بخشی از مقاله

چکیده

عرفان دانشی است که موضوع آن معرفت خداوند و راه های نیل به آن است. و به عبارتی، شناخت خداوند در درون خویش و تسلیم شدن به او و عشق ورزیدن به او با عقل و دل و جان می باشد.عرفان در اصطلاح عبارت است از معرفت قلبی که از طریق کشف و شهود، نه بحث و استدلال حاصل می شود. عرفان نه علم است نه تکنیک. عرفان طرز نگاه به خود، به آ فریننده و جهان دور و بر است. از نگاه دیگر عرفان قدرت تجزیه و تحلیل و برداشت از جهان درون و برون، دیروز، امروز و فرداست.

هرچند مبانی عرفان دارای چارچوب مشخّصی استامّا، به نظر می رسددر، کلّیات، مراحل و روشهای معرفتاتّفاق، نظری بین عرفا وجود ندارد ؛ و تعریفیا تعاریفیکسانی از دیدگاه عارفان بزرگ در خصوص مبادی عرفان،یا وحدت رویه در خصوص اعمال عارفانه موجود نیست از. طرف دیگر شدّت و ضعف کشف و شهودها و اختلاف در پاره ای از عقاید و آراین، مسئله را قوّت می بخشد که اصولاً، معرفت از دیدگاه عارفان امری نسبی است نه مطلق.

این مقاله به دنبال کشف امور نسبی عرفان و معرفت در بین آثار و اقوال عرفای بزرگ ایرانی و اسلامی است. آن چه حاصل شده این است که اگر معرفت امری مطلق می بود ؛ این همه سلسلههای مختلف از قبیل قادریه، رفاعیه، عیساویه، بدویه، سهروردیه، شاذلیه، نقشبندیه، قلندریه، مولویه، بکتاشیه و... بر چه مبنایی به وجود آمده اند. چرا در این راهکی با حکمت مشّاء سخن می گوید و دیگری از حکمت اشراق دفاع می کند و آن سومی زعیم حکمت متعالیه است.

هدف و پیشینه ی تحقیق

عرفان عبارت است از » تلاش برای نیل به ارتباط مستقیم و شخصی با خداوند»

عرفان از دیدگاه اهل معرفت » کشف حقیقت از طریق ذوق و اشراق است نه عقل و استدلال. در واقع عرفان معرفتی است مبتنی بر حالتی روحانی و توصیف ناپذیر که در آن حالت برای انسان این احساس پیش می آید که ارتباطی مستقیم و بی واسطه با وجود مطلقیافته است»

در چنین حالتی این احساس، روحانی بوده و ورای توصیف و تفسیر برای غیر است. زیرا در طی آن عارف ذات مطلق را نه به برهان و دلیل، بلکه بواسطهی ذوق و وجدان پاک خود درک می نماید. چون عارفدر ضمیر خود به این احساس مقدّس دست یافته است نمی تواند آن را به دیگران تلقین نماید و چنانچه کسی تمایل به تجربه ی آن احساس را داشته باشد باید؛ عارفِ عاشق شود تا آن حال را دریابد و درک کند.

بیرون از گود عرفان را نه لیاقت و نه درک آن چه عارف می گوید وجود دارد و چه بسا آن چه عارفان گفته اند از دید افراد عادّی چیزی جز کفر و عناد نباشد. از طرف دیگر » این احوال در حوصلهی بیان و عبارت عادّی نمی گنجد و تعبیری را که عارف از این گونه تجارب روحانی خویش می کند ؛ بدون آشنایی با این عوالم و با این معانی - »همان: - 11 نمی توان درک کرد .

قبل از هر چیز به نظر می رسد آن چه در خصوص معرفت می توان بیان کرد آن است کهاصولاً،، معرفت را در قالب جملات و تعاریف نمی توان برای دیگران توضیح دادو شاید اوّلین گام در نسبی بودن معرفت از همین نقطه شروع گردد. و از طرفی چون » راههای رسیدن به خدا به عدد نفوس خلق است»

تمامی افرادی که گام در وادی معرفت نهاده اند ؛ مدّعی اند کهمعرفت، آنان کامل ترین معارف و هیچ گونه تخطّی از اصول عرفان در شیوهی آنان وجود ندارد. و آن چه آنان دریافته اند قابل کذب نیستچون. عرفان امری شخصی و فردی است پس هر فرد دیدگاه خاصّ خود در مورد معرفت را دارد و بدیهی است که ممکن است آن چه می گوید با فلان عارف سالک مناسبت چندانی نداشته باشد. آن چه که از مطالعهی منابع عرفان و تصوّف حاصل می شود آن است که اغلب کسانی که دستی در معرفت داشته اند ؛ شیوههای مختلفی را برای وصول به حقیقت معرفت، ابراز داشته و هر کس به طریقی صفت حمد آن را بیان نموده است. »

هر کس در این راه گام گذارد و کوشش کند و ریاضت کشد حقایق را دریابد، چه آن که هر کوشش کننده ای را ذوقی است و هر ریاضت کشنده ای را یافتی، ناقصیا کامل، فزونیا کم.... این خود نشانهی آن است که واصلان حقیقت و ره پویان طریق معرفت را، معرفت کامل حاصل نمی شود و هر ریاضت کشنده ای راافتی خاصّ است خواه کامل یا ناقص، خواه افزونیا کم» - سهروردی، - 14 :1367 آن چه در آثار آنان - عرفا - یافته می شود از قبیل ضروریات یوجدانیّات نیست که مشترک میان همگان باشد. بسیاری ازیافتههای اهل عرفان مخالف و بلکه متناقض بایکدیگر است. و شایدیکی از دلایلی که برخی از آنها به انکاریافتههای ذوقی و معارف کشفی برخی دیگر پرداخته اند ؛ همین امر باشد.

واقعیّت امر آن است کهبا، توجّه به نحلهها و فرقههای گوناگون عرفانیاین، امر قوّت مییابد که، اصول معرفتی، در بین آنان به صورتیکسان وجود نداشته است. هر چند که، همه ی فرقه ها در این اصل که » راه کشف حقایق، شهود قلبی در اثر ریاضت و انجام نوافل است - »ابراهیمیان، - 22 :1378 تردیدی ندارند. تحقیق و بحث از معرفت شناسی در عرفانیکی از مشکل ترین و دشوارترین بحثها و تحقیقات استخصوصاً. از جهت کمبود منابع و مآخذ اوّلیّه، به گونه ای که به جرأت می توان گفت تا کون حتّی یک کتاب مستقل و مستوفی در این موضوع نگاشته نشدهاست تا بتواند پیچیدگیها و غوامض مباحث عرفانی را گره گشایی کند.

کی از مباحث اساسی در معرفت شناسی که از دیر باز مورد توجّه اندیشمندان و متفکّران بوده، این است که روش و ابزار شناخت عالم خارج و حقایق هستی چیست ؟ آیا روش معتبر اسلوب حسّی و تجربی است ؟یا عقل و برهان ؟یا کشف و شهود قلبی و معرفت باطنی، که از راه تزکیهی نفس حاصل می شود ؛ اساس شناخت است. یا تلفیقی از این دو یا سه شیوه ؟

و سؤال دیگر این که آیا معرفت هنگامی معتبر است که اشیاء محسوس باشند ؟یا اینکه شناخت غیر محسوسات نیز اعتبار و روایی لازم را دارند ؟ از طرفی آیا آن چه از طریق هر کدام از روشهای معرفتی حاصل شود، صادق است و چون و چرایی ندارد ؟ا یاینکه صرفاً این معارف اختصاص به فردا یگروه خاصّی دارد و عارفیا عارفان دیگر شیوهی وصول به معرفتشان با دیگری متفاوت است ؟و قابل چون و چرا ؟ آن چه در خصوص موضوع این مقاله قابل ذکر است، این است که هیچ، منبع مستقلّی که پاسخ گوی این سؤال در حوزهی عرفان باشد، در جستجوهای اینجانبیافت نگردیدامّا. در کتب و مقالات مختلف از جمله آثار عرفامی، توان ردّپایی برای پاسخ بدانیافت.

آثار ارزشمند دکتر عبدالحسین زرین کوب،گرانمایه آثاردکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی، کتاب معرفت شناسی در عرفان نوشتهیآقای سیّدحسین ابراهیمیان و کلیّهی آثار و اقوال عارفان نامدار و شعرای عارف مسلک، خضر راه اینجانب در تدوین این مقاله بوده است. بدان امید که، آن چه حاصل شده پاسخی به موضوع این مقاله باشد.

تعاریف و مقدّمات

عرفان » طریقه ی معرفت در نزد آن دسته از صاحب نظرانست که بر خلاف اهل برهان در کشف حقیقت بر ذوق و اشراق بیشتر اعتماد دارند تا بر عقل و استدلال»

عرفان صوفیه » با عشق سر و کار دارد و از درس و بحث که حاصل عقل و منطق است گریزان» است.

امّا معرفت » در نزد علماعلم، است و هر عالم به خدای تعالی عارف است و هر عارفی عالِم. ولی در نظر این قوم - صوفیه - معرفت صفت کسی است که، خدای را به اسماء و صفاتش شناسد و تصدیق او در تمامی معاملات کند و نفی اخلاق رذیله و آفات آن نماید و او را در جمیع احوال ناظر داند و از هواجس و آفات دوری گزیند و همیشه در سرّ و علن با خدای باشد و به او رجوع کند»

معرفت مصدرعَرَفَ»» به معنی دانستن و شناختن استعَ.رَالشّّیءُفَعَلِمَ-هُ، دانست یا شناخت آن را. معرفت از نظر علما، حکما و عرفا تعبیرات مختلف دارد. هر طایفه ای بوجهی آن را تأویل و تفسیر می کند. وجه اشتراک در بین همه ی نظر ها همان معنی دانستن و شناختن است. » معرفت شناخت خدا به صورت عاشقانه است. عارف محبوسِ، شناخت های استدلالی و خشک، درباره ی خدا و صفات او نیست، بلکه خدا را روح حاکم بر سراسر وجود و همهی هستی می بیند. عارف در صدد است،همیشه شاهد حق تعالی باشد» - مقاله اینترنتی - و گاه فریاد برآورد که: در دریا و کوه و در و دشت،نشان از قامت رعنای او می بیند. هر چند که » غایت معرفت حق تعالی، چیزی جز اعتراف به عجز از معرفت وی» نخواهد بود.

کی از دشوارترین مسائل نزد محقّقان تاریخ تصوّففرض، و تصوّر نقطه ای است به نام » نقطهیآغاز تصوّف» زیرا مفهوم تصوّف مفهومی است شناور و به تعبیر قدما ذات مراتب تشکیک.

صوفیه » جماعتی بوده اند از مسلمین که اساس کار آنها در عمل مبتنی بر مجاهدت مستقلّ فردی بوده است و در علم بر معرفت مستقیم قلبی»

این گروه که در این مقال شاید نیازی به تاریخچه و زمینه ی ایجاد آن نباشدبا، اتّکاء به کشف و شهود شخصی و تکیه بر معرفت قلبی و ذوقی، معتقد بودند کهورای» راه شریعت و حتّی در آن سوی تعالیم انبیاء طریقتی نیز هست که انسان را بیواسطه یغیر به حق متّصل می کند -

صوفیان علاوه بر پشمینه پوشی که نشانهی زهد و پرهیزکاری آنان بوده است، در همه ی چیزها تقوی و پرهیز نشان می دادند. با نفس و خواهشهای آن به سختی مبارزه می کردند و در رفتار و گفتار خویش همه جا تحت تأثیر خوف از خدا بودندو. شاید بخش عظیمی از عرفان ایرانی و اسلامی ما را باید در کردار و اقوال همین جمعیّت جستجو کرد.

اما در خصوص نسبی بودن معرفت و اصولاً نسبی گرایی معرفتی بد نیست بدانیم که » ماخ نخستین کسی است که به شیوهی مذهب نسبی گرایی اندیشید. یعنی شک کردامّا. این شکشکّی، از سر بدبینی است و ابداً شکل دستوری و روشمند که بتواند زمینه را برای پیدایی نظامی فکری فراهم آورد نیست - »

عقیده ی نسبی بودن معرفت به طور عمده و صریح در نظرات » پروتاگوراس» مطرح شده است .

پرو تاگوراس معتقد است: » انسان مقیاس همه چیز است و هر چیز مفروض، برای من همان است که برای من ظاهر می شود و برای شما نیز به همان صورتی که برایتان ظاهر می شود، خواهد بود» - پیروز فطورچی، مقاله اینترنتی - بنا به نقل سقراط، پروتاگوراس معتقد است که: » هریک از ما، مقیاسی است برای آن چه وجود دارد و نیز برای آن چه وجود ندارد... به مذاق شخص بیمار غذا تلخ است و به مذاق شخص تندرست، شیرین. در این موارد نمی توان گفتیکی از آن دو، داناتر از دیگری است و نیز نمی توان بیمار را به دلیل تلقّی خاصّی که دارد نادان دانست و تندرست را به جهت آن که طور دیگری درک می کند دانا به شمار آورد...

بدین لحاظ درست است که بگوییم، برداشت هیچیک نادرست نیست» - همان، مقاله اینترنتی - هر چند بر این نظریه اشکالاتی نیز وارد شدهاستامّااین، مقدّمه را بدان سبب ذکر نمودیم تا آن را به موضوع مقالهی خود ارتباط دهیم چه آن هکعرفان امری شخصی است و هر عارف به مراتب قوّت خود معارفی را کسب می نماید که در نگاه خود او افضل معارف است و دیگران را در نفی آن دخالتی نیست و چون معرفت امری نسبی است ؛ داوری نمودن دربارهی دعاوی معرفتی، بی معنا خواهد بود.شاید همین نسبی گرایی معرفتی باعث شده است که ما در حوزهیعرفان و تصوّف شاهد فرقهها، اقوال و دیدگاههای متفاوتی در خصوص معرفت باشیم که با بررّسی برخی از آن ها تا حدودی پرده از این راز - نسبی بودن معرفت - برداشته می شود. در ادامه با بیان بخشهای مختلف مر بوط به معرفت و عرفان، بحث نسبی بودن بیش از پیش بر ما آشکار می گردد. و بر خوانندهی فهیم است که در میان بخشهای ارائه شده، خود به اصل موضوع پی ببردنویسنده. کوشیده است به منظور پرهیز از تکرار در پایان هر بخش از توضیح مطالبی دالّ بر نسبی بودن، پرهیز نماید.

معرفت از نگاه بزرگان عرفان

معرفت، عبارت از شناخت است و در نظر عرفا اصل معرفت شناخت خداوند می باشد ؛ و در اقوال ایشان به شکلهای مختلف بیان گردیده است : هجویری در کتاب کشف المحجوب فرماید: » معرفت حیات دل بود به حق، و اعراض سر جز از حق، و ارزش هر کس به معرفت بود و هر که را معرفت نبود، بی قیمت بود»

در این مسیر عارف نسبت به نفس خود و ذات حقیقت شناخت پیدا می کند و چشم دل و جان وی، چشم سر و چشم درونی وی باز می شود و بنا به تعبیری در اینجاست که عارف پاکدل، چشم جانش به حقایق و رموز دستورهای دین و هدف انبیا باز می رددگ و اصطلاحاً آن چه نادیدنی است آن بیند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید