بخشی از مقاله
تاريخ تشيع در مكه، مدينه و . . .
تاليف : ماركو سَلَتي (MARCO SALATI)/ رسول جعفريان
حمله سلطان سليم به مماليك در سال 7 ـ 1516، شريف مكه را بر آن داشت تا تسلط دولت عثماني بر سرزمين حجاز را به رسميت بشناسد. اندكي بعد، فتح نخست بغداد (در سال 1534) و بصره (به سال 1536) سبب شد تا دولت عثماني در قلب سرزمين هاي كهن اسلامي حضور يابد.
در چشم مردمان عرب، سليم و جانشينان او سلطان الروم بودند، اما اين روشن بود كه آنچه امپراطوري عثماني به دست آورد، تنها يك توسعه جغرافيايي نبود، بلكه صرف نظر از تمايلات و باور مذهبي اجداد سلطان سليم، بعد سياسي و مذهبي پيدا كرده بود.
اكنون قيافه دولت عثماني با مسؤوليت سنگيني جلوه مي كرد. موقعيت به دست آمده جديد، دستيابي به مقام «خادم الحرمين»ي; يعني عنوان متظاهرانه اي بود كه از مماليك خلع شده به ارث رسيده بود و به دليل داشتن ادعاي «خليفة المسلمين»، نخستين وظيفه اين دولت حمايت و حفاظت از دو شهر مكه و مدينه، فراهم كردن وسائل نگهداري و تأمين آسايش آن دو شهر، ايجاد نظمي مطمئن و امنيت سالانه براي حاجيان، دفاع از مذهب و عقيده و حفظ وحدت مؤمنان بود.
در اصل، با توجه به وظايف رسمي يك حاكم عادل، هيچ چيز تازه اي رخ نداده بود. تنها پس از شكست دولت مماليك و پيوستن آخرين سلسله تركمان در آناتولي شرقي، مقابله با دولت صفوي كه مدعي تسلط بر دارالاسلام در محدوده حق خود بود، مطرح شده بود.1
روي كار آمدن سلطان سليم اول، كسي كه خطر بزرگ قزلباشان را در نخستين روزهاي پيش از روي كار آمدنش درك مي كرد، به عنوان يك نقطه عطف در حيات مذهبي و سياسي امپراطوري عثماني شناخته مي شود.2 او و جانشينانش با حمايت سرسختانه از تسنن و پس از آن، حمايت هاي ديني از نهادها و تأسيسات مذهبي، توانستند بمانند و پس از شكست تهديد قزلباشان صفوي، تماميت ارضي خود را حفظ كنند. با اين حال، طبيعت ناهمگون امپراطوري كه از زمان تأسيس، شاهد همزيستي گروه هاي شيعه و سني، بلكه بالاتر، بدعتگرا بود، همچنان حفظ شد.
اين تصور خطاست كه گفته شود پس از تصرف ممالك تحت سلطه مماليك، نوعي همگوني مذهبي به وجود آمد، به عكس، به جز يك استثناي برجسته مانند مصر، اين امر (ناهمگوني) با تبليغات شديدتر صفويان دنبال شد، به طوري كه صفويه با رد كردن عقايد افراطي و پذيرفتن نوعي تشيع معتدل و ميانه رو، اميد كسب هواداري جوامع كوچك اما ريشه داري را داشتند كه در سراسر سرزمين هاي عربي امپراطوري پراكنده بودند.
يك نگاه سريع به نقشه مذهبي ِ امپراطوري ِ توسعه يافته، خود گوياي اين واقعيت است كه مذهب شيعه امامي تا حدود زيادي در عراق، بحرين، شرق جزيرة العرب، يمن، حجاز، لبنان، سوريه و نيز ميان اكثريت شهرهاي مركزي مانند بغداد، بصره، و شهرهاي مقدس عراق، و همچنين حلب، دمشق، صيدا، مرسا و بالأخره دو شهر مقدس مكه و مدينه حضور داشته است.
اين مقاله تحقيقي ِ عميق، درباره «اوضاع تشيّع در امپراطوري عثماني» نيست، بلكه اميد آن، تنها مشاركت در بررسي تاريخ تشيع در قلمرو عثماني در قالب بررسي پنج مورداست كه اولا نمونه برخورد دولت عثماني است باتشيع وثانيا نمودار وضعيت و گرايش هاي جوامع شيعي است كه تحت سيطره حكومت سني ها زندگي مي كنند; مكه و مدينه، جبل عامل، حلب و دمشق.
تشيع در مكه و مدينه
حضور تشيع يا هواداري از علي(عليه السلام) به صورت فردي يا خانداني در مكه، و نيز به صورت عناصر محلي يا مهاجر از نقاط ديگر، به طور جدي با تاريخ اين شهر به نخستين روزهاي حضور اسلام در آن باز مي گردد. ظهور سلسله خودمختارِ محليِ خاندانِ شيعي بني الحسن، به روشني از موقعيت بالا و ماهيت اين حضور خبر مي دهد.
مسأله اي كه براي مدتي طولاني مورد غفلت بوده، موضع گرايش هاي شيعي سه سلسله از شرفا است كه يكي پس از ديگري از قرن دهم به بعد حاكم بر مكه شدند; جعفري ها، هواشم و بنو قتاده; مسأله اي كه اخيراً دريك مقاله عالي توسط R. Mortel مورد بررسي قرار گرفته است.3
وي در پرتو منابع اهل سنت، به روشني نشان داده است كه شرفاي مكه به طور رسمي، از تشيعِ به صورت نوع ميانه رو زيدي آن، دست كم تا اوايل قرن پانزدهم (ميلادي) حمايت مي كرده اند. سني ها به طور غالب، شرفايِ مكّي ِ حامي ِ زيديان و امام زيدي را كه اجازه مي يافت در مسجد اعظم (مسجدالحرام) بر مذهب خود نماز بگزارد، سرزنش مي كردند. به ديده آنها، مكه محل تجمع بدعتگران يا مجمع الروافض شده بود!
مارتل خاطر نشان كرده است كه در قرن پانزدهم، تا اندازه اي به دليل فشار مماليك، شرفاي مكه به تدريج با روي آوردن به تسنن شافعي، اقدام به قطع پيوند خود با زيديه نمودند. اين واقعيت كه شماري از آنها زير نظر دانشمندان سني به تعليم حديث پرداخته و اجازه از آنها دريافت داشتند، از ديد مارتل، به معناي شاهدي قطعي بر تغيير رويه مذهبي شرفاي مكه مي باشد.4 به باور من، بايد در اين مسأله احتياط بيشتري شود; زيرا ما از منابع شيعي در مي يابيم كه چگونه برخي از دانشمندان شيعي به تعليم حديث نزد عالمان سني پرداخته و از آنها اجازه دريافت مي داشته اند; گرچه همين منابع تغيير مذهب شرفا را يادآور مي شوند كه البته در آغاز دوره عثماني رخ داده و نيز اين كه اين تنها راه حفظ خودمختاري آنها و حفظ قدرت واقعي آنها بر حجاز بوده است.5
افزون بر حضور مستمر نيروهاي منظم مستقر در جده و مكه تحت فرماندهي سنجق بيك و اهميت جديدي كه به منصب قاضي حنفي داده شد، آمدن عثماني ها به شهر نيز كوشش هاي واكنش گرايانه ضد صفوي را به شهر مكه آورد (و جو ضد صفوي را به ايجاد كرد.) ترس از جاسوسان صفوي كاملا محسوس بود، به طوري كه منجر به بسته شدن دوره اي و نوبتي راه بياباني حج، بصره، لحسا، جزيره، به ويژه در طي سال هاي 1555 تا 1591 شد.6
اين وضعيت در سال هاي 1047 / 1638 به اوج خود رسيد، زماني كه فرمان اخراج همه زائران ايران از مكه و ممانعت از انجام حج توسط آنها در سالهاي آتي، توسط سلطان مراد چهارم صادر شد.7 گرچه وقايع بعدي نشان مي دهد كه اين فرمان چندان جدي گرفته نشد و حجاج ايراني همانند ديگران، همچنان به حج مي آمدند. در واقع شرفاي مكه، دلايل فراواني براي اجازه دادن به حجاج ايراني براي آمدن به حج و داشتن روابط خوب با صفويه، داشتند
. آنها به عنوان اعقاب پيامبر(صلي الله عليه وآله)، مورد احترام و ستايش تمامي مؤمنان شيعه تحت حاكميت صفويان بودند. اشخاص بلند پايه درباري، مقامات مذهبي و ثروتمندان افراد دست و دلبازي بودند كه بخشش هايي در قالب هبه يا وقف داشتند. با اين وصف، حضور حسن بن عجلان حسني به عنوان يكي از شرفاي مكه در دربار شاه عباس، تعجب انگيز نخواهد بود.8 به هر روي، ما بايد به خاطر بسپاريم كه حج، نقش مهمي را در اقتصاد حساس مكه در زمينه تجارت بر عهده داشت و ممانعت از آمدن تاجران ايراني، بر روي درآمد كسان زيادي كه در اين موقعيت به تجارت مشغول بودند، تأثير مي گذاشت.
به هر حال تشيع در مكه فعال بود، حتّي به نظر مي رسد كه گاه در پوشش تسنن به فعاليت مي پرداختند. به عنوان مثال مي توان به خاندان طبري اشاره كرد كه اينان از سادات حسيني بودند و در ميان آنها، فقيه، امام، شاعر و مورخ وجود داشت. آنها تا اواسط قرن دوازدهم از طبرستان به مكه آمده و در اين ديار اقامت گزيدند. همين طور آنها در قرن سيزدهم توانستند با حمايت شرفاي مكه، نظارت بر پست مذهبي مهمي; مانند امامت مقام ابراهيم و در نتيجه منصب مفتي شافعي را به دست آورند.9 اين درست است كه اعضاي اين خانواده در منابع به عنوان دانشمندان سني اصيل ياد و معرفي شده اند،10 اما گفته شده كه يكي از آنها با نام سيد عبدالله بن محمد طبري (م بعد از 1044 / 1635) نسخه اي از يك كتاب برقي (م بعد از 183 / 799) دانشمند شيعي را كه در باره احاديث اهل بيت(عليهم السلام)بوده كتابت كرده كه اين خود پرسش ها و ترديدهايي را در باره مذهب واقعي آنها مطرح مي كند.11
مورد مشابه وضعيت احمدبن فضل بن محمد باكثير مكي (م 1047 / 38ـ1637) شاعر و منجم است. او در حمايت شريف مكه درآمد تا آنجا كه كتاب «وسيلة المآل في مناقب الال»* را به او اهدا كرد. وي در مقدمه كتابش خاطر نشان مي كند كه از خدا به سبب اعطاي محبت اهل بيت، كه شايسته آن هستند، سپاسگزار است. اين چيزي است كه در منابع شيعه برادر به حساب آوردن او به عنوان يك پيرو مخلص علي(عليه السلام)، علي رغم وابستگي ظاهريش به مذهب شافعي، كافي است.12
* ـ شرح حال وي در سلافة العصر ص 204 آمده است. وي اين كتاب را در سال 1027 تأليف كرده كه عنوان كتاب ماده تاريخ آن است.
نكـ : ذريعه، ج 25، ص 83
به هر روي، چنين به نظر مي رسد كه تشيع از بيرون وارد مكه شده است. اگر شيعيان ايراني، در مواقعي، در ورود به مكه مشكل داشتند، شيعيان ساكن مناطق عربي چنين مشكلي را نداشتند. دلايل آنها براي آمدن به مكه عبارت بود از انجام فريضه حج، تجارت، زندگي در كنار خانه خدا در پرهيز از مسائل دنيوي، و يا به عكس برخورداري از بذل و بخشش شرفا، بسياري از افراد يا خاندان هاي شيعه مذهب در طي قرن شانزدهم و هفدهم در مكه اقامت گزيدند. آنها به عنوان شاعر، مورخ و محدث شهرتي به دست آورده و با دانشمندان سني درآميختند، از آنها حديث شنيدند و اجازه روايتي دريافت كردند. برخي از آنها نيز به كار تأليف كتاب هاي رجال يا حديث مشغول شدند. همين شهرت بود كه كسان ديگري را وا مي داشت تا براي تحصيل نزد آنها بيايند.
آنها مدت زماني در مكه مي ماندند و برخي مواقع همانجا ازدواج مي كردند و بعدها مكّه را به قصد مناطق ديگر; از جمله وطن خود، عراق، ايران يا هند، ترك مي كردند.
در اينجا به بيان چند نمونه قابل توجه مي پردازم.
داود الحكيم انطاكي (م 1008 / 1600 يا 1011 / 1603) يك طبيب مشهور با گرايش هاي صوفيانه، نزد يك دانشمند ايراني و چند شيخ جبل عامل تحصيل كرد. او گفته است كه مراسم حج را با شهيد ثاني انجام داده و سپس در قاهره سكونت گزيده است. شهرت وي به عنوان طبيب سبب رنجش علماي محلي از وي شد كه او را به روافضي گري متهم كردند. وي به مكه گريخت و از حمايت شريف حسن بن ابي نُمَيّ برخوردار شد. 13
سيد عبدالرحيم بن عبدالله بن پادشاه الحسيني (متولد نيمه نخست قرن هفدهم) به مكه آمد و با تأليف كتاب «تحفة النجباء في مناقب آل العباء» محبتِ شريف مكه را به خود جلب كرد، كتابي كه وي در آن با زيركي خاص، بسياري از احاديث سني و شيعي، در فضائل اهل بيت را فراهم آورد.14
ميرزا محمد بن علي استرآبادي (م 1028 / 1619) دانشمند برجسته شيعي، كه نامش در منابع سني هم آمده، بيشتر سال هاي عمر خويش را در مكه گذراند و در همانجا سه كتاب مشهورش را در رجال [رجال كبير، متوسط و صغير] به نگارش درآورد. 15 يكي از شاگردان وي، عالم شيعي ديگري است از استرآباد، با نام محمد امين بن محمد شريف (م1033 / 1424) كه در مكه زندگي مي كرد و در همانجا بود كه حمله سخت خود را نسبت به مكتب اصولي آغاز كرد، مكتبي كه اكثريت علما و فقهاي امامي از آن حمايت مي كردند.16
آموزه هاي وي مورد حمله شديد نورالدين علي بن علي بن ابوالحسن شامي (م1068 / 1658) قرار گرفت. وي در اصل از ساكنان جبل عامل و مادرش همسر شهيد ثاني بود. وي پيش از آن كه به مكه برود، روزگار درازي را در دمشق به تحصيل نزد دو عالم سني گذراند. يكي مورخ دمشقي حسن بوريني (م 1024 / 1614) و ديگري مفتي شافعي حلب عمر العرضي (م 1024 / 1614). 17 از پنج فرزند وي، زين العابدين (م 1073 / 1662) و علي (م 1119 / 1717) در مكه سكونت گزيدند و از احترام و محبت شريف مكه برخوردار بودند. جمال الدين (م 1098 / 1687) به هند رفت، حيدر به اصفهان، و ابوالحسن به دمشق. برخي از نوادگان آنها را تا قرن هيجدهم در مكه مي شناسيم.18
به هر روي، احساسات خصمانه اي در آنجا بود كه گاه خود را نشان مي داد. سيد زين العابدين بن نورالدين بن اميرمراد حسيني كاشاني، زماني دراز در مكه اقامت داشت. او از شاگردان محمد امين استرآبادي بود و ميانه سال هاي 1041 / 1632 تا 1050 / 1641) كشته شد، گرچه جزئيات مرگ وي در ابهام ماند.19 زماني كه سيل سال 1039 / 1630 سبب خرابي مكه شد، و او نقشي اساسي در بازسازي آن عهده دار گرديد، آن گونه كه فخركنان لقب مؤسس بيت الله الحرام را به خود مى دهد، گرفتار شهرت بدي شده بود.*
* ـ او اين داستان را در كتاب مفرحة الانام خود بيان كرده است. نكـ : اعيان الشيعه، ج 7، صص 168 و 169 (محسن امين از اين ادعاي او كه خود را مؤسس ناميده، سخت انتقاد مي كند.) الاميني، شهداءالفضيله، بيروت، 1983، صص205ـ 186
در سال 1050 / 1648 برخي از مردم در حال طواف، حسين بن ابراهيم گيلاني تنكابني، فيلسوف و عارف مكتب اشراقي را متهم كردند كه شكم خود را به چهار ركن كعبه ماليده است. آنان به تصور آن كه وي با ماليدن آلت تناسلي خود، قصد هتك حرمت كعبه را داشته، وي را به سختي كتك زدند. پس از آن وي مصمم شد تا مكه را به سوي مدينه ترك كند، اما هنوز به مدينه نرسيده بود كه درگذشت و در نزديكي قبر ابوذر غفاري مدفون شد. 20
بار ديگر در سال 1088 / 1678 گروهي از شيعيان ايراني، توسط گروهيمردم خشمگين كه به وسيله شريف بركات سوم و قاضي محمد ميرزا تحريك شده بودند، به بهانه آن كه كعبه را آلوده كرده اند، كشته شدند. در ميان مقتولان، يكي هم سيد محمد مؤمن بن دوست استرآبادي حسيني، شاگرد ديگر محمدامين استرآبادي بود كه به خاطر پاكي و زندگي زاهدانه اش شهرت داشت. 21 خبر اين واقعه به سرعت پخش شد و هر كسي كه به عنوان شيعه شناخته مي شد، در پناه شريف مكه در آمد.
دانشمند معروف محمد بن حسن حرّ عاملي 22 (م 1104 / 1693) كه براي انجام سومين سفر حج خود در مكه بود، از ترس جانش در حمايت شريف درآمد.
سيد موسي بن سليمان به وي كمك كرد تا به يمن برود.(156) اين اقدام، نشاني از هواداري طايفه بنوقتاده، از مذهب تشيع است. مهاجرت خاندان حسني فضل الله از مكه به روستاي عيناثا و يارون در جبل عامل، كه ممكن است انگيزه اين حادثه مصيبت بار باشد، به نظر مي رسد كه اين فرض را تأييد مي كند. 23
افزوده مترجم
مكه قرن دهم از مراكز اصلي شيعه بوده است. ابن حجر هيتمي در مقدمه كتاب «الصواعق المحرقه» نوشته است: دليل نگارش اين كتاب در ردّ شيعه، كثرت و فزوني شيعه در شهر مكه است.
نمونه هاي فراواني از عالمان شيعه را مي توان يافت كه در اين دوره در مكه سكونت داشته و در همانجا درگذشته اند.
شيخ احمد بن حسين نباطي (م 1079) در مكه نزد شيخ نورالدين عاملي درس خوانده است (رياض 1 / 35). شيخ احمد بن محمد بن مكي شهيدي، چندين سال در مكه مجاور بوده است (1 / 67). افراد ديگر عبارتند از: شيخ جعفر بن كمال الدين بحراني (م 1088 يا 1091) در مكه بوده است (1 / 109). سيدجمال الدين بن نورالدين (1 / 115). شيخ حسين بن حسن عاملي ظهيري از شاگردان ملامحمد امين استرآبادي (2 / 44). شمس الدين حسين بن محمد شيرازي (از معاصران افندي) (2 / 83). حسين بن محمد علي نيشابوري مكي در سال 1061 اجازه اي براي محمد محسن بن اسماعيل اصفهاني در پشت نسخه اي از تهذيب الاحكام نوشته است. * وي متولد مكه بوده و تا پايان عمر همانجا سكونت داشته و اجازه اي در سال 1056 براي مولي نوروز علي تبريزي نوشته است. (رياض 2 / 171). سيد حيدر بن سيدعلي موسوي عاملي; شيخ حر در سال 1062 در مكه او را ديده و نوشته است كه يكي دو سال بعد در همانجا درگذشت (امل الآمل، ج1، ص88). نمونه هاي ديگري هم وجود دارد كه برخي را در مقالي ديگر آورده ايم.
تشيع در مدينه
اين نكته تعجب برانگيز است كه در مقايسه با مكه، به جز تاريخ مدينه در قرن نخست هجري، آگاهي هاي اندكي داريم. (به عنوان مثال نگاه كنيد به مدخل «مدينه» در EI2) و تعجب بيشتر اين كه تاكنون دانشمندي براي شناساندن اين دوره اقدامي نكرده است.
از آغاز دوره عباسي، شهر مدينه تحت سيطره اعقاب حسين بن علي بن ابي طالب بود كه با عنوان بنوالحسين شناخته مي شوند. به نظر مي رسد كه اين خاندان، با حفظ مناصب رسمي، چون قاضي، خطيب، امام جماعت، مسؤوليت موقوفات براي توزيع غذا ميان فقرا در مراسم عاشورا ـ به ويژه در ميان طوايف جماز، عطيه و هواشم ـ موقعيت خود را به عنوان امراي شهر، حتي پس از فتح آن توسط عثماني ها، حفظ كرد. 24 منابع شيعه به ما مي گويد كه بنوالحسين برخلاف شرفاي مكه، به دليل حمايت بي اندازه از اهل بيت، در نهايت قدرتش را از دست داد، اما در اين باره، تاريخ خاصي ارائه نمي دهند. مداخله مكرر شرفاي مكه در مسائل اين شهر، تعيين افرادي از سوي آنها براي اشغال پست هاي مهم و نقش آنها به عنوان ميانجي در درگيري ها و دشمني هاي ايجاد شده در ميان خاندان بنوالحسين، نشانگر آن است كه بايد نقصي در نفوذ سياسي آنها رخ داده باشد.
در دو قرن نخست حكومت عثماني ها، طايفه بني شدقم از سادات بنوالحسين، به عنوان نسب شناسان و مورخان برجسته از ديگران متمايز و ممتاز بودند. آنها مكرر مسؤوليت بيت المال را داشته و دست كم يك بار نيز در مديريت حرم نبوي شركت داده شدند. 25 آمادگي آنها در داشتن عنوان نقيب الاشراف، مي توانست نقش مهمي را در شهر و اطراف آن براي آنها به دنبال داشته باشد. نوعي از قدرت نظامي مي بايست سبب جذب آنها به اين منصب باشد، چرا كه مي دانيم آنها رهبري نبردهاي اشراف را در دفاع از مدينه و ينبع در برابر شرارت هاي بدويان كه از سوي شرفاي مكه تقويت مي شدند، سازماندهي و رهبري مي كردند.
26 بخشي از حوادث محلي مرتبط با آنها، آن است كه نقباي خاندان شدقم در جهت بهبود بخشيدن به وضعيت شرفا، با زيركي، خود را نزد سلاطين عثماني و نيز صفوي كه وقف هاي زيادي براي آنها قرار داده و درآمد سالانه آن را برايشان مي فرستاد، محبوب مي كردند. نقيب احمد بن سعد بن شدقم (م 988 / 1580) با فرستادن پيشكش هايي براي سلطان مراد سوم او را بر آن داشت تا بخشي از زمين هاي قابل كشت مصر را وقف كند كه درآمد سالانه آن 4000 اردب تخمين زده مي شد و توسط احمد شريفي كه مستقيم از طرف استانبول اعزام مي شد،
تحت نظر نقيب ميان اشراف تقسيم مي شد. 27 علي بن تقي مدني (1081 / 1617) بعد از سفر به اصفهان، دمشق، استانبول و قاهره، توانست حمايت شريف بزرگ مكه مشهور به زيد بن محسن (م1077 / 1666) را به دست آورد. وي او را به عنوان نقيب مدينه تعيين كرد. اشراف آن روزگار گله داشتند كه عوايد موقوفاتي كه شاه عباس برايشان معين كرده، به طور منظم به دست آنها نمي رسد. نقيب علي از شاه عباس دوم خواست تا آرزوهاي پدر بزرگش (عباس اول) را برآورده كند كه او چنين كرد. 28
ظهور يك سلسله هندي شيعي در دكن براي اشراف اهميت زيادي يافت. خاندان ابن شدقم نزد سلسله نظام شاه در احمدنگر، حاميان فراواني به دست آورد. 29 نخستين ارتباط توسط نقيب علي بن شدقم (م 960 / 1553) برقرار شد. او به دكن رفت و با برهان اول نظام شاه ديدار كرد و سپس به مدينه بازگشت. 30 كار مشابه از فرزندش، بدرالدين حسن نقيب بن شدقم مدني بود كه به دكن رفت و مورد استقبال گرم حسين نظام شاه قرار گرفت. در آنجا به عنوان «رئيس العلما» منصوب شد و با دختر شاه ازدواج كرد.
31 از طريق مادرش ثروت هنگفتي ـ مطابق قانون ـ به دست او و جانشينانش افتاد كه سالانه 12000 سكه طلا به وي پرداخت مي شد. او به دليل حمايتش از فقرا و نگرفتن ماليات و عشريه از اتباعش، مورد ستايش قرار گرفته است. به هر روي، او سالانه مقدار زيادي از ثروت خود را براي بستگانش به مدينه مي فرستاد. وي پس از مرگ حسين نظام شاه در سال 972 / 1565 به حجاز بازگشت و همراه علماي شيعه و سني در مكه به تحصيل پرداخت و خود را با تأسيس دو وقف عام در مدينه به عنوان فردي خيّر مشهور كرد. وي از موقعيت خودش ناراضي بود و به همين دليل به دكن بازگشت و به سال 999 / 1590 در همانجا درگذشت. 32
پس از وي پسرش محمد (م 1008 / 9 ـ 1608) رهبرى اشراف را براي مدتي حفظ كرد، اما پس از مدتى فشار توطئه هاي محلي وي را وادار به فرار به سوي مكه كرد. 33 فرزند ديگر او حسين به اصفهان رفت و نزد شيخ بهايي عالم برجسته، به تحصيل پرداخت. شاه عباس اول، محبت خود را با بخشش مقدار زيادي پول و وارد كردن نامش در ديوان به وي نشان داد. وي به طور غير منتظره اي ماندن در آن جا را رها كرد و دعوت حاكم حويزه، سيد مبارك مشعشعي (م 1025 / 1616) را براي آمدن نزد او پذيرفت. 34 بدرالدين نواده حسين بن علي (م 1090 / 1679) باز راه هند را در پيش گرفت تا عالي ترين مقام روحاني دربار اورنگ زيب، سلطان مغول، باشد. 35
يك خاندان ديگر از بنوالحسين كه از مهاجران جديد به حجاز بودند، و به احتمال، اواخر قرن شانزدهم آمده بودند، و شهرت و توفيقي در هند به دست آوردند، نظام الدين احمد بن محمد معصوم شيرازي مكي مدني (م 1086 / 76 ـ 1675) بود كه فعاليت خود را با مديحه سرايي در تجليل شريف مكه زيد بن محسن آغاز كرد. وي در سال 1055 / 46 ـ 1645 به دكن رفت. حاكم گُلْكنده عبدالله قطب شاه، رياست قلمرو خود را به او داد و دخترش را نيز به ازدواج وي درآورد. 36 زماني كه حامي او در سال 1083 / 1672 درگذشت، او تلاش ناموفقي را براي به دست آوردن حكومت گلكنده انجام داد و روزهاي پاياني زندگيش را در زندان گذراند
. 37 فرزند او، علي خان بن معصوم مدني شيرازي (م 1120 / 1709) شاعر، مورخ و نسب شناس معروف، نويسنده كتاب «سلافة العصر»، در مدينه متولد شد و در مكه درس خواند. در سال 1068 / 1658 در سن نوزده سالگي، روش پدر را دنبال كرده، به حيدرآباد رفت. وي براي 48 سال در هند ماند و به نزديك ترين وزير اورنگ زيب سلطان مغول شد. 38
به طور خلاصه، بايد گفت بر اساس آگاهي هاي اندك در دسترس، چنين به نظر مي رسد كه تشيع مدينه به عكس مكه، بيشتر در خاندان هاي محلي بود كه به طور سنتي مناصب عمومي داشتند. دانشمندان شيعي از خارج يا از مكه براي زيارت به مدينه مي آمدند و اندكي از آنان در همانجا اقامت مي گزيدند. مكه به عنوان مركز اصلي تجمع، تحصيل و مباحثه شيعيان حجاز و غير حجاز بود.
افزوده مترجم
به نظر مي رسد جداي از سادات، شهر مدينه، از قرون پيشين شيعيان بومى داشته و اين وضعيت تا دوره صفوي و پس از آن تا امروز وجود دارد.
زماني كه در سال 654 در حرم نبوي آتش سوزي شد، از آنجا كه شيعيان در حرم نفوذي داشتند، از سوي يك شاعر سني گفته شده كه چون دست روافض آنچه را لمس كرده، اين آتش براي از بين بردن آثار لمس آنها بوده است:
لم يحترق حرم النبي لحادث يخشي عليه و ما به من عار
لكنها ايدي الروافض لامست تلك الرسوم فطهّرت بالنار
ظريفي شيعي هم در پاسخ گفته بود:
لم يحترق حرم النبي لحادث
و لكل شيء مبتدع عواقب
لكن شيطانين قد نزلا به
و لكلّ شيطان شهاب ثاقب
بايد گفت كه اين حضور ادامه داشته و هيچگاه قطع نشده است.
اما از دوره مورد بحث مؤلف، نقلي از سيدنعمة الله جزايري داريم. وي مي نويسد: در سال 1095 به حج مشرف شده و به مدينه رفتم. در آن جا شيعيان را ديدم كه بدون تقيه به زيارت بقيع مي روند. يكي از ساكنان مدينه به من گفت كه سال پيش علماي مدينه به تفتيش كتبي كه در خزانه بقيع بود رفته و نسخه اي از المزار شيخ مفيد را يافتند كه در آن بر خلفا لعن شده بود. كتاب را نزد قاضي آورده و از او خواستند كه اجازه دهد قبه امامان را تخريب كنند. قاضي نپذيرفت و كار شكايت به استانبول كشيد كه البته خواسته آنها مقبول نيفتاد. *
تشيع در جبل عامل
با تسلط دولت عثماني، جامعه كهن شيعه، در آغاز يك راه طولاني رشد فرهنگي قرار گرفت و اين علي رغم ناثباتي هاي منطقه اي بود كه در اين سرزمين وجود داشت.
در حالي كه منابع اقتصادي، ثروت و قدرت نظامي در دستان رؤساي محلي بود، برخي از آن ها شيعي بودند، مانند علي الصغير در جبل، حرفوش در بعلبك و كرح نوح در دره بقاع. در اين مناطق، تعليم و تربيت در انحصار چند خانواده از علما و فقها بود كه مرتب ازدواج هاي داخلي داشته و مناصب از پدر به فرزند منتقل مي شد. اين خاندانهاكه به عنوان شيخ روستا و راهنمايان مذهبي عمل مي كردند، بر پيروانشان نفوذ داشتند، اما نتوانستند تشكيلات مذهبي منظمي به وجود آورند. در بيشتر اوقات، حتي عالمان برجسته، مجبور بودند تا ضروريات زندگي خويش را خود تأمين كنند. 39
برآمدن سلسله صفوي، به طور طبيعي، تأثير زيادي بر جامعه شيعه گذاشت. علي بن عبدالعال كركي (م 940 / 34 ـ 1533) از نخستين كساني بود كه دعوت شاه اسماعيل را پذيرفت و به ايران آمد تا به عنوان عالي ترين مقام مذهبي در دولت شاه طهماسب فعاليت كند. 40 نمونه هاي مشابه، به ويژه از ميان همشهري هاي وي از كرك نوح، وجود دارد، در همان حال، شمار زيادي از آنان در منطقه باقي ماندند تا زندگى ساده و زاهدانه و كار مطالعه و نوشتن را مانند اجداد خود ادامه دهند. همچنين در بالا بردن سطح آموزشها و تحصيلات و فضل خود در ارتباط مداوم با دانشمندان سني بكوشند.
برخي از آنها در تلاش براي به رسميت شناخته شدن خود به عنوان «علما» از طرف نهادهاي مذهبي دولت عثماني بودند. نمونه اين برخورد زين الدين عاملي معروف به شهيد ثاني، رهبر برجسته مذهبي جبل عامل در قرن شانزدهم 41 و شاگرد وفادارش حسين بن عبدالصمد عاملي 42 (م 984 / 1576) است كه همراه استاد به استانبول رفتند تا پستي در يكي از مدارس به دست آورند. پس از آن كه در دمشق و حلب چنين پستي به دست نيامد، شهيد به عنوان مدرس، در مدرسه اي در بعلبك تعيين شد و حسين در مدرسه اي در شهر بغداد.
توجه زين الدين در ايجاد يك رتبه مدرّسي در عثماني، يا ايجاد يك موقعيت استوار در جهت بناي استقلال مالي براي خود و شاگردانش بود; بدان اميد كه اين جمع را از برخي از حمايت هاي ناجور كساني از رهبران محلي شيعه كه حاضر به اعطاي موقعيت ويژه و ممتازي به علما نبودند، آزاد سازد. متأسفانه اين تجربه عمر كوتاهي داشت. پس از آن كه وي به مدت دو سال در بعلبك، بر طبق مذاهب خمسه فتوا مي داد، به زادگاه خويش بازگشت و خود را از دنياي خارج منزوي كرد. حسين بن عبدالصمد شاگرد او در بغداد هم، پست خود را به دليل ناكافي بودن وقف آن وانهاد. 43 كشته شدن زين الدين (966 / 1558) در راه استانبول، در حالي كه سلطان و علماي آن شهر وي را خواسته بودند، طور ناخوشايندي يادآور برخورد ظالمانه و متعصبانه همقطاران سني او و برخورد سخت آنها در از ميان بردن همه جوامع شيعي عرب بود. احتمالا اين رخداد راه را براي مهاجرت هرچه بيشتر علما به ايران يا نقاط امن ديگر هموار مي كرد. 44
جالب آن كه اعقاب بلافصل وي مصمم شدند تا در سرزمين عثماني بمانند. فرزند او جمال الدين حسن عاملي (م 1011 / 1602) يك عالم برجسته شيعي در نوع خود، به استثناي يك دوره كوتاه كه براي تحصيل در نجف بود، در جبل عامل زيست. بر اساس يك نقل، وي سفر زيارتي به مشهد را هم نپذيرفت، از آن جهت كه مبادا شاه عباس اول به وي تكليف كند تا در ايران بماند. 45 فرزند وي، محمد عاملي پس از فوت پدر و معلم خود، جبل عامل را ترك كرد و براي پنج سال در مكه زندگي كرد.
در اين سال ها او از نزديكان ميرزا محمد استرآبادي بود و در كار تأليف «رجال» از نظر تنظيم و تجديد نظر در آن، به وي كمك مي كرد، همچنان كه يك نسخه از آن را استنساخ كرد. وي به جبل عامل بازگشت و از آنجا به كربلا رفت و در نهايت در مكه سكونت گزيد و همانجا در سال 1030 / 1621 درگذشت. گفته شده است كه شاه صفوي با اصرار از وي دعوت كرده بود تا به دربار وي بيايد اما او رد كرده بود. 46مسن ترين فرزند وي، زين الدين محمد عاملي (م 1064 / 1654) شاعر پر آوازه، دو بار به ايران آمد، اما بيشترين سال هاي عمرش را در مكه گذراند. 47
حرفوش بعلبك و ابن علوان، همسايگان كرك نوح، دو نمونه ديگر از مقامات رسمي عثماني شيعي بودند كه در منطقه حضور داشتند. حرفوش به عنوان حاكم بعلبك خدمت كرده و براي مدت كوتاهي اداره منطقه حمص را هم بر عهده داشتند آنها با حاكمان * دمشق نيز پيوندهايي داشتند. بر اساس سياست عثمانيها در منطقه، حرفوش به عنوان نيروي براي مهار كردن قدرت رو به رشد دروزيان به كار گرفته شد، به طورى كه در سال 1036 / 1625 فخرالدين دوم معن در نهايت آنها را شكست داد و از بعلبك بيرون راند. اندكي بعد، يكبار ديگر، آنها به عنوان حاكمان محلي بقاع در قرن هيجدهم ظاهر مي شوند. 48
آنچه بيشتر به بحث مربوط است، به عقيده من، خانواده ابن علوان است، خانواده اي از سران اشراف كه اعضاي آن به طور انحصاري پست نقيب الاشراف بعلبك را از دوره مماليك در اختيار داشتند. برجستگي ابن علوان، از سرپرستي وي نسبت به يكي از اماكن مقدس واقع در كرك نوح كه گفته مي شود مقبره نوح پيغمبر است، برگرفته شده است. پيوند آنها با اين مكان مقدس مانعي بر سر راه تلاش هاي مماليك براي جايگزين كردن سنيان در سرپرستي بر آن، در آن زمان بود، آن هم درست زماني كه، نيز به دليل موقوفات آن، به تدريج بر موقعيت اقتصادي و اجتماعي حرم افزوده مي شد.
عثماني ها، از طريق حَنَش، مقدّم دره بقاع در آن زمان، بر اهميت اين منطقه افزودند. در ميان سال هاي 935 ـ 950 / 1529 ـ 1544 محمد بن ناصرالدين الحنش، وقف بزرگي را شامل قنوات آب، باغ ها و اختصاص زميني براي نگهداري حرم ايجاد كرد و مديريت و سرپرستي آن را به نقيب الاشراف سيد علوان بن علي بن حسين و اعقاب وي واگذار كرد. نكته جالب آن كه در متن وقف نامه، از سيدعلوان مانند اجدادش، به عنوان شيخ الاسلام و با تعبير «قدوة العلماء السادة الشافعية» ياد مي شود. 49 منابع تأييد مي كنند كه اين خانواده طي چهار قرن حكومت عثماني سرپرستي حرم را در اختيار داشته است. 50 اين نكته قابل توجه است كه ابن علوان شاخه لبناني يك خاندان شيعي دمشق را بنياد گذارد كه آنها هم مكان مقدس محلي ديگري را كه مقبره سيده زينب است در اختيار داشتند. 51
تشيع در حلب
حلب شهري با پيشينه تشيع، حتي بعد از سقوط دو دولت شيعي حمداني و مرداسي و روي كار آمدن قدرتمندانه سنيان يعني زنگيان و ايوبيان و مماليك، همچنان به جذب و ميزباني علماي شيعه به خود ادامه داد. هنوز در قرن چهاردهم، با وجود آزار و تعقيب ها كه هر لحظه بلاد شام را در مي نورديد، شمار علماي شيعه كه به تنهايي در آن شهر زندگي مي كردند تا پانزده نفر مي رسيد. 52 خاندان كهن و برجسته بنوزهره از سادات حسيني كه معتقد بودند كه از نسل امام جعفر صادق(عليه السلام) هستند، از جمله خانواده هاي روحاني و هدايتگر شيعي بودند كه در اين شهر زندگي مي كردند. در واقع، منابع سني، از آنها به عنوان عامل شيوع بدعتي در حلب ياد مي كنند كه از سوي حران آمده است، در حالي كه آنها در اصل از مردمان مدينه بودند.
بنوزهره از طريق به انحصار در آوردن مقام نقيب الاشرافي، به عنوان رهبر اشراف حلب به دست آوردند و در اواسط قرن چهاردهم براي آنها وقف بزرگى كه مربوط به برخي روستاها و زمين هاي حاصلخيز كشاورزي آن ناحيه بود، ايجاد كردند. 53
با پيروزي عثماني ها، تشيع در حلب رو به افول گذاشت. منابع ادبي تنها چند گزارش از بنوزهره ارائه مي دهند اما از فعاليت هاي مذهبي شيعي آنها آگاهي هاي روشني در اختيار نمي گذارند. در نهايت در قرن شانزدهم، حضور تشيع در ميان تاجران بزرگ و نيز جامعه اشرافي كه در يكي از دو حرم از نوادگان علي(عليه السلام) در حلب زندگي مي كنند، يعني مشهدالحسين نمودار مي شود. 54
كامل الغزي، مورخ حلبي، به روشني اظهار مي كند كه شيعه در پرده تقيه فعاليت مي كردند تا قدرت را به ضرر سنيان دست آورند، اين فعاليت تا قرن هفدهم (دوازدهم) ادامه داشت. اما وي آنها را نمي شناساند يا نمي خواهد بشناساند. 55
مهمه دفترلري * به ما گزارش مي دهد كه در داخل و خارج مرزهاي تاريخي اين ايالت، اوضاع آشفته بوده است: گروه هاي قزلباش در اُرفه (Urfa) در سال 1574; يك لعنت كننده بر سه خليفه نخست در عين تاب در سال 1570; و بالاتر از همه، شاه اسماعيل دروغين در منطقه اِلبستن (Elbistan) به سمت شمال مَرعش كه يك شورش ضدي عثماني را در سال 1578 رهبري كرد. 56 همينطور ما مي دانيم كه حزب اردبيل، در خود حلب هم نيرومند بوده است. 57
* ـ مجموعه اسناد دوره عثماني است كه گزارش هاي شورش ها ومخالفت ها از نواحي مختلف در آن گردآوري شده است.