بخشی از مقاله

مروری بر اندیشه های آخرین جامعه شناس مدرنیته،آنتونی گیدنز

 

چکیده

یکی از مشهورترین نظریهپردازان معاصر، آنتونی گیدنز است که در طی سه دهه اخیر تـلاش هـای نظـری گسـتردهای نمـوده است. در مقاله پیش رو سعی میگردد با بخشی از مهم ترین اندیشه های وی آشنایی صورت گیرد. بـراین اسـاس در ابتـدا بـه توضیح نظریه ساختاربندی، مفهوم کنش و ساختار در نظر و اندیشه گیدنز پرداخته خواهد شد. سپس به مهمترین اندیشههـای وی در زمینه تجدد، هویت انسان در عصر مدرنیته و ویژگیهای این دوران چون بازتابندگی، ازجاکنـدگی و...، مفهـوم سیاسـت رهاییبخش، سیاست زندگی و نقش آنها در تحولات جهـانی و زنـدگی شخصـی انسـانهـا پرداختـه خواهـد شـد. در نهایـت دیدگاههای سیاسیتر گیدنز و راه سومی که برای مدیریت نوین در جهان معاصر ارائه میکنـد توضـیح داده خواهـد شـد و بـه تفصیل درباره جهانیشدن از منظر وی نوشته میشود.

کلید واژگان: آنتونی گیدنز، نظریه ساختیابی، عاملیت، ساختار، تجدد و تشـخص، سیاسـت زنـدگی، سیاسـت رهـاییبخـش، راه سوم، سوسیال دموکراسی، جهانی شدن

1


مقدمه:

گیدنز در طول سه دهه گذشته از اثرگذارترین نظریهپردازان اجتماعی بوده و کتابهای زیادی به قلم تحریر درآورده است. اندیشههای او بر تولید و تدریس جامعهشناسی و نظریه اجتماعی تًثیر گذاشته است. به نوشته روزنامه گاردین به هیچ یک از جامعهشناسان معاصر مانند او ارجاع داده نمیشود. در میان نظریههای متعددی که گیدنز مطرح می کند نظریه ساختاربندی، دوگانگی ساخت و بازاندیشی از اهمیت بیشتری برخوردارند که در این مقاله، بدانها پرداخته میشود.

نظریه ساختاربندی وی، یکی از شناخته شده ترین تلاشها در راستای تلفیق عاملیت و ساختار است که در کانون آن رابطه دیالکتیک ساختار و عاملیت قرار دارد. گیدنز بر فراگرد دیالکتیکی نظر دارد که طی آن، ساختار و آگاهی ایجاد میشوند. به همین خاطر است که وی، قضیه رابطه عاملیت و ساختار را به شیوهای تاریخی، فراگردی و پویا در نظر میگیرد. از نظر گیدنز، نه تنها کنشگران اجتماعی بازاندیشندهاند، بلکه محقان اجتماعی که آنها را بررسی میکنند چنین خصلتی دارند. جان کلام نظریه گیدنز، این است که عوامل و ساختار را نباید جدا از هم در نظر گرفت، بلکه باید آنها را بهگونهای متقابل، سازنده در نظر آورد. درواقع، عاملیت و ساختار دو وجه مختلف یک پدیده هستند که قابل جداشدن از همدیگر نیستند. در این نظریه، عامل انسانی و ساخت اجتماعی با هم در اتباط هستند و کنش انسانها همواره ساخت را بازتولید میکند و به واسطه همین بازتولید توسط کنش انسانی، ساخت برای کنش انسانها محدودیت ایجاد می کند.

یکی از مهمترین دغدغههای گیدنز پاسخگویی به بحرانی است که انسان عصر مدرن با آن دستوپنجه نرم میکند. بحرانی که نه تنها جهان پیرامونی او را احاطه کرده،بلکه دنیای درون انسان این عصر را نیز تحت تاًثیر خود قرار داده است. از نظر گیدنز، سرعت بسیار بالای تغییرات تکنولوژیک و اجتماعی فرایند هویتیابی انسان را با مشکل روبرو ساخته. از اینرو، وی با توضیح این بههمریختگی و تلاش برای یافتن راهی در راستای حل آن، مسأله تجدد را مورد بررسی قرار داده است و با مطرحساختن سیاست زندگی سعی میکند به چنین انسانی بیاموزد در این جهان چگونه هویت خود را بیابد و با مخاطرات و خطرات روبرو شود. وی گذشته از این، با مطرحکردن مفهوم سیاست رهایی بخش همین هدف را در جهان بزرگتر، در رابطه با نظامهای سیاسی عنوان میکند و در این راستا، با عنوان کردن راه سوم، سوسیال دموکراسی، سعی در یافتن راه حلی برای معضلات نظامهای سیاسی اجتماعی معاصر دارد.

در ادامه، هر کدام از مباحث عنوان شده به تفصیل شرح داده میشود.

•× نظریه ساختاربندی: عاملیت و ساختار دو روی یک سکه

در نظریه ساختاربندی3 گیدنز، دو عامل مهم هستند؛ یکی کارگزار و دیگری ساختار. به نظر گیدنز در اینجا یک دوتاییای وجود دارد؛اما این دو عامل ذاتاً از هم جدا نیستند و در هم بافته شدهاند. درواقع او ساختار بندی را یک امر یگانهای میبیند

2


که دو وجه دارد: ساختار4 و عاملیت.5 او اشاره می کند که افراد در کنار آنکه از ساختار، آگاهی میگیرند بر آن ساختار آگاهی نیز میبخشند. وی اهمیت زیادی به کارگزاران انسانیای که توانایی دخل و تصرف دارند میدهد. اما نگاه او به ساختار مانند نگاه دورکیم یک نگاه بیرونی نیست.گیدنز کارگزار را بیرون از ساختار قرار نمیدهد بلکه به سوژهبودن توجه دارد. در عین حال هرچند مارکسیست نیست ولی تحت تاثیر مارکس قرار دارد.

به نظر لازم میآید قبل از پرداختن به نظریه ساختاربندی ابتدا در مورد برخی مفاهیم مربوطه تامل کنیم.

عاملیت وکنشگر: هرچند عاملیت نیز به سطح خردوکنشگران فردی مربوط میشود، در اینجا در رابطه با جمعهای کلان کنشگر مانند طبقات و سازمانهاست. ولی کنشگر در سطح خرد به کنشگر فردی مربوط میشود. علاوه بر آن مهمترین معیار تشخیص عاملیت در نظر گیدنز به نقل از ریتزر قدرت تاثیرگذاری بر جهان اجتماعی است. از نظر او کنشگری که قدرت تاثیرگذاریاش را از دست بدهد عامل نیست.

در کنار اینها باید به این نکته هم اشاره کرد که گیدنز عاملیت را از نیتها جدا میکند زیرا تأکید دارد که کنشهای اجتماعی انسانها میتواند به نتایجی برسد که با نیت اصلی کنشگر متفاوت است.

تفاوت ساختاربندی گیدنز با نظریه ساختارگرایی: همانطور که در ادامه میآید در ساختاربندی گیدنز عاملان انسانی هرچند که تحت الزام ساختارها عمل می کنند اما این به معنای منفعلبودن آنها نیست، عاملان انسانی همانطور که تحت تأثیر ساختارها هستند میتوانند بر ساختارها اثر گذارند و نقش فعالی در آن داشته باشند. اما در نظریه ساختارگرایی، کنشگران فردی نقشی در ساخت و اصلاح ساختارها ندارند و به طور ناخودآگاه تحت تأثیر این ساختهای الزام آور عمل می کنند و احساس عاملبودن، کارگزار بودن ندارند یا اگر هم داشتهاند بشدت تحت الزام ساخت هستند.

نهادها: از دیدگاه گیدنز مفهوم نهاد، تقریبا به طور مستقیم از مفهوم کنش و قواعد نشئت می گیرد. نهادها سازماندهی قواعد ضمنی(ساختارها) در زمان و مکان هستند. در اینجا منظور گیدنز از نهاد سازمانی شبیه کلیسا یا دانشگاه نیست، بلکه مفهومی مانند ازدواج به عنوان یک نهاد را مدنظر دارد، یعنی نوعی کردار اجتماعی که طی زمان طولانی و در مکان عمیقا جاگیر شده است.

اساس نظریه گیدنز نه تجربه کنشگر فردی (همچون کنش متقابل نمادین) و نه وجود هر نوع جامعیت اجتماعی(همچون نظریه کارکردگرایی ساختاری) بلکه اعمال اجتماعی است که در راستای ((زمان ومکان)) سامان می گیرند( گیدنز،(601:1374زیرا به اعتقاد وی کنش ها اعمال را موجب می شوند و از طریق این اعمال، آگاهیها و ساختارها بوجود میآیند . درواقع، جریانی دیالکتیک از ایجاد عمل، ساخت و آگاهیها در بستر تاریخی و فرآیندی پویا و به شکل بازتابی جریان می پذیرد( گیدنز،.(511:1374

3


گیدنز از همان سالهای اولیه تولید علمی خود در کتابهای قواعد جدید روش جامعه شناختی، مسائل اصلی در نظریه اجتماعی و شرحها و نقدها در نظریه اجتماعی به صورتبندی نظریه ساختیابی می پردازد و در نهایت در کتاب بنیاد جامعه: طرح نظریه ساختیابی (1984) نظریه خود را شرح و بسط میدهد. به اعتقاد گیدنز مهمترین کلید برای فهم دگرگونی های علوم اجتماعی پرداختن به رابطه کنش انسانی و ساخت اجتماعی است. نظریهای کلاسیک اجتماعی معمولاً بر یکی از این دو انگشت مینهند و یکی را عامل تعیینکننده میدانند. تقابل خرد و کلان و عاملیت و ساختار مهمترین تقابل در تاریخ اندیشه اجتماعی است. تا اوایل دهه هفتاد، جامعهشناسی فقط با همین دو نوع نظریه با سطوح خرد (کنش متقابل ،مبادله)و کلان(کارکردگرایی ساختاری،ساخت گرایی وتقابل) روبهرو بود. از اوایل دهه هفتاد، نظریههای ترکیبی یا تلفیقی جدیدی طرح شدند که عمدتاً حاصل ترکیب نظریه کنش متقابل نمادین و کارکردگرایی ساختاری بودند. نظریه ساختیابی گیدنز، مهمترین نظریه ترکیبی در این زمینه است (گیدنز،141:1981به نقل از جلایی پور).

یکی از بلند پروازیهای اصلی گیدنز در نظریه ساختاریشدن به اعتقاد خود وی، پایاندادن به امپراطوریخواهی نظریههای هرمنوتیکی از یک سو و ساختارگرایی و کارکردگرایی از سوی دیگر است(کسل،.(127:1383 گیدنز، در نظریه ساختاریشدن به طرز پیچیدهای عناصری از رهیافتهای مختلف نظری پیشین را تلفیق میکند. او معتقد است این نظریه برای نخستینبار حاصل بررسی و تعالی بخشی سه سنت فکری برجسته در نظریه اجتماعی و فلسفی -بدون اینکه بخواهد آنها را کاملا کنار بگذارد –بوده است : هرمنوتیک یا جامعه شناسی تفسیری، کارکردگرایی و ساختارگرایی.

در کانون مفهومی نظریه ساختاربندی مفاهیم ساختار، نظام و دوگانگی ساخت یا ساختار6 جای می گیرند. ساختار به عنوان صفات ساختاردهندهای تعریف میشود که اجازه میدهند عملکردهای اجتماعی مشابه و قابل تشخیص در راستای پهنههای متغیر زمان و مکان وجود داشته باشد و به این عملکردها صورت نظام داری بدهد(گیدنز،17:1984به نقل از ریتزر). مفهوم جامعهشناختی متعارف ساختار به مفهوم نظام اجتماعی گیدنز نزدیک است(تامپسون،60:1989 به نقل از ریتزر). گیدنز، نظام اجتماعی را به عنوان عملکردهای اجتماعی بازتولید شده یا روابط باز تولید شده میان کنشگران یا جمعهایی که به صورت عملکردهای اجتماعی با قاعده سازمان گرفته اند تعریف میکند. بدینسان مفهوم نظام اجتماعی گیدنز، از توجه شدید او به عملکرد سرچشمه میگیرد. بر اساس نظریه ساختیابی، نظامهای اجتماعی ساختار ندارند، بلکه ویژگیهای ساختاری را به نمایش میگذارند.

دوگانگی ساخت بدین معناست که ساختهای اجتماعی همزمان هم بر کنش اثر میگذارند و هم نتیجه کنش انسانیاند. گیدنز در نظریهدوگانگی ساخت به این اشاره دارد که ساخت اجتماعی برای عضو جامعه در آنِ واحد هم بیرونی است و هم درونی. به بیان دیگر، جنبههای ساختاری نظام اجتماعی هم وسیله و هم نتیجه اعمال عامل است(گیدنز،25:1984 به نقل از جلایی پور). گیدنز، ساختار را متشکل از قواعد و منابع در نظر میگیرد. قواعد به دو نوع اساسی از فرایندهای میانجی در میآیند: .1 هنجاری یا ایجاد حقوق و تعهدات در یک زمینه و .2 تفسیری یا پیدایش طرح ها یا ذخایر معرفتی مفروض در یک زمینه. منابع نیز به دو صورت عمده از تسهیلات در میآیند که میتوانند میانجی روابط اجتماعی قرار گیرد: .1 منابع

4


اقتداری یا ظرفیت سازمانی برای کنترل و جهتدهی به الگوهای تعاملات در یک زمینه و .2 منابع تخصیصی یا استفاده از خصوصیات، مصنوعات و کالاها برای کنترل و جهتدهی تعاملات در یک زمینه(ترنر،479:2003به نقل از مقدس). گیدنز، تأکید میکند که قواعد و منابع با یکدیگر مرتبطند و شاخصها و استفاده از آنها صرفاً به لحاظ تحلیلی تفکیک شدهاند و در جهان واقعی با هم هستند. از نظر جلاییپور دوگانگی ساخت یعنی، ساخت در عین وادارندگی، تواناساز نیز هستیعنی؛ در آنِ واحد هم محدود میکند و هم میدان میدهد. در این نظریه، قواعد و منابع7 با هم مطرحند و ساخت در عین اینکه محدود میکند امکانات عمل هم در اختیار میگذارد. این قواعد و منابع ساخت اجتماعی، در دسترس افراد قرار دارند و در این میان، کنشگرِ ماهر با توجه به هر دوی آنها کنش های خود را تنظیم میکند. قواعد و منابع، در حافظه کنشگر حضور دارند و بر

عمل او اثر میگذارندکنشگران. با هم به شدت در رقابتند و مهارت کنشگرِ ماهر، به او این امکان را میدهد که در شرایط پیچیده و منحصر بفرد و با توجه به محدودیتها و امکانات ساخت روابط خود را با دیگران مدیریت نماید. نکته مهمی که گیدنز به آن اشاره میکند این است که کنشگر لزوماً آگاهانه این شناخت را در عملش تأثیر نمی دهد و در بسیاری مواقع، ناخودآگاه چنین فرایندی را طی میکند. گیدنز کوشش می کند عاملیت را از نیت تفکیک کند. به اعتقاد او بخش قابل توجهی از مهارت کنشگر غیر استدلالی است. او هرچه را انسان میتواند درباره علل و اهداف عمل خود بگوید ((خودآگاهی واگشتی)) مینامد.اصولاً خوداگاهی، یکی از مفاهیم کلیدی در اندیشه گیدنز است. او سه نوع خودآگاهی استدلالی8 ، خودآگاهی کاربردی و ناخودآگاهی را از هم تفکیک میکند. خودآگاهی استدلالی، آن چیزی است که کنشگر در مقام علل و دلایل و هدف کنش خود میتواند بگوید، اما خودآگاهی کاربردی میتواند به عمل درآید، هرچند نتواند به زبان بیاید. ناخودآگاهی نیز معطوف به انگیزههای غیر آگاهانه است. گیدنز در نظریه ساختیابی بر خودآگاهی کاربردی تأکید میکند و فهم آن را برای فهم کنش اجتماعی بسیار مهم میشمارد.

گیدنز، معتقد است اگر مردم به راههای نهادینهشده انجام امور (ساختها )بیاعتنایی کنند و یا آن را به نحو متفاوتی بازسازی کنند، ساختها قابل تغییر و حتی جایگزینیاند. مطابق نظریه ساختیابی، افراد، فعالان جنبشها، دولت ها و شرکتهای چندملیتی و دیگر عامل ها، عاملین بیاراده ساختارهای نظام سرمایهداری نیستند؛ بلکه گسترش روزافزون روند بازاندیشی، چنان قدرتی به این عاملها میدهد که ساختارهای موجود را نقد و دوباره ساختیابی کنند. جلایی پور در کتاب چشماندازهای جهانی میگوید در نظریه ساختیابی، انسانها عاملهایی آگاه و هوشمند فرض میشوند و عینیتگرایی به علت عدم درک پیچیدگیهای عمل اجتماعی که حاملانی آگاه و فهیم دارد به مشکلاتی دچار میشود.

از جمله مفاهیم دیگر مطرح شده در کتاب چشماندازهای جهانی، زمان و مکان می باشد. زمان و مکان از مفاهیم اصلی نظریه گیدنز هستنند و از آرای وینگنشتاین وام گرفته شدهاند. نقش زمان و مکان در نظریه ساختیابی به طور خلاصه از این قرار است: اعمال نظمیافته که توسط قواعد و منابع ساخت یافتهاند، در مکان و زمان جای میگیرند و در طول سالها و دورهها تداوم مییابند و نهادها را ایجاد میکنند. به اعتقاد گیدنز، ثبات ساختار اجتماعی از لحاظ روانی اهمیت ویژهای برای کنشگر

5


دارد. مفهوم امنیت وجودی9 گیدنز به همین مسئله اشاره دارد. گیدنز مطالعه قدرت را یک ملاحظه درجه دوم در علوم اجتماعی نمیداند و در نظریه ساختیابی به آن توجه دارد. قدرت، ابزار رسیدن به اهداف است؛ لذا بطور مستقیم در اعمال هر انسانی دخیل است. ارتباطی که گیدنز بین کنش و قدرت میبیند، ارتباطی بیواسطه و قوی است. به اعتقاد او کنشگر قدرت دخل و تصرف در امور را دارد. البته این به معنای تام نیست، بلکه کنشگر پارهای الزامات و محدودیت ها را درک میکند. روی هم رفته گیدنز در نظریه ساختاری، ساختار (به معنای قواعد و منابع) را هم به سطح کلان (نظام های اجتماعی ) و هم به سطح خرد(مثلا خاطره) پیوند می زند. وی این تلفیق را بسیار راهگشا میداند.


• عاملیت ،قدرت و دیالکتیک کنترل:10

به اعتقاد گیدنز رفتار تابع قاعده، از کنش اجتماعی معنادار جدایی ناپذیر است. او هم چنین بر این نظر است که قواعد زندگی اجتماعی اهداف دیگری را نیز برآورده میسازد. قواعد قابل تفکیک از اعمال قدرت اجتماعی نیستند. گیدنز دو وجه قواعد را ذکر میکند: آنها که مرتبط به ایجاد معنا هستند و قواعدی که با مجازاتها در رفتار اجتماعی مرتبط اند. قواعد آمیخته به جرایم جهت رفتارهای نامناسب اند که به نوبه خود موجب شیوه های سلطه میشود که در نظامهای اجتماعی ساخت یافته است. بنابراین تعامل اجتماعی چیزی بیش از تابعیت از قواعد رفتاری است؛ چرا که پیامد آن حاصل تفاوتهای موجود در قدرت و منابع افراد نیز هست. به نظر گیدنز، قدرت بر ذهنیت تقدم منطقی دارد؛ زیرا کنش مستلزم قدرت یا توانایی تغییر شکل موقعیت است. بنابراین، نظریه ساختاری شدن با قائل شدن قدرت برای کنشگر با نظریه هایی که تمایلی به چنین جهت گیری ندارند و در عوض به نیت کنشگر (پدیده شناسی) و یا ساختار بیرونی (کارکردگرایی ساختاری) اهمیت زیاد می دهند مخالف است(ریتزر،.(704:1377

البته باید دانست گیدنز در بررسی قدرت در درون ساختارهای اجتماعی این واژه را در دو مفهوم به کار می گیرد. یکی در معنای وسیع و دیگری در معنایی محدود. در مفهوم وسیع، گیدنز تحلیل قدرت را به طرز تفکیک ناپذیری با کنشهای افراد پیوند میدهد (مثلا قدرت انجام یک کار). در همین مفهوم است که گیدنز از قابلیت تغییردهندگی کنش انسانی سخن میگوید؛ اما در مفهوم محدود آن، وی واژه قدرت را به معنای قدرت بر در نظر می گیرد. به عبارت دیگر، قدرت را به مثابه سلطه برخی از افراد بر دیگران بررسی می کند.

گیدنز در انتقاد به فوکو معتقد است که نباید قدرت را مانند پدیدهای اسرارآمیز در نظر گرفت که همه جا حاضر است و اساس هر چیزی را تشکیل میدهد. قدرت، برتری منطقی بر حقیقت ندارد، معانی و هنجارها را نمیتوان تنها به عنوان قدرت جا

6


افتاده یا مرموز در نظر گرفت. تقلیلگرایی قدرت به همان اندازه نادرست است که تقلیلگرایی اقتصادی یا هنجاری(گیدنز،.(295:1378

• هرمنوتیک مضاعف: 11

هرمنوتیک به عنوان نقطه آغاز نظریه ساختاریشدن پذیرفته می شود؛ زیرا تصدیق می کند که توصیف فعالیتهای انسان، مستلزم انس و الفت با صورتهایی از زندگی است که در این فعالیتها تجلی یافته است. به اعتقاد گیدنز، نظریه هرمنوتیک جایگاه اومانیسمی است که ساختارگراها به شدت با آن مخالفند. در این تفکر شکاف میان ذهن سوژه و عین اجتماعی به وسیعترین حد خود میرسد. ذهنیت کانون بنیادین تجربه فرهنگی و تاریخ است و بدین لحاظ شالوده اساسی علوم اجتماعی یا انسانی است. بیرون از قلمرو تجربه ذهنی، جهان مادی است که با قلمرو ذهن بیگانه است و تحت هدایت روابط علی غیر شخصی است. در نظریههای طبیعتگرا ذهنیت رازآلود، فرعی و بی اهمیت است و در نظریه هرمنوتیکی جهان طبیعت واجد این ویژگیهاست(کسل،.(126:1383

مفهوم هرمنوتیک مضاعف در منطق علم اجتماعی از نظر گیدنز اهمیت زیادی دارد. او نیز به پیروی از شوتس و هابرماس معتقد است که در علوم طبیعی با یک نوع هرمنوتیک مواجهیم و در علوم اجتماعی با هرمنوتیک مضاعف؛ به گونهای که محققان اجتماعی، متکی به مفاهیم عامیانه مردم جهت ایجاد توصیفهای خود از فرایندهای اجتماعی هستند و عاملین نیز مفاهیم و نظریههای حاصل از عالمان اجتماعی را وارد رفتار خود میکنند. بنابراین علم اجتماعی بالذات خصلت تغییردهندگی دارد(بلیکی،.(183:1993 مفهوم هرمنوتیک مضاعف بیانگر آن است که نه تنها کنشگران اجتماعی باز اندیشندهاند، بلکه محققان اجتماعی که آنها را بررسی میکنند نیز چنین خصلتی دارند. هر دو گروه از زبان استفاده میکنند. کنشگران برای توضیح کارهایشان و جامعهشناسان برای تبیین کنشهای کنشگران. پس باید به رابطه میان زبان مردم عادی و زبان علمی توجه داشت(ریتزر،.(703:1377 گیدنز معتقد است که مهمترین تفاوت علوم اجتماعی و طبیعی در همین مفهوم هرمنوتیک مضاعف موجود در علوم اجتماعی نهفته است؛ به طوریکه نظریهپرداز اجتماعی سایر مردم را مطالعه میکند و به تفسیر واقعیت اجتماعی میپردازد که سرشار از معناست. یافتههای عالم اجتماعی میتواند در دسترس مردم قرار گیرد و بخشی از زندگی روزمره آنها شود(تاکر،59:1998 به نقل از مقدس).

• روش شناسی نظریه ساختاری شدن:

تاکر، میگوید گیدنز در بحث از رهیافت های روششناسانه در علم اجتماعی شکاف بین رهیافت های کیفی وکمی را نوعی دو گانگی غیر مفید میداند و استدلال میکند که جامعهشناسی عملی و انتقادی باید به فراسوی چنین دوگانگی هایی حرکت کند تا بتواند پویاییهای زندگی اجتماعی را درک کند. در همین راستاست که ادعای قواعد روش جامعهشناختی را مطرح میکند که به موجب آن، نه تنها دوگانگی کمی وکیفی را یک مسئله میانگارد، بلکه جامعهشناسان را تشویق به بازاندیشی رابطه آنها با تحقیقاتشان میکند و از آنها میخواهد به تأثیر متقابل علوم اجتماعی و زندگی اجتماعی مورد مطالعه این علم حساس

7


باشند. گیدنز معتقد است که فقط یک ارزیابی تمام عیار از مفاهیم اصلی جامعهشناسی مثل عاملیت، ساختار و عینیت میتواند ابزاری برای رهیافت جدید فراهم آورد. برای گیدنز دوگانگی های کمی/کیفی، شکاف خرد و کلان را دامن زده و منجر به مباحث بیهوده زیادی شده است(تاکر،.(59 :1998

گیدنز مهمترین تفاوت علوم اجتماعی و طبیعی را در هرمنوتیک مضاعف در علوم اجتماعی میداند. به طوریکه، نظریهپرداز اجتماعی سایر افراد را مورد مطالعه قرار میدهد و به تفسیر واقعیت اجتماعی میپردازد که سرشار از معناست. یافتههای عالم اجتماعی میتواند در دسترس مردم قرار گیرد و بخشی از موضوع مورد مطالعه شود(تاکر،.(59 :1998

در کتاب چکیده آثار آنتونی گیدنز، کسل میگوید: بر اساس نظریه ساختاریشدن در پژوهش های جامعهشناختی دو نوع تعلیق روششناختی امکانپذیر است. در تحلیل نهادی، خواص ساختاری به مثابه ویژگیهای دائم بازتولید شده نظام اجتماعی بررسی میشود. در تحلیل کردار استراتژیک کانون توجه، شیوههایی است که طی آنها کنشگران از خواص ساختاری بهره میگیرند تا روابط اجتماعی را بنا کنند. چون این تفاوت صرفاً تفاوتی در تأکید است هیچ خط آشکاری بین این دو نمیتوان کشید و هر دو باید با توجه به دو سویگی ساختار توضیح داده شوند. در تحلیل استراتژیک این انگارهها اهمیت دارند: پرهیز از کم بها دادن به دانستههای عاملان، شرح و تعبیری جامع و کامل درباره انگیزش و تفسیری از دیالکتیک کنترل. به همین خاطر است که گیدنز متذکر میشود که مفاهیم حساسیت بخش نظریه ساختاریشدن برای تفکر در مورد مسائل پژوهشی و تفسیر نتایج تحقیقات مفید است.

گیدنز در پاسخ به بسیاری از انتقادات بیان می کند که نظریه او یک نوع روش تحقیق یا حتی رهیافت روششناختی نیست. او رهیافت خود را رهیافتی ترکیبی و بهگزینانه میداند و معتقد است که در تعیین روشها باید زمینه و بافت پژوهش را مد نظر قرار داد؛ بهطوریکه، برای برخی مقاصد کار انسانشناختی جزیی و برای مقاصد دیگر تحقیق اسنادی و یا حتی تحلیل آماری دقیق از مواد دست دوم می تواند مناسب باشد. او تأکید میکند که مفاهیم نظری ساختاریشدن، مرتبط با تحقیق تجربی است و نسبت به نارساییهای موجود در برخی رویههای پژوهشی و تفسیرها هشداردهنده است.

مقدس، میگوید گیدنز موارد ذیل را در پاسخ به بسیاری ازانتقادها به ویژه انتقادات مربوط به روششناسی مطرح میکند:

اول باید بر نظم یافتگی نهاها در راستای زمان و مکان تمرکز کند و نه بر جوامع انسانی ،

دوم باید به تحلیل قاعده مندیهای اعمال اجتماعی و شیوه تغییر آنها در طول زمان بپردازد،

سوم پیوسته نسبت به نفوذ بازاندیشانه معرفت به درون شرایط بازتولید اجتماعی حساس باشد ،

چهارم جهتگیری آن به سمت تاثیر پژوهش بر اعمال و اشکال سازمان اجتماعی مورد تحلیل باشد(کسل،.(127:1383

• نقد به نظریه ساختیابی گیدنز

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید