بخشی از مقاله
چکیده
هنرهاي جدید، از جمله سینما، نوع نگاه معرفتشناختی و زیبایی شناختی انسان معاصر را به شدت تحتتأثیر قرار داده است. اگر شاهنامه فردوسی را از منظر دانش/ هنر/ تکنیک سینما بازخوانی کنیم، هوشمندي هاي حکیم طوس را در استفاده از آنچه امروزه ابزارهاي ارتباط در سینما می خوانیم - از جمله رنگ و تصویر - میبینیم. سؤال اینجاست که این رؤیتپذیري ناشی از آشنایی مخاطبِ امروز با رسانه سینماست، یا از هنر فردوسی در پیش چشم آوردن مفاهیم مندرج در اثرش نشأت میگیرد؟ آن گونه که در پژوهش حاضر میبینیم؛ اگر رؤیتپذیري را وجه مشترك سینما و شاهنامه قراردهیم، میتوانیماساسِبر ابیات شاعردریابیم که فردوسی بر قواعد منطقیِ رنگ، نور، حرکت و ترکیببندي وقوف کامل داشته است.
قابلیتهاي سینمایی شاهنامه در حوزه رنگ را فهرست وار میتوان چنین ذکر کرد: الف - بهکارگیري اجس ام براي تداعی فام، تن، شدت و درخشش از طریق جایگزینی. ب - توجه به مقوله رؤیت رنگ در ارتباط با سه رکن اساسی آن. - نور، شیء و چشم - ج - توجه به زمینههاي رنگی براي ایجاد کیفیات متفاوت بصري. د - تبدیل رنگها به رمزگان و کدهاي معنایی و استفاده از آنها به عنوان عنصري بیانی. ه - استفادة دراماتیک از رنگ براي بیان حالات و عواطف و اتمسفر صحنهها. فردوسی از سه مورد اول براي نزدیک کردن مخاطب به دنیاي مطلق تصاویر استفاده میکند و خواننده را در فضایی قرار میدهد که باورپذیر، قابلرؤیت و عینی است، سپس با استفاده از دو مورد آخر، رنگ را جلوهاي نمایشی میبخشد.
-1 مقدمه و بیان مسئله
وجه محاکات در فن و منطق شعر همواره مطمح نظر شاعران و منتقدان و مفسران ایشان بوده و این مهم امروزه تجلیات بیشتري یافته است. تولید عاطفه و القاي اندیشه از طریق تصاویرِ شعري، یکی از مهمترین ویژگیهاي شاهنامه است. سازماندهی و عملکرد عناصر معناداري که فردوسی براي ماديکردنِ مفاهیم از آنها بهره برده است، از مبانی و اصولی تبعیت دارد که هنر سینما نیز وامدار آنهاست.
خوانندة امروزي که رسانههاي معاصر را تجربه کرده و از تصاویرِ ماندگار و ارزشمند مکتبِ هرات یا نقاشی هاي قهوه خانهاي فاصله گرفته است، ناخودآگاه داستانهاي شاهنامه را همچون روایت هاي سینمایی در پیش چشم مجسم میکند. فردوسی از تمام بضاعت هاي بصري بهره جس ته تا اثر ادبی خود را رؤیت پذیر سازد. چنان که سینما نیز با بهرهگیري از همین روشها، سعی در مادي کردن مفاهیم دارد.
شاهنامه پژوهان در بررسی ها و متون و تفاسیر در معرفی اندیشه حکیم طوس و در بیان روش ها و رویکردهاي او و توانائی هاي نهفته در اثرش اگرچه در موارد متعدد به بیان مصادیقی از محاکات هنري و جلوه هاي بصري شاهنامه پرداخته اند - ن.ك: قائمی، - 1393 یاحقی، - 1392 صادقی و قربانی پور، - 1390 اما تا آنجا که نگارندگان مقاله حاضر احصاء داشتند؛ هیچ گونه بحث تطبیقی درخصوص رنگ در شاهنامه و سینما نشده است.
-2 مولفه هاي رنگ در دانش و هنر معاصر
رنگها در حقیقت بازتابهاي نور از سطوحی هستند که قابلیت جذب و انعکاسِ طیف هاي مختلف را داشته و توسط سلولهاي مخروطیِ چشم آدمی قابل ادراکند. از این منظر می توان گفت که رنگ زیر مجموعه نور تلقی میشود. یعنی چنانچه در نورِ تابیده شده بر اشیاء طیف رنگی کامل نباشد - نور سفید نباشد - کمیت و کیفیت رنگ دستخوشِ تغییر می شود. رنگ به عنوان یکی از عناصر جداییناپذیر دنیاي واقعی و یکی از قابلیتهاي نظام بیناییچشمِ بشر، حائز اهمیتاست. این اهمیت در هنرهاي تجسمی و نمایشی کاربرد فراوان دارد.
مخاطبان، سینما را - پیش از ظهور رنگ - با همانشکلبیرنگ و سیاه و سفید پذیرفته بودندجذابیت. واقعنمایانه اینهنر به حدي بود که حتی عدم وجود رنگ نیز نتوانسته بود آنرا مخدوش سازد. سینما در آنسالها، تجربه دستهجمعیِ دنیاي بیرنگ بود. در همان سالهاي آغازین برخی از کارگردانان و تهیهکنندگان خلاق از طریق رنگآمیزيِ برخی صحنهها، بر جذابیت بصري اثرشان افزودهاند.
این رنگآمیزي بیشازهر چیز نمایانگر تمایلِ تاریخیِ بشر براي به تسخیر درآوردنکامل دنیاي پیرامونش بوده است. در حوزة هنرهاي تجسمیگونه هایی بیرنگ میتوان یافت که طراحی با قلمفلزي، مداد، ذغال یا آبمرکبرا شاملشده و بهعنوان هنرهایی والا، واجد ارزش شناخته میشوند. اما آنگاه که از نقاشی سخن به میان میآید از هنرهاي فوق الذکر بهعنوان واسطه و پلکانی یاد میشود که هنرمند نقاش باید آنرا به درستی طیکرده باشد تا بتواند به دنیاي رنگ قدم گذارد. به زبان ساده تر از طراحی به عنوان مقدمه نقاشی یاد میشود. در حوزةسینما نیز تجربیات و نظریات مشابهی را میتوان در سالهاي پیش از دهه 1930یافتکه تجربه تفکیک تنالیتههاي خاکستري فیلمها - به عنوان ترجمه رنگ - قلمداد شدند و سکوي پرشی براي سینمايرنگی به شمار میرفتند.
نقاشی پساز پیدایش عکاسی در سدة نوزدهم واقعنماییرا وانهاد تا در رسالت خود بازنگري کند. از این منظر بود که رنگ نه بهعنوان عنصري وابسته به واقعیت، بلکهبه عنوانِ فرم و معنا مورد استفاده قرار گرفت. با ایجاد مکاتب جدید نقاشی همچون امپرسیونیسم، فوویسم ، تاشیسمو نهایتاً آبستره، نقاش توانست شکل را کنار نهد و رنگ را بهعنوان موضوع برگزیند. سینما نیز چنین مسیري را پیموده است.
صرفنظر از تهیهکنندگان و نظامهاي تولید استودیویی - که جذابیت براي مخاطب را شرط لازم و کافی براي استفاده از رنگ میدانستند - کارگردانان هوشمند با تردید و وسواس، به سراغ رنگ رفتند، تا اینکه تلویزیون رنگی پا به عرصهنهاد. از دهههاي1950 و 1960 بود که سینما اندكاندك با واگذاريِ نقش رسانهاي خود بهتلویزیون، چرایی رنگ را با دقت بیشتري مورد توجه قرار داد.
آرامآرام فیلمسازان شعورمندي که ماهیبهت سینما اندیشیده بودند، رنگ را تا حد عنصر بصري معناداري - همپاي دیگر عناصر تصویري - به- کار گرفتند و در بسیاري از موارد، حتی برتري رنگ بر آنچه شکل نامیده میشد در تصاویر آنان متجلیگردید. تا جاییکه امروزه رنگ، بدون حضور جسمیتی توجیه پذیر در کاربرد اغراق آمیزي از فیلترهاي سینمایی یا فیدهاي رنگی به کار گرفته میشود - شاید در تشابهی تاریخی و پایاپاي با کاربرد این عنصر در نقاشیِ انتزاعی - .
-2-2 رنگ در سینما
کاربردهاي اساسی رنگ در سینماي امروز جهان را میتوان به شکل زیر دسته بندي کرد:
-1 سادهترین و نازلترین شکل، کاربرد واقعگرایانه رنگ ها ست. چنانکه آسمان آبی، چمن سبز و آتش سرخ است. فیلم مورد استفاده، رنگی است و چون سینماگر هیچ قصد و غرضی از نمایش رنگها ندارد لذا مخاطب نیز هیچ رمزي را در رؤیت رنگها نمییابد.
-2 شکل دوم استفادة نمادین از رنگاست. مثلانتخابِ رنگی خاص براي لباس هنرپیشه، اتومبیل یا ابزار و وسایل صحنه که میتواند مبین شخصیت یا موقعیتی خاصباشد.