بخشی از مقاله
چکیده
ستیزه عنصری لاجرم و انضمامی در روابط اجتماعی و گروههای مختلف اجتماعی است. ستیزه چه در فرم پنهانش که حس نفرت است و چه در فرم آشکارش که جدال و دشمنی؛ در روند زندگی هر روز وجود دارد چنان که در زندگی اجتماعی نمایانده در رمان "برادران کارامازوف" مشهود است. چه در گروههای کوچک مثل رابطه دو نفره و روابط خانوادگی و نیز خدمتکار و ارباب؛ و چه در گروههای بزرگتر مثل نهاد پیران دیر و مخالفانشان در کلیسا.
ستیزه از نظر زیمل به ستیزه در گروههای کوچک و ستیزه بین ساختارها تقسیم میشود. ستیزه در روابط صمیمانه، ستیزه در بین افرادی که عضویت در گروهی مشترک دارند یا دارای شباهت و منافع مشترک هستند، ستیزه قضایی - قانونی - و ستیزه بر سر آرمانها انواع ستیزه در نظر زیمل هستند. به راستی، ستیزه که خود به عنوان نمادی ازگسست طرفین ستیزه شناخته میشود، چگونه در زندگی اجتماعی به تصویر کشیده شده در رمان، کارکرد در راستای انسجام اجتماعی داشته است؟
در بستر روابط پیچیده و سیستماتیک جامعه مدرن، ستیزه بر خلاف تصور معمول، عنصری در راستای گسست اجتماعی نیست. چرا که کنشگر در انبوهی روابط اجتماعی و محضورات و امیال و تأثیرات ناشی از آنها تنیده شده و از چنان آزادیای عملاً برخوردار نیست که آنچه خود ابتدا در راستای گسست خواسته بود عملی شود و حتی خواسته و سوگیری خود وی نیز در بسیاری روابط در اثر جایگاه اجتماعی و روابط اجتماعی وی، دچار تغییر اساسی حتی در راستایی کاملاً متضاد با سمت و سوی اولیه میگردد.
ستیزه عنصری تنیده در روابط اجتماعی است، طوری که رابطه اجتماعی بدون آن وجود عینی ندارد، و در صورتی که بی حد و مرز و بی چهارچوبی نباشد، چنان که در جامعه مدرن چنین است، این عنصر ستیزه در پیوندی انضمامی با سایر عناصر وحدتبخش رابطه اجتماعی، در کلیت، کارکردی انسجامبخش دارد.
مقدمه
ستیزه چه در فرم پنهانش که حس نفرت است و چه در فرم آشکارش که جدال و دشمنی؛ از جدال لفظی گرفته تا دشمنی و تنش و درگیری حتی فیزیکی؛ از ستیز مقطعی و کوتاه گرفته تا ستیز مستمر و عمیق؛ در روند زندگی هر روز وجود دارد چنان که در روند زندگی اجتماعی نمایانده در رمان "برادران کارامازوف" مشهود است. چه در گروههای کوچک مثل رابطه دو نفره و روابط خانوادگی و نیز خدمتکار و ارباب؛ و چه در گروههای بزرگتر مثل نهاد پیران دیر و مخالفانشان در کلیسا. به راستی ستیزه که خود به عنوان نمادی ازگسست طرفین ستیزه شناخته میشود، چگونه در زندگی اجتماعی به تصویر کشیده شده در رمان، کارکرد در راستای انسجام اجتماعی داشته است؟
چگونه درخت ستیزه، این نماد گسست، در تار و پود پیچیده روابط اجتماعی جامعه مدرن، چنان که باغبان ستیزهگرش قصد کرده بود میوه گسست نمیدهد و برعکس، ثمر پرباری از به هم پیوستن و انسجام بر تن جامعه مینشاند؟ طرفین دخیل در ستیزه، حدی از گسست را دلخواسته یا ناچار قصد کرده، ورود به ستیزه میکنند؛ ولی آنها تنها نیستند. جامعهای آنها را احاطه کرده است و کارها و سخنها و هر آنچه هستند، چنان در روابط اجتماعیشان تنیده است که گسست نیت کرده را با صلاه انسجام سلام میگویند. روابط پیچیده اجتماعی چناناند که آنچه فرد به تنهایی قصد میکند و بار میبندد، گاه به مقصدی کاملاً متضاد با آنجایی میرسد که کنشگر رهسپارش بوده است.
در گروههای کوچک که تأکید اصلی در نوشته حاضر خواهد بود، خانواده فیودور کارامازوف مملو از ستیزه در روابط است. پدر خانواده با پسر ارشد خود دمیتری از جوانیاش ستیزه داشته است. تا حدی که اموال وی را که از مادرش به ارث رسیده بوده تصاحب میکند و علاوه بر کینه و نفرت عمیقی که در دل دمیتری بر جای میگذارد، ستیز و جدالی به طریق نوشتاری و کلامی را نیز موجب میشود. این ستیزه در سالهای بعد و با رو در رو شدن پدر و پسر به اوج خود میرسد و رقابت بر سر معشوقه نیز بدان افزون میگردد.
چنان که جدال پدر و پسر به درگیری فیزیکی نیز میرسد و دمیتری بارها از کشتن پدر سخن میگوید و در نهایت نیز در قتل فیودور اوست که انگشت اتهام سوی وی نشانه میرود و نهایتاً به ناحق محکوم به قتل ناکرده هم میشود. پسر دوم ایوان نیز با پدر و دمیتری چنان سر ناسازگاری و ستیز دارد که هر دو را افعی میخواند و از پیش آنها نیز میرود. پسر کوچکتر آلکسی فیودوروویچ - آلیوشا - چونان غریبهای است که در عین نزدیکی به افراد خانواده و محبتی که به وی دارند، نمیتواند شعلههای ستیز خانواده را خاموش کند.
اما همین خانواده هیچ گاه موجودیت و انسجام خود را از دست نمیدهد و از هم نمیپاشد و زنجیرهای از روابط اجتماعی بین آنها مستمراً وجود داشته است. آیا بدون ستیزه و عدم امکان ابراز ستیز و دشمنی و جدال، تحمل فردی چون فیودور پالوویچ و در کل، زندگی آن افراد کنار هم ممکن میبود؟ ستیزه در این خانواده، نه آنچنان که انتظار ساده بینانه و اولیه میگوید، در راستای گسست و به عنوان عاملی منفی عمل کرده است؛ بلکه به عنوان بخشی انضمامی از روابط آنها بوده و تنیده به سایر روابط اجتماعی، در تناقضی با آنچه به نظر میرسید، کارکردی در راستای حفظ آن خانواده داشته است.
چگونه ستیزه، این نماد گسست، به انسجام میرسد و بلکه بالاتر از آن، تنها راه حفظ انسجام میشود و عجیبتر اینکه انسجام را افزون میکند؟ ستیز علاوه بر دورن خانواده کارامازوف، بین دمیتری و کاترینا ایوانا و نیز بین گروشنکا با ایوان و فیودور از سویی و کاترینا و افسر نامزد پیشین وی از سوی دیگر، به طور مستمری در جریان بوده است. ماجرای دمیتری و کاترینا از حس کینهای در دل دمیتری ناشی از غرور و دوری و بیتوجهی کاترینا دختر سرهنگ آغاز میگردد و پس از ستیزی از غرور و تحقیر، در سالهای بعد به نزدیکی دوست داشتن و علاقه تا حد نامزدی میرسد.
عشقی که همواره در انضمام و پیوند ناگسستنی کینه و نفرت است؛ طوری که گویی دو روی یک سکهاند. پس از جدایی نیز کاترینا گاه حامی ایوان و گاه در نقش دشمن وی عمل میکند. در نهایت در دادگاه ابتدا با از خودگذشتگی به نفع وی شهادت میدهد و سپس به ناحق بر علیه وی، آن هم به صورتی کینتوزانه. لیکن پس از محکومیت دمیتری، در نقشه فرار و نجات وی سهم و نقشی جدی ایفا میکند. آیا این ستیزه بین دمیتری و کاترینا ایوانا بوده که عامل شکست نامزدیشان شده و بنابراین کارکردی در راستای گسست در رابطه آنها داشته است یا برعکس به عنوان عنصری انضمامی از رابطه آنها بوده و این رابطه بدون آن از ابتدا لااقل به این شکل جدی وجود نمیداشت؟
جز این بوده که ستیزه برای رابطه آنها، تنها بستر آبستن تولد بوده است؟ و اگر چنین رخ داده، چطور ستیزه که خود نمادی از گسست است، آبستن رابطهای حتی عاشقانه می شود و بستر جریان رود رابطه؟ چگونه روابط اجتماعی آن دو، در پیچیدگی مدرنی، قصد و سوگیری اولیه این دو کنشگر به هم را در سویی متناقض با آنچه بوده هدایت کرده و رابطه و عشقی را نیز حاصل داده است؟
نمونه ای دیگر؛ حس کینه و نفرت اسمردیاکف از جامعه و دیگران و فیودورپالوویچ. آیا این نیز که در زمینهای از روابط و اتفاقات، به قتل فیودور منجر شد کارکرد مثبت انسجامی داشته است یا در راستای گسست اجتماعی عمل کرده است؟ آیا این مورد با موارد انسجامبخش متفاوت بوده و چون باعث قتل شده میتوان گسستزا تلقیاش کرد؟ باید دید فراختر و دورتر برد و نتایج افزونتر را که انسجامبخش بودهاند به شماره آورد. و باز این چگونه است و روابط و ساختار به هم تنیده جامعه چگونه است که قتل، این بیشترین گسست ممکن نیز به انسجام میرسد؛ اگر بین دو فرد قاتل و مقتول نه، لااقل در میان تعدادی بس زیادتر و اعضای جامعهای وسیعتر.
در گروههای بزرگتر و نهادها و طبقات اجتماعی نیز ستیزه همواره در جریان وقایع داس تان دیده میشود. چگونه رقابت و ستیز کینتوزانهای که پدر فراپونت با نهاد پیران دیر و پدر زوسیما به عنوان نماد آن داشته، نه عملکردی در راستای کاهش انسجام کلیسا بلکه به عنوان بخشی انضمامی در کنار سایر عناصر وحدتبخش، کارکردی غیر مستقیم در حفظ انسجام درونی و برونی کلیسا داشته است؟
عدم گسست اجتماعی کلیسا و برعکس هر چه بیشتر مطرح شدن کلیسا در اثر تنشهای پس از فوت پدر زوسیما در فقدان ستیزه مخالفان و موافقان نهاد پیران دیر و حتی در فقدان ابراز آن ستیزه ممکن بوده است؟ و اگر نبوده - که نبوده - ، چگونه ستیزه نهادی نیز در به هم پیچیدگیای از روابط در جامعه مدرن، نه حاصلی که همزاد خود دانسته میشود بلکه نتیجهای کاملاً متضاد با خود، یعنی انسجام، را به بار میآورد؟
روابط در جامعه مدرن چگونه است و چطور عمل میکند که آنچه از ستیز و راه گسست آغاز میگردد به تضاد خود میرسد و انسجام ثمر میدهد؟ روابط بین بچههای مدرسه و همکلاسیهای ایلیوشای کوچک که از ستیز آغاز گشته بود، در چه زمینه و بستری شکل گرفته و چگونه پیش رفت که به چنان انسجام کم نظیری در آن گروه منجر شد که در پایان داستان و در موعظه کنار سنگ ایلیوشا دیده میشود؟
کارکرد ستیز قضایی دادگاه دمیتری به عنوان متهم قتل فیودور چگونه بوده است که با وجود برانگیختن تنشهایی بین گروههای اجتماعی و حتی شکاف نسبی بین مردان و زنان، نه به شکاف و گسست اجتماعی که به زنده بودن و افزایش انسجام جامعه به عنوان یک کلیت میانجامد؟ در چه شرایطی این ستیزه میتوانست کارکردی در راستای گسست داشته باشد و جمعه مدرن چگونه این شرایط را به گونهای سیستماتیک مهار کرده است؟
این معضلات و سوالات، با تأکید بر محور اصلی بحث که ستیز در خانواده کارامازوف و نیز در روابط عاشقانه چندی است، مسائلی هستند که در ادامه و با بررسی کارکرد ستیزه در انسجام اجتماعی به عنوان عنصری انضمامی بدان پرداخته میشود. در واقع آنچه بدان پرداخته خواهد شد، چگونگی این پروبلماتیک است که چطور ستیزه در جامعه مدرن و در قالب روابط اجتماعی پیچیده و ساختارهای پیدا و پنهان سیستماتیک آن، بر خلاف آنچه به نظر میآید نه گسست، که در تضادی آشکار نتیجهای برعکس خود میدهد و انسجام اجتماعی را سبب میشود.
بررسی و تبیین مسأله
پیش از آغاز تبیین مسأله، سنخشناسی ستیزه با نگاه و تأکید بر روابط رمان برادران کارامازوف، مفید خواهد بود. البته این سنخبندی که ارائه میشود، سنخبندی کامل و جامعی از انواع ممکن و موجود ستیزهها نخواهد بود؛ لیکن برای توصیف و دستهبندی ستیزههای زندگی اجتماعی به تصویر کشیده شده در رمان برادران کارامازوف سودمند است. این سنخبندی با توجه به نظر زیمل راجع به انواع ستیزه صورت گرفته است.
سنخشناسی ستیزه
ستیزه از نظر زیمل به ستیزه در گروههای کوچک و ستیزه بین ساختارها تقسیم میشود. آنچه که در نوشته حاضر مورد تأکید و توجه بیشتری قرار میگیرد، ستیزه در گروههای کوچک و به خصوص در روابط صمیمانه است. ستیزه در روابط صمیمانه، ستیزه در بین افرادی که عضویت در گروهی مشترک دارند یا دارای شباهت و منافع مشترک هستند، ستیزه قضایی - قانونی - و ستیزه بر سر آرمانها انواع ستیزه در نظر زیمل هستند
برای توصیف بهتر چگونگی اینکه در روابط رمان برادران کارامازوف ستیزه قاعدتاً گسستزا به انسجام منجر میشود، با اتکا به انواع ستیزه در نظر زیمل، سنخبندی مشخصتر و تا حدودی با گستره بیشتری که بتواند تمام ستیزههای رمان را در بر گیرد، ارائه میدهم. گرچه در واقعیت ستیزه در روابط میتواند ترکیبی از چندگونه ستیزه باشد و در رمان نیز چنین است و مجزا کردن کامل این انواع و دستهبندی دقیق ستیزههای رمان به این انواع ممکن نیست. از این لحاظ سنخبندی ستیزهها با تکیه بر ستیزههای جاری در رمان برادران کارامازوف، خالی از اشکال نخواهد بود. در عین حالی که تأکید و توجه اصلی در نوشته حاضر بر چگونگی انسجامبخش بودن ستیزه - نماد گسست- در به هم تنیدگی روابط اجتماعی مدرن که کنشگران مستقیماً دخیل در ستیزه دارند، خواهد بود.
در گونه ستیزه در روابط صمیمانه عمدتاً عشق و کینه در تنیدگی مستمر و دائمیاند و این حس عشق و نفرت به طور همزمان در متن رابطه جاری است. این گونه ستیزه در گروههای کوچک دیده میشود و غالباً بین دو نفر برقرار است. ستیزه در رابطه دمیتری فیودورویچ با کاترینا ایوانا و سپس رابطه دمیتری با گروشنکا و رابطه ایوان فیودورویچ با کاترینا و نیز ستیزه در رابطه آلکسی فیودورویچ - آلیوشا - با لیز از این نوع است. سایر ستیزهها در روابط زناشویی رمان نیز از این گونه است.
در گونه ستیزه بین افرادی که عضویت مشترک در گروهی دارند، ستیزه مشخصکننده جایگاهها و سلسله مراتب در گروه است. همچنین این گونه ستیزه، امکان تحمل افرادی را در گروه، که برای افرادی دیگر در آن گروه قابل قبول نیستند، فراهم میآورد و به طور کلی تحمل شرایط دشوار را ممکن میکند. ستیزه در خانواده کارامازوف، ستیزه در خانواده سروان اسنگیرف، ستیزه بین نهاد پیران دیر و مخالفان در کلیسا از این نوعاند.
ستیزه جریان دادگاه دمیتری در بررسی پرونده قتل فیودور پالوویچ از گونه ستیزه قضایی - قانونی - است. در این گونه از ستیزه، هر دو طرف به قواعد مشخصی - عملاً - پایبندی کاملی دارند و ستیزه هر چه بیشتر از ویژگیهای فردی طرفین جدا شده و غیرشخصی میشود.
همان طور که در جریان دادگاه دمیتری، پایبندی شخص غیر اجتماعی و پرخاشگری چون دمیتری به قوانین و رعایت نظم دادگاه توسط وی و همچنین دفاع وکیل مدافعی که کمترین آشنایی قبلی را با خانواده کارامازوف داشته و ستیز کاملاً غیر شخصی وی این ویژگیهای گونه ستیزه قضایی را نشان میدهد.
گونه دیگری از ستیزه را میتوان ستیزه از نوع ستمدیدگی تعریف کرد. این ستیزه در اثر احساس مورد ظلم یا حقارت واقع شدن فرد به وجود میآید و با ایجاد حس منفی و ستیزهجویی عمومی در وی، موجب ستیزههایی گاه بیهدف و بدون ستیزه یا حس کینه شخصی یا آرمانی یا رقابت گروهی با طرف مقابل میشود. شاید بتوان گفت این نوع ستیزه با هدفی صرفاً به لحاظ روانی آرامبخشی یا انتقامجویی از اجتماع انجام میگیرد و به لحاظ ستیز با طرف مقابل، ویژگیهای غیرشخصی نیز دارد. ستیز گروشنکا با فیودور پالوویچ، ستیز دمیتری با سروان اسنگیرف، ستیز ایلیوشای کوچک با همکلاسیها و برخورد اول با آلیوشا و حتی ستیز اسمردیاکف با فیودور را میتوان در این گونه جای داد. در این گونه است که در کنارگسستهای جزئی و محدود، ستیزه در جامعهای بزرگتر و در روابط اجتماعی پیچیده و ساختارهای جامعه مدرن، به انسجام میانجامد.
ستیزه؛ عنصری لاجرم و انضمامی در روابط اجتماعی
در تبیین مسأله کارکرد انسجامبخش یا گسستساز ستیزه، نخست باید بدین نکته پرداخت که روابط اجتماعی به تصویر در آمده در رمان "برادران کارامازوف"، به عنوان تصویر نمونه عینی مناسبی از روابط اجتماعی جوامع عصر مدرن، بدون حضور و ایفای نقش عنصر ستیزه ممکن بود یا نه؛ فارغ از اینکه این ستیزه کارکرد کارکرد مثبت یا منفی در آن داشته است. روابط اجتماعی در داستان، مملو از ستیزه است. چه در شکل پنهانش که حس تنفر است چه در نمودهای آشکارش. علت این ستیزهها متفاوت است و از حسادت، رقابت، نیز یا میل و یا ترکیبی از اینها نشأت می گیرد. گروههای کوچک و بزرگ اجتماعی داستان، از روابط دو نفره عاشقانه یا زناشویی تا روابط نهادها و ساختارها، همه بی استثنا عنصر ستیزه را در کمیت و کیفیتهای مختلفی دارا هستند.
در روابط زناشویی و عاشقانه رابطه فیودور پالوویچ با هر دو همسر اول و دومش پر از ستیزی مستمر و تنشهایی عیان بوده است. روابط نامزدی کاترینا ایوانا و دمیتری فیودوروویچ نیز از ابتدا تا انتها و رابطه این دو نفر پس از اتمام نامزدی و شکست آن نیز مشحون از ستیزه است.
این این ستیزه در فرم پنهانش از حس تنفر دمیتری به کاترینا در اثر غرور و تشخص فوق العاده وی ب عنوان دختر سرهنگی شناخته شده و مافوق دمیتری، و میل دمیتری برای به دست آوردن وی که همراه با حس دست نیافتنی بودن کاترینا برای او شروع شده و با احساس حقارت در اثر نیاز مالی کاترینا به دمیتری و وقایع در اثر این نیاز، از سوی کاترینا ادامه یافته است. در مراحل بعدی نیز که حس علاقه دو طرفه در کاترینا و دمیتری به وجود آمده و به نامزدی این دو منجر شده بوده، رابطه آنها هنوز ترکیبی از عشق و نفرت توأمان بوده است. این ترکیب عشق و نفرت چنان در هم تنیده بوده و در سرتاسر روابط آنها وجود دارد که تفکیک این دو حس، ناممکن به نظر میرسد و این دو حس در واقع دو روی یک سکه و به صورت انضمامی در رابطه آنها وجود دارد. چنان که دمیتری صراحتاً به کاترینا میگوید: "حتی وقتی ازت متنفر بودم دوستت میداشتم"