بخشی از پاورپوینت
اسلاید 1 :
هرگز جــــا نزنيد!
ü
ü در 31 سالگي كارش را از دست داد.
ü در 32 سالگي در يك دادگاه حقوقي شكست خورد .
ü در 34 سالگي مجددا ورشكست شد.
ü به 35 سالگي كه رسيد، عشق دوران كودكي اش را از دست داد.
ü 36 سالگي دچار اختلال اعصاب شد.
ü در 38 سالگي در انتخابات شكست خورد.
ü در 43، 46 و 48 سالگي باز در انتخابات كنگره شكست خورد.
ü به 55 سالگي كه رسيد هنوز نتوانست سناتور ايالت شود.
ü 58 سالگي مجددا سناتور نشد.
ü در 60 سالگي به رياست جمهوري آمريكا برگزيده شد!
üنام او آبرهام لينكلن بود. هرگز جانزد.
üهرگز جانزنيد! بازندگان آنهايي هستند كه جا زدند...
اسلاید 2 :
قانون جذب
vاگر فکر می کنی شکست می خوری، پس شکست می خوری.
vاگر فکر می کنی جراتش را نداری، پس نداری.
vاگر دوست داری برنده شوی ، اما فکر می کنی که نمی توانی.
تقریبا به یقین برنده نخواهی شد.
vاگر فکر می کنی همه چیز را از دست خواهی داد، پس از دست خواهی داد.
vبرای هر چیزی که در دنیای بیرون با آن روبرو می شویم.
موفقیت از اشتیاق درونی ما شروع می شود.
و همه چیز بستگی به حالت ذهنی ما دارد.
vاگر فکر می کنی قدیمی و بدردنخور و از رده خارج هستی ، همینطور است.
vبرای اینکه صعود کنی باید متعالی و بزرگ بیاندیشی.
vباید اول خودت به لیاقت خودت در برنده شدن اطمینان یابی.
تا بتوانی جایزه ای را برنده شوی.
vنبرد زندگی همیشه به نفع قوی ترها یا سریع تر ها نیست.
اما دیر یا زود انسانی حق برنده شدن دارد.
کسی است که فکر می کند می تواند برنده شود.
اسلاید 3 :
به خاطر خودت شکست!
Ω
Ωمردي از ارتفاع پنج متري روي زمين مي پريد و هيچ اتفاقي براي او نمي افتاد. او هرگاه مي خواست از ارتفاع به سمت پايين بپرد نگاهش را به سوي آسمان مي كرد و از كاينات مي خواست تا او را سالم به زمين برساند و از هر نوع آسيب و صدمه حفظ كند. اتفاقا هم هميشه چنين مي شد و هيچ بلايي بر سر او نمي آمد. روزي اين مرد به ارتفاع پنج و نيم متري رفت و سرش را به سوي آسمان بالا برد و از كاينات خواست تا مثل هميشه او را سالم به زمين برساند. اما اين باور محكم زمين خورد و پايش شكست.
Ω
Ωاو آرزده خاطر نزد شيوانا رفت و از او پرسيد: «كاينات هيچ وقت جواب رد به خواسته من نمي داد. من سالها بود كه از ارتفاع پنج متري مي پريدم و هيچ اتفاقي برايم نمي افتاد. چرا اين بار فقط به خاطر نيم متر اضافه ارتفاع پايم شكست؟ چرا كاينات مرا حفظ نكرد؟!»
Ω
Ωشيوانا تبسمي كرد و گفت: «اتفاقا اين دفعه هم كاينات به نفع تو عمل كرد! كاينات چون مي دانست كه تو بعد از پنج و نيم عدد شش و هفت را انتخاب مي كني، قبل از اين كه خودت با اين زياده خواهي بي معنا گردنت را بشكني، پاي تو را شكست تا دست از اين بازي برداري و روي زمين قرار گيري.
اسلاید 4 :
به خاطر خودت است!
bتنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود.
او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.
سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها كلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن لختی بیاساید.
اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید كه كلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
بدترین اتفاق ممكن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشك اش زد. فریاد زد:
« خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین كاری بكنی؟ »
صبح روز بعد با صدای بوق كشتی ای كه به ساحل نزدیك می شد از خواب پرید.
كشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.
نجات دهندگان می گفتند:
"خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم.
اسلاید 5 :
به استعداد خودت ايمان داشته باش
ΰویلکوکس می گوید:به استعداد خودت ايمان داشته باش،همانطور كه به خدا ايمان داري ، روح تو پارهاي از آن «واحد» بزرگ است ، نيروهايي كه در تو هست ، مانند درياي وسيعي عميق و بيپايان است. روحت را در ميان سكوت، در جزائر الماس گردش بده ، آن جزائر را كشف كن و از آنها استفاده كن.اما براي اينكه تسليم بادها نشوي ، سكان اراده را به كار انداز ،اگر به آفريننده و به خودت ايمان داشته باشي ، هيچكس نميتواند به نيروهاي تو حدودي قائل شود ، بزرگترين پيروزيها به تو تعلق ميگيرد ،به پيش! به پيش
اسلاید 6 :
خودت باید پل خودت را بسازی
پسري جوان از شهري دور به دهكده شيوانا آمد و به محض ورود به دهكده بلافاصله سراغ مدرسه شيوانا را گرفت و نزد او رفت و مقابلش روي زمين مودبانه نشست و گفت: «از راهي دور به دنبال يافتن جوابي چندين ماه است كه راه مي روم و همه گفته اند كه جواب من نزد شماست! تو كه در اين ديار استاد بزرگي هستي برايم بگو چگونه مي توانم تغييري بزرگ در سرنوشتم ايجاد كنم كه فقر و نداري و سرنوشت تلخ والدينم نصيبم نشود!؟»
شيوانا نگاهي به تن خسته و رنجور جوان انداخت و با تبسم گفت: «جوابت را زماني خواهم داد كه آرام بگيري و گرد و خاك جاده را از تن خود پاك كني. برو استراحت كن و فردا صبح زود نزد من آي!»
روز بعد شيوانا پسر جوان را از خواب بيدار كرد و همراه چند تن از شاگردانش به سوي رودخانه اي بزرگ در چند فرسنگي دهكده به راه افتاد. نزديك رودخانه كه رسيدند شيوانا خطاب به پسر جوان و شاگردانش گفت: «تكليف امروز شما اين است! از اين رودخانه عبور كنيد و از آن سوي رودخانه تكه اي كوچك از سنگ هاي سياه كنار صخره برايم باوريد. حركت كنيد!»
اسلاید 7 :
پسر جوان مات و مبهوت به شاگردان شيوانا خيره ماند و ديد كه هر كدام از آنها براي رفتن به آن سوي رودخانه يك روش را انتخاب كردند. بعضي خود را بي پروا به آب زدند و شنا كنان و به سختي خود را به آن سوي رودخانه رساندند. بعضي با همكاري يكديگر با چوب هاي درختان اطراف رودخانه كلك كوچكي درست كردند و خود را به جريان آب رودخانه سپردند تا از آن سوي رودخانه سر در آورند. بعضي از گروه جدا شدند تا در بالادست در محلي كه عرض رودخانه كمتر بود از آن عبور كنند.
پسر جوان به سوي شيوانا برگشت و گفت: «اين ديگر چه تكليف مسخره اي است!؟ اگر واقعا لازم است بچه ها آن سمت رودخانه بروند، خوب براي اين كار پلي بسازيد و به بچه ها بگوييد از آن پل عبور كنند و بروند آن سمت برايتان سنگ بياورند!؟»
شيوانا تبسمي كرد و گفت: «نكته همين جاست! خودت بايد پل خودت را بسازي! روي اين رودخانه دهها پل است. اين جا كه ما ايستاده ايم پلي نيست! اما تكليف امروز براي اين است كه ياد بگيري در زندگي بايد براي عبور از رودخانه هاي خروشان سر راهت بيشتر مواقع مجبور مي شوي خودت پل خودت را بسازي و روي آن قدم بزني! تو اين همه راه آمدي تا جواب سوالي را پيدا كني و من اكنون مي گويم كه جواب تو همين يك جمله است: اگر مي خواهي چون بقيه گرفتار جريان خروشان رودخانه هاي سر راهت نشوي، دچار فقر و فلاكت نشوي و زندگي سعادتمندي پيدا كني، بايد يك بار براي هميشه به خودت بگويي كه از اين به بعد پل هاي زندگي خودم را خودم خواهم ساخت و بلافاصله از جا برخيزي و به طور دايم و مستمر و در هر لحظه در حال ساختن پلي براي قدم گذاشتن روي آن و عبور از رودخانه باشي. منتظر ديگران ماندن دردي از تو دوا نمي كند. پل من به درد تو نمي خورد! پل خودت را بايد خودت بسازي!»
اسلاید 8 :
برنَده کیست؟
ما هر روز می خوابیم تا یادمان نرود که رویا بینی و پروراندن آرزوهای بزرگ قابلیتی در وجود ماست که هیچ کس نمی تواند آن را از ما بگیرد.
یک معلم مدرسه شاگردی را به خاطر بی توجهی به درس ریاضی و ناتوانی اش در حل مسائل ساده به شدت دعوا کرد و به آن شاگرد گفت که او هرگز نمی تواند در زندگی اش به جایی برسد. اما مادر آن پسر بچه به فرزندش ایمان داشت و خودش در منزل به پسرش ریاضی درس داد.
آن پسر بچه که در درس ریاضی ضعیف بود و قرار بود به هیچ جایی نرسد بعدا آلبرت اینشتن شد.
در سال 1940 میلادی یک مخترع جوان ایده ای کشف کرد و آن را به بیش از بیست شرکت بزرگ پیشنهاد کرد. اما هیچ شرکتی ایده او را نپذیرفت. در سال 1947 بعد از هفت سال سرخوردگی یک شرکت کوچک در نیویورک به اسم هالوید حق اختراع این ایده را از مخترع جوان خرید.
این مخترع جوان کارلسون چستر و اختراع او دستگاه فتوکپی الکتروستاتیک بود. آن شرکت هالوید کوچک اکنون شرکت معظم زیراکس است.
بنابراین برنده کسی نیست که هرگز شکست نمی خورد بلکه کسی است که هرگز میدان را واگذار نمی کند
اسلاید 9 :
برای خیز برداشتن اول به نقطه صفر برگرد!
روزي دو مرد جوان نزد شيوانا آمدند و از او پرسيدند: «فاصله بين دچار مشكل شدن تا راه حل يافتن چقدر است؟»
شيوانا اندكي تامل كرد و گفت: «فاصله مشكل يك فرد و راه نجات او از آن مشكل براي هر شخصي به اندازه فاصله زانوي او تا زمين است.»
آن دو مرد گيج و آشفته از نزد شيوانا بيرون آمدند و در بيرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند. اولي گفت: «من مطمئنم منظور استاد معرفت اين بوده است كه بايد به جاي روي زمين نشستن از جا برخاست و شخصا براي مشكل راه حلي پيدا كرد. با يك جا نشستن و زانوي غم بغل گرفتن هيچ مشكلي حل نمي شود.»
دومي كمي فكر كرد و گفت: «اما اندرزهاي پيران معرفت معمولا بار معنايي عميق تري دارند و به اين راحتي قابل بيان نيستند. آنچه تو مي گويي هزاران سال است كه بر زبان همه جاري است و همه آن را مي دانند. شيوانا منظور ديگري داشت.»
پس برگشته و از شيوانا پرسيدند؛ شيوانا لبخندي زد و گفت: «وقتي يك انسان دچار مشكل ميشود بايد ابتدا خود را به نقطه صفر برساند. نقطه صفر وقتي است كه انسان در مقابل كائنات و خالق هستي زانو مي زند و از او مدد مي جويد. بعد از اين نقطه صفر است كه فرد مي تواند به پا خيزد و با اعتماد به همراهي كائنات دست به عمل بزند. بدون اين اعتماد و توكل براي هيچ مشكلي راه حل پيدا نخواهد شد. باز هم مي گويم فاصله بين مشكلي كه يك انسان دارد با راه چاره او فاصله بين زانوي او و زميني است كه بر آن ايستاده است.»