بخشی از مقاله
رفتارشناسی سگ ها
فصل اول:
بسياري اعتقاد دارند كه انگلستان سرزمين دوستداران سگ است و در ميان حيوانات خانگي سگ يكي از محبوبترين و رايجترين آنها در اين كشور ميباشد. البته قبول اين موضوع خيلي سخت نيست زيرا كه سگها طبيعتاً حيواناتي اجتماعي هستند و به راحتي با انسانها ارتباط برقرار و با آنها زندگي ميكنند. رفاقت و دوستي سگ با انسانها ميتواند كاملاً واقعي و محسوس باشد در حاليكه مثلاً دوستي با يك گلدفيش (ماهي طلايي) تنها به صورت خيالي امكانپذير است.
از سويي ديگر اما چنين رابطه دوستانهاي هزينههايي هم دارد. سگها و گاهي صاحبان آنها، انتظار دارند با يكديگر رابطهاي صميمي داشته باشند و اين مسئله فضا را براي عدم درك و رنجش متقابل مهيا ميكند.
مقايسه رفتار سگها و گربهها ميتواند در توضيح اين مسئله راهگشا باشد. با وجود آنكه ظرفيت شناخت1 گربهها مانند سگها است، ولي اشتياق دروني آنها به ايجاد رابطه اجتماعي مانند سگها نميباشد. گربهها معمولاً در خانه مكان خلوت و جداگانهاي را به خود اختصاص ميدهند. آنها به شيوة خود زندگي ميكنند و مطابق خواستههاي صاحبشان رفتار نميكنند.
براي مثال صاحب گربه نبايد از صاحبش انتظار محبت بيدليل داشته باشد؛ گربهها تنها در صورت مورد توجه قرار گرفتن واكنش نشان ميدهند. همچنين اطاعت خود به خود و بياختيار در آنها ديده نميشود. براي مثال صاحب گربه بايد همواره مراقب غذاي روي ميز آشپزخانه باشد، در غير اينصورت بايد عواقب اين غفلت را بپذيرند.
در عوض سگها به طور مداوم به صاحبان خود اظهار محبت مي كنند. صاحبان سگ اغلب به سگشان به چشم عضوي تقريباً انساني از خانواده نگاه ميكنند (Wilbur,1976) و بلطبع از سگ خود هم انتظار دارند كه مسئوليتهاي اجتماعي پيوستن به خانواده را بپذيرند. به همين دليل بسياري از اين افراد از ناخنك زدن حيوانشان به غذاي روي ميز ممكن است عصباني شوند.
در نتيجه بنابر آنچه گفته شد، وقوع بالاي مشكلات رفتاري در سگها خيلي نبايد تعجب برانگيز باشد. در آزمايشي كه در كلينيك آموزش علمي حيوانات كوچك مدرسه سلطنتي دامپزشكي ديك (Dick) (واقع در انگلستان) انجام شد و در آن 50 صاحب سگ به طور غير انتخابي شركت داشتند، مشخص شد كه 10 قلاده از سگهاي اين افراد رفتارهاي كاملاً دردسرساز (مانند تهاجم به افراد) داشتند. 30 قلاده ديگر هم به مشكلات رفتاري كم اهميتتري مانند هيجاني شدن و زود به خشم آمدن در برابر افراد يا ترس از جاروبرقي و.... مبتلا بودند.
تنها 10 صاحب دام بيان داشتند كه سگشان رفتار مناسبي دارد. در مطالعات ديگري كه با همكاري صاحبان بيشتري (1500-350) به طور جداگانه توسط هوپت2 در سال 1976 و ويلبر3 در سال 1976 در آمريكا انجام شد، معلوم شد كه حدود 42-25 درصد اين افراد متوجه مشكلات رفتاري سگهايشان شدهاند. تفاوت درصدهاي ذكر شده احتمالاً به علت اختلاف تعريفهاي موجود از مشكلات رفتاري ميباشد.
مشكلات رفتاري در جديترين شكل خود ميتواند تهديدي براي زندگي سگ باشد. زيرا كه به علت غير قابل تحمل بودن تنها مرگ شفقتآميز برايش توصيه ميشود. علاوه بر اين بسياري از مشكلات رفتاري وجود دارند كه تحمل آن براي صاحب دام آشكارا بر كيفيت زندگي آنها و يا خود سگ تأثير منفي ميگذارد. بسيارند خانوادههايي كه داشتن مهمان در خانه را به علت رفتار تحريك پذير و مهاجم حيوانشان متوقف كردهاند و يا بيرون رفتن به همراه سگي كه پارس ميكند يا در هنگام عدم حضور ايشان رفتار مخربي انجام ميدهند را ترك كردهاند.
چنين تحملي ممكن است از نظر ديگران شگفتانگيز باشد، ولي براي اين افراد دلايل بسياري وجود دارد تا چنين وضعي را ادامه دهند. وويث4 در سال 1981 در مصاحبه با صاحبان سگ و گربههايي كه مشكلات رفتاري داشتند مشاهده كردند كه رايجترين دليل آنها براي اين كار احساس نزديكي و وابستگي به حيوان5 ميباشد.
البته تذكر اين نكته ضروري است كه اغلب مشكلات اين حيوانات تنها بخش كوچكي از فعاليتهاي معمول آنهاست و بيشتر اوقات آنها حيواناتي با محبت و دوست داشتني هستند. يكبار صاحب سگي بيش فعال كه مدام پارس ميكرد وضع بغرنج و هميشگي خود را اينگونه توضيح ميداد: «گاهي اوقات فكر ميكنم كه ديگر نميتوانم اين شرايط را تحمل كنم ولي وقتي تصور ميكنم كه همراه سگم در مطب دامپزشكي منتظر تزريق داروي كشنده نشستهام، در مييابم كه قادر به انجام چنين كار نيستم.»
علت ديگري كه باعث ميشود اين افراد سگ مشكلدار خود را تحمل كنند احساس مسئوليت و گناه در برابر رفتارهاي دام است. در ميان صاحبان سگهاي مشكلدار ديدگاه در «سگ بد وجود ندارد و تنها صاحبان بد وجود دارند» بسيار رايج است و اغلب آنها اين جمله را در ضمير خود تكرار ميكنند. اين افراد در زمان حال و گذشته به دنبال رفتارهاي اشتباهي كه با سگ داشتهاند ميگردند و البته هميشه موضوعي براي احساس گناه پيدا ميكنند
. در اين شرايط اظهارنظر ديگران هم كه هميشه وجود دارد. در جامعه ما (انگلستان) همانند انتقاد از شيوه تربيت كودكان، ايراد گرفتن از ديگران در مورد روش تربيت و بارآوردن حيوانات خانگي هم نقل محافل ميباشد. يكي از نتايج ميل به سرزنش افراد به خاطر رفتار حيواناتشان اين است كه فرد ميپندارد چون مشكل رفتاري سگش به خاطر اشتباهات او به وجود آمده است پس او مجبور است كه به زندگي با آن ادامه دهد. بسياري از دارندگان سگهاي مشكلدار با مشكل خود تنها هستند و برخي از آنها هم به كلاسهاي فرمانبرداري يا به تعليم دهندگان مراجعه ميكنند و تنها درصد كمي از آنها با دكتران دامپزشك مشاوره ميكنند.
شايد دانستن اين موضوع كه در 10 سال گذشته دامپزشكان هيچ تخصص حرفهاي براي درمان مشكلات رفتاري حيوانات نداشتند، زياد تعجب برانگيز نباشد، ولي به هر حال دامپزشكان بسياري بودهاند كه بر حسب مورد مطالب مفيدي براي ارائه داشتهاند و البته علت اين امر هم ساده است چون آنها سگهاي زيادي را ديده و مطالعه كرده بودند و تجربه زيادي داشتهاند.
يك پرورش دهنده يا يك تربيت كننده آگاه به كار خويش به راحتي ميتواند به چنين نتيجهاي برسد كه اين قبيل راهنماييها برخلاف ساير نظريات حرفهاي دامپزشكان بر پايه و اساس ساختار عملي دانش بنا نشده است.
دامپزشكاني كه در نظر دارند درمان مشكلات رفتاري حيوانات را هم در رديف خدمات مطب خود بگنجاند بايد توجه داشته باشند كه ممكن است قبل از پرداختن مراجعينشان به اين موضوع نياز باشد تا خودشان به ارائه اطلاعات اقدام كنند. يك راه براي انجام اين كار اين است كه به عنوان قسمتي از معاينه عمومي سلامتي حيوان، در مورد رفتار آن نيز پرسشهايي را مطرح كنند.
تاريخچه روانشناسي ناهنجاريهاي گوشتخواران
در حدود 20 سال پيش (دانشمندان) دريافتند كه با روشهاي عملي و نظري علوم مختلف روانشناسي ميتوان به شيوهاي براي درمان اختلالات رفتاري حيوانات دست يافت. در اين رابطه نظريهها و آزمايشهاي بسياري در طول 20 سال اخير مورد پژوهش قرار گرفتهاند ولي تاكنون ارتباط آنها با صاحبان حيوانات خانگي كشف نشده است.
بيشتر تحقيقات مفيد صورت گرفته با استفاده از نظريه آموزش بوده است. اين نظريه مجموعهاي از روشهاي واقعاً متفاوتي ميباشد كه همگي تجربي بوده و هدفش تشريح چگونگي آموزش و بدست آوردن الگوهاي رفتاري در موجودات زنده از جمله انسان ميباشد. روانشناساني كه در دهههاي 1940 و 1950 روي اين زمينه كار ميكردند به دنبال اثبات اعتباري همانند علوم فيزيكي براي روانشناسي به عنوان يك علم بودند.
آنها اعتقاد داشتند كه مطالعه روي نكات قابل لمس و مشاهده دادههاي سخت (hard data)، بيشترين اهميت را دارد و فرايند تفكر و ذهن را چون غير قابل اندازهگيري و قياس بود، امري پيچيده ميدانستند و بنابراين خود را تنها به مطالعه روي رفتارها و كنشها محدود ساختند. با در نظر گرفتن اين عقيده محققيني كه زمينه تحقيقاتشان روي حيوانات است امتيازات بيشتري نسبت به محققين انساني دارند.
رفتارهاي حيوانات روي همرفته از پيچيدگي كمتري برخوردار است و آسانتر ميتوان بر جنبههاي مختلف زندگي آنها نظارت و كنترل داشت. به اين ترتيب هزاران حيوان از گونههاي مختلف تحت انجام آزمايشهاي گوناگون آموزش و يادگيري (Learning experiment) قرار گرفتند كه احتمالاً پر كاربردترين آنها سگهاي پاولوف6 كبوترهاي نگهداري شده در قفسهاي اسكينر7 و رتهاي نگهداري شده در هزار تو8 بودهاند.
حداقل ميزان زجر و ناملايمتي وارد شده به اين حيوانات و اخلاقي بودن اين آزمايشها، كه شامل تعدادي از آزمايشهاي اين كتاب هم ميشود، مشخص نميباشد و قابل ذكر نيست. با اين حال بيتوجه بودن و انكار نتايج بدست آمده از اين آزمايشها تنها به همين دليل كاري احمقانه است. به ويژه اينكه حاصل اين آزمايشها امروزه براي زندگي حيوانات بسيار سودمند بوده است.
اين بخش از نظريه (يادگيري) كه بر مبناي تحقيق روي حيوانات شكل گرفت. از همان ابتداي شكلگيري، در حوزههاي (روانشناسي) انساني كاربرد بسياري پيدا كرد و در دهه 1950 ارتباط آن در درمان تعدادي از ناهنجاريهاي رواني در دستور كار قرار گرفت و اين موضوع در درمان بعضي بيماريها مورد پذيرش قرار گرفت؛ اگر بيماران رواني بتوانند بياموزند كه خود را درگير رفتارهاي غيرطبيعي خود نسازند و به صرف همين واقعيت ماهيتاً درمان آنها ممكن خواهد بود. اگر يك بيمار گذر هراس9 بتواند بياموزد كه از خانه خارج شود و به بيرون برود يا به فردي مبدل پوش10 بتوان آموخت كه لباسهاي زنانه بر تن نكند احتمال درمان بيماري آنها بالا خواهد بود و به اين ترتيب با درمان نشانهها اختلال درمان خواهند شد.
عملكرد رفتار درماني كه خود مجموعهاي از روشهاي درماني بر پايه اين نظريه است در درمان بسياري از ناراحتيهاي رواني كه تا آن موقع درماني نداشتند بسيار موفقيتآميز بود و شايد بيشتر اختلالاتي كه با استفاده از اين روش درمان شد ترسهاي مونوسيمپتوماتيك (يعني ترس از چيزهايي تقريباً خاص يا موقعيتهاي مشخص مثل ترس از عنكبوت يا پرواز با هواپيما) در بيماراني كه از نظر ساير ويژگيهاي شخصيتي سالم هستند، باشد.
ادامه اين موفقيتها در دهه 1960 موجي از تشويقها و حمايتها را براي اين روش درماني در پي داشت ولي ادامه اين كار در پي كشف فرايندهاي ذهني بيماران توسط (روان) درمانگران در دهه 1970 كاهش يافت. در فرايند ذهني، توانايي بيمار به بازتاب و واكنش به اعمال خود به صورت سمبولسازي و استفاده از چيزي به عنوان نماد چيزي ديگر، اغلب موجب بياطلاعي آنها نسبت به معني كارهاي قابل مشاهده خودشان ميشود. بنابراين يك بيمار گذر هراس ممكن است نسبت به چيزهايي مانند خيابان و فضاهاي باز، بيشتر از تنهايي و ساختارهايي كه نماينده اين چيزها هستند بترسد. به همين ترتيب بيماري در يك فرد مبدل پوش متمايل به لباسهاي زنانه ممكن است به شكل اختلال در ايجاد ارتباط با ساير انسانها بروز كند.
همزمان در همين دوران رفتارشناسان حيوانات مستقلاً به كاربردهاي بلقوه رفتار درماني در گونههايي كه اين عمل براي اولين در آنها اجرا شد پي بردند و همانطور كه انتظار ميرفت اين روش در حيوانات بيشتر از انسانها اجرا شد و توسعه يافت.
فرايند شناخت در حيوانات نسبت به انسانها پيچيدگي كمتري دارد. فكر آنها مشغول اتفاقات گذشته نميشود و دغدغه آينده ندارند و از همه مهمتر آنها فاقد تفكر سمبوليك هستند.
فرايند شناختي حيوانات بيشتر تحت تأثير شرايط و زمان حال است. بنابراين اگر سگي از چيزي هراس (fear) دارد بايد نوع آن مشخص شود، مثلاً صداي تفنگ، يا اگر سگي رفتار جنسي غير متعارف دارد، نوع رفتار بايد مشخص شود. براي مثال پريدن روي كوسن كاناپه و مبلمان. حسن اين مسئله آن است كه در حيوانات اين عوارض تنها ناشي از يك پاسخ اكتسابي و آموخته شده در برابر يك محرك ناشناخته است و برخورد با آن نسبتاً آسانتر از بيماريهاي انسان است، در انسان اين رفتارها ميتواند علائم يك ترس ريشهدار و گستردهتر باشد يا ريشه در اختلالات شخصيتي عميق داشته باشد.
شاخه ديگري روانشناسي كه براي درمان اختلالات رفتاري حيوانات استفاده شده است، رفتارشناسي يا اتولوژي ميباشد.