بخشی از مقاله


ابليس
1- معرفي ابليس
پيش از آنكه به سابقه دفاع از ابليس در عرفان اسلامي بپردازيم لازم ست كه درباره اين واژه و نام حقيقي ابليس ، نامها وفرزندان و جنسيت وشكل و شمايل ظاهري او نيز به اختصار مطالبي را داشته باشيم .


الف – معناي لغوي
در قرآن كريم يازده بار نام ابليس آمده و اسم خاص است براي موجودي كه از امر خدا سر باز زده است «1 » و به همين جهت مطرود و ملعون گرديده است از اين يازده بار ، نه بار در رابطه آفرينش آدم است و دو بار هم ارتباطي با آفرينش آدم ندارد . «2 »
بحثهايي كه پيرامون اين واژه شده است ، به سه دسته تقسيم مي شوند .


1 . الف – گروهي كه اين واژه ها را عربي و مشتق از مصدر « ابلاس » از ماده ( ب ل س ) مي دانند . ابن دريد نوشته ، « اگر ابليس عربي باشد اشتقاق آن از ( ابلس . يلبس ) بمعني ماًيوس شد ، باشد . چون ابليس از رحمت خدا ماًيوس است . « 3 »
باب افعال اين كلمه به معني نوميد شدن وگاه نوميد كردن است كه اين معني پنج بار در قرآن كريم آمده است . يبلس المجرمون – روم 30 / 12 مبلسون انعام 6 / 44 ، مؤمنون23 / 77 ، زخرف – 43 / 75 مبلسين روم 30 / 49
__________________________________________________
گويا مشتق دانستن ابليس از ابن فعل از ابن عباس سرچشمه گرفته كه گويد خداوند او را از هر خبري نوميد كرد ابلسه و شيطان رجيم ساخت « 1 » و معني ابليس نوميد است بمعني ابلس من رحمه الله « 2 »


2- الف – گروهي با آنكه اين كلمه را از مصدر ابلاس ذكر مي كنند ولي در صحت گفته خود ترديد دارند و ترديد خود را ذكر مي كنند « 3 » طبري .
3- الف – اكثر لغت شناسان و مفسران مانند جواليقي ( ص 23 آن را واژه اي بيگانه دانسته اند طوسي ( % / 153 ) و ابوالفتح رازي ( 1 / 88 ) به عجمي بودن آن عقيده داند . « 4 » . تحقيقات مستشرقان اين واژه را محرف diabolos « ديابولس » يوناني معرفي نموده است . نام ابليس در ادبيات كهن تازي ديده نمي شود و اين واژه گويا بوسيله مسيحيان وارد اسلام شده است . « 5 »


لفظ يوناني خود از ريشه bal بمعني افكندن آمده است و نيز به معناي كذاب و نمام آمده است . «6 »
از اين مختصر معلوم ميشود كه ابليس تغيير شكل يافته diabolos يوناني است و معناي آن هم كذاب ، نمام و شيطان مي باشد .
ابليس در قرآن در مقام اسم خاص بهكار رفته است – اما در احاديث و روايات گاه آنرا از علميت خارج كرده ، در قالب ابالسه جمع بسته اند « 7 » البته با جمع بستن ازعلميت خارج نمس شود .

در كتب عرفاني فارسي نيز جمع اين كلمه بصورت مذكور ديده مي شود ……… و از ارواح جن ارواح شياطين و مرده و ابالسه بيافريد …… « 1 » بنگر تا در عالمهاي ديگر چه انواع و اصناف خلق باشند ……… از اصناف جن و شياطين و ابالسه و …… « 2 »
در قرآن گاه واژه نيز بقول لغت شناسان دو ريشه دارد .


1- بر گرفته از ( شطن يشطن ) به معناي دور شدن .
2- از ( شاط يشيط ) بمعناي هلاكت با شدت غضب است . « 3 »
بعضي نيز از اصل اين كلمه را عربي و بمعناي نا فرمان دانسته اند «4 »
نكته قابل توجه و تذكر در كتب عرفاني ، اين است كه وقتي از ابليس سخن به ميان ميآيد ، او ناميد نيست و همواره به لطف خداوند اميدوار است و اين قول با قول كساني كه ابلي را نا اميد از رحمت خدا دانسته اند ، توافق كامل ندارد .


گرچه مردود است و هم نوميد نيست لعنت او را گوئيا جاويد نيست
گرچه اين دم هست نوميدش كــار در نا اميدي مي گذارد روزگار
مهرش ادريس را بداده نويـــد لطفش ابليـــس را نكرده نوميـد
ابليس زلطف تو اميد نمي بــرد هر دم ز تو مي تابد در وي عملي ديگر
سرو رحمت چون شد خرامان بيا بايد ابليس لعين ايمان بلي


همچون عطار در الهي نامه نيز اين قول را تكرار نموده است اين تفكر كه بعد درباره آن صحبت خواهيم نمود نمابنده اين معني است كه ابليس نيز ماًيوس از رحمت الهي نيست و همينطور نمايانگر وسعت و عظمت رحمت الهي است آنگونه كه گفته اند
گر جمله كائنات كافر گردند بردامن كبريا يش ننشينند گرد

ب – نامها و القاب :
ابليس نامها والقاب بسياري دارد . يكي از اين نامها عزرائيل است . بسياري از راويان پنداشته اند آنكه نام ابليس در عبري عزرائيل بوده است . در ريشه كلمه عزرائيل نيز ترديد بسيار است و نشانه اين كلمه مركب از az az به معناي قوت وel به معناي خدا باشد .
اعتقاد بر اين است كه ابليس قبل از اينكه مطرود شود عزرائيل نام داشت نام وي به سرياني عزرائيل است به عربي حارث بوده است . « 2 »


پيش از آنكه عصيان كند عزرائيل نام داشت « 3 »
و جوهري نيز در صحاح نام او را قبل از ابليسي عزرائيل ذكر كرده است نام عزرائيل در كتب عرفاني بسيار آمده است .
تا تواني به گرد كبر نگرد به عزرائيل بين كه كبر چه كرد
ماهتاب داني كه كدام است ؟ نور سياه عزرائيل كه از مغرب ابدي بيرون رود حلاجعزرائيل را با عزل هم ريشه دانسته و مي گويد « ابليس را براي آن عزرائيل خواندند كه ازمكان خود معزول بود و از ابديت به نهايت نرسيد و از بدايت شقي بيرون آمد . « 7 »
در مثنوي مولانا نيز نام عزرائيل چند بار تكرار شده است . «8 »


ابليس قبل از آدم حارث نيز نام داشت و به همين خاطر است كه اولين فرزند آدم عبدالحارث نام دارد ، چون ابليس به آدم و حوا گفته بود كه بايد نام فرزند خود را عبد الحارث بگذاريد آنان قبول نكرده
بودند و ابليس دو فرزند آنان به ناتمهاي عبدالرحمان و صالح را از ميان برده بود و نام فرزند ديگر خود رابه پيشنهاد او عبدالحارث نهادند تا اينكه زنده بماند « 3 » ابو كردوس لقب قبل از عصيان اوست و بعد از عصيان ملقب ه ابومره شده است « 2 » در ادبيات ديني و عربي ابليس را علاوه بر نام حارث و لقب رجيم كه لفظي قرآني است چندين لقب و كنيه ديگر نيز داده اند ابومره ، ابو خلاف ، ابو للبيني ( گويند : لبيني نام دختر او بوده ) ابو كردوس ، ابو قتره ، ابو لجن ( در مقابل ابو الانس براي آدم ) ابو دوجانه و نيز خناس ، شيخ نجدي « 3 » و ابو الشيطان « 4 »


برخي از نامها ي ديگر ابليس كه گه گاه در آثار فارسي و عربي نيز راه يافته عبارتند از فعل ربوب ، ابوالعبزار ، لوكيفر بالوسيفر.
ب- در قرآن آمده است كه ابليس از نبان است و از آتش خلق شده « واز قلنا للملائكه اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس كان من الجن ( كهف 18 / 50 ) .
و ياد كن چون گفتيم فرشتگان عالم شمرده شده است « لا قلنا للملائكه اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس » . طه 20 / 111 و در سوره حجر 15 / 30 و سوره ص 38 / 73 و 74 آمده است « فسجدوا لملائكه كلهم اجمعون الا ابليس … »


چون ابليس در بعصي آيات از جن بحساب آمده و در بعهصي ديگر از فرشتگان مفسران بر اين عقيده اند كه جن طايفه اي از فرشتگان است كه آتش آفريده شده اند و در قرآن نيز خلقت جان از آتش مذكور است و و خلق الجان من مارج من نار و آفريد پدر پريان را از فراز آتش با اشتعال . « 7 »

خلقتني من نار نيز در قرآن از زبان ابليس در مناظره با حق عنوان شده است .
ابن عباس گفت عده اي از فرشتگان را جن مي گويند كه از قوم نار السموم آفريده شده اند و بقيه از نور پاك . ابليس از قوم نار السموم است و گفته اند ملائكه از باد و ابليس وساير جنان از آتش آفريده شده اند . « 1 »


از ابن عباس روايت كرده اند كه قبيله اي از فرشتگان جن بوده اند و ابليس از ايشان بود « 2 » ابليس وقتي از سجده سر باز مي زند اشاره به خلقت خود از آتش مي كند و خود را بر آدم خاكي تفضل مي نهد « 3 » پس نتيجه اين كه ابليس از قومي از فرشتگان بود كه از آتش آفريده شده بودند .
ابليس مذكر است و اقوالي هست كهاو زن ميگسرد و زاد و ولد ميكند .


ت – زاد و ولد ابليس :
همانطور كه ذكر شد عده اي معتقدند كه ابليس زن مي گيرد و زادو ولد دارد و بعضي گويندكه ابليس ماده ندارد و تخم گذاري مي كند و جوجه ابليس از تخمها سر برون مي آورد . مجلسي در « حيوه القلوب » حديثي از امام صادق ( ع ) نقل مي كند كه « پدران در اصل سه تا بودند ، آدم كه مؤمن از او بهمه رسيد و جان كه كافر از او متولد شود و شيطان ( ابليس ) كه در ميان او اولاد و نتيجه نمي باشد .


البته در ميان فرزندان نام چند دختر هم ذكر شده است بعضي توالد و تناسل ابليس را به شيوه هاي ديگري ذكر نموده اند « 5 » در كشف تلاسرار آمده است كه ( ترجمه ) سعيدبن مسبب گفت : پدر شيطان است و آنان نر و ماده اند و زاد و ولد مي كنند « نمي ميرند « 6 »

فرزندان ابليس :
در كتب مختلف براي ابليس فرزنداني ذكر شده است كه ياريگر او در كار هايش مي باشند . اين قواي كمكي در دين زرتشتي نيز وجود دارد ، اهريمن از قواي كمكي فراواني بر خوردار است كه او را در كارها يش ياري ميكنند .
از جمله لاقيس ، و لهان ، مره ، ثير ، العوار ، مبسوط ، زلبنون ، فرزندان ابليسند كه در تفسير كشف الاسرار ذكر شده است . « 2 »
غير از اينها در كتب ديگر از فرزنداني به نامهاي اعور ، ثبر ، رامبر و مطرش نام برده است و دختران او بيدخ – بيدخت ( زهره ) دلهاث – شيصار و لبسيني مي باشند كه هر كدام از اين فرزندان وظيفه خاصي را بر عهده دارند . « 3 »


خناس نيز نام يكي از فرزندان ابليس است كه عطار در الهي نامه داستاني در باره او آورده است « 4 »
ابيض نيز نام شيطان است كه هر گاه ابليس از كاري باز در ماند به او كمك مي كند و در تفسير ابوالفتوح نام او در ماجراي فريفتن بر صيصياي عابد آمده است . « 5 »

فرزندان او بانام عفاريت نيز در احاديث ذكر شده اند .
ج – شكل و قيافه ظاهري ابليس :
براي ابليس هبوط به زمين حياتي شگفت انگيز قائل شده اند گويند : يك چشم بود، دستاري يا عمعمه اي كه دنباله آن به چانه اش هم مي رسيد بر سر داشت و سك قوزه بيش به پايش نبود « 2 »


در كتاهاي عرفاني بيشتر به اعور بودن ابليس تاًكيد شده است ، وقتي كهابليس به جسد آدم مي نگرد يك چشم است « بداچشم ببت مي ديد و بچشم ديگر صاحب البنيت . كور بود ، او را نتوانست ديدن ، لعين گشت «3 » و در جائي دبگر باز به آدم اعورانه مي نگرد . « 4 »
اين اعورانه نگريستن و بابت نگريستن و بت ديده داشتن نشانه نقص است و در كتب مختلف عارفان به آن اشاره شده است .
كانكه ابليس وار تن بيند همه را همچو خويشتن بيند « 5 »
تا نباشي همچو ابليس اعوري نيم بيند همچو ابتري
ديد طين آدم و دينش نديد اين جهان ديد آن جهان بينش نديد


با دو ديده اول و آخر ببين هين مباش اعور چو ابليس لعين « 7 »
روي هم رفته با اين اقوال مي توان فهميد كه ابليس ، قيافه چندان جالبي ندارد .
ولي سعدي در جايي از بوستان از جمال ابليس بسيار تعريف مي كند و مي گويد .
ندانم كجا ديده ام در كتاب كه ابليس را ديد شخصي بخواب
به بالا صنوبر به ديدن چو حور چو خورشيدش از چهره مي تافت نور
فرا رفت و گفت :اي عجب اين تويي فرشته نباشد بدين نكويي


تو كاين روي داري به حسن قمر چرا در جهاني به زشتي سمر
چرا نقش بندت در ايوان شاه دژم روي كرده است و زشت و تباه
شنيد اين سخن بخت برگشته ديو به زاري برآورد بانگ را غريو
كه اي نيك بخت اين نه شكل من است وليكن قلم در كف دشمن است «1»
ولي شيخ سعدي علاوه بر بوستان ، در گلستان نيز به زشتي شيطان اشاره نموده و در وصف او مي گويد
تو گفتي كه عفريط بلقيس بود به زشتي نمودار ابليس بود «2»
و در گلستان در حكايت معلم ترشروي مي گويد :
ابليس را معلم ملائكه چرا كرده اند «3»


عرفاي زيادي موفق به رؤيت ابليس شده اند ولي ذر مورد شكل و شمايل او كمتر سخن گفته اند به عنوان مثال عبدالله بن مبارك او را به شكل شتر بچه اي مي بيند كه چشمانش در سينه اش واقع شده است «4» و نيز او را برهنه ديده اند كه بر گردن مردم سوار مي شود ولي از شكل و شمايلش حرفي به ميان نياورده اند. «5»و گاه به صورت پيري ديده شده است .«6»
به هر حال او چون از جنيان است ، متجسد و متمثل مي شود و مي تواند شكلهاي گونه گون ظاهر شود «7»
بعد از اين مختصر به سابقه دفاع از ابليس در ميان عارفان مي پردازيم

2- سابقه دفاع از ابليس در عرفان :
اي عاقلان عشق مرا هم گناه نيست «1»
جستجوي نقش ابليس در اديان مختلف بسيار گسترده و قابل بررسي است گروهي خاستگاه اين گونه تفكر يعني دفاع از ابليس را آيينهاي باستاني ايران مانند زرتشتي و مانوي و غيره مي دانند كه خود موضوعي مستقل براي تحقيق است «2»


ياد آوري مطلبي كه در ابتداي اين گفتار لازم مي نمايد اينست كه انديشه دفاع از ابليس ، را عقيده به جبر در بسياري از موارد مطابقت دارد . در موضوع سجده كه به تفصيل به آن خواهيم پرداخت ،‌ابليس خود از سجده ناتوان است . زيرا مي داند كه قضاي الهي در آن واقع شده است البته دفاع از ابليس در ديد گاه حلاج و عين القضاة آنچنان وسعت مي يابد و جايگاه اظهار نظرهاي عار فانه مي شود كه ديگر موضوع جبر كمتر مجالي براي ظهور مي يابد .در آنجا ابليس به خاطر توحيد و يگانه پرستي اش از سجده سر باز مي زند و به عنوان عاشق پاكباز و با ناز مطرح مي شود . كه اين سرباز زدن از امر حق متضمن ضرري براي او نيست .


عين القضاة در تمهيدات حديثي از پيامبر نقل مي كند :
بعثت داعيا و ليس الي من الهداي شيء و خلق ابليس مضلا و ليس اليه من الضلاله شيء
راه نمودن محمد (ص) مجاز مي دان و گمراه كردن ابليس همچنين مجاز مي دان.
اين حديث كه عين القضاة آنرا نقل مي كند اندكي از بار سنگين ابليس مي كاهد و نشان مي دهد كه او كاره اي نيست و حديثي ديگر نقل مي كند از مفضل بشنو آنجا كه مصطفي گفت : ان الله تعالي خلق نوري من نور عزته و خلق نور ابليس من نار عزته . «1»


در جايي ديگر اين عبارت را از قول حسن بصري با اندكي تغيير نقل مي كند : ان نور ابليس من نار العزة لقوله تعالي خلقتني من نار . پس از اين گفت : ولو اظهر نوره للخلق لعبديه ( اگر ابليس نور خود را به خلق نمايد همه او را به معبودي بپرستند «2»
در باره نور ابليس عين القضاة ازكعب الا حبار رضي الله عنه گفت : در تورات خوانده ام ان ارواح المؤمنين من نور جمال الله و ان ارواح الكافرين من نور جلال الله ارواح مؤمنان از نور جمال خدا باشند ـــــــ و اگر كافر بببند روح خود را جلال دوست ديده باشد. و در اينجا كافران را نيز داراي نور مي داند و در مورد نور ابليس مي گويد چون او كافر است داراي نور جلال است «3»


از امام صادق در اصول كافي حديثي نقل شده است كه امر الله و لم يشأ و شأ و لم يأمر ، امر ابليس ان بسجد لآدم و شاء ان لا يسجدو و لو شأ لسجد و نهي آدم عن اكل شجر و شأ ان يأكل منها و لو لم يشاء لم يأكل «4».
خداوند امر كرد و نخواست و خواست و فرمان نداد . به ابليس امر كرد كه به آدم سجده كند و مي خواست كه سجده نكند و اگر مي خواست كه ابليس سجده كند حتماً سجده مي كرد و آدم را خوردن ((ميوه )) درخت نهي كرد و خواست كه بخورد.
قبل از حلاج گذشته از حسن بصري كه توجهي به ابليس دارد و او را داراي نور مي داند عارفان ديگري به ابليس توجه كرده اند و از او تمجيد نموده اند . ذوالنون مصري گفت: در باديه بودم ابليس را ديدم كه چهل روز سر از سجود بر نداشت گفتم يا مسكين بعد از بيزاري و لعنت اينهمه عبادت چيست ؟ گفت يا ذوالنون اگر من از بندگي معزولم او را خداوندي معزور نيست «1» .


بلال بلخي به نزديك بو يزيد در آمد و گفت : يا شيخ ملائكه ابليس را برسر كوي تو مي زنند بو يزيد گفت : مسكين بر سر كوي من چكار داشت «2». كخ با يزيد با لحن دلسوزانه اي ياد مي كند .
با يزيد ابليس را در حرم مي بيند و از او مي پرسد كه چرا از حق اطاعت نكردي و او بسيار زيبا و زيركانه پاسخ مي گويد «3» . و جاي ديگر نيز براي او از حضرت حق رحمت مي خواهد «4» .
شبلي به حال او رشك مي برد «5» و ابوالحسين نوري – وقتي كه – ابليس به حال خود گريه مي كند با او همناله مي شود «6» . جنيد نيز چند ملاقات با ابليس دارد – كه در گفتار ديدار عرفا از ابليس به آنها خواهيم پرداخت – در يكي از ملاقاتها وقتي كه جنيد از او مي پرسد چرا سجده نكردي ؟ او در پاسخ مي گويد : تورا چه صورت بندد كه من غير او را سجده كنم «7» كه البته جنيد گفته او را رد مي كند . سهل بن عبد الله تستري و ابوبكر واستي نيز به نوعي از او با احترام ياد كرد ه اند «1» .


با اين همه حلاج همچنان كه در بسياري از مسائل ديگر تصوف پيشزو و بنيان گزار به حساب مي آيد ، در موضوع دفاع از ابليس هم بايد نخستين كس به شمار مي آيد . «2»
يكي از عارفان بزرگ كه حلاج نيز مدتي نزد او مريدي مي كرد و بعد طرد شده است . شيخ عمرو بن عثمان مكي مي باشد ، كه از اكابر عارفان وقت خويش و مورد احترام شبلي و جنيد و جريري بوده است و به قول عطار كتابي به «محبت » نيز داشتخه است «3» و هم اوست كه حسين بن منصور را دعاي بد كرده است و « پيراهن گفتند : هر چه بر ير حسين آمد از بلاها و دعاهاي او آمد » «4».


اين شيخ ترجمه گنج نامه اي نوشته بوده است و حلاج اين ترجمه را ربوده است و شيخ نزد گنج نامه را نفرين مي كند . عطار متن گنجنامه را كه از آن رايحه دفاع از ابليس به مشام مي رسد در تذكره آورده است و در اين گنج نامه آمده است كه شيطان از امر خدا به خاطر كبر سر پيچي ننموده است ، بلكه ار آن جهت از امر حق سر باز مي زند سر را ببيند و «گنج نامه ايت بود كه گفت : آن وقت كه جان به در قالب آدم (ع) آمد جمله فرشتگان را سجود فرمودند ، همه سر بر خاك نهادند . ابليس گفت : من سجده نكنم و جان ببازم تا سر ببينم كه شايد كه لعنتم كنند و طافي و مرائي و فاسق خوانند سجده نكرد سر آدم را بديد و ـــــــ لاجرم به جز ابليس هيچ كس را ير سر آدمي وقوف نيست و كسي سر ابليس ندانست مگر آدمي پس ابليس بر سر ادمي وقوف يافت از آنكه سجده نكرد تا سر بديد (كه به سر ديدن مشغول بود …)«5».


و خواجه عبدالله نيز در طبقات الصوفيه به اين موضوع اشاره دارد بدون ايكه متن گنج نامه را نقل كند . در مورد حلاج مي گويد ( و آنچ وي را افتاد به دعاي استاد وي افتاد عمر و عثمان مكي كه جزوگي تصنف كرده بود بقدر توحيد وعلم بود صوفيان وي آنرا پنهان بر گرفت و بو فست را خلق نمود سخن تاريك بود ، در نيافتند بر وي منكر شدند و انكار كردند «1 »
عطار نيز در منطق الطير اين حكايت را به نظم آورده و اضافاتي دارد و آن اينست كه ابليس از لعنت خداوند خشنود است و چون سر را ديده است ديگر رحمت و لعنت برايش يكسان است .
……… من همي دانم كه آدم خاك نيست سر نهم تا سر نبينم باك نيست
چون نبود ابليس را سر بر زمين سر بديد او زانكه بود در كمين


بعد از آن ابليس گفت آن گنج پاك چون مرا روشن شد از لعنت چه باك
لعنت آن توست رحمت آن تو بنده آن تست قسمت آن تو
گر مرا لعنت است قسمت باك نيست زهر هم بايد همه تر باك نيست « 2 »
و نكته جالب توجه اينست كه چون كسي محل گنج را ببيند ، سرش را مي برند تا به ديگران خبر ندهد . ابليس اينرا مي داند و از خدا مهلت مي خواهد مي يابد تا به دروغ گويي و دشمني متخم مي شود به اين جهت كسي سخن او را باور نكند .
پس او عصيان نكرده است و تهمتهايي كه بر او بسته شده است براي اين است كه او سر آدم را فاش نكند .


در آثار مكتوب عارفان اين اولين توجيه از عصيان ابليس است .
شايد موضوع دفاع از ابليس هم نزد عارفان سر ي بوده است كه سر انجام حسين بن منصور آنرا آشكار مي سازد و آشكارا به مدح ابليس مي پردازد و در كتاب طواسين خود بخشي را به نام طاسين الاول و الالتباس مي آورد كهساسر آن دفاع از ابليس است ، به زباني شگفت انگيز و تعمقي خاص در مسئله لعنت ابليس و شناخت مسئله او از توحيد . « 3 »


ولي بعضي در صحت انتساب اين بخش به حلاج ترديد كرده اند و آنرا به هاشمي شاگرد حلاج نسب داده اند « 4 »
در هر صورت حلاج پيشرو طائفه مدافعان ابليس است كه بعد از او اين انديشه توسط احمد غزالي تكرار مي شود و بوسيله عين القضاه – مريد احمد غزالي – بسط و گسترش مي يابد ولي در فاصله بين حلاج و احمد غزالي ، عارفان ديگري بوده اند كه اشاراتي در باب ابليس داشته اند .
ابوالعباس قصاب او را كشته خداوند مي داند و مي گويد جوانمردي نبود كشته خداوند خوش را سنگ انداختن ( وگرنه خداوند در روز قيامت حساب را در دست من ميگذرد ، همه را رد مي كنم و ابليس را مقام مي سازم ) « 1 »


عقيده ابوالقاسم كركاني نيز شايان عنايت است ، كه ابليس را خواجه خواجه گان و سرور مهجوران مي داند « 2 » اين ابو القاسم كركاني از مشايخ غزالي نيز بوده است و غزالي از نظر فكري لااقل در اين زمينه ها با او سنخيت دارد .
عقيده ابو الحسن بستي در باره ابليس و نور سياه نيز قابل توجه است ، كه رباعي او را هم غزالي و هم عين القضاه نقل كرده اند « 3 »
ابو سعيد ابولخير كه در خدمت ابوالعباس قصاب نيز بوده است ابليس را در سر باز زدن از امر الهي بي تقصير مي داند و مي گويد :
( روز قيامت وقتي دوباره به او مي گويند سجده كن ، او در حالي كه مي گريد مي گويد اگر به من بودي سجده روز اول كردمي ، وي مي گويد سجده كن و ليكن نمي خواهد . اگر خواستي همان روز سجده كردمي « 4 »


همچنين ابو سعيد رباعي اي دارد كه به نام حورائيه معروف است و در آن از خال سيه ياد شده است ، كه بعضي آنرا اشاراتي به ابليس مي دانند « 5 »
از معاصران احمد غزالي ، سنائي شاعر و عارفي است كه نظر تسامح نسبت به ابليس را در آثارش مي يابيم .
گردني بايدت عزازيلي تا زند دست لعنتش سيلي
سيلي اي كه از دو دوست خوري همچو بادام بي دو پوست خوري « 6 »
كه مفاد ابيات اين است كه هر كسي شايستگي و لياقت لعن از طرف حق را ندارد .
نيك بد خوب و زشت يكسان گير هر چه دادت خداي در جان گير


نه ازازيل چون زرحمن ديد رحمت و لعنة هر دو يكسان ديد « 7 »
كه اشاره به عشق ابليس است و متضمن معناي هر چه از دوست رسد نيكوست مي باشد .


ولي از هم مهمتر و زيبا تر غزلي است كه در ديوان سنائي و زبان شيطان است البته اين غزل در ديوان خاقاني هم وجود دارد . بدون ترديد نمي تواند از خاقاني باشد . (دراين غزل كه من آن ابليس است زيبا ترين تصوير از مهجري اين عاشق گداخته ترسيم شده است تا خواننده ، از موضوع اطلاع دقيقي نداشته باشد نمي تواند زيبايي بيكران آنرا احساس كند . اما با توجه به اينكه سنايي در اين غزلبا زبان شاعرانه خويش عقايد حلاج را براي نخستين بار در زبان فارسي عرضه مي دارد ، بايد اين غزل رايكي از ژرف ترين و زيبا ترين غزلهاي سراسر تاريخ ادب فارسي بحساب آورد « 1» و آن غزل اينست :
با او دلم به مهر و مودت يگانه بود سيمرغ عشق را دل من آشيانه بود
بر درگهم ز جمع فرشته سپاه بود عرش مجيد ، جاه مرا آستانه بود
در راه من نهاد نهان ، دام مكر خويش آدم ميان حلقه آن دام دانه بود


مي خواست تا نشانه لعنت كند مرا كرد آنچه خواست آدم خاكي بهانه بود
بودم معلم ملكوت اندر آسمان اميد من بخلد برين جاودانه بود
هفتصد هزار سال بطاعت ببوده ام وز طاعتم هزار هزاران خزانه بود
در لوح خوانده ام كه يكي لعنتي شود بردم گمان به هر كس خود گمانه بود
آدم ز خاك بود و من از نور پاك او گفتم يگانه من بودم و ، او يگانه بود
گفتند سالكان كه نكردي تو سجده اي چون كردي ؟ كه با منش اين در ميانه بود
جانا بيا و تكيه به طاعات خود مكن كاين بيت به هر بينش اهل زمانه بود


دانستم عاقبت كه به ما از قضا رسيد صد چشمه آن زمان ز دو چشمم روانه بود
اي عاقلان عشق مرا هم گناه نيست ره يافتن به جانبشان بي بهانه بود « 2»
تمام عقايدمدافعان ابليس در اين غزل بيان شده است كه بعداً به آن خواهيم پرداخت .
نام رشيد الدين ميبدي نيز قابل ذكر است زيرا در تأليف او ( كشف الاسرار در جاهاي مختلف اين نظريه عنوان شده است كه در جاي خود ذكر خواهد شد .
( شيخ عديب بن مسافر « 470 تا 555 » كه در حدود در بغداد با امام غزالي ارتباط يافت يك ) « 1 »


ذكر شيخ عديبدر اينجا به اين مناسبت است كه سلسله يزيديه با شيطان پرستان و مريدان او مي باشند و او يكي از بنيان گذاران مشرب به شمار مي آيد به هر حال همزمان بوده او با غزالي و احتمالاً ارتباطش با او و برادرش نيز مسئله قابل توجهي است و اما سجد الدين احمد غزالي يكي از ستايشگران ابليس درس توحيد نگيرد زنديق است « 2 »


و در فصل شصت و چهارم سوانح از ابليس به عنوان يك عاشق بحث كرده است «3»
و گمراهي ابليس را مشيت الهي كي داند « 4 » ابن جوزي و ديگران براي اين عقيده به او تاخته اند « 5 » و ابن ابي الحديد از او بعنوان يكي از مدافعان ابليس ياد مي كند . « 6 »
عين القضاة همداني ، عقايد غزالي بخصوص نظريه دفاع از شيطان را شرح و بسط مي دهد و موضوع « نور سياه » را كه غزالي در سوانح خود بدان اشاراتي دارد به تفصيلمورد بحث قرار مي دهد .
عين القضاة همداني ، دوشيخ دارد به نامهاي فتحه و بركه كه در تمهيدات و نامه ها مطالبي را از آنان نقل مي كند از اندك مطالبي كه در تمهيدات و نامه ها از اين دو پير نقل شده است ، مي توان به همگوني انديشه عين القضاة با آنها درباره ابليس پي برد .
وقتي كه عين القضاة از قول غزالي براي شيخ بركه نقل مي كند كه شيخ ابوا القاسم كركاني نام ابليس را نمي برد و هميشه از او به عنوان آن خواجه خواجگان و سرور مهجوران نام مي برد ، بركه مي گويد سرور مهجوران از خواجه خواجگان بهتر است .


از شيخ بركه قدس الله روحه شنيدم كه فتحه گفتي كه ابليس گفت در عالم از من سيه گليم تر فتحه بود و پس اين سخن بگفت و بگريست و كسي نداند چيست .« 7 »

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید