بخشی از مقاله
آنی لیبوویتز
نمایشگاهی از عکس های آنی لیبوویتز، عکس آمریکایی از 18 ژوئن تا 14 سپتامبر در خانه اروپایی عکس در پاریس به نمایش گذاشته شده است. عنوان این نمایشگاه « زندگی یک عکاس 2005-1990» نام دارد. برای شناخت بیشتر این عکاس پر آوازه آمريكايي بهتر دیدم تا از « سپیده بهزادی » بخواهم متنی را که در جشنواره منطقه ای چند سال پیش درباره این عکاس نوشته بود را براي استفاده همه علاقمندان بر روی سایت بگذارد. او هم زحمت كشيد و متن را درا اختيار ما گذاشت. متن زیر می تواند برای علاقمند «آنی لیبوویتز» موثر باشد.
آنی لیبوویتز
آنی لیبوویتز (آنالو) یکی از برجسته ترین عکاسان معاصر چهره است که آثارش طی 30 سال اخیر بارها از جانب منتقدان و خبرنگاران هنر و عکاسی مورد ستایش قرار گرفته است.
وی در دوم اکتبر سال 1949 در وسپورت متولد شد. او یکی از شش فرزند خانواده بود، فرزند یک نظامی پدرش سام لیبووتیز یکی از استادان رقص مدرن بود. خانواده آنی زمانی که جوان بود، بارها از جایی به جای دیگر نقل مکان کردند. او بسیار تحت تأثیر مادرش قرار داشت. لیبووتیز در دبیرستان گیتار می نواخت و آهنگسازی می کرد و سرپرست گروه کر مدرسه بود.
او همچنین علاقه ی خاصی به نقاشی داشت و در سال 1967 به عضویت انجمن هنری سان فرانسیسکو درآمد و در سال 1971 از این مؤسسه دانش آموخته شد. او در دوره ای از زندگیش گمان می کرد استاد نقاشی می شود.
زمان تعطیلات مدرسه بود که لیبوویتز به دیدن خانواده اش رفت؛ یعنی درست هنگامی که در فلیپین زندگی می کرد. او و مادرش سفری به ژاپن داشتند جایی که یک دوربین خرید و شروع به عکاسی کرد . وقتی به مدرسه بازگشت در یک کلاس شبانه عکاسی ثبت نام کرد. در سال 1970 به پیشنهاد یک دوست کارهایش را برای مجله رولینگ استون فرستاد، موسسه ای که در سان فرانسیسکو اعتبار فراوانی داشت رولینگ استون تنها یک شروع به حساب می آمد. مجله ای درباره موسیقی راک. در سال 1973، زمانی که فقط 23 سال
داشت، عکلاس بزرگ و معتبری برای رولینگ استون به حساب می آمد. او به مدت 10 سال با این مجله همکاری داشت. زمانی که در سرتاسر کشور در حال سفر بود از هر کس که در بخش موسیقی pop (مردمی) فعالیت می کرد عکاسی می کرد. از جمله موضوعاتی که سبب شهرت وی شد، عکاسی از جان نهون از «بتیل ها» بود یکی از مشهورترین عکسهایش که در هشتم دسامبر 1980 گرفته شد، مربوط به جان نهون که درست 2 ساعت قبل از اینکه به قتل برسد است.
لیبووتیز در ابتدا سیاه سفید عکاسی می کرد. هنگامی که رولینگ استون در سال 1974 شروع به چاپ مجله رنگی کرد. او هم از فیلم رنگی استفاده کرد و چشم اندازی از کارهایش را استادانه بر روی جلد مجلات به نمایش گذارد. لیبوویتز در مدت زمانی که با رولینگ استون و سایر مجلات همکاری داشت، عکس های متعددی از بزرگان دنیای صحنه و نمایش تهیه کرد که از آن میان می توان به اینها اشاره کرد:
استیوواندر (پیانیست و خواننده)
وودی آلن (کارگردان فیلم )
مریل استریب (بازیگر)، ستاره اکشن فیلم های آرنولد شواتزنگر و ...
عکس های معروفی که از آغاز فعالیش می توان از آن یاد کرد، بیشتر نوعی شکار موضوع در لحظه بودند اما خیلی زود به شکلی آگاهانه از توانایی عکاسی اش در جهت قرار دادن سوژه در وضعیتی ریلکس و آرام با حفظ حالت و موقعیتش استفاده می کند.
او شخصیت های مشهورش را در وضعیتی آشفته و حتی می شود گفت احمقانه قرار می دهد، حالتی که بارها در شخصیت واقعی شان بیشتر از پرتره های از قبل تنظیم شده و تأمل بروز می کند.
از اسرار موفقیت لیبووتیز دقت و تمرکز وی بر موضوعات، پیش از انتخابش است.
او کتاب ها و اشعارش را می خواند، اجراها و فیلم هایش را می بیند و زمانی که این امر ممکن شد برای دیدن زندگی روزمره شان وقت می گذارد. از معروف ترین عکس های او، چهره و اندام ووپی گلدبرگ بازیگر است که تنها سر و بازویش را از وان پر از شیر بیرون آمده یا کریستووراپید، هنرمند نقاش در پوشش و ترکیبی شبیه یکی از آثار هنریش.
لیبووتیز در سال 1983، رولینگ استون را ترک کرد. وی اولین کتابش را در همین سال به چاپ رسانید. مدتی هم برای وانیتی فیر و وگ عکاسی کرد. او وقتش را صرف عکاسی از بسیاری از ستاره ها کرد، به علاوه تعداد زیادی از هنرمندان، بازیگران، نویسندگان، شاعران و ...
لیبوئویتز در سال 1986 برای یکسری از کمپانی های بزرگ از جمله هوندا، گپ، امریکن و ... عکاسی کرد و شایستگی هایش را در این زمینه هم نشان داد.
وی در سال 1991 با نمایش خاصی در یک گالری عکس ملی در واشنگتن DC به شهرت بزرگی رسید، این دومین نمایش از آثار یک عکاس معاصر در مکان مورد نظر بود.
در 1996 کمیته ی آتلانتیک لیبووتیز را عضو رسمی تیم عکاسان المپیک معرفی کرد و وانیتی فیر آثارش را به چاپ رسانید.
عکاسی با استفاده از چهره های شناخته شده از افسانه های دیزنی از جمله فعالیت های امروزین اوست.
لیبوویتز 3 فرزند دارد، سارا کامرون لیبوویتز متولد اکتبر 2001 زمانی که آنی 51 سال داشت سوزان و ساموئل دو قلوهایش در می 2005 متولد شدند. آنی هم اکنون با سه فرزندش در نیویورک زندگی می کند.
ارتباط آنی لیبووتیز و سوزان سانتاگ
لیبووتیز قرابت خاصی با نوشته های نویسنده و منتقد بزرگ، سوزان سانتاگ داشت. آنها در اواخر 1980 با هم آشنا شدند. زمانی که هر دو آدم های مشهوری در دورانشان بودند. لیبوویتز عقیده داشت که سانتاگ معلم و مشاور خردمندی برای او و منتقدی سودمند در کارهایش است. بعد از مرگ سانتاگ NEWSWEEK مقاله ای درباره او منتشر کرد که منبع ای برای نشان دادن وابستگی این دو در مدت 15 سال شد . با این شرح و اشاره که: این دو در دهه 80 با هم آشنا شدند، هنگامی که لیبووویتز عکاسی می کرد و سانتاگ در حال چاپ یک کتاب جیبی بود، آنها هرگز با هم زندگی نکردند هر دو آپارتمان های جداگانه ای داشتند، لیبوویتز در سال 2005 درباره کتاب خودش، زندگی یک عکاس (2005-1900) می گوید: این کتاب شامل مجموعه داستان های من و سو زان است آنها داستان یک عشق اند.
در مقدمه کتاب، او، درباره نزدیکی ذهنی و معنوی خود با سانتاگ صحبت کرده است و به طور خلاصه به همکاریش با او و چگونگی جمع آوری کتاب و پیش آمد ناراحت کننده مرگ سانتاگ اشاره کرده است.
«زندگی یک عکاس» روایت تصویری دو زن سرشناس و معروف و عکاس هایی خصوصی از خانواده و فرزندان آنی و شخصیت های مشهوری چون: دمی مور، آرنولد شوانزنگر، و دیگر ستارگان هالیوود و روایت هایی از جنگ و چهره آدم های ناشناس است و عکس های پراکنده راز سانتاگ و لیبوویتز زمانی که دور دنیا سفر کردند.
لیبوویتز و سانتاک هیچگاه عکس دو نفره نگرفته اند. در همان هفته ای که سانتاگ از دنیا رفت، پدر ریبوویتز هم بر اثر سرطان ریه درگذشت که عکس های او نیز در این کتاب موجود است.
لیبوویتز در کنار بستر سانتاگ بود زمانی که او با سرطان دست و پنجه نرم می کرد. غم انگیزترین عکس ها در کتاب مربوط به همین دوران است.
لیبوویتز هم می خواست بیماری سانتاگ و هم ایستادگی او در مقابل بیماری اش را به تصویر بکشد. آنی می گوید: او نمی خواست بمیرد، او ناملایمات را تحمل می کرد، او می خواست زنده بماند و کتاب های بیشتری بنویسد. او در این مبارزه تسلیم نشد. این باورنکردنی بود. او خیلی شجاع بود.
لیبوویتز و عکاسی
این موضوع مرا دیوانه می کند! اینکه عکاسان در ارتباط کلامی معمولاً موفق نیستند. من نمی خواهم این موضوع را باور کنم ولی فکر می کنم ما به نوعی تنبلی می کنیم . برقراری ارتباط با مردم یکی از راه های پیشرفت برای عکاسان اجتماعی است.
ما باید فکر کنیم، چون عکاس هستیم. البته تجربه به من ثابت کرده هنگامی اتفاقی در حال رخ دادن است، این کار بسیار مشکلی است که بخواهیم همزمان در مورد آن صحبت هم بکنیم؛ البته مسئله به این پیچیدگی هم نیست که ما احساس خجالتی بودمان را پشت دوربین پنهان و بعد شروع به عکاسی می کنیم. زمانی که یک عکاس جوان تر است دوربین برای او همچون یک دوست است وقتی برای عکاسی جایی می روی احساس می کنی که عکسی همراه توست مثل اینکه دوستی همراهی ات می کند. همچنین دوربین حکم مجوز را دارد احساس می کنی که هر جا می خواهی می توانی قدم بزنی و هر کاری که دلت می خواهد می توانی انجام دهی...
به نظر من چیزی که اتفاق می افتد این است که فراموش می کنی در آنجا هستی، نه اینکه خود را پنهان کنی. به اطرف نگاه می کنی و فقط سوژه را می بینی، به محل استقرار سوژه و زاویه دیدت فکر می کنی. در اصل هنگام عکاسی کردن فراموش می کنی که خودت هم وجود داری!
کارهایی که من در این سال ها انجام داده ام برایم مجموعه ای از عکس های متفاوت را خلق کرده است. یعنی من سبک های مختلفی را در عکاسی تجربه کرده ام. این مسئله به من عکاس کمک می کند که بتوانم سوژه ها را به خوبی به بینندگان نشان دهم، اما نمی توانم بپذیرم که سوژه ها خود را پنهان می کنند.
به نظر من اگر شما بتوانید به خوبی با مردم رابطه برقرار کنید، آنها هم خودشان را به شما نشان خواهند داد و شما می توانید احساسات درونی آنها را درک و ثبت کنید.
در عکس های دهه 80 من بیشتر به مسئله گرافیک و مفهومی بودن تصاویر توجه کردم. به عنوان نمونه، وقتی از عکس های مشهور عکاسی می کردم، بیشتر دوست داشتم قدرت عکاسی ام را نشان دهم تا سوژه ها را اما با تجربه زیاد، دید و سبک عکاسی افراد تغییر می کند.
در زمان کنونی با تصویر سازی های دیجیتال مواجه ایم اما باید بدانیم عکاسی هیچوقت اعتبارش را از دست نمی دهد. عکاسان واقعی نباید نگران این مسائل باشند. عکاسی که به حد کافی زرنگ باشند و بتوانند این پدیده را درک کنند می توانند در مسیر عکاسی خود از آن کمک بگیرند یعنی به عنوان یک ابزار. وقتی چیزی تازه باشد و به عنوان یک پدیده در تکنولوژی معرفی شود، معمولاً از آن بسیار زیاد و به شکلی غیر حرفه ای استفاده می شود.
من در استودیوی خودم برای مرتب کردن و نظم دادن به عکس ها از کامپیوتر بهره می برم، ابزاری فوق العاده ای است ولی به نظر من عکاسی همیشه شیمیایی خواهد ماند!
تصویر سازی دیجیتال، مثل آن عکاسی که ما می شناسیم، نیست. اصلاً چیز دیگری است. من شخصاً این سبک را دوست ندارم؛ یعنی عکس هایی که در کامیپوتر دستکاری می شوند معمولاً حس جالبی به من نمی دهند، ولی این هم بخشی از زندگی است. واقعیتی غریب و ناشناس. شما می دانید که در این دنیا چیزی غریب تر از واقعیت نیست.
لیبوویتز و کتاب عکس زنان
لیبوویتز می گوید: فهرست بلند بالایی تهیه کردم، همین طور سوزان سانتاگ. من قبلاً برای مجله «نیویورکر» درباره دختران نمایش عکاسی کرده بودم و می دانستم برای کتاب خوب هستند.
از این رو به فکر یک زن مسلمان افتادم؛ یعنی شخصی درست نقطه مقابل دختران نمایش، کاملاً پوشیده. این شروع سفر بود. به خارج از دیترویت رفتیم. یک اجتماع بزرگ از مسلمانان، البته پیدا کردن زنی که موافقت کند تا از او عکس بگیرم مشکل بود، اما یکی موافقت کرد. این پروژه تبدیل به گرفتن عکس و گذاشتن آن لای پرونده شده بود؛ صرفاً دیدن و نگاه کردن... به اواخر کار که نزدیک می شدم فکر می کردم به زنانی که در حال انجام کار با دست هایشان هستند نیازی بیشتری دارند؛ البته این بعد از یافتن زنان معدن بود. به کالیفرنیا رفتم و از کشاورزان عکس گرفتم. در محل های عمومی تولید کنندگان را یافتم که ایده هایی داشتند و در جستجوی خود به زنانی که خال کوبی می کردند رسیدم و ...