بخشی از مقاله

تربیت علی (ع)


مقام نهج البلاغه

اَلحَمدُلِلّهِ رَبِّ العالَمینَ بارِئِ الخَلائِقِ اَجمَعینَ وَالصَّلوهُ وَالسَّلام عَلی عَبدِ اللهِ مُحَمَّدٍ والِهِ اطّاهِرینَ .

مورد اتفاق است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را از کودکی پیش خود آورده بود و در خانه ی خودش او را تعلیم و تربیت کرد .

علی با اخلاق غیر پیغمبر ار همان اول آشنا نشد . راجع به این که چطور شد رسول اکرم علی را از همان اول از عموی خود گرفت و نزد خود آورد و حتی اورا در خلوتگاه عبادت با خود می برد مورخین عللی نوشته اند ؛ بعضی صرفا به موضوع ، جنبه ی حق شناسی و کمک به ابوطالب داده اند . زیرا رسول اکرم خودش در کودکی در تکفل جدش عبدالمطلب بود ، بعد از عبدالمطلب در کفالت عمویش ابوطالب درآمد ، پس ابوطالب از این نظر حق بزرگی بر رسول اکرم داشت ،

سالها متکفل مخارج و زندگی رسول اکرم بود . گفته اند رسول اکرم خواست آن خدمتها و زحمت های عمویش ابوطالب را جبران کند ، لا بعد از آنکه خودش صاحب خانه و زندگی شد و عائله تشکیل داد ، فرزند کوچک ابوطالب یعنی علی علیه السلام را از ابوطالب گرفت و متکفل مخارج و تربیت او شد .


بعضی از مورخین نوشته اند سال گرانی و سختی پیش آمد ، رسول اکرم به دو نفر از عموهایش عبّاس و حمزه پیشنهاد کرد که چون ابوطالب تنگدست است و عائله اش زیاد است در کفالت عائله اش شرکت کنیم ؛ رفتند و از ابوطالب خواهش کردند ، ابوطالب گفت : عقیل را بر ای خود بگذارید ، سایر فرزندان مرا هر کدام را می خواهید ببرید ، عباس طالب را و حمزه جعفر را و رسول اکرم علی را گرفتند و با خود بردند .

این داستان بدین صورت ، بعید به نظر می رسد حقیقت داشته باشد ، زیرا همه علی را در آن وقت طفل 5 ساله یا 6 ساله نوشته اند و همه نوشته اند که جعفر از علی ده سال بزرگتر بود و عقیل از جعفر 10 سال بزرگتر بود و طالب از عقیل ده سال بزرگتر بود ، بنابراین طالب در آن وقت مردی در حدود 35 ساله و عقیل جوانی تقریبا 25 ساله و جعفر نورسی پانزده ساله بود

احتیاج به کفالت داشته باشند . سن حمزه که در این نقل نامش آمده و همچنین سن خود پیامبر اکرم نیز در ان وقت در حدود 35 سال بوده ؛ یعنی با طالب که پسر بزرگ ابوطالب بوده تقریبا هم سن بوده اند . بعضی دیگر از مورخین ، از فرزندان ابوطالب نام طالب را دراین قصه ذکر نکرده اند و همچنین عمو ها نام حمزه را نیاورده اند ، همین قدر گفته اند رسول کرم این مطلب را با عمویش عباس درمیان گذاشته و ابوطالب از تسلیم عقیل امتناع کرد و عباس جعفر را به خانه برد

و رسول اکرم علی را . مطابق این نقل ، عباس متکفل جعفر بوده و مطابق نقل اول عباس متکفل طالب بود . این تعارض هم بین دو نقل هست . علیهذا معلوم نیست این داستان اساسی دارد یا ندارد . خصوصا اینکه تکفل رسول اکرم علی علیه السلام را مربوط به یک سال و یا دو سال نیست ، علی تا آخر در خانه ی پیغمبر و تحت تربیت پیغمبر بود و حتی در مواقع عبادت و خلوات عبادت علی را همراه خود می برد .

گذشته از همه ی اینها طرز رفتار و محبت و علاقه رسول خدا نسبت به امیرالمومنین در همان دوره ی کودکی می رساندکه رسول اکرم شخصا به علی عنایت مخصوص داشت ، تنها به خاطر حق شناسی از ابوطالب نبود .
ابن ابی الحدید از فضل بن عباس نقل می کند که از پدرم عباس پرسیدم پیغمبر کدامیک از فرزندان خود را از همه بیشتر دوست می داشت ؟ گفت : علی را . من گفتم : من از تو از فرزندانش می پرسم که کدامیک را بیشتر دوست می داشت و تو میگویی علی را از همه بیشتر دوست می داشت ؟! گفت : پیغمبر به اندازه ای که علی را دوست می داشت هیچکدام از فرزندان خود را دوست نمی داشت .
آن عنایت مخصوص پیغمبر به علی از زمان کودکی می رساند که علت اصلی این تکفل و تحت نظر گرفتن نشأت و تربیت حضرت مناسبات معنوی بوده ، او را تربیت می کرد که در آینده همان سمتی را برا او داشته باشد که هارون برای موسی داشت یعنی معین و معاون و کمک و وزیر او بوده باشد . خود علی علیه السلام درباره ی رسول اکرم و تربیت خودش در زیر دست پیغمبر می فرماید :
وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ مِنْ لَدُنْ اءَنْ كانَ فَطِيما اءَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلاَئِكَتِهِ، يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكارِمِ، وَ مَحاسِنَ اءَخْلاقِ الْعالَمِ، لَيْلَهُ وَ نَهارَهُ وَ لَقَدْ كُنْتُ اءَتَّبِعُهُ اتِّباعَ الْفَصِيلِ اءَثَرَ اءُمِّهِ، يَرْفَعُ لِي فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ اءَخْلاقِهِ عَلَما، وَ يَأْمُرُنِي بِالاقْتِداءِ بِهِ.


خداوند متعال موجودی غیبی و فرشته ای بزرگ همراه پیغمبرش کرد که او را به فضائل و معالی و مکارم ، شب و روز رهبری و تائید می کرد و من مانند بچه که دنبال مادر می رود ، همیشه او را دنبال می کردم ، هر چه از آن دست از تائید الهی می گرفت از دست دیگر به من بهره می ساند و امر می کرد در عمل به او اقتدا کنم .

این بود نشأت و تربیت و تعلیم علی علیه السلام که برایش شبیه و نظیری نمی توان تصور کرد . او و پیغمبر مانند دو درختی بودندکه از یک ریشه و آب بخورند . تا این اندازه توافق روحی و تشابه اخلاقی داشتند . خودش می فرماید :
و انا من رسول الله کالضوء من الضوء و الذارع من العضد

من و پبغمبر مانند دو درخت توأم بودیم که یک ریشه داشته باشد ، و من برای او مانند ذراع برای بازو بودم .

این یک ریشگی و اتصال و پیوستگی ، در تمام شؤون زندگی امیرالمومنین ظاهر است . سیّد رضی که خطب امیرالمومنین را جمع کرده و اسمش را « نهج البلاغه » گذاشته در مقدمه ی نهج البلاغه در توصیف کلام آن حضرت می گوید :
عَلَیهِ مَسحَهٌ مِنَ العِلمِ الاِلهِیِّ وَ فیهِ عَبقَهٌ مِنَ الکَلامِ النَّبَوِسِّ .


سخنان علی نشانه ای از علم الهی و بویی از سخنان رسول خدا دارد .

این هماهنگی و شباهت و سنخیت که بین کلمات امیرالمومنین و کلمات رسول هست ناشی از همان هم ریشگی و هم اصلی است ، از این است که امیرالمومنین در بوستان رسول اکرم شکفته و آب خورده و رشد کرده است و امیرالمومنین علاوه بر اینکه با رسول خدا قرابت نسبی دارد و همخون است ، قرابت روحی و تربیتی دارد ،

دست پرورده ی شخص رسول اکرم است ؛ نه تنها از تعلیمات رسول خدا استفاده کرده ، بلکه مربی خصوصی و خانگی او شخص رسول خدا بوده . نهج البلاغه – که عرض کردم مجموعه ای است از کلمات امیرالمومنین و سید رضی آنها را جمع کرده – گذشته از اینکه آیت فصاحت و بلاغت و سخنوری است و سید رضی که خود مردی ادیب و شاعر بوده به همین منظور آنها را جمع کرده و این نام را یعنی « نهج البلاغه » روی آن گذاشته یک گنجینه ی نفیسی است

ازمعارف اسلامی و بعد از قرآن بهترین اثری است که از اسلام در دست است . کلمات امیرالمومنین از همان صدر اسلام مورد عنایت و توجه دوست و دشمن بوده . حتی دشمنان و مخالفان آن حضرت – آنها که اهل {فکر } و فضل و ادب بودند – از توجه و ضبط و حفظ آنها نمی توانستند خود داری کنند .


عبدالحمید ، کتاب معروف و کاتب مروان بن محمد آخرین خلیفه ی اموی بود و اصلا هم اهل شما است ؛ این مرد ضرب المثل بلاغت و فصاحت و نویسندگی است تا آنجا که گفته اند : « بُدِاَتِ الکِتابَهٌ بِعَبدِ الحَمیدِ وَ خُتِمَت بِابنِ العَمید » نویسندگی با عبدالحمید شروع شد و به ابن العمید ختم شد . وقتی که از عبدالحمید می پرسند : « مَا الَّذی خَرّجَکَ فی البلاغه ؟ » چه چیز تو را به این بلاغت رساند؟


گفت : « حفظ کلام الاصع » کلمات اصلع – یعنی علی – را حفظ کردم . ایم مرد همانطور که عرض کردم از نزدیکان امویهاست و اصلا اهل شام است و در عین حال اقرار می کند که اتاد من در این فن علی بن ابی طالب است .


جاحظ در البیان والتّبیین جلد اول ، این جمله را از علی علیه السلام نقل می کنند « قیمَهُ کُلِّ امرِئً ما یُحسِنُهُ » . بعد می گوید اگر در همه ی این کتاب جز این کلمه نبود کافی ، بلکه فوق کفایت بود و بهتری ن سخن آن است که در عین اختصار معنایی عالی در برداشته باشد .

می گوید : « و َکَاَنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ قَد البَسَهُ مِنَ الجَلالَهِ وَغَشاهُ مِن نورِ الحِکمَهِ عَلی حَسَبِ نِیَّهُ صاحِبِهِ و تَقوی قائِلِهِ » یعنی مثل این است که خداوند متعال این جمله را با جمله ای از جلالت و نوری از حکمت پوشانیده است و روح و نیت و تقوای گوینده اش در او ظاهر شد است .

بعد می گوید : « و اگر سخن از لحاظ معنا عالی و از لحاظ لفظ ، فصیح باشد و تکلف در او به کار نرفته باشد با قلب آدمی آن طور می کند که باران با زمین پاکیزه می کند » . این شخص هم که این تعبیر را می کند از شیعیان و دوستان امیرالمومنین نیست ، بلکه گفته اند : « وَکانَ مائلاً اِلَی النّصب » او را ناصبی شمرده اند .


عدیّ بن حاتم طائی از اصحاب بزرگوار امیرالمومنین است و در صفین در خدمت حضرت بود و سه پسرش به نام طریف و طارف و طرفه شهید شدند ؛ بعد از شهادت امیرالمومنین و انتقال خلافت به معاویه ، یک روز بر معاویه وارد شد ؛

معاویه به او گفت : « یا عَدیُّ أینَ الطَّرَفاتُ » یعنی کو پسرانت طریف و طارف و طرفه ؟ گفت :« قُتِلوا یَومَ صِفّینِ بَینَ یَدَئ عَلیَّ بنِ أبی طالبٍ» در صفین در خدمت علی شهید شدند . معاویه گفت : علی با تو انصاف نداد ، پسران تو را جلو فرستاد کشته شدند و پسران خودش سالم ماندند .

گفت : « بَل اَنَا ما انصَفتُ عَلِیّاً اِذ قُتٍلَ وَ بَقیتُ » بلکه من با او انصاف ندادم که او رفت و من ماندم . معاویه گفت : « صِف لی عَلِیّاً » علی را برای من توصیف کن . گفت : مرا معاف بدار . گفت : ممکن نیست . عدی گفت : « کانَ وَاللهِ بَعیدَ المَدی شدیدَ القُوی یَقُولُ عَدلاً و ِیَحکُمُ فَضلاً تَتَفَجَّرُ الحِکمَهُ مِن جَوانِبِه والعِلمُ مِن نَواحیهِ » به منتها درجه از عزت و کرامت بود ، بسیار قوی و نیرومند بود ،

به عدالت می گفت و معتقد بود ،و حکمش قاطع بود ، حکمت و علم از اطراف و جوانبش مثل آب که از چشمه می جوشد ، می جوشید .


همین طور به گفته ی خودش ادامه داد و از حالات آن حضرت گفت که اشکهای معاویه جاری شد و با آستینش اشکها را پاک کرد و بعد خودش گفت : « رَحِمَ اللهُ اَبَا الحَسَنِ کانَ کذالِکَ » خدا اباالحسن را بیامرزد ، همین طور بود که تو گفتی .

بعد گفت : « فَکَیفَ صَبرُکَ عَنهُ؟ » حالا تو را در فراق او در چه حالی ؟ گفت : « مثل کسی که پسرش را در دامنش سربریده باشند » . دوست و دشمن معترف بود که « تَتَفَجَّرُ الحِکمَهُ مِن جَوانِبِهِ وَالعِلمُ مِن نَواحیهِ » علم و حکمت از اطرافش می جوشد .


نهج البلاغه واقعا کتاب نفیسی است ، گنجینه است ، روح را غذا می دهد ، آرامش و اطمینان می بخشد ، به منزله ی یک دائره المعارفی است ؛ چون موضوعات مختلف دراین کتاب مورد بحث و تجزیه و تحلیل قرار گرفته ، از توحید و صفات باری و نبوت و معاد و آفرینش عالم و تکون انسان ،

راجع به اسلام و قرآن و حکمت و فلسفه ی احکام و بعثت خاتم الانبیاء و آثار دعوت رسول اکرم در جهان بیاناتی عالی دارد و علاوه بر اینها مشتمل است بر مواعظ و اخلاقیات ، بر صبر ، شجاعت ، عفت ، تقوا ، استقامت ، همت و اراده ، تفکرو عبرت ، حریت و تهذیب نفس ، منع از عصبیت و نهی از تفاخر ، کبر ، دروغ ، ظلم ، ریا و امثال اینها .


علاوه بر اینها یک سلسله مباحث اجتماعی دارد ؛ راجع به فتنه ها و علل آنها و آثار آنها ، راجع به اتحاد و اختلاف و آثار آنها ، عزت و شوکت ها ، ذلت و اسارت ها ، راجع به اصول عدل و مساوات و حقوق و حکومت و قانون و وظایف حاکم و رعیّت و وظایف مردم نسبت به یکدیگر و امثال اینها ، راجع به همه ی اینها مباحثی در این کتاب دارد .

مسائل اجتماعی و فتنه های عصر خودش را کاملا تعلیل و تحلیل کرده ، مثل حادثه ی انقلاب علیه عثمان و قتل او و فتنه ی جمل و صفین و داستان حکمین و خوارج .


علاوه بر همه ی اینها مشتمل است بر قسمتی از ملاحم و خبرهای آینده که می فرماید از رسول خدا شنیده ام، مثل آینده ی بصره و کوفه و فتنه ی زنج و استبداد عبد الملک و حجّاج و خاتمه کار اموری ها . قسمتهایی راجع به شخص خودش و روش سیاستی که پیروی می کند و مطابق میل مردم آن عصر نبود دارد . اشاره ی مختصری به تاریخ انبیاء دارد ، حکمت و فلسفه ی احکام دارد .

راجع به نماز و روزه و حجّ و جهاد و زکات وصله ی رحم و امر به معروف و نهی از منکر بحث کرده . در اطراف علم و مال و مقایسه ی بین آنها مطالبی هست . حماسه های جنگی بسیاری عالی و جاندار دارد . بحثهای عرفانی و ذوقی در اطراف قلب و سیر و سلوک و ذکر خدا و صفا و معنویت و توبه و استغفار و دعا دارد .


مجموع موضوعاتی که در این کتاب نفیس هست اگر شمرده شود در حدود صد موضوع است و همه جالب توجه است . بعضی از این موضوعات بیشتر از سایر موضوعات در کلمات در کلمات امیرالمومنین به آنها عنایت مخصوص نشان داده

 از آن جمله ی مسئله ی توحید و صفات ربوبی است . در اطراف بساطت و یگانگی و علم و قدرت عنایت و حکمت خداوند زیاد بحث شده . گاهی یک خطبه ی مفصل در اطراف همین موضوع است . این قدر این مباحث ، عالی و حکیمانه است که جز آنکه در پیشگاه شخصیت معنوی امیرالمومنین اقرار { کنیم } که قلب مبارک ار علوم و معارف را از مشکات نبوت گرفته و با عالم معنا اتصال داشته و به قول جبران خلیل جبران : « جاوَرَ الرّوحَ الکُلِّسِّ و سامَرَها » چاره ای نداریم .


از جمله موضوعاتی که زیاد مورد عنایت حضرت است مساله ترک دنیا و زهد و ورع و توجه کلی به آخرت و تذکر موت و مغتنم شمردن ایّام عمر است . سخنان حضرت در این زمینه الهام بخش تنزّه و پاکی و حقیر شمردن زخارف و زیور ها و زینت های دنیا است ؛ مادیات را در نظر حقیر و کوچک می کند و ارزش معنویات را به مقیاس بزرگی بالا می بد

. سید رضی در مقدمه ی نهج البلاغه می گوید : از مختصات امیرالمومنین یکی این است که وقتی که آدمی غرق در مواعظ و سخنان زاهدانه اش می شود گمان می کند این کلمات را کسی گفته که جز از زهادت و ترک دنیا نصیبی نداشته ،

گوشه ی عزلت و کنج خانه را اختیار کرده و یا مثل راهبها در غاری و دامن کوهی دور از همه چیز وهمه کس زندگی کرده ، احساساتی و افکاری جز همین نوع افکار بر روحش مسلط نیست ؛ آدمی باور نمی کند که اینها را مردی گفته که در عین حال یک سرباز دلیر میدان جنگ است و قسمتی از عمر خود را در زد و خورد با خونخواران و گردنکشان گذرانده است .

می گوید این جمع بین اضداد از مختصات عجیب امیرالمومنین است و من مکرر این موضوع را با دوستانم در میان می گذارم و آنها هم مانند من در عجب می مانند .


مورد دیگری که در این کتاب زیاد مورد عنایت امیرالمومنین است موضوع حقوق اجتماعی و عدالت و مساوات و مبارزه با ظلم و ستمگری و تجاوز است . در بسیاری از کلمات خود روی این موضوع عنایت بالخصوصی به خرج داده . همانطور که خودش در عمل مجسمه ی عدل و مساوات بود

در کلماتش هم ظهور و بروز دارد . در عمل آنقدر در این راه کوشش می کرد که قوی و ضعیف نمی شناخت و می گفت قوی در نزد من ضعیف است تا وقتی که حقی را که پامال کرده از او پس بگیرم و ضعیف در نزد من قوی است

تا وقتی که حق صلب شده ی او را بر ای او بگیرم . آنجا که پای عدالت و حقوق بود دیگر نه فرزند مش شناخت و نه برادر و نه خویشاوندان و نه دوست و نه هیچ کس دیگر . در کلمات امیرالمومنین بحث های زیادی { است } راجع به انواع حقوقی که در جامعه ی بشری هست ،

راجع به اینکه « حق » یک مطلب عمومی است ، له یک دسته علیه دسته ی دیگر وضع نشده ، له هر کس که علیه او هم هست ، هر جا که حقی است وظیفه ای هم پهلوی او وجود دارد ، این طور نیست که حق مال بعضی و وظیفه به عهده ی بعضی دیگر باشد .


از جمله مسائلی که با در کلمات امیرالمومنین نسبتا زیاد مورد عنایت است سیاست مخصوص و روش خاص اداره اجتماع است که خودش پیروی می کرده ، یعنی همان روش صاف و صادقانه و بی غلّ غش و خالی از مکر و خدعه و فریب و نفاقی که در اداره ی امور داشت و حاضر نبود و به هیچ قیمتی نیرنگ و فریب و خدعه را در کار خود دخالت دهد .


بعضی از این موضوعات شایسته است از روی دقت و توجه به همه ی جوانب کلام آن حضرت تفسیر و توجیه شود . بسیار دیده شده که کسانی گوشه ای از کلمات آن حضرت را گرفته اند و بدون توجه به سایر کلمات حضرت و بدون توجه به طرز عمل و سیرت آن حضرت به یک نحوی تفسیر کرده اند که با روح تعلیمات آن حضرت سازگار نیست . انشاء الله در این سه چهار شب دیگر که این سخنانی هست هر شب یکی از این موضوعات را که احتیاج به توضیح و تفسیر دارد موضوع سخن قرار می دهیم .


از جمله چیز هایی که در زندگی امیرالمومنین کاملا نمایان است آن هماهنگی و هم عنانی قول و عمل است . امیرالمومنین قبل از آنکه سخنور خوبی باشد مثلا خوب در اطراف زهد و تقوا سخنوری کند ، خودش در منتها درجه زهد و تقوا و تنزه بود ، و همچنین پیش از آنکه در اطراف حالات قلب و معانی لطیف عرفانی حرف بزند خودش عملا سالک و عارف و صاحبدل و روشن ضمیر بود .

علی در اطراف مصالح عالیه ی اسلامی ، هم حرف می زد و هم نشان دد که در منتهای جوان مردیاز حقوق شخصی خود به خاطر حفظ مصالح عالیه ی اسلامی چشم پوشید و مصلحت اسلام را بر مصلحت شخص خودش مقدم داشت . هماهنگی و هم عنانی قول و عمل ، گفتار و کردار ، بزرگترین فضیلت انسانی است و این است رمز محبوبیت بی نظیر علی علیه السلام .


والسلام علیکم و رحمه الله وبرکاته

روش سیاسی علی (ع)

الحمد الله رب العالمین بارئ الخلائق اجمعین والصلوه و السلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه و آله الطاهرین ، و من کلام له علیه السلام :

إِنَّ الْوَفَاءَ تَوْاءَمُ الصِّدْقِ وَ لا اءَعْلَمُ جُنَّةً اءَوْقَى مِنْهُ، وَ ما يَغْدِرُ مَنْ عَلِمَ كَيْفَ الْمَرْجِعُ، وَ لَقَدْ اءَصْبَحْنا فِي زَمَانٍ قَدِ اتَّخَذَ اءَكْثَرُ اءَهْلِهِ الْغَدْرَ كَيْسا، وَ نَسَبَهُمْ اءَهْلُ الْجَهْلِ فِيهِ إ لى حُسْنِ الْحِيلَةِ، ما لَهُمْ؟ قاتَلَهُمُ اللَّهُ! قَدْ يَرَى الْحُوَّلُ الْقُلَّبُ وَجْهَ الْحِيلَةِ وَ دُونَهُ مَانِعٌ مِنْ اءَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْيِهِ فَيَدَعُهَا رَاءْيَ عَيْنٍ بَعْدَ الْقُدْرَةِ عَلَيْهَا، وَ يَنْتَهِزُ فُرْصَتَها مَنْ لا حَرِيجَةَ لَهُ فِي الدَّينِ .

از کلمات علی علیه السلام است : « وفای به عهد و پیمان و صداقت و راستی ، این دو قرین یکدیگرند . من سپری بهتر و از وفا سراغ ندارم . کسی که به بازگشت به وی خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد هرگز با مردم با غدر و فریب رفتار نمی کند . در روزگار ما بعضی نادانان خدعه و فریب را یک نوع حسن سیاست و حسن تدبیر به حساب می آورند .

گاه هست که اشخاص بصیر به تحولات و گردش امور هم راه حیله و نقشه شیطانی را می دانند ولی امر و نهی الهی مانع به کار بردن آن نقشه شیطانی است ، لذا در عین قدرت و توانایی کامل از به کاربردن آن صرف نظر می کنند ، ولی آنها که پایبند دین و حقیقت نیستند انتظار اینگونه فرصت هایی شیطانی را می کشند که در موقع خطر استفاده کنند.»


دیشب ضمن اینکه به محتویات نهج البلاغه که مجموعه ای از سخنان بلند آسمانی امیرالمومنین علی علیه السلام است اشاره کردم ، عرض کردم در این کتاب درباره ی بعضی موضوعات دیگر ، مکرر بحث شده و چند موضوع را به عنوان مثال عرض کردم .

یکی از آن موضوعات توضیح و دفاع از روش مخصوصی است که علی علیه السلام در سیاست و اداره امر خلافت به کار می برد ، و چون آن راه و روش و آن سیاست برای غالب افراد که خود را اهل تدبیر و سیاست می دانستند غیر قابل هضم بود لذا مکرر در اطراف این مطلب توضیحاتی داده و از آن دفاع فرموده است .


مقدمتا باید عرض کنم که از همان ابتدا که علی علیه السلام زمان امور را بدست گرفت بعضی ازدوستان و علاقه مندانان آن حضرت راجع به دو موضوع پیشنهاد هایی داشتند و در حقیقت به سیاست آن حضرت اعتراض داشتند . در دو شب قبل عرض کردم

که علی علیه السلام در آن مدت پر انقلاب و پر آشوب خلافت ، دشمنانش او را به دو کار متهم می کردند که علی از آنها بر ی بود و بلکه مسئول آن دو کار خود متهم کنندگان بودند : یکی خون عثمن که مستمسک اصحاب جمل و اصحاب صفین بود ،

در حالیکه خود آنها درآن کار دست داشتند ، و یکی داستان حکمین که مستمسک خوارج بود و خود آنها به وجود آورنده ی آن داستان بوده اند . اکنون عرض می کنم دئو موضوع دیگر هم بود که بعضی دیگر از راه خیر خواهی و کمک به امیرالمومنین پیشنهاد می کردند ولی بر ا ی آن حضرت اخلاقا مقدور نبود که به بپذیرد . آن دو موضو یکی تقسیم بیت المال بود

که آن حضرت امتیازی برای بعضی نسبت به بعضی قائل نمی شد ، فرقی میان عرب و عجم ، ارباب و غلام ، قریشی و غیر قریشی نمی گذاشت ، و یکی دیگر به کار بردن اصل صراحت و امانت و صداقت در سیاست بود که به هیچ وجه حاضر نبود ذره ای از آن منحرف شود و تا حدی اصول تزویر و فریب و نیرنگ را به کار ببرد . همه اینها گذشته از اینکه در تاریخ ضبط شده ،

در سخنان خود آن حضرت منعکس و موجود است . راجع به تقسیم علی السویه و رعایت اصل مساوات و تبعیض قائل نشدن می فرماید : « اَتَأ مُرونّی اَن اَطلُبَ النَّصرَ بِالجَورَ فیمَن وُلیِّتُ عَلَیهِ ؟ واللهِ لا اَطورُ بِهِ ما سَمَرَ سَمیرُ » به من پیشنهاد می کنید موفقیت را از راه جور و ستم به مردمی که رعیت من هستند تامین کنم ؟ به خدا قسم که تا دنیا دنیا است

چنین چیزی برای من ممکن نیست . « لَو کانَ المالُ لی لَسَوَّیتُ بَینَهُم فَکَیفَ وَ اِنَّمَا المالُ مالُ الله » اگر اینها مال شخصی خودم می بود و می خواستم بر مردم تقسیم کنم تبعیضی قائل نمی شدم تا چه رسد به اینکه بیت المال است ، مال خدا است و ملک شخصی کسی نیست .

بعد فرمود : « اَلا وَ اِنَّ اِعطاءَ المالِ غَیرِ حَقَّهِ تَبذیرٌ وَ اِسرافُ وَهُوَ یَرفَعُ صاحِبَهُ فِی الدُّنیا وَ الاخِرَهُ وَ یُکرِمُهُ فِی النّاسِ و َیُهیمنُهُ عٍندَالله » مال را در غیر مورد مصرف کردن و به غیر مستحق دادن اسراف و تضییع است ؛ این کار ، کننده ی خود را در دنیا بالا می برد اما در آخرت پایین می آورد ، در نزد مردم دنیا و اهل طمع عزیز و محترم می کند ولی در نظر خدا خوار و بی مقدار سازد .

بعد فرمود : مالی که به این طرز صرف شود و به نا حق به اشخاص داده شود در عین حال عاقبت ندارد ؛ این طور صرف مال که گیرنده هم توجه دارد روی اصل خیانت صورت می گیرد شکر و سپاس نمی آورد ؛ خداوند این آدم را از شکر گزاری و سپاسگزاری آنها محروم می کند ؛ می گیرند و می خورند و ممنون هم نمی شوند ؛

اگر یک روزی این شخص پایش بلغزد و بیفتد و احتیاج به کمک آنها داشته باشد ، از همه د تر همانها خواند بود .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید