بخشی از مقاله
چکیده
تحولات نوین امروزی به قدری سریع پیش میرود که بسیاری از مفاهیم و بهخصوص هنر را نیز دستخوش خود کرده است. هنر معاصر چنان نسبت با گذشته سیر جهشی طی کرده است که آن را کاملا متمایز با گذشتهها میکند. هرچند از دنیای امروز بهعنوان دنیای مدرن نیز نام برده میشود و تفکیک آن از دنیای امروز کاملا غیرممکن بهنظر میرسد ولی نگارنده در این پژوهش واژه مدرن را جدای از معاصر مورد بررسی قرار داده و در بحث هنر معاصر نیز تمایزهایی بین این دو قایل شده است؛ هرچند وقتی از هنر جدید حرف زده میشود هنر مدرن و معاصر در کنار هم و گاه مترادف هم بهکار برده میشوند.
در این پژوهش ابتد واژه »معاصر« مورد واکاوی قرار گرفت و سپس روی هنر معاصر بررسی صورت گرفت. باتوجه به کلی بودن موضوع تحقیق، نگارنده از ورود به سبکهای مختلف هنری و طول تفصیل آنها خود داری کرده؛ ضمن اینکه در جاهایی این سبکها را ذکر کرده و گاه توضیحاتی تا این حد که چطور منجر به دگردیسی در هنر شده، ارائه کرده است.
-1 مقدمه
دوران ما، دوران بسیار پیچیده، متضاد و چندگانه ای است، دوران رسانههای نو و زندگی بر پایه دادهها. اگر تا پیش از این در تاریخ نگاریهایمان، رویدادهای مربوط به یک سده را رویدادهای معاصر میپنداشتیم، امروز تحولات و رویدادها از آنچنان سرعتی برخوردارند که دیگر هر دهه برای خود انبوهی از این دادهها و تغییرات است.
هنر به نوبه خود یکی از پیشروترین جریانات زندگی ما است که پیش از هر چیز دیگری بستری مناسب برای تحولات جدید و نوشدن دارد.
امروز مرز هنرهای مختلف آنچنان در هم تنیده و گاه از میان برداشته شده است که هیچگونه پایبندی به یک گونه هنری و محدود شدن به آن معنا نمی یابد. انواع هنرهای مختلف از نقاشی، مجسمهسازی، طراحی و تئاتر گرفته تا چیدمان، هنر اجرا - پرفورمنس - ، ویدئوآرت، هنر محیطی، دیجیتال آرت و... همگی تبدیل به رسانههایی میشوند که هنرمند از آنها برای بیان ایده، اندیشه و احساس خود سود میجوید.
از سوی دیگر انتخاب عنوان »هنر معاصر« به جای عناوینی چون »هنر مفهومی«یا »هنر جدید« نیز نباید ما را به سوی تقسیمات یک سده از هنر برساند؛ منظور از این واژه، هنری امروزی است که از یک نقاشی پست مدرن تا چیدمان، پرفورمنس، هنر وب و حتی صنایع دستی جدید را هم شامل میشود به همین دلیل پیش از اینکه وارد مبحث هنر معاصر شویم، واژه »معاصر« را مورد بررسی قرار میدهیم.
-2 معاصر
معاصر بودن چیست؟ چه کسی معاصر با عصر خویش است؟ گاهی در متون مختلف شاهدیم که معاصر را هممعنی با مدرن و یا پست مدرن گرفتهاند. اما آیا واژه معاصر میتواند جایگزینی برای این واژهها باشد؟ و یا در واژه »معاصر« معانی دیگری ظهور مییابند؟
-1-2 پیشدرآمد
عصر جدید دورانی است است آکنده از تنوع و تضاد که با چرخشی در پویه تاریخ غرب آغاز میشود و سپس در مرحله جدید تحول تاریخی سایر جوامع را نیز در بر میگیرد. عموما عصر جدید را بهعنوان محصول و نتیجه چندین انقلاب بنیادی که جهان غرب را در اساس دگرگون ساخت، وصف میکنند و نخستین و مهمترین این انقلابها را انقلاب صنعتی بهشمار میآورند. در نیمه دوم سده هیجدهم نخستین آثار انقلاب صنعتی در انگلستان متظاهر شد و در سالهای پایانی آن قرن، انقلاب بزرگی در فرانسه بهوقوع پیوست.
پیامدهای عظیم این دو انقلاب بود که در سدههای نوزدهم و بیستم زندگی مردمان باختر زمین و سراسر جهان را دستخوش دگرگونی کرد. اما اروپا در آستانه این انقلابها نه فقط تاریخ پرتحرکی را از سده سیزدهم تا هجدهم پشت سر گذاشته بود و تحولات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی مهمی را سپری کرده بود، بلکه پشتوانهای از دستآوردهای فلسفی و علمی و هنری در اختیار داشت. به بیان دیگر سده هیجدهم برای اروپا به منزلهی واپسین مرحله از روند فاصلهگیریاش از شرایط قرون وسطی، و درعین حال پیشدرآمدی برای ورود به دوران نوین بود. - پاکباز، - 53 : 1374 در سده هیجدهم پیوندی ژرف میان علم و فلسفه برقرار شده است.
اندیشمندان این سده با تکیه بر دستآوردهای علوم جدید به این باور میرسند که ترقی، قانون تکامل بشر و تحول جوامع انسانی است و برای گام نهادن در این راه باید فقط به فرد و عقل سلیم توسل جست. از آنطرف دامنه انتقاد از علمگرایی رایج نیز در این دوران آغاز میشود. بدین ترتیب خردگرایی و خردگریزی اجزاء جدا نشدنی کل نظام فکری انسان غربی را در عصر جدید تشکیل میدهند. در آستانه این دوران کلاسیک گرایان با کنش فلسفی و تفکر منظمشان و رمانتیکها با شور و خیالپردازی یکدیگر را تکمیل میکنند.
اواخر سده هیجدهم، انقلابهای سیاسی یکی پس از دیگری در فرانسه و سایر کشورهای اروپایی بروز میکنند و ارکان اقتدار فئودالی و استبداد شاهی و حاکمیت کلیسا را میلرزانند. با این انقلابها ارزشها و آرمانهای تازه همچون دموکراسی، ناسیونالیسم و عدالت اجتماعی طرح میشوند.
در دهههای پایانی سده نوزدهم، نظام سرمایهداری نه فقط در خاستگاههایش در اروپا به مرحله تکامل یافتهای میرسد، بلکه در کشورهایی چون آمریکا و ژاپن نیز استحکام مییابد. تکامل نظام سرمایهداری با تمرکز تولید و تشکیل و انحصارها همراه است. رفتهرفته بانکداران و صاحبان صنایع در قلمروی دیگر رسوخ میکنند و درنتیجه در آستانه سده بیستم پدیدهای تحت عنوان سرمایه مالی ظاهر میشود.
-2-2 دوره مدرن
هرچند واژه مدرن و معاصر در بسیاری موارد بهجای هم بهکار میروند اما در اینجا این دو واژه جداگانه مورد بررسی قرار گرفته است.
در دوره مدرن و خصوصا کمی پیشتر از سالهای آغازین قرن بیستم، بنیانهای سیاسی غرب و در واقع اکثر نقاط جهان دگرگون شد. مدرنیته که در ابتدا نوید تکامل، آزادی و رفاه را میداد، چهره دیگری را به نمایش گذاشت. دانشمندان علوم اجتماعی همچون قهرمانان و پیامبران تقدیس شدند. تعبیر جدید از جامعه نو، حرکت به سمت جامعهای عقلی، فردگرا، دنیاگرا، علمگرا و تجربهگرا تلقی شد و متفکران مدرن کوشیدند تا حرکت جوامع انسانی را در این قرن بر حسب قوانین اجتنابناپذیر ژنتیکی یا تاریخی توجیه کنند. - گودرزی، - 49 :1391 برخی از دستاوردهای عصر مدرن را میتوان در موارد زیر برشمرد:
-1 ظهور دولت به شیوه مدرن: از دستاوردهای جامعه نوین در عصر حاضر ظهور دولت به شیوه مدرن بود. حاکمیت جدید دولتها برخلاف مفهوم قدیمی آن که برخاسته از منازعات عصر فئودالی میان شاه و شئون اجتماعی بود، در چهارچوب دولت مشروطه ظاهر شد. حاکمیت به معنای جدید بر سرزمینی اعمال میشد که متضمن اندیشه و ضوابط ملی بود.
همچنین دولت و ایدئولوژی لیبرالی بهنام اندیشه عقل کلی سردمدار نوعی مطلقگرایی نهفته بودند. پس از یک سو حاکمیت و از سوی دیگر ایدئولوژی برخاسته از عقلگرایی و تجدد محدودیتهای جدی برای مدرنیسم و درنتیجه دنیای نو ایجاد کردند و بدینسان سرنوشت انسان در لباسی دیگر ظاهر شد. انسان در عصر جدید، کیستی خود را از عقلگرایی متجدد و نوین گرفت. انسانها هویت گرفتند، یا به آنان هویت داده شد یا تغییر هویت یافتند.
-2 ظهور احزاب تودهای: از نظر سیاسی در این قرن ظهور احزاب توده ای که خود را نماینده طبقات یا ملت میدانستند، پدیده دیگری بود. احزاب مذکور ظاهرا به فرد هویت میدادند. احزاب جدید خود یکی از عوامل پیوندهای سنتی به شمار می رود. در واقع این احزاب بهخصوص افراطیها خود را بهعنوان جماعتهای جدید مطرح و عرضه کردند تا جای خالی روابط شخصی و سنتی را بگیرند و به این وسیله به اعضا هویت و همبستگی جدید ببخشند.
کلاسه و جدی شدن مطالعات اجتماعی، روانشناسی فردی و آمار: مطالعات اجتماعی، روانشناسی فردی و آمار و زیر مجموعههای دیگر علوم اجتماعی به شدت و سرعت کلاسه و جدی شد. براساس دادههای این علوم که با یک واسطه به اقتصاد ناشناخته سهمگین باز میگشت، باید قواعد اجتماعی را از گفتارها و رفتارهای افراد باز شناخت نه از روی خواستهای عقلانی آنها. با پژوهشهای آماری، احزاب و صاحبان کارخانهها و تولید کنندگان بزرگ کوشش کردند که افراد را در قواره لازم ببرند و آنها را در معرض سیاستگذاریهای مورد نیاز خویش قرار دهند. بنابراین، مدرنیسم متجلی در دنیای مدرن انسان تازهای میآفریند که بهعنوان دریافت کننده، مصرف کننده و رای دهنده از متن روابط اجتماعی نوین شکل میگرفت.
علوم جدید ارزش را از واقعیت جدا کرد و با ارزش گذاری عرصه تحقیق ناب را پنهان نمود. پژوهشهای علمی، آشکارا در خدمت سیاستگذاریها و در جهت برنامهریزی توسعه اجتماعی قرار گرفت. روشنفکران و دانشپژوهان، در حیطههای مختلف، بهعنوان ارایهکننده چارچوبها و طرحهای کلی درواقع به تکنیسینهای تکنولوژیهای سیاسی قدرت مبدل شدند و با بهرهگیری از ابزار آمار و پژوهش، تئوری »عصر حکومت دانایان« را عملی ساختند. حتی ویژگیها و رفتارهای جامعه نوین سازمان یافته و قابل پیشبینی شد.
-4 گسترش اقتصاد سرمایهداری: با بینالمللی تر شدن اقتصاد سرمایهداری، دولتها اختیارات خود را به بخش خصوصی واگذار کردند و شرکتهای چند ملیتی، تراستها و کارتلها و اتحادیههای بزرگ مجال فعالیت گسترده یافتند. در نتیجه تحولی در مرزهای حوزه عمومی و خصوصی پدیدار شد و با گرایش به ایجاد تشکیلات مختلف خصوصی، مدارس خصوصی، رسانههای خصوصی، بیمههای خصوصی و معاملات خصوصی، دولتها از سیاستهای اجتماعی پیشین فاصله گرفتند.
-5 تحول در حیطه فرهنگ و هنر: در این قرن در حیطه فرهنگ و هنر نیز به قول هورکهایمر و آدرنو: آثار فکری و هنری همچون پیوست قوانین بازار آفریده میشوند، اما ادعای استقلال از مناسبات تولیدی را دارند. انسان مدرن در برابر دادههای سیلآسای رسانههای همگانی، امکان تمیز میان موارد خردمندانه و موارد غیرعقلانی را از دست داده است. موسیقی جمعی، ادبیات جمعی، برنامههای رادیویی و تلویزیونی، فیلمهای سینمایی که کارکرد ذهن تماشاگر و مخاطب را نیمهخودکار میکنند و دهن او را در اختیار خود میگیرند و هیچ راهی برای خیال پردازی باقی نمیگذارند و حتی تماشاگر را دچار این توهم میکنند که »در کار فهمیدن واقعا نقشی دارد« از دستاوردهای عصر نوین است
فرهنگ و هنر حاصل از اندیشه مدرن، دستاوردی غیر استقلالی دارد. اثر هنری -نه در ساختار درونیاش که به هر صورت درک آن نیازمند درجهای از خردورزی است - بلکه در نشانهها و رمزهای ساده فهمیده میشو، یا بهطور کلی درک نمیشود. استقلال سازنده و خلاقانه اثر از میان رفته و در این میان امکان مخاطب در آفریدن معناهای تازه و یافتن برداشتی شخصی و خاص از میان میرود یا به شدت محدود میشود.
فرهنگ آشکارا به یک صنعت تبدیل شده است که از قوانین تولید در بازار کالاها پیروی میکند. در این نظریه که هنر نوین تعالی دهندهی استعدادها، ذوقها، نیازهای زیباییشناسانه باشد تردید میشود، بلکه این امر که هنر نو، دارای منشی سرکوبگر و نفی کنندهی هرچه غیر از خود است، به یقین نزدیکتر میشود. - گودرزی، - 53 :1391 از دهه 1900به بعد با پیشرفت علم و تکنولوژی عدهای به این باور رسیدند که دوره مدرنیسم پایان یافته است. ساندرا بکولا در کتاب هنر مدرنیسم میگوید:
»من مدرنیسم را یک عصر فرهنگی مستقل و قابل قیاس با عهد کهن یونانی-رومی 500 - قم-400م - ، قرون وسطی - 1300-400 - و عصر مدرن - 1900-1400 - میدانم. نگاهی به این تاریخ گذاری نشان میدهد که طول این دورهها به ترتیب کاهش مییابد. مدرنیسم که من آغازش را حدود سال 1870 قرار میدهم گویا به پایان خود نزدیک میشود و بعید است که تا قرن بیستویک دوام آورد. این طول عمر رو به کاهش یکی از پیامدهای پیشرفتهای فرهنگی است که همواره پرشتابتر میشود. بنابراین واقعیت کوتاه بودن طول عمر مدرنیسم از منزلت آن در مقام عصر فرهنگی نمیکاهد. - بکولا/پاکباز، - 16 :1387 -3-2 معاصر چیست؟
تاریخ یک زنجیره است. حتی دگرگونیهای شدید و اساسی مانند انقلاب کبیر فرانسه یا جنگ جهانی اول در تحول تاریخی گسستی ایجاد نمیکند. گذارها از یک عصر به عصر دیگر سیالاند. - بکولا/پاکباز، - 23 :1387 انسان معاصر، همچون همه انسانهای دیگر اعصار، مملو از »گذشته«ای است که در حال مستتر است. این انسان که اکنون در دوران کودکی، بلوغ، میانسالی یا کهنسالی است، در طول همین پنج یا ده سال یا پنجاه سال که زندگی میکند، ساخته نشده و ناگهان از عدم بهدنیا نیامده است. هر انسانی عبارت است از کتاب تاریخ جامعه خود. در واقع هر انسان معلول قرنها تاریخ خود است و همه عواملی که در گذشته او وجود دارند
-از اعتقادات و اتفاقات و انقلابهای بزرگ و کوچک، ظهور چهرههای مختلف دینی و فکری و فلسفی، جنگهای مختلف تا تغییر سیستمهای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و حتی ذوق چهرههای ادبی و هنری و بهطور کلی همه عواملی که در گذشته اوست در ساختمان کنونی جسم و روح او دست دارند و بهراحتی در وجود او میتوان رد پای عوامل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و معنوی را مشاهده کرد.
جورجو آگامبن، فیلسوف ایتالیایی، معاصر را اینگونه تعریف می کند:
»آن که به راستی به عصر خویش تعلق دارد. یک معاصر واقعی، کسی است که به تمامی، هم آیند با زمانه ی خویش نیست و به تظاهرات و ادعاهای آن نمی چسبد؛ این بدین معناست که او خود را نا بههنگام معرفی میکند، امادقیقاً به همین دلیل،دقیقاً به واسطهی همین شکاف و همین ناهمزمانی تاریخی است که او در قیاس با دیگران، استعداد بیشتری برای درک و به چنگ انداختن زمانه خویش دارد. بهقول نیچه معاصر کسی است که نگاهش را به زمان خود می دوزد، اما نه برای مشاهده روشنایی ها، بلکه برای درک تمامی تاریها و تیرگیهای آن... معاصر کسی است که میتواند این تیرگی را ببیند. کسی که با تر کردن نوک قلم در ظلمات حال، میتواند بنویسد.
در مفهوم معاصریت تناقضی بنیادین نهفته است: آن کس را » معاصر« مینامیم که شبیه همعصرانش نباشد. معاصر بر ادامه کلمه »هنر« که می نشیند، بدل می شود به صفت آن چیزی که برای اهالی هنر آشنا نیست، آن چیزی که تازه از راه رسیده و پیشتر وجود نداشته است. هنر معاصر همان هنر نو است. هنر تازه، هنری که تا پیش از این وجود نداشته است. پس بر خلاف آنچه از این صفت بر میآید، معاصر بودن به همخوان و آشنا بودن برای هم عصران کوچک ترین ارتباتی ندارد
هنر معاصر غریبه با عصر خویش است. وقتی از ادبیات معاصر دم میزنیم، دقیقا از ادبیاتی میگوییم که به معنای لغوی کلمه »معاصر« نیست، ادبیاتی که کتابخوانان تا امروز با آن مواجه نشدهاند، همعصرانمان آن را نمیشناسند. پس به نوعی میتوان معاصر را به شیوهای متناقض تعریف کرد: معاصر بودن متعلق به آینده بودن است. آن کس را معاصر میتوان نامید که برای آیندگان آشنا و ملموس باشد و بر حیات آنان تاثیر گذار. معاصر آن چیزی است که وقتی به عقب نگاه می کنیم، با عصر خویش ناهمخوان باشد، مثل لکهای سطح صاف عصر خویش را آلوده کند و در حکم ترکی باشد در واقعیتی که تاریخ از هر عصر به مردمان آینده ارائه می کند.
خطاب نویسنده و هنرمند معاصر رو به آینده است، او به این دلیل معاصر است که همعصران او را نمیفهمند، به این دلیل معاصر است که همعصران غریبهاش میپندارند. پس یولیسس جوییس معاصر عصر خویش بود چون بخش اعظم جامعه ادبی طردش کردند و به رسمیت اش نشناختند، و در عین حال بدل شد به کتاب محبوب آیندگان. فلوبر معاصر خویش بود چون منتقدان عصر با تمام وجود به او حمله کردند و معترض شدند به » سنگ شدگی« کلمه در آثارش، اما آیندگان او را به عنوان پدر ادبیات مدرنیستی میشناسند، کسی که بوطیقای رمان نویسی را برای همیشه دگرگون ساخت
با این تعاریف، هرچند مدرن - و یا پستمدرن - و معاصر ممکن است در متنهای مختلف و بسته به نوع متن بهجای هم بهکار گیرند ولی میتوان باز بر این نکته در رابطه با »معاصر« تاکید کرد که آفرینشگر معاصر جلوتر از خود و چیزی که نیست را میبیند و آن را خلق میکند. بههرحال در دنیای جدید با این حجم اطلاعات وقتی قرار است از هنر معاصر صحبت کنیم از هنری باید حرف بزنیم که در حال حرکت است.