بخشی از مقاله
چکیده
قرن بیست ویکم سده جهان سازي وبه تعبیردیگر جهانینمودنِ آمریکائی همه روابط فرهنگی، اجتماعی وشالوده هاي تمدنی است که بشدت تحت تاثیر اقتصاد از طریق سیاست وفرهنگ به مدد ابرازهاي فناوري اطلاعات وارتباطات ، قرار دارد. منویات اقتصادي خواه بشکل عیان خواه نهان، سیاست وفرهنگ را تابع خود نموده ومبناء تحولات این سده گشته است .نکته اي که درموضوع مواجهه - یابرخورد - تمدن ها افرادي نظیر هانتینگتون به آن اذعان دارند.
در شرایطی که موضوع مهم تولید علم ونهضت نرم افزاري توسط رهبر معظم انقلاب اسلامی مطرح گردیده وپیشرفت هاي دانشمندان کشورمان درحوزه سلول هاي بنیادي،انرژي هسته اي وصنایع دفاعی، چشم جهانیان را خیره نموده ضروري است علوم انسانی وبومی – دینی سازي آن به جد، مورد توجه قرار گیرد. دراین شرایط بررسی فرهنگ، علوم ، بویژه علوم انسانی بعنوان یکی از علائم حیات توأم با سلامت جامعه که علی الاصول از جایگاهی والا برخوردار است؛ ضمن فراهم سازي امکان انطباق با واقعیت هاي جهانی ومنطقه اي موجب افزایش ضریب دقت، صحت وهوشیاري در برداشت ها وادراکات درحوزه مزبور خواهد شد.
همچنین زمینه سازي مساعد در پالایش علوم انسانی در راستاي تدوین چارچوب هاي عقلایی، واقعی و بĤلمال بومی خواهد بود. دراین مقاله سعی شده از طریق تحلیل وساده سازي مطالب بوسیله شرح مختصر تاریخی- تحلیلی از عوامل تأثیرگذار وتحلیل انتقادي از پیش فرض ها واستدلالها در حوزه علوم انسانی رایج ؛ ضمن آشکار سازي ماهیت تعارض آمیز برخی جنبه ها، ضرورت تبیین علوم انسانی بومی – دینی فراهم آید. دربخش انتهایی مقاله با در نظر داشتن این حقیقت که تنها وتنها دین وآموزه هاي وحیانی؛پتانسیل وگرانیگاه پرتاب انسان به سوي فلاح و رستگاري است، اصول معرفتی دین اسلام بعنوان پیش فرض هاي تدوین علوم انسانی بومی – دینی بطور موجز مرور وتبیین می گردد.
تاریخچه علوم انسانی
خود- طبیعت – همگنان؛ به ترتیب موضوع شناخت عام انسان از بدو پیدایش بوده است. شناخت انسان همزمان نسبت به خود وطبیعتی که از هر سو او را احاطه کرده وبه اشکال مختلف؛ شرایط ومقدورات »زندگی« را فراهم ساخته است ونیز روابط جمعی وشناخت »همگنان« برروي هم، »شناخت عام« انسان را تشکیل می داد.
این شناخت دروهله نخست به شکل حسی – تجربی ازطبیعت وسپس به شکل ادارکیونهایتاً علمی، مبدل گشت.بدین ترتیب فلسفه بعنوان » ام العلوم«شکل گرفت وشامل تمامی افکار علمی انسان راجع به طبیعت ، انسان، نظریات فلسفه اولی درباره کنه واقعیات واندیشه هاي هنري واخلاقی که انسان را بسوي زیبایی وخیر سوق می داد؛ تکوین یافت.
دراین برهه »طبیعت« جداي از»جریان زندگی« نبود.زندگی درتمامی جنبه هاي مادي - عنصري - ومعنوي- فیزیک ومتافیزیک- مد نظرفلسفه بود. متفکران و اندیشمندان، مجمع العلوم زمان خودبودند وزندگی را ازهمه زوایا می نگریستند، لذا تفکیک وجدایی بین علوم ویا علوم وفلسفه وجود نداشت. بتدریج با گذشت زمان وگسترش شناخت بشر، نیازهاي معنوي بویژه مطالبات مادي ورفاه طلبی روبه تصاعد، پیچیدگی زندگی و تعاملات انسان واز سوي دیگر محدودیت توان انسان درشناخت ژرف وهمه جانبه بویژه ازقرن 16 و17 میلادي به بعد؛ موضوع تخصص علمی وطبقه بندي علوم مطرح شد.