بخشی از مقاله
ميلاد پيامبر
ما در لابلاي كتب تاريخي و حديث چنين ميخوانيم : هنگام ولادت آن حضرت ، ايوان كسري شكافت و چند كنگرهي آن فرو ريخت و آتش آتشكدهي فارس خاموش شد ؛ درياچهي ساوه خشك گرديد ؛ بتهاي بتخانهي مكه سرنگون شد ؛ نوري از وجود آن حضرت ، به سوي آسمان بلند شد كه شعاع آن فرسنگها راه را روشن كرد ؛ انوشيروان و مؤبدان خواب وحشتناكي ديدند ؛ ان حضرت ختنه شده وناف بريده به دنيا آمد و گفت :« ألله أكبر و الحمدالله كثيراً سبحان الله بكره و أصيلاً »
سال و ماه و روز ولادت پيامبر
عموم سيره نويسان اتفاق دارند كه ، تولد پيامبر گرامي در عام الفيل ، در سال 570 ميلادي بوده است . زيرا آن حضرت به طور قطع ، در سال 632 ميلادي در گذشته است ، و سن مبارك او 62 تا 63 بوده است . بنابراين ، ولادت او در حدود 570 ميلادي خواهد بود .
اكثر محدثان و مورخان بر اين قول اتفاق دارند كه تولد پيامبر ، در ماه « ربيع الاول» بوده ،ولي در روز تولد او اختلاف دارند . معروف ميان محدثان شيعه اينست كه آن حضرت ، در هفدهم ماه ربيع الاول ، روز جمعه ، پس از طلوع فجر چشم به دنيا گشود ؛ و مشهور ميان اهل تسنن اينست كه ولادت آن حضرت ، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است .
مراسم نامگذاري پيامبر اسلام
روز هفتم فرا رسيد .« عبدالمطلب » ، براي عرض سپاسگزاري به درگاه الهي گوسفندي كشت و گروهي را دعوت نمود و در آن جشن با شكوه ، كه از عموم قريش دعوت شده بود ؛ نام فرزند خود را « محمد » گذارد . وقتي از او پرسيدند : چر ا نام فرزند خود را محمد انتخاب كرديد ، در صورتي كه اين نام در ميان اعراب كم سابقه است ؟ گفت : خواستم كه در آسمان و زمين ستوده باشد . در اين باره « حسان بن ثابت » شاعر رسولخدا چنين ميگويد :
فشق له من اسمه ليجله فذوالعرش محمود و هذا محمد
آفريدگار ، نامي از اسم خود براي پيامبر خود مشتق نمود . از اين جهت ( خدا ) « محمود » ( پسنديده) و پيامبر او « محمد » ( ستوده ) است و هر دو كلمه از يك ماده مشتقند و يكي معني را ميرسانند.
« احمد يكي از نامهاي مشهور پيامبر اسلام بود
هر كس مختصر مطالعهاي در تاريخ زندگي رسول اكرم « ص » داشته باشد ؛ ميداند كه آن حضرت ، از دوران كودكي دو نام داشت و مردم او را با هر دو نام خطاب ميكردند . يكي « محمد » كه جد بزرگوارش « عبدالمطلب » براي او انتخاب كرده بود ، و ديگري « احمد » كه مادرش « آمنه » او را به آن ، ناميده بود . اين مطلب يكي از مسلمات تاريخ اسلام است و سيره نويسان اين مطلب را نقل كرده اند و مشروح اين مطلب را در سيره حلبي ميتوانيد بخوانيد .
عمومي گرامي وي ، « ابوطالب » ،كه پس از درگذشت « عبدالمطلب » ، كفالت و سرپرستي « محمد » به او واگذار شده بود ؛ با عشق و علاقهي زائد الوصفي ، چهل و دو سال تمام ، پروانه وار به گرد شمع وجود وي گشت ، از بذل جان و مال در حراست و حفاظت او دريغ ننمود. در اشعاري كه دربارهي برادر زادهي خود سروده ، گاهي از او به نام « محمد » ، و گاهي به نام « احمد » اسم برده است و اين خود حاكي از آن است كه در آن زمان يكي از نامهاي معروف وي همان « احمد بوده است .
دوران كودكي پيامبر
صفحات تاريخ گواهي ميدهد كه : زندگاني رهبر عاليقدر مسلمانان ، از آغاز كودكي تا روزي كه براي پيامبري برگزيده شد ؛ متضمن يك سلسله حوادث شگفت انگيز است و تمام اين حوادث شگفت انگيز ، جنبهي كرامت داشته و همگي گواهي ميدهند كه حيات و سرگذشت رسول گرامي يك زندگاني عادي نبوده است .
1- تاريخ نويسان ، از قول « حليمه » چنين نقل ميكنند كه او ميگويد : آنگاه كه من پرورش نوزاد « آمنه » را متكفل شدم ؛ در حضور مادر او ، خواستم او را شير دهم . پستان چپ خود را كه داراي شير بود در دهان او نهادم ؛ ولي كودك به پستان راست من بيشتر متمايل بود . امامن از روزي كه بچهدار شده بودم ، شيري در پستان راست خود نديده بودم . اصرار نوزاد ، مرا بر آن داشت كه پستان راست بيشير خود را در دهان او بگذارم . هماندم كه كودك ، شروع به مكيدن كرد ، رگهاي خشك آن پر از شير شد و اين پيش آمد موجب تعجب همهي حضار گرديد .
2- باز او ميگويد : از روزي كه « محمد » را به خانهي خود بردم ؛ روزبروز خير و بركت در خانهام بيشتر شد ، و دارائي و گلهام فزونتر گرديد .
ما در قرآن ، نظائر اين جريان را دربارهي مريم ( مادر عيسي ) ميخوانيم : مثلاً ميفرمايد : وقتي وضع حمل مريم فرا رسيد ، به درختي پناه برد و از ( شدت درد و تنهائي و وحشت از اتهام ) از خداي تمناي مرگ كرد در اين موقع صدائي شنيد : « غمناك مباش ، پروردگار تو چشمه آبي زير پاي تو قرار داده و درخت ( خشكيده ) خرما را تكان ده ، خرماي تازه بر تو ميريزد .»
اگر چه ميان مريم و حليمه ، از نظر مقام و ملكات فاضله ، فاصله زياد است .ولي اگر لياقت و آراستگي خود « مريم » ، موجب اين لطف الهي شده ؛ اينجا هم ممكن است مقام و منزلتي كه اين نوزاد در درگاه خدا دارد ، سبب شود كه خدمتكار آن حضرت مشمول لطف الهي گردد .
دوران جواني
رهبران جامعه بايد بردبار وصابر ، نيرومند و قوي و شجاع و دلاور و نترس و قويدل و داراي روحي بزرگ باشند .
مردان بزدل و ترسو ؛ زبون و ضعيف النفس ؛ بياراده و سست ، چگونه ميتوانند اجتماع را از راههاي پرپيچ و خم عبور دهند ؟ چطور ميتوانند در برابر دشمن مقاومت كنند ، و موجوديت و شخصيت خود را از دستبرد اين و آن حفظ نمايند ؟
عظمت و بزرگي روح زمامدار ، و قدرت و نيروي جسمي و رواني او تاثير عجيبي در پيروان خود دارد . وقتي امير مومنان ، يكي از صميميترين ياران خود را به حكومت مصر انتخاب نمود ؛ نامهاي به مردم ستمديدهي كشور مصر ، كه از مظالم حكومت وقت به ستوه آمده بودند ، نوشت . در آن نامه ، فرماندار خود را به دلاوري و شجاعت روحي توصيف نمود . اينك فرازي چند ، از آن نامه كه شرايط واقعي يك زمامدار را بيان ميكند .
« ... يكي از بندگان خدا را به سوي شما فرستادم كه در روزهاي ترس ، به خواب نميروند و از دشمنان در اوقات بيم و هراس سر باز نميزنند .بر بدكاران از آتش سوزان سختتر است و او « مالك بن حارث » از قبيلهي مذحج است . سخن او را بشنويد و امر و فرمان او را اجراء كنيد ؛ زيرا او شمشيري است از شمشيرهاي خدا كه تيزي آن كند نميشود ، و ضربت آن بياثر نميگردد »
قدرت روحي پيامبر اكرم « ص »
در جبين عزيز « قريش » ، از دوران كودكي وجواني ، آثار قدرت شجاعت ، صلابت و نيرومندي نمايان بود وي در سن پانزده سالگي ، در يكي از جنگهاي قريش با طائفه « هوازن » كه آن را « حرب فجار» مينامند ، شركت داشت . كار او در جبهه رزم ، اين بود كه تير به عموهاي خود ميرساند . ابن هشام در سيرهي خود ، اين جمله را از آن حضرت نقل ميفرمايد كه حضرت فرمود :« كنت ائبل علي أعمامي : به عموهايم تير ميدادم تا پرتاب كنند .»
شركت او در اين جنگ ، آنهم با اين سن و سال ، ما را به شجاعت آن حضرت رهبري ميكند و روشن ميشود كه چرا امير مومنان دربارهي پيامبر ميفرمايد :« هر موقع ، كار در جبهي جنگ ، عرصه بر ما ( سربازان اسلام ) سخت و دشوار ميشد ، به پيامبر پناه ميبرديم و كسي از ما به دشمن از او نزديكتر نبود .»
دوران جواني پيامبر گرامي (ص)
در اينكه جوان قريش ، شجاع و دلير ، نيرومند و تندرست ، صحيح و سالم بود ، جاي گفتگو نيست . زيرا در محيط آزاد و دور از غوغاي زندگي پرورش يافته بود ، و خانوادهاي كه درميان آنها ديده به جهان گشود ، همگي عنصر شهامت و شجاعت بودند . ثروتي ، مانند ثروت خديجه دراختيار داشت ، ووسائل خوشگذراني از هر جهت براي او آماده بود. ولي بايد ديد كه او از اين امكانات مادي چگونه استفاده كرد ؟ آيا بساط عيش و عشرت پهن نبود و مانند بسياري از جوانان ، در فكر اشباع غرائز خود بر آمد ؟ يا با اين وسائل و امكانات ، برنامهي ديگري برگزيد كه از سراسر آن ؛ دور نماي زندگي پر از معنويت او هويدا بود ؟ تاريخ گواهي ميدهد كه او بسان مردان عاقل و كار آزموده زندگي ميكرد هميشه از خوشگذراني و بيخبري گريزان بود . پيوسته بر سيما ، آثار تفكر و تدبير داشت ، و براي دوري از فساد اجتماع ، گاهي مدتها در دامنهي كوهها ، ميان غار ، بساط زندگي را پهن مينمود و در آثار قدرت و صنع وجود به مطالعه ميپرداخت .
عواطف جواني او
دربازار مكه واقعهاي رخ داد كه عواطف انساني او را جريحه دار ساخت . ديد قمار بازي ، مشغول قمار است و از بدي بخت ، شتر خود را باخت ، خانه مسكوني خود را باخت ، كار به جائي رسيد كه ده سال از زندگي خود را نيز از دست داد مشاهدهي اين واقعه ، چنان جوان قريش را متاثر ساخت كه نتوانست همانروز در شهر مكه بماند ؛ بلكه به كوههاي اطراف پناه برد و پس از پاسي از شب به خانه بازگشت . او به راستي ، از ديدن اين نوع مناظر غم انگيز و رقت بار ، متاثر ميگشت و از كمي عقل و شعور اين طبقهي گمراه ، در فكر و تعجب فرو ميرفت .
خانهي خديجه ، پيش از آنكه با محمد « ص» ازدواج كند ، كعبهي آمال و خانه اميد مردم بينوا بود و پس از آنكه با جوان قريش ازدواج نمود ، كوچكترين تغييري در وضع خانه و بذل و بخشش همسر خود نداد .
در مواقع قحطي و كم باراني ، گاهي مادر رضاعي او حليمه به ديدار فرزند خود ميآمد . رسول گرامي عباي خود را زير پاي او پهن مينمود ، و به ياد عواطف مادر خود و آن زندگي ساده ميافتاد و سخنان او را گوش مي داد ، موقع رفتن آنچه ميتوانست درباره مادر خود كمك ميكرد .
فرزندان او از خديجه
وجود فرزند ، پيوند زناشويي را محكمتر مي سازد و شبستان زندگي را پر فروغتر و به آن جلوهي خاصي ميبخشد . همسر جوان قريش ، براي او شش فرزند آورد . دو پسر كه بزرگتر آنها « قاسم » بود ، و سپس « عبدالله » كه به آنها « طاهر » و « طيب» ميگفتند . و چهارتاي آنها دختر بود . ابن هشام مينويسد: بزرگترين دختر او « رقيه » ، بعداً « زينب» و « ام كلثوم » و « فاطمه » بود. فرزندان ذكور او ، تمام پيش از بعثت بدرود زندگي گفتند ، ولي دختران ، دوران نبوت او را درك كردند .
خويشتن داري پيامبر، در برابر حوادث زبانزد همه بود . با اين حال ، در مرگ فرزندان خود ، گاهي تاثرات دل او ، به صورت قطرات اشك از گوشه چشمان او به روي گونههايش ميغلتيد . مراتب تاثر او در مرگ ابراهيم ، كه مادر او « ماريه » بود ، بيشتر بود در حاليكه در دل او ميسوخت ولي با زبان ، به سپاسگزاري خدا مشغول بود . حتي عربي از روي جهل و ناداني به مباني اسلام ، به گريه كردن او اعتراض نمود . پيامبر فرمود يك چنين گريه رحمت است . آنگه افزود :« و من لايرحم لا يرحم : آن كس كه رحم نكند ، مورد ترحم قرار نميگيرد .»
نخستين مرد و زني كه به پيامبر ايمان آوردند
پيشرفت آئين اسلام و نفوذ آن در جهان تدريجي بوده است . در اصطلاح قرآن ، به كساني كه در پذيرفتن و نشر آن پيش گام بودند ؛ « السابقون » گفته ميشود. و سبقت به گرايش به آئين پيامبردر صدر اسلام ، ملاك فضيلت و برتري بود . بنابراين بايد با كمال بيطرفي از روي مدارك صحيح ، موضوع را مورد بررسي قرار دهيم ، و پيش گامترين فرد را از زنان و پيش قدمترين مرد را در پذيرش اسلام بازشناسيم .
علي و خديجه با پيامبر نماز ميخوانند
ابن اثير در « اسد الغابه » ابن حجر ، در« الاصابه» ، در ترجمهي « عفيف كندي » ، و بسياري از دانشمندان تاريخ ، داستان زيرا را از او نقل ميكنند كه او گفت :
در روزگار جاهليت ،وارد « مكه » شدم و ميزبانم « عباس بن عبدالمطلب » بود ، و ما دو نفر در اطراف « كعبه » بوديم ناگهان ديدم مردي آمد ، در برابر « كعبه » ايستاد و سپس پسري را ديدم كه آمد در طرف راست او ايستاد ؛ چيزي نگذشت زني را ديدم كه آمد در پشت سر آنها قرار گرفت ، و من مشاهده كردم كه اين دو نفر به پيروي از آن مرد ، ركوع و سجود مينمودند. اين منظرهي بيسابقه حس كنجكاوي مرا تحريك كرد كه جريان را از « عباس » بپرسم ، او گفت : آن مرد محمد بن عبدالله است ، و آن پسر ، برادر زادهي او ، و زني كه پشت آنها است ، همسر « محمد » است .سپس گفت برادر زادهام ميگويد : كه روزي فرا خواهد رسيد كه خزانههاي « كسري » و « قيصر » را در اختيار خواهد داشت . ولي بخدا سوگند ، روي زمين پيرو اين آئين نيست جز همين سه نفر .سپس راوي گويد : آرزو ميكنم كه ايكاش من چهارمين نفر آنها بودم !
معراج
از نظر قرآن و حديث و تاريخ
تاريكي شب افق را فرا گرفته بود و خاموشي در تمام دنيا حكم ميكرد . هنگام آن رسيده بود كه جانداران در خوابگاههاي خود به استراحت بپردازند ، و براي مدت محدودي ، چشم از مظاهر طبيعت بپوشند ، و براي فعاليت روزانه خود ، تجديد قوا كنند .
شخص پيامبر بزرگ اسلام نيز از اين ناموس طبيعي مستثني نبود. او ميخواست پس از اداء فريضه ، به استراحت بپردازد ولي يك مرتبه صداي آشنائي به گوش او رسيد ، آن صدا از « جبرئيل» ، امين وحي بود كه به او گفت امشب سفر دور و درازي در پيش داريد و من نيز همراه تو هستم تا نقاط مختلف گيتي را با مركب فضا پيمائي به نام « براق » بپيمائيد .
پيامبر گرامي سفر با شكوه خود را از خانهي خواهرش ، « ام هاني » آغاز كرد ، و با همان مركب به سوي « بيت المقدس » ، واقع در كشور اردن كه آن را « مسجد الاقصي » نيز مينامند روانه شد ، و در مدت بسيار كوتاهي در آن نقطه پائين آمد ، و از نقاط مختلف مسجد ، « بيت اللحم » كه زادگاه حضرت مسيح است و منازل انبياء و آثارو جايگاه آنها ديدن به عمل آورد؛ و در برخي از منازل دو ركعت نماي گزارد .
سپس قسمت دوم از برنامهي خود را آغاز فرمود . از همان نقطه به سوي آسمانها پرواز نمود ؛ ستارگان و نظام جهان بالا را مشاهده كرد ؛ و با ارواح پيامبران و فرشتگان آسماني سخن گفت ، و از مراكز رحمت و عذاب ( بهشت و دوزخ ) بازديدي به عمل آورد ؛درجات بهشتيان و اشباح دوزخيان را از نزديك مشاهده فرمود ؛ و در نتيجه از رموز هستي و اسرار جهان آفرينش و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بيپايان خدا كاملاً آگاه گشت .سپس به سير خود ادامه داد ، و به آثار قدرت بيپايان خدا كاملاً آگاه گشت .سپس به سير خود ادامه داد ، و به آثار قدرت بيپايان خدا كاملاً آگاه گشت .سپس به سير خود ادامه داد ، و به « سدره المنتهي » رسيد ، و آن را سراپا پوشيده از
شكوه و جلال و عظمت ديد . در اين هنگام برنامه وي پايان يافت ، سپس مامور شد از همان راهي كه پرواز نموده بود بازگشت نمايد . در مراجعت نيز در « بيت المقدس » فرود آمد ، و پرواز نموده بود بازگشت نمايد . در مراجعت نيز در « بيت المقدس » فرود آمد ، و راه مكه و وطن خود را در پيش گرفت ، و در بين راه به كاروان بازرگاني قريش برخورد ،در حالي كه آنان شتري را گم كرده بودند و به دنبال آن ميگشتند و از آبي كه در ميان ظرف آنها بود قدري خورده ، و باقيمانده آن را به روي زمين ريخت و بنا به روايتي سرپوشي روي آن گذارد ، و از مركب فضا پيماي خود در خانه « ام هاني » پيش از طلوع فجر پائين آمد ، و براي اولين بار ، راز خود را به او گفت و در روز همان شب ، در مجامع و محافل قريش ، پرده از راز خود برداشت . داستان معراج و سير شگفت انگيز او كه در فكر قريش امر ممتنع و محالي بود ؛ در تمام مراكز دهن به دهن گشت ، و سران « قريش » را بيش از همه عصباني نمود .
قريش به عادت ديرينهي خود به تكذيب او برخاستند و گفتند : در مكه كساني هستند كه « بيت المقدس » را ديدهاند ؛ اگر راست ميگوئي ، كيفيت ساختمان آنجا را تشريح كن . پيامبر نه تنها خصوصيات ساختمان بيت المقدس را تشريح كرد بلكه حوادثي را كه در ميان مكه و بيتالمقدس رخ داده بود بازگو نمود و گفت : در ميان راه به كاروان فلان قبيله برخورد نمودم و شتري از آنها گم شده بود؛ و در ميان اثاثهي آنها ظرفي پر از آب بود و من از آن نوشيدم و سپس آن را پوشانيدم و در نقطهاي به گروهي برخوردم كه شتري از آنها رميده و دست آن شكسته بود . قريش گفتند : از كاروان قريش خبر ده ، گفت آنها را در « تنعيم » ( ابتداي حرم است ) ديدم و شتر خاكستري رنگي در پيشاپيش آنها حركت ميكرد ، و كجاورهاي روي آن گذارده بودند و اكنون وارد شهر مكه ميشوند ، قريش از اين خبرهاي قطعي سخت عصباني شدند و گفتند اكنون صدق و كذب گفتار او براي ما معلوم ميشود . ولي چيزي نگذشت ،طلائع كاروان وارد شهر شد و « ابوسفيان » و مسافران جزئيات گزارشهاي آن حضرت را تصديق نمودند .
حجه الوداع
در ميان عبادات دستجمعي اسلام ، مراسم حج ، بزرگترين و باشكوهترين عبادتي است كه مسلمانان بجاي ميآورند . زيرا اين مراسم آنها سالي يكبار ، براي ملت مسلمان بزرگترين مظهر وحدت و يگانگي ، نشانه كامل وارستگي از مال و مقام ، نمونهي بارز مساوات و برابري تمامي انسانها و وسيلهي تحكيم روابط در بين مسلمانان و ... ميباشد حال اگر ما مسلمانان از اين خوان گسترده كمتر استفاده ميكنيم ، و اين كنگره سالانهي اسلامي را ( حقا كه ميتواند پاسخگوي بسياري از مشكلات اجتماعي ما و مبداء تحولاتي عميق در زندگاني ما ، باشد ) بدون بهرهبرداري كامل ، برگزار مينمائيم ؛ نشانهي قصور قانون نيست ، بلكه گواه بر قصور و يا تقصير رهبران اسلامي است كه درصدد استفاده از اين مراسم بر نمي آيند .
از روزي كه « خليل الرحمن » ، از بناي كعبه فراغت يافت ، و خداپرستان را به زيارت اين خانه دعوت نمود ، پيوسته اين نقطه ، كعبهي قلوب ، و مطاف ملتهاي خداشناس بوده است . همه ساله گروهي از اكناف جهان ، و نقاط مختلف عربستان ، به زيارت اين خانه شتافته ، و مراسمي را كه از حضرت ابراهيم (ع) آموخته بودند ، انجام ميدادند .
اما گذشت زمان ، انقطاع ملت حجاز از رهبري پيامبران ، خود خواهي قريش ، حكومت بت بر افكار جهان عرب ، موجب شده بود كه مراسم حج از نظر زمان و مكان ، دستخوش تحريف و تغيير گردد و قيافه واقعي خود را از دست بدهد .
روي اين جهات ، پيامبر خدا ، در سال دهم هجرت ، از طرف خدا مأموريت يافت ، كه در آن سال شخصاً در مراسم حج شركت جويد ، و عملاً مردم را به تكاليف خود آشنا سازد ، و هر گونه شاخههاي كج و معوجي را كه روي علل ياد شده ، بر پيكر اين عبادت روئيده بود ، ببرد ، و ح
دود « عرفات » و « مني » و موقع كوچ از آنها را به مردم تعليم كند . اين سفر ، بيش از آنكه جنبه سياسي و اجتماعي داشته باشد ، جنبه ي تعليمي داشت .
پيامبر در يازدهمين ماه اسلامي ( ذوالقعده ) دستور داد كه در شهر مدينه و ميان قبايل اعلان كنند كه پيامبر امسال ، عازم زيارت خانهي خدا است اين اطلاعيه ، شوق و علاقهي فراواني را در دل گروه عظيمي از مسلمانان برانگيخت و به دنبال آن ، هزاران نفر در اطراف مدينه خيمه زدند و همگي در انتظار حركت پيامبر بودند.
پيامبر در بيست و ششم ذي القعده ، « ابودجانه » را جانشين خود در مدينه قرار داد ، و در حالي كه بيش از شصت قرباني همراه داشت ، به سوي مكه حركت نمود .وقتي به « ذي الحليفه » (نقطهاي كه در « مسجد شجره » نيز آنجا قرار دارد ) رسيد با پوشيدن دو پارچهي ساده از مسجد « شجره » احرام بست ، و هنگام بستن احرام ، دعاي معروف احرام را كه « لبيك » و پاسخ به نداي ابراهيم است ، قرائت نمود . و نيز هر موقع سواري را ميديد كه يا در بلندي و سرازيري قرار ميگرفت ، « لبيك » ميگفت . وقتي به نزديكي مكه رسيد ، « لبيك » را قطع كرد ، روز چهارم وارد مكه شد ، و يكسره راه مسجد را پيش گرفت و از باب « بني شيبه » وارد مسجد الحرام شد ؛ در حالي كه خدا را حمد و ثنا ميگفت و به ابراهيم درود ميفرستاد .
وقتي هنگام طواف ، برابر « حجر الاسود » قرار گرفت ، نخست آن را « استلام » نمود ،و هفت بار اطراف كعبه دور زد . سپس براي اداي نماز طواف ، پشت مقام ابراهيم قرار گرفت و دو ركعت نماز خواند . وقتي از نماز فارغ شد ، شروع به سعي ميان صفا و مروه نمود . سپس رو به زائران كرد و گفت : كساني كه همراه خود قرباني نياوردهاند : از احرام خارج شوند ، و تمام محرمات احرام براي آنان با « تقصير» ( كوتاه كردن مو و يا گرفتن ناخن )حلال ميشود .
اما من و افرادي كه همراه خود قرباني آوردهاند ؛ بايد به حالت احرام باقي بمانند ،تا لحظهاي كه قرباني خود را سر ببرند .
اين كار بر گروهي سخت و گران آمد . عذر آنان اين بود كه هرگز براي ما گوارا نيست كه پيامبر در احرام باشد و ما از احرام خارج شويم ، و چيزهائي كه بر او حرام است ، براي ما جائز و حلال گردد . گاهي ميگفتند : صحيح نيست ، ما جزو زائران خانهي خدا باشيم ، ولي قطرات آب غسل از سر و گردن ما بريزد .
ديدگان پيامبر به « عمر » افتاد ،كه در حالت احرام باقي بود . به او گفت : آيا قرباني همراه خود آوردهاي ؟ گفت نه . فرمود : چرا از احرام خارج نشدي ؟ گفت: براي من گوارا نيست كه از احرام خارج شوم ،ولي شما به همان حالت باقي بماني . پيامبر فرمود : شما نه حالا ، بلكه پيوسته بر اين عقيده باقي خواهي ماند .
پيامبر از ترديد و دودلي مردم ناراحت شد و گفت : لوكنت استقبلت من امري ما استد برت لفعلت كما امرتكم : يعني اگر آينده براي من مانند گذشته روشن بود ، و از دودلي و ترديد بيجاي شما اطلاع ميداشتم ، من هم مانند شما بدون اينكه قرباني همراه داشته باشم ؛ به زيارت خانهي خدا مي آمدم . اما چه كنم ، من قرباني همراه خود آوردهام و به فرمان خدا ( حتي يبلغ الهدي محله ) بايد در حال احرام بمانم تا روز مني قرباني خود را در قربانگاه سر ببرم . ولي هر كس كه قرباني همراه نياورده ، بايد از احرام خارج شود ، و آنچه را كه انجام داده است عمره محسوب نمايد ، و بعداً براي حج احرام ببندد.
مراسم حج آغاز ميگردد
اعمال عمره به پايان رسيد پيامبر راضي نبود در فاصلهي عمره و اعمال حج ، در خانهي كسي بسر ببرد . از اينرو دستور داد كه خيمهي او را در بيرون مكه بزنند .
روز هشتم ذي الحجه فرا رسيد . زائران خانهي خدا ، همان روز از مكه به سوي عرفات حركت ميكنند تا در عرفه ، از ظهر روز نهم تا غروب آن روز توقف نمايند . پيامبر روز هشتم ذي الحجه - كه روز « ترويه » نيز ميگويند – از طريق « مني » عازم عرفات شد ، و تا طلوع آفتاب روز نهم در « مني » ماند .سپس بر شتر خود سوار شد ، و راه « عرفات » را پيش گرفت و در نقطهاي به نام « نمره » كه خيمه آن حضرت را در آنجا زده بودند ، فرود آمد . در آن اجتماع باشكوه ، در حالي كه روي شتر قرار گرفته بود ؛ سخنان تاريخي خود را ايراد فرمود .
سخنان تاريخي پيامبر در حجه الوداع
..... در آن روز ، سرزمين عرفه شاهد اجتماعي عظيم و با شكوه بود ، و ملت حجاز تا به آن روز ، چنين اجتماعي را به ياد نداشت . نداي توحيد و شعار يگانه پرستي در آن سرزمين طنين انداز بود . نقطهاي كه تا چندي پيش ، اقامتگاه مشركان و بت پرستان بود ، براي ابد پايگاه رجال توحيد و خداپرستان گرديد . پيامبر نماز ظهر و عصر را در سرزمين عرفات با صد هزار تن به جا آورد .سپس خطبهي تاريخي خود را در آن روز ، در حالي كه روي شتر قرار گرفته بود ايراد فرمود . و يكي از ياران او – كه صداي بلند و رسائي داشت - سخنان او را تكرار كرده ، و به گوش افراد دور دست ميرسانيد .
او در آن روز سخنان خود را چنين آغاز كرد و گفت :« اي مردم ! سخنان مرا بشنويد ، شايد پس از اين ، شما را در اين نقطه ملاقات نكنم .
اي مردم ! خونها و اموال شما بر يكديگرند تا روزي كه خدا را ملاقات نمائيد ، مانند امروز و اين ماه ، محترم ،و هر نوع تجاوز به آنها حرام است ».
پيامبر براي اينكه ازرسوخ و تاثير پيام خود پيرامون احترام جان و مال مسلمانان مطمئن شود ، به « ريبعه بن اميه » فرمود :« از آنان چند مطلب زير را بپرس و بگو : اين ماه چه ماهي است ؟ همگي گفتند : ماه حرام است و جنگ و خونريزي در اين ماه ممنوع و قدغن ميباشد . پامبر به ربيعه گفت : به آنان بگو : خداوند خونها و مالهاي شما را بر يكديگر تا روزي كه رخت از اين جهان بربنديد ؛ مانند اين ماه ، حرام كرده و محترم شمرده است » .
« باز فرمود از آنان بپرس : اين سرزمين ، چه سرزميني است ؟ همگي گفتند : سرزمين محترم و خونريزي و تجاوز در آن ، شديداً ممنوع است . فرمود : به آنان برسان كه : خون و مال شما ، بسان اين سرزمين محترم و هر نوع تجاوز به آنها ممنوع ميباشد .»
« باز فرمود از آنان سوال كن : امروز چه روزي است ؟! گفتند : حج اكبر است . فرمود : به ايشان ابلاغ كن كه خون و مال شما بسان امروز محترم ميباشد .»
« هان اي مردم ! بدانيد : خونهائي كه در دوران جاهليت ريخته شده ، همگي بايد به دست فراموشي سپرده شود ، و قابل تعقيب نيست . حتي خون ابن ربيعه ( يكي از نزديكان پيامبر) نيز بايد فراموش گردد.»
« شما به زودي به سوي خدا باز ميگرديد در آن جهان به اعمال نيك و بد شما رسيدگي ميشود . من به شما ابلاغ ميكنم : هر كس امانتي نزد او باشد بايد آن را به صاحبش باز گرداند .»
هان اي مردم ! بدانيد ربا در آئين اسلامي شديداً حرام است كساني كه سرمايههاي خود را در راه اخذ ربا ، به كار انداخته اند ؛ فقط ميتوانند سرمايههاي خود را بازستانند . نه ستم كنند و نه ستم بكشند و ربحي كه عباس قبل از اسلامي از بدهكاران خود ، ميخواست ، اكنون ساقط است و حق مطالبه ندارد ».
« اي مردم ! شيطان از اينكه در سرزمين شما مورد پرستش قرار گيرد ، نوميد گشته ، ولي اگر در امور كوچك از او پيروي كنيد ، از شما راضي و خرسند ميگردد . از پيروي شيطان بپرهيزيد » .
« تغيير و تبديل ماههاي حرام ناشي از افراط در كفر است ، و افراد كافري كه با ماههاي حرام آشنائي ندارند ، بر اثر اين تبديل ، گمراه ميشوند ، و اين تغيير باعث ميشود كه ماه حرام ، يكسال ماه حلال گردد ، و سال ديگر ماه حرام شود .
آنان بدانند كه با اين عمل ، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام ميكنند ».
بايد ترتيب ماههاي حلال و حرام در سال ، به سان روزي باشد كه خداوند در آن روز آسمان و زمين و ماه و خورشيد را آفريد . شمارهي ماهها نزد خدا دوازده تا است ، كه چهار ماه از آن دوازده ماه را ماه حرام قرار داده است . اين چهار ماه عبارتند از : ذي القعده و ذي الحجه و محرم كه پشت سر هم قرار دارند ، و ماه رجب .
« هان اي مردم ! زنان شما بر شما حق دارند . شما نيز به گردن آنان حق داريد . حق شما اينست كه بدون رضايت شما ،كسي را به خانه نپذيرند ، و مرتكب خلافي نشوند . در غير اين صورت ، خدا به شما اذن داده كه بستر آنها را ترك كنيد و آنان را تأديب نمائيد ، و اگر به راه حل بازگشتند ، سايهي لطف و محبت خود را بر بستر آنها بيفكنيد ، و وسائل زندگي آنها را بطور مرفه فراهم سازيد .»
« من در اين سرزمين به شما سفارش ميكنم كه به زنان نيكي كنيد . زيرا آنان امانتهاي الهي در دست شما هستند ، و با قوانين الهي بر شما حلال شدهاند .»
هان اي مردم ! در سخنان من دقت كنيد و بينديشيد . من در ميان شما دو چيز به يادگار ميگذارم كه اگر به آنها چنگ بزنيد گمراه نميشويد . يكي كتاب خدا و ديگري سنت و گفتار من است .»
« هان اي مردم !سخنان مرا بشنويد و دربارهي آنها فكر نمائيد .هر مسلماني با مسلمان ديگر برادر است ، و همهي مسلمانان جهان با يكديگر برادرند ، و چيزي از اموال مسلمانان براي مسلماني حلال نيست ، مگر اينكه آن را به طيب خاطر به دست آورده باشد .»
« هان اي ردم !حاضران به غائبان برسانند ، بعد از من پيامبري نيست ، و پس از شما مسلمانان امتي نيست .»
« اي مردم ! بدانيد من امروز اعلام ميكنم كه كليهي مراسم و عقائد دوران جاهلي را زير پاي خود نهاده ، بطلان آن را به اطلاع شما ميرسانم .»
دراين موقع پيامبر سخنان خود را قطع كرد و در حالي كه با انگشت سبابه (انگشت شهادت ) به آسمان اشاره ميكرد ، گفت : بارالها پيامهاي ترا رسانيدم . سپس پيامبر با گفتن سه بار « اللهم اشهد » گفتار خود را به پايان رسانيد .
سرگذشت غدير
مراسم حج به پايان رسيد : مسلمانان، اعمال حج را از پيامبر عاليقدر آموختند. در اين هنگام ، پيامبر گرامي تصميم گرفت ،كه مكه را به عزم مدينه ترك گويد . فرمان حركت صادر گرديد . هنگامي كه كاروان به سرزمين « رابغ » كه در سه ميله « جحفه » قرار دارد ، رسيد ؛ امين وحي در نقطهاي به نام « غدير خم » فرود آمد ، و او را با آيهي زير مورد خطاب قرار داد كه :« بلغ ما انزل إليك من ربك و إن لم تفعل فما بلغت رسالته» آنچه كه از طرف خدا فرستاده شده ، به مردم ابلاغ كن . و اگر ابلاغ نكني رسالت خود را تكميل نكردهاي ، خداوند ترا از سر مردم حفظ ميكند .
ارادهي حكيمانهي خداوند بر اين تعلق گرفته است كه واقعهي تاريخي غدير ، در تمام قرون و اعصار بصورت يك تاريخ زنده كه قلوب و دلها به سوي آن جذب ميشوند ، بماند ؛ و نويسندگان اسلامي در هر عصر و زماني در كتابهاي تفسير و تاريخ و حديث و كلام ، پيرامون آن سخن بگويند ؛ و گويندگان مذهبي در مجالس وعظ و خطابه دربارهي ان داد سخن دهند و آن را از فضايل غير قابل انكار امام بشمارند . نه تنها خطبا و گويندگان ، بلكه شعرا و سرايندگان ، از اين واقعه الهام گرفته و ذوق ادبي خود را از تفكر و انديشه پيرامون اين حادثه و از مزيد اخلاص به صاحب ولايت مشتعل سازند ، و عاليترين قطعات را بصورتهاي گوناگون و به زبانهاي مختلف از خود به يادگار بگذارند .
از اين جهت ، كمتر واقعهي تاريخي در جهان ، بسان رويداد « غدير » ، مورد توجه طبقات مختلف ، از محدث و مفسر و ازمتكلم و فيلسوف ، از خطيب و شاعر ، و از مورخ و سيره نويس قرار گرفته و اين اندازه دربارهي آن عنايت مبذول شده است .
يكي از علل ابديت و جاوداني بودن اين حديث ، نزول دو آيه از آيات قرآن پيرامون اين واقعه است ، و تا روزي كه قرآن ابدي و جاوداني است ، اين واقعه تاريخي نيز ابدي بوده و از خاطرهها محو نخواهد شد .
از آنجا كه جامعهي اسلامي در اعصار ديرينه و هم اكنون جامعهي شيعه ، آن را يكي از اعياد مذهبي ميشمارند و مراسمي را كه در ديگر اعياد بر پا مي دارند ، در اين روز نيز انجام ميدهند ؛ طبعاً واقعهي تاريخي غدير رنگ ابديت به خود گرفته و هيچ گاه از خاطرهها فراموش نميشود .
از مراجعه به تاريخ ، به خويي معلوم مي شود كه روز هيجدهم ذي الحجه الحرام ، در ميان مسلمانان به نام روز عيد غدير معروف بود ، تا آنجا كه « ابن خلكان » ، دربارهي « المستعلي ابن المستنصر » ميگويد : در سال 487 در روز غدير خم كه روز هيجدهم ذي الحجه الحرام است ، مردم با او بيعت كردند و دربارهي المستنصر بالله العبيدي مينويسد : وي در سال 487، دوازدهم شب به آخر ماه ذي الحجه باقي مانده بود ، درگذشت . اين شب همان هيجدهم ماه ذي الحجه شب عيد غدير است .
« ابوريحان بيروني » ،در كتاب « الآثار الباقيه » ، عيد غدير را از عيدهائي شمرده كه همه مسلمانان ، بر پا ميداشتند و جشن ميگرفتند .
نه تنها ابن خلكان و ابوريحان بيروني ، اين روز را عيد مينامند ؛ بلكه « ثعالبي » نيز ، اين شب را از شبهاي معروف در ميان امت اسلامي شمرده است .
ريشهي اين عيد اسلامي به خود روز غدير باز ميگردد. زيرا در آن روز پيامبر به مهاجر و انصار ، بلكه به همسران خود دستور داد كه بر علي وارد شوند و به او در مورد چنين فضيلتي بزرگ تبريك بگويند.
« زين بن ارقم » ميگويد : از مهاجر ، ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير ، نخستين كساني بودند كه باعلي دست بيعت دادند و مراسم تبريك و بيعت تا مغرب ادامه داشت .
طلب آمرزش براي اهل بقيع
روزي كه پيامبر احساس بيماري كرد ، دست علي را گرفت و با گروهي كه به دنبال وي بودند به سوي قبرستان بقيع حركت كرد ، و به همراهان خود گفت : از طرف خدا مأمورم كه براي اهل بقيع طلب آمرزش نمايم . هنگامي كه گام به بقيع نهاد بر اهل قبور سلام كرد و سخنان خود را چنين آغاز نمود : سلام من بر شما اي كساني كه زير خاكها قرار گرفتهايد . حالتي كه در آن قرار داريد ، بر شما خوش و گوارا باد . فتنهها مانند پارههاي شب تاريك ، روي آورده و يكي به ديگري پيوسته است . سپس براي اهل بقيع طلب آمرزش نمود . بعداً رو به علي « ع » كرد و گفت : كليد گنجهاي دنيا و زندگي ممتد در آن را به من عرضه داشتند و مرا ميان آن و ملاقات پروردگار و دخول به بهشت ، مخير ساختهاند ؛ ولي من ملاقات پرورودگار و ورد به بهشت را ترجيح دادهام .
فرشتهي وحي ، هر سال قرآن را يكبار به من عرضه ميداشت ، ولي امسال دوبار آن را به من عرضه داشت وجهتي ندارد جز اينكه اجل من فرا رسيده است .
كساني كه به جهان آفرينش از ديدگاه ماديگري مينگرند و دايرهي هستي را چيزي جز ماده و آثار آن نميدانند ؛ شايد در اين باره ترديد ورزند و با خود بگويند : چگونه ميتوان با ارواح سخن گفت ؟! و چگونه ميشود با آنها ارتباط برقرار ساخت ؟ چطور انسان ميتواند از مرگ خود آگاه گردد ؟ اما اين موضوع براي كساني كه حصار ماديگري را شكستهاند و به وجود روان مجرد از بدن عنصري معتقدند ، هرگز ارتباط با ارواح را انكار نكرده ، و آن را كاملاً امري ممكن و واقعي تلقي ميكنند .
پيامبري كه با عالم وحي و عوامل ديگر مجرد از ماده و مصون از خطا ، مربوط است ، به طور مسلم ميتواند از فرا رسيدن اجل خود به فرمان خدا گزارش دهد .
حوادث سال يازدهم هجرت
اضطراب و دلهره سراسر « مدينه » را فرا گرفته بود . ياران پيامبر با ديدگاني اشكبار ، ودلهائي آكنده از اندوه دور خانهي پيامبر گرد آمده بودند ، تا از سرانجام بيماري پيامبر آگاه شوند . گزارشهائي كه از داخل خانه به بيرون ميرسيد ، از وخامت وضع مزاجي آن حضرت حكايت ميكرد ؛ و هر نوع اميد به بهبودي را ز بين ميبرد و مطمئن ميساخت كه جز ساعاتي چند ، از آخرين شعلههاي نشاط زندگي پيامبر باقي نمانده است .
گروهي از ياران آن حضرت علاقمند بودند كه از نزديك رهبر عاليقدر خود را زيارت كنند ، ولي وخامت وضع پيامبر اجازه نميداد در اطاقي كه وي در آن بستري گرديده بود؛ جز اهل بيت وي ،كسي رفت و آمد كند .
دختر گرامي و يگانه يادگار پيامبر ، فاطمه (ع) در كنار بستر پدر نشسته بود و برچهرهي نورانياو نظاره ميكرد او مشاهده مينمود كه عرق مرگ ، بسان دانههاي مرواريد ، از پيشاني و صورت پدرش سرازير ميگردد . زهرا (ع) ، با قلبي فشرده و ديدگاني پر از اشك و گلوي گرفته ، شعر زيرا را كه از سرودههاي ابوطالب درباره پيامبر عاليقدر بود ، زمزمه ميكرد و ميگفت :
و ابيض يستسقي الغمام بوجهه ثمال ايتامي عصمه للارامل :
چهرهي روشني كه به احترام آن ، باران از ابر درخواست ميشود ، شخصيتي كه پناهگاه يتيمان و نگهبانان بيوه زنان است .
در اين هنگام ، پيامبر ديدگان خود را گشود ، و با صداي آهسته به دختر خود فرمود :اين شعري است كه ابوطالب دربارهي من سروده است ؛ ولي شايسته است به جاي آن ، آيهي زير را تلاوت نمائيد :« و ما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل افإن مات اوقتل إنقلبتم علي اعقابكم و من يتقلب علي عقبيه فلن يضر الله شيئاً و سيجزي الشاكرين »
محمد پيامبر خدا است و پيش از او پيامبراني آمدهاند و رفتهاند . آيا هر گاه او فوت كند و يا كشته شود ، به آئين گذشتگان خود باز ميگرديد ؟ هر كس به آئين گذشتگان خود بازگردد خدا را ضررنميرساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش ميدهد .
پيامبر با دختر خود سخن ميگويد :
تجربه نشان ميدهد كه عواطف در شخصيتهاي بزرگ ، بر اثر تراكم افكار و فعاليتهاي زياد ، نسبت به فرزندان خود كم فروغ ميگردد . زيرا اهداف بزرگ و افكار جهاني آنچنان آنان را به خود مشغول ميسازد كه ديگر عاطفه و علاقه به فرزندان ، مجالي براي بروز و ظهور نمييابد ، ولي شخصيتهاي بزرگ معنوي و روحاني از اين قاعده مستثني هستند . آنان با داشتن بزرگترين اهداف و ايدههاي جهاني و مشاغل روز افزون ، روح وسيع و روان بزرگي دارند ، كه گرايش به يك قسمت ، آنها را از قسمت ديگر باز نميدارد .
علاقهي پيامبر به يگانه فرزند خود ، از عاليترين تجلي عواطف انساني بود تا آنجا كه پيامبر هيچگاه بدون وداع با دختر خود ، مسافرت نميكرد و هنگام مراجعت از سفر قبل از همه به ديدن او ميشتافت . در برابر همسران خود ، از وي احترام شايستهاي به عمل مي آورد ، و به ياران خود ميفرمود :
« فاطمه پارهي تن من است . خشنودي وي خشنودي من ، و خشم او خشم من است .»
ديدار زهرا ، او را به ياد پاكترين و عطوفترين زنان جهان ، « خديجه » ميانداخت كه در راه هدف مقدس شوهر ، به سختيهاي عجيبي تن داد و ثروت و مكنت خود را در آن راه بذل نمود .
در تمام روزهائي كه پيامبر بستري بود ، فاطمه (ع) در كنار بستر پيامبر نشسته و لحظهاي از او دور نميشد . ناگاه پيامبر به دختر خود اشاره نمود كه با او سخن بگويد . دختر پيامبر قدري خم شد و سر را نزديك پيامبر آورد . آنگاه پيامبر با او به طور آهسته سخن گفت . كساني كه در كنار بستر پيامبر بودند ، از حقيقت گفتگوي آنها آگاه نشدند . وقتي سخن پيامبر به پايان رسيد ،زهرا سخت گريست و سيلاب اشك از ديدگان او جاري گرديد . ولي مقارن همين وضع ، پيامبر بار ديگر به او اشاره نمود و آهسته با او سخن گفت اين بار زهرا با چهرهاي باز و قيافهاي خندان و لبان پرتبسم سر برداشت . وجود اين دو حالت متضاد در وقت مقارن ، حضار را به تعجب واداشت .آنان از دختر پيامبر خواستند كه از حقيقت گفتار پيامبر آگاهشان سازد ، و علت بروز اين دو حالت مختلف را ، براي آنان روشن سازد .زهرا فرمود :من راز رسول خدا را فاش نميكنم .
پس از درگذشت پيامبر ، زهرا (ع) روي اصرار « عائشه » ، آنان را از حقيقت ماجرا آگاه ساخت و فرمود : پدرم در نخستين بار مرا از مرگ خود مطلع نمود و اظهار كرد كه من از اين بيماري بهبودي نمييابم .براي همين جهت به من ،گريه و ناله دست داد ، ولي بار ديگر به من گفت كه تو نخستين كسي هستي كه از اهل بيت من ، به من ملحق مي شوي . اين خبر به من نشا و سرور بخشيد ، فهميدم كه پس از اندكي به پدر ملحق ميگردم .
در آخرين لحظههاي زندگي ، چشمان خود را باز كرد و گفت : برادرم را صدا بزنيد تا بيايد در كنار بستر من بنشيند
. همه فهميدند مقصودش علي است . علي در كنار بستر وي نشست ، ولي احساس كرد كه پيامبر ميخواهد از بستر برخيزد . علي پيامبر را از بستر بلند نمود و به سينهي خود تكيه داد .
چيزي نگذشت كه علائم احتضار ، در وجود شريف او پديد آمد . شخصي از ابن عباس پرسيد ، پيامبر در آغوش چه كسي جان سپرد . ابن عباس گفت : پيامبر گرامي در حالي كه سر او در آغوش علي بود ، جان سپرد . همان شخص افزود كه عايشه مدعي است كه سر پيامبر بر سينهي او بود كه جان سپرد . ابن عباس گفته ي او را تكذيب كرد و گفت : پيامبر در آغوش علي (ع) جان داد و علي و برادر من ، « فضل» او را غسل دادند .
امير مومنان ، در يكي از خطبهةاي خود به اين مطلب تصريح كرده ميفرمايد :
« و لقد قبض رسول الله و ابن رأسه لعلي صدري ... و لقد و ليت غسله و الملائكه اعواني »
پيامبر در حالي كه سر او بر سينه ي من بود ، قبض روح شد . من او را در حالي كه فرشتگان مرا ياري و كمك ميكردند ، غسل دادم .
گروهي ازمحدثان نقل ميكنند كه آخرين جملهاي كه پيامبر در آخرين لحظات زندگي خود فرمود ، جملهي « لا ، مع الرفيق الاعلي » بوده است . گويا فرشتهي وحي او را در موقع قبض روح مخير ساخته است كه بهبودي يابد و بار ديگر به اين جهان باز گردد ، و يا پيك الهي ، روح او را قبض كند و به سراي ديگر به اين جهان باز گرداند ؛ و يا پيك الهي روح ، او را قبض كند و به سراي ديگر بشتابد . وي با گفتن جملهي مزبور ، به پيك الهي رسانيده است كه ميخواهد به سراي ديگر بشتابد و با كساني كه در آيهي زير به آنها اشاره شده ، بسر ببرد .« فأولئك مع الذين أنعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقاً » آنان با كساني هستند كه خداوند به آنها نعمت بخشيده ؛ از پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان ، و اينها چه نيكو دوستان رفيقاني هستند . پيامبر اين جمله را فرمود و ديدگان و لبهاي وي روي هم افتاد !
روز رحلت
روح مقدس و بزرگ آن سفير الهي ، نيمروز دوشنبه در 28 ماه صفر ، به آشيان خلد پرواز نمود .آنگاه پارچهاي يمني بر روي جسد مطهر آن حضرت افكندند و براي مدت كوتاهي در گوشهي اتاق گذاردند . شيون زنان و گريهي نزديكان پيامبر ، مردم بيرون را مطمئن ساخت ،كه پيامبر گرامي در گذشته است . چيزي نگذشت كه خبر رحلت وي در سر تا سر شهر انتشار يافت .
خليفهي دوم ، روي عللي ، در بيرون خانه فرياد زد كه پيامبر فوت نكرده و بسان موسي پيش خداي خود رفته است ؛ و بيش از حد در اين موضوع پافشاري مينمود و نزديك بود كه گروهي را با خود همرأي سازد . در اين ميان ، يك نفر از ياران رسول خدا اين آيه را بر او خواند :« و ما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل افإن مات أو قتل إنقلبتم علي أعقابكم »: محمد پيامبريست كه پيش از او پيامبراني آمدهاند و رفتهاند . آيا هرگاه بميرد و يا كشته شود ، عقب گرد مينمائيد ؟ وي با شنيدن اين آيه ، دست از مدعاي خود برداشت و آرام گرفت .
امير مومنان جسد مطهر پيامبر را غسل داد و كفن كرد ، زيرا پيامبر فرموده بود كه نزديكترين فرد مرا غسل خواهد داد ، و اين شخص جز علي ، كسي نبود .
سپس چهرهي او را باز كرد ، ودر حالي كه سيلاب اشك از ديدگان او جاري بود ؛ اين جملهها را گفت : پدر و مادرم فداي تو گردد، با فوت تو رشتهي نبوت و وحي الهي واخبار آسمانها - كه هرگز با مرگ كسي بريده نميشود – قطع گرديد .
اگر نبود كه ما را به شكيبائي در برابر ناگواريها دعوت فرمودهايد ، آنچنان در فراق تو اشك ميريختم كه سرچشمهي اشك را ميخشكانيدم ، ولي حزن و اندوه ما در اين راه پيوسته است و اين اندازه در راه بسيار كم است ، و جز اين چاره نيست . پدر و مادرم فداي تو باد ما را در سراي ديگر بياد آر و در خاطر خود نگاهدار .
نخستين كسي كه بر پيامبر نماز گزارد ، امير مومنان بود . سپس ياران پيامبر ، دسته دسته بر جسد او نماز گزاردند و اين مراسم تا ظهر روز سه شنبه ادامه داشت . و سپس تصميم بر اين شد كه جسد مطهر پيامبر را در همان حجرهاي كه در گذشته بود ، به خاك بسپارند . قبر آن حضرت ، به وسيلهي ابوعبيده جراح و زيد بن سهل آماده گرديد و مراسم دفن به وسيلهي امير مومنان به كمك فضل و عباس انجام گرفت .
سرانجام ، آفتاب زندگي شخصيتي كه با فداكاريهاي خستگي ناپذير خود ،سرنوشت بشريت را دگرگون ساخت و صفحات نويت و درخشاني از تمدن به روي انسانها گشود ، غروب نمود .
زندگي حضرت زهرا
هنگامي كه خديجه با پيامبر گرامي اكرم حضرت محمد(ص) ازدواج كرد زنان مكه از او كناره گيري كرده و رفت و آمد خود را با او قطع كردند خديجه از اين جهت غمگين بود تا اين كه به فاطمه زهرا (س) باردار شد .
خديجه به هنگام وضع حمل به سراغ زنان قريش فرستاد و از آنها خواست كه در اين ساعات حساس و پر درد و رنج به ياري او بيايند و تنهايش نگذارند .
اما آنها خديجه را ياري نكردند و گفتند تو سخن ما را گوش نكردي با يتيم ابوطالب كه مالي نداشت ازدواج نمودي ما نيز به كمك تو نخواهيم آمد .
خديجه درخشيد كه خدايش او را در اين حال تنها نخواهد گذاشت . و او كمك طلبيد فرشتگان و حوريان بهشتي و زنان آسماني در آن زمان حساس به ياري خديجه شتافتند . خديجه چهار زن در كنار خود ديد كه به او فرمودند : نترس و غمگين نباش پروردگارت ما را به ياري تو فرستاده ما خواهران تو هستيم .( آسيه – كلثوم – مريم - ؟؟)
ما به تو كمك ميكنيم و به اين ترتيب حضرت زهرا (س) در بيستم جمادي الثاني در مكه متولد شد .
هنگامي كه ان نوزاد متولد شد نام او را فاطمه نهادند پيامبر خطاب به امير المومنين علي (ع) فرمود : ميداني چرا نام دخترم را فاطمه نهادم ؟
عرض كرد : بفرماييد .
فرمود : براي آنكه او و شيعيان و پيروان مكتبش از آتش دوزخ باز گرفته شدهاند.
عبادات حضرت :
حضرت زهرا (س) بخشي از شب را به عبادت مشغول بود و آنقدر نماز شب حضرت طولاني شد و بر روي پاهاي مباركش ميايستاد كه پاهايش ورم ميكرد .
از امام حسن مجتبي روايت شده كه فرمود : مادرم را ميديدم كه تا طلوع صبح مشغول ركوع و سجود بود ميشنيدم كه مادرم براي مومنين و مومنات دعا ميكرد و نام آنها را ميبرد ولي براي خود دعا نمينمود . من به مادرم گفتم پس چرا براي خود دعا نميكني ؟
مادرم فرمود : اي پسرم اي عزيزم ! اول همسايه ، سپس اهل خانه
محبت فاطمه به پيامبر اكرم(ص)
فاطمه علاقه و محبت خاصي نسبت به پدر بزرگوار خود داشت او در سنين كودكي مادر فداكار خود را از دست داده بود و مربيش در تمام زندگي پدرشان بود علاوه بر اينكه شناخت را نسبت به مقام پدرشان داشت سبب گرديد كه هيچگاه ناراحتي پدرش را نبيند .
و از حضرت فاطمه (س) روايت شده است كه فرمود : از دنياي شما سه چيز نزد من محبوب است: 1- تلاوت قرآن 2- نظر كردن به چهره پيامبر 3- انفاق در راه خدا .
فاطمه (س) نه تنها در روزهاي عادي بلكه در روزهاي جنگ نيز كمك و ياور پيامبر اكرم بود .
هنگامي كه جنگ احد پايان گرفت . و لشكر دشمن صحنه را ترك كرده بود پيامبر (ص) با دندان شكسته و پيشاني مجروح هنوز در ميدان احد بود . فاطمه (س) با سرعت خود را به منطقه جنگي رساند با پاي پياده و با اين كه كم سن و سال بود ولي خود را سريع رساند صورت پدر را با آب شستشو داد خون را از چهرهاش پاك كرد و زخم سر را هم با دستمالي بست و مانع خونريزي شد .
مسئله حجاب و عفاف در ديدگاه مكتبهاي الهي و پيامبران يكي از اصول مهم شخصيت وارزش زنان است در فرهنگ غرب بيعفتي ، روابط نامشروع و برهنگي نشان روشنفكري و آزادي است تا آنجا كه در آمريكا و انگلستان ازدواج جنس موافق مشروع و قانوني است .پس ما را با اين فاسقهاي دور از عفت و عفاف چكار ، ما مسلمانيم و پيرو مكتب قرآن و اهلبيت عصمت و طهارت ، الگوي زنان و بانوان ما زهرا و زينب (س) هستند .
زنان با ايمان در حفظ حجاب در برابر نامحرم خود را ميپوشانند و رهبرانشان چنين بزرگواراني هستند و كاري به مدهاي اروپايي و غيره ندارند .
در آيه 59 سوره احزاب علي بن ابراهيم چنين نقل ميكند :
زنان مسلمان به مسجدي ميرفتند و نماز جماعت را با پيامبر اكرم (ص) ميخواندند هنگامي كه تنها براي نماز صبح يا مغرب و عشاء از خانه بيرون ميرفتند جوانها بر سر راه آنها مينشستند و به تعرض و آزار آنان ميپرداختند .
و اين آيه براي زنان با عفت نازل شد .
يكي از ويژگيهاي امير المومنين (ع) ولادت او دركعبه است اين فضيلت مخصوص آن حضرت است كه نه در گذشته براي كسي چنين موقعيتي پيش آمده و نه در آينده براي كسي ميسر خواهد شد . اين كرامت از سوي پروردگار به امير المومنين (ع) آن هم به صورت معجزهاي با عظمت و شكاف خوردن ديوار كعبه و باز شدن آن و وارد شدن مادر آن حضرت به درون خانه خدا نمايان گر عنايت خاص خداوند به آن بزرگوار است .
شيخ مفيد ميگويد : آن روز، روز جمعه سيزدهم رجب سي سال پس از عام الفيل بوده است . در مكه و بيت الحرام متولد شد و مولودي نه قبل از او و نه بعد از او در خانه خدا متولد نشده و اين اكرام از جانب حق تعالي به خاطر عظمت و منزلت اوست .
در آن سال كه حضرت علي (ع) متولد شد علائمي ظاهر شد كه دلالت بر نزديك شدن بعثت رسول خدا (ص) بود پيامبر از سنگ و درختان و.... صدايي شنيد و انواري را مشاهده كرد و اشخاصي را ديد و از همان سال در غار حراء عزلت گزيد و به عبادت مشغول شد تا اين كه وحي بر او نازل گرديد و رسول خدا (ص) به آن سال به ولادت علي (ع) ؟؟ جست و آن را سال خير و بركت نام نهاد و به اهل خود در شب ولادت علي (ع) بعد از آن كه كرامات السيد را مشاهده كرد و قبلاً آن را نديده بود فرمود : امشب براي ما مولودي به دنيا آمد كه خداوند به سبب او درهاي زيادي از نعمت و رحمت را بر ما گشود و همان گونه كه پيامبر فرموده بود ، علي ناصر او و حمايت كننده او و بر طرف كننده غمهايش بود و به شمشير او دين اسلام ثابت و اساس آن استوار گرديد .
حضرت علي (ع) در سيزده رجب سال 30 عام الفيل در كعبه به دنيا آمد مادرش فاطمه بنت اسد و پدرش ابوطالب نام داشت در 21 ماه رمضان سال 40 هجري در شهر كوفه به درجه شهادت رسيد قبر مطهرش در نجف اشرف قرار دارد امام علي (ع) ده سال پيش از بعثت پيامبر(ص) ديده به جهان گشود و در حوادث تاريخ اسلام همواره در كنار پيامبر اسلام قرار داشت و پس از درگذشت آن حضرت نيز سي سال زندگي نمود .
دلائل و شواهد پيشگامي حضرت علي (ع) در متون اسلامي به قدري فراوان است كه بيان همه آنها از حد گنجايش اين كلام بيرون است ولي به عنوان نمونه تعدادي از آنها را ذكر ميكنم .
الف : پيش از همه خود پيامبر اسلام به پيشقدم بودن علي (ع) تصريح كرده و در ميان جمعي از ياران خود چنين فرمود :
نخستين كسي كه در روز رستاخيز با من دركنار حوض كوثر ملاقات مي كند پيشقدمترين شما در اسلام ، علي بن ابي طالب است .
ب : دانشمندان و محدثان نقل ميكنند :حضرت محمد روز 2 شنبه به نبوت مبعوث شد و علي (ع) فرداي آن روز با او به نماز ايستاد .
ج : امام در خطبه قاصغه ميفرمايد : آن روز اسلام جز به خانه پيامبرو خديجه راه نيافته بود و من سومين نفر آنها بودم . نداي وحي و رسالت را ميديدم و بوي نبوت را ميشنيدم .
ر: امام در جاي ديگر از سبقت خود در اسلام چنين ياد ميكند : خدايا من نخستين كسي هستم كه به سوي تو بازگشت ، و پيام تو را شنيد و به دعوت پيامبر پاسخ گفت و پيش از من جز پيامبر اسلام كسي نماز نگزارد .
عبادت علي عليه السلام :
علي بن ابي طالب (ع) را در وادي قبيلهي بني بخار مشاهده كردم در حالي كه با صوتي حزين مناجات ميكرد خود را مخفي كردم ، پس او مقداري نماز خواند و پس از آن به دعا و گريه مشغول گرديد و گريه زيادي كرد تا اين صداي او خاموش شد با خود گفتم : به خواب رفته است نزديك آمدم و ديدم كه همانند چوبي ، بدون حركت روي زمين افتاده ؛ با خود گفتم : علي بن ابي طالب از دنيا رفته است به منزل او رفتم و ماجرا را به فاطمه (ع) گفتم ، فاطمه فرمود ، اي اباذر داو!
سوگند به خدا اين حالت بيهوشي است كه علي را از خشيت الهي فرا ميگيرد .
ابوسخنف ،كلبي و عمد بن اسحاق نقل كردند كه عايشه ، طلحه و زبير در مسيري كه از مكه به سوي بصره حركت ميكردند ، در بين راه به آبي كه از آن بني عامر بن سعصعه بود و آن را حوأب ميگفتند رسيدند . سگان آن جا پارس كردند به گونهاي كه شتران رميده و از جا برفتند شخصي از آنان گفت : خدا حواب را لعنت كند كه سگهاي آن بسيار است .
عايشه وقتي كلمه حواب را شنيد گفت : آيا آب حوأب است .
گفتند : آري .
گفت : مرا برگردانيد . مرا برگردانيد از او سوال كردند : چه رخ داده است ؟
گفت : از رسول خدا شنيدم كه ميفرمود : گويا سگان آبي كه آن را حوأب گويند بر بعضي از زنان من فرياد كنند سپس به من گفت : حميرا ، مبادا تو آن كس باشي .
زبير به او گفت : ما از آب حوأب گذشتيم و چند فرسخ دور شديم عايشه گفت : شاهدي داري كه اين سگان فرياد كننده بر آب حوأب ببندند پس زبير و طلحه به پنجاه نفر اعرابي پول دادند و آنان براي عايشه قسم خوردند كه اين آب حوأب نيست و اين اولين شهادت دروغ در اسلام بود .
ابن خلدون نقل كرده است كه عايشه پس از آن كه دانست آن جا حوأب است شتر خود را خوابانيد و يك روز شب در آنجا ماند تا اين كه گفته شد : بايد حركت كرد وگر نه علي به شما خواهد رسيد . آنگاه به سوي بصره به حركت در آمد .
نقشه ترور علي (ع)
ابوعمره غلام زبير گويد : هنگامي كه مردم بصره با زبير و طلحه بيعت كردند زبير گفت : آيا هزار نفر سوار كار نيست كه ما آنها را سراغ علي (ع) بفرستيم و در شب يا صبح او قبل از آن كه به ما برسد به قتل برسانند؟
كسي جواب زبير را نداد او گفت : اين سكوت همان فتنهاي است كه ميگفتيم : غلام زبير به او گفت : تو اين اقدام را فتنه مينامي و در آن به مقاتله و پيكار ميپردازي ؟
زبير گفت : واي بر تو ما به ديگران بصيرت ميدهيم اما خود بصيرت نداريم
تا كنون هيچ واقعهاي نبوده مگر اين كه من جايگاه خود را در آن مي دانستم غير از اين ماجرا كه نميدانم در آن روي سعادت و خير آوردهام يا بدان پشت كردهام .
نماز از ديدگاه امير المومنين (ع)
ميفرمايد : مواظبت كنيد نماز او محافظت كنيد اگر نمازتان قبول شد ساير اعمالتان قبول ميشود والا خير ميفرمايد آيا نميشنويد جواب اهل آتش را كه خدا در قرآن بيان فرموده اهل آتش در ميان جهنم ميپرسند چه چيز باعث شده شما را كشيد به اينجا جواب ميگويند ما نماز گزار نبوديم در جاي ديگر ميفرمايد نماز گناهان را ميريزد چنانكه باد خزان برگ از درختان ميريزد و صاحب گناه را از قيد و بند عذاب رها و آزاد ميكند .
و از امير المومنين است كسي كه پس از نمازي به انتظار وقت نماز ديگر است ( درمسجد ) بنشيند زائر خدا محسوب شود و بر خدا است كه بر زائرش احترام كند و حاجتش را بر آورد .
اخلاقيات حضرت
حسن خلق و شكفته روئي آن حضرت است و اين مطالب به حدي واضح است كه دشمنانش به اين عيب كردند . عمر و عاص ميگفت : او بسيار دعايه و خوش طبعي ميكند و عمرو اين را از قول عمر برداشته كه او براي عذر اينكه خلافت را به آن حضرت تفويض نكند ، اين عيب او شمرد صعصعه بن صوحان و ديگران در وصف او گفتهاند : در ميان ما كه بود مثل يكي از ما بود ، به هر جانب كه او را ميخوانديم ميآمد و هر چه ميگفتيم ميشنيد ميگفتيم مينشست و با اين حال چنان از آن حضرت هيبت داشتيم كه اسير دست و بسته دارد از كسي كه با شمشير برهنه بر سرش ايستاده باشد و خواهد گردنش را بزند .
خنده و مزاح :
خنده باز شدن لبها از شادي و خوشحالي ، حالتي كه در انسان به واسطه شعف و خوشحالي پيدا ميشود و لبها گشوده ميگردد و با صداي مخصوصي همراه داشت و در زبان عربي به خنده بيصدا كه دندانهاي جلو كمي نمايان شود تبسم گويند و به خندهاي كه صداي آن از دور شنيده شود قهقهه گويند .
مولاي متقيان علي (ع) در زندگي خود هميشه لبخند بر لبان مبارك داشت و به ياران خود چنين ميفرمود :
مومن لبخندش زياد واندوه باطنش هميشگي است زاهدين در دنيا قلوبشان گريان است اگر چه خندان هستند خون و اندوهشان زياد است اگر چه خوشحالند .
حضرت بهترين خنده را تبسم معرفي ميكندو قهقهه را درشان مومن نميداند و درحديثي ميفرمايد :
از مزاح كردن خودداري كن زيرا ، نور ايمان را مي برد و مروت انسان را كم ميكند.
عدالت طلبي
از ويژگيهاي بارز حضرت عدالت طلبي اوست كه زبانزد خاص و عام است و همگان حتي مخالفين او به آن اعتراف دارند اما در اجراي عدالت هرگز مصلحت انديشي نميكرد از اين رو عدالت طلبي امام را بسياري تاب نياوردند و كوس استقبال زدند و به چالش كشيده شدند و يا دست به شمشير برده تا در كوي و برزن به مخالفت ميپرداخت .
( ابن ابي الحديد معتزلي ) نقل ميكند : كه موثرترين عاملي كه مردم را از اطراف علي (ع) پراكنده نمود عدالت او در تقسيم بيت المال بود زيرا او اشراف را بر ديگران برتري نميداد .
نه عربي را بر عجمي و او چون پادشاهان با روسا و سران قبائل ساخت و ساز نميكرد و احدي را از بيت المال به سوي خود جلب نمينمود ولي معاويه به خلافت او بود از اين رو مردم علي را ترك كردند و سراغ معاويه رفتند .
نكته مهم در ديدگاه مولا راجع به سياست اين است كه ميفرمايد : ملاك سياست ( وريشه و اصل آن ) عدل است و زيبايي و حسن سياست و عدالت در حكومت است .
كوير انتهاي زميني است ؛ پايان سرزمين حيات است .در كوير گويي به مرز عالم و تيرگي نزديكيم و از آن است كه ماوراء الطبيعه را كه همواره فلسفه از آن سخن ميگويد و مذهب بدان ميخواند در كوير به چشم ميتوان ديد ميتوان احساس كرد و از آن است كه پيامبران همه از اين جا برخاستهاند و به سوي شهرو آباديها آمدهاند . « در كوير» خدا حضور دارد اين شهادت را يك نويسندهي رومانيايي داده است كه براي شناختن محمد (ص) و ديدن صحرايي كه آواز پر جبرئيل هموار در زير غرفهي بلند آسمانش به گوش ميرسد .
آن شب نيز من خود را بر روي بام خانه گذاشته بودم و به نظارهي آسمان رفته بودم اگر تماشا و غرق در اين درياي سبز معلقي كه بر آن ، مرغان الماس پيكر ، ستارگان زيبا و خاموش تك تك از غيب سر ميزنند . آن شب نيز ماه با تلألؤ پرشكوهش از راه رسيد و گلهاي الماس شكفتند و قنديل زيباي پروين سرزد و آن جادهي روشن و خيال انگيزي كه گويي يك راست به ابديت ميپيوندد.
آخر آهنگ لطيف و پرجلال تو ، براي دنياي ناچيز ما خيلي زياد است . اين نواي موسيقي كه از گلوي تو بر ميخيزد فقط شايسته آن است كه به سوي آستان خداوند بالا رود . چهچههي تو ، زمزمهي تو ، تركيب موزوني از دل پذيرترين صداهاي طبيعت و مبهمترين آههاي آسمانهاست ، صداي تو كه شايد خودت هم از آن بيخبري ، صداي آسمان نيلگون و صداي درختان سرسبز است . صداي درهاي است كه در سايه خفته است .
اما آن چه در كوير زيبا ميرويد ، خيال است ! اين تنها درختي است كه در كوير خوب زندگي ميكند ، با سرو گل افشاند و گلهاي خيال ، گلهايي هم چون قاصدك ، آبي ، سبز و كبود و عسلي .... هر يك به رنگآفريدگارش، به رنگ انسان خيال پرواز و نيز به رنگ آن چه قاصدك به رويش پر ميكشدبه رويش مينشيند . خيال اين تنها پرنده نامرئي كه آزاد و رها همه جا در كوير جولان دارد . سايهي پروازش تنها سايهاي است كه بر كوير ميافتد و صداي سايش بالهايش تنها سخني است كه سكوت ابدي كوير را نشان ميدهد .
نميداني كه از بيم خاموش كردن نداي آسماني تو جرأت آن را كه نفسي بر لب آرم يا قدم بر برگ خشكي نهم ، ندارم . نمي داني كه شاعر ديگر در نزديكي تو هست كه چنگي سادهتر از ارغنون تو دارد و در دل خويش با يك دنيا غبطه و رشك سرود شبانهي تو را در دل جنگل تكرار ميكند .
اختر شب از كنار كوهساران سرخم ميكند تا صداي تو را بشنود اما تو از زير شاخهاي ديگر پنهان ميشوي تا از انوار سيمون و پرموج آن بر كناب ماني ؛ اگر هم چشمه سازي براي بر كنار كردن سنگي كه راه بر آن بسته است . در زير خرههاي آوايي سر دهد ، صداي تو بيدرنگ پريشان و خاموش ميشود .
وقتي كه صداي آسمان تو در خاموشي شبهاي زيبا طنين ميافكند ف تو اي نغمه پرداز گشوده بال آسمان تنهايي من ، خير قراري كه من چشم به دنبال تو دارم .
نميداني كه گوش من چه سان در زير درختان غرق شنيدن صداي شنيدن صداي شيرين تو شده است . تا از باده اين آهنگ سحر آميز سر مست شود .
آخر آهنگ لطيف و پرجلال تو ،براي دنياي ناچيز ما خيلي زياد است . اين نواي موسيقي كه از گلوي تو بر ميخيزد ، فقط شايسته آن است كه به سوي آستان خداوند بالا رود .
منبع : آهنگهاي شاعرانه و مذهبي
شنودم كه وقتي صاحب عياد نان همي خورد نانه يمان كسان خويش ، مردي لقمه از كاسه برداشت . مويي در لقمهي او بود مرد همي ديد ، مرد همي نديد .
صاحب او را گفت : « اي فلان ، موي از لقمه بردار » مرد لقمه از دست فرو نهاد و برخاست و برفت . صاحب فرمود كه باز آريدش و پرسيد كه :« اي فلان ، چرا نان نيم خورده از خوان ما برخواستي ؟» اين مرد گفت :« مرا نان كسي نبايد خورد كه تاي موي در لقمهي من بينند» صاحب سخت خجل شد از آن حديث .
گويند روزي افلاطون نشسته بود از جملهي خاص آن شهر مردي به سلام او اندر آمد و بنشست و از هر نوع سختي همي گفت در ميانه سخن گفت :« اي حكيم ! امروز فلان مرد را ديدم كه سخن تو ميگفت و تو را دعا و ثنا همي گفتي و ميگفت : افلاطون بزرگوار مردي است كه هرگز كسي چنو نبوده است و نباشد ، خواستم كه شكر او را به تو رسانم . افلاطون چون اين سخن بشنيد ، سر فرود برد و بگريست و سخت دلتنگ شد اين مرد گفت اي حكيم ! از من چه رنگ آمد تو را كه چنين تنگدل گشتي ؟»
افلاطون گفت :« از تو مرا رنجي نرسيد ، لكن مرا مصيبتي از اين بتر چه بود كه جاهلي مرا بستاند و كار من او را پسنديده آيد ؟ ندانم كه كدام كار جاهلانه كردم كه به طبعم او نزديك بود كه او را خوش آمد و مرا بدان بستود ؟! تا توبه كنم از آن كار و اين غم مرا از آن است كه مگر من هنوز جاهلم كه ستودهي جاهلان ، جاهلان باشند .