بخشی از مقاله

مقدمه :
در اين مقطع زماني ، ياد و نام مبارك پيامبر اعظم از هميشه زنده تر است و اين يكي از تدابير حكمت الهي است . امروز امت اسلام و ملت ما بيش از پيش به پيغمبر اعظم خود نيازمند است به هدايت ، بشارت و انذار او و به پيام و معنويت و به رحمتي كه او به انسانها درس و تعليم داد .
امروز درس پيغمبر اسلام براي امتش و براي همه بشريت ، درس عالم شدن ، قوي شدن ، درس اخلاق و كرامت ، درس رحمت ، جهاد ، عزت و درس مقاومت است پس نام امسال به طور طبيعي نام مبارك اعظم است . در سايه اين نام و ا ين ياد ملت ما درس هاي پيغمبر را بايد مرور كند و آنها را به درس هاي زندگي و برنامه اي جاري خود تبديل كند ملت ما به

شاگردي مكتب نبوي و درس محمدي (ص) افتخار مي كند ما درس اخلاق و علم آموزي ، رحمت و كرامت و درس وحدتي را به ايشان به ما داد را بايد در برنامه اي زندگي خودمان قرار دهيم . روح خود و فرزندانمان را با قرآن كه معجزة پيامبر (ص) است گره بزنيم تا زنگارها را از قلوب بزدائيم و در عمل به اوامر قرآن و ترك خواهي آن سعادت دنيوي و اخروي را دريابيم .


مكه و قريش :
در وصف شهر مكه قبل از ظهور اسلام نقل آن است كه آن شهر در دره اي تنگ و هلالي شكل و ميان دو كوه قرار داشت هواي اين دره بسيار گرم و خشك و آب آن از چاههايي است كه از بارانهاي زمستان و بهار مايه مي گرفت . ته دره كه بطحاء ناميده مي شد خانة كعبه قرار داشت و پيرامون كعبه مسجدالحرام واقع بود و خانة اهالي تا دامنه كوهها قرار گرفته بود . اهميت اين شهر در قديم به واسطة آن بوده كه بر سر راه بازرگاني قرار داشته كه از يمن به شام و فلسطين و مصر مي رفته است . وجود خانة كعبه هم كه در زمان جاهليت مطاف و مزار مردم بوده براهميت آن شهرافزوده بود به همين خاطرطوائف مختلف عرب بر سر تصرف آن با هم كشاكش داشته اند قبيلة قريش از جمله اين قبايل بود كه در عصر ظهور اسلام

متصرف خانه كعبه بود . سلطه قريش از زماان قصي بن كلاب آغاز مي شود قصي با كمك قريش ها امير و متولي كعبه شد . قصي طايفه خود ، قريش را كه تا آن زمان اكثر در دره ها و كوههاي اطراف شهر مي نشستند در محله مرغوب شهر يعني پيرامون كعبه جا داد و براي آنها دارالندوه را ساخت و مناصب كليد داري و پرچمداري و سقايت و رفادت را به دست گرفت .

نظام سياسي و اجتماعي قريش :
قريش در سايه كعبه داراي موقعيتي ممتاز و بي مانند بود كه همه ساله شمار زيادي از قوم عرب بويژه شهرهاي حجاز به زيارت كعبه مي آمدند و موسم حج زمينه ساز معارفه هايي بود كه در رونق اقتصادي بازار مكه نقش ارزشمند داشت . شش ماه از سال را قريش در دو كوچ تابستاني و زمستاني به سفرهاي تجارتي مي گذراندند ، به همين جهت قبيله هاي عرب مي كوشيدند روابط خوبي با قريش داشته باشند . موقعيت كعبه و جاذبه هاي زيارتي آن زمينه ساز تمدني برجسته در مكه بود كه باعث شد نظام پديد آمده در آن سرزمين در مقايسه با شهرهايي چون يثرب و طائف امتياز بيشتري داشته باشد به طور كلي پنج مسئوليت محوري در پيوند با كعبه موجب مشاركت تيره هاي قريش در اداره مكه بود كه شامل :
1) پرده داري حرم ( الحجابه )


2) آب نوشانيدن به زائران ( القايه )
3) پذيرايي مهمانان ( الرفاده )
4) رايزني ( دارالندوه )
5) امور نظامي و دفاعي ( اللواء )

رقابت در ميان فرزندان قصًي :
قصي دو پسر به نامهاي عبدالدار و عبد مناف داشت كه به هنگام پيري مناصب را به پسر بزرگ خود عبدالدار داد اما بعدها بين پسران عبد مناف و پسران عبدالدار اختلاف افتاد و آماده براي جنگ شدند ولي جنگ واقع نشد و طرفين بر آنكه مناصب تقسيم شود صلح كردند و قرار شد كليد و پرچم و رياست دارالندوه مال عبدالداريها و سقايت و رفادت از آن عبد منافي ها بشود . در دسته اخير هاشم كه جد سلسله بني هاشم است متصدي مناصب شد او در عصر خود رجل قريش و مردي توانگر بود كه رسم سفر زمستاني و تابستاني را براي قريش معين كرد . سفر زمستاني ، سفر كاروان تجارت به يمن و سفر تابستاني تجارت به شام و فلسطين بود بدين طريق تجارت قريش به دست پسران عبد مناف منظم و بزرگ شد . هاشم در طي سفري در شهر يثرب (مدينه ) ازدواج كرد و صاحب فرزندي به نام شيبه شد . پس از مرگ هاشم ، برادرش مطلب بعد از عمويش مطلب ، مناصب موروث را به دست گرفت .
شخصيت عبدالمطلب :


عبدالمطلب از مردان بزرگ قريش بود كه در جامعة آن روز مكه در فرهنگ سوداگري برآن حاكم بود از عبدالمطلب به عنوان چهره اي استثنايي ياد مي شود كه كمتر اعتنايي به زر و زور در او ديده نمي شود . دو حادثه بزرگ تاريخي و اعجاز آميز زمينه ساز تجلي روشن تر او شد و عبدالمطلب را در شمار اسطوره هاي سرزمين حجاز قرار داد . يكي از اين حوادث ، حادثه تهاجم سپاه ابرهه بود .

تهاجم سپاه ابرهه :
در پي سلطه پادشاه حبشه بر يمن ، تلاش هايي شد تا معبدي وابسته به پيروان مسيح در برابر كعبه ايجاد شود با شكست اين تلاش ، غرور شاه و كارگزاران او جريحه دار شد وتصميم به ويراني خانه كعبه گرفتند . بدين منظور سپاه فيل سوار عظيمي به فرماندهي ابرهه ، شهر مكه را مورد تهاجم قرار دادند . در جريان اين تهاجم ، رمة اشتران عبدالمطلب نيز دستخوش غارت و تاراج شد . عبدالمطلب براي باز پس گرفتن اشترانش به نزد ابرهه رفت . شكوه شخصيت عبدالمطلب چنان ابرهه را تحت تأثير قرار داد كه برحسب آن با خود گفت اگر عبدالمطلب از من انصراف از ويراني كعبه را بخواهد قبول مي كنم اما با كمال تعجب ، عبدالمطلب از او خواست كه اشترانش را مسترد كند . ابرهه با دنيايي تعجب از او پرسيد : كعبه كه رمز شرف و سيادت شماست اينك در خطر است و تو با من از اشتران خود مي گويي ؟ عبدالمطلب باخونسردي گفت : من مالك اين اشتران هستم و بايد در دفاع از حوزه اي بكوشم كه به من تعلق دارد خانه كعبه نيز پروردگاري دارد كه خود از آن دفاع خواهد كرد .


عبدالمطلب مردم مكه را از سپاه ابرهه دور كرد و در دامنة كوهي با آنها به نيايش با پروردگار خويش پرداختند فرمان تهاجم به خانه كعبه صادر شد . در حالي كه فيل ها از گام برداشتن خودداري مي كردند سپاه ابرهه به راه افتاد تا كعبه را ويران كند ناگهان آسمان مكه از ابري تيره و تار شد ابتدا چنين پنداشتند كه اين ابري طبيعي است اما اين ابر ، عذاب و كيفر الهي و پرتوي از خشم خداي ابراهيم بود . ديري نگذشت كه قدرت لشگر آسماني و مدافعان كعبه در برابر پيل سواران و لشگريان ابرهه به نمايش گذاشته شد . پرنده هايي كوچك ، هريك با

سه سلاح كوچكتر در منقار كه همانا سنگريزه هايي بودند ، پيل سواران را هدف قرار دادند . مردم گريز پيل سواران را به چشم ديدند . چند سال بعد داستان عبرت آموز آن تهاجم ، سوره اي از قرآن را به خود اختصاص داد . با شكست ابرهه و سرنوشت پيل سواران ، كعبه بيش از پيش شكوه و عظمت يافت و قريش نيز شرف خود را باور كرد . در اين ميان شخصيت عبدالمطلب از قبل بيشتر درخشيد و حرمت او به عنوان سيد بطحاء پاس داشته شد. حادثه مهم ديگر در زندگي عبدالمطلب كندن چاه و چشمة زمزم بود .

حفر زمزم :
اين چشمه كه به موجب روايت در زمان اسماعيل پيدا شده از مدتها پيش از عمر عبدالمطلب در فراز و فرود تاريخ مكه ناپديد شده بود . اينك پس از سالها ، عبدالمطلب با ديدن مكرر خوابي الهام بخش ، مأمور حفر زمزم شد و تصميم به احياي مجدد زمزم گرفت اما دشمنانش به او مي گفتند چطور مي خواهي اين كار را انجام دهي زيرا تو فقط يك پسر داري و كس ديگري به تو كمك نمي كند ؟ عبدالمطلب در اين زمان با خداي خويش نذري كرد كه اگر روزي ده پسر داشته باشد يكي را براي خدا قرباني كند . بدين ترتيب به همراه تنها پسر خود ،

حارث دست به كار حفر زمزم شد و در پي چند روز تلاش ، فوران آب او را به اوج كاميابي و نشاط رسانيد بخصوص كه در دستيابي به زمزم ، گنجي پيدا كرد كه حاوي دو غزال زرين بود كه قبيلةجرهمي ها در موقع هجرت درآنجا دفن كرده بودند و چند شمشير و زره هم در درون اين گنج قرار داشت . قريش راجع به تملك چاه آن را متعلق به جد خود اسماعيل مي دانستند و برسر گنج با عبدالمطلب درافتادند قرار به قرعه شد . دو غزال به نام كعبه درآمد و شمشيرها و زره ها به نام عبدالمطلب ، كه عبدالمطلب شمشيرها و زره ها را نيز به كعبه

بخشيد كه از شمشيرها دري ساختند و دو غزال را برآن نصب كردند كه اينها نخستين زيور خانه كعبه بودند . از اين به بعد سقايه و آب نوشاندن به زائران تشنه كعبه ارزشي بيش از ديگر شئون حرم پيدا كرد و دراختيار داشتن زمزم نشان سيادت و سروري تلقي مي شد . چنين كه در زمينة حق عبدالمطلب بر زمزم كشمكش پيش آمد در پي اين ماجرا پيشنهاد شد تا حاكميت را به كاهني شناخته شده كه در شام زندگي مي كرد واگذار كنند و حكم او را بپذيرند . به اين منظور عبدالمطلب به همراه بيست تن كه نمايندگان بيست قبيله بودند به

سوي شام حركت كرد . در اين سفر عبدالمطلب و همراهانش در بياباني سوزان دچار بي آبي شدند و مرگ را پيش روي خود ديدند . برآن شدند براي پيشگيري از اينكه لاشه هايشان خوراك لاشخورها شود هركس براي خود گوري حفر كند هر که زودتر جان سپرد ديگري او را در چاله اي كه حفر كرده دفن كند عبدالمطلب پس از چند لحظه از تسليم شدن در برابر مرگ خودداري كرد و گفت تا رمق داريم پيش مي رويم سخن او نور اميد در دلهاي بقيه نفرات انداخت و تصميم به حركت گرفتند ناگهان از حفره اي كه متعلق به عبدالمطلب بود چشمهاي آب جوشيد كه همگي از آن سيراب شدند با ديدن اين رويداد همگي گفتند نياز به حكم كاهن نيست ما همه حق تو را بر زمزم به رسميت مي شناسيم .


اداي نذر :
بعد از گذشت سالياني ، عبدالمطلب صاحب ده پس شد او كه نذر كرده بود از اين ده پسر يكي را را در راه خدا قرباني كند پسرانش را درون كعبه جمع كرد و به نام يكايك آنها قرعه زد همه بيمش از آن بود كه مبادا قرعه بر عبدالله كه كوچكترين و محبوب ترين فرزندش بود اصابت كند ولي قرعه به نام عبدالله درآمد پس او در مقام اداي نذر خويش برآن شد كه عبدالله را قرباني كند آن روز در تاريخ مكه از روزهاي فراموش نشدني بود كه خاطره ي ذبح اسماعيل را به ياد


مي آورد همه مي دانستند كه به هيچ وجه نمي توانند عبدالمطلب را از انجام اين تعهد ديني منصرف كنند مردم به عبدالمطلب گفتند اگر اين كار را كني از اين بعد قرباني كردن فرزند درميان مردم مرسوم مي شود سرانجام عبدالمطلب رضايت داد كه در مورد ذبح عبدالله و قرباني كردن شماري اشتران قرعه بكشند . قرعه ها با افزودن بر شمار اشتران چندان تكرار شد كه شمارشان به يكصد رأس رسيد و قرعه يكصد شتر را تأييد كرد عبدالمطلب سه بار قرعه زد و هربار همان تأييد شد . غريو شادي در پي روزها اضطراب و هراس برخواست با قرباني كردن يكصد شتر خيل گرسنگان را برسر سفره اي پذيرا شدند و بدينوسيله آوازة سخاوت عبدالمطلب از مرزهاي مكه گذشت . از آن وقت است كه ديه انسان صد شتر شده است .


ازدواج عبدالله و آمنه
آوازة عبدالله چنان در سرزمين حجاز و شهر مكه طنين افكنده بود كه بي شك ازدواج با او براي هر قبيله و خاندان افتخاري بزرگ بود كه اين افتخار نصيب آمنه دختر وهب شد . عبدالمطلب براي عبدالله آمنه دختر وهب رئيس طايفة بني زهره را به زني گرفت اما معلوم نيست آن روز كه آمنه را به خانة عبدالله مي بردند و مورد رشك همة دختران پرآوازة حجاز بود در ژرفاي دلش احساس غم از دست دادن همسرش را داشت يا نه ؟


درنخستين ماههاي بارداري آمنه ، عبدالله عازم سفري به شام شد در بازگشت از سفر بيمار شد و ناكام از ديدن يگانه فرزند خود در يثرب درگذشت . پس از چندي ، نوزادي گرانقدر با سرنوشتي پر از رمز و راز در خانه ات غم گرفته ، چشم به جهان گشود .


ولادت پيامبر اكرم به اتفاق شيعه و سني در سال عام الفيل در ماه ربيع الاول و در روز دوشنبه بعد از طلوع فجر و در بين الطوعين بوده است . تولد او مصادف شده با خاموش شدن آتشكده فارس ، خشك شدن درياچه ساوه و ريختن كنگره هاي طاق كسري .


در موقع ولادت پيغمبر ، جدش عبدالمطلب ، نوزاد را در بغل گرفت ، به كعبه برد و براي او دعا كرد و نامش را محمد ناميد . آمنه نوزاد را 3 روز شير داد ولي چون درآن روزگار مرسوم بود كه نوزادان و كودكان خاندان بزرگ را جهت بالندگي به دايه هاي باديه نشين مي سپردند . معمول بود زنهاي بدوي به شهر مكه مي آمدند تا شيردادن نوزادان را متعهد شوند و از اين راه امرار معاش كنند هيچيك از آن زنان ، محمد (ص) را قبول نكرد زيرا او يتيم بود و دايه ها معمولاً چشم به دست پدران داشتند . در اين ميان حليمه سعديه كه به شجاعت و فصاحت معروف بود چون نوزادي را براي شير دادن پيدا نكرد از ناچاري محمد(ص) را قبول كرد و با خود به باديه برد . از اين پس زندگي حليمه زير بارش هرگونه نعمت و بركت قرار گرفت حليمه در مدت چهارسال ، گاه كودك را به مكه مي آورد و به مادر نياي بزرگوارش نشان مي داد بعد از آن كودك را به مادر سپرد .


درگذشت آمنه و عبدالمطلب :
وقتي محمد (ص) 6 ساله شد مادرش او را به يثرب ( مدينه ) براي ديدن خويشاوندان پدري خويش كه از طايف بني نجار بودند برد . در بازگشت از مدينه آمنه درگذشت و محمد (ص) با كنيز پدر خود ام ايمن كه در اين سفر همراهش بود به مكه بازگشت . از اين پس نگهداري كودك به عهده جدش عبدالمطلب گذارده شد . وقتي پيامبر به 8 سالگي رسيد عبدالمطلب نيز درگذشت و سرپرستي محمد(ص) به عمويش ابوطالب كه تنگدستي بزرگوار بود واگذار شد . مشكلات سالهاي يتيمي پيامبر چنان بود كه خداوند در آغاز دشواري هاي همه جانبة بعثت از آن ياد مي كند . بزرگواري شخصيت ابوطالب ، بستر كرامت كامل آسماني محمد شد و راه زندگي او را از قعر روابط انحراف زا و ويرانگر اجتماع بيرون كشيد و به عالي ترين درجات انساني و الهي رساند او به همراهي همسرش فاطمه بنت اسد در نگهداري از محمد بسيار كوشيد .


پيشه شباني پيامبر (ص) :
محمد(ص) براساس سنت جوامع قديم كه كودكان را از آغاز سن رشد به فعاليت و مشاركت در اقتصاد خانواده وامي داشتند به سبب ناكامي بودن درآمد ابوطالب ، تصميم گرفت مانند بسياري از پيامبران ، شباني را پيشه كند . اين پيشه نوعي تمرين شكيبايي بود و بهانه اي براي دوري از شهر و محيطي باشد كه نمي پسنديد تا بتواند به پرورش نهال فضايل باطني و انديشه پرداخته و در شگفتي هاي كتاب هستي فرصتي مناسب داشته باشد .


تجربة سفر :
پيغمبر در سن دوازده سالگي با ابوطالب به شام رفت و در بصري راهبي به نام بحيرا ، از روي آثار و علاماتي كه در محمد (ص) ديد ، پيغمبر آينده را شناخت و از خطر سفر در مورد او به ابوطالب گوشزد كرد و بر ضرورت احتياط بيشتر در پاسداري از وي كه نه امانت عبدالمطلب كه امانت تاريخ است ، تأكيد كرد . ابوطالب نيز هشدار راهب را جدي گرفت و محمد (ص) را به مكه بازگرداند

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید