بخشی از مقاله

هخامنشيان

داريوش هخامنشي را سازنده نخستين آبراهي مي‌دانند كه به دست انسان و براي وصل دو دريا در مصر ساخته شده‌است و در محلي ساخته‌شده كه اينك كانال سوئز خوانده‌مي‌شود.
اما داريوش بزرگ علاوه بر اين، مبتكر و سازنده بزرگراه نيز به شمار مي‌آيد. اين حكمران خردمند به موازات ايجاد و ساخت وسايلي براي ارتباط دريايي منظم، در داخل كشور نيز به ايجاد جاده اصلي و فرعي پرداخت، آن چنان كه مورخان نوشته‌اند طول جاده سرتاسري به 2900 كيلومتر رسيده و

حتي اين جاده به كشورهاي خارج هم امتداد داشته و ازين راه امور بازرگاني و دادو‌ستد انجام مي‌يافته‌است. اين جاده‌ها ارابه‌رو بوده، زيرا در آن دوره و آن‌چنان كه در نقوش تخت‌جمشيد مشهود است، ارابه مورد استفاده‌بوده و به‌خصوص يكي از وسايل سپاهي به‌شمار آمده. هم‌چنين و در اين زمان بوده كه تشكيلات چاپاري به وجود‌آمده و به فاصله‌هاي معين چاپارخانه‌هايي ساخته‌اند كه براي رد و بدل كردن بسته‌هاي چاپاري (پستي) آماده خدمت بوده‌است. نگهباناني در اين محل گوش به فرمان سرعت بخشيدن به كار و مجري اين فرمان بوده‌اند:


« نه سرما – نه گرما – نه باد – نه باران – چاپار را از رفتن باز نمي‌دارد.»
در اين دوره خبرنامه‌اي از مركز كشور (پايتخت) درصد شماره بر لوحه گلي هر هفته تهيه و به‌وسيله چاپارهاي آماده به خدمت به مركز ساتراپ‌نشين (استان) و شهرستان ارسال و بدين وسيله فرمان و دستور كشور مدار به مسوولان امر ابلاغ مي‌شده‌است.
خبررساني آذرخشي- با ايجاد تپه‌ها به فاصله مشخص و استفاده از بلندي‌هاي طبيعي و ساخت اتاق‌هاي ديده‌باني در شب با آتش‌افروزي در اين ديده‌باني‌ها و باز و بسته كردن پنجره آن خبرهاي فوري را به پايتخت مي‌رسانيده و يا از مركز فرماندهي دستورها و فرمان ها را به مسوولان سپاه اعلام مي‌داشته‌اند، كما اين كه بنا به نوشته مورخان خبر فتح آتن پس از 24 ساعت به پايتخت كشور رسيد و جشن و سروري برپا گشت.
ساخت راه و بزرگراه‌هاي ارتباطي در سراسر كشور، سبب مي‌شده كه هرگاه نيازي وجود داشته‌است، مسوولان و اداره‌كنندگان محلي و استاني نيز بتوانند خود را به پايتخت برسانند و در نشست‌هاي همگاني كه براي مشورت برپا مي‌شده‌است،‌ شركت كنند. يكي از اين انجمن‌ها و نشست‌ها كه بنا به ضرورت يا به‌طور منظم برپا مي‌شده، «انجمن خشتره‌پاون»نام داشته‌است.
درباره اين انجمن نوشته‌اند: بنا بر امر داريوش هرچند سال يك‌بار انجمني از ساتراپ‌ها و فرمانداران و شهربانان كشور در پايتخت تشكيل مي‌يافت. در اين انجمن مسايل كشور و

شهرها به جستار گذاشته مي‌شد و دشواري‌ها و كم و كاستي‌ها مورد بحث و گفت‌وگو قرار مي‌گرفت و گزارش بازرسان ويژه شاهنشاهي كه به نام چشم و گوش شاهنشاه خوانده مي‌شدند، در اين جمع بررسي مي‌شد و چه بسا كه خطاكاران شناخته و تنبيه مي‌شدند. همچنين به گماردگان (خدمتگذاران) كه در انجام گمارش (خدمت) خود نيك كوشيده و مايه خرسندي و آسايش مردم را فراهم ساخته‌بودند، پاداش‌هاي ارزنده ارزاني مي‌گشته‌است. بخشايش اسب والاترين پاداش شمرده مي‌شده‌است. كارهايي كه در درجه اول اهميت قرار‌داشته كشاورزي و درخت‌كاري و كندن كاريزهاي آبرساني بوده‌است. همچنين به بهترين فرآورده كه روز ويژه‌اي از سال كه به پيشگاه شاهنشاه آورده مي‌شد، نيز پاداشي داده‌مي‌شد.
اين آيين در نگاره‌هاي سنگي تخت‌جمشيد گويا است و پيشكش‌كنندگان كه از تيره‌ها و نژادهاي گوناگون هستند، در آنجا ديده مي‌شوند.

jpgنياكان ما نقش بي‌همتا و با ارزشي در پايه‌گذاري تمدن جهان داشته‌اند و صدها سال در شمار پيشتازان دانش و فرهنگ بوده‌اند. آن‌چه در پي مي‌آيد، يكي از كارهايي است كه داريوش هخامنشي هنگامي كه مصر را به سرزمين‌هاي خود افزوده‌بود، براي مردم آن‌جا انجام داده‌است. اين متن به نقل از مجله رنگين‌كمان در سال 1348 است.


در موزه واتيكان لوحي مشاهده مي‌شود كه توسط «آدريان» امپراطور روم قديم از مصر به روم آورده‌شده و به موزه واتيكان هديه شده‌است. اين لوح توسط يكي از كاهنان قديمي معابد مصري نوشته شده‌است.
متن لوح از اين قرار است:
داريوش شاه شاهان و شاه مصر سفلا در عصر خود و در موقعي كه من در دربارش به سر مي‌بردم، به من امر كرد كه به پايتخت مصر برو و ضمن جمع‌آوري وسايل پزشكي، شرايط آموختن حرفه پزشكي را براي مصريان فراهم ساز.
من به مصر رفتم و چنان كردم كه شاه شاهان مي‌خواست و چنان انجام‌دادم كه شاه شاهان به من فرمان داده‌بود. من وسايل لازم پزشكي و كتاب براي ايجاد چنين دانشگاهي فراهم كردم و م

ن موفق شدم كه جوانان مصري را تحت تعليم و مراقبت و دانش‌اندوزي استادان با تجربه قرار دهم.
چه شاه شاهان به خوبي از ارزش دانش پزشكي آگاه بود و آرزو داشت با ايجاد چنين دانشگاهي جان بيماران مصري را نجات دهد.
نخستین بانوی ایرانی که در حدود ۲۴۸۰ سال پیش فرمان دریاسالاری خود را از سوی خشایار شا هخامنشی دریافت کرد.
آرتمیس نخستین بانویی که در تاریخ دریانوردی در جایگاه فرمانده دریایی قرار گر فت در سال ۴۸۴ پیش از میلاد فرمان بسیج دریایی برای شرکت در جنگ با یونانیان توسط خشایار شا هخامنشی صادر شد. آرتمیس فرماندار سرزمین کاربه با پنج فروند کشتی جنگی که خود فرماندهی آنها را در دست داشت به نیروی دریایی ایران پیوست در این نبرد ایران موفق به تصرف آتن شد. در این نبرد نیروی زمینی ایران ۸۰۰ هزار پیاده و ۸۰ هزار سواره تشکیل شده بود. نیروی دریایی ایران دارای ۱۲۰۰ کشتی جنگی و ۳۰۰ کشتی ترابری بود.
آرتمیس در سال ۴۸۰ پیش از میلاد در جنگ سالامین که بین نیروی دریایی ایران و یونان در گرفت شرکت داشت و دلاوری‌های بسیاری از خود نشان داد. او همیشه مورد ستایش دوست و حتی دشمن قرار داشت. اودر نبرد سالامین در دشوارترین شرایط جنگ با دلیری و بی باکی کم مانندی توانست بخشی ازنیروی دریایی ایران را از خطر نابودی نجات دهد به همین دلیل بود که او به افتخار دریافت فرمان دریا سالاری از سوی خشایار شا رسید. او به خشایار شاه پیشنهاد ازدواج داد که به دلایلی این ازدواج صورت نگرفت.


در دهه چهل خورشیدی یک ناو شکن با نام آرتمیس پاسداری از خلیج فارس را برعهده گرفت.
آرتمیس یا آرتمیز در چم(معنی) راست گفتار بزرگ فرمانده بزرگ نیروی دریایی خشایارشا در جنگ یونانیان بود که با خردمندی و کارآمدی بی همتای وی نیروی دریایی و رزمناوهای تریوم و صدها ناو نبرد ناو ناوچه را رهبری کرد و با فرماندهی درست بایسته خویش ‌سپاه یونان را در هم شکست. این زن فرمانده از رایزنان جنگی خشایارشا نیز بود.ارتمیس چهره ای شگفت انگیز در تاریخ ایران باستان است و شاید گزافه نگفته باشیم در تاریخ سر تا سر جهان میباشد ..او نخستین بانویی

است که در سمت فرماندهی نیرومند ترین نیروی دریایی جهان و عضو شورای عالی دفاعی و وزارت جنگ و وزارت دفاع هخامنشیان و همچنین فرماندهی سپاه غربی ایران مستقر در کاریه انجام وظیفه میکرد .این بانو در سال 480 پیش از میلاد مسیح با پنج رزمناو سنگین تریوم و هشت هزار سپاهی پیاده مرکب از هشت هنگ و دو گردان ششصد نفره از نیروهای زبده گارد جاویدان که توسط خشاریارشاه برای محافظت از ملکه ارتمیس اعزام شده بودند در جنگ سالامیس شرکت کرد ..
وی را از سویی یونانی میدانیم و از سویی خشن ترین دشمن یونانیان میدانیم و از سویی دلاور ترین فرمانده ایرانی که ضمن اینکه شکست فاحشی بر یونانیان وارد کرد قوای دریایی فنیقیه را که از نبرد فرار میکردند و در خطوط دفاعی ایران شکاف ایجاد کرده بودند را دنبال نمود و ضمن غرق نمودن ناوگان فنیقی ناوگان یونانی را که در شکاف نفوذ کرده بود و قصد حمله از پشت به ناوگان ایران را داشت شکست بسیار مهلک و سختی داد.با این حال هنوز چهره این بانو پر رمزو راز مانده است.حال انکه پس از شناخت حکومت هخامنشیان و نحوه اداره ارتش و ساتراپیهای ان مشکل خود بخود حل میشود .ایران در دوران هخامنشی گستره ای فراوان یافته بود و یکی از ساتراپهای مهم در مرز با یونان کاریه به مرکزیت هالیکار ناسوس بود این ساتراپ شاهانش خود را ایرانی میدانستند و هرگز زیر بار یونان نرفتند ولی ساکنان شهر عمدتا تاجران و کشاورزان یونانی مهاجر بودند ..
معروفیت ارتمیس در تمام دوران ادامه داشت و حتی در دوره ساسانی و اسلامی نام بسیاری از دختران دربار حتی سلاطین سلجوقی ارتمیس بود و او بسیار محبوب شاهان میهن دوست مثل ملکشاه سلجوقی جلال الدین خوارزم و شاه عباس بود و قبل اسلام نیز که گفتنش لزوم ندارد که چه بسا نام بسیاری از دختران ایرانی ارتمیس بود .ملکه ارتمیس در سال 480 پیش از میلاد با سیصد فرمانده و ناوران مشهور ایرانی در نبرد سالامیس شرکت کردو ترموپیل و چون تنها زن فرمانده ارتش ایران در کل جنگ بود و ایرانیان شاهد دلاوری بانوی زیبای ارتش خویش بودند به

جوش خروش درامده و دلیرانه میجنگیدند تا مبادا به بانو اسیب برسد مخصوصا دو گردان محافظ جان ملکه که از سپاه جاویدان بودند انچنان دلاوری کردندکه ملکه نیز تهیج شد و این دلاوری باعث محبویبت وی تا زمان حاضر نیز شده ..
متاسفانه بیشتر اطلاعات ما از وی از هرودوت است مردی از خاندان مهاجرین که دشمن درجه یک خاندان لیگدامیش خاندان ملکه ارتمیس بود و سر ضد ایرانی بودنش توسط همین خاندان تبعید به یونان شد هر چند هرودوت سیاستی ضد ایرانی داشت و گاهی سخنانش بر ضد ملکه است اما وی نیز نتوانسته سخنان نیشداری برملکه ببنددودر جایی از زیبای و دلاوری ملکه سخن گفته و گاهی نیز با سخنان نیش دار او را بدنام کرده.


ارتمیس علاوه بر شجاعت و زیبایی دارای بصیرت کامل در امور جنگی بودبخصوص در امور نبرد ناوگانهای جنگی و به عقیده تیمستوکل زمامدار اتنی دشمن ایران (در هنگام لشکر کشی خشایار شاه)ارتمیس یکی از برجسته ترین دریا سالاران جهان بوده که دشمن دیرینه یونانیان بوده و ان قدر یونانیان از وی میترسیدند از سایر فرماندهان ایرانی نمیترسیدند.

وصيت نامه كوروش :
اینک که من از دنیا می روم بیست و پنج کشور جزو امپراطوری ایران است و در تمام این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان در آن کشورها دارای احترام هستند و مردم کشورها نیز در ایران دارای احترام می باشند


جانشین من خشایار شاه باید مثل من در حفظ این کشورها بکوشد و راه نگهداری این کشورها این است که در امور داخلی آن ها مداخله نکند و مذهب و شعائر آن ها را محترم بشمارد .
اکنون که من از این دنیا می روم تو دوازده کرور در یک زر در خزانه ی سلطنتی داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو می باشد زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست . البته به خاطر داشته باش که تو باید به این ذخیره بیفزایی نه این که از آن بکاهی. من نمی گویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکنی، زیرا قاعده ی این زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند اما در اولین فرصت آن چه برداشتی به خزانه برگردان. مادرت آتوسا بر من حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن.
ده سال است که من مشغول ساخت انبارهای غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساخت این انبارها را که با سنگ ساخته می شود و به شکل استوانه است در مصر آموختم و چون انبارها پیوسته تخلیه می شوند حشرات در آن به وجود نمی آیند و غله در این انبارها چند سال می ماند بدون این که فاسد شود و تو باید بعد از من به ساختن انبارهای غله ادامه دهی تا این که همواره آذوقه ی دو یا سه سال کشور در انبارها موجود باشد و هر ساله بعد از این که غله ی جدید به دست آمد از غله ی موجود در انبارها برای تامین کسر خوارباراستفاده کن و غله ی جدید

را بعد از این که بو جاری شد به انبار منتقل نما و به این ترتیب تو هرگز برای آذوقه در این مملکت دغدغه ای نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشکسالی شود. هرگز دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی نگمار و برای آن ها همان مزیت دوست بودن با تو کافی است، چون اگر دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی بگماری و آن ها به مردم ظلم کنند و استفاده ی نا –
مشروع نمایند نخواهی توانست آن ها را به مجازات برسانی چون با تو دوست هستند و تو ناچاری که رعایت دوست بنمایی.
کانالی که من می خواستم بین شط نیل و دریای سرخ به وجود بیاورم هنوز به اتمام نرسیده و تمام کردن این کانال از نظربازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد و تو باید آن کانال را به اتمام برسانی و عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آن قدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند. اکنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا این که در این قلمرو ایران، نظم و امنیت برقرار کنند. ولی فرصت نکردم سپاهی به یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی. با یک ارتش نیرومند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند. توصیه ی دیگر من به تو این است که هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده. چون هر دوی آن ها آفت سلطنت هستند و بدون ترحم دروغگو را از خود دور نما. هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط نکن و برای این که عمال دیوان به مردم مسلط نشوند، برای مالیات، قانونی وضع کردم که تماس عمال دیوان را با مردم خیلی کم کرده است و اگر این قانون را حفظ کنی عمال حکومت با مردم زیاد تماس نخواهند داشت. افسران و سربازان ارتش را راضی نگهدار و با آن ها بدرفتاری نکن. اگر با آن ها بدرفتاری کنی آن ها نخواهند توانست معامله ی متقابل کنند. اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد. ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد و تلافی آن ها این طور خواهد بود که دست روی دست می گذارند و تسلیم می شوند تا این که وسیله ی شکست تو را فراهم نمایند.
امر آموزش را که من شروع کرده ام ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنویسند تا این که فهم و عقل آن ها بیش تر شود و هر قدر که فهم و عقل آن ها زیادتر شود، تو با اطمینان بیش تری
می توانی سلطنت کنی. همواره حامی کیش یزدان پرستی باش. اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته به خاطر داشته باش که هر کس باید آزاد باشد که از هر کیش که میل دارد پیروی نماید. بعد از این که من زندگی را بدرود گفتم، بدن من را بشوی و آن گاه کفنی را که خود فراهم کرده ام بر من بپیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار. اما قبرم را که موجود است مسدود نکن تا هر زمان که می توانی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی مرا در آن جا

ببینی و بفهمی، من که پدر تو و پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست و پنج کشور سلطنت می کردم مردم و تو نیز مثل من خواهی مرد زیرا سرنوشت آدمی این است که بمیرد. خواه پادشاه بیست و پنج کشور باشد یا یک خارکن و هیچ کس در این جهان باقی نمی ماند. اگر تو هر زمان که فرصت به دست آوردی وارد قبر من بشوی و تابوت را ببینی، غرور و خودخواهی بر تو غلبه خواهد کرد اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی ، بگو که قبر مرا مسدود نمایند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگهدارد تا این که بتواند تابوت حاوی جسد تو را ببیند.
زنهار، زنهار . هرگز هم مدعی و هم قاضی نشو، اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن، یک قاضی بی طرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار بدهد و رای صادر نماید : زیرا کسی که مدعی است اگر قاضی هم باشد ظلم خواهد کرد. هرگز از آباد کردن دست برندار. زیرا اگر دست از آباد کردن برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت زیرا قاعده این است که وقتی کشور آباد نمی شود به ط

رف ویرانی می رود. آباد کردن، حفر قنات و احداث جاده و شهرسازی را در درجه اول اهمیت قرار بده .
عفو و سخاوت را فراموش نکن و بدان که بعد از عدالت برجسته ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت. ولی عفو فقط موقعی باید به کار بیفتد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد واگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو خطا را عفو کنی، ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای. بیش از این چیزی نمی گویم و این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو در این جا حاضر هستند کردم تا این که بدانند قبل از مرگ، من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس می کنم که مرگم نزدیک شده است .

پاسارگاد:
ُِکوروش دوم، معروف به کوروش بزرگ، (۵۷۶ - ۵۲۹) شاه پارسی, به‌خاطر جنگجویی و بخشندگی‌اش شناخته شده‌است. کوروش نخستین شاه ایران و بنیان‌گذار دوره‌ی شاهنشاهی ایرانیان می باشد. واژه کوروش یعنی "خورشیدوار". کور یعنی "خورشید" و وش یعنی "مانند". پاسارگاد: «اى رهگذر هر که هستى و از هر کجا که بیایى مى دانم سرانجام روزى بر این مکان گذر خواهى کرد. این منم، کوروش، شاه بزرگ، شاه چهارگوشه جهان، شاه سرزمین ها، برخاک اندکى که مرا در برگرفته رشک مبر، مرا بگذار و بگذر.» تبار کوروش از جانب پدرش به پارس‌ها می رسد که برای چند نسل بر انشان, در جنوب غربی ایران, حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سنگ استوانه شکلی محل حکومت آن‌ها را نقش کرده است. بنیاد‌گذار دودمان هخامنشی, شاه هخامنش انشان بوده که در حدود ۷۰۰می‌زیسته است. پس از مرگ او, تسپس انشان به حکومت رسید. تسپس نیز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش کوروش اول انشان و آریارمنس فارس در پادشاهی دنبال شد. سپس، پسران هر کدام, به ترتیب کمبوجیه اول انشان و آرسامس فارس, بعد از آن‌ها حکومت کردند. کمبوجیه اول با شاهدخت ماندانا دختر آژدهاک

پادشاه قبیله ماد و دختر شاه آرینیس لیدیه, ازدواج کرد و کوروش نتیجه این ازدواج بود. تاریخ نویسان باستانی از قبیل هردوت, گزنفون, و کتزیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند, اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه داده‌اند, بیشتر شبیه افسانه می باشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس, و حسن پیرنیا شرح چگونگی زایش کوروش را از هردوت برگرفته‌اند. بنا به نوشته هردوت, آژدهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که

همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژدهاک تعبیر خواب خویش را از مغ‌ها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژدهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد, زیرا می ترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژدهاک دختر خود را به کمبوجیه اول به زناشویی داد. ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغ ها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندان فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. آژدهاک بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زاده‌ی دخترش را به یکی از بستگانش هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود, چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد, در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپان‌های شاه به‌ نام میترادات (مهرداد) داد و از از خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمه‌ی ددان گردد. چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد, با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری

کند و بجای او, فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود, در جنگل رها سازد. میترادات شهامت این کار را نداشت, ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت. روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود, با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی می کرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را به دسته‌های مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفه‌ای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از

شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرای, فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور داده است وی را تنبیه کنند. پدرش او را نزد آژدهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کرده است. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: "تو چگونه جرأت کردی

با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگترین مقام کشوری است, چنین کنی؟" کوروش پاسخ داد: "در این باره حق با من است, زیرا همه آن‌ها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد, من دستور تنبیه او را دادم, حال اگر شایسته مجازات می باشم, اختیار با توست." آژدهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد, مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه می گذرد با سن این کودک برابری می کند. لذا آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: "این طفل

فرزند من است و مادرش نیز زنده است." اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند. چوپان در زیر شکنجه وادار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژدهاک آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس آژدهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید, موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژدهاک که از او

پرسید: "با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟" پاسخ داد: "پس از آن که طفل را به خانه بردم, تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم". کوروش در دربار کمبوجیه خو و اخلاق والای انسانی پارس‌ها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آن‌ها را آموخت و با آموزش‌های سختی که سربازان پارس فرامی‌گرفتند پرورش یافت. هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد آژدهاک شورانید

و موفق شد, کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی کند و او را شکست بدهد. با شکست کشور ماد بوسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود, پادشاهی ۳۵ ساله آژدهاک پادشاه ماد به انتها رسید, اما کوروش به آژدهاک آسیبی وارد نیاورد و او از را نزد خود نگه داشت. کوروش به این شیوه در ۵۴۶ پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود

خاستگاه ايرانی پالاواییان و تامیلیان
رضا مرادی غیاث آبادی
چندی پیش نامه‌ای از آقای آمالا سینگ، یکی از «پالاواییان» جنوب شبه قاره به دستم رسید. ایشان در نامه خود گفته‌اند ما انجمنی هستیم که در زمینه مهاجرت احتمالی پالاواییان یا «تامیلیان» از ایران باستان به هندوستان، و همچنین خاستگاه ایرانیِ پالاوایی‌ها تحقیق می‌کنیم. آنان بر این باورند که تاریخ گمشده و ریشه زبان تامیلی در سرزمین ایران نهفته است و حتی یکی از اعضای آنان به نام آقای دکتر لگاناتان، مدعی است که پیوندهایی را مابین زبان تامیلی و زبان‌های ایرانی، سومری و عیلامی یافته است و حتی چنین می‌اندیشد که نام کشور سریلانکا بازمانده‌ای از نام عیلام است. اعضای این انجمن ابراز علاقه کرده بودند که من با توجه به نکاتی که در کتاب خود به نام «ایران، سرزمین همیشگی آریاییان» در رد نظریه مهاجرت آریاییان از سرزمین‌های شمالی، آورده‌ام؛ در این زمینه سخنانی برای آنان بازگو کنم. (گزیده‌ای از کتاب یادشده بالا به فارسی و انگلیسی در همان صفحه آمده و در گروه تاریخ تامیل نیز به نظرخواهی گذاشته شده است).
آقای سینگ همچنین گفته‌اند که هدفشان شکستن افسانه هجوم آریاییان به هند و تقسیم مردمان آن سرزمین به دو تبار آریایی و پیش‌آریایی است. ایشان در پایان نامه خود گفته‌اند که مطالعات آنان علاوه بر دستیابی به واقعیت، منجر به همبستگی و آشتی میان مردمان گوناگون خواهد شد.
از سوی دیگر، آقای بالا پیلایی عضو دیگر این انجمن، خلاصه مقاله‌ای در این زمینه را فرستاده است که ترجمان فارسی آنرا برای آگاهی خوانندگان در ادامه می‌آورم.


با بهترین آرزوها برای آمالا سینگ و بالا پیلایی و گروه پژوهشی آنان، امیدوارم فرایند رو به گسترش پژوهش در زمینه خاستگاه ایرانیان و ایرانی‌تباران و رد نظریه اثبات نشده مهاجرت آریاییان از سرزمین‌های شمالی، به نتایج بهتر و فراگیرتری دست یابد.
ù
شواهد تاريخي، انسان‌شناختي و زبان‌شناختي جدید، بيانگر اين است كه سلسلة «پالاوا» Pallava از تبار پارتيان بوده‌اند و نام پالاوا نيز صورتي ديگر از واژة شناخته شدة سانسكريت «پَـهلَـوَه» Pahlava مي‌باشد. دكتر كارنگي، پهلوه‌ها را كه در زبان فارسي «پهلويان» خوانده مي‌شوند، مردمي مي‌داند كه به زبان پهلوي سخن مي‌گفته‌اند. پهلوی از جمله زبان‌هايي است كه در ايران بدان تكلم مي‌شده است. دكتر بولر نيز مي‌گويد كه پـهلوه، که ایرانیان آنرا «پَـهلَـو» می‌خوانند، صورت تغييريافتة «پَـرثَـوَه» است. بايد به اين نكته توجه نمود كه در نسخه هاي متفاوت «پورانا»ها Purana (یکی از متن‌های مذهبی آیین هندو، م.) برای نامیدن گروهی یکسان، در جایی از واژة

پَـهلَـوَه، و در جای دیگر از پالاوا استفاده شده است. پالاواها آن دسته از پهلوها يا پهلويان بوده‌اند كه هم پيمان با «سکا»ها و «كَـمـبوجَـه»ها Kamboja (در پاکستان امروزی. با کشور کامبوج که ممکن است با هم همریشه باشند، اشتباه نشود. غیاث آبادی) به تدريج در طي سده‌هاي دوم و يكم پيش از ميلاد به درون شبه قاره نفوذ كردند و در سده های نخستین میلادی در جنوب و جنوب غربي هند مسكن گزيدند. در «مَـرْكِـنـديا پورانا» Markendeya Purana كه يكي از پوراناها مي‌باشد و نيز در «بْـرهَت سَـمهيتا» Brhat Samhita (کتابی از هندوان از سده ششم میلادی، م.) آشكارا شواهدي است مبني بر اينكه سكونتگاه‌هاي پهلوها و كَمبوجَه‌ها در جنوب غرب هندوستان امر

وزي بوده است .
و. د. مَـهاجان، در كتاب «هند باستان» (صفحة 630) نقل كرده است كه پادشاه «قَـنّـوج» Kanauj/ Kannauj بنام «يَـسووَرمَـن» Yasovarman (سلطنت در سده هشتم ميلادي) با شاه «ماگَـدهَـه/ مَگَذَه» Magadha (یکی از چهار پادشاهی بزرگ هند در زمان بودا، م.) نبرد كرد. شاه «وَنگَـه» Vanga (بنگال) را بكشت و به سواحل شرقي دست يافت. شاه «دكَـن» Deccan را شكست داد و از كوهستان «مَـلَـيَـه» Malaya گذشت. كوهستاني كه به احتمال بر ساحل شرقي رودخانة «مَـلَـبار» Malabar و در جنوب «ميسور» Mysore است. آنگاه به درياي جنوبي رسيد و با «پارَسيكَه/ پَـرَسيكَه»ها Parasika نبرد كرد. آنگاه از ساكنان كوهستان «غات»هاي غربي باج ستاند و سپس به سوي شمال راه سپرد تا به كرانه‌هاي رودخانة «ناربادا» Narbada رسيد.
بر مبناي شاهدي كه آمد، يك بخش از پهلوها (يعني پارَسيكَه‌ها) نيز پيشتر و در حدود ربع نخست سده هشتم در نواحي جنوبي هند ساكن بوده‌اند. پس چنين به نظر مي‌آيد كه پالاواهاي شهر «كانچي» Kanchi در واقع شاخه‌اي از پهلويان ايراني بوده‌اند؛ كساني كه در گذر زمان به كيش هندو در آمدند و پيرو آئين برهمني شدند .
دانشمند فرانسوي ژرژ كوئیده، همچون خيلي‌هاي ديگر، پالاواها را با ايرانيانِ پهلوي يكي مي‌پندارد و همچنين نسبت نزديكي ميان پالاواهاي كانچي و فرمانروايان كمبوجه در كشور كامبوج قائل است. اين نكته حاكي از آن است كه برخي خاندان‌هاي متهور و ماجراجو از ميان کمبوجه‌هاي هندي (كه متحدان پهلوها بودند)، از راه دريا به هندوچين رفته، پادشاهي کمبوجه را در شمال «فونان» Funan و در حدود سده‌هاي پنجم و ششم ميلادي پي ريخته بودند.
همچنین منابع زبان باستاني «سينهالا» Sinhala (یکی از زبان‌های آریایی که در سریلانکا متداول است، م.) شواهدي از مراكز سكونت کمبوجه‌ها با قدمتي تا اوايل سده سوم پيش از ميلاد، به دست می‌دهند. در اين منابع گفته مي‌شود كه در ميان 96 خاندان «مَـراثاس» Marathas كه در ناحية «مَـهاراشترا» Maharashtra مي‌زيسته‌اند، خانداني به نام «پَـلَـو» Palav نيز وجود داشته است. در اين روايت نكته‌اي نهفته است و ما را بدانجا رهنمون مي‌شود كه شايد بخشي از پهلوها (يا همان پارسيكه‌ها) در حوالي سده هاي پنجم و ششم میلادی و يا حتي زودتر از آن وارد جمعيت انبوه مهاراشترا شده و با آنها درآميخته بودند. شواهد مكتوب و مستند بيانگر آن است كه پارسيكه‌ها و كمبوجه‌ها در طي سده های پسین ميلادي، سرگرم تصرف نواحي هم‌مرز و مجاور

«مهاراشترا» بوده‌اند. تخت جمشید
انجمن قانون گذاری جهان باستان
رضا مرادی غیاث آبادی
برگرفته از کتاب «تخت‌جمشید، بنای میهنی ایرانیان و انجمن همپرسگی ملی»، 1379، از همین نگارنده، با بازنگری و افزوده‌ها.
تخت‌جمشید، بنای نمادین ملی ایرانیان و نشانه اقتدار و شكوه آنان و نماد توانایی‌های علمی و

فنی و هنری نیاكان ما بوده است. تخت‌جمشید جلوه‌گاه همیستگی ملی و سرزندگی و بالندگی روان ایرانیست. ایرانیان را اراده بر آن بوده كه اگر می‌باید بنایی در نشان شكوه و بزرگی ایران برساخته شود، از آن برای كاركرد یكی از نهادهای ملی كشور بهره‌برداری شود و بهترین نماد ملی میهن، همانا «انجمن همپرسگی ملی» یا «انجمن بهان» می‌بود. همان كه امروزه آنرا مجلس شورای ملی یا در گستره‌ای پهناورتر، سازمان ملل می‌نامند.
تخت‌جمشید جایگاهی بوده است كه فرستادگان اقوام گوناگون برای سگالش و قانون‌گذاری و تصمیم‌گیری در باره مهمترین نیازهای سرزمینی كه از نیل تا سند گسترده بود، گرد می‌آمدند و نه تنها پارسیان، كه نمایندگانی از همه سرزمین‌ها و اقوام در آن شركت می‌جستند. نگاره‌های 23 هیئت نمایندگی ملل كه بر نمای خاوری كاخ آپادانا بركنده شده است، نشانه‌ای از حضور آنان است. پوشاك و آرایه‌های ساده، نشان می‌دهد كه آنان مردمانی از میان همه گروه‌های اجتماعی و خردمندان هستند و نه تنها از اشراف و بزرگ‌زادگان.
چنین انجمنی، بی‌گمان بجز مجمع عمومی كه در تالار آپادانا برگزار می‌شده است، از بخش‌های گوناگون پژوهشی و آموزشی و اداری و مركز اسناد برخوردار بوده است كه با بررسی‌های بیشتر در آینده‌ای كه فرصت چنین پژوهش‌هایی فراهم باشد، جایگاه هر یك از این نهادها و نیز كاربری هر یك از دیگر بناهای تخت‌جمشید دانسته می‌آید.
این گردهمایی همگانی مردمانِ شاهنشاهی هخامنشی را خشایارشا در سنگ‌نبشته خود بازگو می‌كند. آنجا كه در نبشته‌اش به سه زبان، از دروازه ورودی تخت‌جمشید با نام «دروازه همه كشورها» (دووَرثـیـم ویـسَـه دَهـیـو) یاد می‌كند و نشان می‌دهد كه آن دروازه، آمدگاه همه مردمان جهان بوده است.
همچنین واژه «تَـچَـر» كه در سنگ‌نبشته داریوش بزرگ برای نامیدن یكی از تالارهای تخت‌جمشید از آن یاد شده است، بنا به پژوهش‌های استاد نصراله برزآبادی فراهانی (نظریه نوین پیرامون معانی حروف الفبای فارسی، تهران، 1376) به معنای «جایگاه گزیدن راه» یا تالار شورا می‌باشد.
از سوی دیگر، شمار بیست و سه گانه اقامت‌گاه‌های مهمان‌خانه تخت‌جمشید (كه به اشتباه و بدون هیچ دلیلی «حرمسرا» نامیده می‌شوند) با شمار بیست و سه هیئت نمایندگی ملل كه بر

نمای آپادانا بركنده شده است، برابری می‌كند و نشانگر این است كه آن اقامتگاه‌ها، نه حرمسرای خشایارشا، كه مهمان‌خانه تخت‌جمشید می‌بوده است.
دلیل دیگری كه كاركرد تخت‌جمشید را به عنوان انجمن همپرسگی ملی و مجلس قانون‌گذاری تأیید می‌كند، گزارش كورتیوس، تاریخ‌نگار یونانی است كه آورده است اسكندر بنایی را به آتش كشید كه مردمان جهان برای گرفتن «قانون» به آنجا می‌رفتند.
ما از وجود چنین انجمنی، حتی در دوره اشكانیان آگاهی مكتوب داریم. در متن پهلوی «اندرز پوریوت‌كیشان» (بند 44) آمده است: «برای همپرسگی به انجمن بهان فراز شوید» و همچنین در «مادیگان سی‌روزه» آمده است: «در بهمن‌روز، خوب است به درگاه شاهی رفتن، به درگاه دانایا

ن رفتن، عشق و دانش ورزیدن و به انجمن همپرسگی رفتن».
در باره كاربرد تخت‌جمشید، سخنان بسیاری گفته شده است. برخی آنرا پایتخت هخامنشیان یا سكونتگاه دربار دانسته‌اند و برخی دیگر آنرا یك قلعه نظامی یا نیایشگاه دانسته‌اند. اما عجیب‌ترین اظهارنظرها چنین است كه تخت‌جمشید، جایگاه برگزاری جشن نوروز بوده است. ادعاهایی كه هیچگاه برای آن دلیل و مدركی به دست نیامده است.
می‌دانیم كه هرگونه فرضیه‌ای را می‌باید یا شواهدی قاطع پشتیبانی كند و یا دستكم شواهدی كه تنها برانگیزاننده یك گمان باشد. كاربرد تخت‌جمشید به عنوان جشنگاه نوروزی، ادعایی است كه تاكنون هیچكدام از دو دسته شواهد لازم برای اثبات آن و یا حتی برای ایجاد یك گمان، به دست نیامده است و تنها بخاطر تكرار فراوان، امری قطعی دانسته شده است.
اما این داستان بدینجا پایان نمی‌یابد و نظرهای دیگری نیز بدان افزوده شد: «شیب ملایم پلكان

تخت‌جمشید برای این است كه بتوان سوار بر اسب وارد بارگاه تخت‌جمشید شد»، «پلكان سمت راست برای عبور پارسیان و پلكان سمت راست برای عبور مادها است»، «سنگ‌نگاره‌های تخت‌جمشید، نشانگر خراج یا هدایای نوروزی است كه تقدیم شاه می‌شود». در حالیكه در هیچ‌كجای تخت‌جمشید، جایگاهی به عنوان شاه‌نشین یا سنگ‌نگاره‌ای كه پادشاه در حال دریافت هدایا باشد، دیده نشده است.
این نگارنده در چهار سال پیش و در كتاب «تخت‌جمشید، بنای میهنی ایرانیان و انجمن همپرسگی ملی» و همچنین در نوشتارهای متعددی به این جستار پرداخت و از پیروان چنین فرضیه‌ای تقا

ضا كرد كه هنگام بازگویی چنین ادعاهایی، دلایل خود را نیز بیان دارند.
امیدوارم که به این پرسش‌ها پاسخ داده شود كه چه دلیل و مدركی وجود دارد كه تخت‌جمشید تنها برای برگزاری مراسم نوروزی برساخته شده است؟ كدام سند مكتوب تاریخی، كدام كتیبه و كدام سنگ‌نگاره چنین فرضیه‌ای را تأیید می‌كند؟ كدام دلیل و مدرك به اثبات می‌رساند كه ایرانیان سواره بر اسب وارد بارگاه می‌شده‌اند. كاری كه بسیار زشت دانسته می‌شده و همواره در شمار توهین و تحقیر صاحب بارگاه تعبیر می‌شده است. كدام دلیل و مدرك نشان می‌دهد كه ایرانیان، پلكان و راه‌های عبور و مرور جداگانه داشته‌اند؟ كدامیك از نگاركندهای تخت‌جمشید كه مردمانی پرمهر را نشان می‌دهد كه دستان یكدیگر را برگرفته‌اند و گلی به هم تعارف می‌كنند، چنین جدایی و تبعیضی را بازگو می‌كند؟ و نیز اینكه چگونه ممكن است بنایی كه نزدیك به دویست سال، ساخت آن به درازا انجامیده تنها برای یك مراسم یكروزه باشد؟
نیاكان ما از انتخاب انجمن همپرسگی ملی برای تكیه زدن بر باشكوه‌ترین بنای میهنی خود، آرمان ویژه‌ای را دنبال می‌كردند و آن اینكه همه ملت‌ها در ساخت آن مشاركت كنند، آنجا را خانه خود بدانند و دوستش بدارند و گرامی‌اش دانند. اگر آنجا بنایی با كاربرد محلی می‌بود، هرگز نمی‌توانست توجه همه ملل را بخود جلب كند. یك بنای شاهی، یك دژ نظامی، یك انبار جواهرات، یك نیایشگاه بزرگ، یك جشنگاه نوروزی، یك سكونتگاه درباری و یا یك حرمسرا، هیچكدام

 

نمی‌توانست احترام و بزرگداشت همه مردمان و همه اقوام و همه ادیان را بخود جلب كند.
كورتیوس، ضمن اشاره به كاركرد تخت‌جمشید، گزارش می‌كند كه «لشكریان اسكندر، تخت‌جمشید را ابتدا غارت كردند، پارچه‌های زیبا را تكه‌تكه كردند تا هر كدام پاره‌ای از آنرا بربایند، پیكره‌های سنگین را خرد می‌كردند تا پاره‌ای از آنرا صاحب شوند. صندلی‌های باشكوه را می‌شكستند تا قطعات عاج و سنگ‌های گرانبهای آنرا به یغما برند و هر چه را كه نمی‌توانستند ببرند، نابود می‌كردند».
آنان آنگاه مشعل‌های خود را به میان 873 ستون تخت‌جمشید انداختند و بنایی كه یكصدو نود سال بود كه با همفكری و همكاری همگی مردمان شاهنشاهی هخامنشی ساخته می‌شد را به آتش كشیدند. آنهمه سقف‌های چوب سدر، آنهمه پیكره‌هایی كه ریزه‌كاری‌های آن نه با قلم و پتك، كه به دقت یك جواهرتراش و با سوزن تراشیده شده بودند؛ از بلندای بیست متری بر زمین در می‌غلطیدند و خرد می‌شدند.
آنهمه ایوان و تالار و دیوارهای نگارین، آنهمه مردان با چهره‌هایی آكنده از آرامش و وقار، و آنهمه كتیبه‌هایی كه در آنها از راستی، از صلح، از عدالت و از شادی گفتگو شده بود، در میان شعله‌های آتش سوخت و رفتتخت جمشيد در يك نگاه
تخت‌جمشيد مجموعه بنايي است كه بر صفه سنگي به گستره ١٢٥ هزار متر مربع در دامنه كوه رحمت، در شهر مرودشت و در ٥٥ كيلومتري شمال شرقي شهر شيراز در حدود سال ٥٢٠ پيش از ميلاد توسط داريوش اول بنيان‌گذاري شد. ساخت بناهاي تخت‌جمشيد به وسيله داريوش اول آغاز و توسط شاهان بعدي ادامه يافت. نام اصلي اين محل در كتيبه‌ها، پارسه است. يونانيان به آن پرسه پوليس و بعدها مورخين اسلامي آن را تخت‌جمشيد ناميدند.


1- پلكان ورودي
در قسمت غربي صفه براي دسترسي به بالاي صفه، پلكان دو طرفه بزرگي توسط خشايارشا ساخته شده است كه در هر طرف ١١٠ پله كه ٦٣ پله از سطح دشت به يك پاگرد منتهي و از پاگرد تا روي صفحه ٤٣ پله ساخته شده است. هر پلكان ١٠ سانتي متر ارتفاع، ٣٨ سانتي متر پهنا، و ٦٩٠ سانتي متر طول دارد. در كنار پلكان جان پناه كنگره داري ساخته شده است و هر چند پله از يك قطعه سنگ بزرگ تراشيده شده است.
2- دروازه ملل


پس از بالا رفتن از پلكان، دروازه ملل نخستين بنايي است كه توجه را به خود جلب مي‌كند. اين بنا شامل تالار مربع وسيعي است كه بر چهارستون استوار شده و داراي سه درگاه به طرف غرب، شرق و جنوب است. دو طرف درگاه غربي مزين به نقش دو گاو عظيم‌الجثه و دو طرف درگاه غربي مزين به مجسمه دو گاو بالدار با سر انسان است. بر روي جرزهاي اين دروازه چهار كتيبه سه زبانه توسط خشايارشا نقر شده است كه در آن خشايارشا به نيايش اهورامزدا و شرح اقدامات خود مي‌پردازد.
3- كاخ آپادانا
ساخت آپادانا به فرمان داريوش آغاز و توسط خشايارشا به پايان رسيد. اين كاخ مشتمل بر يك تالار مركزي با ٣٦ ستون و سه ايوان هر كدام با ١٢ ستون در شمال، شرق و غرب و تعدادي اتاق در چهارگوشه و ضلع جنوبي است، ارتفاع ستون‌هاي اين تالار و ايوان‌هاي آن با سر ستون بيش از ١٠ متر است. در جبهه شمالي و شرقي تالار آپادانا دو پلكان ساخته شده كه هر پلكان با چهار رديف پله به ايوان دسترسي پيدا مي‌كند. بدنه اين پلكان‌ها مزين به نقوش بزرگان هخامنشي، سربازان جاويدان و نمايندگان ملل تابع (هديه آوران) است.
4-كاخ سه دروازه (كاخ مركزي يا تالار شورا)
كاخ سه دروازه از نظر موقعيت در مركز كاخ‌هاي تخت‌جمشيد واقع شده است. اين كاخ داراي يك پلكان دوطرفه در جبهه شمالي است كه روي آن نقش بزرگان مادي و هخامنشي به صورت مجزا از هم در حال بالا رفتن از پله‌ها حجاري شده است. اين كاخ داراي دو ايوان با دو ستون و يك تالار با چهار ستون است كه روي درگاه‌هاي آن نقش پادشاه هخامنشي حجاري شده و تعدادي اتاق نيز در طرفين تالار ساخته شده است. سر ستون‌هاي اين تالار تنها سر ستون‌هايي هستند كه به شكل سر انسان حجاري شده‌اند.
5- كاخ صد ستون (تالار تخت)
تالار تخت را مي‌توان دومين بناي با اهميت مجموعه تخت جمشيد بعد از تالار آپادانا دانست كه شامل يك تالار مركزي با ١٠٠ ستون سنگي، يك ايوان ١٦ ستونه، ٤ درگاه اصلي و ٤ درگاه فرعي و دالان‌هاي دراز در سه طرف كاخ است. روي دو طرف درگاه‌هاي شمالي و جنوبي نقش پادشا

 

ه نشسته بر تخت بردست نمايندگان ملل تابعه حجاري گشته و روي بدنه درگاه‌هاي شرقي و غربي نقش پادشاه در حال نبرد با حيوانات افسانه‌اي ديده مي‌شود. تالار مركزي اين كاخ گسترده‌ترين تالار تخت‌جمشيد است و از نظر اهميت بعد از تالار آپادانا دومين كاخ مجموعه است. در انتهاي حياط اين كاخ دروازه‌ي ناتمام مشابه دروازه ملل وجود دارد كه وضعيت آن مي‌تواند روند ساخت بناهاي مجموعه را نشان دهد.
6- كاخ تچر (تالار آيينه)
اين كاخ، كاخ اختصاصي داريوش شاه است كه شامل يك تالار مركزي با ١٢ ستون و يك ايوان ٨ ستوني، دو تالار چهارستوني در پشت تالار مركزي و تعدادي اتاق كوچك‌تر در طرفين است. بدنه درگاه‌ها داراي نقوش برجسته با محوريت پادشاه است (دليل نام‌گذاري اين تالار به آيينه، صيقل بودن سنگ‌هاست به گونه‌اي كه تصاوير را منعكس مي كند.
7- كاخ هديش
كاخ هديش كاخ اختصاصي خشايارشا است كه ابعاد آن از كاخ داريوش بزرگ‌تر است. اين كاخ شامل يك تالار مركزي با ٣٦ ستون، يك ايوان ١٢ ستونه دو تالار چهارستوني و تعدادي اتاق در طرفين است. روي درگاه‌هاي اين كاخ نيز نقش پادشاه حجاري شده است. از ويژگي‌هاي اين كاخ وجود نقش برجسته درون طاقچه‌ها است كه با ساير بناها تفاوت دارد.
8- مجموعه حرمسرا
اين مجموعه كه در ارتباط با كاخ هديش بوده توسط خشايارشا ساخته شده و شامل مجموعه اي از اتاق‌ها و تالارها با ابعاد متفاوت است كه به وسيله راهروهايي از هم جدا مي‌شوند. تالار اصلي و بخشي از مجموعه توسط هر تسفلد بازسازي شده و هم‌اكنون بخش اداري و موزه تخت‌جمشيد در آن قرار دارد.

9- خزانه
يكي ديگر از مهم‌ترين بخش‌هاي مجموعه تخت‌جمشيد خزانه است كه ساختاري متفاوت با ساير بناهاي مجموعه دارد. خزانه شامل دو تالار ١٠٠ ستوني، يك تالار ٣٠ ستوني، يك تالار بيست ستوني و تعدادي تالار و اتاق‌هاي كوچك‌تر است كه پيرامون تمام آنها را يك حصار مستحكم در برگرفته؛ تنها يك راه دسترسي براي رسيدن به داخل در حصار ايجاد شده كه اين موضوع نشان‌گر ارزش و ضرورت حفظ اموال داخل تالارها و اتاق‌ها بوده است.
10- آرامگاه‌ها
در دامنه كوه رحمت دو آرامگاه در دل كوه حجاري شده كه نماي آن مشابه هم است و پادشاه را كمان در دست، ايستاده بر سكوي سه پله‌اي نشان مي‌دهد كه در مقابل او آتشدان و قرص خورشيد در حالي كه نقش فروهر در قسمت بالاي تصوير حجاري شده ديده مي‌شود. اين صحنه روي تختي نشان داده شده كه بر دست نمايندگان ملل تابع امپراطوري حمل مي‌شود. پايين اين نقش نماي كاخ‌هاي هخامنشي با ٤ ستون ديده مي‌شود كه در وسط آن درب آرامگاه قرار دارد اين دو آرامگاه منسوب به اردشير دوم و اردشير سوم است. در آرامگاه منسوب به اردشير دوم شش قبر و آرامگاه منسوب به اردشير سوم دو قبر در سنگ حجاري شده در قسمت جنوبي مجموعه تخت‌جمشيد آرامگاه ناتمامي ديده مي‌شود كه به داريوش سوم نسبت داده شده است. از ساير آثار مجموعه تخت‌جمشيد مي‌توان به چاه سنگي، باروي تخت‌جمشيد، محل نگهبانان، خيابان سپاهيان، كاخ G كاخ H و محل كشف لوح‌هاي گلي اسناد تخت‌جمشيد اشاره كرد.

تپه آنـو
رضا مرادی غیاث آبادی
این مقاله برای مدخل (آنـو/ اَنَـو) در «دانشنامه بزرگ ایران» نوشته شده است.
آنـو/ اَنَـو (En: Anaw/ Ру, Тадж: Анав) تپه‌ای باستانی با پیشینه هفت هزار سال به وسعت تقریبی یک هکتار در نزدیکی روستایی به همین نام که در فاصله دوازده کیلومتری جنوب خاوری شهر «اشک آباد» (منسوب به نام «اشک/ ارشک»، نخستین شاه اشکانی) در جمهوری ترکمنستان امروزی و در دامنه شمالی رشته‌کوه‌های «کوپَـت» (کوپت داغ) جای دارد. (اشک آباد در ایران به نام نادرست «عشق آباد» معروف شده است)
نخستین کاوش‌ها در تپه‌های دوگانه شمالی و جنوبی آنو توسط کشورشناس روس آ. و. کوماروف آغاز شد و در سال 1904 هیئتی از دانشگاه فیلادلفیا به سرپرستی ر. پومپلی این کاوش‌ها را ادامه داد. کاوش‌های آنو در سال 1905 با تلاش و. اسمیت دوام یافت و آنو را به عنوان یکی از نخستین جایگاه‌های آغاز کشاورزی و کشت‌ و ذرع در جهان معرفی کرد. حفریات آنو مجدداً در سال 1947 آغاز و توسط باستان‌شناس روس در هیئت مشترک باستان‌شناسی ترکمنستان جنوبی

ادامه پیدا کرد. این حفاری‌ها را از سال 1949 ب. آ. لیتوینسکی به عهده گرفت و در سال 1952 به ب. آ. کافتین و آنگاه به هیئتی زیر نظر ب. م. ماسون واگذار شد که به آگاهی‌های بسیاری دایر به همه دوره‌های فرهنگ آنو منجر شد و اطلاعاتی گرانبها از تاریخ نخستین گروه‌های یکجا‌نشین بشری به دست داد.
تپه آنو از چهار لایه تشکیل شده است: آنو I، آنو II، آنو III و آنو IV. لایه آنو I به کهن‌ترین زمان‌ استقراری آنو، یعنی به نیمه‌های هزاره پنجم تا اوایل هزاره چهارم پیش از میلاد تعلق دارد. از این دوره بناهای خشتی، ابزار سنگی بزرگ برای کشاورزی، اشیای آرایشی مسین، ابزار مسی قالب‌ریزی شده، آوندهای سفالین دست‌ساز، درفش، کارد و تعداد بسیار زیادی دوک‌های سفالین مخروطی‌شکل بدست آمده است.


فرهنگ آنو I همچنین به لحاظ آوندهای سفالین دست‌ساز پر نقش‌و‌نگار (که وجه تمایز آن با بخش‌های شرقی ترکمنستان جنوبی است) شهرت دارد. این سفالینه‌ها که دامنه‌ای از رنگ قرمز تا قرمز متمایل به سبز را در بر می‌گیرد، با نگاره‌هایی به دو رنگ قهوه‌ای و سیاه آذین شده‌اند. این نوع از سفال، ابتدا در آنو I و متعاقب آن در تپه حصار دامغان (حصار I) آغاز شد و در ناحیه‌های مرکزی ایران به عنوان وجه مشخصه سفال‌های تپه سیلک کاشان (سیلک I و II) در آمد.
بنا به پاره‌ای نظریه‌ها (غفوروف، ص 71 و 72) فراروند دگرسانی جامعه زن‌سالار به جامعه مردسالار در حدود هزاره‌های چهارم تا سوم پیش از میلاد در تپه آنو به وقوع پیوسته است.
http://www.ghiasabadi.com/annau_writing.jpg
خط هندسی بر مهر سنگی
تپه آنو، حدود چهار هزار سال پیش، مأخذ عکس
آنو III به عصر مفرغ و به هزاره سوم تا دوم پیش از میلاد تعلق دارد. در این دوره سفالگری دستی به تدریج از میان رفته و سفال چرخ‌ساز جای آنرا می‌گیرد. ابزار مسی و مفرغی همچون داس، کماکان ساخته می‌شده‌اند. فرهنگ این دوره را مجموعه جالب توجهی از ارابه‌ها و پیکرک‌های زیبای سفالین از زنان، مردان و حیوانات گوناگون غنی می‌سازد.
دیرینگی آنو IV به سده‌های دهم تا چهارم پیش از میلاد و به عصر آهن می‌رسد.
استقرارگاه‌های دامنه کوپت (کوپت داغ) و به ویژه آنو، همچنان به عنوان یکی از مهم‌ترین کانون‌های مهاجرت مردمان و گسترش فرایندهای فرهنگی در نیمه نخست هزاره دوم پیش از میلاد (4000 تا 3500 سال پیش) شناخته می‌شوند: مهاجرت به مرو و بلخ و گسترش ویژگی‌های سفالگری آنو در آن سرزمین‌ها و نفوذ فرهنگ آنو به نواحی پیرامون رودهای سرخان دریا، وخش و کافرنهان در جنوب تاجیکستان و ازبکستان امروزی، و همچنین مهاجرت به ناحیه‌های شمال خاوری و به ویژه زمان بابا در نزدیکی بخارا، نمونه‌هایی از اینگونه گسترش انسانی و فرهنگی است.


در حالی که مسکن مردمان در تپه آنو I تنها عبارت از یک اتاق و حریم روستا فاقد دیوار دفاعی بوده و حتی ابزار و ادوات جنگی نیز در آن دیده نشده است، اما بعدها و در آنو II هر واحد مسکونی از چند اتاق تشکیل می‌شده و بقایای دیوار دفاعی روستا نیز مشاهده شده است.
با اینکه در اواخر هزاره سوم تا میانه‌های هزاره دوم پیش از میلاد، بسیاری از تپه‌ها و سکونتگاه‌های ایران‌زمین بر اثر خشکسالی و خشونت‌های ناشی از آن در معرض ویرانی و سوختگی قرار گرفته‌اند؛ اما تپه جنوبی آنو از جمله معدود محوطه‌هایی بوده که روند زندگی مردمان (بجز دوره‌ای کوتاه در حدود سده‌های نخستین هزاره دوم پیش از میلاد) در آنجا دوام یافته است.


تپه آنو، مانند دیگر استقرارگاه‌های دامنه شمالی کوپت داغ، از خاستگاه‌های اقوام و فرهنگ و باورهای ایرانی بوده و به گمان نگارنده، مضامین بخش‌های فراوانی از اوستا (همچو آبان یشت) در دوران متأخر آن سرزمین شکل گرفته است

انسان در ایران
سرگذشت انسان در ایران از کهن‌ترین روزگاران تا پایان دوره هخامنشی
رضا مرادی غیاث آبادی
داستان تمدن ایران بر بنیاد یافته‌های باستان‌شناختی و شاهنامه فردوسی، موضوع سخنرانی‌های پیشین این نگارنده بود که در چند نوبت هجده جلسه‌‌ای برای علاقمندانی که مایل به دانستن آگاهی‌های عمومی پیرامون روند زندگی و بودوباش مردمان، و مراحل گوناگون استقراری در ایران بوده‌‌اند، بازگو شده است.
اکنون خانم انسیه سمیع‌پور، تهیه کننده رادیویی شبکه جهانی صدای آشنا، به همراه آقای آرش امجدی- مجری برنامه- تصمیم گرفته‌اند تا بار دیگر آن گفتارها را بگونه‌ای مفصل‌تر و با ویرایشی تازه‌تر، برای شنوندگان رادیو بازگو کنم. این برنامه با نام «هزارتوی هزاره‌ها» از ساعت 16 تا 17 هر پنجشنبه پخش می‌شود و زمان پخش نخستین قسمت آن، روز هفتم تیرماه 1386 خواهد بود.
نشانی پادکست این برنامه: انسان در ایران

* * *
--- انسان در ایران ---

بخش نخست
عصر پارینه سنگی، عصر کیومرث، 1000000 تا 15000 سال پیش
کلیات و تعریف ایران، امکان مقایسه یافته‌های باستان‌شناختی با گزارش‌های شاهنامه؛ تعریف دوران پارینه سنگی (کهن سنگی، پالئولیت) همراه با زیردوره‌های آن به نام‌های: پارینه سنگی زیرین (آشولی)، پارینه سنگی میانی (موستری)، پارینه سنگی بالایی (بردوستی)، دیرینگی یک میلیون ساله این دوران در ایران، انسان هوموارکتوس (انسان قائم، انسان ریخت)، انسان نئندرتال، انسان کرومانیون (هوموساپینس، انسان هوشمند)، فهرستی از کهن‌ترین نواحی کشف آثار هر دوره، کهن‌ترین نمونه‌های ابزارهای سنگی و بازمانده‌های اندام آدمی، چگونگی تشخیص سن و جنسیت آنان، کهن‌ترین نشانه‌های پیدایش باورها، اعتقادات و بروز احساسات، کهن‌ترین نیایشگاه

شناخته‌شده، جیره غذایی در زمان‌های یخبندان و بین یخبندان، کهن‌ترین نمونه‌های آثار هنری، همزیستی و ویژگی‌های نظام‌های زندگی ابتدایی در مناسبات و روابط کاری و جنسیتی، اشاره‌های شاهنامه به زندگی در کوه، پوشش از پوست حیوانات، خوراک و پوشاک طبیعی و میوه‌خواری، حمله دیو سیاه (نمادی از سرما و یخبندان) کشته شدن سیامک و زنده ماندن کیومرث به عنوان نماد نابودی مردمان بر اثر یخبندان اما زنده ماندن نسل بشری.

بخش دوم


عصر میان سنگی، عصرهوشنگ، 15000 تا 10000 سال پیش
تعریف دوران میان‌سنگی (مزولیت، زارزی، فراپارینه سنگی)، ذخیره مواد غذایی و آغاز اهلی کردن حیوانات، ساخت تراشنده‌ها و قلم‌های حکاکی، ساخت داس و دندانه‌های ریزتیغه‌ای (نشانه‌ای از آغاز کشت)، رواج سنگ ابسیدین (نشانه‌ای از آغاز مبادله و تجارت ابتدایی)، پیدایش سنگ‌ساب (نشانه‌ای از آماده‌سازی غذا)، کهن‌ترین نمونه‌های خانه‌سازی، نگاره‌های صخره‌ای، زیورآلاتی از سنگ و صدف، کاربرد فراگیر گِل اُخرا، جمعیت اندک ناشی از یخبندان پیشین، وابستگی به سرزمین، نمونه‌هایی از سکونتگاه‌ها، آثار هنری، آثار اعتقادی، جیره غذایی، اشاره‌های شاهنامه به ساخت ابزار سنگی، آغاز کشت و زرع، اهلی کردن حیوانات و وابستگی به سرزمین در عصر هوشنگ.

بخش سوم
عصر نو سنگی، عصر تهمورث، 10000 تا 7000 سال پیش
تعریف عصر نوسنگی (انقلاب نوسنگی)، گسترش یکجانشینی، چشم‌انداز اقلیمی، گسترش کشاورزی، ساخت سفال دست‌ساز، ساخت ظرف‌های سنگی، رواج پیکرک‌های گلی، پیدایی دوک نخ‌ریسی (نشانه‌ای از رواج ریسندگی و بافندگی)، اهلی شدن حبوبات و غلات، پیدایش فرهنگ عمومی، قراردادهای اجتماعی و نظام همزیستی، پیدایی دین و باورهای فراگیر، نظام اجتماعی و اقتصادی اشتراکی، انبار و ابزارخانه اشتراکی، کاربرد فراگیر رنگ سبز و سرخ بدست آمده از خاک‌های محتوی اکسیدهای مس و آهن، بقایای قیر طبیعی، بازمانده‌های کفپوش‌های حصیری، تجارت فیروزه و لاجورد، دفن بر پهلوی چپ و رو به غروب خورشید انقلاب زمستانی، نمونه‌هایی از آثار و سکونتگاه‌ها، اشاره‌های شاهنامه به ریسندگی، بافندگی، کفپوش‌بافی و پیدایی دین در عصر تهمورث.

بخش چهارم
عصر مس، عصر نخست جمشید، 7000 تا 6000 سال پیش
تعریف عصر مس (کالکولیتیک، انه‌آلیت، پیش از شهرنشینی)، کشف مس، چکش‌کاری و سپس ریخته‌گری، دگرگونی در نیروهای تولیدی جامعه، ساخت چرخ به عنوان یکی از بزرگترین اختراعات بشری، کشتی‌رانی ابتدایی، پیشرفت در پزشکی و تراش دندان پوسیده با مته‌های سنگی یک میلیمتری و جراحی جمجمه برای معالجه ئیدروسِفالی، نظام زراعت آبی و حفر راه‌آبه‌ها، معماری و

خانه‌های بزرگ اشتراکی، گسترش کشاورزی و پیدایش مازاد محصول، تقسیم نیروی کار ناشی از پیشه‌های تخصصی و دگرگونی در روابط تولیدی، شکل‌گیری روستا‌های کوچک و فراوان، اقتصاد مبتنی بر گاوداری، پوشاک و زیورآلات مرغوب، گسترش نگارگری بر روی آثار سفالین، پیدایی نخستین نمونه‌های ابتدایی گاهشماری خورشیدی و قمری، رواج بزک‌ساب‌ها و عطرساب‌ها، گسترش مبادلات تجاری سنگ لاجورد، فیروزه و درّ کوهی از شمال با سنگ مس از جنوب، رشد

جمعیت، زندگانی بدون حکومت مرکزی و دین رسمی، نبود آثار جنگ و ناامنی، خوشبختی و آسایش همگانی، نمونه‌هایی از آثار و سکونتگاه‌ها، اشاره‌های شاهنامه به کشف فلز، پوشاک مرغوب، خانه‌سازی، گوهرتراشی، گاهشماری، کشتی‌سواری، رواج پزشکی، گسترش بوی‌های خوش، تقسیم کار، نبود حکومت و اطاعت از فرمان وجدان در عصر جمشید فرهمند، پایان این دوره با بارندگی و سیل‌های فراوان پانصدساله، طوفان عصر جمشید، مانو، یـو و نوح.

بخش پنجم
عصر مفرغ، عصر دوم جمشید، 5500 تا 4000 سال پیش
تعریف عصر مفرغ (برنز، آغاز شهرنشینی)، پایان بارندگی‌ها و گسترش دوباره جوامع انسانی در دشت، دگرگونی در نیروهای تولیدی جامعه و روابط تولیدی، گسترش مبادلات تجاری، پیدایش مازاد محصول و دارایی خصوصی، رواج چرخ سفالگری، کشف ارزیز (قلع) و ترکیب با مس، بدست آوردن فلز مفرغ با نقطه ذوب پایین و استحکام بیشتر، آغاز عصر تاریخی در جنوب غربی ایران (سلسله‌های عیلامی اَوان، سیماش و سوکل‌مخ)، نخستین نمونه‌های خط هندسی و پیش‌عیلامی، پیدایش حکومت و نظام سیاسی توسط دارندگان دارایی بیشتر بعنوان ابزار کنترل جامعه، پیدایش حکومت نتیجه نظام تولید برای مبادله بجای تولید برای مصرف، نظام تولید برای مبادله نتیجه افزایش ثروت جامعه و پیدایش مازاد محصول فراوان، سلطه دارندگان دارایی بیشتر بر ابزار و امکانات تولید، کشمکش و برخورد طبقاتی، پیدایی تمدن‌ها در مصر، میاندورود و سند، گسترش خشکسالی در اواخر این عصر و ابداع قنات و رواج سفال خاکستری، پایان همیشگی سفال‌های نگارین، شدت گرما و خشکسالی، نابودی و مهاجرت جوامع بشری از ایران به سرزمین‌های دیگر، خشکسالی به عنوان سومین عامل بزرگ تباه‌کننده تمدن‌های ساکن در ایران پس از یخبندان و بارندگی‌های پیشین، نمونه‌هایی از آثار و سکونتگاه‌ها، اشاره‌های شاهنامه به مهاجرت مردمان، فرمانروایی ضحاک به عنوان نمادی از خشکسالی، گسست فره از جمشید ب

 

ه عنوان نمادی از تباهی جوامع بشری، نابودی همیشگی زندگانی آرام و همزیستی مردمان.

بخش ششم
عصر آهن، عصر کاوه و کیانیان، 3700 تا 2700 سال پیش
تعریف عصر آهن، کشف آهن و توانایی رسیدن به کوره‌هایی با 1500 درجه حرارت، انقلاب تمام عیار صنعتی، رواج شیشه‌گری، گسترش فلزگری و ساخت آوندهای زرین و سیمین و مفرغی زیبا و نگارین، ساخت و ساز سلاح، گسترش جنگ‌های فراگیر و بی‌پایان، حملات مداوم سرزمین‌ها به یکدیگر، تمرکز ثروت و اقتصاد در نزد حکومت‌ها به عنوان حافظ منافع دارندگان دارایی بیشتر، ایجاد جوامع بشدت طبقاتی، گورستان‌های بزرگ، گونه معماری تدافعی و نظامی، نبود حیرت‌انگیز بازمانده‌های مسکونی مردمی، پیدایی خط عیلامی نو، اوج تمدن عیلام و سپس نابودی آن به دست آشوریان، ساخت نیایشگاه‌های بزرگ حکومتی، ساخت کهن‌ترین تقویم‌های آفتابی، پیدایی کاسیان، سکاییان، کاسیتیان، مانداییان، اورارتوییان، گوتیان، لولوبیان، هیتیان، کوشش ایرانیان برا

ی غلبه بر تهاجم ساکنان میاندورود، پیدایش مصلحان اجتماعی و چاره‌اندیشان جوامع بشری در اواخر این عصر، زرتشت در ایران، بودا در هند و موسی در مصر، گسترش و رواج داستان‌ها و حماسه‌های ملی ایران، بنیادهای اوستا و شاهنامه، قیام کاوه آهنگر نمادی از کوشش کاسیان فلزگر برای رهایی ایران، غلبه کاوه بر ضحاک و کاسیان بر حکومت‌های میاندورود، گزارش شگفت فردوسی از کوشش فرانک برای پروراندن فرزندی در نزد پیرمرد و گاو برمایه و خوش رنگ و نگار (نمادی از آیین‌های کهن و فرهنگ ایرانی)، مقاومت خاندان رستم و انزوای اتحادیه کیانی سیستان، ناپدید شدن (و نه مرگ) کیخسرو و پایان دوران پهلوانی‌ها و حماسه‌های ملی ایران، نمونه‌هایی از آثار و یادمان‌ها، آثار عیلامی، انتظار پیدایی نجات‌بخشان.

بخش‌های هفتم به بعد
عصر ماد و هخامنشی
بررسی دستاوردهای تمدنی، منابع مطالعاتی، نظام سیاسی، آثار معماری، خط و کتیبه‌ها، هنر و نگارگری، فلزگری و زیورآلات، دستاوردهای دانشی همچون ستاره‌شناسی، ریاضیات، مهندسی، جغرافیا، معدن‌کاوی، اوزان و مقیاس‌ها، جامعه مردمی، نهادهای عمومی، ادیان و باورها، اسطوره‌ها، آثار ایرانی در سرزمین‌های دیگر، علل چهارمین افول تمدن ایرانی در اواخر عصر هخامنشی و نگاهی گذرا به عصر اشکانیان و ساسانیان.

یادداشت‌های خارک
سمت‌نما و تخته‌نردهای سنگی نویافته
رضا مرادی غیاث آبادی
پس از انتشار نخستین گزارش از خوانش سنگ‌نبشته نویافته خارک، امیدوار بودم تا فرصتی دست دهد تا برای بررسی بیشتر کتیبه، چارتاقی و همچنین آفتاب‌سنج‌‌های گورصخره‌ پارتی- پالمیری آنجا به جزیره ممنوعه خارک بروم. این فرصت پس از کشف چندین صخره‌کند دیگر به همت آقای اسلامی و دعوت بخشداری جزیره خارک برای بررسی احتمال کاربری تقویمی این علامت‌ها فراهم شد. در اینجا لازم می‌دانم از آقای مهندس شهرام اسلامی- مشاور عمرانی شهرداری خارک، آقای مهندس حسین حیدری- بخشدار جزیره خارک، آقای علی جاذبی- معاون بخشداری، آقای مهندس شعیب بحرینی- شهردار خارک، و آقای ناصری برای همه یاری‌ها و علاقه‌مندی‌ها سپاسگزاری کنم.

 

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید