بخشی از مقاله

مقدمه

همانگونه که هر هنری مادهی خام خود را دارد، آثار مکتوب نیز از مادهی خام زبان بهره میبرند. زبان، بستر مشترک همهی آثار ادبی و غیر ادبی است و به دو دستهی علمی - حقیقی - و ادبی - مجازی - تقسیم میشود که وجه تمایز آنها شکل و ساختار کلام است. در زبان علمی، بافت کلام بهگونهای است که فاصلهی زبان و معنا بسیار نزدیک باشد؛ اما در زبان ادبی، ساختار زبان بهگونهای است که مخاطب با درنگ به معنا پی میبرد. از این روی میتوان پدیدههای زبانی را با توجه به هدف گوینده از بهکار بردن عناصر زبانی، تقسیمبندی کرد. تودوروف در این باره میگوید: »اگر نویسنده عناصر زبانی را با هدفی کاملاً کاربردی جهت ارتباط بهکار برد، با نظام زبان کاربردی روبهرو هستیم که در آنها، نماهای زبانی ارزش مستقل ندارند و چیزی نیستند جز وسیلهی ارتباطی. اما میشود نظامهای زبانی دیگری را تصور کرد که در آنها هدف کاربردی کز هر زبان که میشنوم نامکرر است - حافظ، - 110 :1387 در مرتبهی دوم است و نماهای زبانی ارزشی مستقل بهدست میآورد.« - تودوروف، - 39 :1385

زبان مجازی و ادبی مناسبترین و وسیعترین قلمرو برای بلند پروازیهای تخیل شاعر است که گفتار او را از تنگنای زبان عرف و حقیقی میرهاند و به عالم هنر وارد میسازد. این زبان از زبان عادی نشأت گرفته، تکامل مییابد و با آرایه و ابزار هنری آراسته شده و خود زبانی مستقل میشود، بهگونهای که چیزی میگوید و چیز دیگری را اراده میکند. آثار هنری، بافت و منسوجی در هم تنیده از تار و پود هنری زبان است. هنرمندان زبان را ابزاری میدانند که باید احساسات و هیجانهای ذهنی- عاطفی و تموج معانی را منتقل کند. این زبان علاوه بر انتقال معنا، ظرفیتهای گسترده و متنوعی دارد که شناخت کارکردهای آن، یکی از عناصر موفقیت هر شاعر یا نویسنده است و عرصه را برای هنرنماییها و ایجاد خلاقیتهای وی فراهم میآورد.

در بیشتر متون ادبی، نشانهها و شگردهای ویژهی زبانی وجود دارد که میتوان آنها را به دلیل بسامد بالا، بهعنوان ویژگیهای سبکی آن اثر به شمار آورد. از آنجا که بیشتر آفرینشهای ادبی در حیطهی زبانی است، توجه به زبان آثار ادبی و یافتن وجوه تفاوت یا تشابه آنها، میتواند به خوبی نمایانگر ارزش ادبی آنها باشد. در نگاه منتقدان و صاحب نظران سنتی، معنا قابل تکرار است؛ ولی این زبان و شیوهی بیان هنرمند است که هر بار به آن جلوهای تازه بخشیده و غبار تکرار را از آن میزداید؛ چنانکه

حافظ میسراید:
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب و ابوسعید میگوید: »صد پیر از پیران تصوف سخن گفتهاند. اول همان گفت که آخر. عبارات مختلف بود و معنی یکی بود.« - منور، - 200 :1386 این مقاله سعی دارد به بررسی شیوههایی بپردازد که به کلام حافظ و ابوسعید پویایی و زیبایی بخشیدهاند. علاوه بر زبان، این دو متن از جمله متونی هستند که اشتراکات معنایی بسیاری دارند و این نشان از نزدیکی اندیشهی گویندگان آنها دارد. اگر بخواهیم از بین صدها چهرهی شاخص فرهنگی ایران زمین، در جستوجوی کسی باشیم که بیشترین شباهت فکری و عقیدهای را با حافظ داشته باشد، بی شک، ابوسعید یکی از نزدیکترین شخصیتها به اوست. بهویژه در مورد مفاهیمی چون: آزاداندیشی، تسامح، پرهیز از تعصبات، تأکید بر امید و شادی، انساندوستی، هنجار ستیزیهای مذهبی و ... . این شباهت تا بدانجاست که میتوان در لابه لا و پایان بسیاری از حکایات اسرارالتوحید، بیتی از حافظ را بهعنوان استشهاد آورد.

مشرب ابوسعید، تأثیرات عمیقی بر ادبیات و تفکرات نسلهای بعد از وی گذارده است. »شیخ ابوسعید یکی از مصادر اصلی عرفان عاشقانه است که روش پخته، زیرکانه، سخنان عمیق و رندانه، صفای اعمال و اقوال و وسعت مشرب این صوفی واقعی و عارف روشندل و صاحبنظر، نخستین تجلی کامل و جالب مشرب عطار، مولوی و حافظ بهشمار میرود.« - مرتضوی، :1365 - 89 حافظ عصارهی تفکرات عرفانی و ادب فارسی پیش از خود را در معجون شعر خویش آورده و شیخ نیز به متون و اندیشههای عرفانی پیش از خود بیتوجه نبوده است. شفیعیکدکنی در مقدمهی اسرارالتوحید به این ویژگی مشترک آنها اشاره میکند و مینویسد: »هر دو تن در نقطهی کمال و گلچین کنندهی مجموعهی زیباییها و ارزشهای قبل خویشند.« - شفیعیکدکنی، - 23 :1386 در واقع این دو اثر گلچینی از زیباترین مضامین عرفانی و تجربههای شعری است. نکتهی مشترک دیگر، تأثیر آنها بر دیگران است. کمتر کتابی عرفانی بعد از ابوسعید دیده میشود که در آن اسمی از ابوسعید و کرامات و سخنانش نیامده باشد. در مورد حافظ نیز این موضوع صدق میکند و شاعران بعد از او هر یک بهگونهای خوشهچین خرمن لفظ و معنای او شدهاند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید