بخشی از مقاله
مقدمه
در آوريل 1979،شاه ايران كه سه ماه بودتخت و تاجش را از دست داده بود وايالات متحده و تقريبا تمام كشورهاي جهان از پذيرفتن او خودداري كرده بودند،درجزيرهاي در باهاما بسرمي برد. در اين هنگام دكتر هندي كيسينجر در ضيافت شام مدرسهبازرگاني دانشگاه هاروارد نيويورك طي نطقي اظهار داشت:(اين درست نيست كه ايالاتمتحده باشاه ،دوست 37 سالهاش، مثل (هلندي سرگردان)كه دنبال بندري برايپهلوگرفتن و پناه جستن ميگشت،رفتار كند.)
هلندي سرگردان يكي از كهنترين افسانههااست اشاره كيسينجر با قدرت سخنوري اشبه اين افسانه بدين منظور بود كه احساسات موافق را به نفع شاه برانگيزد موضوع اصليافسانه هلندي سرگردان اين است كه دست نيافتن او به پناهگاه، مجازاتي است كه بخاطرسيئات اعمال يا ديوانگيهاي خودش ميبيند سرگرداني ابدي او بيشتر به علتبركرداريهاي خودش است تا بي عاطفگي جهان.
در بيشتر افسانه ها، هلندي سرگردان يا به علت ارتكاب قتل يا محاربة با خدا محكوم بهسفري است بي پايان. افزون برآن هركس كه باكشتي شبحگون او تماس بگيرد دچارنفرينخواهد شد.
اين كتاب سرگذشت يك سفر است، سفرتوام باسرگرداني شاه به سوي تبعيدومرگ.ونيز عوامل گوناگون حكومت او مناسبات او با انگليسيها و امريكاييها،پليس مخفي اشساواك ،سيا،نفت،خريداسلحه.داستان سقوط شاه از جمله داستانهايي است كه ماهيتروابط بين دولتها و رهبرانشان رانشان ميدهد. داستان وفاداري و عافيتطلبي است .بهقول شال دوگل:دولتها غولهايي هستند بي احساس.
فصل اول (پايان كار)
16 ژانويه 1979،فرودگاه مهرآباد تهران .باد سردي از جانب البرز به 2 فروند هواپيماي707كه جلوي پاويون سلطنتي ايستادهاند ميوزد،فعاليت چشمگيري در فرودگاه بچشمنميخورد.در تهران برق قطع و وصل ميشود و مردم براي نفت كه اين روزها از آمريكاواردميشودصف طويلي تشكيل دادهاند .امروزنسبت به روزهاي قبل آرامتر است آرامشي كهآبستن حوادث عظيمي است .شاه قبلاگفته كه براي معالجه و تعطيلات كشور را تركخواهد كرد. نظير همه بحرانهاي انقلابي هيچ خبرواقعي در دست نيست تقريبا همه بهراديو BBC گوش ميدهند.شاه شخصا كوشيده است كه دولت انگليس را وادار سازدجلوي گفتارهاي BBC را بگيرد.به نظر او نپذيرفتن اين تقاضا از جانب انگليسيها يكخيانت آشكاربه او است. ميگويند موضع امريكاييها پيچيدهتر است،اگر آنهاميخواستندشاه بماند تابحال به او گفته بودند انقلاب راخردكند نه اينكه فقط ضربههايناچيز به آن بزند.به جاي اين كار پريزيدنت كارتر يكي از ژنرالهاي بلندپاية امريكايي بنامرابرت هويزر را فرستاده است كه ارتش را ساكت نگه دارد. اين مطلبي است كه بسياري ازمردم ميگويند.
به دستور شاه چند تن از مقامات بلند پايه از جمله نخست وزير اسبق و رئيس سابقساواك بازداشت شدهاند.اما اين تلاشهاي شاه بيهوده و تقريبا بي ثمر و حركاتي استتسكين بخش .
در اين ماههاي آخر 1978 تقريبا تمامي افراد سرشناس ايران و دلالان بين المللي كه ازقبل آنها منتفع ميشدند ناپديد شده و به غرب گريختهاند. هوشنگ انصاري يكي از وزيرانشاه كه ثروتي افسانهاي بهم زده بود اجازه گرفت به بهانه يك ملاقات فوري به هنريكيسينجر ايران را ترك كند.او از فرودگاه به سفير امريكا تلفن زد و گفت سه روزه به ايرانبازخواهد گشت.سفير امريكا در تلگرافي به واشينگتن اين عمل او راچنين تفسسيركرد:"اين كار ممكن است ناشي از زرنگي باشد اما دليل خونسردي است."انصاري هرگز بهايران باز نگشت.
در ايام گذشته كسب اجازة شرفيابي به حضور شاه كار آساني نبود.امادراواخر 1978همه چيز تغيير كرده بود. غفلتا اتاقهاي انتظار كاخ مملو از كساني بود كه هيچگاه در آن حولو حوش ديده نشده و اجازه ورود نيافته بودند. روزي شخصي به نام دكتر شاهكار به كاخسلطنتي آمد .او از وكلاي دادگستري بود و شاه را تقريبا از بيست سال پيش نديدهبود.شاهكار از ميرشكار شاه كه بااو آشنايي داشت تقاضاكرد ترتيب ملاقاتي با شاه را
برايش بدهد.كامبيز اتاباي ميرشكار پذيرفت و دكتر شاهكار را به حضور اعليحضرت
راهنمايي كرد.وقتي دكتر شاهكار از دفتركار شاه خارج شد گمان ميكردكه گفتگويخوبي داشته است و تقاضاي شرفيابي مجددكرد.بااين تقاضا هم موافقت شد و او دوساعت ديگر رانيز در حضور شاه گذراند.سپس پيروزمندانه به ميرشكار اظهار داشت كه راهحل همه چيز رادر آستينش دارد.
كامبيز اتاباي ميگويد:"همگي ميخواستيم كشور را نجات بدهيم ،هركداممان راه حليداشتيم و همه ميخواستيم آن را فقط به يك نفر ارائه بدهيم."
در چنين احوالي درياداركمال الدين حبيب الهي فرمانده نيروي دريايي شاهنشاهي ويكي از امراي تحصيل كرده ارتش به ديدار شاهآمد.او با خود يك گزارش 30 صفحهايآورده بود كه در دست گرفتن زمام امور كشور بوسيله نظاميان راپيشنهاد ميكرد.پس از آنكه اورابه حضور شاه راهنمايي كردند دريادار طبق معمول شرفيابيها نگاهش را به زميندوخت و در حالت خبردارايستادو شروع به خواندن بخشهايي از گزارشش كرد.شاه دراتاققدم ميزد.دريادار پيشنهاد كرد كه چون انقلاب رو به اوج است شايد بايد به ارتشياندستور بدهد كنترل اوضاع رادردست بگيرند.آنهابايدهر كسي راكه مسئول اوضاع فعلياست بازداشت كنند.اين كارمستلزم اعدام شايد پنج هزارتن از فاسدترين درباريان وسودجويان است تا ميليونها نفرمردم راكه خواستاربراندازي دولت هستند راضي كندونيزپنج هزار نفرازروحانيون و انقلابيون.
چند سال بعد حبيب الهي در حالي كه درچايخانه مجلل هتل هاليدياين در حومةويرجينيا نشسته بود به خاطر آورد كه شاه قدم ميزدومي گفت:"اين كاربرخلاف قانوناساسي است."حبيب الهي گفت:امااين تنها راهي است كه ميتوان كشوررانجاتداد.انقلاب اكنون بسيارپيش رفته است.هيچ چيز جزيك نيروي بابر در جهت مخالفنميتواند ايران را نجات دهد.شاه گفت:"فكرميكنيد كه من بايدبرخلاف قانون اساسيعمل منم؟"من گفتم:آري اعليحضرت،اين تنهاراه نجات كشوراست.
سپس سكوت حكمفرماشدو پنج دقيقه بطول انجاميد.شاه همچنان قدم ميزد.حبيبالهي كه مردي استكوتاه قد،هنوز درحالت خبردارايستاده وچشمانش رابه فرش گرانبهادوخته بود.هيچ يك ازاين دو نفرسخن نميگفتند.سرانجام فرمانده نيروي دريايي فهميدكه شاه مايل به تصويب طرح اونيست.پس به صحبت درباره موضوعي بكلي متفاوتپرداخت.
بي نظمي شديدي در كشور حكمفرمابود و نظاميان هم حق حمله به مردمرانداشتند چون بعدازكشتار ميدان ژاله شاه به ارتش دستورداده بودازقواي قهريه استفادهنكنندومردم هم درهمين احوال چيزهايي كه مربوط به دولت ميشود مثلبانكها،كابارههاو...رابه آتش ميكشيدند.افشار، مسئول تشريفات و چندتن ازسران ارتش بهشاه پيشنهاد دادند كه اويسي معروف به ( قصاب تهران، مسئول كشتار ميدان ژاله) را
نخست وزير كند، اما شاه نپذيرفت و در شب پنج نوامبر 1978 سفيران انگليس وامريكا را احضار كرده و پس از
گفتگو با آنان، ارتشبد غلامرضا ازهاري را به نخست وزيري برگزيد، كه مردي بود ملايمو به كلي مخالف بكار بردن قوه قهريه .
هنگامي كه شاه اين خبر را به افشار (رئيس كل تشريفات) اطلاع داد، وي چيزي نگفت.افشار دراين مورد ميگويد:"او شاه بود و من نميتوانستم قضاوتها و تصميمهايش را موردچون وچرا قرار دهم ."
اما وي چند ماه بعد در تبعيد از شاه پرسيد: كه چرا اويسي را انتخاب نكرد بوده است؟و شاه در جواب وي پاسخ ميدهد" كه سفراي انگليس و امريكا مخالف بودندو عقيدهداشتند بهتراست شخص ملايمي مثل ازهاري زمام امور را در دست گيرد تا بتواند باروحانيوني كه انقلاب را رهبري ميكنند وارد مذاكره شود.
افشارازمجموع اين وقايع نتيجهگيري مخصوص خودش راكرد.بعدهادر آپارتمانشدرجنوب فرانسه كه پنجره هايش روبه درياي مديترانه بازمي شودگفت:"به عقيده من اينيكي ديگر ازتلاشهاي غرب براي خالي كردن زير پاي شاه بود.اگراويسي نخست وزيرميشد همه چيزخاتمه مييافت.مايك فهرست سيصدچهارصد نفري داشتيم كه سازماندهندگان اصلي تظاهرات بودند.ميتوانستيم آنهارابازداشت كنيم.نخست وزيري ازهاريشيوه ديگري دربي ثبات ساختن ايران و پايان دادن به حكومت شاه بود."
در اواخر دسامبر ساليوان براي انجام مأموريتي به كاخ رفت كه به قول خودش براي يكسفير غيرعادي بود.ميبايست به رئيس كشوري كه نزد او اعزام شده بودبگويد كهبايدكشورش راترك نمايد.اماطي ماههاي اخير روابط آنهابقدري نزديك شده بودكه حتياين توصيه به نظرساليوان عجيب و غير منتظره نرسيد.
شاه بادقت و آرامش به سخنان سفير امريكاگوش دادو سپس روبه اونمود و كم وبيشالتماس كنان دستهايش رابه سوي اودرازكرد و گفت:"بسيارخوب،امابه كجابروم؟"ساليوانبخاطر آوردكه شاه خانهاي درسويس دارد.ساليان متمادي بودكه هر زمستان مطبوعاتمصورو پرخواننده اروپا عكسهاي رنگي شاه و همسروچهار فرزندش رادرپيستهاي اسكيسويس چاپ ميكردند.پس ازاسكي نيزنيمي ازوزراي دارايي ياحتي رؤساي دولتهاياروپايي عادت كرده بودند براي اداي احترام ياامضاي قرارداديادريافت وام-وهرچيزي كهبتواند به نحوي ازانحاءپولهاي نفت رابه اروپابرگرداند-به ديدارشاه بروند.
اما اكنون شاه رفتن به سويس رانپذيرفت و گفت وضع سويس از نظر امنيتي خوبنيست.و بعد بانگاهي كه ساليوان آن را "نگاهي پراحساس"مينامد به سفيرامريكاخيرهشد.
در اين حال ساليوان پرسيد:"اعليحضرتا،آياميل داريدبراي ارسال دعوتنامهاي از
ايالات متحده برايتان اقدام كنم؟"
در اين هنگام شاه به جلو خم شد وباهيجاني شبيه به حركات يك كودك خردسال كه بهموضوعي علاقهمند شده باشدگفت:"واي،اين كاررابراي من ميكنيد؟واقعااين كارراميكنيد؟"
امير اصلان افشاررئيس كل تشريفات بعدهاگفت:"اونمي خواست برود.من اينرا ميدانم.من نزديكترين شخص به او بودم.در اوايل ژانويه تصميم گرفت براي دوماه بهامريكابرود وسپس به ايران برگردد.افشارمي گويد"شاه ميخواست به امريكابرود زيرانميدانست ساليوان چه گزارشهايي ميفرستد ونمي دانست درايالات متحده چهميگذرد.ميخواست با كارتر و اعضاي مجلس سنا و سيا گفتگوكند.ميگفت:"ميخواهماهميت ايران رابراي امريكاو خطرافتادن آن رابه دست افراطيون برايشان تشريح كنم."
در عرض24 ساعت واشنگتن به ساليوان جواب داد كه ورود شاه به ايالات متحدهراباخوشوقتي ميپذيرد.ساليوان دستور داشت شاه راازطرف رئيس جمهوري امريكادعوت كندو درضمن تعدادهمراهان اوراجويا شودو به واشنگتن اطلاع دهد.در اين هنگامآيت الله خميني اعلام كرد هر كشوري كه شاه راازايران خارج كندبه انقلاب كمكخواهدكرد.
در 12 ژانويه ساليوان مجددابه ديدارشاه رفت.به روايت بعدي شاه،"فضاي گرفتهايبود.ساليوان گفت ديگر عزيمت من مسئله چندروز نيست بلكه چند ساعت است." شاهميگويدساليوان نگاههاي معني داري به ساعتش ميكرد.
واشنگتن خواستار روابط حسنه بازمامداران جديد ايران بود؛زيراايران از نظراستراتژيكي براي امريكا حياتي بشمارمي رفت .بنابراين رئيس جمهوري ميبايست ازشاهفاصله بگيرد،نه اينكه اوراتشويق كند.
اين بود كه ساليوان پيشنهاد كرد شاه از طريق يك پايگاه هوايي گمنام درايالت مينياكاروليناي جنوبي وارد امريكاشود و بهتر اينكه ورود او شبانه صورت گيرد.از آنجاميتواند به پايگاه هوايي تواويس در كاليفرنياپرواز كندو سپس باهليكوپتر به ملك آننبرگبرود.به عبارت ديگر او ميبايست ازدرعقبي به درون كشوربلغزدبي آنكه كسي اوراببيند ياسخني دربارهاش بشنود يا مورد ستايش قرارش دهد.
ساليوان چنين استنباط كردكه شاه با پيشنهادش موافق است.اما شاه خرسندنبود.بعدهادرخاطراتش گفتة يكي ازژنرالهاي خود رانقل كردكه دربرابر دادگاه انقلاب و جوخة اعدامگفته بود:"امريكاييها شاه رامثل يك موش مرده از كشور بيرون انداختند."
تا وقتي بختيار مورد تاييد مجلس قرارنگرفته بود شاه حاضر به ترك ايران نبود.
به اطرافيانش دستور دادبه شهر تلفن كنند اماتمام خطوط تلفن پاويون سلطنتي فرودگاه
قطع بود.ناچار شدند از راديوي گارد استفاده كنندكه ازطريق ستاد ارتش به مجلسوصل شد.
سرانجام خبر رسيد كه بختيار مورد تائيدمجلس قرار گرفته است.يك هليكوپتر برايشفرستادند و اندكي بعد اودر پيست فرودگاه پياده شد.بختيار مردي بود لاغر اندام و عصبيولي بسيارظريف ،كه مانند اشراف فرانسوي بنظرمي رسيد.باسبيل باريك و لباس خوشدوخت وارد پاويون شد ودر برابر شاه سرفرود آورد.
شاه براي آخرين خداحافظيها توقف كرد.درحاليكه كروات راهراهش اززير يقه پالتوديده ميشد،شق ورق ايستاد،پاي چپش را كمي به جلو گذاشت،چنانگه گويي آماده استبسرعت راه بيفتد.چند تن ازامراي ارتش كه چندي بعد جانشان راازدست دادند برايبوسيدن دست راست شاه خم شدند.يكي از آنان به زمين افتاد تاپايش راببوسد.شاهعينكش رادردست چپ ميفشرد.طي چند شبانه روزاخيرتقريبا نخوابيده بود و ابروانكلفت سياهش كه بشدت گره خورده و بيانگرغم و اندوه وضمناعدم درك اوبود،برچهرةسفيدش سايه افكنده بود.دركناراوچهرة ملكه ازفرط درماندگي درهم رفته بود.
تقريبا همه ميگريستند،حتي بختيار كه شايددرميان آن جمع تنها كسي بود كه خواستاررفتن شاه بود.تقريبا همة امراي ارتش به شاه التماس كرده بودندكه نرود.چشمان خود شاهنيز اشك آلود بود.اين نخستين بارنبود كه افسران شاه رادراوج هيجان ميديدند.به فرماندهگاردگفت:"هركاري لازم ميدانيد بكنيد.اميدوارم مردم كشته نشوند."بعدهاشاهدرخاطراتش نوشت:"ازوفاداري افسران كه هنگام ترك ايران بمن ابرازشد،بشدت تحتتاثير قرارگرفتم.سكوت غمانگيزي حكمفرمابود كه فقط باهق هق گريه شكسته ميشد.
درست ساعت دو بعدازظهر بود كه بالاخره هواپيماي حامل شاه و ملكه وهمراهانمعدودشان پرواز كرد.چند لحظه بعدكه اين خبرازراديو تهران پخش شد،شهرازخوشحاليمنفجرگرديد.بوق ممتد اتومبيلها به صدادرآمد،چراغهاي آنها روشن شد،مردم دركوچه وخيابان به رقص ميپرداختند و فريادمي زدند:"اكنون همه آزادند."مردم گلهاي گلايول وميخك وعكسهاي آيت الله خميني راتكان ميدادندو ميگفتند:"به همت خميني / شاهفراري شده."
مجسمههاي شاه و پدرش واژگون شد.روزنامهها باعناوين بسيار درشت"شاه رفت"بيدرنگ چاپ و توزيع شدومردم بااشتياق فراوان آنهارا ميربودند و ميخواندند.
در اين حال هواپيماي 707 شاه كه خودش آن راهدايت ميكرداز زمين برخاست ورهسپارغرب شد،جايي كه سرچشمة رؤياها و خيالات واهي اوبود و اكنون هدف نفرتبسياري ازاتباع اوشده بود.
فصل دوم (ضيافت )
در اكتبر1971 محمدرضاپهلوي ضيافتي ترتيب داد كه ازهمة مهمانيهابرتر بود همچنينسي امين سال سلطنت خودو دهمين سال برنامة اصلاحاتش را كه انقلاب سفيدمي ناميدنيزجشن ميگرفت.بنابود انقلاب سفيد شامل اصلاحات ارضي و گسترش سوادآموزي وآزادي زنان ،مدرنيزه كردن صنايع و زيربناي اقتصادي و توزيع مجدددست كم بخشيازثروتهاوكاهش قدرت روحانيون شيعه باشد.ناگزيراين"انقلاب"روحانيون را دچارخشمساخت.
در اين جشن كه درتخت جمشيدبرگزارمي شد،نه پادشاه،سه شاهزادةحاكم،دووليعهد،سيزده رئيس جمهور،ده شيخ،دوسلطان همراه باانبوهي ازمعاونان رئيسجمهوري و نخست وزيران و وزيران خارجه و سفيران و ديگر دوستان دربار كه ازنقاطمختلف جهان آمده بودند در تخت جمشيداقامت گزيدند.
شاه تصميم گرفت قواعد تشريفاتي قرن نوزدهم رارعايت كند،بدين معني كه ارشدترينمهمان دوست و متحدش "هايله سلاسي" امپراتور اتيوپي،شيريهوداباشد.پريزيرنت ژرژپمپيدو رئيس جمهوري فرانسه گفت كه دعوت را نميپذيرد مگر اينكه بالادست هايلهسلاسي و رؤساي كشورهاي فرانسه زبان بنشيند.شاه زيربارنرفت و پمپيدو درعين اوقاتتلخي نخست وزيرش رابه جاي خودفرستاد.شاه هرگزپمپيدو رابراي اين اهانت نبخشيد.
پادشاه و ملكه دانمارك نيز جزو مدعوين بودند.وهمچنين پادشاهان اردن و بلژيكوپادشاه سابق يونان.ملكه انگلستان در جشن شركت نكردو به جاي خود شوهرش پرنسفيليپ و دخترش پرنسس "آن" رافرستاد.پرنس برنهارد ازهلندنمايندگي همسرش ملكهژوليانا رابرعهده داشت.شايد نوميدكنندهترين خبربراي شاه اين بودكه پرزيدنت نيكلسوندرجشن شركت نميكند.(خانم نيكلسون رئيس افتخاري كميته امريكايي برگذاريجشنهاي 2500 ساله شاهنشاهي بود.)اسپيرو اگنيو معاون رئيس جمهوري نمايندگيايالات متحده رابرعهده داشت و ازنظرتقدم،كليه مدعوين به استثناي سفير پكن براوبرتريداشتند.
لسي بلانك زندگينامه نويس رسمي ملكه بعدها صحنه اين جشن راچنين توصيف كرد:
ريشهاي پرپشت و مجعدمادهاوپارسها،ريشهاي نوك تيزصفويان،سبيلهاي چخماقيسربازان قاجار،سپرهاو نيزه ها،پرچمهاي سه گوشه،قدارهاوخنجرهاي جنگجويانباستاني ،همه درآنجابود.درزير آفتاب سوزان ولي پناه چترهاي آفتابي ،مهمانان رويتختگاه زيرخرابه هاي قدرت كورش نشسته بودندو اين رژة احساس
برانگيزراتماشاميكردند.نگهبانان كاخهاي هخامنشي ،جنگجويان پارت،سواره نظامخشايارشاه،تخت روانها،ارابهها،شترهاي جمازة باختريان، توپخانه فتحعليشاه،جنگجويان سواحل خزروخليج فارس ،نيروي هوايي،تانكها،زناني كه اخيرابهاستخدام نيروهاي مسلح درآمده بودند... همه درتخت جمشيدبودند.همة آنان برعظمتگذشته و حال ايران گواهي ميدادند.
در تخت جمشيد،محمدرضاشاه تاريخ ايران رابه ميل خودتغييرشكل داد.اوازجشنيكه برپاكرده بودراضي بود.ميگفت اين جشن كمك بزرگي به تجديدنظر غربيان درديدگاهشان نسبت به ايران خواهدكرد.به نظراونقطه اوج اين مراسم وقتي بودكه دربرابرگورخالي ولي تاثير برانگيزكورش كبير ايستادو باصداي يكنواخت و بي حالت خاصخودش اوراباطمطراق موردخطاب قراردادو گفت:"كورش ،شاه بزرگ،شاه شاهان،شاههخامنشي،شاه ايران زمين،ازجانب من شاهنشاه ايران،و ازجانب ملت من برتودرودباد!...همه مادراين هنگام كه ايران نو با افتخارات كهن پيماني تازه ميبندد تورابه نام قهرمانجاودان تاريخ ايران،به نام بنيانگذاركهنسالترين شاهنشاهي جهان ،به نام آزاديبخش بزرگتاريخ ،به نام فرزند شايستة بشريت درودمي فرستيم.كورش،ماامروزدربرابر آرامگاه ابديتوگردآمدهايم تابگوييم آسوده بخواب ،زيراكه مابيداريم وبراي نگهباني ميراث پرافتخارتوهمواره بيدارخواهيم ماند.
قابل ذكراست كه هزينه اين جشن بيش از300 ميليون دلاربود.
فصل سوم (پروازبه مصر)
پروازبه مصرسه ساعت هم طول نكشيد.شاه كه هميشه عاشق پروازبوددركابين خلبانماندتااينكه بوئينگ 707 ازقلمروهوايي ايران خارج شد.چندكيلومتر عقبتر هواپيمايكمكي پرواز ميكرد.طبق معمول درسفرهاي خارجي ،هواپيماي مزبوربه علل امنيتيجامدانهاو باروبنه راحمل ميكرد.وقتي هواپيماقلمروهوايي ايران راترك كرد،شاه هدايتهواپيمارابه خلبانش سرهنگ بهزادمعزي سپردو براي صرف نهارباملكه به اتاقمخصوصش رفت. غذادركاخ سلطنتي تهيه شده بودو اكنون توسط علي كبيريآشپزمخصوص شاه به سرميزآورده ميشد.
هواپيماي شاه درقسمت جلوبخش باشكوهي براي خانواده سلطنتي و درقسمتعقب صندليهايي براي ملتزمين ركاب داشت.درايام گذشته مجموعه كاملي آجودانهاودرباريان و وزيران و منشيان وگاردهاي محافظ دراين قسمت مينشستند.امادراين پروازهواپيماتقريبا خالي بود.
ارشدترين عضودرهواپيمااميراصلان افشاررئيس كل تشريفات بود.اوتمايلي بهعزيمت شاه نداشت ولي به اواطمينان داده بودندكه شاه فقط براي گذراندن چندهفته(تعطيلات)ازكشورخارج خواهدشد.
درصندلي كناراو سرهنگ كيومرث جهانبيني رئيس گاردهاي محافظ شاه نشستهبود.جهانبيني هيچ شباهتي به افرادتنومندي كه اغلب ازمردان مهم حفاظتميكنندنداشت .اونسبتا كوتاه قدبود،عينك ميزد،موهاي كم پشت داشت.در"سندهرست" انگلستان دورة آموزشي گذرانده و طي 15 سال گذشته افسرگاردسلطنتيبود.عنوان رسمي جهانبيني فرمانده واحدمخصوص امنيت بود.اوسايه شاه شمردهميشدو تقريبا هرجاكه شاه به سفرمي رفت بااوبود.جهانبيني ازمعدوداشخاصي بودكهتقريباازيك ماه پيش ميدانست آنهادرشرف ترك ايران هستند.ميگويد:"فرصت زياديبراي آماده كردن خودداشتم.فقط نميتوانستم باوركنم كه ديگربازنخواهيم گشت.بدينجهت تقريباهرچه راكه داشتم باقي گذاشتم."
چندين گارد ديگرنيزدرهواپيما بودندازجمله سرهنگ"يزدان نويسي" محافظمخصوص ملكه و گروهبان علي شهبازي .همچنين اميرپورشجاع و محمود الياسيپيشخدمتهاي مخصوص شاه.وبالاخره دكتر لوسي پيرنيا.
دكترپيرنياپزشك فرزندان چهارگانة شاه بود.(همگي آنان چندهفته پيش ازپدرومادرشان ايران رابه مقصدامريكاترك نموده بودند.)اوزني بودريزنقش وجذاب،باموهاي
قرمز.هيچ تمايلي به رهاكردن خانوادهاش درايران نداشت امانسبت به ملكهوفاداربودودرژانوية 1979 تشخيص داده بودكه ملكه بايك مسئلة جدي روبرواست.تقريباهيچ زني دركاخ سلطنتي باقي نمانده بود.
بسياري ازدوستان و نديمههاي شهبانو قبلا كشور راترك گفته بودند.مادرش نيزازتهرانرفته بود.يكي ازمستخدمهايش ازدواج كرده بود وتمايلي به رفتن نداشت،يكي ديگر بسيارمذهبي شدهبود.دكتر پيرنيا چندروزپيش از عزيمت براي خداحافظي باملكه به كاخ رفتوپذيرفت كه بااوپروازكند.
ازميان اين گروه كوچك ،فقط چند ايراني درماههاي بعدباشاه وملكه باقيماندند.اگرآنها ميتوانستند پيشبيني تلخيهاو رنجهاي سفرطولاني راكه درپيشداشتندبكنند،بدون شك وحشتزده يادستكم شگفتزده ميشدند.تبعيدي كه اكنون شاهآغازمي كردازپارهاي جهت نه تنها بازتاب نخستين تبعيدش در1953 بشمارمي رفت،بلكهحتي تبعيدپدرش رضاشاه رابه خاطر ميآورد.
بهدازظهر16 ژانويه كه هواپيماي آبي وسفيد707 به فرودگاه اسوان نزديك شد،شاهدوباره
به كابين خلبان رفت و به سرهنگ معزي پيوست .اوشخصا هواپيمارا به زمين نشاندوتاجايي كه پرزيدنت سادات وهمسرش باگارد احترام در انتهاي قالي قرمزايستادهبودند،هدايت كرد.21 تير توپ شليك شد،موزيك نظامي، سرودشاهنشاهي ايران وسرود ملي مصر رانواخت.ديگر هيچگاه و در هيچ نقطهاي ازجهان چنين مراسم احتراميبراي او برگذار نشد.
فصل چهارم (ميزبان)
در اسوان بعدازظهري گرم و مطبوع بود.درست ازهمان روزهايي كه پرستوهاتامصافتهاي دورپروازمي كنند،شاه به آهستگي ازهواپيما خارج شد و خسته و پژمردهمينمود،عليرغم سفارش مقامات مصري كه بايد باشاه سرنگون شده بااحتياط بيشتريرفتارشود،سادات قدم پيش نهادتا گونههاي اوراببوسد.به شاه گفت:"مطمئن باشمحمد،تودركشورخودت ودرميان ملت خودت و برادرانت هستي."چشمان شاه پرازاشكشد.
يكي ازملاقات كنندگان شاهدراسوان محمدجعفربهبهانيان، 77 ساله بود.بهبيانيانباصورت گردوسبيل خاكستري كوچك و لبخندظريف خودبيشتربه پدربزرگهاي مهربانسويسي- يا شايددندان پزشكان بازنشسته - شباهت داشت.اوقبلارئيس املاك سلطنتيومديركل حسابداري درباربودوسرنخهاي ثروت شخصي شاه رادردست داشت.شاهاززمان نخستين تبعيدش در1953 كه خودرابي پول يافته بود،اين ثروت رادرداخل و خارجازكشوربرروي هم انباشته بود.
بهبهانيان مانندبسياري ازنزديكترين و عزيزترين افرادبه شاه ،دراوايل 1978 ازآشوبوانقلاب نگريخته بود.برعكس ،درخلال بسياري ازماههاي آن سال ،به گفته خودش بعنوانواسطه بين شاه و شريعتمداري،يكي ازرهبران مذهبي عمل كرده بود.
شريعتمداري به اندازة آيت الله خميني تندرونبودو تماس خودرادرطول سال 1978 باشاه حفظ كرده بود.سرانجام بهبهانيان مقارن عيدميلاد مسيح 1978 تهران را بهمقصدخانهاش دربازل ترك كرده بود.بهبهانيان ميگويد:"در 16 ژانويه 1979 از راديوشنيدم كه شاه ايران رابه مقصدمصر ترك گفته است.همان روز بعدازظهر به اسوان تلفنكردم و گفتم:اعليحضرتا،آيا مايليد من به آن آنجابيايم؟ شاه گفت:فورا بياييد."
در اسوان وقتي بهبهانيان به هتل رسيد اورابه آپارتمان اختصاصي شاه هدايتكردند.شاه به اوگفت:"ميخواهم امورمالي خودرا شخصا دردست بگيرم."وبه بهبهانياندستور دادبيدرنگ به كليه بانكهاي خارجي كه شاه درآنها حساب داشت نامههاييبنويسدواطلاع دهدكه ازآن تاريخ اعليحضرت شخصا با آنهاطرف معاملهخواهدبودواو،يعني جعفربهبهانيان ديگر ازجانب شاه اقدام نخواهدكرد.
بهبهانيان تنها يك مسئول امور مالي نبود.اودرباره اشتباهاتي كه درايران صورت گرفتهبود وچارههاي ترميم آنها عقايدمحكمي داشت.اوبر اين باوربودكه انگليسيها ازاينكه شاهدرسالهاي اخيرتنبلي آنهارابه شدت مورد انتقادقرارداده است خشمگين اند.بهبهانيان
ميگويد:"شاه ضمن يك مصاحبة مطبوعاتي به كارگران انگليسي توهين كردو گفت آنهابه خوبي گارگران ايراني نيستند."درنتيجه انگليسيهااوراازسلطنت خلع كردند.او اكنونعقيده داشت اگرشاه پوزش بخواهدانگليسيها اورابه سلطنت باز خواهنندگرداند.بنابراينيك نقشة اجرائي دربرابر شاه نهاد.
"به اوگفتم بلند شويم و از همين جابه مكه برويم. شما درآنجازيارت خواهيدكردومردمخواهندفهميد كه يك مسلمان واقعي هستيد.ماازملك خالد"پادشاه عربستان سعودي"وامي خواهيم گرفت و سپس عازم انگلستان خواهيم شد و مسائل خودرا با دولت بريتانياحل خواهيم كرد.ما ميتوانيم ازاينكه به كارگران انگليسي توهين كردهايم پوزش بخواهيم وآنگاه با پشتيباني آنها به تهران برگرديم."ولي شاه اين كار رانكرد وملكه هم به بهبهانيان گفتمگر ازروي جنازة من بگذريد وچنين نقشهاي را اجراكنيد.
در ميان كشورهاي خاورميانه ايران تنها كشوري بودكه از ابتدا سياست همكاري پنهانيبا اسرائيل را درپيش گرفته بود.درواقع روابط با اسرائيل ،مناسبات ايران باكليةهمسايگانش راتحت الشعاع قرارمي داد.
در1948 كه دولت اسرائيل تاسيس شدايران به يهوديان عراقي كه بر خلاف يهوديانايراني موردسركوب قرار گرفته بودنداجازه داد از طريق ايران به اسرائيل فراركنند.در اينهنگام يكي از وظايف اصلي موصاد،سرويس جاسوسي اسرائيل،اين بود كه مهاجرتيهوديان به اسرائيل راتسهيل كند.دولت ايران به ماموران موصاداجازه داد در تهران فعاليتكنند،يعني به عبارت ديگر ازبدو تاسيس دولت اسرائيل، ايران ازاعراب حمايت لفظيميكردو به اسرائيل كمك پنهاني ميداد.اين يك طرح بادوام بود.
پس از سرنگوني مصدق در1953 امريكا دست بكارشد تا بعنوان قدرت فائقه خارجيدر ايران جانشين انگليس شود.شاه مشاهده كرد كه از سوي دشمنان محاصره شدهاست.صرف نظر از رژيمهاي تندروي جديد عرب،اتحاد شوروي همسايه ستيزه جو وتهديدكننده باقي ماندبود.در چنين اوضاع و احوالي بودكه شاه تصميم گرفت همان كارپدرش را بكند:هر گونه مخالفان احتمالي خود رانابودسازدو تقويت نيروهاي مسلح را پايهقدرتش قرار بدهد.
به عنوان مثال،وقتي شاه در مارس 1956 با دالس ملاقات كرد،به دالس اظهار نمودكهبه عقيدة او ايران"بحرانيترين نقطة جهان امروزي است."دالس پاسخ داد تعداد زياديكشور در جهان وجود دارند كه خودشان را در همين وضعيت ميبينند.اگر قرار شود دولتامريكا به خواستههاي هر يك پاسخ مثبت بدهد،مجموع مبلغ كمكهايي كه بايدبپردازد سربه ارقام نجومي خواهدزد.شاه تقاضاي سالي 75 ميليون دلار كمك نظامي طي سه سالآينده كرد،ولي دالس عقيده داشت اين مبلغ زياد است.شاه اظهار داشت كه به عقيدة
اوشايد ايالات متحد در كشورهاي ديگر ازقبيل ويتنام زياد خرج ميكند،هر چند اذعانداشت كه اين كشور از اهميت فراواني برخوردار است.ميگفت وضع ويتنام به اين دليل بهاين شكل درآمده كه مادير دست بكار شدهايم.او نميخواست شاهد باشد كه ماهميناشتباه را در ايران تكرار كنيم كه چند برابر برايمان گرانتر تمام خواهدشد.
دالس در ژانوية 1958 يكبار ديگر در تهران بااو گفتگو كردو بلافاصله اوقات تلخيخودرا با ارسال تلگرامي بدين مضمون به آيزانهاور نشان داد:"شاه خودش را يك نابغةنظامي ميپنداردو وزيران او دربرابر وسوسههاي نظامي شاه قادر نيستند از عهدة مسائلاقتصادي آني ايران برآيند."دالس پيشنهاد كرد كه آيزنهاور شاه را با دورنماي تبادل نظردربارة مسائل نظامي مدرن خوشحال سازد.چندي بعد آيزنهاور ضمن ملاقات با شاهدرواشينگتن همين كار راكرد.او به شاه خاطر نشان ساخت كه"نگهداري اين همه نيروبراييك جنگ محدود ممكن است از نظر اقتصادي مخالف بامنظور باشد."
شاه سه ماه پس ازبازگشت از آمريكا اميني دومين نخست وزيرش بعداز مصدق رابركناركرد.پس از تجربهاي كه بامصدق داشت حاضر نبود اجازه دهد يك ايراني ديگر درداخلةايران يا در واشينگتن طرفداراني پيدا كند.افزون برآن شاه معتقدبود كه اصلاحات امينيمنحيثالمجموع بيش ازاندازه تندرو و افراطي است.