بخشی از مقاله
تعلیم و تربیت لیبرالیستی
چکیده :
لیبرالیسم در قرن هفدهم با نظرات و کتابهای جان لاک و شرایط سیاسـی اجتمـاعی آن دوره در مغـرب زمین ظهور کرد و مدتی پس از ظهورش تاثیر عمده ای درهمه ابعاد فردی و اجتماعی زندگی انسان و ازجمله نظام تعلیم و تربیت بجا گذاشت و در طول بیش از سه قرنی که از پیدایش آن مـی گـذرد هنـوز منشاء بسیاری از تحولات در جهان بوده و هست .نویسنده این تحقیق تلاش دارد بـه روش مـروری و کتابخانه ای و با استفاده از منابع مختلف موجود بـا بیـان مقـدمات و کلیـاتی از نظـرات و آراء فلسـفی و تربیتی متفکران قرن هفدهم مغرب زمین ،عوامل زمینه ساز ،تاریخچه پیدایش لیبرالیسم را تبیین کرده و همچنین به پاره ای از نظرات و آراء تربیتی و فلسفی جان لاک به عنوانمتفکرِ مبدعِلیبرالیسم بپردازد و در نهایت به آرائ تربیتی ودیدگاه آموزش و پرورشی نشـات گرفتـه از ایـن نحلـه فکـری و موضـوعاتی همچون روش آموزش ،محتوی آموزشی و اهداف آموزش و پرورش لیبرالیستی بپـردازد. ایـن تحقیـق بـا هدف بررسی تعلیم و تربیت از منظر لیبرالیست ها انجام گرفته است.
کلید واژه: آموزش ،لیبرالیسم
1
مقدمه
در قرن هفدهم در اوضاع سیاسی و اجتماعی مغرب زمین نسبت به قرن پیش از آن، دگرگونی چندانی دیده نمی شود ، قـرن هفدهم ،قرنی است که انقلاب علمی سده قبلی در آن ادامه پیدا کرده وحتی سرعت و شتاب بیشتری یافت . در این قرن جان لاک انگلیسی با ارائه نظرات و تالیف کتابهایش ،پایه گذار نحله فکری لیبرالیسم شدو لیبرالیسم در اندک مدتی به علت وجود پـاره ای از شرایط سیاسی و اجتماعی و اقتصادی در مغرب زمین با استقبال بسیاری مواجه و موجدِ بسیاری از تحولات در آن قرن و قـرون بعدی ،در حوزه تعلیم و تربیت و سیاست و حکومت ها گردید . پاره ای از شرایط موجود در آن عصر به این شرح است که:
نظام فئودالی هنوز برقرار است و ادامه داردوکلیسا ازآن پشتیبانی می کند.طبقه نوخاسته بورژوازی در اکثر کشورها بـا نظـام موجـود کلیسا علی الخصوص در آموزش و پرورش رقابت می کند.جنگهای فرقه ای کاتولیک و پروتستان به پایان رسـیده و متوقـف شـده ومذهب جدید پروتستان رفته رفته پذیرفته شده است. مذهب ارتدکس در شرق اروپا، مذهب رسمی گردیده است. تضاد بین مذاهب از حالت قبلی خارج و به صورت مبارزه فکری و فرهنگی در آمده است( مثل آموزش فرقه یسوعی هـا و یـا فرقـه ژانسـنی و...) در زمینه علم و صنعت نیز ، پیشرفتهای قرن گذشته ادامه یافته و شتاب بیشتری نیز گرفته است.(کاردان ،(108
افرادی همچون کپلر آلمانی ، گالیله ایتالیایی و نیوتن انگلیسی ظهور کردند که کارهای علمی آنهـا موجبـات تغییـر در فنـآوری های آن زمان و همچنین تغییر در نگرش مردم نسبت به عالم و زندگیشان را فراهم سـاخت.البته بعضـی از ایـن نظـرات همچـون نظریه گالیله و مرکزیت خورشید و گردش زمین به دور آن با اعتقادات کلیسایی در تضـاد بودنـدو کشیشـان در مخالفـت بـا آن بـر پرداختند. (کاردان ،(108
با پیشرفت علوم ، متفکرانی همچون رنه دکارت فرانسوی 1595-1650)م) و فرانسیس بیکن(-1626م(1560 مطرح و روشهای جدیدی برای مطالعه طبیعت پیشنهاد می کنند و زمینه را برای آزاد اندیشی فراهم میسازند. بطوریکه دکارت شرط دست یافتن بـه حقیقت امور را،درست راه بردن عقل می داند.(عقل گرایی) اما فرانسیس بیکن شرط دست یافتن به حقیقـت امـور را در مشـاهده و تجربه می داند.(تجربه گرایی) هر دو ی آنها ،پیروی کورکورانه از پیشینیان را رد می کنند و انسان را برای دسترسـی بـه زنـدگانی بهتر به کوشش علمی با روشهای جدید یعنی تجربه و تعقل فرا می خوانند آنها در واقع تشویق به خردگرایی و تجربه گرایی دارند و این دو فلسفه در آرای تربیتی متفکران بعدی همچون کمنیوس چک و جان لاک انگلیسی اثر زیادی می گذارد. (کاردان ،(109
در حوزه تعلیم و تربیت تحولاتی پیش می آید به نحوی که مردم راه بهتر زیستن را در تعلیم و تربیت فرزندان و علم می دانند و لذا مدارس خصوصاً ابتدایی بهبود کمی و کیفی می یابند و اولین مرکز تربیت معلم برای تربیت معلمانِ توانا به امرِ تدریس توسط کشیش ژان باتیست دولاسال(1651-1719م) تاسیس می شود.همچنین توجه به آموزش دختران بیشتر شد و به آن اهمیـت دادنـد مدرسه سن سیر در فرانسه توسط زنی به نام دومنتنون تاسیس شد که او دختران 7 تا 18 سال را در این مرکز آموزشی ،تربیت مـی
کرد و دختران علاوه بر خواندن و نوشتن و آداب معاشرت و هنرهای نظیر تئاتر رادر آنجا می آموختند . (کاردان ،(110 فنلون فرانسوی معتقد است که اهمیت آموزش دختران کمتر از پسران نیست و علاوه بر خواندن و نوشـتن و خانـه داری بایـد
باحساب و علم اقتصاد ، قواعد و مبانی عدالت و تاریخ آشنا شوند و قدرت تعقل و تفکر آنها را پرورش داد.(کاردان،(111 بطور خلاصه ،فضایی که فلسفه جدید در آن متولد شد ، معلول زوال قدرت و سلطه کلیسا ، پیـدایش علـم تجربـی و همـراه بـا
احیای دانشِ معرفت باستان بود . تفکر از جزم اندیشی مسیحی آزاد و به راه اصلی خودش برگشت ، اگرتفکر محض را مدنظر قـرار دهیم رنه دکارت ،بنیان گذار فلسفه جدید است و لی در فلسفه معاصر ، علوم طبیعی و سیاسی بجای اندیشه های جزمی سده هـای
2
میانه قرار گرفته است و اولین کوشش هایی که در راه سازگار کردن فلسفه با نظام علوم جدید صورت گرفته توسط فرانسیس بیکن می باشد. (هالینگ دیل،(165
آموزش
آموزش در لغت نامه های فارسی به معنی : »یاد دادن،تعلیم وآموختن تعریف شده است.« (فرهنگ معین، لغت نامه دهخدا، ماده آموزش).
راغب در مفردات می نویسداخْتاَل»میﱠعلُبکُونُصﱠماییبِتَکْرالمُتَعَلﱢممِننَفحصُلیتکْثرحیَیرٌْتّ«سِهُ( حسین بن محمد راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، پژوهش صفوان عدنان، الطبعه الاولی، دمشق، دارالقلم، 1416، ص » ( .580آموزش آن است که با تمرین و تکرار زیاد، از آن اثری در ذهن و نفس دانش آموز پدید می آید«|
دکتر علی محمد کاردان می گوید:»آموزش براین دلالت دارد که کسی (معلم یا مربی) کاری کند تا دیگری امری را واجد شود؛ به این معنی آموزش برای آن است که دانش آموز واجد علم و آگاهی گردد.) « علی محمد کاردان و دیگران، 1372، ص (. 336
لیبرالیسم
واژه لیبرالیسم (Liberalism)به معنای آزادی خواهی ،از واژه انگلیسی لیبرتی (Liberty) به معنای آزادی گرفته شـده است.(سـالوین شاپیرو،(9 تعریف لیبرالیسم: ارائه تعریف دقیق و جامع از لیبرالیسم به عنوان یک مکتب سیاسی و اجتماعی کاری بس دشـوار ،بلکـه نـاممکن
است؛اما با این حال ،تعریف های متعددی از سوی نظریه پردازان غربی بر این موضوع ارائه شـده است.(آربلاسـتر،17و(14از جملـه شاپیرو می گوید: »لیبرالیسم را می توان به طور دقیق نگرشی به زندگی و مسائل آن وصف کرد که تاکیدش بر ارزشهایی همچون آزادی برای افراد ،اقلیتها و ملتهاست.)«سالوین شاپیرو،(3
کلیاتی از نظریات فلسفی و تربیتی متفکران اصلی قرن هفدهم
در قرن هفدهم دو نحله جدید در فلسفه بوجود آمد یکی مکتب تجربه گرایان به رهبری فرانسـیس بـیکن انگلیسـی و دیگـری مکتب خردگرایان به زعامت رنه دکارت فرانسوی آراء و نظرات خود را بیان کردند در این قرن افـرادی همچـون اسـپینوزا ،لایـب نیتس ،کمینیوس ،جان لاک نیز از اندیشمندان تاثیر گذار قرن بودند که خود به نحوی متاثر از نظـرات بـیکن و دکـارت بودنـد در اینجا اجمالاً به پاره ای از اندیشه های فلسفی و تربیتی آنها پرداخته می شود.
فرانسیس بیکن(1561-1626م):
او در اندیشه تاسیس روش علمی به عنوان تنها شیوه تحصیل معرفت بود و می گفـت کـه روشـهای افلاطـونی و ارسـطویی ،توانایی رسیدن به شناخت حقیقی را ندارند. خود او روش مشاهده و استقرا؛یعنی گرد آوری داده ها و سـپس تفسـیر کـردن آنهـا را پیشنهاد کرد . در واقع اوتاکید بر بنیان تجربی و مشاهده ای معرفت داشت که این فتح باب جدیدی در فلسفه می باشد . (هالینـگ دیل،(166 بیکن قاضی بود و قضاوت میکرد وحتی مدتی به مقام خزانه داری رسید و پس از آنکه اورا به رشوه خواری مـتهم کردنـد ،ایـن
منصب را از دست داد .اوتوانایی فکری بالایی داشت و نویسنده ای چیره دست بودکه هم دوره با ویلیام شکسپیر می باشد.
بیکن از فلسفه ارسطویی انتقاد میکرد و ایراد می گرفت که پیروان ارسطو به منطق ارسطویی که فقط یک نوع ابزار تحقیق اسـت آنرا به عنوان هدف کار و پژوهش شمرده و فکر می کنند که با پرداختن به بحث های منطقی ، از هرگونه بررسی دیگر ،بـی نیـاز
3
هستند . آنها دانش را در کتابهای گذشتگان می جویند و فکر می کنند که با خواندن این کتابها و بحث و جدل منطقی (بدون آنکـه به طبیعت نگاهی بیندازند) به شناخت و معرفت دست خواهند یافت . او معتقد بود که برای شناختن طبیعت باید به سوی آن رفت و قوانین طبیعت را یاد گرفت اوبه همین دلیل به تکیه ارسطو بر استدلال قیاسی و نادیده گرفتن روش تجربی انتقاد کرده و آنرا نـاروا می داند و می گوید تنها از طریق فراهم آوردن نمونه های تجربی است که می توان به دانستنی های تازه دست یافت . او می گوید که قیاس که از گزاره های کلی آغاز می کند هیچگاه ما را به شناخت تازه نمی رساند بلکه فقط می تواند به آنچه کـه مـی دانـیم نظم بدهد و او معتقد بود که با مشاهده و سنجیدن نمودهای طبیعی ،نه تنها ،رابطه دقیق آنها را می فهمیم بلکه چگونگی پیدایش آنها را نیز می توانیم پیش بینی کنیم . (نقیب زاده،(99
در واقع او نظر افرادی را که معتقد بودند فقط موضوع های مذهبی ، ارزش آموختن دارند را ،رد کرد و رو کـردن بـه طبیعـت را لازم شمرد.
در عصر باستان دانش ارزش ذاتی داشت و در دوره میانه ،ارزش دانش در خدمت به اعتقادات دینی و کلیسایی بیان می شـد ،امـا بیکن ارزش دانش را در نیرو و توانایی که از آن بر می خیزد تا بر طبیعت چیره شود و رویدادها را به فرمان آدمی در آورد میداند.این همان دیدگاهی است که پیگیری های آن به علوم جدید اروپایی و تکنولوژی کنونی ختم شده و افرادی همچون کمنیوس چک بـا پیروی از نظرات او ، اندیشه هایش را به حوزه تعلیم و تربیت اروپا وارد و ارائه کرد.(نقیب زاده،(100
رنه دکارت فرانسوی 1596-1650)م):
او به عنوان بنیان گذار فلسفه جدید شهرت دارد. او در ابتدا رغبت زیادی به ریاضیات داشت و معرفت یقینی را در ریاضیات می دید و در سایر رشته ها نمی دانست. هدف او این بود که فلسفه را به نوعی باز نویسی کند و نظام معرفت را طوری بر بنیـاد اصـول موضوع تردید ناپذیر، بنا سازد که گویی ریاضیات است، این موضوع در واقع ،نطفه خردگرایی فلسفی اوست .(هالینگ دیل،(174
دکارت در ابتدا ، وظیفه خود میدانست که کشف کند که اصل تردید ناپذیری وجود دارد یانه ؟ و با یافتن این اصل، تصمیم گرفت تا به هرچیزی که امکان دارد شک کرد، شک بکند .از شک روشمند(دستوری)خود، به این نتیجه رسید که می تواند در حقیقتِ هـر چیزی شک کند ، جزدر این واقعیت که خود او شک می کند و از آنجائیکه شک کردن خود نـوعی اندیشـیدن اسـت پـس واقعیـت اینست که او می اندیشد بنابراین یک اصل تردید ناپذیر وجود داشت و آن اصل اینبود که ( می اندیشم ، پس هستم) . اوبـر بنیـاد این اصل ، فلسفه ای ساخت با این محوریت که انسان ماهیتش و سرشت ذاتی اش بر اندیشیدن اسـتوار اسـت. و لازمـه اندیشـه ، تصور موجود کاملی است که باید بیرون از اندیشه وجود داشته باشد که آن وجود ، خدا است. اومی گفت که مهمترین شیء خـارجی در نزد ما بدن ماست و مسئله ای که در اینجا مطرح است اینست که اندیشه که بخشی از ماست(روح ما) چگونه با بخش جسـمانی (جسم ما) یگانه شده است. دکارت در این مورد راه حلی پیشنهاد می کندبه این نحو که در جهان آفـرینش دو جـوهر وجـود دارد ، جوهر اندیشه یا روح و جوهر بُعد یا امتداد یا ماده ، و قوانین مکانیکی که بر اعمال طبیعت حاکم است به قلمرو غیرمادی یـا جـوهر (اندیشه ) نمی توانند تعمیم داده شوند . به همین دلیل ، دیدگاه یگانگی یا وحدت رها شده و نوعی دو گـانگی جـای آن را گرفـت. ماهیت ماده ، بُعدیا امتداد است و ماهیت روح ، اندیشه می باشد اما اینکه دو جوهر که ماهیت هر کدام بـی بهـره از دیگـری اسـت چگونه با هم یگانه شده اند مطلبی است که دکارت از بیان آن ناتوان است . دکارت اندیشیده بود که بر پایه چند مفهوم یعنی اصول موضوع ریاضیات ، قضیهیِ ( می اندیشم، پس هستم) و مفهوم امتداد و مفهوم خدا، می تواند اصول علمی یکتا و یگانه ای را پـی ریزی کند و یا درخت معرفت را برویاند ، درختی که ریشه هایش مابعدالطبیعه ، تنه اش طبیعیات و شاخه هایش سایر علـوم باشـد.