بخشی از مقاله
مقاله ترجمه شده ارائه تئوری در تحقیقات کیفی: بررسی مجدد مسئله استقرا
پدرو اف. بنداسولی
چکیده
مسئله استقرا مربوط به مسائل موجود در فرآیند تنظیم نتیجه گیری های بر مبنای تجربه است. خصوصاً اینکه در استدلال استقرایی فرض می شود که جهشی از گفته مشاهداتی منفرد به گفته تئوری کلی است. استقرا نقش مدارک تجربی در فرآیند ارائه تئوری را مورد سوال قرار میدهد. در فلسفه علمی، اعتبار استدلال استقرایی (حداقل از زمان مقاله نوشته شده توسط دیوید هیوم) تا حد زیادی مورد سوال قرار گرفته است. در همان زمان، استقرا بعنوان ستون های اصلی روشهای تحقیق کیفی، و ماهیت آن که به ضرر روشهای فرضی-قیاسی یکپارچه و استوار شده است مورد تمجید قرار گرفته است. این مقاله بحث تازه ای را در مورد مسئله استقرا در تحقیقات کیفی بیان میکند. گفته میشود که روشهای کیفی بسیاری از تنش های ذاتی برای استدلال استقرایی (مانند تنش های بین تقاضاهای تجربه گرایی و توضیح علمی رسمی) را به ارث برده اند، که نیاز به بررسی مجدد نقش تئوری در تحقیقات کیفی را نشان میدهد.
کلمات کلیدی: استقرا، قیاس، تحلیل کیفی، تئوری در تحقیقات کیفی
1- مقدمه
یکی از ادعاهای اصلی مربوط به روشهای کیفی اینست که آنها از لحاظ نیاز به آزمایش فرضیه، از مدلهای توضیح علمی جدا هستند. یک فرضیه علمی بر مبنای یک تئوری مبنا است که عموماً به شکل یک پیشنهاد است که اعتبار آن به تأیید تجربی بستگی دارد .
اما یک فرضیه چیزی جز یک حدس خیالی نیست. بعلاوه زمانیکه محققان تأیید تجربی برای فرضیه های خود بدست نیاورند، تئوری مورد نظر (یا قسمتی از آن) ممکن است قادر نباشد که جنبه های مرتبط پدیده تحت بررسی را پیش بینی کند.
برعکس، محققان کیفی با این مسئله مخالف هستند که مطالعه آنها از ارائه و آزمایش فرضیه ها تشکیل نشده است. توجه اصلی آنها به درک یک شرایط خاص، یا افراد، یا گروهی از افراد، یا فرهنگ ها و غیره است، بجای اینکه به توضیح و پیش بینی رفتارهای آینده (مانند علوم سخت گیر) توجه داشته باشند، که مجموعه قوانین،تئوری ها و فرضیه های آنها بر اساس ارزش پیش بینی کننده آنها مورد استفاده قرار گیرند یا رد شوند. بطور خلاصه، روشهای کیفی عمدتاً بصورت استقرایی هستند (در مقابل روشهای قیاسی برای علوم تجربی).
سوال استقرا یکی از مهمترین مسائل در فسفه علم است، که به تاریخ فیلسوفان یونان باستان و خصوصاً ارسطو باز می گردد (لاسی 2001). کانون مباحثات در مورد اینکه ما چطور می توانیم تعیین کنیم که آنچه که میدانیم معتبر است. بعبارت دیگر، استقرا شکلی از استدلال بر مبنای مشاهدات تجربی در فرآیند بیان قوانین و تئوری های علمی است. بنابراین استقرار در مورد روابط بین واقعیت های تجربی و تئوری آنها، و همچنین ایجاد و اعتباریابی دانش است.
استقرا انعکاس هایی در حوزه روشهای کیفی مختلف نیز دارد. برای مثال، تصور می شود که روشهای کیفی مسائل بیان شده توسط فیلسوفان علم (خصوصاً بیانیه های مشاهداتی خیلی با ارزش) را در مقایسه با همتاهای تئوری خود نشان دهند. بعبارت دیگر، محققان کیفی به این تمایل دارند که منطق های ناشی از تجربه را اولویت بندی کنند و ترجیح میدهند که دانش خود را در مقابل استفاده از مفاهیم قیاسی گسترش دهند. محققان کیفی بمدت چندین دهه در مقابل این دیدگاه رد شده واکنش نشان داده اند.
بنابراین مسئله استقرا برای محققان چیز جدیدی نیست، که استراتژی های مختلفی را برای غلبه بر آن ایجاد کرده اند. از مثالهای زیادی که می توان برشمرد، من بر روش تئوری مبنا (GTM) متمرکز شده ام. تفاوت هایی بین محققانی وجود دارد که از این راهکار استفاده میکنند؛ البته بطور کلی GTM یک روش ترکیبی است که استقرا و قیاس را در فرآیند ارائه تئوری با هم ترکیب میکند. GTM در حالتی از تنش دائمی بین این موارد قرار دارد: (1) ریسک وارد سازی داده ها در طبقات مفهومی قبلی (که به اندازه کافی استقرایی نیست)، و (2) ایجاد حجم زیادی از کدها برای مواد تجربی که مانع از طبقه بندی و فرآیند توسعه تئوری می گردد (که به اندازه کافی قیاسی نیست).
علیرغم تلاش های زیادی که برای بررسی مسئله استقرا انجام شده است (مانند GTM) با اینحال محققان کیفی همچنان به بررسی روابط بین بیانیه های مشاهداتی و تئوری می پردازند. نقش تئوری در تحقیقات کیفی چیست؟ داده های تجربی چه نقشی در فرآیند تئوری سازی ایفا میکنند؟ پاسخ دادن به این سوالات برای ادامه توسعه روشهای کیفی و همچنین شامل سازی این حوزه در بحث های مسائل مشابهی که در فلسفه علم حاضر بوده اند مهم است.
در این مقاله، پیشنهاد من اینست که روابط بین تئوری و داده های تجربی بر مبنای گفتگویی بین فلسفه علم و تحقیقات کیفی بررسی گردد. بعنوان یک نقطه شروع، من خصوصیات اصلی مسئله استقرا را تکرار میکنم و می گویم که استقرا سوالات مهمی را در رابطه با ارزش تئوری در علم پیش می آورد. من سپس راه های توصیف روابط داده های تئوری-تجربی را بازبینی میکنم که برای بررسی مسئله استقار در قلمرو فلسفه علم پیشنهاد شده اند. برخلاف این پس زمینه، من به این بحث می پردازم که محققان کیفی چطور با استفاده از یک دوره تحلیلی کلی مشترک با روشهای کیفی بعنوان یک توضیح، به مسئله استقرا پرداخته اند. در بخش های آخر من بررسی مجدد نقش تئوری در تحقیقات کیفی را پیشنهاد میکنم. من به نیاز به بازیابی یک تعریف اساسی از تئوری در این مطالعات اشاره میکنم.
2- مسئله استقرا
مسئله استقرا (که با نام مسئله هیوم نیز شناخته می شود)، مربوط به فرآیند توجیه دانش است. مطابق گفته هیوم، دو راه اصلی برای اعتباریابی دانش وجود دارد: توسط منطق، در رابطه با ایده ها (مثلاً در ریاضیات)، و توسط تجربه، در مورد حقایق. دانستن حقایق معادل با شناسایی علت ها و معلول هاس آنها است. البته مشاهده حقایق (با توصیف آنها در آشکارسازی) با علم برابر نخواهد بود. باید جهشی از مسائل قابل مشاهده به مسائل غیرقابل مشاهده وجود داشته باشد، که در اینجا در استقرا قرار دارد: ایجاد دانش از حقایق منفرد به اعتقادات کلی (با توجه به علت های آنها) تکامل پیدا میکند. جهش استقرایی بر مبنای
حقایق
منفرد به ما اجازه میدهد تا گفته هایی را در مورد سری حقایق و رفتار آینده آنها بیان کنیم.
اما چه چیزی در مورد بحث مربوط به استقرا پشتیبانی میکند؟ چه چیزی به ما اجازه میدهد تا از یک حقیقت منفرد به بیانیه ای در مورد حقایق کلی یا حقایق آینده برویم؟ مطابق گفته هیوم (1974)، استقرا نیازمند یک مبنای منطقی نیست. از این لحاظ، مسئله استقرا به این صورت است که هیچ رابطه منطقی بین بیانیه ها وجود ندارد، بلکه در عوض یک رابطه تجربی بر مبنای تکرار تجربه برای آن وجود دارد. هیوم ادعا می کند که استقرا یک عادت صرف است که باعث می شود که ما فکر کنیم که اگر امروز خورشید طلوع کند، فردا هم طلوع میکند. بنابراین یک مؤلفه روانشناختی در این فرآیند ایجاد دانش وجود دارد. بعبارت دیگر، هیوم اثبات میکند که رفتن از جزء به کل یک فرآیند با اساس تجربی و خیالی است و اینکه ریشه هر دانشی، تجربه حسی است.
تفکر استقرایی مشکل ساز است چون ما هرگز نمی توانیم مطمئن باشیم که یک رخداد تکرار شونده، بصورت مداوم رخ میدهد یا نه. گذشته ممکن است بهترین تضمین برای دانش فعلی نباشد؛ همچنین ما چطور میتوانیم رخدادهای غیر قابل پیش بینی را توضیح دهیم؟ در قیاس معروف ذکر شده توسط پاپر (1959)، این حقیقت که ما قوهای بیشمار سفید رنگ را مشاهده میکنیم، باعث نمی شود که فرض کنیم که هرگز قوی سیاهی وجود نخواهد داشت. یک سوال مربوطه دیگر، تمایز بین نتایج کلی تجربی بر مبنای مشاهده تعداد تکرار شونده ای از موارد منفرد، و نتیجه کلی جهانی به شکل قوانین است. بدون تکیه بر متافیزیک، ما چطور میتوانیم حقیقت قوانین جهانی و کلی را تأیید کنیم، که روابط ضروری را بین رخدادها (فقط بر مبنای مشاهدات موارد منفرد) ایجاد میکنند؟ مطابق گفته هیوم که آدم شکاکی بود، تنها کاری که ما میتوانیم انجام دهیم بیان فرضیه هایی در مورد اینست که چیزها چطور رخ میدهند و از تجربه ها یا عادات خود کمک بگیریم؛ ما هرگز نمی توانیم مبناهای اساسی و نهایی پدیده ها را تعیین کنیم.
نگرش هیوم مباحثات شدیدی را در فلسفه علم بوجود آورد. یکی از این بحث ها توسط پاپر (1959) مطرح می گردد. پاپر نیز مانند هیوم، امکان تأیید منطقی استقرا را رد میکند، چون ما راهی برای تضمین بیانیه ها بر مبنای تجربه های گذشته یا شناخته شده خود نداریم. البته پاپر طرز فکر غیر منطقی هیوم را تأیید نمی کند. این غیر منطقی بودن مبنای نظریه های هیوم است که اعتقادات ما در ایجاد درک ما، مهمتر از منطقی بودن است. پاپر ابزاری برای انتقاد منطقی استقرا گرایی ساده در اختیار ما قرار میدهد. مطابق گفته چالمرز (1999) استقرا گرایان ساده به منشأ دانش بر مبنای مشاهدات تجربی آزاد از تئوری باور دارند. آنها می گویند که تعداد زیادی از مشاهدات – که بصورت تجربی در شرایط مختلف زیادی بدست آمده است – امکان استنباط از دانش تجربی (خاص) به دانش تئوری (کلی) را فراهم می سازد. آنها ادعا میکنند که دانش را میتوان بر مبنای مشاهدات تکرار شونده ایجاد کرد، تا جاییکه هیچ بیانیه مشاهداتی با قانون یا تئوری گرفته شده از آن مغایرت نداشته باشد.
پاپر (1959) از استقرا گرایی ساده جدا می شود، و تعریف مجددی از نقش تئوری در علم را پیشنهاد میکند. او گزارش میدهد که اگر هیچ پشتیبانی منطقی برای استنباط یک قانون جهانی و کلی از یک تجربه منفرد وجود نداشته باشد، باید پشتیبانی برای عکس این قضیه وجود داشته باشد. بعبارت دیگر، ما میتوانیم بصورت قانونی ادعا کنیم که یک تئوری بر مبنای یک بیانیه مشاهداتی منفرد درست یا غلط است. بنابراین ترتیب آن برعکس می گردد: شرایط فوری گرای غیرفعال توسط شرایط فوری گرای فعال جایگزین می گردد، که در آن، تئوری ما را قادر می سازد تا در مورد این مسئله حدس بزنیم که چیزها چطور باید عمل کنند. هیچ مشاهده ای بدون تئوری وجود ندارد، چون خود مشاهده تحت تأثیر پیش بینی ها، تجربه های قبلی، و دانش جمع آوری شده قرار می گیرد. در همان زمان، بیانیه های تئوری بدون محتوای تجربی چیز زیادی در مورد جهان به ما نمی گویند. تئوری باید توسط تجربه تأیید یا رد گردد. روش معروف تئوری-قیاسی از این پدیدار می گردد. پاپر جهش مستقیم به بیان نتیجه گیری ها را بجای تصمیم گیری در مورد اینکه یک نتیجه گیری یا مشاهده صرف تأیید می گردد پیشنهاد میکند.
نگرش پاپر نیز مورد انتقاد قرار گرفته است. برای مثال، لاکاتوس (1970، 1978) بیان می کند که یک تئوری از عوامل پیچیده ای از بیانیه های کلی تشکیل شده است، بجای اینکه از یک بیانیه منفرد تشکیل شده باشد (مانند یک فرضیه)، که می توان آنرا بصورت مستقیم آزمایش کرد. این موضوع مسئله ارزش امکان رد کردن فرضیه های مجزا را پیش می آورد. بعلاوه، کوین (1951، 1975، 1978، 1998) پیشنهاد میکند که ما تئوری ها را بصورت کلی و بصورت شبکه ای از بیانیه های مرتبط مشاهده میکنیم، بطوریکه مفاهیم را فقط می توان برحسب مفاهیم دیگر تعریف کرد که این شبکه را تشکیل میدهند و به آنها معنا می بخشند، و همچنین آنها را با تجربه مرتبط می سازند. بخاطر نتیجه این انتقادات، نتیجه گیری می شود که ارزش تئوری ها محدود به اجازه آزمایش کردن فردی تئوری ها نیست؛ آنها برای توضیح پدیده برای بررسی شده ضروری هستند. بنابراین تمرکز اصلی محققان نباید بر روی داده ها باشد، بلکه باید بر روی پدیده ای باشد که در یک شبکه تئوری مشخص ادغام شده است. من در بخش بعدی تعدادی از دیدگاه های فلسفی در مو
رد روابط بین تئوری و داده های تجربی برای گسترش بحث مربوط به راه های بررسی مسئله استقرا در علم بصورت کلی و خصوصاً تحقیقات کیفی معرفی میکنم.
3- روابط بین تئوری و داده های تجربی
یکی از متداول ترین راه های تفکر در مورد روابط تئوری-داده اینست که داده، تئوری را تأیید میکند. این دیدگاه با فلسفه مثبت گرایی منطقی همراه است، که تمایز بین مشاهده مستقیم و تئوری را معرفی میکند، که ارزش آن به تصدیق مجاز توسط داده های تجربی بستگی دارد. بنابراین بیانیه های تئوری باید دارای محتوای تجربی باشند، اگر قرار باشد که بصورت ادعاهایی در مورد جهان قابل اطمینان باشند. حقیقت بیانیه تئوری به یک تئوری مطابقت در مورد حقیقت بستگی دارد: موارد ارجاعی برای این بیانیه ها در حقایق عینی یافت می شود که در جهان وجود دارد. مثبت گرایان هر گونه تظاهر توجیه ماوراء الطبیعه برای فعالیت علمی را رد میکنند و می گویند که پیشنهادات ترکیبی (یعنی بیانیه های غیر مشروط) غیرممکن هستند. فقط پیشنهادات تحلیلی بصورت اولویتی امکان درست بودن را دارند، چون هیچ محتوای تجربی ندارند و بنابراین چیزی در مورد آنچه که در واقع در جهان رخ میدهد نمی گویند.
مثبت گرایان منطقی در واقع دارای ماهیت شبیه به تجربه گرایان هستند. البته تفاوت بین آنها و تجربه گرایان کلاسیک قرون 16 ام تا 18 ام (از جمله هیوم) اینست که مثبت گرایان فرمول زبان شناختی و منطقی به تئوری دانش خود دادند. آنها بر روی مشخص کردن این مسئله تمرکز کرده اند که یک جمله را چطور میتوان به شیوه معناداری بیان کرد (راسنبرگ 2000). جمله دارای معنا یک جمله صحیح است که توسط تجربه اثبات می گردد و در قوی ترین نسخه خود، معیار اثبات پذیری، وجود پیشنهادات مبنا را فرض میکند که قابلیت عمل کردن بعنوان مبنایی برای فرآیند مشاهدات تجربی را دارند. بنابراین یک بیانیه فقط زمانی مهم است که ما بتوانیم (حداقل در آغاز کار) آنرا با استفاده از پیشنهادات مبنا تأیید کنیم که معنای آنرا نشان میدهد. در نسخه ضعیف آن، مفهوم تأیید احتمالی، حوزه از بررسی توسط مثبت گرایان منطقی بوده است، که تلاش کرده اند تا سیستمی از منطق قیاسی را ایجاد کنند که قادر باشد که احتمال درست بودن یک فرضیه بعنوان تابعی از یک سری داده های موجود را تعیین کند.
پاپر از مثبت گرایی منطقی انتقاد می کرد و راه دیگری برای تفکر در مورد روابط تئوری-داده های تجربی پیشنهاد داد. از دیدگاه مدل فرضی-قیاسی ذکر شده قبلی، این به داده های تجربی بستگی دارد که یک فرضیه بیان شده بصورت استقرایی توسط محققان را رد کنند. اما این برای فرضیه که امکان غلط بودن را دارد چه معنایی خواهد داشت؟ این بدین معنا خواهد بود که فرضیه نمی تواند از لحاظ اصول و ماهیت خود صحیح باشد. یک فرضیه از یک تمرین فکری، توان خلاقیت، و بررسی محتوا ناشی می گردد، چون دانش موجود، مفاهیم، ایده ها، روابط و غیره را به ما نشان میدهد، بطوریکه ما تقریباً هیچوقت از صفر و یا از یک لوح سفید شروع نمی کنیم. بنابراین اصولاً هر فرضیه ای بعنوان فرآورده ای از ذهن انسان میتواند درست باشد، حتی با اینکه بطور آشکار هیچ معنایی ندارد و با عقل جور در نمی آید. و در نهایت داده ها به ما نشان میدهند که آیا فرضیه های ما با هم سازگار هستند یا نه. فرضیه ها اگر تأیید شود به پیشرفت انسان کمک میکنند، و اگر رد شوند باید توسط فرضیه های دیگری جایگزین گردند. این مسئله نشان میدهد که تئوری باید همیشه مشروط به بازبینی، بررسی مجدد، و بهبود باشد.
همانطور که در بخش قبلی نیز گفتیم، مدل فرضی-قیاسی بدون انتقاد نبود. علاوه بر مسائلی که قبلاً ذکر شد، مسائل دیگری نیز در رابطه با حدود رد کردن وجود دارد. با بررسی علم از یک دیدگاه تاریخی و جامعه شناختی، چندین تئوری که در ابتدا به نظر می رسید که رد شده اند، بعداً اثبات شد که درست هستند. بعلاوه، وقتی که فرضیه ای رد می شود، ضرورتاً بدین معنا نخواهد بود که کل تئوری که از آن استنباط شده است باید رد شود. این مسئله به نظر می رسد که نشان دهد که چیزی وجود دارد که در روابط
بین تئوری و داده های تجربی بیشتر نقش دارد – برای مثال از نظر واقع گرایان این "چیز بیشتر" ساختار خود جهان است که توسط تئوری نشان داده می شود.
راه سوم برای نشان دادن روابط تئوری-داده ها توسط همپل پیشنهاد شده است، که مدل قیاسی-قانونی برای توضیح علمی را بیان کرد، که توسط آن، این امکان وجود دارد که بصورت منطقی بیانیه ای را استنباط کنیم که پدیده ای را بر منبای قوانین و بررسی شرایط پس زمینه ای توصیف میکند. بعبارت دیگر: چیزی که توضیح داده می شود باید از چیزی که با توجه به شرایط توضیح میدهد استنباط گردد و چیزی که توضیح میدهد همان قانون است. همپل یک ویژگی مهم از تئوری ها را به ما یادآوری میکند: اینکه آنها قسمت های واقعیت را با هم متحد می سازند، بررسی میکنند که چه چیزی ئر جلو، پشت، و زیر این قسمت ها و همچنین انتظام ها یا بی نظمی های تجربی وجود دارد. تئوری ها وقتی که با مدل های آماری همراه باشند، تکرار و الگوهای یک طبقه خاص از رخدادها را شناسایی میکنند یا نشان میدهند. آنها به دنبال ایجاد نظم در جهان هستند.
سه راه برای فکر کردن در مورد روابط بین تئوری و داده های تجربی که در بالا معرفی شد، یک سوال کلیدی را در فلسفه علم ایجاد می کند: چطور نیازهای تجربه گرایی را با نیازهای توضیح علمی مطابقت دهیم، که توسط آن، قدرت توضیحی تئوری نیازمند اینست که اصطلاحات تئوری نباید فقط خلاصه ای از اصطلاحات مشاهداتی باشند، بلکه در عوض باید چیز عمیق تری در مورد این بگویند که چیزها چطور عمل میکنند.
در حال حاضر، یک دیدگاه درست در مورد این مسئله را میتوان در مطالعه مولفانی پیدا کرد که با واقع گرایی و ضد واقع گرایی علمی مرتبط هستند. از نظر یک واقع گرا، تئوری ها را باید بصورت تحت اللفظی تعبیر کرد: نه بصورت یک سری بیانیه، پیشنهادات یا جملات مرتبط با مشاهدات. واقعیتی وجود دارد که با ما مرتبط نیست و برای اینکه تئوری ها علمی باشند، آنها باید ماهیت صحیح این واقعیت را به ما بگویند. این چند مسئله مهم را برای واقع گرایان پیش می آورد. یکی این مسئله است که چطور وجود دو یا چند تئوری موفق از لحاظ تجربی را توضیح دهیم که همه آنها پدیده یکسانی را توضیح میدهند. این مسئله بعنوان عدم تعیین سازی تئوری توسط مدرک شناخته می شود، و نشان میدهد که هیچ راهی برای تضمین یک رابطه ضروری و قطعی بین تئوری و هر حقیقت خاص و خصوصیات جهان وجود ندارد. همان پدیده را می توان بصورت قانونی به شیوه های مختلفی با استفاده از تئوری های مجزا و مدلهای تئوری توضیح داد.
یک راه حل برای مسئله عدم تعیین اینست که فرض کنیم که تئوری ها دارای ارزش عملی هستند. از این لحاظ، انتخاب یک تئوری ممکن است ربطی به حقیقت یا نزدیک بودن تئوری به حقایق ضروری نداشته باشد، بلکه به توان آن برای کمک به ما برای حل مسائل عملی مرتبط باشد.
بنابراین هدف یک تئوری در دنیا ثابت نیست، بلکه برای کمک به ما برای نشان دادن جهان در جنبه های مربوط به یک تغییر تغییر پیشنهادی از بخشی از آن طراحی شده است. مطابق این دیدگاه عملی یا ضد واقع گرایی، پدیده ها توسط علم کشف نمی شوند بلکه توسط آن ساخته می شوند. این بحث به قضیه ای بستگی د
ارد که ما بعلت وجود هستی های غیر قابل مشاهده، هرگز نمی توانیم ماهیت صحیح جهان را بشناسیم. خود پدیده ها می توانند مثالهایی از هستی عای غیر قابل مشاهده باشند، چون قیاس منطقی آنها به ترکیب آنها در یک شبکه تئوری بستگی دارد. این مسئله روابط بین تعدادی از مفاهیم کلیدی را دوباره تنظیم میکند: این پدیده ای است که فوراً با تئوری (و نه با داده های تجربی) مرتبط می گردد. داده ها مدارکی از پدیده ها هستند، نه مدارکی از تئوری.
بطور خلاصه، تئوری ها ابزاری هستند که تجربه را سازماندهی و مرتب می کنند. آنها فقط ابزارهایی برای استنباط فرضیه ها و پیش بینی ها نیستند، بلکه منابعی از وساطت نشانه شناسی هستند؛ آنها فقط جهان را از دیدگاه ذهن نشان نمی دهند، بلکه آنرا مطابق با مسائل عملی خود می سازند (بازسازی میکنند)، که حساسیت تئوری معینی را ثابت نگه میدارد و تئوری ها را در معنای محدودی مفهوم سازی میکند. آیا این برای تحقیقات کیفی نیز اعمال می گردد؟ برای پاسخ دادن به این سوال، م
ن اکنون به بحث در مورد مسئله و نقش تئوری در تحقیقات کیفی می پردازم.
4- استقرا و تئوری در تحقیقات کیفی
4.1 دوره تحلیلی کلی
با قضاوت کردن از روی فراوانی مقالات انتشاراتی و کتاب های متنی در این مورد، حوزه روشهای کیفی در دهه های اخیر تا حد زیادی رشد پیدا کرده است. بعنوان نتیجه این رشد، ما امروزه حوزه پیچیده و متنوعی از تعداد زیادی از مدارس، مؤلفان و دیدگاه های معرفت شناختی داریم. بنابراین مخاطره آمیز به نظر می رسد که بیانیه هایی را در مورد روشهای کیفی بیان کنیم. با این وجود، من تلاش میکنم تا در این بخش اینکار را بکنم. من خصوصاً آنچه که از نظر من هسته تحلیلی بسیاری از روشهای تحلیل کیفی داده به شمار می آید را توضیح میدهم: دوره متشکل از کدگذاری داده ها، طبقه بندی و فرآیند های مفهوم سازی. من می گویم که این دوره تحلیلی تنش های ذاتی را در فرآیند ارائه تئوری استقرایی از داده های تجربی مطرح می سازد.
از لحاظ عملیاتی، من فرآیند های کدگذاری و طبقه بندی داده ها را بعنوان دوره تحلیلی کلی به تحقیقات کیفی اختصاص میدهم. واژه "کلی" در اینجا نشاندهنده یک سری راهکارهای کلیدی است که توصیف آنها در کتاب های متنی متغیر است بدون اینکه مؤلفه های اصلی آن را تغییر دهد. من می گویم که اینکار به من اجازه میدهد تا در مورد مسئله استقرا و نقش تئوری در فرآیند تحقیقات کیفی بصورت گسترده بحث کنم. من سپس در مورد سه فرآیند بزرگ دوره تحلیلی کلی نظر میدهم.
1- فرآیند تحلیل داده های کیفی با این مسئله آغاز می گردد که محققان تماس اولیه با مواد را توسط قرائت کلی و سپس قرائت دقیق هر یک از اطلاعات ایجاد میکنند. در این فرآیند، محققان می توانند یادداشت هایی را بنویسند تا نظرات خود را ثبت کنند، که می تواند در مراحل بعدی تحلیل به آنها کمک کند. بعضی از محققان این ثبت یادداشت را "آزمایشات بازبینی" می نامند.
2- بعنوان نتیجه راهکار قبلی، پیش بینی می گردد که موضوعات و الگوهای معینی از این داده ها پدیدار گردند؛ بعبارت دیگر، آنها بصورت استقرایی خود را در روابط متقابل داده ها با ابزار تجربی برای محققان آشکار می سازد. یک راهکار دیگر در تلاش برای کشف موضوعات اینست که داده ها را مطابق با یک چارچوب موجود (یعنی بصورت قیاسی) تحلیل کنیم. بنابراین در هنگام ایجاد کتاب های کد برای تحلیل های کیفی (برای مثال در تحلیل محتوا) محققان ممکن است بصورت قیاسی یا استقرایی عمل کنند و یا از هر دوی آنها بصورت همزمان استفاده کنند. روند کدگذاری توسعه می یابد، وقتی که محققان موضوعات و الگوها را در داده های خود شناسایی کنند.
3- روند کدگذاری توسط طبقه بندی و مفهوم سازی تکمیل می گردد. در این زمان، هدف تحلیل این می باشد که مواد را بیشتر کاهش دهد و در عین حال سطح انتزاع آنرا افزایش دهد. طبقه بندی یا دسته بندی موضوعات یا کدها در طبقات مختلف به محققان اجازه میدهد که آنها را سازماندهی کنند و مفهوم سازی هایی در مورد آنها ایجاد کنند. برای انجام دادن اینکار، محققان می توانند یافته های خود را مفهوم سازی کنند، و
تصویر گسترده تری را شامل سازند که در آن، آنها منطقی به نظر برسند؛ آنها را با تئوری ها و یافته های دیگر مقایسه کنند که در مقالات موجود بیان شده اند؛ زیرگروه ها را با هم مقایسه کنند و مشاهده کنند که آیا این توضیحات با توجه به افراد حاضر در آن با هم متفاوت هستند؛ طبقات را در بین خودشان با هم مرتبط سازند؛ و از گونه شناسی، مدلهای مفهومی و منشأ های داده ها استفاده کنند. محققان همچنین میتوانند موارد مجزا را نیز توضیح دهند (یعنی واحدهای مواد تجربی که با تئوری در حال ساخت تناسب ندارند).
یک سوال اساسی مربوط به راهکار بزرگ دیگر، سوالی است که محققان آنرا موضوع، الگو و طبقه می نامند. بطور کلی می توان گفت که موضوعات با معانی مرکزی مرتبط هستند که تجربه ها را سازماندهی میکنند. محققان کیفی اغلب مشاهده میکنند که موضوعات را میتوان در ایده ها، جملات، مفاهیم، کلمات، تصاویر و صداهای تکرار شونده شناسایی کرد در شباهت های بین واحدهایی که مواد تحلیل را می سازند؛ در مفاهیم ذاتی مورد استفاده اوسط افراد برای تویف تجربه های زندگی خود؛ در کدهای داخلی یا حساس سازی مفاهیم ترکیب شده در داده ها؛ در فراوانی و شدت تکرار در موارد مورد ت
حلیل؛ در موقعیت موضوعات در بحث ها و مرکزیت آن بعنوان یک عنصر شناختی و سازمان دهنده مؤثر تجربه. بطور خلاصه، موضوعات ممکن است دارای شکل های طبقه ای یا فرکانسی باشند.
شناسایی موضوعات اولین انتقال از راهکار تجربی به تئوری است. این بصورت ناگهانی رخ نمی دهد بلکه بصورت فرایندی از انتزاع رو به رشد رخ میدهد. در واقع، موضوعات را می توان در آغاز تحلیل برای قسمت های معینی از مواد تجربی کدگذاری کرد. کدها بصورت تدریجی با کدهای دیگر ادغام می گردند، دوباره ترتیب بندی می شوند و سپس مفهوم یا موضوع انتزاعی تری را نشان میدهند و پراکندگی داده های خام را کاهش میدهند.
آخرین راهکار تحلیل کیفی صرفنظر از استراتژی بکار برده شده، باید به محققان این امکان را بدهد که تئوری را بیان کنند که ترکیب ساده از بیانیه های مشاهداتی نیست. محققان باید از استقرا فراتر روند و در این زمان است که مسائل توافق بین تجربه گرایی و معیارهای مورد نیاز یک توضیح علمی رسمی پدیدار می گردد. محققان کیفی چطور با این مسئله روبرو شده اند؟
4.2 تعیین موقعیت مسئله استقرا در بحث جاری: بعضی سوالات حل نشده
بطور کلی، راه حل های پیشنهاد شده با راه حال های مورد استفاده در سنت استقرا گرایی در فلسفه علم تفاوت ندارند. فرآیند ارائه تئوری در مقابل یک پشت صحنه رو به رشد از داده های مشاهداتی انجام میشود. در ابتدا محققان از طریق استقرا از داده های مشاهداتی شروع میکنند و استنباط هایی از داده های مشاهداتی توسط یک فرآیند استقرای فهرستی بیان می کنند. بنابراین تئوری ها پیشنهاد می گردند. سپس این تئوری ها از طریق استقرا برای توضیح پدیده های بررسی شده بکار می روند.
در تحقیقات کیفی، این مسئله توسط GTM به بهترین شکل توضیح داده میشود، که محور مارپیچی تحلیل را از داده ها پیشنهاد میکند و به آنرا به توضیح گسترش میدهد و دو بردار بزرگ را با هم ترکیب میکند: یکی صعودی (با هدف توسعه تئوری) و دیگری کاهشی (با هدف پایه گذاری مفاهیم در داده ها). بنابراین این یک فرآیند دو طرفه از توصیف به توضیح است که همیشه موارد را با هم مقایسه میکند و آنها را در طبقات موضوعی انتزاعی و مرکزی سازماندهی میکند. اثرات متقابل بین تئوری بیان شده و تئوری های قیاسی موجود در همه زمان ها توسعه داده می شود. بدون این اثرات متقابل، مشکل به نظر می رسد که رابطه علمی راهکار کیفی را تنظیم کنیم، که چیزی بیش از یک راه دیگر برای فهرست بندی و توصیف حقایق تجربی بدون هیچ رابطه ای با پدیده ها و تئوری های گسترده تر نمی باشد.
البته شاید اثرات متقابل بین تئوری های دارای دامنهکوچک یا متوسط که بصورت استقرایی از یک سری داده های ت
جربی موجود قادر نباشند که از روشهای کیفی مسائل استقرایی بحث شده در این مقاله رها گردند، اما تئوری های دارای دامنه بزرگ قادر به انجام اینکار باشند. در وحله اول هیچ چیز نمی تواند تضمین کند که داده های تجربی مجزا میتوانند از تئوری های دارای دامنه بزرگ پشتیبانی کنند . آنها ممکن است قسمت هایی از این تئوری ها، فرضیه ها و سوالات را حفظ کنند اما کل تئوری را نمی توانند حفظ کنند، که توسعه آن به عوامل دیگر (و نه فقط به بیانیه های مشاهداتی مجزا) بستگی دارد.
بنابراین بر چه اساسی می توان گفت که طبقه بندی داده ها از مصاحبه با یک سری افراد تعیین شده به محققان اجازه میدهد که بیانیه های غیر مشاهداتی در مورد پدیده ای را بیان کنند که بصورت روان شناختی است؟ محققان کیفی میتوانند با گفتن این مسئله که هدف مطالعه آنها این نیست که نتایج کلی را ایجاد کند بلکه هدف آن اینست که پدیده ها را درک کند، بحث های مخالفی را بیان کنند. البته با عمل کردن به این شیوه، تحقیق مورد نظر دارای ریسک توصیفی محض بودن خواهد بود و توضیح آن فقط خلاصه ای برای مشاهدات تجربی خواهد بود. این مربوط به تعداد موضوعات نیست که یک مسئله نمونه برداری است؛ بلکه مربوط به درجه پشتیبانی داده های تجربی (صرفنظر از مقدار آن) از بیانیه های غیر مشاهداتی است.
در وحله دوم، وقتی که یک تئوری بصورت استقرایی ایجاد میگردد، میتوان فرض کرد که داده ها قادر هستند که پدیده های مورد بررسی را شکل دهند. در نتیجه، فرآیند ارائه تئوری میتواند در تاریکی پیش برود، چون این پدیده شکل داده های تجربی را به خود می گیرد. پدیده ها بصورت مستقیم توسط تئوری تعیین می گردند و فقط بصورت غیر مستقیم توسط مدارک تجربی تأیید می گردند. آنها از شیوه ای مستقل نیستند که در آن، من آنها را فرض و تفسیر میکنم. سپس مشاهده من از واقعیت به تجربه قبلی و مهمتر از همه به دانش قبلی من بستگی دارد. بنابراین انتخاب اینکه کدام جنبه ها، خصوصیات، یا کیفیت های یک پدیده مد نظر قرار داده می شود، به ترکیب آن در یک شبکه تئوری بستگی دارد که توسط لاکاتوس (1978) و خصوصاً توسط کوین (1978، 1998) بیان شده است.
روشهای کیفی کلی ضرورتاً به یک برنامه تحقیقاتی یا شبکه تئوری منفرد محدود نیستند، حتی با اینکه بیشتر فرضیات آنها از این اساس تئوری گرفته می شود. با در نظر گرفتن این مسئله، من این سوال را می پرسم: محققانی که خود را با اصول کلیدی متقابل گرایی سمبلیک، یا تئوری های جامعه شن
اسی مطابقت میدهند که اساسی برای روشهای کیفی بسیاری را تشکیل میدهند، تصور میشود که استفاده از دوره تحلیلی کلی توصیف شده در اینجا برای انجام تحقیق خود و تحلیل داده های خود را تعیین کنند. استفاده از روشهای تحلیل کلی میتواند بصورت یک منبع منفرد باشد. وقتی که برنامه های تحقیقاتی پدیده های مورد نظر خود را تعیین میکنند، معیارهای روش شناسی خود را ایجاد میکنند. از این لحاظ، روشها باید در محتوای تئوری روش شناسی یک تحقیق درک شوند. این آخرین پیشنهادی است که مسلماً با گفته محققان کیفی مغایرت ندارد. البته من معتقدم که نیاز به تأکید مجدد بر روی این نکته وجود دارد، که به نظر می رسد که حیاتی باشد، در صورتیکه ما بخواهیم که به مسئله استقرا در تحقیقات کیفی بپردازیم. این موضوع در بخش بعدی مورد بحث قرار می گیرد.
5- پیشنهاداتی برای بررسی مجدد مسئله استقرا در تحقیقات کیفی
من سه پیشنهاد کوتاه برای بررسی مسائل طرح شده در بخش قبلی در مورد این مسئله دارم که تحقیق با استفاده از روشهای کلی در این مقاله چطور می تواند به مسئله استقرا و ارائه تئوری بپردازد.
پیشنهاد اول من اینست که محققان کیفی مفاهیمی را که اساساً به یک شبکه تئوری بستگی دارند بازسازی کنند. این پیشنهاد بر مبنای فرضی است که مفاهیم در محتوای تئوری معنای خود را بدست می آورند که به آن تعلق دارند. البته بازسازی مفاهیم، نیازمند نشان دادن قوی تر معنای تئوری بکار رفته در کل دوره تحقیق (و نه فقط در هنگام تحلیل داده های تجربی) است. مسلماً این یک نکته نا آشنا برای محققان کیفی نیست. در واقع آنها از اواخر دهه 1960 در مورد این مسئله بحث کرده اند.
با این وجود، من معتقدم که این بحث خیلی مانده است تا به پایان برسد. اگر ما نگاهی به کتاب های متنی اخیر در مورد تحقیقات کیفی بیاندازیم، مشاهده میکنیم که به نظر می رسد تمرکز مؤلفان بر تمایز ما بین و ترکیب استقرا و قیاس در فرآیند های کدگذاری و طبقه بندی باشد. این مسئله کمتر متداول به نظر می رسد که بتوانیم انعکاس محاسباتی پیدا کنیم که این مفهوم سنتی از دوره ایجاد دانش را مورد سوال قرار دهد، یا تلاش کند تا مقالات کیفی را برای مباحثات جاری در مورد فلسفه علم اعمال کند. برای مثال، گلاسر (1978) با مطالعه تاریخی با هدف مشخص سازی مفهوم حساسیت تئوری و نقش آن در فرآیند های طبقه بندی و ایجاد تئوری، تمایزی را بین دو نوع کد پیشنهاد میکند: کدهای ماهوی و کدهای تئوری. البته همانطور که توسط کِلی نیز پیشنهاد شده است، گلاسر قادر نبود که بصورت مؤثر نشان دهد که اصطلاحات رسمی چطور با اصطلاحات ماهوی یا مشاهداتی مرتبط هستند. در عوض، به نظر میرسد که او تمایز بین بیانیه های مشاهداتی از یک طرف، و بیانیه های تئوری از طرف دیگر را تأیید کند. من معتقدم که همین مسئله در روشهای کیفی کلی دیگر نیز رخ میدهد.
یک دلیل برای این میتواند مربوط به مفهوم ضمنی تئوری بیان شده توسط این روشها باشد. در بعضی از موارد، به نظر میرسد که محققان کیفی تئوری را با طبقات منطبق سازند. در این حالت، تئوری بعنوان یک مؤلفه مفهومی تصور می شود که طبقات موضوعی تجربی را به هم مرتبط می سازد. بنابراین به نظر می رسد که نقش آن ایجاد رابطه بین طبقات تجربی و مفاهیم تئوری گسترده تر باشد.
در حالت های دیگر، به نظر می رسد که محققان کیفی تئوری را به شیوه مشابه با مثبت گرایان منطقی درک کنند: بصورت یک سری بیانیه هایی که به محتوای تجربی برای اعتبار خود بستگی دارند. تحقیق کیفی با توجه به اهداف خود نسبت به تأیید تجربی، می تواند بصورت تطبیقی یا اکتشافی باشد. هم استقرای تحلیلی و هم تحلیل محتوای کلاسیک مثالهایی از این مسئله هستند. بنابراین هدف تحقیق کیفی ممکن است این باشد که تئوری های موجود را اصلاح کند؛ فرضیه ها را تأیید یا رد کند؛ تئوری های استقرایی جدیدی را ارائه دهد؛ استنباط های ممکن در شرایط مختلف را معرفی کند؛ و حتی استنباط هایی را از لحاظ توضیحات سببی آینده بیان کند. م
طالعه کینگ، کئوهان و وربا (1994) مثال خوبی از این شرایط است.
پیشنهاد دوم من مربوط به این اصرار است که محققان کیفی تحقیقات خود را در سنت های تئوری گسترده تری بررسی کنند، و تا حد ممکن از روشهای کلی و استاندارد و همچنین راهکار تکنیک گرایی برای تحقیق اجتناب کنند. برای انجام اینکار آنها باید حداقل دانش ممکن در مورد فرضیات تئوری مبنا را داشته باشند. بعضی سنت های تئوری مشترک معرفی شده در مقالات تحقیقات کیفی بصورت پدیدار شناختی، تفسیر شناسی، استدلالی، قوم شناختی، و تئوری مبنا هستند. محققان از سنت های تئوری دیگر پشتیبانی میکنند، که مدیریت تنظیم استفاده مقابل آن برا فرضیات اساسی تمایلات تئوری ترتیبی را برای آنها ممکن می سازد.
پیشنهاد سوم من اینست که محققان کیفی در مورد نقش پدیداری یا حقایق غیرمترقبه در تحقیقات کیفی و همچنین روابط این حقایق با فرآیند تئوری پردازی دوباره فکر کنند. من از طریق این مقاله بر این مسئله اصرار کرده ام که بررسی یک پدیده علمی به ترکیب آن در یک شبکه تئوری خاص بستگی دارد. بعلاوه، این شبکهرصرفا یک سری فرضیه ها نیست که توسط آنها، بتوان پیش بینی هایی را بیان کرد. اگر اینطور باشد، من راهکار فرضی-قیاسی در دامنه روشهای کیفی را تکرار میکنم. در عوض من بر مبنای مطالعه اشیبی (2001) پیشنهاد میکنم که دینامیک بین تئوری و داده های تجربی نیازمند یک فرآیند بازسازی است، و اینکه شبکه تئوری در واقع پس زمین
ه ای است که ما را در رابطه با یک پدیده، ابعاد مربوطه آن، و شیوه ها دسترسی بهتر به آن راهنمایی میکند. تداخل بین تئوری و پدیده اغلب به شیوه سببی، غیر قابل پیش بینی و غیر مترقبه رخ میدهد، اگرچه همیشه در یک محتوای علمی و تئوری رخ میدهد. از این لحاظ، محققان کیفی برای توضیح شرایطی
که در آن، فرآیند های ارائه تئوری از رخدادها یا پدیده های غیر مترقبه ناشی می گردد، استفاده از مفهوم پیرس (1955) در مورد استدلال قیاسی را پیشنهاد کرده اند که محققان را برای غلبه بر تعجب اولیه تحریک شده توسط یک حقیق غیر مترقبه ترغیب میکند که منجر به ایجاد قوانین جدید برای توضیح آن می باشد.
نظریه آخر: وقتی که من به یک حقیقت، رخداد یا واقعه می پردازم، ممکن است فکر کنم که به این خاطر رخ میدهد که حتی با اینکه من بر سیستم های نشانه شناسی تکیه میکنم، با اینحال به سختی می توان مورد آخر را توسط مورد اول کامل کنم. بعبارت دیگر، سیستم های جامعه من قادر نیستند که واقعیت را با همه
پیچیدگی های آن درک کنند. در همان زمان، این ممکن است بدین معنا باشد که چیزی بیش از سیستم های نمادین من وجود دارد که باعث می شود که آنها پیوسته مشروط به بازبینی باشند. این نگرش یک واقع گرا در یک مسئله گسترده است. در حال حاضر، نسخه خاصی از این نگرش (با نام واقع گرایی بحرانی) وجود واقعیت یک هستی یا هدف تشکیل شده توسط علت های اساسی را در مورد گزینه آخر تعیین میکند که هیچوقت نمی توان دانش قطعی در مورد آن بدست آورد. در تحقیق کیفی، ما تلاشهای اخیر برای نزدیک تر شدن به این شکل واقع گرایی را مشاهده میکنیم. این دیدگاه درصدد است که خود را در حوزه مورد چالش توسط نیروهایی مانند نیروهای نشان داده شده توسط تجربه گرایی، ماتریالیسم، آیده آلیسم، نسبی نگری، و موارد مشابه نشان دهد. این دیدگاه همچنین از استفاده از استدلال قیاسی طرفداری میکند و از اهمیت مدلهای تئوری درعلم دفاع میکند. بعلت جدید بودن پذیرفته شدن واقع گرایی بحرانی توسط محققان کیفی، هنوز کار مشکلی است که بتوانیم تأثیر آن بر روی فرآیند ارائه تئوری را بیان کنیم، اگرچه مسلماً توسعه مثبتی برای این حوزه برای ترکیب دیدگاه های فلسفی جدید برای ارزیابی تکنیک های خود است.
6- ملاحظات نهایی
6.1 بازبینی کلی و محدودیت ها
هدف این مقاله اینست که پیامدهایی را نشان دهد که مسئله استقرا برای تحقیق کیفی بوجود می آورد. پیش بینی من این بود که نشان دهم که روشهای کیفی بسیاری از مسائل ذاتی برای هر معیاری برای ادعاهای دانش و حدود علمی را به ارث می برد. سرمایه گذاری به مدت چندین دهه در تلاش برای بیان ماهیت دقیق روشهای کیفی و اثبات رابطه آنها با استقرا این حقیقت را مبهم ساخته است که آنها توسط تنش های مشابه با تنش های شناسایی شده توسط فیلسفوان علم در حوزه های دیگر دانش دوباره تعیین گردند: تنش های بین مفاهیم مجزای تئوری، در مورد نقش داده های تجربی؛ و بین توضیح و درک، علت ها و دلایل، طبقات قیاسی و داخلی، طبقات تئوری و مفاهیم ذاتی، و قاب بندی و ظهور.
محدودیت های آشکاری برای مقاله حاضر وجود دارد. از بین این محدودیت ها، این مسئله نیز وجود دارد که من با نسخه استاندارد یا کلی پیشنهاد تحلیلی کیفی، بر مبنای فرآیند های کدگذاری، طبقه بندی، و مفهوم سازی عمل کرده ام. اگرچه این تصمیم بصورت عملکردی تحلیل را آسان نمی سازد، با اینحال توانایی من برای ستایش تیزبینی ها، استثناها، و مثالهای مغایر را نیز محدود می سازد. شاید بحث در مورد مسائل دیگر استقرا و فرآیند ارائه تئوری باید در محتوای سنت های خاص روشهای کیفی بیان گردد. محدودیت دیگری که می تواند بر حیطه استدلال های من تأثیر بگذارد این حقیقت است که من عمدتاً بر دوره تحلیل داده ها تمرکز کرده ام. مسلماً ارزشمند خواهد بود که ما بتوانیم دوره تحقیق کیفی را بصورت یک واحد کلی بررسی کنیم، چون فرآیند های شامل در تعریف موضوع و هدف مطالعه و شیوه ای که بصورت عملکردی انجام می شود میتواند اطلاعات ارزشمندی را در مورد نقش تئوری در راهکار کیفی آشکار سازد.
6.2 کمک های این مقاله به تحقیقات: بازدید ارائه تئوری در تحقیقات کیفی
همانطور که در کل این مقاله گفته شده است، ایده های بحث شده در اینجا (خصوصاً مسئله استقرا و عدم امکان انجام تحقیق با فرضیه های تئوری ماهوی) مسلماً برای محققان کیفی نا آشنا نیستند. با این وجود، من دوست دارم که سه نکته معرفی شده در زمینه ای متن را بازبینی کنم چون معتقدم که آنها ممکن است به آگاهی های جدید اجتمالی کمک کنند یا محققان دیگر را ترغیب کنند تا بحث حاضر در مورد ارائه تئوری را در تحقیقات کیفی بازبینی کنند. معرفی این نکات آخرین قسمت این مقاله است.
اول اینکه وقتی که من دوره تحلیلی کلی را بررسی میکنم این ایده را فرض میکنم که تحقیق کیفی دوره ای از استقرا و قیاس است و اینکه کدگذاری بخش استقرایی از این دوره است. ممکن است کل تئوری سازی مفهومی در تحقیق کیفی از این ایده سرچشمه گرفته باشد. البته میتوان این را هم گفت که یافتن یک طبقه صرف بصورت استقرا نیست، بلکه بصورت فرآیند استنباط قیاسی توسط پیرس نیز می باشد. قیاس بعنوان یک استنباط منطقی و عملی شناخته شده است که امکان ایجاد شکل های جدید دانش را فراهم می سازد. همانطور که مشاهده کرده ایم، در دوره تحلیلی کلی پیشنهاد شده در بخش 4.1 محققان بصورت قیاسی مفاهیمی را از تئوری های موجود بیان کردند تا تئوری ماهوی پدیدار شونده آنها را توضیح دهند یا آنرا تطبیق دهند. البته جایگزینی برای این استفاده سنتی قیاس این می باشد که شکل های جدیدی از توضیح یا قوانین را ایجاد کنیم که قابلیت تناسب تعجب و شوک ایجاد شده توسط داده های خود و فراتر رفتن از توضیحات در تئوری های موجود را داشته باشند. قیاس دقیقاً همین فرآیند ایجاد یک نوع جدید از ترکی بین ویژگی های حاضر در داده ها و همچنین در تئوری موجود است، که به خلاقیت محقق بستگی دارد، که از طریق آن، چیزهای غیر مرتبط با هم مرتبط می گردند.
دوم اینکه، من احساس میکنم که این مسئله مهم است که بحث مربوط به دوره تحلیلی کلی دنبال این باشد که یک مسئله ظاهراً جدی را در تحقیق کیفی توضیح دهد: استفاده از روشهای تحلیل کیفی بعنوان ابزار منفرد. فرضیه من اینست که این مسئله به مفاهیم و فرضیات تئوری کمک میکند که به فرآیند تولید قیاسی تئوری های مشاهده نشده وارد می شوند. در این حالت، درجه ای که روش از تئوری آزاد نیست به اندازه کمتری برآورد می گردد. بعلاوه، چون دوره تحلیل کلی بعنوان یک منبع منفرد در نظر گرفته می شود، می تواند نقش نیروی محرک در پشت صحنه بررسی ها را داشته باشد، و همه حوزه های مطالعاتی (از جمله بازبینی تئوری) را به هم مرتبط سازد. بعضی از مؤلفان حتی پیشنهاد میکنند که محققان
باید بازبینی مقالات را فقط پس از تحلیل داده های خود انجام دهند. برای مثال، هیت (2006) پیشنهاد میکند که محققان یک "حساسیت استقرایی" را توسعه دهند که توسط آن بتوانند به یک شناسایی بصیرتی از مقالات مربوطه برسند. این مسئله مربوط به زمانی است که باید از مقالات خصوصاً در سنت GTM مشورت و کمک بخواهیم. از این لحاظ، گلاسر (1992* بطور واضح بیان میکند که نیازی نیست که هیچکدام از مقالات را در حوزه مطالعاتی ماهوی بازبینی کنیم. من فکر میکنم که نگرش مربوط به زمانبندی بازبینی مقالات و نقش آن در تحقیقات می توان باعث شود که محققان مسائل مربوط به روش را دست کم بگیرند و در نتیجه عدم تعادلی را در مورد مسائل تئوری ایجاد کنند. بنابراین من بحث هایی را در مورد روابط بین روش، تئوری و پدیده هایی بیان میکنم که ممکن است منطقه حساسی را در محتوای تحقیقات کیفی نشان دهند.
سوم اینکه، در هنگام بیان یک انتقاد در مورد تفکر استقرایی موجود در دوره تحلیلی کلی، من به این موضوع اشاره کردم که خود داده ها ممکن است برای حفظ تئوری، و بر مبنای یک مدل سه بخشی تئوری-پدیده-داده که در فلسفه کنونی علم مورد بحث قرار گرفته است کافی نباشند، و من بیان کردم که پدیده ها باید بصورت مستقیم توسط تئوری توضیح داده شوند ، و بصورت غیر متسقیم فقط توسط داده ها پشتیبانی گردند. بنابراین اگر تنش بین بیانیه های تئوری و بیانیه های تجربی دقیقاً یک مسئله جدید برای محققان امروزی نباشد، بحث ها
ی مربوط به تئوری، پدیده ها و داده ها ممکن است بحث جدیدی برای آنها باشند. بنابراین من معتقدم که یک تازگی ممکن در این بحث مربوط به مسئله سازی معنای پدیده ها در تحقیق کیفی است. در واقع به نظر می رسد که این بینش توسط مقالات اخیر پشتیبانی می گردد. برای مثال، توملا (2011) انتقادی را برای روشهای کیفی بیان میکند و می گوید که بعلت تعدادی از استدلال های غلط، این روشها به این سوال که پدیده ها چه هستند، پاسخ نمی دهند. مطابق گفته توملا، هدف بررسی های کیفی مدرن، مطالعه و توسعه مفاهیم است نه خود پدیده. این مؤلف می گوید که این تا حدودی بخاطر این مسئله رخ میدهد که آنچه که محققان کیفی مورد مطالعه قرار میدهند با کمک نمادها بعنوان ابزار خارج از دنیای تحقیقی قیاسی در مورد فرضیه ای هدایت نمی گردد که با این سوال آغاز می گردد و ممکن است با پدیداری یک تئوری، و نوع تئوری که مربوط به مخاطبان (و نه اینکه فقط مربوط به محقق باشد) است مطابقت داشته باشد.