بخشی از مقاله


پیش گفتار:
آشنائي با محيط كار, شرايط مطلوب و فراهم كردن امكانات مناسب با نوع كار, انتخاب وسائل و دستگاههاي مورد نياز و چگونگي كاربرد, عملكرد و استفاده ي صحيح از آنها مسلما"در سرعت, سهولت و كيفيت كار نقش مهمي را ايفا مي كند. شناخت اين موضوع كه كدام وسيله براي چه نوع كار مناسب است, مسلما"در هزينه ها نيز تأثير مستقيم دارد.

معرفت بصري وكلامی:
تجسم يا تصور كردن عبارت از توانائي ما در شكل بخشيدن به تصاوير ذهني است.معمولا"وقتي ميخواهيم به نقطه اي در شهر برويم ابتدا خيابانهائي را كه بايد از آنها بگذريم در نظر مي آوريم , وعلايم و نشانه هاي بصري خالص آن مسير را در ذهن خود مرور مي كنيم , بعضي از آنها به صورت ذهني از مقابلمان مي گذرد, و مجددا"به نقطه اي ديگر بر مي گرديم, اين قبيل فعل و انفعالات ذهني معمولا"قبل از حركتمان به سوي مكان مورد نظر به وقوع مي پيوندد.موضوع عجيب آن است كه ما اغلب مكاني را كه هرگز به آن پا نگذاشته ايم و يا نديده ايم نيز در ذهن خود مجسم مي كنيم اين نوع تجسمات يا بهتر بگوئيم , تصاوير اوليه ي

ئهني همراه با ديدن, هر دو پديده هائي هستند كه با عمل خلاقيت تصويرسازي پيوندي نزديك دارند.ماجراي «يافتم يافتم«ارشميدس, مثال خوبي براي اين موضوع است .اين جريان جابه جا ساختن تصاوير و شكلها در ذهن دقيقا"همان چيزي است كه اغلب ما را در يافتن پاسخ به يك مسئله ياري ميكند.آرتور كوستلر , كه قبلا"به كتاب عمل خلاقيت وي اشاره شد در همان جا مي نويسد:


«با رشد تدريجي قواي سمبل ساز و انتزاعي كننده ي ذهن فكر كردن به وسيله ي مفاهيم كلي پديد مي آيد كه منشاء آن تفكر به وسيله ي تصوير بوده است, به همين گونه نيز خط آوائي طي جرياني مشابه از بطن خط هير و گليف كه در واقع نگارش با تصوير بوده است نشاءت گرفت.»


مشاهده ي اين تكامل و پيشرفت براي مبحث ارتباطات داراي اهميت شاياني است. تكامل زبان از تصاوير آغاز شد, و به صورت تصوير نگاري درآمد كه در آن شكلهاي ساده با معاني روشن وواضح به كار ميرفت, سپس به واحدهاي آوائي تبديل شد و سرانجام شكل الفبا به خود گرفت.گرگوري مؤلف كتاب چشم هوشمند, الفبا را به همين مناسبت«رياضيات معنا»خوانده است.هر گامي كه در اين راه بر داشته مي شد مسلما" تكاملي بيشتر در ارتباط مؤثر تر ميان آدميان بود.شواهد بسياري موجود است كه نشان ميدهد در اين جريان امروز, بازگشتي به گذشته مشاهده مي شود, يعني بازگشت به استفاده از تصوير براي برقرار كردن ارتباط:و اين عقبگرد به دليل آن است كه افراد بشر مي خواهن به شكلي مؤثر تر و مستقيم تر با يكديگرارتباط يابند.


ياد گرفتن سواد براي زبان مهم ترين مسئله است. شايد از پاسخ به اين سؤال كه با سواد بودن از نظر زبان داراي چه اهميت و معنائي است و نيز مقايسه ي زبان تصويري با كلام , بتوان نتايج سودمندي گرفت و اين پاسخ مارا در استفاده از اخبار و اطلاعات به صورت تصويري ياري رساند.زبان در جريان اموزش و يادگيري بشر , مقامي منحصر بفرد داشته است و هنوز هم دارد. كاربردهاي زبان بسيار است, زبان وسيله ي ضبط وانتقال اخبار است, وسيله اي است براي تبادل افكار و عقايد و نيز ابزذر ساختن مفاهيم كلي و ذهني بشر است. در يوناني به زبان«لوگوس» يا «لوگيك» مي خوانند كه همه ي اين الفاظ از همان كلمه ي يوناني لوگوس به معناي زبان اخذ شده است.به اين ترتيب مي بينيم كه زبان وسيله اي براي اشكال عالي تر تفكر تلقي مي شود, عالي تر از تفكر به وسيله ي تصوير يا تفكر از طريقحس لامسه.اما اين فرض محل گفت وگو دارد, و بهتر است درباره ي آن تحقيق بيشتري بشود.


ابتدا بايد در نظر داشت دانستن يك زبان و با سواد بودن دو چيز متفاوت است.البته زبان را مي توان تا حد استفاده ي علمي از آن براي فهميدن وتكلم ساده آموخت, ولي از اين حد تا توانائي خواندن و نوشتن به يك زبان فاصله ي زيادي است.البته فقط زبان محاوره اي است كه به صورت طبيعي تكامل مي يابد.
با مطالعه ي آثار نو آم چو مسكي , مي توان دريافت كه زبان , ساخت بسيار عميقي در ذهن ما دارد و اگر از لحاظ زيست شناسي به آن توجه كنيم اين ساخت در ما فطري است.


به هر حال ياد گرفتن سواد خواندن و نوشتن را بايد طي مراتب مختلفي به انجام رساند.ابتدا به ياد گيري سيستم , رمزهاي زبان مي پردازيم , كه نشانه هاي آوائي معيني به صورت انتزاعي هستند.اينها در واقع همان عناصر الفباهستند.كلمه ي الفبا از تلفيق دو حرف يوناني آلفا و بتا به وجود آمده است.
حروف الفبا را , ابتدا يك به يك ياد مي گيريم , سپس تركيب اين حروف و آواي منسوب به آنها آموخته مي شود , كه كلنات هستند.كلمات هر يك حاوي معنائي است كه به ازاي اشياء , افكار وافعال مختلف به كار مي روند.


دانستن معناي هر كلمه مستلزم دانستن تعريف عام آن است.گام نهائي آموزش زبان شامل ياد كيري قواعد دستوري آن مي شود , يعني دلالت و جاي كلمات در جمله , وجود قواعد دستوري براي تعيين حدود ساختمان يك زبان بر اساس آنچه از نظر اجتماعي مقبول ومورد استفاده است , ضرورت دارد .آنچه گفته شد , مقدمات زبان كلام است و از آن نمي توان چيزي كم كرد. وقتي شخصي به خوبي آنها را ياد گرفت , مي تواند بنويسد و بخواند , مي توانداخبار و اطلاعاتي را كه به صورت كتبي بيان كند و بفهمد.واضح است كه آموزش كلام حتي به صورت سواد آموزي ابتدائي , داراي نوعي ساخت است و تعاريف و مسائل فني خاص آن مورد قبول همه است. ولي مبحث ارتباط بصري در مقايسه باآن ظاهرا"ساختي چنان منضبط ندارد.

سواد بصري:
اگر بخواهيم در تعريف و محدود كردن سواد بصري راه افراط پيش گيريم , با مشكلات زيادي مواجه مي شويم.كلام كه داراي ساخت نسبتا"منضبطي است , مسلما"بر آنهائي كه خواهان آموزش بصري هستندنيز تاثيري قابل توجه مي گذارد.اگر در مقام مقايسه نيز برآئيم , مي توان نتيجه گرفت كه اگر بشود يكي از وسائل ارتباطي را به اجزاي اوليه اش تجزيه كرد وسپس آن را بررسي نمود , پس مي توان وسيله ي ديگري را نيز به همين ترتيب موردبررسي نمود,پس مي توان وسيله ي ديگري را نيز به همين ترتيب مورد بررسي قرار داد.


هر سيستم ارتباطي متشكل است از سمبل هائي كه ساخته ي بشر هستند.علائم و سمبل هائي كه ما بدان زبان وكلام مي گوئيم, در روزگارهاي پيشين به صورت رشته اي از تصاوير ساده ترسيم ميشدند, و اين تصاوير ساده نتيجه ي محسوسات بشر بودند.زبانها و سيستم هاي سمبل بسياري در جهان وجود دارد و بعضي از آنها داراي ريشه اي مشترك هستند, برخي نيز هيچ ارتباطي با ديگران ندارند. مثلا"اعداد كه يكي از انواع بسيار ويژه ي باز يابي نوعي از اخبار هستند, هيچ گونه ارتباط مستقيمي با الفبا ندارند و يا نتهاي موسيقي كه آنها هم از اين گروهند.


در تمام اين موارد به طور كلي مي توان گفت, هر چه تركيب اوليه ي آنها ساده تر باشد, فراگيري محتويات خبري آنها كه به شكل علائم رمز درآمده, آسانتر است.اين علائم رمز هر يك داراي معناي خاص است و كل سيستم آنها نيز براساس قواعد نحوي خاص استوار شده است.


در جهان بيش از سه هزار زبان رايج و منحصر بفرد و مستقل وجود دارد.بيان با تصوير ويا زبان بصري در مقايسه با كلام به مراتب جهان شمول تر است و از اين رو بررسي مشكلات و مسائل مربوط به آن داراي اهميتي ويژه است.ولي بايد در نظر داشت كه كلام از نظر ساخت, يك تماميت منطقي دارد, و به همين دليل روش ياد گيري و فهم آن مي تواند بسيار روشن و مشخص باشد, در حاليكه زبان بصري از اين نظر بمراتب بغرنج تر است و اگر سعي كنيم باآن عينا"همانند كلام برخورد كنيم, تلاشي بيهوده كرده ايم .


استفاده از واژه ي سواد, در كنار واژه ي بصري, در اين رساله به منظوري خاص بوده است كه داراي اهميت است.همان طور كه پيش تر نيز اشاره شد , ديدن يك عمل طبيعي است و حتي فهم يك پيام بصري يا تصوير نيز تا حدودي به صورت طبيعي انجام مي گيرد ولي اگر جوياي كارايي و تاثير بيشتر اين دو عمل باشيم, فقط بوسيله ي تحصيل در اين رشته ممكن است به آن دست يافت. كسي كه مي خواهد از نظر بصري سواد آموزد, بايد از شيوه ي ياد گيري سواد كلام و گفتار درس گيرد.هنكام آموزش كلام واژه هائي نظير خلاقيت فقط پس از آنكه شخص توانائي خواندن و نوشتن يافت, به كار ميرود.مفهوم اين كلمات در واقع احكامي اعتباري به حساب مي آيند و به داوري هائي مبتني بر ارزشهاي شخصي بستگي دارند.
در درجه ي نخست, يك نوشته الزاما"نبايد بسيار اديبانه باشد. يك نثر روشن , ودرست از لحاظ املائي و دستوري, كافي است. كسي كه بتواند به طور سادهبه ساختن و فهم صحيح پيامهاي موجود در كلام بپردازد, با سواد محسوب مي شود, زيرا كلام يك وسيله است, كه البته مي توان از اين وسيله براي داستان سرائي و ياغزل سرائي نيز استفاده كرد.بنابراين سواد كلامي در درجات و مراتب مختلفي مورد استفاده قرار مي گيرد, كه از پيامهاي ساده شروع شده به اشكال بغرنج تر هنري مي انجامد.بخش بزرگي از ارتباط بصري به تصادف و يا نيروي كشف و شهود طراحان سپرده مي شود و اين موضوع دو دليل دارد:نخست آنكه هنر ازصناعت جدا شده است و ديگر آنكه توانائي نقاشي وترسيم به استعداد و آموزشي نسبتا"طولاني و ويژه نياز دارد. از آنجا كه براي تجزيه وتحليل و ياتعريف ساخت شيوه ي بصري ارتباط, تلاش چنداني صورت نگرفته است, يافتن يك راه و روش مشخص براي كاربرد آن دشوار است.
نظام آموزشي نيز به طور كلي در اين زمينه تحرك كافي ندارد, و هنوز به طور عمده شيوه ي گفتار وكلام براي ارتباط و انتقال اخبار و عقايد در آن غالب است و در نتيجه به ديگر توانائيهاو قابليت هاي موجود در آن در انسان توجه لازم نمي شود. در اينجا منظور حس باصره است و براي پي بردن به اهميت اين حس در شناخت انسان كافي است به تجربيات يك كودك ياطفل توجه كردكه در تكامل فهم و شعور او بسيار مؤثر است و اغلب اين تجربيات صرفا"از راه ديدن كسب مي شوند.حتي استفاده از وسايل بصري در آموزش نيز اكثرا"از روي هدف و برنامه هاي روشن انجام نمي گيرد.
علي رغم وفور وسايل آموزشي بصري نظير تلويزيون, فيلم و پخش اسلايد و غيره اغلب به علت فقدان برنامه و آموزش صحيح پيرامون ساختن و فهميدن پيامهاي بصري, روحيه اي صرفا"مصرف كننده در محصلين تقويت مي شود, همانند روحيه اي كه در بين تماشاگران تلويزيون مشاهده مي شود.هنوز ضوابط ومعيارهائي كه بتوان به كمك آنها تاثير اين گونه وسايل را شناخت و آنها را مورد ارزيابي قرار دادبه حد كافي شناخته نشده است.از ايت جهت استفاده از آنها براي مقاصد آموزشي بايد بسيار سنجيده باشد.
اگر قرار بود كلام در وسايل ارتباطي با وضعي مشابه, آن گونه كه تصوير در اين نوع وسايل بكار مي رود استفاده شود, مي بايست مخاطبين آن در چنان رتبه ي پاييني از سواد مي بودند كه از تشخيص هر گونه اشتباه املائي ودستوري و بينظمي واغتشاش در نحوه ي ارائه ي موضوع ناتوان باشند.
به اين ترتيب وضع اسف باري پيش مي آمد. متاسفانه مسؤلين اين نوع وسايل خود در زمينه ي نحوه ي استفاده از تصوير براي , آموزش اغلب دچار كم سوادي ويا حتي بيسوادي هستند.امروز انواع دستگاهها و دوربين هاي عكسبرداري در اختيار عموم است, و جزوه ها يا برگه هائي به عنوان راهنما همراه باآن به خريدار داده مي شود. نكته ي قابل توجه اين است كه تقريبا"همه ي اين راهنما ها براي القاي منظور خود بيشتر از سنتهاي ادبي و كلامي بهره مي جويد, حال آنكه در اين موارد دسته كم جزوه ي راهنما شيوه ي استفاده از تصوير را بيشتر از راه منابع فرهنگ بصري آموزش دهد.قسمت اعظم نيروئي كه صرف آموزش بصري مي شود بدون فكر و برنامه ي دقيق عمل ميكندو متاسفانه هنرهاي بصري در برنامه هاي درسي محصلين حالتي تفنني و تفريحي دارد, وسايل و رسانه هاي بصري نظير فيلم و تلويزيون اغلب به همين صورت مورد استفاده قرار مي گيرد.
علت اينكه در زمينه هاي هنرهاي بصري اغلب از تعقل و آگاهي گريزانيم چيست؟با مشاهده ي شيوه ي امتحانات در نظام آموزشي مي توان ديد كه رشد روشهاي سازنده براي آموزش بصري در بيشتر اوقات به فراموشي سپرده شده است, به جز در موارد استثنائي, كه اغلب به علت استعداد و علاقه ي مفرط خود دانش آموز به اينگونه رشته هاست.


در ميان كليه ي وسايل ارتباطي فقط شيوه ي بصري است كه ظاهرا"فاقد هر گونه دستور وقائده ي مشخص است .زيرا هيچ سيستم يا راهنما يا ذستور واحدي براي تبيين و فهم آن وجود ندارد.امروز كه ما بيش از هر زمان ديگر احتياج به سواد بصري داريم, چرا رسيدن به آن برايمان دشوار تر شده است؟

بعضي از خصوصيات پيامهاي بصري:
انسان تمايل دارد كه ساخت كلام و گفتار را با ساخت بصري مربوط كند, علت اين تمايل كاملا"قابل فهم است ويكي از دلايل عمده ي آن ناشي از طبيعت بشر است.كليه ي اخبار و اطلاعاتي را كه ما به صورت تصوير دريافت مي كنيم به سه نوع كاملا"متمايز از يكديگر مي توان تفكيك كرد:نخست:اخبار بصري كه به

صورت سيستم سمبل ها يا صور رمزي گوناگون هستند, دوم:اخبار بصري كه حالت بازنمائي يا شبيه سازي از محيط خارج را دارد, كه در نقاشي, عكاسي, پيكر تراشي و فيلمبرداري وگرافيك و... ظاهر مي شودو سوم:آنهائي كه انتزاعي هستند و در واقع زير ساخت هرنوع تصويري از اين جنبه ي انتزاعي برخوردار است.
اشكال انتزاعي در همه ي چيزهائي كه مي بينيم به صورت طبيعي وجود دارندو گاه نيز به منظور ايجاد تاثيري خاص در ساخت نهاني يا اسكلت بندي اوليه ي يك تصويربه وسيله ي سازنده اش به وجود مي آيند. سمبلها در واقع علايم يا رمزهاي بصري هستند و به تنهائي دنياي وسيعي را تشكيل مي دهند. اين

رمزهاي بصري براي نشان دادن حركات وافعال و جهات مختلف به كار مي روند و يا به عنوان علايم مشخصه ي سازمانها و تشكيلات گوناگون اجتماعي مورد استفاده قرار مي گيرند. سمبلها داراي انواع بسياري هستند, سمبلهائي كه جزئيات درآنها حفظ شده است و در واقع شبيه به بعضي اشياء و پديده هاي موجود در جهان هستند, ولي سمبلهائي كه كاملا"انتزاعي هستند, وبه خودي خود فاقد هر گونه خبر ميباشند.
معناي سمبلهاي كاملا"انتزاعي را بايد مانند زبان آموخت.آدمي براي ثبت وقايع و حالات و تجربيات خود, راه دشواري را بتدريج پيموده است كه سرانجام او را به زبان نوشتاري رسانده است.


درآغاز, كلمات با تصوير نشان داده مي شد و در جائيكه اين امر ممكن نبود از سمبلها و علايم انتزاعي تر استفاده مي شد. نگارش به تدريج در اين جريان تكامل يافت, رفته رفته استفاده از تصوير در نوشتن به كلي منسوخ شد و جاي خود را به سمبلها و رمزهائي داد كه فقط مبين اصوات يا آواهاي گوناگون بودند. براي ترسيم اين نوع علايم نياز به مهارت خاصي نبود و بسيار ساده تر از نگارش به وسيله ي تصوير بود.كسب سواد در زباني كه از سيستم سمبلهاي آوائي بهره مند گشته و به علت سادگي زياد.به مراتب سهل تر است. به اين سمبلها اصطلاحا"الفبا مي گويند و شماره ي آنها, دربسياري از زبانهائي كه از اين كيفيت برخوردارند, اندك است.


ولي زبانهائي هستند كه هنوز هم از حد سمبلهاي تصويري فرا تر نرفته اند. مثلا"در زبان چيني كه به شكل ايدئوگرام يا انديشه نگار , باقي مانده است, تعداد سمبل هاي موجود از هزار متجاوز است و سواد آموزي همگاني براي آنها مشكلي خاص ايجاد كرده است. در زبان چيني براي لفظ نقاشي و خطاطي يا نوشتن, از يك كلمه ي مشترك استفاده مي شود واين موضوع نشان مي دهد كه چيني ها مي دانند نوشتن در زبان كم و بيش احتياج به همان مهارتي داردكه در نقاشي و صورتگري.ولي در خطي كه از تصاوير براي نگارش استفاده مي شود, تصوير به معناي دقيق كلمه وجود ندارد, اين تصاوير به قول گرگوري در واقع«

كاريكاتوري است از كاريكاتور چشم هوشمند:با آنكه اين رموز و علايم جزء مهمي در شيوه ي ارتباط بصري هستند, كار ويژه ي آنها با زبان متفاوت است, و در نتيجه اگر بخواهيم براي آموزش بصري از ساخت زبان وكلام الگو برداري كنيم كاري بي حاصل خواهد بود.در هر حال , سمبل يا رمز در آموزش بصري عاملي بسيار نيرو مند و مهم است. در تركيب بندي پيامهاي بصري , دو نوع ديگر از ساخت بصري هم وجود دارد و دانستن كار ويژه ي آنها در جريان به وجود آوردن آثار بصري حائز اهميت, و اگر به درستي بدانيم كه ديگران چه نوع برداشت و تفصيري از آن خواهند داشتگام مهمي در راه ارتباط بصري برداشته ايم.


نوع دوم ساختهاي بصري, صورت بازنمائي يا شبيه سازي از دنياي خارج را دارد, اين نوع آگاهي بوسيله ي تصوير به طور حتم ناشي از تجربيات مستقيم ما از واقعيت است كه ميتواند از محسوسات ظاهري فرا تر رود .افراد, بسياري از چيزهائي راكه شخصا"قادر به لمس يا تجربه ي مستقيم آن نمي باشند از طريق اين گونه تصاوير و شكلها ومثالها مي آموزند. البته توضيحات كلامي تا حدودي در شناساندن پديده ها مؤثرند, ولي تصوير داراي كيفيت ديگري است. تصوير يك فيلم و يا نوعي ماشين بيننده را بي وقفه از شكل ظاهر آنها مطلع مي سازد حال آنكه فهماندن مطلب از طريق كلام, كه در واقع يك سيستم تبديل به رمز شده است, مخاطب را ملزم ميسازد كه به نوبه ي خود براي درك معناي آنچه بيان شده است به طور ذهني كلام را رمز گشائي كند واين امر موجب تاخير در درك مطلب مي شود. خلاصه آن كه گاهي براي فهميدن كار يك پديده, ديدن آن و يا ديدن تصويري از آن كافي است.


درك اهميت اين موضوع فقط براي امر آموزش و ياد گيري نيست, بلكه كلا"براي آن است كه بدانيم نزديكترين چيز به واقعيت براي ما اين نوع تصاوير است. از اينروست كه ما به چشمان خود اطمينان


داريم و به آن وابسته ايم.آخرين نوع از شكلهاي بصري شايد از همه مشكلتر و بيش از دو نوع ديگر براي رشد سواد بصري مهم باشد. اين نوع در واقع زير ساخت و تركيب بندي ساده و اوليه يا انتزاعي پيامهاي بصري است, به عبارت ديگر پيامها خالص بصري است.آنتون ارنتسواك نظريه اي درباره ي هنر مطرح كرده است كه مبناي آن , جريان اوليه مشاهده كردن ورشد در آدمي مي باشد ومربوط به مراتب آگاه و ناخودآگاه يا ثانويه ي ذهني مي شود.
او اين تقسيم بندي در انواع ساختهاي بصري را با استفاده از واژه ي, سينكر تيستيك يا حالت التقاط زماني يا همزماني چند موضوع بيان ميكند. اين واژه بار اول به وسيله پياژه بكار گرفته شده است.


براي آنكه عناصر بصري با خصوصيات آنچه طرح مي شود وبا منظور اصلي يك پيام تناسب لازم را بيابند, آنها را به كمك فنون يا تكنيكهاي مختلف بكار مي گيرند.
پر تحرك ترين فن در ميان فنون بصري, استفاده از فن كنتراست يا تضاد است, كه نقطه ي مقابل آن فن هارموني يا هماهنگي ميباشد.اين دو فن در دو قطب مقابل قرار دارند. اين فنون الزاما"به صورت خالص و نهائي خود نبايد بكار روند, و ميتوان آنها را با درجاتي, از خفيف تاشديد, بكار بست, همانطور كه بين سياه وسفيد درجات مختلف خاكستري از نظر شدت وجود دارد.هنگام تجزيه وتحليل يك مسئله ي بصري مي توان به منظور يافتن شكل مناسب براي آن از فنون مختلفي استفاده كرد. در زير به مهم ترين آنها كه به آساني قابل تشخيص هستند اشاره مي شود. قرا گرفتن آنها در مقابل هم به صورتي است كه بتوان فنون متضاد را در مقابل يكديگر يافت.

(كنتراست)متضاد (هارموني) هماهنگ
1:ناپايدار متعادل
2:نامتقارن متقارن
3:نامنظم منظم
4:بغرنج ساده


5:پراكندگي وحدت
6:پر نقش ونگار صرفه جويانه
7:مبالغه مختصر گيري
8:ارتجال پيشبيني پذير
9:پر تحرك آرام


10:بي پردگي تلويح(باكنايه واحتياط)
11:تاكيد بي طرفي
12:شفافيت ماتي
13:متنوع يكدستي
14:انحراف از واقع(در هنر انتزاعي) مطابقت با واقع(در هنر رئاليستي)


15:سه بعدي تخت
16:چند عنصري تك عنصري
17:درهم ترادفي
18:واضح محو
19:سست پيوندي تكرار


در ارتباط بصري تكنيكها نقش عامل را ايفا مي كنند,و از طريق نيرو و توان آنهاست كه خصوصيت ويژه ي يك راه حل بصري شكل مي گيرد.راههاي انتخاب بسيار است. و وسايل و رسانه ها نيز داراي انواع زيادند, مضافا" آنكه آن

سه نوع ساخت بصري كه بدانها اشاره شد نيز مي توانند در يكديگر ادغام شوند و با هم بياميزند تا انواع جديدي حاصل شود. هر چند براي كسي كه سرگرم حل مسائل بصري است تعداد راههاي انتخابي بي شمار است, ولي در نهايت انتخاب تكنيك مناسب مؤثر ترين عامل براي به نتيجه رساندن كار است. از اينرو دانستن هر چه بيشتر اين فنون و استفاده ي درست از آنها بر تعداد بينندگاني كه مي فهمند , مي افزايد.
اگر به طور كلي در پي سواد بصري هستيم بايد بررسي مباحث ذكر شده ي فوق را به طور جدي در نظر بگيريم و به تحليل و تعريف آنها بپردازيم .اين مباحث به طور خلاصه عبارتنداز:


شناخت رابطه ي متقابل موجود ميان محركهاي بصري و كل دستگاه زنده ي بدن انسان از نظر كار ويژه ي آن, خواه فيزيكي خواه رواني يا فكري, و همچنين شناخت نيروي موجود در اين رابطه از نظر ساخت آن خصوصيات عناصر بصري كه نيروي شكل دهنده به فنون بصري هستند.علاوه بر اينها, راه حلهاي درست بصري را بايد با مقصودي خاص انتخاب كرد و پس از آن به وسيله ي سبكهاي شخصي و فرهنگي به آن ويژگي بخشيد.نكته ي آخر به خاطر داشتن نوع رسانه يا وسيله ي انتقال پيام است, زيرا هر يك از رسانه ها با ويژگيهاي خاص خود در تعيين شيوه ي كار تاثير دارند.


در عصر تكنولوژي, معناي هنر تغييري بسيار كرده , ولي بسياري از مفاهيم زيبا شناسي در هنر
همچنان به صورت گذشته باقي مانده است.خصوصيات هنرهاي بصري و نحوه ي ارتباط آن با جامعه به طرز شگفت انگيزي دگرگون شده, ولي در مفاهيم زيبا شناسي تغيير لازم به عمل نيامده است.مطابق رايج ترين مفهوم موجود در زيبا شناسي سنتي,هنرهاي بصري رافقط مي توان از راه كشف و شهود ذهني دريافت, ولي در حقيقت بيان با تصوير يا بيان بصري محصولي است بس بغرنج از نوعي هوش وذكاوت آدمي كه ما متاسفانه هنوز فهم بسيار كمي از آن داريم.بسياري از چيزهائي را كه مي دانيم بر اثر چيزهائي است كه مي بينيم و سواد بصري به ماكمك ميكند تا آنچه را مي بينيم , بهتر ببينيم و آنچه را مي دانيم, بهتر بدانيم.

« تركيب بندي»
مهم ترين گام , در حل يك مسئله ي بصري , كومپوريسيون يا تركيب بندي آن است.رسيدن به معناي مورد نظر در يك عبارت تصويري بستگي زيادي به نوع تركيب بندي آن دارد , علاوه بر آن , تركيب بندي يك اثر در جلب توجه بيننده نيز نقش بسيار مهمي را ايفا مي كند.كسيكه مي خواهد از راه تصوير با ديگران ارتباط برقرار سازد , در اين مرحله ي بسيار حياتي از كارش بيش از هر مرحله ي ديگري مي تواند و بايد بر كارش احاطه و نظارت كامل داشته باشد , زيرا او براي القاي منظورش از بهترين موقعيت برخوردار است.ولي همان طور كه پيش از اين اشاره شد در شيوه ي ارتباط بصري نمي توان چند ساخت محدود و معين تجويز

كرد.پس چگونه مي توانيم با اطمينان خاطر در اين زمينه نظارت و سلطه ي خود را بر كار اعمال كنيم , تا بتوانيم سازنده وبيان كننده ي عباراتي باشيم كه همه قادر به فهم آنها باشند؟ نحو در دستور زبان عبارت است از روش استفاده از كلمات با ترتيبي درست در جمله , و قواعد آن به روشني تعريف شده است وفهم آن فقط نيازمند اندكي هوش ودقت است.ولي اين نوع قواعد در آموزش بصري فقط به ما ترتيب به كار بردن درست اجزاي تصوير را نشان ميدهد و مسئله ي

چگونگي برخورد ما به جريان كلي تركيب بندي باقي مي ماند.اين برخوردو نگرش بايد با دقت و علم به اين موضوع باشد كه تصميمات ما در اين زمينه تاثيربسيار مهمي بر نتيجه ي نهائي كار خواهد گذاشت. در اينجا از قواعد جزمي و مطلق , خبري نيست, ولي با اين وصف درباره ي نتايج كار جمع آوري و سازماندهي اجزاي مختلف بصري در يك كار وتاثير آن بر محتواي كار اطلاعات نسبتا"زيادي در دست است.بسياري از راهنمائيها براي فهم محتواي شكلهاي بصري نتيجه ي تحقيقاتي بوده كه درباره ي جريان و نحوه ي كار حواس انسان صورت گرفته است.

 

دريافت حسي و ارتباط بصري:
معنا ,در پيامهاي بصري , فقط نتيجه ي جمع شدن تاثيرات حاصل از تركيب عناصر اوليه نيست , بلكه چگونگي آن تا حدودي زياد به دستگاه حسي خاص كه در تمام انسانها به طور يكسان عمل ميكند نيز بستگي دارد.به عبارتي ساده تر , وقتي طرحي را به وسيله ي آن رنگها , شكلها , خطوط, بافتها , و اندازه هائي به وجود مي آوريم و آنها رادر كارمان به يكديگر مربوط مي سازيم اين كار در واقع كومپوزيسيوني است كه طراح به وسيله ي آن مي خواسته منظور خود را بيان كند.


ولي عمل ديدن مرحله ي مستقل ديگري در ارتباط بصري است.ديدن , جريان وارد شدن خبر به دستگاه عصبي است كه از طريق حس شدن نور به وسيله ي چشمها صورت مي پذيرد. ايت كار كم و بيش براي همه عادي و يكسان است. و اگر چنين نبود مردم قادر نبودند درباره ي معناي پديده هاي بصري اشتراك نظر داشته باشند.


اين دو گام مستقل از يكديگر , يعني طرح كردن و ديدن در عين حال , هم از نظر معنا به طور كلي و هم در مواردي كه منظور مشخصي از يك پيام داريم به يكديگر وابسته اند.تا اينجا به دو نوع معنا در پيام اشاره كرديم , يكي معنا و حال وهواي كلي يك خبر بصري و ديگري معناي خاص و مشخص موجود در آن , ولي بيت اين دو نوع معنا نوع ديگري از معناي بصري نيز وجود دارد و آن معنا از نظر كار ويژه ي آن است , كار ويژه اي كه اشيا به خاطر آنطرح و ساخته شده اند تا به رفع برخي

نيازمنديها بپردازد.ظاهرا"به نظر مي رسد كه پيام نهفته در اين نوع اشيا نسبت به موارد استفاده ي آنها جنبه ي ناچيز و فرعي دارد , ولي درحقيقت اغلب خلاف آن مشاهده مي شود , زيرا بسيار اتفاق مي افتد كه اشيائي نظير, لباس, خانه , بناهاي عمومي و حتي آثاري كه به وسيله ي صنعتگران غيره حرفه اي به وجود آمده است , مي توانند مطالب زيادي درباره ي شخصيت كساني كه آنها را طرح كرده اند و يا انتخاب نموده اند , حكايت كنند.و از اين رو است كه ما يك فرهنگ خاص را از طريق مطالعه و بررسي جهان ساخته و پرداخته ي دست اين صنعتگران , ابزار وآلات و آثار هنري آنها مي فهميم.


عمل ديدن, واكنشي در مقابل نور است. مهم ترين عنصر ضروري براي اين نوع تجربه و حس, وجود رنگمايه يا توناليته است.كليه ي عناصر بصري ديگر به وسيله ي نور بر ما مكشوف مي شود و در نتيجه آنها, در مقايسه با عنصر رنگمايه, در درجات بعدي اهميت قرار دارند.منظور از توناليته يا رنگمايه ميزان وجود يا فقدان نور است.وجود تمام مصنوعات بشر و يا اشياي محيط اطرافش به وسيله ي نور بر او آشكار مي شود.


عناصر ديگر بصري پس از توناليته يا رنگمايه عبارتند از:خط, رنگ, شكل, جهت, بافت, مقياس, بعد وحركت.تعيين آنكه در يك اثر بصري كدام عنصر بر ديگري غالب است, بستگي به ماهيت و نوع آن دارد, خواه طراحي شده باشد و خواه به طور طبيعي وجود داشته باشد.براي مثال اگر بگوئيم نقاشي در درجه ي اول اثري است كه درآن رنگمايه و سپس شكل و جهت همراه با بافت و رنگ و احتمالا"بعد و حركت به صورت مجاز در آن به كار رفته و تعريف بسيار ناقصي خواهد بود, زيرا اين تعريف به هيچ وجه بيانگر توان و نيروي بالقوه ي بصري كه در نقاش وجود دارد نيست. انواع مختلفي كه يك عبارت بصري مي تواند به خود بگيرد تا بتوان آن را نقاشي ناميد بي نهايت زياد است.


انتخاب يكي از اين انواع بستگي به آن چيزي دارد كه در ذهن هنر مند است و مي خواهد آن را بيان كند, او بر بعضي از عناصر نسبت به ديگران تاكيد بيشتري مي كند, و تكنيك يا فني را مطابق برنامه اي خاص انتخاب مي كند و بدين وسيله معناي موردنظرش را مي يابد.
نتيجه ي نهائي اين كار همان عبارت و بياني است كه هنرمند حقيقتا"آن را مي جسته است. ولي معناي يك عبارت بستگي به واكنش تماشاگر نيز دارد, زيرا تماشاگر نيز از طريق برخي داوريهاي ذهني خود به تعبير و تفسير آن عبارت مي پردازد وآن را تا حدودي دستخوش تغيير قرار مي دهد. تنها عاملي كه نزد هنرمند و تماشاگر و در واقع نزد همگان يكسان است, حس باصره مي باشد كه عبارت است از اجزاي فيزيولوژيك و رواني سلسله اعصاب و نحوه ي كار آنها و دستگاه حساسي كه بدان وسيله مي بينيم.


روانشناسي گشتالت در زمينه ي دريافتهاي حسي, تحقيقات و بررسيهاي ارزنده اي انجام داده است كه در نتيجه ي آن اطلاعات نسبتا"زيادي درباره ي نقوش بصري و اهميت آنها گردآمده و نيز درباره ي نحوه ي ديدن و چگونگي سازمان يابي و بيان اخبار بصري به وسيله ي انسان كشفياتي حاصل شده است.عوامل فيزيكي و رواني در اين داراي كيفيت نسبي هستند و نبايد آنها را جزمي تصور كرد. هر نقش بصري داراي كيفيتي پر تحرك و فعال است, كه براي تعريف آن از نظر عقلي يا عاطفي و يا مكانيكي, صرفا"به عواملي نظير اندازه يا جهت يا شكل نمي توان اكتفا كرد.عناصري كه نام آنها ياد شد محركهائي هستند كه به خودي خود فاقد هر گونه تحركي هستند, ولي نيروهاي فيزيكي و رواني كه به واسطه ي آنها برانگيخته مي شود تمام فضائي را كه در آن قرار گرفته اند دگرگون مي كند و به طور كلي باعث به وجود آمدن حالت تعادل يا عدم تعادل مي شود.


دريافت و برداشت ما از يك طرح يا شيء موجود در محيط ناشي از مجموع اين عوامل است.ديدنيها پديده هاي صرفا"خارج از ما و تصادفي نيستند, بلكه آنها به منزله ي تجربيات و وقايعي براي حس باصره ي ما هستند و داراي يك تماميتند كه نتيجه ي اتحاد و تشكيل پاره اي از كنشها و واكنشهاي بيروني و دروني ميباشند.


عناصري كه در دستور و قواعد بصري بايد بدان آگاهي داشت انتزاعي هستند ولي به هر حال مي توان خصوصيت كلي آنها را تعريف كرد.معنا در يك بيان انتزاعي بسيار فشرده است وتعقل را از راه ميان بر به مقصد مي رساند و چون به طور مستقيم با عواطف واحساسات تماس پيدا مي كند, معنا را به صورت مجزا و متراكم از بخش آگاه ذهن مستقيما"به نا خود آگاه مي برد.


يك خبر بصري كه به دو صورت مي تواند حاوي معنا باشد, يكي از راه معناي خاصي كه در سمبلها يا رمزهاست و ديگر از طريق تجربيات يكسان و مشترك ما از محيط اطراف كه باعث تداعي معاني از يك خبر بصري مي شود. براي روشن كردن منظورمان از تجربيات مشترك, چند مثال از برخي كيفيات كه همه ي ما از نظر بصري با آن آشنا هستيم و مي توانيم آن را تشخيص دهيم مفيد است:بالا, پائين, آسمان آبي, درختان قائم, ماسه هاي ريز, آتش قرمز-نارنجي-زرد , وامثال اينها .بنابراين خواه ما نسبت به اين موضوع آگاهي داشته و خواه نداشته باشيم كم وبيش واكنشي يكسان نسبت به معناي آنها از خود نشان مي دهيم.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید