بخشی از مقاله
29 خرداد سالروز درگذشت دکتر علي شريعتي است. به همين مناسبت هر ساله به پاس خدمات ارزنده او به نسل جوان اين کشور آثار و انديشه هاي او همچون استاد شهيد مرتضي مطهري مورد نقد و بازخواني مستمر قرار مي گيرد. بي شک او و استاد مطهري دو انديشمند و دو متفکر تأثيرگذار در جامعه ايراني بوده و هستند که انديشه هاي آنان مقدمات نظري انقلاب اسلامي ايران را فراهم کرد. مجموعه آثار شريعتي که تاکنون بالغ بر 37 اثر رسيده است شامل آثار مختلفي چون، تاريخ، دين، جامعه شناسي، سياست، عرفان، هنر و ... است. در اين ميان او اهتمام ويژه اي به معرفي الگوهاي خاص ديني دارد. شخصيتهايي چون ابوذر، علي(ع)، حسين(ع)، اقبال لاهوري و... کساني هستند که در تاريخ اندیشه او به تدريج مشاهده مي شوند. از منظر او معرفي الگوهاي بزرگ در واقع نشان دادن توانمنديها و بستر مساعد تمدني است که توانسته است آنان را در خود پرورش دهد. او مي گويد:
« اين يک افتخار بزرگي است که هنوز عليرغم همه علل و عوامل سياسي و استعماري و ارتجاعي و مادي که مانع رشد و پيشرفت شخصيتها و نبوغ ها در جامعه اسلامي هست، اسلام چون گذشته، قدرت سازندگي انسان و پرورش دهندگي نبوغ را در خود حفظ کرده.»
(مقدمه « ما و اقبال » / ص 11)
زندگينامه
دكتر علي شريعتي در سال 1312 در روستاي مزينان از حوالي شهرستان سبزوار متولد شد. اجداد او همه از عالمان دين بوده اند.... پدر پدر بزرگ علي، ملاقربانعلي، معروف به آخوند حكيم، مردي فيلسوف و فقيه بود كه در مدارس قديم بخارا و مشهد و سبزوار تحصيل كرده و از شاگردان برگزيده حكيم اسرار (حاج ملاهادي سبزواري) محسوب مي شد. پدرش استاد محمد تقي شريعتي (موسس كانون حقايق اسلامي كه هدف آن «تجديد حيات اسلام و مسلمين» بود) و مادرش زهرا اميني زني روستايي متواضع و حساس بود. علي حساسيتهاي لطيف انساني و اقتدار روحي و صلاحيت عقيده اش را از مادرش به وديعه گرفته بود. علي به سال 1319 در سن هفت سالگي در دبستان ابن يمين، ثبت نام مي كند، اما به دليل بحراني شدن اوضاع كشور ـ تبعيد رضا شاه و اشغال كشور توسط متفقين ـ خانواده اش را به ده مي فرستد و پس از برقراري آرامش نسبي در مشهد علي و خانواده اش به مشهد باز مي گردند.
پس از اتمام تحصيلات مقدماتي در 16 سالگي سيكل اول دبيرستان (كلاس نهم نظام قديم) را به پايان رساند و وارد دانشسراي مقدماتي شد. در سال 31، اولين بازداشت علي كه در واقع نخستين رويارويي مستقيم وي با حكومت و طرفداري همه جانبه او از حكومت ملي بود، واقع شد. در همين زمان يعني 1331 وي كه در سال آخر دانشسرا بود به پيشنهاد پدرش شروع به ترجمه كتاب ابوذر (نوشته عبدالحميد جوده السحار) مي كند. در اواسط سال 1331 تحصيلات علي در دانشسرا تمام شد و پس از مدتي شروع به تدريس در مدرسه كاتب پور احمدآباد كرد. و همزمان به فعاليتهاي سياسيش ادامه داد.
كتاب «مكتب واسطه» نيز در همين دوره نوشته شده است. در سال 1334 پس از تاسيس دانشكده علوم و ادبيات انساني مشهد وارد آن دانشكده شد. در دانشكده مسئول انجمن ادبي دانشجويان بود در همين سالهاست كه آثاري از اخوان ثالث مانند كتاب ارغنون (1330) و كتاب زمستان (1335) و آخر شاهنامه (1328) به چاپ رسيد و او را سخت تحت تاثير قرار داد. در اين زمان فعاليتهاي سياسي ـ اجتماعي شريعتي در نهضت (جمعيتي كه پس از كودتاي 28 مرداد توسط جمعي از مليون خراسان ايجاد شده كه علي شريعتي يكي از اعضا آن جمعيت بود). آشنايي او با خانم پوران شريعت رضوي در دانشكده ادبيات منجر به ازدواج آن دو در سال 1337 مي گردد. و پس از چند ماه زندگي مشترك به علت موافقت با بورسيه تحصيلي او در اوايل خرداد ماه 1338 براي ادامه تحصيل راهي فرانسه مي شود.
در طول دوران نحصيل در اروپا علاوه بر نهضت آزاديبخش الجزاير با ديگر نهضتهاي ملي افريقا و آسيا، آشنايي پيدا كرد و به دنبال افشاي شهادت پاتريس لومومبا در 1961 تظاهرات وسيعي از سوي سياهپوستان در مقابل سفارت بلژيك در پاريس سازمان يافته بود كه منجر به حمله پليس و دستگيري عده زيادي از جمله دكتر علي شريعتي شد. دولت فرانسه كه با بررسي وضع سياسي او، تصميم به اخراج وي گرفت اما با حمايت قاضي سوسياليست دادگاه، مجبور مي شود اجراي حكم را معوق گذارد. وي در سال 1963 با درجه دكتري يونيورسيته فارغ التحصيل شد و پس از مدتی او به همراه خانواده و سه فرزندش به ايران بازگشت و در مرز بازرگان توسط مأموران ساواك دستگير شد.
دكتر علي شريعتي سال 1327 به عضويت كانون نشر حقايق اسلامي در ميآيد كه پدرش بنيان گذار آن بود.
مهر 1329 وارد دانشسراي مقدماتي مشهد ميشود.علاقه داشت به تحصيل در دبيرستان ادامه دهد اما شايد به لحاظ موقعيت اقتصادي, پدرش مخالف بود. در سال دوم دانشسرا همزمان با اوج گيري نهضت ملي به رهبري دكتر مصدق وارد فعاليت هاي سياسي مي شود. با محمد نخشب و دكتر كاظم سامي ( دانشجوي پزشكي دانشگاه مشهد) در نهضت خداپرستان ارتباط برقرار ميكند.
سال 1331 از دانشسرا فارغ التحصيل ميشود و در همان سال به استخدام اداره فرهنگ مشهد در مي آيد و در مدرسه كاتب پور احمد آباد مشهد شروع به كار ميكند.سپس انجمن اسلامي دانش آموزان را در مشهد بنيان گذاري ميكند. در همين سال كتاب مكتب واسطه را كه متاثر از كتاب ايده آل بشر نوشته ي آشتياني بود را تاليف ميكند.
در سال 1332 به عضويت نهضت مقاومت ملي در مي آيد. و در سال 1333 موفق به اخذ ديپلم كامل ادبي ميشود. سپس در دانشكده ادبيات مشهد پذيرفته ميشود و تحصيلاتش را در رشته ادبيات فارسي ادامه ميدهد.
سال 1337 از دانشكده ي ادبيات با احراز رتبه اول گروه زيان و ادبيات فارسي فارغ التحصيل مي شود.
در 24 تير همين سال با يكي از همكلاسان خود به نام بي بي فاطمه ( پوران ) شريعت رضوي ازدواج ميكند.
اوايل خرداد ماه 1338 به دليل كسب رتبه اول با بورسيه دولتي راهي تحصيل در فرانسه ميشود.
در سال 1345 به عنوان استاد يار در دانشگاه تهران شروع به كار ميكند.
همكارانش به دليل مختلف از او دل خوشي نداشتند حتي بعدها معلوم شد يكي از همكارانش جاسوسي وي زا براي ساواك ميكرده.
هميشه دوست داشت درخلوت بنويسد و هميشه بساط سيگار و چاي را به همراه داشت. پسرعمويش مي گويد :
هيچ چيز در زندگي او را از اين خوشحالتر نميكرد كه جاي خلوتي براي نوشتن بيابد
توجه به روستايان بخصوص كمك به زلزله زدگان طبس و فعاليت ها و سخنراني هاي پرشورش براي جمع كمك مردم براي مردم طبس هيچ وقت از يادها نميرود.
در سال 1347 سخنراني هايش در حسينه ارشاد و دانشكده آغاز ميشود و كتاب هاي اسلام شناسي و از هجرت تا وفات و توتم پرستي و كوير را به چاپ ميرساند.
اواخر سال 1348 به سفر حج نايل مي آيد. در اين سفر با آقايان غلامرضا سعيدي و مرتضي مطهري نيز حضور داشتند.
بعده ها ساواك جلوي تدريس وي را در دانشگاه ميگيرد سپس او را مامور ميكنند تا در بخش تحقيقات وزارت علوم مشغول به كار شود.
آخرين سخنراني دكتر شريعتي در ارشاد جمعه 19 آبان 1351 آخر ماه مبارك رمضان با عنوان مكتب اگزيستانسياليسم ايراد گرديد.
از اواخر همين سال زندگي مخفيانه دكتر شروع ميشود كه تا اول مهرماه 1352 ادامه مي يابد. در اين مدت در منزل خويشاوندان خود در تهران به طور مخفي زندگي ميكند و سپس مدت 18 ماه را در زندان انفرادي به سر ميبرد.چند ماه بعد حكم باز نشستگي وي را در سن 40 سالگي براي خانواده اش ميفرستند.
روز آخر سال 1353 به سفارش عبد اللطيف الخميستي ( وزير امور خارجه الجزيره و همكلاسي دكتر شريعتي) شاه دكتر شريعتي را آزاد ميكند و دوران خانه نشيني دكتر آغاز ميشود.
در اين دوران براي كودكان و نوجوانان كتاب هاي براي ما و براي شما و براي ديگران و كدوتنبل را مينويسد تا با نام مستعار چاپ شود.
پس از بازگشت از اروپا
پس از پنج سال تحصيل و آموختن و فعاليت سياسي، در اروپا، بازگشت به فضاي راكد و بسته جامعه ايران و آن هم تدريس در دبيرستان بسيار رنج آور بود، سال بعد (وي) پس از قبولي در امتحان به عنوان كارشناس كتب درسي به تهران منتقل مي شود و با آقايان برقعی و باهنر و دكتر بهشتي كه از مسئولين بررسي كتب ديني بودند، همكاري مي كند. ترجمه کتاب «سلمان پاك» اثر پروفسور لوئي ماسينيون حاصل تلاش او در اين دوره است. از سال 1345 او به استاديار رشته تاريخ در دانشكده مشهد استخدام مي شود. موضوعات اساسی تدرس او را مي توان به چند بخش تقسيم كرد: تاريخ ايران، تاريخ و تمدن اسلامي و تاريخ تمدنهاي غير اسلامي. از همان آغاز روش تدريس، برخوردش با مقررات متداول در دانشكده و رفتارش با دانشجويان، او را از ديگر استادان متمايز مي كرد.
چاپ كتاب اسلام شناسي و موفقيت درسهاي دكتر علي شريعتي در دانشكده مشهد و ايراد سخنرانيهاي او در حسينيه ارشاد در تهران موجب شد كه دانشكده هاي ديگر ايران از او تقاضاي سخنراني كنند اين سخنرانيها از نيمه دوم سال 1347 آغاز شد. مجموعه اين فعاليتها مسئولين دانشگاه را بر آن داشت كه ارتباط او با دانشجويان را قطع كنند و به كلاسهاي وي كه در واقع به جلسات سياسي ـ فرهنگي بيشتر شباهت داشت، خاتمه دهند. در پي اين كشمكشها و دستور شفاهي ساواك به دانشگاه مشهد كلاسهاي درس او، از مهرماه 1350، رسماً تعطيل شد. از اواخر آبان ماه 51 بخاطر سخنراني هاي ضد رژيم، زندگي مخفي وي آغاز شد و پس از چند ماه زندگي مخفي درمهرماه سال 1352 خود را به ساواك معرفي كرد كه تا 18 ماه او را در سلول انفرادي زنداني كردند؛ كه نهايتاً در اواخر اسفند ماه سال 53 او از زندان آزاد مي شود و بدين ترتيب مهمترين فصل زندگي اجتماعي و سياسي وي خاتمه مي يابد.
در اين دوران كه مجبور به خانه نشيني بود؛ فرصت يافت تا به فرزندانش توجه بيشتري كند. در سال 55، با فرستادن پسرش (احسان) به خارج از كشور فرصت يافت تا مقدمات برنامه هجرت خود را فراهم كند. دكتر شريعتي نهايتا در روز 26 ارديبهشت سال 1356 از ايران، به مقصد بلژيك هجرت كرد و پس از اقامتي سه روزه در بروكسل عازم انگلستان شد و در منزل يكي از بستگان نزديك همسر خود اقامت گزيد و پس از گذشت يك ماه در 29 خرداد همان سال به نحو مشكوك درگذشت و با مشورت استاد محمد تقي شريعتي و كمك دوستان و ياران او از جمله شهيد دكتر چمران و امام موسي صدر در جوار حرم مطهر حضرت زينب (س) در سوريه به خاك سپرده شد.
مجموعه آثار :
٣. زن ٢.چه بايد كرد ١.براي خود، براي ما، براي ديگران
٦.انسان ۵.جهانبيني ايدئولوژي ٤.مذهب عليه مذهب
۹.بازشناسي هويت ايراني اسلامي ٨.علي (ع) ٧. انسان بي خود
١٢.اسلام شناسي مشهد ١١.ميعاد با ابراهيم ١٠.روش شناخت اسلام
١۵.گفتگوهاي تنهاي ١٤.هنر ١٣.ويژگيهاي قرون جديد
١٨.فرهنگ لغات ١٧.آثار گوناگون ١٦.نامه ها
٢١.با مخاطبهاي آشنا ٢٠.يك جلوش تا بي نهايت صفر ١۹.پدر، مادر، ما متهميم!
٢٤.بازگشت ٢٣.ابوذر ٢٢.خودسازي انقلابي
٢٧.شيعه ٢٦.حج ٢۵.ما و اقبال
۳٠.جهت گيري طبقاتي اسلام ٢۹.تشيع علوي، تشيع صفوي ٢٨.نيايش
۳۳.هبوط در كوير ٣٢.تاريخ تمدن جلد دوم ۳١.تاريخ تمدن جلد اول
٣٦.اسلام شناسي دوره سه جلدي ۳۵.-تاريخ اديان جلد دوم ٣٤.تاريخ اديان جلد اول
۳٧.حسين وارث آدم
نمونه اي از آثار دكتر علي شريعتي :
آخرین فراز زندگی فاطمه به قلم دکتر شریعتی : شریعتی
فاطمه، يك “زن” بود، آنچنان كه اسلام ميخواهد كه زن باشد. تصوير سيماي او را پيامبر خود رسم كرده بود و او را در كورههاي سختي و فقر و مبارزه و آموزشهاي عميق و شگفت انساني خويش پرورده و ناب ساخته بود.
وي در همهي ابعاد گوناگون “زن بودن” نمونه شده بود.
مظهر يك “دختر”، در برابر پدرش.
مظهر يك “همسر” در برابر شويش.
مظهر يك “مادر” در برابر فرزندانش.
مظهر يك “زن مبارز و مسؤول” در برابر زمانش و سرنوشت جامعهاش.
وي خود يك “امام” است، يعني يك نمونهي مثالي، يك تيپ ايدهآل براي زن، يك “اسوه”، يك “شاهد” براي هر زني كه ميخواهد “شدن خويش” را خود انتخاب كند.
او با طفوليت شگفتش، با مبارزهي مدامش در دو جبههي خارجي و داخلي، در خانهي پدرش، خانهي همسرش، در جامعهاش، در انديشه و رفتار و زندگيش، “چگونه بودن” را به زن پاسخ ميداد.
نميدانم چه بگويم؟ بسيار گفتم و بسيار ناگفته ماند.
در ميان همه جلوههاي خيره كننده روح بزرگ فاطمه، آنچه بيشتر از همه براي من شگفتانگيز است اين است كه فاطمه همسفر و همگام و همپرواز روح عظيم علي است.
او در كنار علي تنها يك همسر نبود، كه علي پس از او همسراني ديگر نيز داشت. علي در او به ديده يك دوست، يك آشناي دردها و آرمانهاي بزرگش مينگريست و انيس خلوت بيكرانه و اسرارآميزش و همدم تنهاييهايش.
این است كه علي هم او را به گونه ديگري مينگرد و هم فرزندان او را.
پس از فاطمه، علي همسراني ميگيرد و از آنان فرزنداني مييابد. اما از همان آغاز، فرزندان خويش را كه از فاطمه بودند با فرزندان ديگرش جدا ميكند. اينان را “بنيعلي” ميخواند و آنان را “بنيفاطمه”.
شگفتا، در برابر پدر، آن هم علي، نسبت فرزند به مادر و پيغمبر نيز ديديم كه او را به گونهي ديگر ميبيند. از همهي دخترانش تنها به او سخت ميگيرد، از همه تنها به او تكيه ميكند. او را ـ در خردسالي ـ مخاطب دعوت بزرگ خويش ميگيرد.
نميدانم از او چه بگويم؟ چگونه بگويم؟
خواستم از “بوسوئه” تقليد كنم، خطيب نامور فرانسه كه روزي در مجلسي با حضور لويي، از “مريم” سخن ميگفت. گفت: هزار و هفتصد سال است كه همه سخنوران عالم درباره مريم داد سخن دادهاند.
هزار و هفتصد سال است كه همه فيلسوفان و متفكران ملتها در شرق و غرب، ارزشهاي مريم را بيان كردهاند.
هزار و هفتصد سال است كه شاعران جهان در ستايش مريم همه ذوق و قدرت خلاقهشان را به كار گرفتهاند.
هزار و هفتصد سال است كه همه هنرمندان، چهرهنگاران، پيكرسازان بشر، در نشان دادن سيما و حالات مريم هنرمنديهاي اعجازگر كردهاند.
اما مجموعه گفتهها و انديشهها و كوششها و هنرمنديهاي همه در طول اين قرنهاي بسيار، به اندازه اين كلمه نتوانستهاند عظمتهاي مريم را بازگويند كه: “مريم، مادر عيسي است”.
و من خواستم با چنين شيوهاي از فاطمه بگويم. باز درماندم:
خواستم بگويم، فاطمه دختر خديجهي بزرگ است.
ديدم فاطمه نيست.
خواستم بگويم، كه فاطمه دختر محمد (ص) است.
ديدم كه فاطمه نيست.
خواستم بگويم، كه فاطمه همسر علي است.
ديدم كه فاطمه نيست.
خواستم بگويم، كه فاطمه مادر حسين است.
ديدم كه فاطمه نيست.
خواستم بگويم، كه فاطمه مادر زينب است.
باز ديدم كه فاطمه نيست.
نه، اينها همه هست و اين همه فاطمه نيست.
بازگشت به خويشتن :
دکتر علی شریعتی
خوب، من میخواهم در اینجا به یک مسألهی اساسی بپردازم. مسألهی اساسیای که در میان روشنفکران الان مطرح است، روشنفکران افریقا، روشنفکران آمریکای لاتین، آسیا و تازگی در ایران هم مطرح است، (اگرچه در ایران قبل از آن که روشنفکران اروپایی و به خصوص افریقایی مطرح کنند، مطرح بوده و بعد فراموش شده. ولی حالا چون دوباره در اروپا مطرح شد، آثار و دامنهاش به محافل روشنفکری ایران هم رسیده است.)
و آن مسأله، «بازگشت به خویش: است و قبلاً باید توضیح بدهم که اگر شنیدهاید من به مذهب تکیه میکنم، به اسلام تکیه میکنم، تکیهی من به یک اسلام رفورم شده و تجدید نظر شدهی آگاهانه و معینی بر یک نهضت رنسانس اسلامی است و این بینش مذهبی برای من از این طریق به دست نیامده که بنشینم فرقههای مختلف و ادیان گوناگون را جلوی خودم بگذارم و بعد یکی یکی آنها را مطالعه کنم و بالأخره به اسلام، تحت عنوان «دین برتر» معتقد شوم.
بلکه من از طریق دیگری رفتهام و اعلام آن طریقه در اینجا به خاطر آن است که فقط روشنفکران و دانشجویان معتقد به مذهب نیستند که میتوانند دعوت مرا گوش دهند و بپذیرند. بلکه هر کس که روشنفکر است و آگاهی مستقل دارد و میخواهد به جامعهی خودش خدمت کند و رسالت روشنفکری خودش را نسبت به نسل و زمان خودش حس میکند، میتواند از همین راهی که ما رفتیم برود. خلاصه بر اساس یک فکر و عاطفهی مذهبی نیست که من مسألهی مذهب را به این شکل، در جامعه مطرح میکنم. چه، اتکای من به مذهب، طوری است که یک روشنفکر که احساس مذهبی هم ندارد، میتواند با من بیاید و بر آن تکیه کند. منتهی من تکیهام به عنوان یک ایمان و یک مسؤولیت اجتماعی است. ولی آن روشنفکر فقط به عنوان یک مسؤولیت اجتماعی میتواند با من شریک شود.
به هر حال، در اینجا میخواهیم به عنوان روشنفکری که مسؤول زمان خودش، عصر و نسل خودش است، هدف از مسؤولیت خودمان را مشخص کنیم و نقش اجتماعیای که روشنفکران و تحصیلکردهها و انتل لکتوئلهای جامعهی آسیایی، یا اسلامی بر عهده دارند معین کنیم. (آنچه که گفتهاند، آنچه را که بخشنامه کردهاند و از خارج املاء کردهاند، به عنوان ایدئولوژی جا زدهاند، کاری نداریم.) و بعد بر اساس همان شعاری که همهی روشنفکران مذهبی و غیر مذهبی (به خصوص از جنگ بینالملل دوم) مورد قبولشان است (چنان که عمر اوزگان، امهسهزر، فرانتس فانون، اوژن یونسکو، معتقدند که باید هر جامعهای بر اساس تاریخ و فرهنگی که دارد، روشنفکر شود و با تکیه به تاریخ و فرهنگ و زبان عموم، نقش روشنفکری و رسالت خودش را بازی کند. بر اساس همین سه شعار.
باری، مسألهی بازگشت به خویشتن، شعاری نیست که الان در دنیا مذهبیها مطرح کرده باشند. بلکه بیشتر روشنفکران مترقی غیر مذهبی این مسأله را برای اوّلین بار مطرح کردهاند. مانند امهسهزر در افریقا، مثل فرانس فانون، مثل ژولیوس نیرهره، مثل جوموکنیاتا، مثل سنقرد و سنگال، مثل کاتب یاسین، نویسندهی الجزایری، و مثل جلال آل احمددر ایران. اینها هستند که شعار بازگشت به خویش را مطرح کردهاند و هیچ کدامشان تیپ مذهبی نیستند. اینها از چهرههای برجستهی نهضت روشنفکری در جهان، و از رهبران ضد استعماری در دنیای سوم هستند و مورد قبول همهی جناحها. پس بر اساس همین دعوت میآییم در ایران، و در این جامعه، و این نسل، و این عصری که ما الان هستیم و مسؤول آن میباشیم، این مسأله را مطرح میکنیم و بر این اساس است که وقتی مسألهی بازگشت به خویش مطرح است، برای من مذهبی، با توی غیر مذهبی که هر دو در مسؤولیت اجتماعیمان مشترک هستیم و به تفاهم مشترک رسیدهایم، مسأله تبدیل میشود از «بازگشت به خویش» به «بازگشت به فرهنگ خویش» و شناختن آن خویشتن که ما هستیم، و در این مسیر مطالعات است که میرسیم به «بازگشت به فرهنگ اسلامی و ایدئولوژی اسلامی» و اسلام، نه به عنوان یک سنت، وراثت، یک نظام یا اعتقاد موجود در جامعه، بلکه اسلام به عنوان یک ایدئولوژی، اسلام به عنوان یک ایمان که آگاهی دارد و آن معجزه را در همین جامعهها پدید آورد، و در حقیقت تکیه بر اساس احساس موروثی دینی و یا یک احساس خشک روحانی نیست.
بر اساس شعار روشنفکرانهای است که برای همهی روشنفکران در سطح جهانی مطرح است و بر اساس آن مسألهای که نویسندهی کتاب «مسیح، باز مصلوب» مینویسد، (این کتاب به فارسی ترجمه شده و من خواندن آن را به همهی دوستانم توصیه میکنم.) و بر اساس همین شهار است که من در ایران میگویم: «حسین، باز شهید». من اوّلاً میخواهم این را روشن کنم که بازگشت به خویش، بسیار خوب، این شعار همه است. هم شعار امهسهزر در ایران است و هم در افریقا و هم شعار فرانس فانون در جزایر آنتیل امریکای جنوبی است. و ما مطلب دیگر را باید در این منطقهی فرهنگی و تاریخی و جغرافیایی روشن کنیم. وگرنه شعار بازگشت به خویش به صورت یک شعار مبهم و کلی ذهنی درمیآید. چنان که امروز به صورت مبتذل درآمده و آن نفی اصالت فرهنگی انسانها در دنیا است برای تثبیت اصالت مطلق ارزشهای غرب.
نيازهاي انسان امروز :
دکتر علی شریعتی
دانشجویان عزیز، در اوّلین شبی که با شما صحبت میکنم، و اولین باری است که این فرصت برای من هست تا با دوستانم در این نقطه به تبادل فکری بپردازم، میخواهم از اساسیترین مسألهای سخن بگویم که همهی مسائل دیگر، همهی عقاید دیگر، همهی ایدئولوژیهای مختلف و متضادی که ممکن است شما داشته باشید، یا ممکن است بعد انتخاب کنید، و هر شیوهای که برای اندیشیدن، ایمان داشتن، و یا زندگی کردن انتخاب میکنید، یا انتخاب کردهاید، مبتنی به آن مسألهی اساسی است. مسألهای که در قرن بیستم، و بالأخص بعد از پیروزی فاشیسم بر تمدن کنونی، و نیز شکست علم در تمدن علمی جدید، امروز به صورت بزرگترین معما درآمده و حساسترین بحرانها را به وجود آورده است.
به طوری که قرن ما را به نام قرن آن بحران مینامند و آن بحران، عبارت است از بحران انسانی، و این معما عبارت است از خود انسان. و علم در دو سه قرن اخیر، بعد از پیروزیاش بر قرون وسطی و در دورهی اسکولاستیک و مذهب حاکم بر قرون وسطی در غرب و پیروی سیانتیسم، به خصوص در قرن نوزدهم و پیروزیها و موفقیتهای چشمگیری که علم در کشف مجهولات بزرگ پیدا کرده، و هر روی میبینیم که دارد پیدا میکند، بزرگترین سؤال را و بزرگترین مجهول را به وجود آورده و آن عبارت است از «مجهول خود انسان» اساساً بحران فلسفهی جدید، بحران انسانشناسی است. و میبینیم که تصادفی نیست که در قرن نوزدهم ایدئولوژیهای مختلف، که قرن نوزدهم، قرن ایدئولوژیها است، همه به دنبال حلّ معماهای اجتماعی، ناهنجاریهای اقتصادی، راه حلهای سیاسی و طبقاتی، و به معنای اعم، به دنبال طرح یک راه و برنامه برای چگونه زیستن بودند و ایدئولوژیها کارشان این است - امّا در قرن بیستم میبینیم مسائل ایدئولوژی کنار میرود و بزرگترین مسألهای که فلسفهی این قرن را به خودش متوجه میکند، مسألهای بالاتر از چگونه زیستن انسان است، و آن عبارت اس از «چگونه بودن خود انسان». این است که میبینیم فلاسفهی قرن بیستم چه کسانی هستند؟ هایدگر است، باسپرس است، سارتر است، مارکوز است، الکسیس کارل است، اینها چهرههای بزرگ فلاسفهی قرن بیستم هستند.
و میبینیم اساسیترین مسألهای که فلسفه و مکتب فلسفی خودشان را بر اساس آن بنیاد کردهاند، مسألهی کشف معمایی به نام انسان است.
علي ( مكتب . وحدت . عذالت )
دکتر علی شریعتی
....
امشب میخواهم دربارهی این موضوع صحبت کنم که علی پس از مرگش، و پس از پایان حیاتش، در تاریخ ما و تاریخ جوامع اسلامی، و حتی در تاریخ بشریت، حیاتی بارور و مؤثر و بسیار ارزنده داشته است. یعنی بعد از گذراندن شصت و چند سال حیات این جهانیاش، زندگی معنویاش را ادامه داد و حیات پس از مماتش آغاز شد. البته وقتی میگویم «علی»، تنها به عنوان یک فرد و یک شخص نیست. گاه علی را به عنوان یک نفر، یک ایمان و یک مذهب به کار میبرم و مسلماً از کیفیت تعبیرم متوجه خواهید شد.
یکی از بزرگترین مسائلی که در تاریخ و جامعهی ما مطرح است، اسلام و تشیع میباشد که بسیاری از ما بدان معتقدیم، امّا آن را به درستی نمیشناسیم. به مذهبی ایمان داریم که آشنایی درست و منطقی از آن نداریم. مثلاً به علی به عنوان یک امام، یک مرد بزرگ، یک ابرمرد حقیقی، و به عنوان کسی که همهی احساسها و تقدیسها و تجلیلهای ما را به خود اختصاص داده، اعتقاد داریم و همیشه در طول تاریخ بعد از اسلام، ملت ما افتخار ستایش او را داشته است. امّا متأسفانه آن چنان که باید و شاید، او را نشناخته است. زیرا بیشتر به ستایش او پرداخته است، نه شناختن او. از این روست که امروز باید بیشتر به سخنی گوش دهیم که علی را به عنوان یک انسان بزرگ، یک رهبر، یک امام و یک سرمشق میشناسد.
در تاریخ اسلام، ستایش و تجلیل از علی شاید به اندازهی لازم شده باشد. به طوری که ما بتوانیم کتابخانههای بزرگی از اشعار و مقالاتی را که در کرامات و مناقب علی سروده و یا نوشته شده و در تجلیل از مقام و عظمت او در پیشگاه خدا است، ترتیب دهیم. امّا متأسفانه وقتی دانشجوی من در این زمان و در این مملکت که کشور علی است، از من میپرسد که برای شناختن علی چه کتابی بخوانم؟ و برای این که سخنان و نظریات و افکار و اعمال او را خوب بفهمم، به چه متونی مراجعه کنم؟ من جواب درستی ندارم که به او بدهم.
بارها گفتهام و باز تکرار میکنم که انسان امروز، به «شناخت» علی نیازمند است. نه به «محبت» و «عشق» به او. زیرا که «عشق و محبت» بدون «شناخت» نه تنها هیچ ارزشی ندارد، بلکه سرگرم کننده و تخدیر کننده و معطل کننده نیز خواهد بود.
کسانی که مردم را به نام محبت علی و عشق به مولی، بدون شناختن مولی و فهم دقیق و درست سخن و راه و هدف او، مردم را معطل و سرگردان میکنند، نه تنها انسانیت و آزادی و عدالت را نابود میکنند، بلکه خود این چهرههای عزیز را نیز تباه میسازند و شخصیت خود علی را در زیر این تجلیلهای بیثمر مجهول نگه میدارند و باعث میشوند کسانی که تا آخر عمر در محبت مولی وفادار میمانند، هرگز از سخن و راهنماییهای او بهرهای نگیرند و متوقف و منحط بمانند و آنهایی هم که کمی آگاه میشوند و با جهان امروز آشنا، اصولاً این گونه علی بیثمر را و این محبت بینتیجه را رها میکنند و به دنبال شخصیتهای دیگر، الگوهای دیگر، رهبران دیگر میروند.
علي ( حقيقتي برگونه اساطير )
دکتر علی شریعتی
یک آیهای در انجیل هست که من خیلی دوستش دارم و فکر میکنم اگر همهی انجیل تحریف شده باشد، این آیه اصیل است. زیرا بوی سخن یک پیغمبر را میدهد و تصور نمیکنم کسانی که به تحریف یک کتاب آسمانی میپردازند، این قدر شعور و ذوق داشته باشند که چنین جملهی زیبایی بسازند.
میگوید: «ای انسانها! از راههایی مروید که روندگان آن بسیارند. از راههایی بروید که روندگان آن کماند.»
چرا که تاریخ، تکامل، مال کسانی است که خودشان راه تازه انتخاب کردند، یا راههایی برگزیدند که هنوز انسانها و تودهی عوام که همیشه دنبالهرو هستند، و همیشه دیگران برایشان فکر میکنند و تصمیم میگیرند، از آن راهها نمیروند.
«از راههایی بروید که روندگان آن کماند. از راههایی مروید که روندگان آن بسیارند.»
روحانیون قشری قسطنطنیه برای این که به مضمون آیه عمل کنند، هیچ وقت از خیابانهای اصلی و شلوغ عبور نمیکردند، بلکه از کوچه پس کوچههای خلوت میگذشتند. این نشان میدهد که گاه یک زیبایی شگفت، یک فکر بلند، و یک سخن عمیق، در اندیشههایی که شایستگی فهم آن را ندارند، به چه صورت مضحکی تجلی میکند و مسخ میشود.
و علی، این روح پرشگفتی که در همهی ابعاد گوناگون، و حتی ناهمانند بشری قهرمان است، امروز در میان شیعیان خویش چنین سرنوشتی دارد. (افسوس که چقدر زیباییها و عظمتها در دست ملتهایی که لیاقت داشتنش را ندارند، پامال میشود.)