بخشی از مقاله
معاد از نظر صدر المتالّهين
امثال ملا صدرا گفتهاندمعاد جسمانى است اما همه معاد جسمانى را بردهاند در داخل خود روحو عالم ارواح، يعنى گفتهاند اين خصايص جسمانى در عالم ارواح وجود دارد، اين فاصلهاىكه قدما از قبيل بو على ميان روح و جسم قائل بودهاند و فقط عقل را روحى مىدانستند و غير عقل را روحى نمىدانستند،اين فاصله وجود ندارد.اما البته اين مطلب هم مشكل را حل نكردهاست، يعنى ما اين را با مجموع آيات قرآن نمىتوانيم[تطبيقكنيم].با اينكه حرف خيلى خوبى است و آن را با دلايل علمى هم مىشود تاييد كرد ولى معاد قرآن را بااين مطلب نمىشود توجيه كرد، چون معاد قرآن تنها روى انسان نيست، روى همه عالم
است.قرآن اساسا راجع به عالم ماده بحثمىكند نه تنها انسان: «اذا الشمس كورت، و اذا النجوم انكدرت، و اذا الجبال سيرت» مربوط به قيامت است، «يومتبدل الارض غير الارض» فقط ارض روح ما را نمىگويد، قرآن ارض(همين زمين)را دارد مىگويد، و ساير آياتى كه در قرآن هست. اينجا چيزهايىبوده است كه علم قديم قاصر بوده و نمىتوانسته از اينجا يك قدم جلوتر برود، يعنى نه اينكه امثال ملا صدرا اينجا كهرسيدهاند كميتشخصشان لنگ بوده، نه، اينجا كه رسيدهاند علم
قديم به شكلى بوده كه اجازه نمىداده استيك قدم جلوتر بروند،ولى علم امروز در اينجا جلوى ما را باز كرده و همين راهى كه آقاى مهندس رفتهاند با اتكاء علم امروز بسيار راهمفيدى است.در ميان قدماى ما فقط مرحوم آقا على مدرس با اينكه در عصر قديم هم هست(متعلق به زمان ناصر الدينشاه است)و ظاهر هم اين است كه توجه به علم جديد نداشته ولى در عين حال در اين زمينه حرفهايى زده كه بوى اين مطلب مىآيد. چرا علم قديم اجازه نمىداده است؟آن روز هم عرض كردمو حالا تكرار مىكنم: در علم قديم اين حرفها نمىتوانسته مفهوم داشته باشد كه خورشيد يك روزى پير شود واز بين برود، ماه پير شود و از بين برود،
زمين ما ساقط شود، چون بر اساس فلكيات قديم بوده و افلاك يك حقايق ازلى و ابدى بودهاندو زمين هم يك موجودى بوده كه براى هميشه بايد در مركز عالم باقى بماند.خراب شدن عالم به طور كلى، براى آنهانمىتوانسته از نظر علمى مفهوم داشته باشد، هر وقت مىگفتند تعبدا مىگفتند ولى از نظر علمى
نمىتوانستند توجيه كنند. حالا كه قرآن مىگويد: «و الارض جميعا قبضته يوم القيامةو السموات مطويات بيمينه» تصريح قرآن است: زمين در آن روز در قبضه خداست و آسمانها به دست قدرت الهى درهم پيچيده مىشود، اگر ما اين مرحله را هم توانستيم حل كنيم - كه خود آقاى مهندس در اين مرحله گامهاى خيلى مؤثرو مفيدى برداشتهاند - يعنى مرحلهاى كه تمام عالم به سوى قيامت مىرود، كه آن خواصى كه عرض كردم[پديد مىآيد]كهنظامات عوض مىشود و تغيير مىكند و عالم مىرود به سويى كه در آنجا انسانها ديگر پيرى ندارند، فرسودگى ندارند، مردنندارند، تكليف نمىتواند آنجا وجود داشته باشد، اجل و مهلت مقرر و از اين حرفها نمىتواند وجود داشته باشد، وسوسهنمىتواند وجود داشته باشد و در آنجا حيات بر موت غلبه مىكند يا - به تعبير ما - در آنجا روح بر جسم غلبه مىكند،نظام جنبههاى حكومت روح بر جسم است نه جسم بر روح، اگر ما اين مطلب راطى كنيم و برويم جلوتر، يك قدم بسيار بزرگى را
برداشتهايم.تنهاآن[يعنى نظر ملا صدرا]نمىتواند معاد قرآن را حل كند.
كيفيت معاد
دلايل عقلى و نقلى به روشنى ثابت كرد كه مرگ پايان زندگى انسان نيست، بلكه پس از مرگ، حيات ديگرى وجود دارد كه در اصطلاح علم كلام، به آن «معاد» مىگويند. اكنون بايد ديد كه كيفيت زندگى معاد چگونه است. آيا جسمانى است يا روحانى، و در صورت نخست، آيا بدن اخروى عين همان بدن طبيعى است كه در اين جهان با آن زندگى مىكرد، يا بدنى لطيفتر است كه در اصطلاح به آن بدن مثالى يا برزخى مىگويند؟
براى آگاهى بيشتر، اقوال و نظرات دانشمندان را در اين جا يادآور مىشويم، سپس نظريه مشهور دانشمندان اسلامى را مطرح و دلايل آن را بازگو مىكنيم:
.1 گروهى از متكلمان، شيوه معاد را، تنها جسمانى مىدانند و به وجود روحى جز جسم و مكانيسم بدن معتقد نيستند و در حقيقت روح در نظر آنان جسم لطيفى است كه در بدن سريان دارد و همانند آتش در زغال، آب در گل و روغن در زيتون است.
دلايلى كه درباره اثبات روح و روان و تجرد آن از ماده اقامه شده است در نقد اين نظر كافى است، و نظريه اين گروه از متكلمان در شناخت شخصيت و واقعيت انسان، دست كمى از نظر مادىها ندارد و اين گروه انسان را صرفا يك موجود مادى مىپندارند و به چيزى جز بدن و فعل و انفعالهاى فيزيكى و شيميايى آن عقيده ندارند.
.2 گروهى از فلاسفه و بالأخص پيروان مكتب «مشاء» تنها به معاد روحانى معتقدند و مىگويند : پس از مرگ، علاقه روح نسبت به بدن قطع مىگردد، ولى از آن جا كه روح، موجودى پيراسته از ماده است، فنا و نيستى در آن راه ندارد و پس از قطع علاقه از بدن، باقى و جاويد خواهد ماند.
اين گروه چون نتوانستند اشكالات معاد جسمانى را حل كنند ناچار به معاد روحانى پناه بردند و معاد جسمانى را انكار كردند.
.3 گروهى از حكما، عرفا، دانشمندان علم كلام و شخصيتهايى از علماى اماميه، مانند شيخ مفيد، شيخ طوسى، سيد مرتضى، خواجه نصير الدين طوسى و علامه حلى به هر دو معاد معتقدند و مىگويند: روح در سراى ديگر به بدن بازگشت مىكند. دارندگان اين نظر، به دو گروه تقسيم شدهاند كه به گونه فشرده به آنها اشاره مىگردد.
الف) روح در سراى ديگر به بدن طبيعى و عنصرى كه داراى فعل و انفعال طبيعى و شيميايى است باز مىگردد و آيات قرآن از اين نظريه به روشنى پشتيبانى مىكند.
ب) روح در سراى ديگر به بدن مثالى و برزخى كه لطيف است و جرم و ماده ندارد، اما از مقدار و شكل برخوردار است، تعلق مىگيرد و اين بدن لطيف به گونهاى عين بدن دنيوى است و هر كس آن را ببيند مىگويد: اين همان انسانى است كه در دنيا زندگى مىكرده، ولى از اين نظر كه داراى جرم و ماده نيست و قابليت فعل و انفعال شيميايى و فيزيكى ندارد، با آن تفاوت دارد.
از افراد معروفى كه طرفدار اين نظريه است حكيم معروف شيخ شهاب الدين سهروردى است و مرحوم صدر المتألهين نيز نظريهاى قريب به آن دارد، كه اين جا محل بيان آن نيست.
آرى، گاهى از برخى سخنان صدر المتألهين استفاده مىشود كه وى به معاد با بدن عنصرى و طبيعى معتقد است (1) ، ولى چون در غالب كتابهاى خود خلاف آن را انتخاب كرده است ناچار بايد اين سخن او را به نحوى تأويل كرد.
اكنون وقت آن رسيده است كه ببينيم، از ميان اين نظريات كدام صحيح و پابرجاست.
قرآن بر جسمانى بودن معاد گواهى مىدهد
هر چند دلايل عقلى، اصل معاد را مىپذيرد، اما هرگز كيفيت معاد و چگونگى آن را بيان نمىكند. دلايل عقلى نمىتواند ثابت كند كه معاد چگونه است آيا روحانى محض است، يا روحانى و جسمانى است و بر فرض دوم، آيا اين جسم، جسم عنصرى و مادى است يا جسم برزخى و مثالى؟ اينها مسائلى نيست كه از طريق برهان عقلى بتوان آن را ثابت كرد. تنها چيزى را كه مىتوان با برهان عقلى ثابت كرد اين است كه معاد به صورت روحانى و يا روحانى و جسمانى، بىاشكال است، اما از ميان اين صورتهاى ممكن، كدام تحقق خواهد پذيرفت بايد به آيات قرآن و احاديث صحيح مراجعه كرد و حقيقت آن را بازيافت.
از اين رو، حكيم بزرگ اسلام بوعلى سينا در اين مورد سخنى دارد كه ترجمه قسمتى از آن را نقل مىكنيم:
بايد دانست بخشى از معاد از طريق شرع نقل شده و شريعت آن را پذيرفته است و راهى براى اثبات آن نيست جز از طريق شرع و تصديق پيامبر و اين بخش مربوط است به زنده شدن بدن.
مقصود بوعلى اين است كه لزوم اصل معاد، عقلى است و اما كيفيت و چگونگى آن، عقلى و برهانى نيست يعنى نمىتوان آن را با عقل و برهان ثابت كرد، بلكه بايد در اين قسمت به قرآن و روايات مراجعه كرد.
گاهى تصور مىشود چون معاد جسمانى، در نظر شيخ اشكالات عقلى داشته است و وى موفق به حل آنها نگاشته است، از اين جهت راه تعبد را پيموده و امكان آن را از طريق وحى ثابت دانسته است ولى واضح است كه هدف بو على همان است كه گفته شد؛ زيرا اگر معاد جسمانى از نظر عقل به صورت يك امر ممتنع باشد هرگز نمىتوان براى امكان و يا تحقق آن به ظواهر قرآن و حديث تمسك كرد، بلكه بايد به حكم عقل، ظاهر قرآن و حديث را تأويل كرد.
بنابراين لازم است درباره كيفيت معاد و اين كه آيا تنها روحانى است و يا روحانى و جسمانى و در صورت دوم با چه بدنى محشور خواهد شد به كتاب آسمانى و احاديث متقن مراجعه كرد.
گواهى قرآن
آيات قرآن، به روشنى گواهى مىدهد كه معاد انسانها تنها روحانى نبوده بلكه روحانى و جسمانى است و جسمى كه روح به آن تعلق خواهد گرفت همان جسم عنصرى است كه مبدأ يك رشته فعل و انفعالهاى فيزيكى و شيميايى است و ما از ميان آيات فراوان، تنها به نقل قسمت كمى از آنها اكتفا مىكنيم؟
.1 برخى از آيات در پاسخ كسانى كه زنده شدن استخوانهاى خاك شده را يك امر محال مىپنداشتند چنين مىگويد:
قل يحييها الذى انشأها اول مرة و هو بكل خلق عليم؛ (2)
بگو استخوانها را آن كس كه آنها را بار نخست آفريد زنده مىكند و او به هر آفرينشى آگاه است.
ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه بلى قادرين على ان نسوى بنانه؛ (3)
آيا انسان تصور مىكند كه ما استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟ آرى ما تواناييم انگشتان او را بسازيم.
.2 برخى از آيات، گواهى مىدهند كه انسان روز قيامت از قبر برخاسته و پاى محاسبه مىآيد :
افلا يعلم اذا بعثر ما فى القبور؛ (4)
آيا نمىداند هنگامى كه انسانها از قبرها برانگيخته مىشوند.
و نفخ فى الصور فاذاهم من الاجداث الى ربهم ينسلون؛ (5)
در صور دميده مىشود، پس ناگهان از قبرها به سوى پروردگار خود مىشتابند.
و علاوه بر اين آيات، قرآن گاهى از طريق ايجاد توجه به زندگى نخست، و گاهى با نشان دادن صحنه رستاخيز در زمينهاى مرده و گاهى با ارائه نمونههايى از احياى مردگان، براى امكان معاد استدلال مىكند، و گاهى از احياى برخى از مردگان مانند «عزيز» و يا مرده نمايان مانند اصحاب كهف و زنده شدن مرغانى كه به وسيله حضرت ابراهيم سر بريده شده بودند، سخن به ميان مىآورد و از اين مثالها مىتوان استفاده كرد كه حيات مجدد انسان، با بدن عنصرى و مادى همراه خواهد بود.
كيفيت معاد در احاديث اسلامى
از سخنان امير مؤمنان در نهج البلاغه به روشنى استفاده مىشود كه معاد در سراى ديگر با بدن طبيعى و عنصرى صورت خواهد پذيرفت؛ مانند:
اخرجهم من ضرايح القبور و اوكار الطيور و اوجرة السباع، و مطارح المهالك سراعا الى امره مهطعين الى معاده؛ (6)
مردگان را از دل گورها و ... بيرون مىآورد، در حالى كه به سوى فرمان خدا مىشتابند و به محل بازگشت خود مبادرت مىنمايند.
و نيز مىفرمايد:
و اخرج من فيها فجددهم على اخلاقهم و جمعهم بعد تفرقهم؛ (7)
كسانى را كه در زمين نهفتهاند بيرون مىآورد سپس آفرينش آنان را پس از كهنه شدن تجديد مىكند و همه را پس از پراكندن گرد مىآورد.
و اعلموا انه ليس لهذا الجلد الرقيق صبر على النار فارحموا نفوسكم؛ (8)
بدانيد براى اين پوست نازك، صبر و بردبارى بر آتش نيست، پس به خودتان رحم كنيد
آثار سازنده عقيده به معاد
عقيده به زندگى پس از مرگ و اعتقاد به كيفر و پاداش اعمال، نقش بزرگى در آرامش روانى و امنيت اجتماعى ما دارد كه آرامش روانى، اثر فردى و امنيت اثر اجتماعى آن است، اينك پيرامون آرامش روانى و آثار فردى عقيده به معاد بحث ميكنيم.
بشر هر چند در پرتو قدرت صنعت و تكنيك، درهاى فضا را به روى خود گشوده و انسانهائى را به ماه فرستاده و بازگردانيده است و از قلب و كليههاى مصنوعى به جاى طبيعى آن استفاده كرده است، ولى در برابر اين پيروزى چشمگير علمى، به سكونت خاطر و آرامش روانى كه زير بناى يك زندگى سعادتمندانه را تشكيل ميدهد، نه تنها دست نيافته است، بلكه به موازات پيشرفت صنعت و دانشهاى مادى، مشكلات روانى وى افزايش يافته است.
عوامل و مشكلات روانى و ناراحتىهاى روحى او يكى و دو تا نيست، ولى موضوعات زير از علل چشمگير اضطراب است:
1 ـ ماديگرى بى حد و حساب.
2 ـ شدائد و مصائب.
3 ـ انديشه مرگ.
اينك هر يك از اين سه عامل را به گونهاى توضيح ميدهيم.
جهان سرمايهدارى براى فزونى كالاهاى خود، وسايل ارتباط جمعى را در تمام نقاط جهان، به استخدام خود درآورده است و در اكثر طبقات نسبت به مظاهر مادى، از ويلا و ماشين و تجملات زندگى، اشتهاى كاذبى پديد آورده است كه بهيچوجه اشباع نميگردند، اكثريت مردم روى زمين را گروهى تشكيل ميدهند كه فضاى روح و روان آنان را انديشه ماديگرى پر كرده و هدفى جز ثروت اندوزى و بهرهگيرى مادى و لذائذ جسمانى ندارند.ناگفته پيداست كه بسيارى از آرزوهاى انسان جامه عمل نميپوشد و در نتيجه يكنوع ناراحتى و تشويش روانى بر انسان مسلط ميگردد، چه بسا در صورت شدت به صورت يك خوره خطرناك كه خورنده اعصاب و آرامش روحى است در ميآيد.
اين يك عامل براى بروز ناراحتىها.
عامل دوم براى ناراحتىها موضوع مصائب و شدائد است.هر فردى در طول زندگى خود، با محروميتها و شكستها و فقدان عزيزان و بلاهاى زمينى و آسمانى و...روبرو ميگردد و فشار هر يك از اين عوامل بر روح و روان انسان به اندازهاى است كه گاهى انسان را به فكر خودكشى و در هم شكستن قفس زندگى مياندازد.
بالاتر از آن، انديشه فنا و مرگ است كه خود عامل سومى براى بروز ناراحتيها ميباشد، زيرا هر فردى ميداند كه پس از اندى، رشته زندگى او گسسته خواهد شد و شربت تلخ و جانكاه مرگ را خواهد نوشيد.
اعتقاد به معاد، اثرات نامطلوب اين عوامل سه گانه و عوامل ديگرى را كه فعلا مجال بازگوئى آنها نيست كاملا خنثى ميسازد.زيرا:
اولا در مكتب اعتقاد به خدا و معاد، دنيا و تمام وسائل زندگى آن، ارزش وسيلهاى دارند، نه هدفى آنها براى انسانها ساخته شدهاند نه انسان براى آنها، بنابر اين دليل ندارد كه انسان در خود چنين اشتهاى كاذبى را پديد آورد و حرص و آز خود را روزافزون سازد سپس گرفتار اثرهاى نامطلوب و واكنشهاى روحى آن گردد.
به عبارت ديگر انسان با ايمان، زندگى جهان را معبر و گذرگاهى بيش نميداند، اگر در اين گذرگاه وسيله لذت بيشتر تأمين نگردد، هرگز ناراحت نميشود و پيوسته به زندگى جاودانى ميانديشد، نه زندگى موقت.
ثانيا مذهب در تعاليم خود، كيفرهاى سخت براى گروه متجاوز و اسرافگر و حد و مرزنشناس، تعيين كرده است و انديشه جزاهاى اخروى، ريشه هر نوع آرزوهاى باطل و گرايشهاى بيحد و حساب را در دماغ انسان ميسوزاند و دست انسان را در آلودگى بدنيا در محدوده خاصى آزاد ميگذارد و در قلمرو زندگى يك چنين انسان معتقد به معاد، عوامل آزار دهنده كمتر پيدا ميشود.
اعتقاد به معاد مشكل مصائب و شدائد را به گونهاى روشن حل كرده است زيرا گذشته از اينكه حوادث جهان، نتيجه تقدير خداوند حكيم است هر نوع صبر و بردبارى در برابر مصائب داراى پاداش بزرگ نيز مىباشد و همين پاداش بزرگ مصيبتها را در نظر انسان كوچك و سبك جلوه ميدهد.
در مكتب اعتقاد به معاد، عامل سومى، به نام (انديشه فنا) وجود ندارد و در نظر پيرو اين مكتب رشته زندگى پس از مرگ گسسته نمىشود، و مرگ دروازه ابديت و فرشتهاى كه مأمور گرفتن جانها است پاسدار آن ميباشد، چيزى كه هست انسان بايد براى زندگى پس از مرگ، توشهاى بيندوزد و از عواملى كه مايه ناراحتى در سراى ديگر است بپرهيزد.