بخشی از مقاله

گفتمان روشنفکران ديني در دوره پهلوي دوم (با تاکيد برآرا مهندس بازرگان و دکتر شريعتي)
چکيده
فضا ي سياسي ايران پس از شهريور ١٣٢٠ شاهد رقابت گفتمان هاي سياسي رقيب با گفتمان پهلويسم (گفتمان هژمونيک )يعني مارکسيسم ، ليبراليسم و اسلام گرايي است . گفتمان روشنفکري ديني که از گفتمان اسلام گرا وليبراليسم منبعث شده زمينه هاي هژمونيک شدن آن به تدريج در زمان پهلوي دوم اتفاق مي افتد. حال اين گفتمان با کدام مفصل بندي در صدد برساختن معناي مورد نظر خود بود. دال مرکزي در اين گفتمان چه بود وبا کدام گفتمان توانست معناي مورد نظر خود را بر جامعه ايران بقبولاند به ويژه آنکه هنوز برخي از نشانه هاي گفتمان مدرنيته در قالب ليبراليستي و پهلويسم وحتي مارکسيسم در جامعه مقبوليت داشت . به عبارتي اين مقاله در پي تبيين اين مسئله مي باشد که نسبت دين و مدرنيته در گفتمان اسلامگرايي در دوره ي محمدرضا شاه چيست . اين مسئله ي پژوهشي بر اساس نظريه تحليل گفتمان لاکلاو موفه بررسي شده است . يافته ها نشان مي دهد گفتمان روشنفکري ديني در مقابل گفتمان هاي پهلويسم ، مارکسيسم و ناسيوناليسم ليبرال موجوديت يافت و نسبت به مدرنيته رويکردي انتقادي و گزينشي داشته است . با مفصل بندي و باز تعريف بعضي دال ها زمينه هاي هژمونيک شدن گفتمان ديني را فراهم نمود. انسداد تجربه مدرنيزاسيون ايراني در قالب گفتمان پهلويسم نشان داد که براي بومي کردن مدرنيته بايد از بستر دين حرکت کرد.پس استقرار دموکراسي بدون توجه به دين منجر به استبداد و انسداد گفتماني مي شود، چنان که در دوره رضا شاه اتفاق افتاد. مهندس بازرگان و دکتر شريعتي به عنوان دو شخصيت روشنفکر ديني با ارائه اسلام سياسي ليبرال و چپ به نوعي رژيم پهلوي و ساير گفتمان ها را " غيريت "دانسته و در بازگشت به خويشتن و اصول و آموزه هاي اسلام واهل بيت کوشيدند.


مقدمه
روشنفکري ديني، به معناي خاص روشنفکري, انديشيدن و سازماندهي زندگي بر اساس مفاهيم جديد, در پرتو نگرش نو و بازخواني سنت ديني است . آغاز تاريخ روشنفکري ديني را انقلاب مشروطيت درزمان قاجار دانسته اند؛ اما به نظر مي رسد، دقيق تر اين باشد که آغاز تاريخ روشنفکري ديني را قبل از انقلاب مشروطيت بدانيم . با ظهور حرکت واپس گرايانه معرفتي اخباريون و ظهور بحران مديريتي در ساحَتِ قدرت سياسي سلطنت ، قدرت دست به دست شده به قاجاريان مي رسد. بي تدبيري و بي کفايتي قاجاريان ، ايران را وارد بحران جديدي در ساحَت هاي گوناگون اجتماعي, سياسي, اقتصادي و معرفتي مي کند. جنگ ايران و روس , جريان باب و بهائيت و ورود کالاهاي خارجي, که وضعيت اقتصادي کشور را به هم مي ريزد از نمونه هاي بارز و اثرگذار اين بحرانهاست . پيش از ورود به بحث ذکر اين نکته لازم به نظر مي رسد که جريان روشنفکري تا بعد از دوره رضا شاه را شايد نتوان روشنفکر ديني خواندو باتوجه به جريان هاي متعدد روشنفکري در زمان محمد رضا پهلوي، صرفا براي مشخص شدن کليات بحث به جريان شناسي اين گروه روشنفکران پرداخته و سپس به بررسي رويکرد و گفتمان روشنفکران ديني در اين دوره در چارچوب تحليل گفتمان پرداخته مي شود. در ضمن به خاطر گستردگي اين حوزه و تعدد شخصيت ها در هر رويکردي به ذکر يک مورد اکتفا مي شود.
از جمله مفاهيم کليدي و پر کاربرد در تحقيقات علمي پسا ساختارگرامفهوم گفتمان ١ است . اين واژه در زبان فارسي به صورت هاي مختلف ترجمه شده است که متداولترين آنها نطق ، خطابه ، سخن ، گفتار و گفتمان است .دال گفتمان در طول تاريخ مدلولهاي مختلفي پيدا کرده است . صاحب نظران مختلفي از اين منظر بررسي هايي انجام داده اند که مبناي آن يا زبان شناسي بوده يا مبنايي فلسفي – اجتماعي داشته اند در اين مقاله نظريه لاکلاو موفه ، اساس انجام تحقيق است که ريشه در دو سنت نظري ساختارگرا دارد:١- مارکسيسم ٢-زبان شناسي سوسور. مارکسيسم مباني انديشه در امر اجتماعي را براي اين نظريه فراهم کرد و زبان شناسي سوسور نظريه ي معنايي مورد نياز اين ديدگاه را در اختيار آنها قرار مي دهدآنها با به هم آميختن اين دوديدگاه ساختارگرايانه به نظريه اي پسا ساختار گرايانه دست يافته اند که مطابق آن کل حوزه ي اجتماع به مثابه شبکه اي از فرايندهاي متفاوت دريافته مي شود که در آن معني توليد مي شود.منظور از گفتمان مجموعه اي معنادار از دالهاي به هم مرتبط است که معناي خودرا از صورتبندي گفتماني ودر تمايز با گفتمانهاي مخالف به دست آورده است .(حسيني زاده ،١٣٨٨ :٢٥)به عبارتي کليت حاصل از عمل مفصل بندي گفتمان را گفتمان مي خوانند.
واژه روشنفکر در مفهوم غربي خود تداعي کننده « گفتمان انتقادي »٢، «ارزش ها» ٣ و«عقيده » ٣است با نگاه به برخي از مفاهيم خواهيم توانست تصوير روشن تري از نقش و فعاليت روشنفکربه دست آوريم از ديدگاه سقراط و افلاطون روشنفکر« وجدان نقد منعقد هر جامعه » تلقي مي شد.آلوين گولدنر٤آنها را «گروهي سخنور٥که ترويج دهنده فرهنگ گفتمانانتقادي است » تعريف مي کند.(بروجردي،١٣٧٧: ٢٠)ماکس وبر نيز آنها را چنين تعريف کرده است : « کساني که از امتياز دسترسي به برخي دستاورد ها موسوم به «ارزش هاي فرهنگي »٦ برخوردارند و بنابراين رهبري «جامعه ساختگي را به تسلط خود در مي آورند.( :١٩٨١,Weber
١٧٦) و ادوارد سعيد تعريف روشنفکر را چنين مي داند «آندسته از افرادي که از استعداد تجسم ، نماياندن و تبين يک پيام ، نگرش ، عقيده يا فلسفه براي عموم برخوردار هستند (١١ :١٩٩٤,Said) بدين ترتيب درسبک و سياق غربي،معناي روشنفکر حداقل به چهار مفهوم وابسته است که عبارتند از: انتقاد، گفتمان ، ارزش و عقيده .
در اين پژوهش مفهوم روشنفکري ديني را به عنوان يک واقعيت و براساس تعريف زير پذيرفته شده است . روشنفکري ديني به کسي گفته مي شود که درد دين دارد و درد دين داشتن بدين معناست که هم فرد تعلق خاطر و هم التزام به دين دارد و هم معتقد است در عصر حاضر دين مي تواند حلال مشکلات باشد. در تعريف ديگري از روشنفکري ديني آمده است : فرآيند شکل گيري روشنفکري ديني اينگونه است که در وضعيت مدرن ، انديشمند دين دار وارد گفتمان مدرنيته مي شود . نيت ديني را از طريق عقل نقاد مدرن به شدت به چالش مي گيرد و در چنين وضعيت ميان مدرنيته وسنت ديني تعارض مي يابد. در مرحله بعد مدرنيته را به عنوان يک موضوع در نظر مي گيرد و از طريق عقل مدرن از مدرنيته فاصله مي گيرد و آن را نيز نقد مي کند. نقد سنت ونقد مدرنيته در درون گفتمان مدرنيته ، فضايي را مي گشايد که به مفهوم روشنفکري ديني، هستي مي بخشد روشنفکري ديني مفهومي خاص است که از منطقه خاکستري در آميختن نيت و مدرنيته آغاز مي شود. (پدرام ، ١٣٨٢: ٢٢)
به عبارتي ديگر روشنفکري ديني دالي است که به لحاظ تاريخي و در ساخت انديشه ، پس ازهژمونيک شدن گفتمان مدرنيته معنا پيدا مي کند، گفتمانسنتي را نقد مي کند، و از مدرنيته فاصله مي گيرد و رقيب يا خصمآن نيز مي شود .به معنا دهي جديد به برخي دال هاي درون گفتمان هاي ديني و مدرنيته مي پردازد ويک صورتبندي گفتماني جديد ايجاد مي کند
در نتيجه ويژگي ها و شرايط گفتمان روشنفکري ديني ياحرکت فکري جديد که در حوزه هاي علميه در دهه ٤٠ شکل گرفت ، ناشي ازهژمونيک شدن گفتمان روشنفکري (مدرنيته ) در جامعه بود هر چند شخصيت هاي حوزوي از درون فضاي گفتماني سنتي - ديني به نوآوري روي آوردند. اين موضوع مي تواند تفاوت روشنفکردرون گفتمان مدرنيته را با شخصيت هاي حوزوي درون گفتمان سنتي روشن نمايد. زيرا هر کدام مدلولهايي از حوزه گفتماني پيشين خود را هنوز باز توليد مي کنند يعني آن گفتمان کاملا به انسداد نرسيده لذا براي برون رفت از انسداد به توليد مفاهيم جديد مي پردازدتا بتواند همچنان در قدرت بماند مانند استاد مطهري با دکتر شريعتي که هر دو از لحاظ اطلاق معناي روشنفکري، روشنفکرند، ولي از نظر اصطلاح رايج روشنفکري متفاوتند؛ زيرا استاد مطهري از درون گفتمان ديني اقدام مي نمايد ولي دکتر شريعتي، مدرن و از فضاي مدرنيسم برآمده است . روشنفکران ديني را مي توان افرادي تلقي کرد در حد فاصل ميان روشنفکر به معناي غربي و سنت گرايي قرار گرفته اند. آنها افرادي هستند که در عرصه ي اهداف و روش هاي زندگي، تعارضي بين عقل مدرن و دين نمي بينند و اگر در ظاهر امر تعارضي وجود داشته باشد، با روش هاي مختلفي آن را رفع مي کنند. در واقع آنها را از آن جهت نوگرا مي دانند که يکي از برجسته ترين خصوصيات آن ها، انديشه ورزي است و از آن جهت نوگرايي آن ها را ديني مي نامند، که عقلانيت چنين افرادي تعارضي با دينداري آنها ندارد. به نظر نوگرايان ، در برخورد با بخش اعظمي از مفاهيم ليبراليستي، هيچ تعارضي بين مفاهيم ديني و ليبراليسم وجود ندارد و اگر تعارضي ديده مي شود بايد با تعبيري جديد به فهم جديدي دست يافت تا تعارض بر طرف گردد، مهمترين تلاش روشنفکران ديني، جمع بين انديشه هاي ديني و دانش جديد بشري در زمينه هاي مادي و حوزه علوم اجتماعي است . که اين حرکت ها به نوعي اسلام سياسي و مترقي(مدرنيسم اسلامي) را تبليغ مي کرد و خواهان اتخاذ و مواضع معقولانه تري در مقابل غرب بود؛ به گونه اي که نه غرب زدگي و احساس حقارت ، همراه با تسليم و تقليد باشد و نه انکار و تحقير تمدن و علم جديد. برخي از نويسندگان ويژگي ها و شرايط اين
جريان و حرکت جديد را به شرح ذيل بيان نموده اند:
١. رهبري آنها به دست نيروهاي مذهبي غير روحاني بود؛
٢. پذيرش علوم و تمدن جديد با حالت تدافعي، سازشکارانه و يا التقاطي بود؛
پهلويسم بود. پهلويسم ايدئولوژياي بود که ميخواست برداشتي از تجدد غربي را يک باره جايگزين همه ي آيين هاي سرزميني و باورهاي ديني کند .گفتمان پهلويسم درابتدا به غيريت سازي با گفتمان مذهبي پرداخت ومذهب را خصم وضد خود معرفي کرد و کوشش کرد تا آن را به حاشيه براند .(هدايت ،١٣٧٥: ٣٩٧)
يکي از دال ها و نشانه هاي مرکزي گفتمان پهلويسم تأکيد بر اقتدار تمام عيار مرکز استوار بود. در طول ساليان دراز، ايران به شکل سنتي و به صورت ايالتي اداره ميشد. ولايات مختلف براساس فرهنگ ، زبان ، آداب ورسوم خود و با محوريت سياسي و نه فرهنگي پايتخت ، با تکيه بر اقتصاد، کشاورزي و صنعت بومي خود مديريت ميشدند. گفتمان پهلويسم کمترين قدرت سياسي، اقتصادي و فرهنگي پيرامون را برنميتافتند و هرگونه غيريت را به بهانه ي هرج ومرج نابود ميکردند. پهلويسم تمام کشور را يک رنگ ميخواست ؛ يک فرهنگ ، يک قوم ، يک زبان ، يک قدرت ، يک اقتصاد، يک سياست و يک صدا. بنابراين گفتمان پهلويسم براي حفظ وتداوم هژموني خود به استبداد سنتي ايراني متوسل شد ومجددا استبدا خشن دولتي که ويژگي لاينفک پادشاهي هاي ايراني در طول تاريخ بوده است باز توليد شد.نشانه ي ديگر اين گفتمان غرب است کاتوزيان اين غرب گرايي را "شبه مدرنيسم " مي خواند نمونه هايي از اين سياست در قالب :کشف حجاب اجباري،تغيير پي درپي کلاه و نصب توالت فرنگي در مسير کاروان سلطنتي سوئد ديده مي شود(کاتوزيان ،١٣٧٢، :٤٤٥)
سکولاريسم وبه حاشيه راندن گفتمان مذهبي با مبارزه با روحانيت ،ضديت با باورهاي مذهبي ونمادها وشعائر مذهبي نيز يکي از نشانه ها (دال هاي ) گفتمان پهلويسم در ابتداي شکل گيري بود(ابراهاميان ،١٣٧٧: ١٥٣) اين کار از يک سو اعتبار ومشروعيت گفتمان پهلويسم را از بين برد واز سوي ديگر راه را براي بازسازي واحياي اسلام سياسي فراهم نمود. اما با سقوط رضا شاه گفتمان پهلويسم زوال پيدا کرد و گفتمان جديدي هژموني يافت که مي توان آن را بازگشت مشروطه ناميد که نوعي گفتمان ليبراليستي بود بنابراين محمد رضا شاه همراه با طرد شده گان دوره رضاشاه براي بازسازي اعتبار وهژموني سياسي پهلويسم در گفتمان خود تغييراتي ايجاد کردند وبا تظاهر به مشروطه خواهي ودين داري وفعاليت هاي خيرخواهانه در صدد کسب محبوبيت ومشروعيت بر آمدند به دليل قدرت يافتن گفتمان ضدمذهبي مارکسيت ها(حزب توده ) ائتلافي سست وناپايدار بين گفتمان مشروطه جديد(شاه ) ونيروهاي مذهبي شکل گرفت .يعني غيريت شاه در گفتمان مشروطه ، کمونيسم است که غيريت گفتمان مذهبي هم بود.
اين گفتمان از ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ هژموني داشت . زيرا نيروهاي سياسي طرد شده ي دوره رضاشاه قدرت گرفته وبه تضعيف استبداد پرداخته ومجددا دال مرکزي قانون اساسي را را وارد اين گفتمان کردند . علما نيز از اين گفتمان حمايت مي کردند زيرا آن را دنباله مشروطه مي دانستند. جبهه ملي مهمترين تشکل نماينده گفتمان مشروطه تبديل شد ولي با شکست نهضت ملي اين گفتمان به حاشيه رانده شد و پس از آن هرگز اقتدار گذشته را به دست نياورد.پس از کودتا ي ٢٨ مردادگفتمان پهلويسم با مفصل بندي جديد وغيريت متفاوت با گفتمان پيشين نظم يافت غيريت آن جبهه ملي و حزب توده بود پس از کودتا ،گفتمان پهلويسم پشتيباني روحانيون (گفتمان ديني) را يدست آورد وتا سال ١٣٣٩ اين اتحاد به درازا کشيد. در اين سال با گفتمان اصلاح طلبي نخست وزير علي اميني که گرايش هاي ليبراليستي آن قوي بود جبهه ملي دوم احيا شد و احزابي مثل نهضت آزادي و جامعه سوسياليستهاي نهضت ملي در عرصه سياسي طاهر شدند.اما گفتمان پهلويسم موفقيت گفتمان اصلاح طلبي اميني را باعث کاهش اقتدارخود مي دانست او را وادار به استعفا نمود با استعفاي اميني ،پهلويسم رضاشاهي به طور کامل به فضاي سياسي ايران باز گشت دالهاي مفصل بندي شده ي گفتمان جديد اتکاي به غرب وآمريکا سرکوب مخالفان داخلي ،انقلاب سفيد، مبارزه با ارتجاع سياه و سرخ ، به عبارت ديگر غرب ،سکولاريسم ،سلطنت استبدادي ، ناسيوناليسم شاهنشاهي(شاه محوري) باستان گرايي نشانه هايي بودند که منظومه ي گفتماني پهلويسم را سامان مي دادند و همه ي گفتمانهاي مذهبي،ملي گرايي ليبرال ،مشروطه و مارکسيم به عنوان گفتمان هاي غير(ضد)و طرد شده ، مطرح شدند .علما،توده هاي عظيم مذهبي،بازار وطبقه متوسط مذهبي و بخشهايي از روشنفکران و طبقه متوسط مدرن ،نيروهاي مطرود اين گفتمان را تشکيل مي دادند. اين گفتمان تا سال ١٣٥٦ برجامعه حاکم بود به نظر ميرسد فضاي حاکم بر جامعه ايران و رفتارهاي اجتماعي چنان طبيعي بودندکه امکان تصور جايگزيني براي وضع موجود غير ممکن به نظر مي رسيد. به گفتمان هايي اين چنين در نظريه گفتمان ، گفتمان هاي عينيت يافته گفته ميشود. گفتمان هاي عينيت يافته آنچنان تثبيت شده به نظر ميرسند که محتمل الوقوع بودن آنها و امکان زير سؤال بردن شان تقريباً غير ممکن مينمايد. «عينيت نتيجه تاريخي فرآيندها و نزاع هاي سياسي است ؛ عينيت گفتمانِ رسوب کرده است ... و در نتيجه ، مرز ميان عينيت و امر سياسي مرزي سيال و تاريخي است » مفهوم هژموني ميان عينيت و امر سياسي قرار ميگيرد. همان گونه که عينيات ممکن است دوباره سياسي شوند، نزاع هاي شديد نيز ممکن است جاي خود را به عينيات و بديهيات بسپارند. در اين حالت ، نگرش ها طبيعي جلوه کرده و اجماع غالب ميگردد. گذر از نزاع سياسي به عينيت در شرايط مداخله هژمونيک حاصل ميشود.(سلطاني،١٣٨٣: ٨) در اين حالت شيوه هاي مختلف فهم از جهان سرکوب شده و فقط يک نگرش خاص طبيعي و غالب ميگردد. اما در اين سال ديگر نتوانست توليد معنا نمايد وگفتمانهاي رقيب با مفصل بندي هاي جديد توانستند آن را شکست دهند.بر اساس اين فرضيه ، خارج شدن يک گفتمان از نظم گفتماني خود و ورود آن به نظم گفتماني سياسي به واسطه تحريک شدن آن توسط يکي از گفتمان هاي فعال در نظم گفتماني سياسي صورت ميپذيرد. منظور از تحريک شدن ، آن است که اين گفتمان غيرفعال در نظم گفتماني سياسي در رابطه اي غيريت سازانه با گفتمان حاکم قرار ميگيرد و گفتمان حاکم سعي ميکند با طرد آن ، هويت پيدا کند؛ براي مثال گفتمان اسلام سياسي اگرچه در سال ١٣٥٧ تبديل به گفتمان حاکم هژمونيک در ايران شد ولي زمان فعال شدن آن به گذشته اي دورتر باز ميگردد. ريشه هاي سياسي شدن تشيع در تاريخ معاصر ايران را شايد بتوان در رابطه خصمانه و غيريت سازانه اي که گفتمان پهلويسم با آن برقرار ميکند جست و جو کرد. گفتمان پهلويسم ، در عين حال که نوعي استبداد شاهي را در خود ميپروراند، تجدد و غربگرايي را نيز از گفتمان مشروطيت به بعد در خود مفصل بندي کرده بود. به دليل نگرش هاي غرب گرايانه و تجددطلبانه ، اين گفتمان از سال ١٣٠٧ به بعد مجموعه کردارهاي غيريت سازانه اي را با تشيع و سنت هاي فرهنگي و ديني مردم بنا مينهد که باعث ميشود گفتمان تشيع از نظم گفتماني ديني خارج شده و به حوزه مقاومت در نظم گفتماني سياسي کشانده شود. اوج اين کردارهاي خصمانه را شايد بتوان در حوادث کشف حجاب ديد.
ايجاد رابطه خصمانه و برجسته تر شدن گفتماني که با آن رابطه اي خصمانه برقرار ميشود با هم رابطه اي مستقيم دارند. هر چه خصومت گفتمان حاکم با گفتمان رقيبش بيشتر شود آن گفتمان برجسته تر و قويتر ميشود. با قويتر شدن گفتمان رقيب ، گفتمان حاکم مجبور به نشان دادن خصومت بيشتري ميشود و اين روند شايد در نهايت به هژمونيک شدن گفتمان رقيب و فروپاشي گفتمان حاکم بينجامد. گفتمان اسلام سياسي نيز در بدو شکل گيرياش داراي خواسته هاي محدودي بود، اما هر چه خصومت پهلويسم با اين گفتمان بيشتر شد خواسته هاي اسلام سياسي نيز جديتر و بنياديتر شد تا اين که حدوداً از دهه ١٣٤٠ به بعد به تشکيل حکومت اسلامي ميانديشيد. با ادامه و افزايش خصومت گفتمان پهلويسم با گفتمان اسلام سياسي در نهايت تا سال ١٣٥٧ هژموني پهلويسم فروپاشيد و حاکميت به دست گفتمان اسلام سياسي افتاد.
گفتمان مارکسيسم ( کمونيستي و سوسياليست )
نماد گفتمان مارکسيتي در ايران حزب توده است .در مهر ماه سال ١٣٢٠، وزارت امنيت شوروي از طريق ستاد خود در تهران و در راس آن حيدر علي اف با جمع کردن بعضي از اعضاي سابق گروه ٥٣ نفر و افراد مرتبط با "کوتو"( دانشکده کمونيستي براي کادر سازي در ميان ملل آسيايي) و تحت رياست سليمان محسن اسکندري، حزب توده را تشکيل دادند.(زرشناس ،همان :١٠٧) چپ گرايان به ويژه اعضاي گروه پنجاه و سه نفر با رهايي از زندان با شعارهاي جذاب وحمايت همسايه قدرتمند شمالي ظرف چند سال حزب توده را به يکي از احزاب قدرتمند کشورتبديل کردند.توده ايها با پنهان کردن ماهيت کمونيستي خود، تأکيد بر قانون اساسي و روش هايدموکراتيک و توجه به شعارهاي ناسيوناليستي و حساسيت هاي ديني به جذب روشنفکران ونخبگان جامعه پرداختند. شعارها و بيان اصولي همچون حزب توده راه منافي با اسلامنميپيمايد (بهنود، ١٣٦٩: ٢٠٧)، طرح نمايندگان اقليت توده اي براي مبارزه با شربالکل ، سخنراني و مراسم به مناسبت ايام ملي در باشگاه حزب ، تعيين محلي در حزب براي اقامه نماز، رد صريح انتساب مرام ضد ديني به خود و کنار گذاشتن ظاهريبرنامه ها و افکار کمونيستي باعث شده بود که در سال هاي اوليه تشکيل حزب تعدادزيادي از نويسندگان ، هنرمندان و افرادي که تکيه گاهي براي رشد اجتماعي و سياسي خوددر فضاي بعد از شهريور
١٣٢٠ پيدا نکرده بودند به آن بپيوندند .گذشت زمان و چند اشتباه تاکتيکي از جمله حمايت از اعطاي امتياز نفت شمال به شوروي وطرفداري از فرقه تجزيه طلب دمکرات آذربايجان ماهيت حزب توده و شعارهاياستقلال طلبانه آن را با ابهام و ترديد مواجه کرد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید