بخشی از مقاله

ولادت حضرت محمد

 

در عام الفیل (سالى که سپاه ابرهه به قصد تخریب خانه خدا به مکه هجوم آوردند) قادر متعال از نسل اسماعیل پیامبر (ع) فرزندى به دنیا آورد که قرار بود با ابلاغ آخرین شریعت الهى، بزرگترین تحول را در تاریخ بشریت ایجاد کند و مکتبى حیات بخش و انسان ساز را به تشنگان معرفت و عدالت عرضه نماید.

نام پدر این کودک، عبدالله و نام مادرش آمنه بود. پس از تولد نوزاد، طى مراسمى خاص، نام "محمد" را براى او برگزیدند. این نام را (عبدالمطلب) جد پیامبر انتخاب کرد و مادرش، نام (احمد) را برگزید و در قرآن به هر دو نام اشاره شده است.

پدر او بنابر آنچه مشهور است، پیش از ولادت (محمد) از دنیا رفت. تربیت و نگهدارى کودک را عبدالمطلب، جد او و پس از وى ابو طالب، عموى ایشان متکفل شدند.

کودک سه روز از مادر شیر خورد. پس از آن، وى را به (ثویبه)، کنیز ابولهب ـ عموى پیامبر ـ سپردند. او چهار ماه کودک را شیر داد، سپس وى را به (حلیمه سعدیه) سپردند و او آخرین دایه حضرت بود.

محمد (ص) در سرزمین سخت و خشن عربستان رشد و کمال یافت. سرزمینى با مردمى خرافى، بت پرست، متعصب، جاهل و نادان، مردمى که دختران را زنده به ‏گور می کردند و گاه به خاطر تعصبات بیجاى قبیله ‏اى، سالها با یکدیگر می جنگیدند. اگر شتر یک قبیله وارد سرزمین قبیله دیگرى شده و کشته می شد، همین براى آغاز جنگى بزرگ کافى بود!

پیش از بعثت، در میان مردم مکه فقط 17 نفر و در میان مردم مدینه فقط 11 نفر باسواد بودند. کعبه که پایگاه توحید ومرکز یکتاپرستى است، به بتخانه و محل آویختن اشعارى پوچ و بی محتوا تبدیل شده بود. در چنین شرایطی آثار خداپرستى محو و رذایل، فضیلت و فضیلتها نیز رذیلت محسوب می شدند .

محمد در دوران جوانى چنان معروف و خوشنام و درستکار بود که به (امین) ملقب شد و حتى در میان منازعات قومى، وى را به عنوان داور انتخاب می کردند. از جمله، هنگام نزاع بین قبایل عرب بر سر نصب حجرالاسود در محل خود، که میانجیگرى پیامبر، همه را مسرور ساخت و به مشاجره آنها خاتمه داد. در دوران جوانى مدافع سرسخت ضعفا و دشمن سرسخت ظالمان و ستمگران بود. (محمد امین) از امضاکنندگان پیمانى بود که به (حلف الفضول) شهرت داشت و این، پیمانى بود که جمعى براى احقاق حق ستمدیدگان آن را امضا کردند و آن حضرت در 20 سالگى در آن شرکت داشتند و به آن نیز افتخار می کردند

ازدواج و بعثت حضرت محمد(ص)

محمد در آن سن مدتى به چوپانى مشغول بود و گوسفندان اهل مکه را شبانى می کرد. امانت و حسن شهرت (محمد) سبب شد که خدیجه، دختر خویلد، از ثروتمندان قریش و صاحب قافله‏ هاى تجارى، وى را به استخدام درآورد. سپس پیشنهاد کرد که محمد ریاست قافله تجارى او را که به شام می رفت به عهده گیرد و در عوض، دو برابر بقیه مزد بگیرد و محمد امین نیز پذیرفت.

پیامبر (ص) پیش از بعثت، هر سال مدتى را در غار (حرا) به عزلت و تنهایى می گذراندند. در این مورد در نهج البلاغه حضرت على (ع) آمده است:

ولقد کان یجاور فى کل سنة بحراء فأراه ولا یراه غیرى: ایشان هر سال مدتى را در غار حرا می گذراند و من او را می دیدم و جز من، کسى او را نمی دید(خطبه 190).

روزى آن حضرت در غار حرا مشغول عبادت بود که فرشته وحى نازل شد که بخوان، حضرت محمد که درس نخوانده بود، گفت: (من خواندن بلد نیستم) فرشته وحى ایشان را بسختى فشرد و دوباره گفت (إقرأ) و باز همان جواب را شنید. براى بار سوم حضرت را فشرد و گفت: (إقرأ) این بار جواب شنید: (چه بخوانم) فرشته وحى عرض کرد: (اقرأ باسم ربک الذی خلق خلق الإنسان من علق اقرأ و ربک الأکرم الذی علم بالقلم علّم الإنسان ما لم یعلم): بخوان به نام پروردگارت، کسى که آفرید انسان را از خون بسته بخوان، و پروردگارت کریمترین موجودات است، کسى است که با قلم آموخت، به انسان آنچه را که نمی دانست، آموخت (سوره علق، آیات 1 الى 5).

بدین سان آیات اول سوره (علق) بر حضرت نازل شد. فرشته وحى سپس عرض کرد: (اى محمد! تو رسول خدایى و من جبرئیلم). حضرت از کوه حرا فرود آمده، به منزل خدیجه بازگشت. چون به منزل وارد شد،  پیامبر فرمودند: (من در خود سرمایى احساس می کنم، جامه ‏اى به من بپوشان!) سپس جامه ‏اى پوشیده، خوابید. در این هنگام از جانب حق تعالى وحى آمد: (یا أیها المدّثر قم فأنذر وربّک فکبّر): اى جامه به خود پیچیده، برخیز و انذار کن و پروردگارت را به بزرگى یاد کن ـ سوره مدّثر) حضرت برخاست و فرمود: (الله أکبر، الله أکبر).

بر پیامبر (ص) واضح بود، اسلام که همه را به برابرى می خواند و تبعیض ها و ثروت اندوزى ها و بهره کشیهاى ظالمانه را ممنوع می سازد، در مقابل خود مخالفین بسیارى خواهد داشت، کسانى که حاضر به از دست‏ دادن منافع مادى و معنوى و امتیازات اجتماعى خویش نبودند به یکباره و بدون زمینه سازى هاى قبلى نمی توان دعوت را علنى کرد. لذا مدت سه سال مخفیانه اسلام را تبلیغ می کردند. پس از خدیجه، على (ع) ایمان آورد و اینها تا مدتى تنها کسانى بودند که با پیامبر نماز می خواندند. سپس، (زید بن حارثه) و به دنبال او سایر مردم ایمان آوردند و نام اسلام شیوع پیدا کرد.

سه سال پس از بعثت پیامبر، طى دو مرحله، دستور علنى کردن دعوت به اسلام، از جانب حق تعالى ابلاغ شد. ابتدا دستور رسید که پیامبر(ص) خویشاوندان نزدیک خود را دعوت کند. بدین منظور جلسه ‏اى تشکیل شد. در آن جلسه، على (ع) که نوجوانى بود و ابولهب عموى پیامبر و سایر خویشاوندان حضور داشتند. حضرت رسول (ص) پس از ستایش خداوند و اعتراف به وحدانیت او دعوت خود را علنى کرد و از آنان خواست که به یگانگى خداوند و پیامبرى ایشان اعتراف کنند تا رستگار شوند.

در مرحله دوم این آیات نازل شد: (فاصدع بما تؤمر واعرض عن المشرکین إنا کفیناک المستهزئین) (سوره حجر: آیه 94 ـ 95) در این مرحله، پیامبر (ص) همه مردم را به طور علنى و آشکارا دعوت کرد. از اینجا بود که قریش با تمام قوا به مقابله برخاسته، اصحاب پیامبر (ص) را بسختى شکنجه کردند، آنان را تحت شدیدترین محاصره ‏هاى اقتصادى و اجتماعى قرار دادند و حتى با پیشنهادهاى فریبنده خود، خواستند آن حضرت را از ادامه رسالت خود باز دارند، ولى پیامبر با قاطعیت فرمود: (به خدا قسم، اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چیم قراردهید تا از دعوت خود دست بردارم، هرگز چنین نخواهم کرد!).

در طى 13 سالی که از بعثت پیامبر (ص) می گذشت، آن حضرت با یاران خود به مدت سه سال در سخت ‏ترین شرایط در شعب ابیطالب (دره ‏اى در میان کوههاى مکه) در محاصره قرار داشتند و آزار مشرکین نیز هر لحظه شدت می گرفت

هجرت و تشکیل حکومت اسلامی

پس از آن، رسول خدا (ص) مخفیانه به مدینه مهاجرت کرده و در آنجا در محیطى امن، حکومتى اسلامى تشکیل دادند. در 10 سالى که از حیات شریف آن حضرت باقى مانده بود، اسلام با سرعتى باور نکردنى گسترش یافت و مرزها را در نوردید.

بر طبق گفته مورخین، در طول مدت حکومت اسلامى پیامبر (ص) جنگهاى بسیاری رخ داد که در 26 و به روایتى 27 نبرد، خود پیامبر شخصاً شرکت داشتند (که به این نبردها غزوه می گویند) و 35 و به روایتى 48 و حتى 66 جنگ نیز تحت فرماندهى منصوبین آن حضرت به وقوع پیوست (که به این جنگها، سریه می گویند).

پيامبر اكرم(ص) كه مبلّغ شريعت بود، قضاوت را نيز به عهده داشت‏  و در مسايل مورد
اختلاف قضاوت مي‏كرد.  اهتمام ايشان به امر قضا به خاطر ارتباط مستقيم قضا با عدالت
اجتماعي ـ سياسي بود. ايشان با مداخله در امر قضا كار قضاوت را در دست كاهنان و
يهوديان درآورد. از قضاوتهاي معروف او يكي بين سمرة بن‏جندب و مرد انصاري بر سر
يك درخت و ديگري قضاوت بين زبير بن عوام و مرد انصاري درباره آبياري درختان
مي‏باشد.  ايشان قاضي اوّل دولت اسلامي و تنها قاضي مدينه بود و فرمود:

من بشر هستم و شما نزاعتان را پيش من مي‏آوريد. ممكن است بعضي از شما فصيح‏تر
از ديگري باشد و من طبق شنيده‏ام قضاوت كنم. پس هر كه را به نفعش قضاوت كردم و
حق‏برادرش ضايع شد، نبايد از برادرش چيزي بگيرد وگرنه قطعه‏اي از آتش براي او
خواهدبود.">

اين بود كه آيات 11 تا 25 سوره مدثر نازل شد واز توطئه آنها خبر داد.
پيش از آنكه متن آيات را بخوانيم صورت ديگر اين داستان را هم كه باز طبرسى نقل كرده مى آوريم. روايت دوم طبرسى به اين صورت است:
هنگامى كه آياتى از اول سوره مؤمن بر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شد او به مسجد آمد و آن آيات را تلاوت كرد وليدبن مغيره نزديك پيامبر بود و آن آيات را مى شنيد وقتى پيامبر متوجه استماع او شد آن آيات را دوباره تلاوت كرد وليد از آنجا بيرون آمد و به مجلس قبيله خود بنى مخزوم رفت و در آنجا چنين اظهار داشت:


لقد سمعت من محمّد انفاً كلاماً ما هو من كلام الانس و لا من كلام الجنّ و انّ له لحلاوة و ان عليه لطلاوة و انّ اعلاه لمثمر و انّ اسفله لمغدق و انّه ليعلو وما يعلى.
از محمد سخنى شنيدم كه نه كلام انس است و نه كلام جن و براى آن حلاوتى است و برآن زيبائى و طراوتى است. بالاى آن ميوه مى دهد و پائين آن همچون باران تند است. آن برهمه برترى دارد و چيزى از آن برتر نمى شود.


وليد اين سخنان را گفت و به منزل خود رفت قريش با يكديگر گفتند: به خدا قسم كه وليد از دين خود خارج شده و دين محمد را پذيرفته است واگر او چنين كند تمام قريش از او پيروى خواهند كرد چون وليد به ريحانه قريش معروف است.
ابوجهل گفت: كار او را به من واگذار كنيد اين بگفت و نزد وليد آمد در حالى كه اظهار ناراحتى و حزن مى كرد، وليد گفت: اى پسر برادر تو را چه شده است كه اينچنين غمگين و ناراحت هستى؟ ابوجهل گفت: ناراحتى من از آنجاست كه قريش بر تو كه سن و سالى از تو گذشته، ايراد مى گيرند و گمان مى كنند كه تو سخن محمد را بيشتر جلوه داده اى.

 

درماندگى مشركان در مقابل عظمت قرآن
با نزول قرآن، عربها خود را در مقابل كلامى تازه و سخنى نو يافتند كه با همه اشعار و خطبه ها و سخنان فصيح و بليغ و پر طمطراق آنها تفاوتى آشكار داشت سخن سرايان و سخن شناسان عرب در عصر حاهلى كه تمام هنرشان در ساختن و پرداختن جملات موزون و شعرهاى نغز بود و خود را قهرمان ميدان فصاحت و بلاغت مى دانستند، وقتى با آيات دلنشين قرآن و جاذبه هاى شگفت انگيز آن مواجه شدند، خود را در مقابل عظمت قرآن عاجز و ناتوان يافتند و ناباورانه برترى فوق العاده قرآن را بر مجموع ميراثهاى ادبى خود پذيرا شدند.


آنها با كلامى جديد روبرو شدند كه نه شعر بود نه نثر اما از شعر و نثر زيباتر و رساتر بود و گيرائى و شيوائى آن بر شاهكارترين سروده هاى آنان تفوق داشت آنها مى ديدند كه قرآن از همان كلمات و الفاظ متداول ميان آنها تركيب يافته اما چينش كلمات و انتخاب واژه ها و نظم بديع و اسلوب نوينى كه در آن به كار رفته، قابل مقايسه با قوى ترين آثار ادبى آنها نيست و تمام آنها در برابر قرآن رنگ مى بازد و ارزش خود را از دست مى دهد.
مهمتر اينكه علاوه بر فصاحت و بلاغت و فنون كلام، قرآن مفاهيم و معانى و مضامينى كاملا جديد را مطرح مى كند كه در ميان آنها سابقه نداشت آنها مى ديدند كه در

قرآن سخن از مضامين كهنه و تكرارى مانند تفاخر به اسب و شمشير و قبيله و يا وصف معشوق نيست، بلكه قرآن معانى جديدى را مطرح مى كند كه مغزها راتكان مى دهد و دلها را روشن مى كند و انسان را به تفكر وادار مى سازد.
شيرينى و جذّابيت قرآن و نوآوريها و نظم دلنشين آن، مردم عصر جاهلى را مجذوب و مفتون خود كرد و آنها در فرصتهاى مناسب با علاقه تمام به آياتى از قرآن كه بر زبان حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) جارى مى شد گوش مى دادند و از آن لذت مى بردند اما گوش دادن به قرآن پى آمدهاى ديگرى داشت كه خوشايند سردمداران كفر و شرك نبود.


مشركين مكه گسترش دعوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) را خطر بزرگى براى خود و منافع سياسى و اقتصادى خود مى ديدند و به هيچ وجه حاضر نبودند كه اسلام به عنوان يك دين جديد كه همه بنيادهاى فكرى و فرهنگى و سياسى و اقتصادى آنها را درهم مى ريزد، پا بگيرد و قد علم كند آنها تصميم داشتند به هر نحوى كه شده در مقابل اين خطر بايستند و از نفوذ و گسترش اسلام جلوگيرى كنند.


مشكل بزرگ مشركين مكه در آن برهه از زمان،جذابيت و حلاوت قرآن بود كه مردم را به سوى خود جذب مى كرد و به دنبال خود مى كشيد و اين امر موجب نفوذ پيامبر اسلام در دلهاى مردم و در نتيجه آشنائى آنهابا تعليمات اسلام واحياناً پذيرش دين جديد مى شد. اين بود كه مشركين مكه براى مقابله با خطرى كه منافع آنها را تهديد مى كرد مى بايست درباره قرآن و نفوذ آن چاره اى مى انديشيدند و مردم را توجيه مى كردند و به نحوى اهميت و اعتبار قرآن را مورد خدشه قرار مى دادند اما جذابيت و حلاوت قرآن و اسلوب شگفت انگيز آن در حدى بود كه آنها نمى توانستند كوچكترين عيب و نقصى در آن پيدا كنند به راستى كه مشركان مكه دربرابر عظمت قرآن سرگشته و درمانده شده بودند.


درماندگى آنهابه حدى بود كه براى جلوگيرى از نفوذ قرآن تهمتهاى عجيب و غريبى به پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) مى زدند تهمتهائى كه دروغ بودن آنها بر همگان روشن بود گاهى مى گفتند او ديوانه است و گاهى مى گفتند او ساحر است و گاهى مى گفتند او كاهن

است و گاهى مى گفتند او شاعر است و گاهى مى گفتند او كذّاب است.
قرآن كريم اين تهمتها را در آيات متعددى نقل مى كند از جمله:
و عجبوا ان جاء هم منذر منهم و قال الكافرون هذا ساحر كذاب(1)
و تعجب كردند از اينكه از خودشان بيم دهنده اى بر آنان بيايد و كافران گفتند كه او ساحر و كذاب است.
و ما هو بقول شاعر قليلا ما تؤمنون و لا بقول كاهن قليلا ما تذكرون(2)
و آن سخن شاعر نيست چه اندك ايمان مى آوريد و سخن كاهن هم نيست چه اندك متذكر مى شويد.
و قالوا يا ايّها الّذى نزّل عليه الذّكر انّك لمجنون(3)


و گفتند اى كسى كه ذكر به او نازل شده همانا تو مجنون هستى.
مشركان اين تهمتها را بر پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) مى زدند در حالى كه همه او را مى شناختند و او بيش از چهل سال در ميان مردم زندگى كرده بود و چنين تهمتهائى بر او نمى چسبيد و لذا مشركان از اين ترفندها طرفى نبستند و اين تناقض گوئيها سودى بر آنها نداشت.
اينست كه سران قريش و سردمداران كفر و شرك، جهت پيدا كردن راهى براى كوبيدن قرآن و ايجاد خدشه در آن، جلسه اى در «دارالندوة» تشكيل دادند تا راه حلى براى اين مشكل پيدا كنند «دارالندوة» خانه اى بود كه درب آن به مسجد الحرام باز مى شد و از زمان قصى بن كلاب محل رايزنيها و تصميم گيريهاى قريش بود

گردهمائى سران قريش در «دارالندوة» با حضور وليد بن مغيره مخزومى و با سخنرانى او آغاز شد وليد بن مغيره كه به حكيم عرب شهرت داشت سخنان خود را چنين آغاز كرد:
«اى سران قريش شماها صاحبان كرامت و بزرگوارى هستيد عربها نزد شما مى آيند و وقتى رفتند سخنان گوناگونى از شما نقل مى كنند اينك سخن خود را يكى كنيد و تصميم مشتركى بگيريد، درباره اين مرد (محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) ) چه مى گوئيد؟

گفتند: مى گوئيم كه او شاعر است.

وليد چهره درهم كشيد و گفت: ما شعر زياد شنيديم سخن او به شعر شباهت ندارد.

گفتند: مى گوئيم كه او كاهن است.

وليد گفت: وقتى سراغ او مى رويد مى بينيد كه او مانند كاهن ها حرف نمى زند.

گفتند: مى گوئيم كه او ديوانه است.

وليد گفت: وقتى سراغ او مى رويد مى بينيد كه او ديوانه نيست.

گفتند: مى گوئيم كه او ساحر و جادوگر است.

وليد گفت: منظورتان از ساحر چيست؟

گفتند: ساحر كسى است كه دو دشمن را بهم نزديك مى كند و دو دوست را از هم جدا مى سازد.
در اين هنگام وليد پيشنهاد آنها راپذيرفت وگفت همه بگوئيدكه او ساحر است. از آن مجلس بيرون آمدند و هريك از آنها كه پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) را مى ديدند مى گفتند: تو ساحر هستى تو ساحر هستى(2).مصونيت پيامبر از خطا واشتباه در امور زندگى و جريانهاى عادى از جمله مسائلى است كه در علم كلام پيرامون آن بحث و گفتگو شده و اقوال فراوانى درباره آن به چشم مى‏خورد، در اين مورد، خرد براى حفظ «اعتماد مردم» به گفتار و رفتار پيامبر (ص) مصونيت را يك حالت لازم و شرط حتمى تلقى مى‏كند:


خطا و اشتباه در غير تبليغ دين به دو صورت متصور است:
الف - خطا در انجام وظيفه مذهبى اعم از فردى مانند اشتباه در ركعات نماز و يا اجتماعى مانند كشتن فرد بى گناه.
ب - اشتباه در امور روزانه زندگى.
مسأله جلب اعتماد مردم كه عامل مهم در پيشرفت مقاصد پيامبران است ايجاب مى‏كند كه پيامبران در قسمت عمل به وظائف مذهبى اعم از فردى و اجتماعى مصون از اشتباه باشند، زيرا اشتباه در اين قسمت كم كم سبب مى‏شود كه مردم در تعاليم و گفته‏هاى آنان به ديده شك و ترديد بنگرند و با خود چنين بينديشند:
«وقتى پيامبر در عمل به وظائف، اشتباه و خطا مى‏كند، از كجا معلوم كه در بيان تعاليم دچار اشتباه نشود؟» .
اين انديشه ايجاب مى‏كند كه پيامبران در كارهاى عادى و جريانهاى روزمره نيز از اشتباه و خطا مصون باشند، زيرا اشتباه در اين مورد از اعتماد مردم مى‏كاهد و سبب مى‏شود كه مردم به تعاليم او از ديده ديگرى بنگرند.


اشتباه نشود! ما نمى‏گوئيم اشتباه در امور زندگى ملازم با اشتباه در بيان وظائف و تعاليم است زيرا چه بسا ممكن است مردى از جانب خدا در قسمت دوم مصونيت داشته باشد ولى در امور عادى دچار خطا و لغزش گردد و تفكيك ميان اين دو كاملاً صحيح و پابرجاست.


اين تفكيك براى دانشمندان كاملاً امكان‏پذير است، ولى روى سخن در اينجا با افراد ديگر است كه نمى‏توانند به اين نوع از مسائل با ديده تفكيك بنگرند، بلكه همه را به يك چوب مى‏رانند و وجود شك و ترديد يا خطا و خلاف در زندگى روزمره خود، موجب جوانه زدن شك در ديگر امور مربوط به پيامبر مى‏شود.
خداوند براى پيشرفت مقاصد بعثت، بايد پيامبران را با مصونيت و پيراستگى كامل مجهز سازد، تا از اين جهت اعتماد صددرصد مردم را به آموزگاران وحى جلب نمايد و در نتيجه هدف و مقصد بعثت كه تربيت و گرايش مردم است جامعه عمل بپوشد.
لذا امام ششم در روايتى مى‏فرمايد:


«روح القدس تحمل النبوه و روح القدس لاينام ولا يغفل ولا يلهور ولا يسهو:روح القدس حامل نبوت است، او نمى‏خوابد و غفلت نمى‏كند و از او اشتباهى رخ نمى‏دهد» 1
تا اينجا با داورى خرد در مسأله تجويز خطا و سهو بر پيامبران آشنا شديم اكنون وقت آن رسيده است كه با منطق قرآن در اين مورد نيز آشنا شويم، طبعاً منطق هر دو يكسان بوده و كوچك‏ترين اختلافى ميان آن دو نخواهد بود.

 

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید