بخشی از مقاله
چکیده:
مکتب فلسفی اگزیستانسیالیسم ”اصالت وجود “ اوایل قرن بیستمرسماً ظهور کرد و علیرغم تاریخ کوتاه مدت ظهورش تاثیرجدّ ی در نظام تعلیم و تربیت غرب گذاشته است و با اینکه فلسفه نظام داری نبوده و دیدی منفی به بسیاری از مکاتب فلسفی مشهور همچون ایدآلیسم و رئالیسم دارد معهذا بررسی دیدگاه این مکتب فلسفی مشهور در مواجهه با نظام تعلیم و تربیت خالی از ارزش نیست.
این تحقیق تلاش دارد به روش مروری و کتابخانهای و با استفاده از منابع مختلف موجود با بیان مقدمات، اصول، کلیاتی از نظرات متفکران اصلی این مکتب فلسفی و در نهایت به آرائ تربیتی ودیدگاه آموزش و پرورشی نشأت گرفته از آن و موضوعاتی همچون روش تدریس و یادگیری، برنامه درسی برسد. این تحقیق با هدف بررسی تعلیم و تربیت از منظر اگزیستانسیالیست ها انجام گرفته است.
مقدمه
اگزیستانس - existence - به معنی وجود است. اولین بار، سورن کی یرکگارد فیلسوف دانمارکی، این کلمه را به معنای وجود واقعی انسان به کار برد. وجود انسان به عنوان یک موجود خودآگاه؛ یعنی موجودی که از خودش به طور روشن و بی واسطه آگاه است. مکتب اگزیستانسیالیسم یا مکتب اصالت وجود که یکی از مکاتب فلسفی است. چنین انسانی را مبداء فلسفه خود قرار می دهد
اگزیستانسیالیسم مجموعه ای از اندیشه های فلسفی یکدست نیست بلکه کسانی که به عنوان اگزیستانسیالیست شناخته شده اند پرسشهای مشابهی را مطرح کرده ولی در ارایه واسخ دچار اختلاف شدند. اگزیستانسیالیسم را به عنوان نوعی اندیشه فلسفی تلقی نماپیم که یگانگی و بی بدیل بودن و آزادی فرد در برابر گروه و جماعت یا جامعه توده وار تأکید می کند و تأکید دارد که مرد در قبال معنی و مفهوم زندگی فرد و ایجاد ماهیت یا تعریف هویت خویش مسئولیت کامل دارند.
اگزیستانسیالیسم یا »فلسفه اصالت وجود« یا »وجود گرایی … انقلابی است علیه فلسفه های کلاسیک به هر شکلی که باشند و به هستی انسان بیش ازمرمسئله دیگر توجه دارد ، این فلسفه معتقد است که فلسفه های قدیم و حتی بیشتر فلسفه های جدید مسائلی از قبیل معرفت و چگونگی پیدایش آن ، وجود اشیای مستقل از شخص یا وجود بخشیدن ادراک شخص به اشیاء و نیز خود وجود را در حالت انتزاعی مورد بحث قرار داده اند و از موضوع عمده بحث خود، که انسان واقعی مشخص باشد غفلت کرده اند.
نظریات کلی جریان اگزیستانسیالیسم
نظریه اساسی این جنبش بر می گردد به فیلسوف برجسته دانمارکی سورن کی یر کگارد و انتقاد و تعرض او علیه فلسفه و الهیات عقلی. - پاپکین، . - 1388 کی یر کگارد، که بیشتر عالم الهیات است تا فیلسوف، در برابر آنچه به نظر او فلسفه هگلی نیمه سده نوزدهم بود واکنشی شدید نشان داد؛ زیرا عقیده اش این بود که فلسفه هگلی راه به زندگی عملی نمی برد. و هگل چه راست بگوید و چه دروغ، فلسفه اش ارتباطی با مسائلی که انسانعملاً در زندگی با آن ها روبرو است، ندارند.
در عوض، مسائلی که کی یر کگارد در آثار خود به ساده ترین صورت آن، مطرح شده عبارتند از: مقصود اصلی حیات انسان چیست؟ به هستی انسان چه معنایی میتوان داد؟ غایت و هدف رویدادهای انسانی؛ انسانی که دلتنگ، پوچ و بی معنی است، چیست؟
کی یر کگارد گفت: پرسش اساسی، معنای وجود می باشد. یعنی این سوال، که حقیقت وجود چیست؟ اما این پرسش نزد عقل بی معناست؛ زیرا عقل از راهیابی به معنای آن ناتوان است. کی یرکگارد نتیجه گرفت: پرسش درباره چیستی انسانیت، زندگی و جهان، پرسش هایی است که همه با آن دست به گریبانند، با این وجود عقل و فلسفه سنتی، هیچ پاسخی نمی تواند به آن ها بدهد
بنابراین، انسان نمی تواند از راه عقل به شناخت یقینی برسد. اگزیستانسیالیسم کی یرکگارد، اگزیستانسیالیسم دینی بود؛ یعنی راه نجات انسان را در ایمان به خدا می دانست؛ اما بیشتر فیلسوفان این مکتب که وس از او آمدند و متعلق به قرن بیستم بودند، دیندار نبودند. فردریش نیچه، فیلسوف آلمانی، اظهار داشت که راه حل، کنار گذاشتن عقلانیت و شک کردن به هرچه شک پذیر باشد، حتی به اصول اخلاق و ارزش ها است. - هالینگ، - 1375 بدین ترتیب، دیگر نه عقیده و یقینی باقی می ماند و نه اخلاق و ارزشی. چنین تفکراتی بود که در قرن بیستم، منتهی به مکتب پوچ گرایی” نهیلیسم “ گردید.
فلسفه اگزیستانس یا فلسفه اصالت وجود، فلسفه عمیقی است و اوج آن را می توان در اثر بزرگ فیلسوف آلمانی مارتین هایدگر، به نام وجود و زمان ”هستی و زمان- - 1927یافت. زمان یکی از محورهای اصلی اندیشه هایدگر محسوب میشود و همانطور که از کتاب هستی و زمان بر می آید، هایدگر در نظر داشته است که ارتباط ذاتی هستی و زمان را تشریح کند و به نظر او مسئله اصلی همه هستی شناسی ها ریشه در پدیده زمان دارد و خود درصدد بیان این واقعیت است
انسان دارای ماهیت پیشینی نیست که به فرض خدا یا طبیعت آن را ساخته باشند انسان همچون هر هستندهای امری ممکن است و نه ضروری. خودش را می سازد و آزادانه میان گزینه های ممکن برمی گزیند. مسئول گزینشهای خویش است و باید بتواند آن چه را که خود درست می داند بسازد. - و نه این که بنا به سرمشق همگان رفتار کند - و در این صورت کاری اصیل انجام داده است. طرح این نکتهها توسط سارتر از نگرشی هستی شناسانه آغاز شد که خودش آن را هستی شناسی ودیدار شناسانه نامید و در اصل استوار بود بر دستاورد فلسفی هایدگر
سارتر در صفحه 13 کتاب اگسیستانسیالیزم و عواطف، اگزیستانسیالستها را به دو دسته تقسیم میکندْ
-1 اگزیستانسیالیستهای مسیحی که به وجود خدا اعتقاد دارند. یاسپرس و گابریل مارسل جزء این دسته محسوب می شوند. -2 دسته دو آنهایی که منکر خدا هستند. هایدگر و اگزیستانسیالیستهای فرانسوی که سارتر نیز با آنها هم عقیده است جز دسته دوم میباشند. به نظر سارتر آنچه در میان اگزیستانسیالیستها مشترک می باشد اعتقاد به تقدم وجود بر ماهیت است.
ماهیت اگزیستانسیالیسم
آنچه این مکتب را از سایر مکاتب جدا میکند، این است که بنابر نظر فلاسفه اگزیستانس وجود و هستی انسان، مقدم تر از ماهیت و چیستی آن می باشد. در فلسفه های ما قبل اگزیستانسیالیسم همه موجودات اعم از انسانها و اشیاء طبیعی در طبقات و انواع مختلفی دسته بندی می شدند. هر طبقه دارای ذات و ماهیت معینی بود که تمامی افراد آن طبقه از آن ذات برخوردار بودند. به عنوان مثال همه انواع درخت دارای ماهیت"درخت بودن" هستند و برخورداری آنها از این ماهیت، این امکان را فراهم می آورد که همهی آنها را تحت عنوان درخت طبقه بندی کنیم.
فلاسفهی اگزیستانسیالیست این سخن را در مورد انسانها مورد قبول نمیدانند. از نظر آنها اگرچه در اشیاء طبیعی ماهیت مقدم بر وجود است اما در مورد انسان باید گفت که انسانها دارای ماهیت کلی و از پیش تعیین شده ای به نام انسانیت نیستند که همگی در آن مشترک باشند، بلکهاساساً در افراد انسانی وجود، مقدم بر ماهیت استمثلاً. وقتی کاردی توسط صانعی ساخته میشود ابتدا تصوری از شکل و چگونگی کارد در ذهن صانع نقش می بندد و در مرتبه ی بعد صانع آن تصور را به وجود در می آورد.
به عبارت دیگر در اشیاء، ماهیت مقدم بر وجود است.” سارتر، - 1386 اما این مسأله در مورد انسان صادق نیست. هر انسانی در شرایط وجودی متفاوتی با دیگر انسانها قرار دارد. اینانسانِ جزئی خاص، در مواجهه ی با شرایط وجودی منحصر به فرد خود، و از رهگذر اعمال، تصمیمات و انتخابهای شخصی اش رفته رفته ماهیت خاص خود را می یابد. این ماهیت به دست آمده از آنجا که در دل شرایط وجودیخاصِ به او شکل گرفته یکتا و منحصر به فرد است. بنابراین انسان ها در ماهیت با یکدیگر متفاوتند و نمیتوان آنها را مانند اشیاء، تحت نوع واحدی به نام انسانیت طبقه بندی کرد.
به گفته ی سارتر بر خلاف اشیاء طبیعی، انسان ابتدا وجود می یابد، متوجه وجود خود می شود، در جهان سر بر میکشد و سپس خود را می شناساند و تعریفی از خود به دست می دهد. - همان - به همین دلیل است که فیلسوفی نظیر هایدگر با تمایز گذاشتن میان چیستی و کیستی معتقد است: "میتوان از چیستی مجسمه پرسید و سوال کرد که مجسمه چیست؟ زیرا مجسمه دارای ذات و ماهیتی از پیش تعیین شده و قابل تعریف است. اما در مورد انسان نمیتوان پرسید که چیست، بلکه فقط میتوان پرسید که کیست؟"
گاهی برای تقدم وجود انسان بر ماهیتش به این گونه استدلال می شود که انسان نسبت به منش های اخلاقی مختلف و متضاد حالت علیالسویه دارد به صورتی کهمثلاً می تواند هر کدام از خوب بودن یا بد بودن را که خواست انتخاب کند. همین مساله نشانگر ین است که انسان به صورت از پیش تعیین شده نه خوب است و نه بد. بلکه پس از انتخابها و تصمیمات و قرار گرفتن در موقعیت های وجودی گوناگون و ارتکاب اعمال مختلف خوب یا بد می شود
فرد گرایی و طرد نظام سازی
این جملهی کی یرکگارد معروف است که می گفت: اگر قرار بود بر سنگ گورم نوشته ای حک شود می گفتم بنویسید: " آن فرد!
در واقع این تعبیر کی یر کگارد نشانگر تمایلی است که در مکتب اصالت وجودی نسبت به فرد عینی ملموس وجود دارد. فلسفه ی وجودی تأکید دارد که فلسفه با فرد عینی و ملموسی آغاز می شود کهکاملاً درگیر با جهان است و با اشخاص دیگر ارتباط دارد. ما به عنوان موجوداتی جسمانی فلسفه ورزی را شروع می کنیم نه به عنوان عقولی انتزاعی و انتزاعگر.
از این حیث اگزیستانسیالیسم را می توان واکنشی به عقلگرایی ایده آلیسم آلمانی و در رأس همه مگل دانست. از نظر فیلسوفان اگزیستانسیالیست انسان را نمیتوان در سیستم سازیهای فلسفی و نظریه پردازیهای عقلی شناخت بلکه باید او را در عمل و به صورت جزئی مورد مطالعه قرار داد. هر نوع سیستم سازی فلسفی اولاً انسان را به صورت کلی بررسی میکند وثانیاً سعی بر آن دارد تا با تئوری های عقلی، به او معرفت حاصل کند. این هر دو، مورد مخالفت فیلسوفان اگزیستانسیالیست است. زیرا چنانکه در خصوص تقد وجود برماهیت در این مکتب گفته شد اگزیستانسیالیسم معتقد است که اساساً انسان دارای ماهیتی کلی و فراگیر که همه ی مصادیق وی در آن مشترک باشند نیست، بلکه هر انسانی کیستی متمایزی از دیگر انسانها دارد و برای شناخت وی باید وجود فردی و شخصی وی مورد مطالعه قرار گیرد.
از طرفی انسان دارای ماهیتی از پیش تعیین شده نیست که به شیوه ی شناخت اشیاء با تحلیل عقلی بتوان به ماهیت او راه برد بلکه برای دستیابی به حقیقت او می بایست او را در عمل شناخت. هر انسانی در خلال تصمیمها، انتخابها، افعال و شرایط وجودی اش به شناخت در می آید. بر مبنای همین نگاه است که کی یر کگارد در نقد سیستم فلسفی هگل می گوید:اساساً دو لفظ هستی و سیستم با هم در تناقضند.
هستی هویتی نامتناهی دارد در حالیکه هر سیستم فلسفی برخاسته از ذهن محدود و متناهی بشریست. به همین دلیل هر گونه سیستم فلسفی از بیان حقیقت هستی به طورکامل عاجز است و حقیقت هستی را به شکلی ناقص، مغشوش، مغالطه آمیز و کاریکاتوری ارائه میدهد. به اعتقاد کی یر کگارد حتی خود فردی که برای شناخت هستی دست به سیستم سازی فلسفی میزند درست از آن جهت که خود، یک فرد خاص با شرایط وجودی یکتاست در سیستم عقلی و کلی خود نمی گنجد. چنین فردی شبیه کسی است که برج و بنای عظیمی را ساخته و با این همه خود در بیغولهای در کنار آن زندگی میکند. - وال، - 1372 اگزیستانسیالیستها: ادعا می کنند انسانها موجوداتی انتخاب گر و ارزش گذارند که می توانند حتی عقلانیت را نیز انتخاب کنند.