بخشی از مقاله

مراحل نفس


مرحوم مطهّرى رضوان الله تعالى عليه مسئله ى نتيجه ومحصول عبادت خالصانه و عارفانه
را اين چنين توضيح مى دهد :
« اساساً هر موجودى كه قدمى در راه كمال مقدّر خويش پيش رود و مرحله اى از مراحل كمالات خود را طى كند ، راه قرب به حق را مى پيمايد .»
انسان نيز يكى از موجودات عالم است ، و راه كمالش تنها اين نيست كه امروز تمدّن ناميده مى شود ، يعنى يك سلسله علوم و فنون كه براى بهبود اين زندگى مؤثّر و مفيد است ، و تنها اين

نيست كه در يك سلسله آداب و مراسم كه لازمه ى بهتر زيستن اجتماعى است پيشرفت حاصل كند ، اگر انسان را تنها در اين سطح در نظر بگيريم مطلب همين است، ولى انسان راهى و بُعد ديگرى دارد كه از طريق تهذيب نفس و با آشنايى آخرين هدف يعنى ذات اقدس احديت حاصل مى گردد .آرى ! نفس و قواى آن با عبادت خالصانه ، آن هم تحت سرپرستى انسان كامل ، در اختيار

حق قرار مى گيرد و از اين طريق انسان به يك موجود الهى و با كرامت تبديل مى گردد .در اين قسمت لازم است بحثى كوتاه ، از آيات و روايات و كتابهاى قابل توجّه اخلاقى و عرفانى و تربيتى ، درباره ى نفس تقديم كنيم ، باشد كه در ديگرى از معرفت و بينش به روى ما باز شود .
• مراحل نفس:

عارفانِ عاشق ، براى نفس هفت منزل برشمرده اند كه بايد براى رسيدن به مقصود ، به درجه ى

نهايى آن ، كه حالت مرضيّه بودن است رسيد
1) نفس اماره:
در اين مرحله ـ چنانكه در سوره ى يوسف آيه ى 53 به آن اشاره شده است - نفس حيوانى در زندگى انسان غلبه ى كامل و سلطه ى شديد دارد . با بودن حالت امّارة بالسّوء ، نفس ناطقه به هيچ وجه نمى تواند رخسارهِ ملكوتى خود را تجلّى دهد .
از نفس امّاره جز آثار حيوانيّت و بهميّت سر نمى زند . همه ى كارها و حركات و سكنات انسان در اين مرتبه ، نشانى از طبيعت حيوانى است و نفس او هميشه به شرارت و بدى امر مى كند .انسان آلوده به گناه نبايد فراموش كند كه رغبت ، ميل و اشتهاى به گناه ، از نشانه هاى مهم اسارت نفس امّاره است ، و اجابتِ دعوت نفسى كه همواره انسان را به نافرمانى فرا مى خواند ، خسارتِ جبران ناپذيرى را به دنبال خواهد داشت . از نظر قرآن كريم و روايات معصومان (عليهم

السلام) انسان در اين حال ، فرق چندانى با حيوان ندارد و بلكه در پاره اى خصوصيّاتِ حيوانى از حيوان نيز بدتر است .اين نفس امّاره ى خطرناك امروزه در ميان بيشترِ مردم روى زمين و حتّى در ميان ملل به اصطلاح متمدّنى كه غرق هوسرانى و شهوت پرستى هستند ، نفوذ و غلبه دارد و آنان در حيوانيّت از بسيارى از حيوانات برترند .
انسان سالك در اين مرحله ، با غلبه كردن بر قوّه هاى حيوانى و مادّىِ جسم كه رابطه ى

مستقيمى با نفس امّاره دارند سر و كار دارد و بايد آنها را براساس فرامين و دستورهاى شرعى رام نمايد
2) نفس لوّامه:
در اين مرحله كه آيه ى دوم سوره ى قيامت به آن اشاره دارد ، قواى عقلى كم كم شروع به نشو و نما مى كند و انسان بيدار شده و ميان كارهاى نيك و بد تميز مى دهد .در اين حال يك حسّ درونى او را از ارتكاب بدى باز مى دارد ، ولى اين امر درونى هنوز ضعيف است و تأثير چندانى ندارد ، پس از ارتكاب هركار بدى انسان را دچار يك نوع پشيمانى مى كند .اين توبيخ و ملامت از نفس حيوانى سر نمى زند ; و بطور قطع اين ندا ، صداى نفس ناطقه و يا روح ملكوتى است كه انسان را به كسب فضيلت دعوت مى نمايد .اينكه بيشتر بزرگان دين و اولياى مبين و عرفاى آگاه ، گوشه نشينى و اشتغال به مناجات و نماز و روزه و دورى از زندگى روزانه را براى چند ساعت توصيه نموده اند ، فقط براى اين است كه انسان لحظاتى به خود آيد و از وسوسه هاى نفس حيوانى آزاد و فارغ شود و تحريك هاى خارجى رافراموش نمايد و آتش حرص ها و شهوت هاى خود را مدّتى خاموش سازد ، تا بتواند نداى آسمانى روح را از درون خود بشنود.
سالک در این مرحله هم باید به رام کردن و مطیع ساختن همان نیروهای مرموز مشغول شود.

3: نفس ناطقه یا متفکره:


در اين مرحله قوّه ى تفكّر و تميز در نفس انسانى به خوبى ظهور كرده و نشو و نماى محسوسى پيدا مى كند .قدرت نفس در اين مرحله ، نتيجه و محصول كوششى است كه انسان نسبت به تربيت نفس و تهذيب و تزكيه آن داشته است:
« هر کسی بکوشد به طور قطع به نفع خود کوشیده است.»
سه مرحله ى فوق براى سالك ، دوره ى غلبه و تسلّط بر نفس است و وظيفه ى او مراقبت و هدايت و گاهى جنگ با نفس مى باشد . بايد سينه را به سختى ها و زحمت ها و رنج هاى فراوان سپر ساخت ، و به اين معنا يقين داشت كه هيچ رنج و دردى بى سود و بدون مزد نمى ماند .در اين رنج ها و كوشش ها مقصود كشتن نفس نيست ; بلكه رام كردن او و انداختن قوايش در مجراهاى جديد صالح سودمند و علوى است ، بطورى كه همه ى هوس ها و حس ها با الهام

گرفتن از وحى ، خادم قلب پاك و اراده ى عقلى و الهى نفس ناطقه شوند.
4: نفس عاقله يا ملهمه:
در اين مرحله قوّه ى تعقّل نشو و نماى كامل ، و با قوه ى اراده ى عقلى تجلّى و ظهور مى كند .در اين مرحله حاكم اصلى عقل است و به وسيله ى اراده ى عقلى ، احكام و اوامر عقل در همه ى شئون زندگى جارى خواهد گشت.
{(( وَنَفْس وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ))}
اين دوره را بنابر آيات فوق از اين رو مرحله ى نفس ملهمه مى توان ناميد كه در نفس سالك ، نخستين بار پرتو الهام ربّانى افكنده مى شود .مرحله ى چهارم از آنجا كه در ميان سه مرحله ى اول و سه مرحله ى بعد برزخى است ، از اين رو به موجب قانون تكامل و برزخيّت ، داراى اشكال و صور و قواى هر دو طرف ( مراحل ذكر شده و آنچه ذكر خواهد شد ) مى باشد .در اين مرحله قواى پست و حيوانى ، آخرين درجات قوّت و توان خود را به كار خواهند برد تا موقعيّت خود را نگاهدارى

كنند ، و از اين حيث هم در دل سالك كه مشغول تزكيه ى نفس است ، انقلاب ها و طوفان هاى بسيار قوى و بلكه خونين سر مى زند ، ولى سرانجام قواى پست حيوانى و آمال و هوس هاى خود پرستانه ى نفسانى ، مغلوب انوار قاهره ى قواى برتر معنوى گشته ، ظلمت ، جهالت و غفلت مغلوب نور معرفت و فضيلت خواهد شد .


چون اين حقيقت در دل عارف ظهور كرد ، سكوت و آرامش ، با نور الهام ، مشام جان او از فيض آسايش درونى و استراحت وجدانى كه نتيجه ى پيروزى بر نفس حيوانى است ، برخوردار خواهد گشت و لذّت غلبه ى بر نفس را خواهد چشيد .سالك در اين مرحله ى از تزكيه ى نفس ، كم كم شروع به چيدن ميوه ى شيرين زحمت ها ، كوشش ها ، ناكامى ها ، رياضت ها و مقاومت هايى كه با متانت و توكّل و ايمان تحمّل نموده مى كند .
( وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا )
« کسانی که در راه خدا بکوشند را به راههای خود راهنمائی میکنیم.»
درباره ى مقام و حالات گوناگون تزكيه ى نفس ، مانند مكاشفات و الهام و جذبه و ذوق و اشتياق شنيده بود ، حالا از روى يقين احساس مى نمايد ، و قوّت قلب و قوّه ى توكّل و ايمان و اعتمادش بر الطاف و فيوضات و هدايتِ پروردگار ، روز به روز قوى تر مى گردد.
5: نفس مطمئنه:
در مرحله ى چهارم كه شرح آن گذشت ، با وجود تكامل يافتن قوّه ى تعقّل و اراده ى عقلى ، باز

زندگى انسان خواه فردى يا اجتماعى ، به كلّى از خطا و گناه محفوظ نخواهد ماند ، چرا كه قواى نفسانى و حيوانى به كلّى ريشه كن نشده و به عبارت درست تر تبديل به قواى روحانى نگشته و هنوز خام و نرسيده اند .از اين رو در بيشتر اوقات ، همان قواى حيوانى بروز كرده و اظهار حيات و توان و قدرت خواهند نمود .اين حال در مسير زندگىِ سالك بارها پيش مى آيد ، و گاهى او را گر

فتار وحشت و حيرت و نوميدى مى سازد . ولى عارفان بينادلى كه اين مراحل را پشت سر گذاشته اند ، از پيدايش اين احوال ما را آگاهى و دلدارى داده اند . پس در اين حال و در اين حال برگشتها و تنزّلهاى ناگهانى ، نبايد دل از دست داد ، و نوميد و مضطرب گرديد ; بلكه بايد به مراقبت افزود و با جان و دل آن حوادث ناگوار و حالهاى پر اضطرار را پذيرفت و به رفع آنها كوشيد . چرا كه شرط سلو

ك و مقتضيّات تزكيه ى نفس همين است . ولى در اين مرحله ى پنجم كه نفس عنوان صفت مطمئنّه به خود مى گيرد ، طورى در مقام خويش استوار و برقرار خواهد بود كه ديگر ترس لغزيدن ، سقوط ، مغلوب هوس ها ، فريب هاى نفس حيوانى و گرفتار وسوسه هاى شيطانى شدن باقى نخواهد ماند .آيينه ى غيب نماى دل عارف و آسمان زندگى اش از ابرهاى سياهِ درياى هوى و هوس ها پاك شده و ماهِ دلرباىِ روحِ ملكوتى و با شكوه خود را در آن آسمان پاك تجلّى خواهد داد و نمونه هاى جلوه هاى روح سبحانى خواهد شد .در اين مقام است كه جنگ با نفس ، با پيروزى كامل عقل خاتمه مى يابد ، و نفس حيوانى رام و فرمانبر سالك مى شود و عارف از زنجير هوس ها و تحريك ها و هيجان هاى شديد نفسانى آزاد مى شود ، و حتى بدن هم پيرو اراده ى الهى او شده و يك راهوار باربردارى مى گردد.
6: نفس راضیه:
اين مرحله مقام عشق و وادى هيجان انگيز رضا و تسليم است . در اين مرحله نفس انسانى به محك امتحان سنجيده مى شود ، و در بوته ى مصايب درونى و روحى ، در آتش شك و شبهه و تزلزل و بيم و اميد كه آنها را مغلوب كرده بود يك بار ديگر گداخته خواهد شد ; تا به كلّى صافى و خلوص خود را به دست آورد و پايدار شود .بنابراين ، اين مرحله مقام فداى نفس و ميدان جانبازى است ، نفس ناطقه ى انسانى بايد شايستگى درك لطف ، محبّت ، عنايت ، فيض جبروتى و

لاهوتى را به نمايش بگذارد . و در راه عشق خدايى براى فدا كردن خود نيز حاضر و بلكه مشتاق قد باشد .اين مقام عرصه ى عشق بازى مجازى نيست ; بلكه در اين جا با جان بايد به طور حقيقى بازى كرد ، و حتّى هزاران جان را فداى نام و عشق محبوب نمود ، و پاى كوبان و رقصان به پاى دار وصل شتافت .در اينجاست كه ديگر فرقى بين مشيّت آفريدگار و اراده ى بنده ى او نخواهد ماند ، و انسان از روى معرفت حقيقى اجرا كننده ى اراده ، بلكه يارى دهنده ى اجراى نقشه ى آفرينش و

تكامل جهان خواهد گشت .اين مرحله از يك طرف مقام فداى نفس و تسليم و رضاى محض است ، و از طرف ديگر هنگام تجلّى انوار كشف ، و الهام ، و وصال است . در اين مقام ديگر سايه ى جدايى و پرده ى ناتوانى وجود ندارد ، زيرا نور عشق و معرفت سرتاسر زندگى باطنى و ظاهرى عارف را فرامى گيرد و او خطى جز در رضاى حق و تسليم شدن به اوامر و اراده ى او نمى بيند و نمى شناسد .در اين مقام انتظار وصل با شعله ى آتش جانسوز عشق ، همه ى نيروهاى مخالف و

اضداد طبيعت گداخته و با هم درآميخته مى شود و به قوّه هاى حيات بخش بندگى مى گردند .
7: نفس مرضیه:
اين مرحله بالاترين و آخرين مقام كمال نفس انسانى است ، اين مقام ، مقامِ وصل و يگانگى نفس ناطقه با روح است .در مرحله ى ششم ، رضا و خرسندى از طرف عاشق بود ، ولى عاشق از رضاى معشوق به طور كامل مطمئن نبود و فقط آثارى از خرسندى محبوب را گاهى احساس مى نمود ; ولى در مقام هفتم اطمينان قلبى براى نفس ناطقه حاصل مى شود ، بدين جهت نفس در اين مرتبه ، مرضيّه خوانده شده است ، به اين معنى كه خداى متعال نيز رضاى خود را از نفس ناسوتى اظهار و عشق خود را به وى اثبات و اعلام مى نمايد .در اين مقام ، نفس ناطقه با يقين

عينى و بلكه با حقّ اليقين مى داند و مى فهمد كه عشق دو طرفى است ; يعنى محبوب نيز پا بسته ى مهر او بوده است ; بلكه او شوريده تر از اين مجنون ناسوتى است، چنانكه در حديث قدسى آمده است :
اى فرزند آدم ! من دلباخته ى توأم و اين براى تو پنهان است ، پس تو هم دلباخته ى من باش .آرى ! در اين مقام ، پرده از روى آن سرّ خفّى ، كه آفريدگار شيفته ى آفريده ى خويش است ، از پيش چشم عارف برداشته مى شود ، چنانكه از يكى از عارفان عاشق نقل شده كه گفته بود :
سى سال خدا را مى طلبيدم ، سرانجام به اين نتيجه رسيدم كه او طالب بود و من مطلوب .احساس و ادراك رسيدن نفس به مقام رضا ، هر روز و هر ساعت و بلكه هر دم كه سالك در دل خود ذوق آن را خواهد چشيد ، خود بزرگترين حظّ روحانى و فيض آسمانى و سرور جاودانى است .

در اين مقام است كه نفس ناسوتى نه تنها نداى «أنت الحبيب وأنت المحبوب» را مى شنود ; بلكه در صفات محبوب شركت مى كند ، زيرا در اين مقام اراده و آرزوى عاشق و معشوق ، يعنى نفس ناطقه و حق ، يكى شده است .البتّه براى رسيدن به مرحله ى نهايى كه مقام رضا است بايد اراده و عمل را بعنوان سلاح برداشت . اراده و عمل به قواعدى كه تنها از طريق انبيا و امامان به ما رسيده است . قرآن و در متون اسلامی ما به منطقی بر می‏خوريم كه اگر وارد نباشيم‏ شايد خيال كنيم تناقضی در كار است مثلا در قرآن وقتی سخن از نفس انسان‏ يعنی خود انسان به ميان می‏آيد ، گاهی به اين صورت به ميان می‏آيد : با هواهای نفس بايد مبارزه كرد ، با نفس بايد مجاهده كرد ، نفس امارش بالسوء است ،


« اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنة هی الماوی »
هر كس كه از مقام پروردگارش بيم داشته باشد و جلوی‏ نفس را از هوی پرستی بگيرد ، مأوی و جايگاه او بهشت است.

«فاما من طغی‏و آثر الحياش الدنيا فان الجحيم هی الماوی فرايت من اتخذ
الهه هواه »
آيا ديدی آن كسی را كه هوای نفس خودش را معبود خويش قرار داده است ؟ همچنين از زبان يوسف صديق نقل می‏كند :كه به يك‏ شكل بدبينانه ای به نفس خودش می‏نگرد ، می‏گويد :
« و ما ابرء نفسی ان‏ النفس لاماره بالسوء »
در ارتباط با حادثه ای كه مورد تهمت قرار گرفته است ، با اينكه صد در صد به اصطلاح برائت ذمه دارد و هيچگونه‏ گناه و تقصيری ندارد ، در عين حال می‏گويد : من نمی‏خواهم خودم را تنزيه‏ بكنم بگويم كه من بالذات چنين نيستم: «و ما ابرء نفسی»


من نمی‏خواهم خودم را تبرئه كنم چون می‏دانم كه نفس ، انسان را به بدی‏ فرمان میدهد.
پس [ طبق اين آيات ] آن چيزی كه در قرآن به نام "نفس" و " خود " از او اسم برده شده ، چيزی است كه انسان با يد با چشم بدبينی‏ و به چشم يك دشمن به او نگاه كند ، نگذارد او مسلط بشود ، و او را هميشه‏ مطيع و زبون نگه دارد .
در مقابل ، ما به آيات ديگری بر می‏خوريم كه از نفس - كه باز معنايش‏خود است - تجليل می‏شود : « و لا تكونوا كالدين نسوا الله فانساهم انفسهم‏ (1) از آن گروه مباشيد كه خدای خود را فراموش كردند ، خدا هم خودشان را ، نفسشان را از آنها فراموشاند خوب اگر اين نفس همان نفس است چ بهتر كه هميشه در فراموشی باشد.
« قل ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم» ( 2 )
بگو باختگان ، زيان كردگان ، آنها نيستند كه ثروتی را باخته و از دست داده باشند يعنی آن يك باختن كوچك است باختن بزرگ ا ين است كه‏ ا نسان نفس خود را ببازد ، خود خود را ببازد.
و به اصطلاح اگزيستا نسياليستهای امروز خويشتن خود را ببازد ، ثروت ، سرمايه مهمی‏ نيست ، بزرگترين سرمايه های عالم برای يك ا نسان ، نفس خود ا نسان است اگر كسی خود را باخت ديگر هر چه داشته باشد گويی هيچ ندارد ، كه به ا ين‏ تعبير باز هم ما در قرآن داريم ( بنابر اين در قرآن

از يك طرف) تعبيرا تی از قبيل فراموش كردن خود ، باختن خود ، فروختن خود ، به شكل‏ فوق العاده شديدی نكوهش شده نبايد خودش را ببازد ، نبايد خودش را بفروشد ، و از طرف ديگر ، انسان‏ با يد با هوای خودش مبارزه كند كه ا ين " خود " فرمان به بدی می‏دهد از جمله قرآن می‏گويد : آيا ديدی آن كسی را كه خواسته های خود را معبود خويش‏ قرار داد ؟ پاورقی سوره حشر ، آيه 19وسوره زمر آيه 15

عزت نفس در کلام امام صادق و علی علیه السلام:
امام صادق فرمود ( در تحف العقول است ) : « و لا تكن فظا غليظا يكره‏ الناس قربك و لا تكنواهنا يحقرك من عرفك » (1)
در معاشرت با مردم میانه رو باش، نه آن جور خشن و تند خو و بد اخلاق و بد برخورد باش که مردم از نزدیک شدن به تو خوششان نیاید، و نه آنقدر واهن (ضعیف) باش که هر کس با تو برخورد می کند تورا تحقیر کند. مومن نباید کاری کند که در نظر دیگران تحقیر شود. و در " وسائل" از علی علیه السلام نقل میکند که فرمود: « ليجتمع فی قلبك الافتقار الی الناس و الاستغناء عنهم»
«در آن واحد در قلب خودت بايد دو حس متضاد را داشته باشی، من به مردم محتاجم و من از مردم بی نیازم.»
پرسیدند در چه خود را محتاج فرض کنیم و در چه بی نیاز؟
فرمود: آن وقت كه با مردم برخورد می‏كنی و سخن می گوئی به روی بی اعتنائی نباش، حرفهای تند خشن و گوشه دار و خوار دار و زخم داربه مردم نگو، نگو گور پدر مردم، هر که هر چه می خواهد بگوید، سخنت نرم و ملایم باشد.

• <!--[if !supportLists]--> <!--[endif]-->آيا انسان دارای دو نفس است ؟
گفتيم كه در اسلام از يك طرف توصيه شده به جهاد و مبارزه با نفس ، بلكه به ميراندن نفس : « موتوا قبل ان تموتوا » پيش از آنكه بميريد ، نفس اماره را بميرانيد ، و از طرف ديگر توصيه هايی است سراسر كرامت نفس ، عزت نفس ، نفاست نفس ، حريت نفس و غيره آيا انسان‏ دارای دو نفس يعنی دارای دو خود است ؟ دارای دو خويشتن است ؟ دو خود دارد كه يك خود را وظيفه دارد بميراند و خود ديگر را وظيفه دارد محترم و مكرم بشمارد و عزيز بدارد ؟ اگر اينطور باشد پس باي

آنچه را كه‏ روانشناسی می‏گويد [ ( تعدد شخصيت " به معنی واقعی آن بپذيريم ، يعنی‏ قبول كنيم كه هر كس در واقع دو " خود " است ، دو " من " است ، دو " شخص " است قطعاً مقصود اين نيست در واقع در يك كالبد دومن مجزا وجود ندارد ، دو شخص وجود ندارد .
يك فرض اين است كه در انسان دو شخص وجود دارد ، دو من وجود دارد ، دو خويشتن در مقابل يكديگر وجود دارد ، از اين دو ، يكی را بايد ضعيف‏ كرد و ميراند ، ديگری را بايد محترم شمرد اين جور كه نيست فرض ديگر اين‏ است كه انسان دارای دو " خود " است اما نه به اين معنی كه دو خود

اصيل ، دو " من " در كنار يكديگرند ، بلكه يك خود واقعی و يك خود پنداری كه آن ناخود است ولی انسان ناخود را خود خيال می‏كند مگر می‏شود چنين چيزی ؟ می‏گويند بله می‏شود آنجا كه گفته اند با " خود " بايد مبارزه كرد ، آن خود ، خود خيالی و پنداری است ، آن چيزی است كه خيال‏ می‏كنی تو آن هستی ، ولی توانسان دارای دو " خود " است : خود فردی و شخصی و جزئی ، و خود كلی .

يعنی مثلا من يك " خود " دارم كه به آن " خود " ، اين فرد و اين شخص‏ هستم ، و شما يك " خود " داريد كه به آن " خود " ، آن فرد و آتش‏ خص هستيد با آن ابعاد خاص و با آن اضافات خاص كه مثلا پدر و مادرتان‏ كيست ، صفات و احوال و اطلاعاتتان چيست ، و يك " خود " ديگر در درون‏ همه انسانها وجود دارد كه آن ، خود كلی است نه خود شخصی و فردی ، خود انسانی است يعنی مثلا در من الان دو " خود " وجود دارد يك خود من مثلا الف فرزند ب است ، و خود ديگر ، انسان است كه در من وجود دارد شما هم‏ دارای دو خود هستيد يك خود ، خود فردی شما است ، يكی هم انسان است كه‏ در شما وجود دارد افراد ديگر نيز همين طور اين هم يك فرضيه است گفتيم قرآن

می‏گويد با يك خود بايد مبارزه كرد و خود ديگر را بايد محترم و عزيز و مكرم داشت ، و با مكرم داشتن اين خود است كه تمام اخلاق‏ مقدسه در انسان زنده می‏شود و تمام اخلاق رذيله از انسان دور می‏گردد ، و اگر اين خود كرامت پيدا كرد ، شخصيت خودش را باز يافت و در انسان‏ زنده شد ، ديگر به انسان اجازه نمی‏دهد كه راستی را رها كند دنبال دروغ‏ برود ، امانت را رها كند دنبال خيانت برود ، عزت را رها كند دنبال تن‏ به ذلت دادن برود ، عفت كلام را رها كند دنبال غيبت كردن برود ، و امثال اينها حال آيا اين خود ، همان خود [ كلی و انسانی ] است يا چيز ديگری است ؟

داستان‌ پيرمرد حريص‌ و هارون‌ الرّشيد در آرزوي‌ دراز
گويند روزي‌ هارون‌ الرّشيد به‌ خاصّان‌ و نديمان‌ خود گفت‌: من‌ دوست‌ دارم‌ شخصي‌ كه‌ خدمت‌

رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ مشرّف‌ شده‌ و از آنحضرت‌ حديثي‌ شنيده‌ است‌ زيارت‌ كنم‌ تا بلاواسطه‌ از آنحضرت‌ آن‌ حديث‌ را براي‌ من‌ نقل‌ كند. چون‌ خلافت‌ هارون‌ در سنة‌ يكصد و هفتاد از هجرت‌ واقع‌ شد و معلوم‌ است‌ كه‌ با اين‌ مدّت‌ طولاني‌ يا كسي‌ از زمان‌ پيغمبر باقي‌ نمانده‌، يا اگر باقي‌ مانده‌ باشد در نهايت‌ ندرت‌ خواهد شد. ملازمان‌ هارون‌ در صدد پيدا كردن‌ چنين‌ شخصي‌ بر آمدند و در اطراف‌ و اكناف‌ تفحّص‌ نمودند، هيچكس‌ را نيافتند بجز پيرمرد عجوزي‌ كه‌ قواي‌ طبيعي‌ خود را از دست‌ داده‌ و از حال‌ رفته‌ و فتور و ضعف‌ كانون‌ و بنياد هستي‌ او را در هم‌ شكسته بود

و جز نفس‌ و يك‌ مشت‌ استخواني‌ باقي‌ نمانده‌ بود. او را در زنبيلي‌ گذارده‌ و با نهايت‌ درجة‌ مراقبت‌ و احتياط‌ به‌ دربار هارون‌ وارد كردند و يكسره‌ به‌ نزد او بردند. هارون‌ بسيار مسرور و شاد گشت‌ كه‌ به‌ منظور خود رسيده‌ و كسي‌ كه‌ رسول‌ خدا را زيارت‌ كرده‌ است‌ و از او سخني‌ شنيده‌، ديده‌ است‌. گفت‌: اي‌ پيرمرد! خودت‌ پيغمبر اكرم‌ را ديده‌اي‌ ؟ عرض‌ كرد: بلي‌. هارون‌ گفت‌: كي‌ ديده‌اي‌ ؟

عرض‌ كرد: در سنّ طفوليّت‌ بودم‌، روزي‌ پدرم‌ دست‌ مرا گرفت‌ و به‌ خدمت‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ و سلّم‌ آورد. و من‌ ديگر خدمت‌ آنحضرت‌ نرسيدم‌ تا از دنيا رحلت‌ فرمود. هارون‌ گفت‌: بگو ببينم‌ در آنروز از رسول‌ الله‌ سخني‌ شنيدي‌ يا نه‌ ؟ عرض‌ كرد: بلي‌، آنروز از رسول‌ خدا اين‌ سخن‌ را شنيدم‌ كه‌ مي‌فرمود:
يَشِيبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشُبُّ مَعَهُ خَصْلَتَانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الاْمَلِ
«فرزند آدم‌ پير مي‌شود و هر چه‌ بسوي‌ پيري‌ مي‌رود به‌ موازات‌ آن‌، دو صفت‌ در او جوان‌ مي‌گردد: يكي‌ حرص‌ و ديگري‌ آرزوي‌دراز.»
هارون‌ بسيار شادمان‌ و خوشحال‌ شد كه‌ روايتي‌ را فقط‌ با يك‌ واسطه‌ از زبان‌ رسول‌ خدا شنيده‌ است‌؛ دستور داد يك‌ كيسة‌ زر بعنوان‌ عطا و جائزه‌ به‌ پير عجوز دادند و او را بيرون‌ بردند. همينكه‌

خواستند او را از صحن‌ دربار به‌ بيرون‌ ببرند، پيرمرد نالة‌ ضعيف‌ خود را بلند كرد كه‌ مرا به‌ نزد هارون‌ برگردانيد كه‌ با او سخني‌ دارم‌. گفتند: نمي‌شود. گفت‌: چاره‌اي‌ نيست‌، بايد سؤالي‌ از هارون‌ بنمايم‌ و سپس‌ خارج‌ شوم‌! زنبيل‌ حامل‌ پيرمرد را دوباره‌ به‌ نزد هارون‌ آوردند. هارون‌ گفت‌: چه‌ خبر است‌ ؟

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید