بخشی از مقاله
چکیده
با آن که گفته شده است عارف اهل غم نیست، عشق به مبدأ وجود و دور ماندن از وطن اصلی یکی از عوامل اندوه عارفان است. مولوی با اعتقاد به وحدت وجود، فراق و جدایی از حقیقت هستی را بر خود نمی پسندد و در اشعارش به شکوه و شکایت بر می خیزد خصوصا آن گاه که رابطه ی وجودی خویش را در برابر معبود در می یابد چه با این دریافت که عظمت عنایت او را در می یابد و خلایق را غافل و چه از این نظر که خواهان یکی شدن با دریای وجود است و این در مکاشفه محقق می گردد . با این دیدگاه غم و اندوه عارفانه از احوال روحی عرفاست که از آن به حزن و وجد تعبیر می کنند و برای آن درجات و مراتبی قائلند.در این پژوهش با توجه به مفاهیم وجد و خوف و قبض و...که در عرفان اسلامی با غم در پیوند هستند ، غزلیات دیوان شمس از نظر کاربرد مضامین مرتبط با غم و اندوه و غربت عارفانه مورد بررسی قرار می گیرد.
-1مقدمه
در عصر جدید که انحصار گرایی، خود بینی، خود خواهی و زیاده خواهی جایگزین ارزشهای انسانی و خودشناسی شده است و فقدان احساس هویت انسانی و عشق الهی منجر به سردرگمیها و غم و اندوه رو به تزاید شده است ، پرداختن به مولانا و نگاه او به هستی و دریافت غم و مراتب آن شاید التیام بخش جان زخمی و خستهی بشر امروز باشد.
در این مقاله برآنیم تا با نگاهی گذرا به دیوان شمس که جلوه های پیدا و ناپیدای روحی شیفته وکمالگرا را مینمایاند به بررسی واژه های غم و اندوه، غربت انسان و تداعی های شاعرانه در محور هم نشینی واژگان برای ایجاد تناسب با واژه ی خود شناسی - انسان شناسی انسان - بپردازیم.
ماجرای زندگی عارفان ایرانی از برترین نمونه های تکامل روانی و یافتن خود واقعی و در اصطلاح علم روانشناسی، انسجام یافتن شخصیت است. یکی از این عرفا مولاناست که در جریان بحران تعالی بخش ملاقات با شمس به هویتی دست یافت که بنا به تعبیر خود او »زندگی پس از مرگ« است.
مولانا اعتراف می کند مترجم اندیشه های شمس است و ماجرای زندگی اش گویای آن است که بیشترین ارادتهای زندگی او نثار کسانی شده است که بیشترین نقش ها را در حکایات خودیابی و خداشناسی اش ایفا کرده اند و ناگفته پیداست که اولین سهم را شمس الدین تبریزی داشته است و به همین سبب ژرف ترین دلتنگی های شعریش برای او متجلی می شود بسیاری از غزل هایی که جلال الدین در فراق شمس و بعد از غیبت او سروده است در حقیقت پاسخی است به احساس حسرتی که برای گذشته با او بودن را دارد .
خود غریبی در جهان چون شمس نیست // شمس جان باقی است کورا أمس نیست
شمس در خارج اگر چه هست فرد // می توان هم مثل او تصویر کرد
نامه های منظوم پس از غیبت اول که ماجرای سروده شدن تعدادی از آنها در آثاری چون مناقب العارفین و رساله فریدون سپهسالار آمده از همین نوع است.
به نظر مولانا، شمس موجودی آسمانی و غیبی بود بدین جهت مقهور و مفتون او گردید و در فراقش غزلهای هیجان انگیز پرشور و شرر بار سرود که از عشق الهام می گرفت این عشق حیرت انگیز ناکام و پر درد و نومیدی همراه ستایش شوقمندانه، کاملا تازه و بی سابقه بود و منشأ نظریات و عقاید تازه ای در این زمینه گردید، مثلا قدرت عشق جاذبه عشق معشوق فراری را برایش به شکل بت عیار در آورده بود و از این رهگذر حالات درونی خود را با محبوبانی که بعد ها جایگزین شمس شده بودند در میان می گذاشت. مهمترین تفکری که در غزلیات مولوی به چشم می خورد این است که - هرکس کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش - و منشا اصلی غم و اندوه وی نیز همین است که به شکل غم و اندوه ،جدایی تجلی کرده است. با این حال غزل های مولوی را می توان یکی از شادترین اشعار عارفانه دانست.
ای شکران ای شکران کان شکر دارم ازو خانه ی شادی ست دلم، غصه ندارم، چه کنم؟ کی هلدم با خود؟ کی؟ می دهدم برسر می من خوش و تو نیم خوشی، جهد بکن تا بچشی پند پذیرنده نیم، شور و شرر دارم ازو هرچه به عالم ترشی، دورم و بیزارم ازو گل دهدم در مه دی،بلبل گلزارم ازو تا قدحی می بکشی، زانکه گرفتارم ازو
در دیوان شمس از گریه و زاری که از عجز باشد اثری نیست و اگر هم گاهی اسمی از گریه بیاید به مناسبت فراق یاری و شرح تأثّر جان پر مهری است که راه وصال معبود را برایش آسان میگرداند.
شمس تبریزی برفت و کو کسی // تا بدان فخر بشر بگریستی
عالم معنی عروسی یافتی // لیک بی او این صور بگریستی
مولوی هیچ وقت از ترس خدا گریه نمی کند زیرا خداوند در تصور او نور صرف و فیض مطلق است. به این صورت به محبوب دیوانه وار عشق می ورزد. روح او از عشق و امید لبریز است از این رو پیوسته از شادی و خنده دم می زند.
جلال الدین موجبی برای گریه نمی بیند خنده را نشانه ایمان بلکه نتیجه حتمی ایمان می داند.
هر که حقش خنده دهد از دهنش خنده جهد تو اگر انکاری ازو من همه اقرارم ازو
عالم هستی جز پرتو تجلی ذات ازلی چیزی نیست پس همه چیز زیبا و همه چیز نشاط انگیز است. جز امید و خنده کاری برای ما نمی ماند زیرا از جمال ازلی جز زیبایی و خوبی انعکاسی نیست و از این رو در دیوان شمس فراوان است ابیات یا غزل هایی که از خنده می درخشد.