تفاوت نتیجه این برهان در این سه عصر، آن است که پس از رسالت‏ختمیه رسول اکرم، حضرت محمد مصطفى‏صلى الله علیه و آله و سلم، آمدن قانونى جدید از سوى خداوند ناممکن است; زیرا هر آنچه که در سعادت انسان تا هنگام قیامت; از عقاید و اخلاق و احکام نقش دارد، به دست اعجاز، در کتاب بى‏پایان قرآن نگاشته شده است و از اینرو، یک نیاز بشر که همان نیاز به قانون الهى است، براى همیشه برآورده گشته است و آنچه مهم مى‏باشد، تحقق بخشیدن به این قانون در حیات فردى و اجتماعى و اجراى احکام دینى است.
در عصر امامت، علاوه بر تبیین قرآن کریم و سنت و تعلیل معارف و مدعیات آن و دفاع از حریم مکتب، اجراى احکام اسلامى نیز به‏قدر ممکن و میسور و تحمل و خواست جامعه، توسط امامان معصوم(علیهم‏السلام) صورت مى‏گرفت و اکنون سخن در این است که در عصر غیبت ولى عصر(عجل الله تعالى فرجه الشریف) نیز انسان و جامعه انسانى، نیازمند اجراى آن قانون جاوید است; زیرا بدون اجراى قانون الهى، همان مشکل و محذور بى‏نظمى و هرج و مرج، و برده‏گیرى و ظلم و ستم و فساد و تباهى انسان‏ها پیش خواهد آمد و بى‏شک، خداى سبحان در عصر غیبت امام زمان(عجل‏الله‏تعالى‏فرجه‏الشریف) ، انسان و جامعه را به حال خود رها نساخته و براى هدایت انسان‏ها، ولایت جامعه بشرى را به دست کسانى سپرده است.
کسى که در عصر غیبت ولایت را از سوى خداوند بر عهده دارد، باید داراى سه ویژگى ضرورى باشد که این سه خصوصیت، از ویژگى‏هاى پیامبران و امامان سرچشمه مى‏گیرد و پرتویى از صفات متعالى آنان است و ما در گذشته از آنها سخن گفتیم (62) . ویژگى اول، شناخت قانون الهى بود; زیرا تا قانونى شناخته نشود، اجرایش ناممکن است. ویژگى دوم، استعداد و توانایى تشکیل حکومت‏براى تحقق دادن به قوانین فردى و اجتماعى اسلام بود و ویژگى سوم، امانتدارى و عدالت در اجراى دستورهاى اسلام و رعایت‏حقوق انسانى و دینى افراد جامعه. به دلیل همین سه ویژگى ضرورى است که گفته مى‏شود نیابت امام عصر(عج) و ولایت جامعه در عصر غیبت از سوى خداوند، بر عهده فقیهان جامع شرایط(سه شرط مذکور) مى‏باشد.
تذکر این نکته نیز سودمند است که سلسله جلیله انبیاء(علیهم‏السلام) به نصاب نهایى خود رسیده و با انتصاب حضرت ختمى‏مرتبت‏صلى الله علیه و آله و سلم از سوى خداى سبحان، محال است که کسى به مقام شامخ نبوت راه یابد; چنانکه سلسله شریفه امامان(علیهم‏السلام) نیز به نصاب نهایى خود بالغ شده و با انتصاب حضرت بقیة الله(ارواح من سواه فداه)، ممکن نیست که احدى به مقام والاى امامت معصوم راه یابد. لیکن برهان عقلى بر ضرورت زعیم و رهبر براى جامعه، امرى ضرورى و دائمى است و هر کس در زمان غیبت، مسؤولیت اداره امور مسلیمن را داشته باشد، باید به عنوان نیابت از طرف ولى عصر(علیه‏السلام) باشد; زیرا آن حضرت، امام موجود و زنده است که تنها حجت‏خدا مى‏باشد و همان‏گونه که در عصر ظهور امامان گذشته، در خارج از اقلیم خاص آنان، نائبانى از طرف ایشان منصوب مى‏شدند، در عصر غیبت ولى عصر(علیه‏السلام) نیز چنین است و نیابت غیرمعصوم از معصوم، امرى ممکن است; زیرا امام معصوم داراى شؤون فراوانى است که اگر چه برخى از آن شؤون مانند مقام شامخ ختم ولایت تکوینى، اختصاص به خود ایشان دارد و نائب‏پذیر نیست و هیچ گاه به کس دیگرى انتقال نمى‏یابد، ولى برخى دیگر از شؤون آن حضرت که جزء امور اعتبارى و قراردادى عقلاست و در زمره تشریع قرار دارد مانند افتاء و تعلیم و تربیت و اداره امور مردم و اجراى احکام و حفظ نظام از تهاجم بیگانگان نیابت‏پذیر است و این نیابت، به فقیهى تعلق مى‏گیرد که با داشتن آن سه ویژگى، بتواند در غیبت امام(علیه‏السلام) تا حد ممکن و مقدور، شؤون والاى آن حضرت را عملى سازد.

زندگی دوباره از دیدگاه قرآن

«و قالو ما هِیَ اِلّا الدُّنیا نَموتُ و نُحیی و ما یُهلَکنا اِلّا الدَّهر و ما لَهُم بِذلِکَ مِن علمٍ اِنَّ هُم اِلّا یَظنُّونَ ؛ و کافران گفتند : جز این زندگی دنیا حیاتی نیست که می‌میریم و زندگی می‌کنیم و جز روزگار چیزی ما را نابود نمی‌کند (در صورتی که) به این مطلب علمی ندارند و تنها گمانی می‌برند» (سوره جاثیه _ 24)

قرآن کریم سخنان منکرین زندگی دوباره را نقل کرده که غالبا چیزی بیش از استبعاد نیست و احیانا اشاره به شبهات ضعیفی دارد که منشا استبعاد و شک در زندگی پس از مرگ شده است. از این رو پپدیده‌های مشابه معاد را یاد آور می‌شود تا رفع استبعاد و شک در زندگی پس از مرگ شده است. از اینرو پدیده‌های مشابه معاد را یاد آور می‌شود تا رفع استبعاد گردد و حتمی بودن زندگی دوباره پس از مرگ اثبات شود.

پدیده‌های مشابه معاد

رویش گیاهان
زنده شدن انسان پس از مرگ ، از آن جهت است که حیات مسبوق به موت است تشبیه روییدن گیاه در زمین بعد از خشکی و مردگی آن است. از اینرو تامل در این پدیده که همواره جلو چشم همه انسانها رخ می‌دهد، کافی است که به امکان حیات خودشان بعد از مرگ پی‌ببرند و در واقع آنچه موجب ساده شمردن این پدیده و غفلت از اهمیت آن شده عادت کردن مردم به دیدن آن است و گرنه از جهت پیدایش حیات جدید ، فرقی با زنده شدن انسان بعد از مرگ ندارد.

قرآن کریم برای دریدن این پرده عادت مکررا توجه مردم را به این پدیده جلب و رستاخیز انسانها را به آن تشبیه می‌کند و می‌فرماید : «فَانظُر اِلی آثارِ رَحمَة اللهِ کَیفَ یُحیی الاَرضَ بعد مَوتها اِنَّ ذلک لَمُحیی المَوتی و هو علی کلِّ شیءٍ قَدیر ؛ پس به آثار رحمت الهی بنگر که چگونه زمین را بعد از مرگش زنده می‌کند تحقیقا زنده کننده مردگان هست و او بر هر چیزی تواناست» ( سوره روم _ 50)
خواب اصحاب کهف
قرآن کریم بعد از ذکر داستان شگفت انگیز اصحاب کهف که حاوی نکته‌های آموزنده فراوانی است می فرماید: «و کَذلِکَ اَعثَرنا عَلَیهِم لِیعلَموا انَّ وَعَد اللّه حقٌ و اَنَّ الساعه آتیةٌ لا رَیبَ فیها؛ بدین سان مردم را بر ایشان آگاه ساختیم تا بدانند که وعده خدا راست است و قیامت خواهد آمد و جای شکی در آن نسیت» (سوره کهف/21 ) بی شک اطلاع از چنین حادثه عجیبی که عده ای در طول چند قرن خواب باشند سپس بیدار شوند تاثیر خاصی در توجه انسان نسبت به زنده شدن دوباره خواهد داشت، زیرا هر خواب رفتنی شبیه مردن است. (النوم اخ الموت) و هر بیدار شدنی شبیه زنده شدن پس از مرگ.

لیکن در خواب‌های عادی ، اعمال زیستی بدن بطور طبیعی ادامه می‌یابد و بازگشت روح ، تعجبی را بر نمی‌انگیزد اما بدنی که سیصد سال از مواد غذایی استفاده نکند می‌بایست فاسد شد و از بین می‌رفت. پس چنین حادثه خارق‌العاده‌ای می‌تواند توجه انسان را به ماورای نظام عادی جلب کند و بفهمد که بازگشت روح به بدن همیشه نیاز به فراهم بودن شرایط ندارد.
زنده شدن حیوانات
قرآن کریم همچنین به زنده شدن غیر عادی چند حیوان اشاره می‌کند که از جمله آنها زنده شدن چهار مرغ به دست حضرت ابراهیم علیه‌السلام‌ است و داستان آن در آیه 260 سوره بقره بطور مفصل بیان شده است. هنگامی که زنده شدن حیوانی پس از متلاشی شدن اعضای بدنش و مخلوط شدن با اعضای بدن حیوان مرده دیگری ممکن باشد پس زنده شدن انسان هم ناممکن نخواهد بود.
زنده شدن بعضی از انسانها در همین دنیا
مهمتر از همه نمونه‌ها ، زنده شدن بعضی از انسانها در همین جهان است که قرآن کریم چند نمونه از آن را یارآور می‌شود :

• از جمله داستانی یکی از انبیای بنی اسرائیل است که در سفری عبورش به مردمی می‌افتد که هلاک و متلاشی بودند و ناگهان به ذهنش خطور کرد که چگونه این مردم دوباره زنده خواهند شد! خداوند متعال جان او را گرفت و بعد از یکصد سال دوباره زنده‌اش ساخت و به وی فرمود : چه مدت در این مکان توقف کرده‌ای؟ او که گویا از خوابی برخاسته است گفت : یک روز یا بخشی از روز . خطاب شد بلکه تو یکصد سال در اینجا مانده‌ای. ( بقره _ 259)
• مورد دیگر ، داستان گروهی از بنی اسرائیل است که به حضرت موسی گفتند : ما تا خدا را آشکارا نبینیم هرگز ایمان نخواهیم آورد! و خدای متعال با صاعقه‌ای آنان را هلاک کرد و سپس به درخواست حضرت موسی علیه‌السلام آنان را زنده ساخت. (بقره _ 55 ، 56)
• و نیز زنده شدن یکی از بنی اسرائیل که در زمان حضرت موسی علیه‌السلام به قتل رسیده بود بوسیله زدن پاره‌ای از پیکر یک گاو ذبح شده به او که داستان آن در سوره بقره ذکر شده و در ذیل آن آمده است: «کَذلِکَ یُحیی الله الموتی و یُریکُم آیاتِهِ لَعَلَّکُم تَعقِلون» ؛ بدین سان خدا مردگان را زنده می‌کند و نشانه‌هایش را به شما می‌نمایاند باشد که با خود دریابید.»
• همچنین زنده شدن بعضی از مردگان به اعجاز حضرت عیسی علیه‌السلام را می‌توان نشانه‌ای بر زنده شدن دوباره قلمداد کرد.

لغزش اندیشه از نظر قرآن
مقدمه
قرآن مجید که دعوت به تفکر و نتیجه‌گیری فکری می‌کند و تفکر را عبادت می‌شمارد و اصول عقاید را جز با تفکر منطقی ، صحیح نمی‌داند، به یک مطلب اصلی توجه کرده است و آن اینکه لغزش‌های فکری بشر از کجا سرچشمه می‌گیرد و ریشه اصلی خطاها و گمراهی‌ها در کجاست؟ اگر انسان بخواهد درست بیندیشد که دچار خطا و انحراف نگردد چه باید بکند؟ در قرآن کریم یک سلسله امور به عنوان موجبات و علل خطاها و گمراهی‌ها یاد شده است که به آنها اشاره می‌کنیم.
تکیه بر ظن و گمان بجای علم و یقین
قرآن می‌فرماید : اکثر مردم چنین هستند که اگر بخواهی پیرو آنها باشی تو را از راه حق گمراه می‌کنند، برای اینکه تکیه‌شان بر ظن و گمان مخالفت می‌کند و می‌گوید: «مادامی که به چیزی علم و یقین حاصل نکرده‌ای آنرا دنبال مکن» امروز از نظر فلسفی مسلم شده است که یکی از عوامل عمده خطاها و اشتباهات همین بوده است.

دکارت هزار سال پس از قرآن اولین اصل منطقی خود را این قرار داد و گفت: «هیچ چیز را حقیقت ندانم مگر اینکه بر من بدیهی باشد و در تصدیقات خود از شتابزدگی و سبق ذهن و تمایل بپرهیزم و نپذیرم مگر آن را که چنان روشن و متمایز باشد که هیچ گونه شک و شبهه در آن نماند.»
میلها و هواهای نفسانی
انسان اگر بخواهد صحیح قضاوت کند باید در مورد مطلبی که می‌اندیشد کاملا بی‌طرفی خود را حفظ کند یعنی کوشش کند که حقیقت خواه باشد و خویشتن را تسلیم دلیلها و مدارک نماید درست مانند یک قاضی که روی پرونده‌ای مطالعه می‌کند باید نسبت به طرفین دعوا بی‌طرف باشد. قاضی اگر تمایل شخصی به یک طرف داشته باشد بطور ناخودآگاه دلایلی که برای آن طرف است نظرش را بیشتر جلب می‌کند و دلایلی که به طرف دیگر و علیه این طرف است خودبه‌خود از نظرش کنار می‌رود و همین موجب اشتباه قاضی می‌گردد.

انسان در تفکرات خود اگر بی‌طرفی خود را نسبت به نفی یا اثبات مطلبی حفظ نکند و میل نفسانیش متمایل می‌شود این است که قرآن هوای نفس را نیز مانند تکیه بر ظن و گمان یکی از عوامل لغزش می‌شمارد. در سوره نجم می‌فرماید :
«ان یتٌبعون الٌا الظٌنٌ و ما تهوی الاتفس ؛ پیروی نمی‌کنند مگر از گمان و از آنچه نفسها خواهش می‌کنند.»

شتابزدگی
هر قضاوت و اظهار نظری مقداری معین مدارک لازم دارد و تا مدارک به قدر کافی در یک مساله جمع نشود هر گونه اظهار نظر ، شتابزدگی موجب لغزش اندیشه است. قرآن کریم مکرٌر به اندک بودن سرمایه علمی بشر و کافی نبودنش برای برخی قضاوتهای بزرگ اشاره می‌کند و اظهار جرم را دور از احتیاط تلقی می‌نماید مثلا می‌فرماید : «و ما اوتیتَم مِنَ العِلمِ اِلّا قلیلاً ؛ آن مقدار علم و اطلاعاتی که به شما رسیده اندک است و برای قضاوت کافی نیست.»

امام صادق علیه‌السلام فرمود : خداوند در قرآن بندگان خویش را با دو آیه اختصاص داد و تادیب فرمود یکی اینکه تا به چیزی علم پیدا نکرده‌اند تصدیق نکنند (شتابزدگی در تصدیق) و دیگر اینکه تا به چیزی علم پیدا نکرده‌اند، رد و نفی نکنند.(شتابزدگی در انکار)
سنت گرایی و گذشته نگری
انسان به حکم طبع اولی خود هنگامی که می‌بیند یک قکر و عقیده خاص مورد قبول نسلهای گذشته بوده است خود به خود بدون آنکه مجالی به اندیشه خود بدهد و آن را می‌پذیرد. قرآن یادآوری می‌کند که پذیرفته‌ها و باورهای گذشتگان را مادام که به معیار عقل نسنجیده‌اید نپذیرید، در مقابل باورهای گذشتگان استقلال فکری داشته باشید.

در سوره بقره می‌فرماید : «و اِذا قیلَ لَهُم اتَّبَعوا ما اَنزَل اللّه قالوا بَل نَتَّبِع ما اَلفَینا عَلَیهِ آبائَنا اَوَ لَو کانَ اباوُهُم لا یَعقِلونَ شَیئاً و لایَهتَدون ؛ اگر به آنها گفته شود که از آنچه خدا بوسیله وحی فرود آورده پیروی کنید می‌گویند : خیر ، ما همان روشها و سنتها را در پیروی می‌کنیم که پدران گذشته خود را بر آن یافته‌ایم. آیا اگر پدرانشان هیچ چیزی را فهم نمی‌کرده‌اند و راهی را نمی‌یافته‌اند باز هم از آنها پیروی می‌کنند.»
شخصیت گرایی
یکی دیگر از موجبات لغزش اندیشه ، گرایش به شخصیتها است شخصیتهای بزرگ تاریخی یا معاصر از نظر عظمتی که در نفوس دارند بر روی فکر و اندیشه و تصمیم و اراده دیگران اثر می‌گذارند و در حقیقت هم فکر و هم اراده دیگران را تسخیر می‌کنند، دیگران در مقابل آنها استقلال فکر و اراده خود را از دست می‌دهند. قرآن کریم ما را دعوت به استقلال فکری می‌کند و پیروی‌های کورکورانه از اکابر و شخصیتها را موجب شقاوت ابدی می‌داند. لهذا از زبان مردمی که از این راه گمراه می‌شوند نقل می‌کند که در قیامت می‌گویند :«رَبَّنا اِنَّا اَطَعنا سادَتنا و کُبَرائِنا فاضَلُّونا السَّبیلاً ؛ پروردگارا ما بزرگان و اکابر خویش را پیروی و اطاعت کردیم و در نتیجه ما را گمراه ساختند.»
منابع
1. انسان و ایمان/شهید مرتضی نطهری

قرآن و عترت ميزان خودسازى

الحمد لله رب العالمين وصلّى الله على محمد وآله الطاهرين ولعنة الله على اعدائهم أجمعين(1)
قرآن كريم مصدر و اساس اخلاق، و بهترين منبع اخلاق علمى و عملى است. قرآن و عترت، در حديث شريف نبوى، دو ثقل مورد سفارش پيامبرند كه تمسك به آنها، مانع گمراهى افراد مى شود و از آن دو به «حبلان ممدودان» نيز تعبير شده است، اما نكته شايان تأمل در اين جا اين است كه ما تنها به قدر پيمانه محدود ادراك مان مى توانيم از اين درياى سرشار معارف استفاده كنيم و بدون يارى معصومان عليهم السلام نمى توانيم بهره چندانى از قرآن ببريم، چرا كه بطون و ابعاد و جوانب مختلف قرآن را تنها اهل بيت عليهم السلام مى توانند به درستى برداشت كنند چه اين كه گفته اند: «انما يعرف القرآن من خوطب به(2)؛ قرآن را مخاطب آن مى شناسد». از اين روست كه مى گوييم معرفت تام و كامل قرآن تنها از آنِ پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و خاندان پاك او است.
خداى متعال انسان را چون معجونى مركب از تمايلات و خواسته هاى گوناگون و عواطف متضاد و عقل آفريده و از ديگر سو، قرآن را نيز چون انسان، مركب و گوناگون قرار داده است. به ديگر سخن مى توان گفت: دست كم يكى از دلايل گونه گونى قرآن گوناگونى شئون مخاطبان قرآن يعنى انسان هاست. بنابراين براى تخلق به اخلاق حسنه و پرهيز از رذايل اخلاقى، بهترين معلم اخلاق قرآن است.
● علم قرآن و عمل به آن
مى توان گفت در زمينه قرآن و تمسك به آن دو وظيفه داريم: يكى علم به قرآن است و ديگر تصميم گيرى براى عمل به قرآن.
در اجراى وظيفه اول بايد قرآن بخوانيم، قرائت آن را ترك نكنيم، در معانى بلند آن فراوان تدبر و تفكر كنيم، تفاسير را ببينيم، در پى فهم معانى آن برآييم و در صورت لزوم از كسانى كه آگاهى بيشترى دارند بپرسيم. كم ترين كارى كه در اين زمينه مى شود كرد و از هر كس بر مى آيد قرائت قرآن و بررسى معناى تحت اللفظى آن است.
موارد فوق مربوط به علم به قرآن است و چنان كه مى دانيم «علم به قرآن» مقدمه اتخاذ تصميم براى عمل به قرآن است و بدون دومى، مورد نخست تحقق نمى يابد. آدمى بايد از علم قرآن خبر داشته باشد تا بدان عمل كند و كسى كه در اين راه كوتاهى كند و نسبت به مقدار ضرورى آن جاهل بماند، نمى تواند نادانى خود را عذر قرار دهد، چرا كه در روز قيامت به سبب كوتاهى در تحصيل علم، او را مؤاخذه خواهند كرد.
وظيفه دوم كه عمل به قرآن است تصميم و اراده مى خواهد و اين تصميم هر چه باشد كم تر از تصميمى نيست كه انسان براى مجتهد شدن مى گيرد. كسى كه در پى تحصيل ملكه اجتهاد است، بايد برنامه منظم و مفصلى را به صورت مستمر و طى چندين سال اجرا كند. موانع اين كار نيز هر چه باشد كم تر از موانعى است كه بر سر راه عمل به قرآن وجود دارد.
خداى متعال در قرآن كريم داستان ابليس را بيان كرده و فرموده است كه آن ملعون خطاب به خداى - عز وجل - گفت: از پيش رو و پشت سر و چپ و راست بر بندگانت خواهم تاخت و بيشتر آنان را گمراه خواهم ساخت «ولا تجد أكثرهم شاكرين(3)». بايد توجه داشت كه خداوند پس از بيان اين مطلب نفرموده است: مانع اين اقدام شيطان خواهم شد. در متون دعايى ما نيز آمده است: خدايا تو شيطان را آفريدى و بر ما مسلط ساختى(4). البته روشن است كه اين تسلط، تسلط اكراهى نيست، زيرا خداوند متعال در وجود انسان قواى بازدارنده اى چون عقل قرار داده كه او را از گوش سپردن به دعوت شيطان باز مى دارد، اما هر چه باشد وسوسه شيطان دست كم مانند اهرم فشارى نه چندان ضعيف عمل مى كند، درست مثل هنگامى كه گرسنگى يا تشنگى به آدمى فشار مى آورد و او را به خوردن آب و غذا وا مى دارد، ولى همين جا نيز عقل انسان اجازه نمى دهد كه وقتى انسان گرسنه شد به هر خوراك زيان بار يا آب ناگوارى لب بزند و به سلامت خود آسيب برساند. به هر حال براى خاموش كردن سوز تشنگى و رنج گرسنگى، انسان حاضر نيست هر غذايى را بخورد و عقل، او را از اين كار نهى مى كند.
سخن بدان جا رسيد كه عمل به قرآن تصميم قاطع مى طلبد. به ابوذر كه يكى از شاگردان برجسته پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بود گفتند: از كجا بفهميم اهل بهشتيم؟


گفت: «أعرضوا اعمالكم على الكتاب(5)؛ اعمال خود را بر كتاب خدا عرضه كنيد و با آن بسنجيد».
در حقيقت قرآن با معيارهايى كه به ما مى دهد، بهشتى يا دوزخى بودن افراد را مشخص مى كند.
البته اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه قرآن نيازمند تفسير است و مفسران حقيقى قرآن اهل بيت عليهم السلام هستند. خود قرآن مى فرمايد: «ما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا(6)؛ آنچه رسول خدا به شما داد برگيريد و از آنچه شما را نهى كرد باز ايستيد». اين آيه به اصطلاح فقها بر قرآن ورود و حكومت دارد. رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند: «مثل أهل بيتى كسفينة نوح(7)؛ مثل خاندان من، چون كشتى نوح است». بنابراين سخنان پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم و خاندان او امتداد قرآن و جزء جدايى ناپذير و مبين آن است، به گونه اى كه مخالفت با كلام آنان مخالفت با متن قرآن مى باشد.


بايد دانست كه براى عمل به قرآن صِرف تصميم كافى نيست بلكه پى گيرى و پشت كار و استمرار بايد تا در اين راه موفق شد، همان طور كه افراد باسواد و مجتهد حوزه شايد كم تر از ده در صد كل كسانى باشند كه روز اول به اين قصد وارد حوزه مى شوند.


رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم فرمودند: «إني بعثت لأتمم مكارم الاخلاق(8)؛ من تنها براى اتمام و تكميل مكارم اخلاق مبعوث شدم». اين روايت با تعابير مختلف و اسناد گوناگون نقل شده است: از جمله «بعثت لأتمم مكارم الأخلاق ومحاسنها»، «إنما بعثت لأتمم مكارم الأخلاق» و «بعثت بالأخلاق الحسنه» و ... انما در اين تعبير مفيد حصر است و وقتى بدانيم احكام نيز به نوعى تحت مكارم الاخلاق جاى مى گيرد، معنى اين سخن چنين خواهد بود: «فقط براى اتمام و تكميل مكارم الاخلاق به رسالت برانگيخته شدم». يعنى انبياى پيشين براى مكارم الاخلاق مبعوث شدند و من براى تتميم آن برآمدم.
حال اگر اين مطلب را در نظر آوريم كه چشم و چراغ بعثت و كتاب آسمانى رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم كه تمام علوم را در بر مى گيرد قرآن است و قرآن و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم همتاى يكديگرند، به اين نتيجه مى رسيم كه قرآن كتاب بيان مكارم اخلاقى و صيغه كامل اخلاق خوش محمدى صلى الله عليه وآله وسلم و معيار سنجش اخلاق حسنه از اخلاق رذيله است.
اگر ابواب اخلاق كتاب هايى چون: كافى، من لا يحضره الفقيه، استبصار، تهذيب، بحار الانوار وسايل الشيعه را بررسى كنيم فراوان به مواردى بر مى خوريم كه ائمه عليهم السلام آيه اى از قرآن را خوانده اند و پس از آن توضيح و تعقيبى اخلاقى آورده اند و مسأله اى اخلاقى را فرو شكافته اند.
بى شك آراستگى به فضايل اخلاقى جديت و تلاش مى خواهد. فراموش نشود كه هيچ چيزى به اندازه «امر» خدا مهم نيست و حاملان «امر» مسلماً مقام بالا و خطيرى دارند، ولى به پاى عاملان «امر» نمى رسند. حال اگر كسى بخواهد حامل صرف نباشد و فاعل و عامل به «امر» نيز شود، بايد تلاش و جديت در پيش گيرد. حضرت فاطمه زهراعليها السلام در روايت مفصلى كه به مقام و منزلت علماى راستين مربوط مى شود مى فرمايند: «سمعت أبى صلى الله عليه وآله وسلم يقول: إن علماء شيعتنا يحشرون فيخلع عليهم من خلع الكرامات على قدر كثرة علومهم و جدهم فى إرشاد عباد اللَّه حتى يخلع على واحد منهم ألف ألف خلعة من نور ... (9)؛ از پدرم - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - شنيدم كه فرمود: عالمانى كه شيعه ما هستند محشور مى شوند و بر اساس كثرت دانش و جديت شان در ارشاد بندگان، خلعت كرامت به آنان داده مى شود، تا جايى كه به برخى از آنان هزار هزار (ميليون) خلعت از نور داده خواهد شد».


حضرت زهراعليها السلام در اين روايت تأكيد دارند كه عالمان به مقدار كثرت دانش و جديت در ارشاد بندگان خدا مورد كرامت قرار خواهند گرفت. حضرت نفرمودند: «على قدر إرشادهم لعباد اللَّه» بلكه بر جديت آنان در اين كار تأكيد كردند و فرمودند: «وجدّهم فى ارشاد عباد اللَّه». مسلم است كاسبى كه در كسب و كار خود جديت دارد، نسبت به كسى كه جديت ندارد يا كم تر جدى است، موفق تر است. طالب علم نيز اگر در تحصيل علم جديت به خرج دهد نسبت به همگنان كم تلاش تر خود به مراتب موفق تر و داناتر خواهد بود.


خداى متعال دنيا را عالم اسباب قرار داده است و هيچ كارى بى سبب طبيعى و كوشش و جديت به فرجام نمى رسد. همچنان كه كسب و كار و تحصيل علم جديت مى خواهد، انسان خوب شدن و با اخلاق شدن نيز مستلزم داشتن علم و تصميم و جديت و پشتكار است و در غير اين صورت موفقيت حاصل نمى شود يا كم خواهد بود.


● تزاحم در اخلاق


اين كه انسان مراتب اخلاق را از قرآن استنباط كند، اهميت بسيار دارد. چنان كه مى دانيم در احكام و مباحث فقهى مسأله اى به نام «تزاحم» داريم كه در طى آن دو واجب با هم تزاحم مى كنند. مثلاً ممكن است كسى به علت بيمارى نتواند مانند افراد سالم نماز بخواند و فقط مى تواند ركوع يا دو سجده را مانند ديگران به جاى آورد. چنين شخصى اگر بخواهد ركوع اختيارى كند بايد دو سجده را با حركت سر به جا آورد و اگر بخواهد دو سجده اختيارى به جا آورد بايد ركوع خود را با اشاره سر انجام دهد. حال مسأله اين است كه چنين كسى چه وظيفه اى دارد و از ميان ركوع و سجدتين كدام مقدم است؟


نكته اين جاست كه مسأله تزاحم، در علم اخلاق نيز وجود دارد و اين مطلب كه انسان بتواند در تزاحمات اخلاقى نيز برداشت صحيحى داشته باشد، بسيار حائز اهميت است. برخى قضايا هست كه اگر انسان پيش تر بررسى نكرده باشد ممكن است هنگام مواجه شدن با آن به درستى عمل نكند يا به گونه اى عمل كند كه به زيان دينش تمام شود. يكى از آقايان اهل علم در مكان مقدسى مشغول دعا و ذكر و توسل بود. كسى به نزد ايشان آمد و قرآنى جلوى ايشان گذاشت تا برايش استخاره بگيرد. آن روحانى كه نمى خواست از حال و فضاى دعا خارج شود، در ابتدا خود را به نشنيدن زد، ولى آن مرد قرآن را به دست ايشان چسباند. آن آقا چاره اى نديد جز اين كه برايش زودتر استخاره بگيرد و او را از سرش باز كند. وقتى قرآن را باز كرد ديد آن مرد قرآن را وارونه به دست او داده است. ناگهان از كوره در رفت و فرياد زد كه تو آمدى حواس مرا پرت كردى و دعاى مرا خراب كردى، قرآن را هم وارونه به من مى دهى؟!


معمولاً مردم وقتى كار مهمى چون خريد خانه، ازدواج يا معاملات مهم دارند، به سراغ استخاره مى آيند آن مرد هم كه در اين عوالم نبود بهت زده در اين انديشه شده بود كه چرا اين مرد بزرگوار و اهل علم چنين رفتار تندى كرده علت خشم او را نفهميد. هر چند اگر كمى صبر مى كرد تا دعا و نماز و توسل آن آقا تمام شود، با چنان رفتار تندى مواجه نمى شد. از طرفى آن بزرگوار نيز بايد مردم دارى و حلم بيشترى به خرج مى داد و قضاى حاجت مردم را بر اعمال مستحبى خود ترجيح مى داد و پس از برآوردن خواسته آن مرد، دعا و توسل خود را پى مى گرفت. صبورى، فرو خوردن خشم و گشاده رويى كه در متون دينى فراوان مورد سفارش قرار گرفته در اين موارد كاربرد دارد. روايات و قرآن حكم مى كند كه انسان در برخورد با مردم ملايم و خويشتن دار و گشاده رو باشد.


در روايت آمده است: «ثلاث من أتى اللَّه بواحدة منهن أوجب اللَّه له الجنة: الإنفاق من إقتار، والبشر لجميع العالم، والإنصاف من نفسه(10)؛ هر كس با يكى از سه صفت خدا را ملاقات كند، بهشت بر او واجب مى گرداند: انفاق به وقت تنگ دستى، خوش رويى با همه مردم و انصاف در داورى ميان خود و ديگران».


چنان كه گفتيم كسى كه در پى آراسته شدن به مكارم اخلاقى است، بايد از قبل برخى امور را تمرين كرده باشد تا هنگام نياز، با تشخيص درست و به درستى عمل كند. در مثال پيش گفته (كه يكى از موارد تزاحمات اخلاقى است) برآوردن حاجت مردم با ارزش ترين و مهم ترين افعال، و بى شك بر ذكر و دعا نيز مقدم است. از طرفى رنجاندن مردم نيز از نظر اخلاقى فعل بسيار منفى و ناپسندى است. بسيارند كسانى كه به خيال خود مى خواهند رفتارى اخلاقى داشته باشند ولى از رهگذر آن مرتكب حرام يا مكروه يا دست كم مرجوح مى شوند.
● رعايت حدود و مرزها


در روايت آمده است: «إن اللَّه قد جعل لكلِّ شي ءٍ حداً وجعل لمن تعدّى ذلك الحدّ حدّاً(11)؛ خداى متعال براى هر چيز مرز و حدى قرار داده و براى هر كس كه از آن حد تجاوز كند نيز حد و كيفرى قرار داده است».


خداى متعال براى هر چيز معيارى آفريده و هيچ چيز را بى ميزان و حد و مرز وا ننهاده است. براى مثال نماز صبح دو ركعت است، نه كم تر و نه بيشتر و كسى كه نماز صبح را سه يا چهار ركعت بخواند، نمازش باطل است. اگر كسى در نماز صبح حضور قلب و حس و حال خوبى داشت و دوست نداشت سلام دهد و اين حال خوش معنوى را از دست بدهد، حق ندارد عدد ركعات را بيشتر كند و موظف است در هر حال سر دو ركعت نماز را تمام كند. چنين كسى اگر مايل بود مى تواند پس از فريضه صبح، هر قدر دوست داشت نماز مستحبى يا نماز قضا براى خودش يا به نيت گذشتگان بخواند.


عكس اين مطلب نيز صادق است، به اين معنا كه ممكن است كسى دو ركعت اول از نماز سه ركعتى را با حال و خشوع بيشترى بخواند و در ركعت سوم حال عبادت نداشته باشد. اين شخص نيز نمى تواند نماز واجب سه ركعتى را دو ركعت بخواند، بلكه بايد بكوشد حالت معنوىِ حضور و خشوع را همچون دو ركعت پيشين، حفظ كند، زيرا خداوند براى هر چيز حدى نهاده و نماز صبح را دو ركعت و نماز مغرب را سه ركعت مقرر فرموده است. حال اگر اين نمازها به گونه ديگرى خوانده شوند

باطل خواهند بود. وانگهى خداى - تبارك و تعالى - در برخى موارد توسعه داده، از جمله در اقامه نوافل دست نمازگزار را باز گذاشته است. در روايت آمده است: «الصلوة خير موضوع فمن شاء استقلّ ومن شاء استكثر(12)؛ نماز بهترين قانون [الهى است، هر كس بخواهد بسيار نماز بخواند و هر كس بخواهد كم بخواند». كسى كه مى خواهد نماز مستحبى بخواند مى تواند هر اندازه مايل باشد بخواند، چه دو ركعت چه صد ركعت، و عدد ركعات نماز مستحبى به دلخواه اوست. به عبارت ديگر

خداوند حد نماز صبح را دو ركعت قرار داده، ولى در نمازهاى مستحبى توسعه داده است. لذا حد ركعات نماز صبح بايد رعايت شود و اگر كسى چهار ركعت نماز صبح با حضور قلب و حال معنوى بخواند، حد نماز را رعايت نكرده و اين نماز باطل است.


خداى متعال نمازهاى چهار ركعتى را در حالت سفر به صورت قصر و دو ركعتى قرار داده و چنان كه در روايت آمده اين هديه خداوند و تسهيلى از جانب اوست. مسافرى كه نماز شكسته را - هر چند با توجه و حضور قلب - كامل بخواند، علاوه بر اين كه حد نماز را پاس نداشته در حقيقت هديه خدا را رد كرده است. در روايت آمده است: «أيحب أحدكم إذا تصدق بصدقه أن تردّ عليه(13)؛ آيا دوست داريد صدقه (هديه)اى كه داده ايد به شما بازگردانده شود؟». همان طور كه اگر ما به كسى هديه اى بدهيم و هديه ما را برگرداند، ناخورسند مى شويم، قصر و افطار در سفر نيز هديه الهى و توسّعى از جانب او به بندگان است و رعايت نكردن اين حدود، رد كردن هديه خداست.


رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در يكى از جنگ ها به اصحاب خود فرمان داد روزه خود را بگشايند. برخى از منحرفان فرمان رسول خدا را اجابت نكردند و در آن سفر، همچنان روزه داشتند. رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم درباره آنان فرمود: «أولئك العُصاة، أولئك العصاة(14)؛ آنان نافرمانانند، آنان نافرمانانند». علماى بلاغت مى گويند: «تقديم ما حقه التأخير يفيد الحصر» لذا معناى فرمايش پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم چنين خواهد بود: «فقط اينانند كه سركشانند» و احتمالاً مفهوم محصل كل جمله تأكيد و تشديد عصيان گرى آنان را مى رساند، به ويژه كه حضرت اين جمله را دو بار تكرار فرمودند.
دانستن اين حدود و مرزها و شناخت امورى كه داراى توسّع است و نيز دانستن اهم و مهم، از دقايق علم اخلاق و داراى ظرافت هاى بسيار است و البته بنياد همه اين دقايق و ريزه كارى ها قرآن مجيد مى باشد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید