بخشی از مقاله
حافظ شيرازي ، شمس الدين محمد شاعرسال و محل تولد: 726 ه.ق - شيراز سال و محل وفات: 791 ه. ق - شيراز
زندگينامه:
شمس الدين محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شيرازي و مشهور به لسان الغيب از مشهورترين شعراي تاريخ ايران و از تابناكترين ستارگان آسمان علم و ادب ايران زمين است كه تا نام ايران زنده و پابرجاست نام وي نيز جاودان خواهد بود. با وجود شهرت والاي اين شاعران گران مايه در خصوص دوران زندگي حافظ بويژه زمان به دنيا آمدن او اطلاعات دقيقي در دست نيست ولي به حكم شواهد و قرائن ظاهرا شيخ در حدود سال 726 ه.ق در شهر شيراز، كه به آن صميمانه عشق ميورزيده، به دنيا آمده است.
اطلاعات چنداني از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نيست و ظاهرا پدرش بهاء الدين نام داشته و در دوره سلطنت اتابكان سلغري فارس از اصفهان به شيراز مهاجرت كرده است. شمس الدين از دوران طفوليت به مكتب و مدرسه روي آورد و پس از سپري نمودن علوم ومعلومات معمول زمان خويش به محضر علما و فضلاي زادگاهش شتافت و از اين بزرگان بويژه قوام الدين عبدا...بهرهها گرفت.
خواجه در دوران جواني بر تمام علوم مذهبي و ادبي روزگار خود تسلط يافت(1) و هنوز دهه بيست زندگي خود را سپري ننموده بود كه به يكي از مشاهير علم و ادب ديار خود بدل گشت. وي در اين دوره علاوه براندوخته عميق علمي و ادبي خود قرآن را نيز كامل از حفظ داشت و اين كتاب آسماني رابا صداي خوش و با روايتهاي مختلف از بر ميخواند و از اين روي تخلص حافظ را بر خود نهاد.(2) دوران جواني اين شاعرگران مايه مصادف بود با افول سلسله محلي اتابكان سلغري فارس و اين ايالات مهم به تصرف خاندان اينجو، از عمال ايلخانان مغول، در آمده بود.
حافظ كه در همان دوره به شهرت والايي دست يافته بود موردتوجه و عنايت امراياينجو قرار گرفت و پس از راه يافتن به دربار آنان به مقامي بزرگ نزد شاه شيخ جمال الدين ابواسحاق حاكم فارس دست يافت. دوره حكومت شاه ابو اسحاق اينجو توأم با عدالت و انصاف بود و اين امير دانشمند و ادب دوست در دوره حكمراني خود كه از سال 742 تا 754 ه. ق بطول انجاميد در عمراني و آباداني شيراز و آسايش و امنيت مردم اين ايالت بويژه شيراز كوشيد.
حافظ نيز از مرحمت و لطف امير ابو اسحاق بهرهمند بود و در اشعار خود با ستودن وي درالقابي همچون (جمال چهره اسلام) و (سپهر علم و حياء) حقشناسي خود را نسبت به اين امير نيكوكار بيان داشت.(3) پس از اين دوره صلح و صفا امير مبارز الدين مؤسس سلسله آل مظفر در سال 754 ه.ق بر امير اسحاق چيره گشت و پس از آنكه او را در ميدان شهر شيراز به قتل رساند حكومتي مبتني بر ظلم و ستم و سختگيري را در سراسر ايالت فارس حكمفرما ساخت. امير مبارز الدين شاهي تندخوي و متعصب و ستمگر بود و بويژه در امور ديني ومذهبي بر مردم خشونت بسياري جاري نمود.
در دوره حكومت وي مردم از بسياري از آزاديها و مواهب طبيعي خود محروم شدند و امير خود را مسلماني متعصب جلوه ميداد كه درصدد جاري ساختن احكام اسلامي است. اين گونه اعمال با مخالفت و نارضايتي حافظ مواجه گشت و وي با تاختن بر اينگونه اعمال آن را رياكارانه و ناشي از خشك انديشي و تعصب مذهبي قشري امير مبارز الدين دانست. سلطنت امير مبارز الدين مدت زيادي به طول نيانجاميد و در سال 759 ه.ق دو تن از پسران او شاه محمود و شاه شجاع كه از خشونت بسيار امير به تنگ آمده بودند توطئهاي فراهم آورده و پدر را دستگير كردند و بر چشمان او ميل كشيدند.(4)
شاه شجاع و شاه منصور از ديگر امراي آل مظفر همعصر با حافظ بودند و به سبب از بين بردن مظاهر تعصب و خشك انديشي در شيراز و توجه به بازار شعر و شاعري مورد توجه حافظ قرار گرفتند. اين دو امير نيز به نوبه خود احترام فراواني به خواجه ميگذاشتند واز آنجا كه بهرهاي نيز از ادبيات و علوم داشتند شاعر بلند آوازه ديار خويش را مورد حمايت خاص خود قرار دادند.(5)اواخر زندگي شاعر بلند آوازه ايران همزمان بود با حمله امير تيمور و اين پادشاه بيرحم و خونريز پس از جنايات و خونريزيهاي فراواني كه در اصفهان انجام داد و از هفتاد هزار سر بريده مردمان شوريده بخت آن ديار چند مناره ساخت روبه سوي شيراز نهاد.
داستان ملاقات تاريخي و عبرت انگيز خواجه حافظ با تيمور نيز اگر صحت و اعتبارداشته باشد ظاهرا در سال 790 ه. ق و يك سال پيش از مرگ شاعر نامدار صورت گرفته است. براساس اين داستان پس از آنكه دروازههاي شيراز به روي مؤسس سلسله تيموريان گشوده شد امير تيمور قاصدي را به نزد حافظ فرستاد و او را به نزد خود خواند و گفت: من اكثر ربع مسكون را با اين شمشير مسخر ساختم و هزاران جاي و ولايت را ويران كردم تا سمرقند و بخارا را كه وطن مألوف و تختگاه من است آبادان سازم و تو آن گاه به يك خال هندوي ترك شيرازي سمرقند و بخاراي ما را در يكي از ابيات خود به فروش ميرساني.(6)
گويند خواجه زيركانه در جواب وي به فقر و نداري خود اشاره كرده و ميگويد: اي سلطان عالم از اين بخشندگي است كه بدين روز افتادهام. اين پاسخ زيبا وشوخ طبعانه مورد پسند تيمور واقع ميگردد و او را مورد عنايت خود قرار ميدهد. مرگ خواجه يك سال پس از اين ملاقات صورت گرفت و وي در سال 791 ه.ق در گلگشت مصلي كه منطقهاي زيبا و باصفا بود و حافظ علاقه زياديبه آن داشت به خاك سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظيه مشهور گشت. نقل شده است كه در هنگام تشييع جنازه خواجه شيراز گروهي از متعصبان كه اشعار شاعر و اشارات او به مي و مطرب و ساقي را گواهي بر شرك و كفروي ميدانستند مانع دفن حكيم به آيين مسلمانان شدند.
در مشاجرهاي كه بين دوستداران شاعر و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألي به ديوان خواجه زده و داوري را به اشعار او واگذارند. پس از باز كردن ديوان اشعار اين بيت شاهد آمد: قديم دريغ مدار از جنازه حافظ/ كه گرچه غرق گناه است ميرود به بهشت / *** حافظ بيشتر عمر خود را در شيراز گذراند و برخلاف سعدي به جز يك سفر كوتاه به يزد و يك مسافرت نيمه تمام به بندر هرمز همواره در شيراز بود و از صفا و زيبايي شهر محبوبش و اماكن تفريحي آن همچون گلگشت و آب ركنآباد لذت ميبرد. وي در دوران زندگي خود به شهرت عظيمي در سرتاسر ايران دست يافت و اشعار او به مناطقي دور دست همچون هند نيز راه يافت.
نقل شده است كه وي مورد احترام فراوان سلاطين آل جلاير و پادشاهان بهمني دكن هندوستان قرار داشت و سلاطيني همچون سلطان احمد بن شيخ اويس بن حسن جلايري (ايلكاني) ومحمود شاه بهمني دكني با احترام زياد او را به پايتختهاي خود دعوت كردند. حافظ تنها دعوت محمود شاه بهمني را پذيرفت و عازم آن سرزمين شد ولي چون به بندر هرمز رسيد و سوار كشتي شد طوفاني درگرفت و خواجه كه درخشكي آشوب و طوفان حوادث گوناگوني را ديده بود نخواست خود را گرفتار آشوب دريا نيز سازد از اين رو از مسافرت پشيمان شد.
شهرت اصلي حافظ و رمز پويايي جاودانه آوازه او به سبب غزلسرايي و سرايش غزلهاي بسيار زيباست. غزل بويژه نوع عارفانه آن توسط حافظ به اوج فصاحت و بلاغت و ملاحت رسيد و او جداي از شيريني و سادگي و ايجاز، روح صفا و صميميت را در ابيات خود جلوهگر ساخت. خواجه شيراز در غزليات خود تمامي منويات قلبي خويش نظير عشق به حقيقت و يكرويي و وحدت و وصال جانان و از سوي ديگر خشم و تنفر خود را در مقابل اختلاف و نفاق، ريا و تزوير و ستيزگيهاي قشري بيان كرده است.
در غزليات زيباي حافظ كه از همه حيث اوج غزل فارسي محسوب ميشود كلمات و تعبيرات خاصي وجود دارد و خواجه كه خود مبتكر اين سبك است از آن طريق مقصود خود را بيان داشته است. كلمات و عباراتي همچون طامات، خرابات، مغان، مغبچه، خرقه، سالوس، پير،هاتف، پير مغان، گرانان، رطل گران، زنار، صومعه، زاهد، شاهد، طلسمات، شراب و... از اين گونهاند كه هر يك بيانگر قريحه عالي و روح لطيف و طبع گويا و فكر دقيق و ذوق عارفانه و عرفان عاشقانه وي است. خواجه در اشعارش اغلب از خود به عنوان رندي پاك باخته و بينياز ياد كرده كه با همه هشياري و دانايي به آداب و رسوم و مقررات اجتماعي بياعتناست. وي از ريا و تزوير زاهدان دروني در رنج و اضطراب است و حتي صوفيان ريايي را كه به طريقت حافظ انتساب ميورزند ولي اهل ظاهر بوده و در ژنده پوشي و قلندري تظاهر ميكنند سخت سرزنش ميكند و در اشعار خود دام حيله و تزوير اين ظاهر پرستان را پاره ميسازد.
لسان الغيب با بهرهگيري از برخي تشبيهات معمول شاعران همچون تشبيه زلف به كفر و زنجير وسنبل و دام، تشبيه ابرو به كمان، تشبيه قد به سرو، صورت به چراغ و گل و ماه و دهان به غنچه و پسته و... ناپديداري اوضاع زمان، بي دوامي قدرت و شكوه و جلال پادشاهان و لزوم دل نبستن به مظاهر دنيوي را متذكر ميشود. حافظ معتقد است آدميان بايد از زيباييها و خوشيهاي طبيعت و لحظههاي خوش محبت و دوستي و صفا و صميميت برخوردار شوند و عمر كوتاه خود را با شادي و شادكامي سپري سازند.
خواجه حقيقت هستي را خداي تعالي ميداند كه در اين جهان جلوه كرده است و مظهر او را عشق معنوي و دل آدمي ميداندكه در همه جا با خود آدميان است و براي دريافتن سر وجود او بايد به حقيقت نفس پي برد. شاعر در برخي از اشعار خويش گوش خود را به پيام اهل راز و صداي هاتف و پند پير و سخن كاردان و ناله رباب و چنگ باز نموده است وحقايقي از زبان اينان كه در حقيقت همه از يك زبان گويند ميشنود و از عالم حال رو به زاهدان پرقيل و قال كرده رندانه سخنها ميگويد. حافظ در جاي ديگر از اصطلاحات باده و مي و ميكده در بيان مقاصد عرفاني خود سود ميجويد; مقصود او از مي و ميخوارگي در مواردي همانا تازيانهاي است كه براي پرده دري از روحانيون ريايي عوام فريب به كار ميرود و ميكده واقعي را درگاه حق ميداند كه مستي عارفان از آنجاست و براي رسيدن و نايل آمدن بهآن رنجها ميكشند و اشكها ميريزند و خاك راه معرفت را به رخسار ميسايند.
خواجه بزرگ شعر و ادب ميپرستي را آن ميداند كه آدمي را از خود بيخود ميكند و آن را در مقابل خودپرستي به كار ميبرد و عشقورزي و بادهگساري عارفان را حقپرستي و گذشتن از حرص و شهوت و آرزوي وصال حقيقت ميداند كه حاضرند در راه حق رنج برند و درد كشند و شكايتي نكنند. وي عشق عارف را عشقي معنوي ميداند كه جوينده آن سعي دارد خود را از چاه طبيعت بيرون برد و در بحر عميق عشق حق كه كرانه ندارد غرق شود. از زيباترين جلوهها و مضامين غزليات خواجه حافظ آن است كه اگر چه او مخالف با روش شهوت پرستان و پيروان طبيعت و دشمن ريا و سالوس و زهد فروشي و عوام فريبي است و فراموش كردن عالم روحاني و پرداختن به جهان جسماني را شرط عقل و معرفت نميداند ولي در عينحال انسانها را به بهرهمندي از زيباييها و دوستيهاي جهان هستي، كه آفريدگار آن را مقدمه آن جهان قرار داده،دعوت ميكند به شرط اينكه از راه عقل و خرد دور نيفتند.
خواجه آدميان را به برخورداري از لطايف خلقت و جمال طبيعت دعوت ميكند و با شاهد آوردن از زندگي خود كه در حفظ نشاط و داشتن روح قوي و فكر بلند و ميل به وفا و مروت و رغبت به سعي و عمل سرمشق بوده، انسانها را به خوش بودن و خوش داشتن زندگي خود دعوت ميكند. در مجموع ميتوان گفت اشعار حافظ آميزهاي است از معاني عاشقانه و اجتماعي و عرفاني و در هر يك از غزليات خود در كنار عبارات معمولي مقاصد عالي خود را نيز در باب هستي و محبت و مدارا و گذشت وخشونتها و رياكاريهاو مردم فريبيهاي نوخاستگان به قدرت رسيده و لطايف خلقت و جمال طبيعت و اراده عارفانه انديشه نيرومند به نمايش ميگذارد كه هريك از اين مضامين بسيار آموزنده و عبرتانگيز است و راه و رسم زندگي را به انسانها ميآموزد.