بخشی از مقاله
هنر در انديشه امام خمينى
خون صدها هنرمند فرزانه در جبهههاى عشق و شهادت و شرف و عزت، سرمايه زوالناپذير هنرى است كه به تناسب عظمت و زيبايى انقلاب اسلامى، هميشه مشام جان زيباپسند طالبان جمال حق را معطر مىكند.
تنها هنرى مورد قبول قرآن است كه صيقل دهنده اسلام ناب محمدىصلى الله عليه وآله، اسلام ائمه هدىعليهم السلام، اسلام فقراى دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازيانه خوردگان تاريخ تلخ و شرم آور محروميتها باشد. هنرى زيبا و پاك است كه كوبنده سرمايهدارى مدرن و كمونيسم خونآشام و نابود كننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومايگى، اسلام مرفهين بى درد و در يك كلمه اسلام امريكائى باشد. هنر در مدرسه عشق، نشان دهنده نقاط كور و مبهم معضلات اجتماعى، اقتصادى، سياسى و نظامى است. هنر در عرفان اسلامى، ترسيم روشن عدالت، شرافت، انصاف و تجسم تلخكامى گرسنگان مغضوب و قدرت و پول است. هنر در جايگاه واقعى خود تصوير زالوصفتانى است كه از مكيدن خون فرهنگ اصيل اسلامى، فرهنگ عدالت و صفا لذت مىبرند. تنها به هنرى بايد پرداخت كه راه ستيز با جهانخواران شرق و غرب و در راس آنها امريكا و شوروى را بياموزد.
هنرمندان ما زمانى مىتوانند بىدغدغه، كولهبار مسؤوليت و امانتشان را زمين بگذارند كه مطمئن باشند مردمشان بدون اتكاى به غير و تنها و تنها در چارچوب مكتبشان به حيات جاويدان رسيدهاند و هنرمندان ما در جبهههاى دفاع مقدس اين گونه بودند تا به ملاء اعلا شتافتند و براى خدا، عزت و سعادت مردمشان جنگيدند و در راه پيروزى اسلام عزيز تمام مدعيان هنر بىدرد را رسوا نمودند خدايشان در جوار رحمتخويش محشورشان گرداند.
روح الله الموسوى الخمينى 30/ 6 / 67
امروزه مقوله هنر، از مقولاتى است كه با
نظام حساسيتها، تمايلات مردم و اجتماع رابطه كاملا محسوسى را ايفا كرده و در حقيقت جهتدهى فرهنگى در بسيارى از ابعاد معيشت فردى و اجتماعى آنان، ناشى از القائات مقولهى هنر مىباشد.
در حقيقت هنر نقش بسيار مهمى در پرورش ايمان و باورهاى قلبى افراد دارد و از طريق آن مىتوان ارزشهاى مقدس و الهى را در متن جامعه و جهان جريان داد. بنابراين در نظام جمهورى اسلامى كه از آن «به معجزه قرن» ياد مىنمايند، بسيار نيكو و بجاست كه در برخورد با هنر، چهره او را از آلودگىهاى مادى كه براساس هوى و هوس ماديت غبارگرفته، زدود و آن را به عنوان يكى از ابزارهاى اساسى در پرورش و اقتدار حكومت اسلامى قرار داد; زيرا هنر از عمده عوامل قوى در تغيير فرهنگ ارتكاذات و تعلقات عمومى مردم است و نقشى بس مهم در حفظ تعادل روحى و روانى جامعه بر عهده دارد.
امروزه از بركت «نظام مقدس اسلامى» است كه هنرمندان مىتوانند «روح استقلال طلبى و آزادى خواهى اسلام» را در مردم زنده نگه دارند و همه اينها مرهون آن امام همام است كه با طرح انقلابى الهى، موضوعات جديدى را براى كار هنرى هنرمندان ايجاد نمود. از اينرو بر هنرمندان ما واجب است كه با هنر خويش به ترويج اخلاق اسلامى و اعتقادات الهى و تبيين وقايع تاريخ انقلاب اسلامى بپردازند و در عمل و صحنه عينيت، اين حقيقت را بر كرسى واقعيت قرار دهند كه هنر در نظام تفكر اسلامى با تعريف هنر در دستگاههاى غير الهى تفاوتهاى اساسى دارد; زيرا هنر الهى، عامل پديد آوردن انقلاب اسلامى و هنر غيرالهى غرق شدن در گرداب دنيا خواهى و توسعه آن است. نظر به اين كه هنر در نظام طاغوت و غيرالهى، به عنوان يكى از قوىترين اهرمهاى تحريك و هوىپرستى
و دنياپرستى قلمداد مىگردد و در نظام اسلامى از جايگاه رفيع و مقدسى براى تحريك انگيزههاى الهى در رشد تعلقات دينى و مذهبى مردم - در جهتحفظ و تحقق اصول انقلاب اسلامى - برخوردار است، لذا بايد مقوله «هنر» را از زواياى مختلف مورد بررسى قرارداد تا بسيارى از ابهامات پيرامون آن مرتفع گردد.
از اولين سؤالاتى كه در باب هنر مطرح مىگردد، اين است كه به راستى آيا هنر بر دو دسته اسلامى و غيراسلامى تقسيم مىشود؟ جايگاه هنر و نقش آن در نظامهاى الهى و غيرالهى چيست؟ و ديگر آن كه اصول موضوعه و شاخصههاى هنر اسلامى چه مىباشد؟
در بيت الغزل اين مقال كه مزين به كلام نورانى امير انقلاب اسلامى گشت، معظمله در تقسيم هنر، اشاره نمودند كه هنرى زيبا و پاك است كه كوبنده سرمايهدارى مدرن و كمونيسم خونآشام باشد. به راستى چه رابطهاى بين هنر و چهره كفرستيزى در شكلهاى گوناگون وجود دارد؟
گروهى با طرح اين مطلب كه «علم با كاربرد علم مجزا است» خواستهاند هنر را اين گونه معرفى نمايند كه داراى هيچ گونه جهتگيرى خاصى نمىباشد و مىتوان آن را در هر دستگاهى با هر قصدى به كار گرفت.
امام امت قدس سره در كلام خويش با تقسيم نمودن هنر به دو دسته مىفرمايند: « هنر به معنى اعم كلمه (نقاشى - خط - شعر قصهنويسى - فيلم - تئاتر) بر دو دسته مىباشد، يا مورد قبول قرآن هستيا نيست.»
حضرت امام قدس سره شاخصه هنر قرآنى را اين گونه تعريف مىنمايند كه «مشام جان زيباپسند طالبان حق را معطر كند» آيا به راستى هنرى كه زيبايى را در جمال حق مىبيند، با هنرى كه كتاب آيات شيطانى را زيبا و داراى ارزش معرفى مىكند، يكسان است؟
براى وارد شدن در اين كه هنر داراى جهتگيرى خاصى مىباشد، ضرورى است كه به فلسفه هنر توجه گردد. هنر در حقيقت مبتنى بر جهانبينى و فرهنگ مىباشد; زيرا زبان هنر در هر مكتبى مبتنى بر فرهنگ آن مكتب است كه فرهنگ هم مبتنى بر جهانبينى و نوع تلقى از جهان و انسانشناسى صاحبان آن مكتب مىباشد.
بنابراين در مكتبهاى مادى و غيرالهى، مسلما هنر هم به همان مبناى اوليه آنان تعريف و معرفى مىشود و ديگر بينالمللى ناميدن زبان هنر معنا پيدا نمىكند، و بايد براى مكتب الهى اسلام، زبان هنر خاص خودش را تهيه نمود، زيرا با زبان هنر غربى نمىتوان مفاهيم و ارزشهاى اسلامى را ارائه داد.
تذكر اين نكته خالى از فايده نيست كه هنرمند اسلامى بدين معنا نمىباشد كه در كنار كار هنرى خويش، يك دوره معارف و اخلاق اسلامى را هم فراگيرد، البته در نهايت اين عمل موجب مىگردد كه گفته شود هنر مسلمين، ولى نمىتوان آن را هنر اسلامى ناميد. زمانى مىتوان هنر را اسلامى نمود كه ارتباطى منطقى بين هنر و دين تعريف گردد و در اين تحقيق ارتباط منطقى هنر اسلامى در نظام مشخص گردد، مثلا در نقد يك اثر هنرى بايد نقش پرورش آن مجموعه از نظر تكنيك، محتوى و احساسى كه در عواطف اجتماعى بر مىانگيزد و قدرت اجتماعى حاصله از آن و تناسب اين امور با اهداف نظام «ولايت فقيه» و رشد ملكات فاضله اخلاقى، محور اصلى تكذيب يا تاييد آن قرار گيرد، بعنوان مثال در زمان دعوت ولى فقيه به نبرد با دشمنان مهاجم عليه اسلام در كليه ابعاد سياسى، اقتصادى، فرهنگى، نظامى، ايجاد رخوت و سستى و درون گرائىهاى منفى و ركود به دنيا يك امر منفى در هر پديده هنرى
محسوب مىشود، بنابراين «هنر اسلامى» يعنى هنرى كه با محتوى، اهداف و آرمانهاى اسلامى بوجود آيد تا بتواند در مقابل آن هنرى كه انسانها را گمراه مىكند و بشر را با سرگرم كردن به آرمانهاى غير واقعى و دروغ، از آرمانها و ايدهآلهاى خودش باز مىدارد و آنان را در خدمت زر و زور و استكبار قرار مىدهد، بايستد.
شك نداريم كه هنر امروزى، هنرى است كه درصدد القاى احساسات خاص هنرمند از سوژههاى هنرى در قالب كيفيتهاى خاص متناسب با آن به ميدان تمايلات اجتماعى است; بعبارت ديگر، هنر امروزى، در مجموع و به شكل پيچيدهاى به دنبال ايجاد حساسيتهاى اجتماعى خاص و تغيير ارزشها و آداب و سنن مذهبى و قومى در مسير نيروهاى انسانى در شكل متناسب با نظام رشد و توسعه غربى است و لذا با ايجاد پرورش خاص روانى، احساسات اجتماعى را در جهتخاص، فرم بخشيده و از اين رهگذر كارايى خاصى را تامين مىكند.
بنابراين در برخورد با هنر امروزى و مصاديق آن، تجزيهنگرى، روش صحيحى در نقد و بررسى آن نخواهد بود. به عنوان مثال عدم تنافى مقررات يك فيلم نامه با شرع و نبودن تصويرهايى كه هر يك به تنهايى حرام باشند و نيز آهنگهايى كه بر هر يك جداى از مجموعه، حكم «حرمت» بار شود را نمىتوان مجوز حكم به «حليت» يك اثر هنرى دانست، بدون اين كه ملاحظه تركيب اين مجموعه و نسبت تاثير اين مفردات را در شكل تركيبى (چه از نظر تكنيكها و چه از ناحيه محتواى) آن نمود، بلكه راه صحيح، نقد هنر و آثار هنرى به روش پويا و مجموعهنگرى
مىباشد; زيرا هر موضوع داراى مجموعهاى از ارتباطات زمان و مكان است كه سبب مىگردد جايگاهش حجيت پيدا كند، يعنى هماهنگى هنر و احكام الهى. نتيجه اين مراحل نفوذ پذيرى هنر از اعتقادات و معارف الهى خواهد بود.
بنابراين براى تبيين جوهره وجودى هنر بايد دقت نمود كه آيا خواست هنر خلق شده، به واسطه اشتياق به دنيا خواهى و توسعه آن بوده يا آخرت و قرب به حق تعالى؟ زيرا هنر اثر و مولود آن اشتياق است و بر پرورش روح اثر مىنهد و هر گاه ذات هنر ناشى از اشتياق به دنيا و ماده باشد، ديگر نمىتوان گفت در يك جامعه اسلامى، هر چه هنرمند مهذب و وارسته گردد به همان ميزان هنر هم مهذب و پاكيزه مىگردد.
تعريف هنر
امام امت قدس سره در كلام خويش هنر را اين گونه تعريف مىنمايند كه: «هنر در مدرسه عشق، نشان دهنده نقاط كور و مبهم معضلات اجتماعى، اقتصادى، سياسى و نظامى است.»
ايشان در حقيقت هنر را به عنوان ابزارى جهت رفع مشكلات جامعه معرفى مىنمايند كه هنر، احساس و گرايشى است كه در تمام مراتب زندگى و فردى و اجتماعى بشر حضور دارد.
و اما هنر در ديدگاه مصطلح امروز در حقيقت «بروز رفتار و انعكاس دهنده فعل و انفعالات مادى مىباشد.» تعريف مادى از هنر، به دليل اصول موضوعه علوم امروزى است ; زيرا وقتى از ابتدا، عالم مادى تعريف گردد و تولى به آن هم تولاى حيوانى باشد، مسلم است كه نيازمندىهاى آن در جهت ماديت احساس مىگردند. پس هنر، تنها بروز يك رفتار خاصى است كه منعكس كننده منتجه فعل و انفعالات مادى مىباشد و هنر مادى كه انعكاس توانايىها و نيازمندىها در شخص هنرمند است، در اثر شرايط خاصى است كه از نظر فيزيكى شخص
هنرمند در آن پرورش يافته است و لذا در اين نظام مادى همان استعداد خاص را هم بصورت مادى تعريف مىنمايد و اين همان تفكر «قلم براى قلم و هنر براى هنر» مىباشد كه غير از تفسير مادى چيزى دربر نخواهد داشت كه از باب تقريب هنر براى هنر است كه در آن استعداد هنرمند بوسيله فعل و انفعالات مادى حاصل مىشود، دقيقا همانند استعدادى كه در معادن و منابع پيدا مىگردد.
البته مىتوان هنر را به چهرههاى ديگر هم معرفى نمود كه يكى از آنها اين است كه هنر به معناى كيفيتبروز اختيار انسان است كه در واقع هنر به اين معنا; يعنى انقلاب و دگرگونى در تمام كنشها و واكنشهاى انسان و اين همان زنده كردن هنر در بستر ذهن افراد بشر است.
از تعاريف ديگر هنر اين است كه به خلاف ديدگاه مصطلح امروز، هنر بايد براساس يك تولى و ولايتى بوجود آيد و تحت كنترل و سرپرستى قرارگيرد و در جهت رسيدن به مقصد و مطلوبى خاص باشد، بعنوان مثال در دوران قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، حضرت امام در تمام اعلاميههاى خويش، پايه تمام آنها را بر اسلام قرار مىدادند. تعريف ديگرى كه از هنر مىتوان ارائه داد اين است كه، هنر، حضور در عالم اوهام و تصرف در قوه واهمه و تخيل مثل شعر و خطابه است.
و تعريف آخر اين كه، هنر، ابزار تولى و ولايت در شكل تفاهم اجتماعى مىباشد. بر اين اساس هنر در جهت رشد ارزشهاى مقدس الهى در اجتماع خواهد گرديد و هنرمندان در حين انجام وظيفه هنرى خويش حتما شرايط اجتماعى جامعه را در نظر گرفته و موضعگيرىهاى «ولى جامعه» را در هنر خويش تسرى مىدهند; بدين معنا كه تسهيل كننده راه ولى جامعه است كه سنگينى پرچم اسلام را بر دوش دارد و مردم را بدنبال ولى فقيه سرپرستى نموده و ارتقا مىدهد. پس هنر، ابزارى است كه هنرمند بوسيله آن فضاى حساسيتها و تمايلات اجتماعى را در جهات قرب به خداوند متعال رشد وتعالى مىدهد و...علاوه بر يارى نمودن پرچم توحيد، با همه شئون پرچم كفر نيز مقابله مىكند.
فلسفه هنر
شك نداريم كه فلسفه هنر، چيزى غير از فلسفه هستىشناسى نمىباشد، همانگونه كه هنر از روانشناسى جدا نمىباشد; زيرا هنرمند طبيبى مىباشد كه بوسيله ابزارشناسى، كيفيتبروز اختيار انسان را جهت مىدهد.
بنابراين، ديدگاه فكرى و نظام فكرى، نسبتبه كليه مفاهيم نظر داده و آنها را هم جهتبا مقصد خويش معرفى مىنمايد، بعنوان مثال اگر نسبتبه تلقى از جهان و انسان بصورت مادى نگريسته شود هنر هم يكى از موضوعاتى خواهد بود كه در مسير و موضوعات مادى تعريف و شناخته خواهد شد اگر از يك هنرمند غربى كه هنر را از زاويه فكرى شناخته است پرسيده شود هنر چيست؟ قطعا هنر را از زاويه اصالت ماده معرفى مىنمايد كه هر چه به اين دستگاه ماديتنگرى كمك نمايد مطلوب و در غير آن منفور مىباشد. بنابراين توجه به فلسفه هستىشناسى مقياسى است تا بتوان هنر مطلوب و غيرمطلوب را از هم تشخيص داد.
براستى اگر حقيقت امر اين چنين است كه ديدگاه مادى، غير از توجه دادن به اميال دنيوى و توس
عه آن، سوغاتى براى بشريت نداشته و ندارد، آيا حساسيت و دقت مناصبهاى هنرى اين ضرورت را نمىطلبد كه در نحوه حركت و شاخصههاى هنرى با دقت و تامل بيشترى عمل نمايند؟ آيا صدا و
سيما كه امروزه از قويترين ابزارهاى هنرى محسوب مىشود، تا چه اندازه توانسته بفرموده امام راحل قدس سره «مشام جان زيبا پسند طالبان جمال حق را معطر نمايد»؟
آيا اين كلام ايشان، در حقيقت زنگ خطرى نيست كه «تقليد از شرق و غرب با راديو و تلويزيون اسلامى نمىسازد. يكى از مهمات، همين قضيه راديو و تلويزيون است كه از همه چيز اهميتش بيشتر است، اين دو دستگاه است كه بايد اسلامى بشود.» آيا اسلامى شدن كار راديووتلويزيون با تعويض مديريتبخش هنرى آن تحقق مىيابد، يا اين كه بايد در شيرازه هنر و هنرپرورى تامل نمود و آن را در صحنه عمل و اجرا پياده نمود؟ آرى هنر طبق يك تولى و ولايت و سپس مقصدى مقدس صورت مىگيرد، و امروز شاهد هستيم كه نظام مادى كفر جهانى، «اسارت فرد» را به «اسارت سازمانى» مبدل نموده; يعنى امروزه زبان تبديل به اسارت مغزها و دلها گرديده و اين از حيله گرى و مكايد ابليس است كه
وجدانهاى بشرى را به اسارت كشانده و فطرت پاك مردم را در حجابى غليظ قرار داده است.
در مصاديق هنرى كه مطلوب امام را محقق نمىسازد مىتوان اين ناهماهنگى را مشاهده نمود، بعنوان مثال هنرمذموم را مىتوان در بسيارى از حركتهاى هنرى ديد كه از جمله آنها دعوت به دنيا را اصل قرار دادن است .
پيام امام خمينى قدس سره در تاريخ 23/2/59
هنرى نظير آبشار و پخش نمودن اشعار حافظ و... در مورد «مى و طبيعت» اينها در حقيقت توليد و ايجاد خوشى و ميل به آبشار است كه بيننده را تحريك مىنمايد، ولى اين كه اين پديدهها بر اساس چه خلق گرديدهاند در كار نمىباشد. به راستى آيا اين امور باعثبالا رفتن هوى و هوس مادى در مخاطب نمىشود؟ و آيا ذهن بيننده را از «قنطره بودن دنيا» و راه گذر بودن آن نسبتبه آخرت دور نمىكند؟ آيا واقعا گل و گياه و آبشار و طبيعت را براى چه هدفى خلق كردهاند؟ اگر براى تفريح، تنوع و احساس خلود در عالم دنيا است پس چرا هيچ كدام از ائمه معصومينعليهم السلام حتى يك نفر از آنان، اين امور را انجام ندادهاند؟ پس پخش اين مناظر، نشان دهنده ادراك از هنر است «دقت گردد.»
بنابراين چون هنر وسيله مهمى در ارتباط بين انسانهاست كه محتواى آن نسبتبين تولى و ولايت مىباشد پس در واقع جهت تاثير در نسبتهاى اجتماعى از امورى است كه هنر انجام مىدهد، يعنى قدرت ارتباطى و جايگاهى او كه تعريف كننده قدرت اجتماعى است. پس كيفيت ارتباط بوسيله هنر صورت مىگيرد و سازماندهى روابط هم از كلمات (كه رابطه بين انسانها است) آغاز شده، يعنى كلمات به گونهاى بههم نظم پيدا مىكنند كه مىتوانند مانند وسايل ارتباط جمعى وسيله ربط قرار گيرند كه يا باعث ضيق شدن، يا توسعه امكان پرورش اجتماعى است و تمام اينها مرهون فلسفه هستىشناسى است كه قبل از فلسفه هنر مطرح مىگردد، لذا براين اساس است كه در دانشگاه، هنر را با تحولات اقتصادى بررسى
مىنمايند و تحول در هنر بعنوان اولين هجوم فرهنگى دشمن بعد از انقلاب صنعتى اروپا (رنسانس) مىباشد و فرم هنر امروزى در حقيقتبر اين مبنا، دستور زبان سوغاتى از غرب است و لذا فلسفه هنر در حقيقت همان مبانى و اصول موضوعه مادى خواهد بود و اينجاست كه مىبايد دستور زبان هنر متخذ از دين توليد گردد و براين اساس است كه امروزه زيباشناسى در تمام زمينهها متخذ از غرب مىباشد و تمام اينها در جوهره، فرم، شكل و محتوى فرآوردههاى غربى هستند .
جايگاه هنر
براساس تعاريفى كه از مقوله هنر ارائه گرديد، جايگاه هنر هم مشخص مىشود. بنابراين جايگاه هنر در جامعه و اجتماع، دعوت عمومى وايجاد انگيزه و پرورش روانى خاص و هدايت تمايلات و عواطف جمعى در جهتى معين مىباشد. از اين رو، از مهمترين ابزار مديريتسياسى قرار مىگيرد، زيرا محور اصلى تمام مديريتها، مديريتبر روان انسانها و هماهنگ نمودن نظام ارزشى و زيبا پسندى آنان با مقاصد ولات و پرورش روحى انسان كار آمد در آن مسير وايجاد «سعه صدرهاى اجتماعى» «للايمان يا للكفر» مىباشد.
بنابراين، بر اين اساس، توسعه قدرت ولايت الهى و يا الحادى در ميدان فعاليتهاى سياسى، فرهنگى، و اقتصادى رهين هنرورى هماهنگ هنرمندانى است كه در مسير رهبرى رهبران الهى يا الحادى، جوامع بشرى صورت مىپذيرد. اين نكته را امام راحل در كلام نورانى خويش بسيار زيبا بيان نمودهاند كه:
«راديو و تلويزيون دستگاهى است كه اگر فاسد باشد يك ملت را فاسد مىكند.» (1)
پىنوشت:
1) پيام امام خمينىقدس سره 12 / 3 / 60.
چهارشنبه،۲۶ فروردين ۱۳۸۳
توسعه فرهنگى از ديدگاه امام خمينى
ضرورت طرح انديشههاى امام خمينى (ره) درباره توسعه و فرهنگ
در سالهاى اخير دانشمندان و صاحبنظران مسائل اجتماعى و فرهنگى، توسعه را ضرورتى اجتنابناپذير براى كشورهاى جهان سوم دانستهاند و رسانههاى جمعى، كتابها، مطبوعات و نشريات اين كشورها، آئينه انديشههاى توسعه گرديدهاند. انعكاس گسترده انديشههاى توسعه، در رسانههاى جمعى و مطبوعات، ضمن آنكه نشان دهنده اهميت طرح موضوع توسعه است، همگانى كردن اين انديشهها و اشاعه آن را نيز ضرورى مىسازد. اما همگانى شدن و اشاعه انديشههاى توسعه، در كشورهاى جهان سوم مىتواند داراى كاركرد مثبتيا منفى باشد. كاركرد مثبت فراگير شدن اين تفكر آن است كه مردم اين كشورها هنگامى كه ضرورت توجه به توسعه را درك كنند، بتدريجبراى انجام حركتى عمومى به سوى سازندگى، بسيج مىشوند. كاركرد منفى اشاعه انديشههاى توسعه، انحراف افكار عمومى، وابستگى و گسيختگى فرهنگى و اجتماعى ناشى از پذيرش انديشهها و نظريههاى غير بومى و استعمارى
درباره توسعه مربوط مىشود. غالب نظريههاى توسعه، در دهه هفتاد ميلادى از طرف دانشمندان غربى و يا وابسته به غرب و نظام استكبارى حاكم بر جهان ارائه شده است، در نتيجه بطور آگاهانه و عمد و گاهى غير عمد، برخى نظريههاى توسعه، عقب ماندگى و وابستگى اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى كشورهاى جهان سوم به آمريكا و چند قطب صنعتى ديگر جهان را به دنبال داشته است. گاهى نيز آشكارا ارزشهاى معارض با نظام ارزشى جهان سوم را - كه پذيرش آنها اساسا جز بىهويتى و پوچى اين ملتها ره آورد ديگرى در پى ندارد - تبليغ كرده است. الگوى نوسازى، عقيده كسانى كه انديشه دوگانگى جامعه سنتى و جامعه مدرن را مطرح ساختهاند، از جمله نمونههاى بارز آن دسته از نظريههايى است كه آشكارا
، در جهت نفى هويت فرهنگى ملتهاى جهان سوم تلاش مىكردند. نظريه دوگانگى جامعه سنتى و مدرن كه اصطلاحا به ديدگاه نوسازى موسوم است، قائل به دگرگونى كامل جامعه سنتى (ماقبل مدرن) به جامعههايى با انواع تكنولوژى، سازمان اجتماعى و فرهنگ مربوط به آن است. جامعهاى كه داراى ويژگيهايى نظير اقتصاد پيشرفته و ثروتمند و از هر حيث نظير كشورهاى غربى است. بطور كلى اين نظريهپردازان، طبق سنتى جامعهشناختى، به تقسيمبندى دوگانهاى از جوامع، يعنى جوامع سنتى در مقابل جوامع مدرن پرداختهاند، بطورى كه
در يك سو با جامعهسنتى - نقطهاى كه توسعه نيافتگى از آن آغاز مىشود - و ازسوى ديگر با جامعهاى مدرن، نظير جوامع دموكراتيك غربى روبرو هستيم. فرض بر اين است كه تمام جوامع، در مرحله سنتى شبيه به هم بودهاند و بالاخره اين جوامع، همان دگرگونيهايى را از سر خواهند گذراند كه در غرب، اتفاق افتاده است. و به صورت جوامع مدرن درخواهند آمد. و اين گذر، از طريق اشاعه فرهنگ، تكنولوژى و نظام ارزشهاى سرمايهدارى و يا گسترش نظامهاى اجتماعى، اقتصادى و سياسى از نوع غربى به وجود مىآيد دانيل لرنر، رستو، مك كله لند، رايزمن و كسانى كه نظريه خود را مبتنى بر تناقض ميان سنت و صنعت مدرن و ماقبل مدرن ارائه كردهاند، در نهايت، غربى شدن را تنها راه توسعه قلمداد كردهاند. حتى اگر اين نظريهها محصول و نتيجه تحقيقات و روشهاى علمى معتبر باشد، باز بيش از آنكه توسعه و پيشرفت ملى كشورهاى جهان سوم را موجب شوند، زنجيره وابستگى جهان سوم به آمريكا
را تحكيم و تقويت مىنمايند. متاسفانه غير بومى بودن و بيگانگى دانشمندان و عالمان علوم اجتماعى و اقتصادى نظريه پرداز در امر توسعه، باعث گرديده كه مفاهيمى غير بومى و ارزشهاى بيگانه با نظام ارزشى كشورهاى جهان سوم در اين جوامع اشاعه، تبليغ و در نهايتبه آنها تحميل گردد. از اينرو كشورهاى جهان سوم علاوه بر مشكل توسعه نيافتگى با مساله جديدترى به نام توسعه انديشهها و نظريههاى غربى و استعمارى توسعه مواجهند. براى مقابله با اين مشكل، حداقل دو راه را مىتوان پيشنهاد و دنبال كرد:
الف- اتخاذ رويكردى انتقادى به نظريههاى توسعه.
ب- ارائه و تبليغ ديدگاهها و انديشههاى متفكران مذهبى، ملى، مردمى و بومى.
اينراه حل در واقع تمهيدى است كه مىتواند تا حدى ناسازگاريها و عناصر ناسره انديشههاى غيربومى و بيگانه را آشكار كند و در صورتى كه توطئهاى فكرى يا فرهنگى در پى اغواى افكار عمومى باشد آن را خنثى سازد. اين نظريهها و ديدگاهها در جامعه، خود آگاهى فرهنگى ايجاد كرده و بينش انتقادى آنان را بيشتر مىسازد. ديدگاههاى حضرت امام خمينى رضوان الله عليه، درباره فرهنگ و توسعه فرهنگى با توجه به ضرورتى كه شرح آن گذشت ، يكى از نيازهاى اساسى جامعه امروز ماست. اما متاسفانه در سالهاى اخير، اكثرا مطبوعات كشور با ترجمه و اقتباس از كتابها و مجلات غربى، بيش از گذشته به تبليغ و اشاعه نظريههاى غربى توسعه مىپردازند و از ديدگاههاى مذهبى، ملى و شخصيتهاى بزرگى چون امام خمينى (ره) غافل ماندهاند.
حضرت امام خمينى (ره) با هوش و درايت كم نظير و الهى، بينش عميق و شناخت دقيق از مسائل انسانى، اجتماعى و سياسى، تجربه سالهاى پر فراز و نشيب از تاريخ و وقايعى كه در اين سده در جهان و كشورهاى اسلامى رخ داد و با الهام از تعاليم عاليه اسلام و آيات قرآن، به عنوان مرجع جهان اسلام و رهبرى بزرگ، با بيانى بليغ و شيوهاى حكيمانه، دردها، مسائل و مصائب كشورهاى اسلامى را بيان مىكرد و راههاى نجات و حل مشكلات را توصيه مىنمود. ايشان غالبا در رهنمودهاى خود از ذكر مقدمات و عبارت پردازيهاى معمول پرهيز نموده و به روح و محتواى مطلب اشاره مىفرمودند و با ذكر شواهد ، مثالها، اهداف، نتايج و سياستهاى كلى، هدايت و ارائه طريق مىكردند. بنابراين بر اهل قلم و اهل علم است كه
اين سياستهاى كلى، اهداف عالى و ظرايف عميق را بررسى نموده و باز نمايند. حضرت امام خمينى (ره) در مناسبتهاى گوناگون، ايدهها، خط مشىهاى كلى، اصول و سياستهاى كلان و استراتژى دراز مدت كشور و امت اسلامى، بلكه مستضعفان جهان را مطرح مىفرمود و راه مجد و عزت و عظمت را به انسانهاى دربند مىآموخت. در اين نوشتار تلاش خواهد شد، تا آنجا كه مقدور استبرخى از ديدگاههاى آن بزرگ مرد تاريخ توضيح داده شود.
توسعه از ديدگاه امام خمينى (ره)
مفهوم توسعه از ديدگاه امام خمينى از پنج ويژگى زير برخوردار است:
- جامعيت مفهوم توسعه به نحوى كه كليه ابعاد وجودى انسان را فرا مىگيرد.
- اساس توسعه، مبتنى بر فرهنگ است.
- استقلال فرهنگى، عامل اصلى توسعه و وابستگى فرهنگى، عامل اصلى توسعه نيافتگى است.
- فرهنگ اسلامى، اساس و هدف توسعه فرهنگى است.
- تربيت و تعالى انسان، شرط توسعه و غايت آن است.
1- جامعيت مفهوم توسعه
تعريف و مفهوم توسعه از جنگ جهانى دوم به بعد - كه آغاز تولد آن بود - تا امروز كه چندين دهه از آن مىگذرد، كاملا تغيير كرده است. برداشتها و مفاهيم اوليه از توسعه، مبتنى بر كميات اقتصادى بود و شاخصهاى اقتصادى، معرف سطح توسعه يافتگى يا عقب ماندگى شناخته مىشد. اما از دهه هفتاد ميلادى به بعد شاخصهاى اجتماعى نيز به شاخصهاى توسعه افزوده گرديد. رشد جمعيت، رشد شهرنشينى، دموكراسى، عدالت اجتماعى يا توزيع عادلانه ثروت، دسترسى به وسائل ارتباط جمعى، ثبات سياسى و بودجه آموزش و تحقيقات، عواملى بودند كه بتدريجبه عنوان شاخصهاى توسعه پذيرفته شدند. بروز حوادث مختلف، در دهه هشتاد ميلادى، نظرها را بيش از گذشته متوجه عوامل فرهنگى ساخت و نواقص نظريههاى اقتصادى توسعه را آشكارتر نمود. بروز بحرانهاى اجتماعى، انفجار جمعيت، تضادهاى قومى، پيروزى انقلاب اسلامى ايران، نضج فعاليتهاى مذهبى و گرايشهاى دينى در غرب و فروپاشى شوروى سابق در نتيجه اختلافات فرهنگى و قومى اقوام ساكن اين كشور، عواملى بودند كه متفكران مسائل توسعه را بيشتر متوجه اهميت و نقش فرهنگ، در فرآيند توسعه و تغييرات اجتماعى ساخت.