بخشی از مقاله
مقدمه
دلايلى كه براى اثبات وجود خداى متعال اقامه شده فراوان و داراى اسلوبهاى گوناگونى است و بطور كلى مىتوان آنها را به سه دسته تقسيم كرد .
دسته اول دلايلى است كه از راه مشاهده آثار و آيات الهى در جهان اقامه مىشود مانند دليل نظم و عنايت كه از راه انسجام و همبستگى و تناسب پديدهها وجود طرح و هدف و تدبير حكيمانه كشف و ناظم حكيم و مدبر عليم براى جهان اثبات مىگردد اين دلايل در عين حال كه روشن و دلنشين و خرسند كننده است پاسخگوى همه شبهات و وساوس نيست و در واقع بيشتر نقش بيدار كردن فطرت و به آگاهى آوردن معرفت فطرى را ايفاء مىكند .
دسته دوم دلايلى است كه از راه نيازمندى جهان وجود آفريدگار بى نياز را اثبات مىكند مانند برهان حدوث كه از راه مسبوق بودن پديدهها به عدم و نيستى نيازمندى ذاتى آنها اثبات مىشود و سپس به كمك ابطال دور و تسلسل آفريننده بىنياز اثبات مىگردد يا برهان حركت كه از راه نيازمندى حركت به محرك و محال بودن تسلسل محركات تا بى نهايت وجود خدا بعنوان نخستين پديد آورنده حركت در جهان اثبات مىشود يا دلايلى كه از راه ابداعى بودن نفوس و صور جوهريه و عدم امكان صدور آنها از فاعلهاى طبيعى و مادى وجود علت هستىبخش و بىنياز اثبات مىگردد اين دلايل نيز كمابيش نيازمند به مقدمات حسى و تجربى مىباشد .
دسته سوم دلايل فلسفى خالص است كه از مقدمات عقلى محض تشكيل مىشود مانند برهان امكان و برهان صديقين اين دسته از براهين ويژگيهاى خاصى دارند نخست آنكه نيازى به مقدمات حسى و تجربى ندارند دوم آنكه شبهات و وساوسى كه در پيرامون ديگر دلايل مطرح مىشود به اينها راه نمىيابد و به ديگر سخن از اعتبار منطقى بيشترى برخودار است و سوم آنكه مقدمات اين براهين كمابيش مورد حاجت در ديگر استدلالات نيز هست مثلا هنگامى كه ناظم و مدبر حكيم يا محدث يا محرك اول اثبات شد بايد براى بىنيازى ذاتى و واجب الوجود بودن او از مقدماتى استفاده كرد كه در براهين دسته سوم مورد استفاده قرار مىگيرند .
با اين همه ساير دلايل مزيتى دارند كه دسته سوم فاقد آن است و آن عبارت است از اينكه براهين دسته سوم تنها موجودى را بعنوان واجب الوجود اثبات مىكند و اثبات علم و قدرت و حكمت و حتى جسم نبودن و مغايرت او با عالم مادى نيازمند به براهين ديگرى است .
ما در اينجا تنها به ذكر بعضى از براهين دسته سوم بسنده مىكنيم و نخست به اثبات واجب الوجود و سپس به بيان صفات وى مىپردازيم:
برهان اول
يكى از براهين معروف فلسفى براى اثبات واجب الوجود برهانى است كه بنام برهان امكان يا برهان امكان و وجوب ناميده مىشود و از چهار مقدمه تشكيل مىيابد:
1 هيچ ممكن الوجودى ذاتا ضرورت وجود ندارد يعنى هنگامى كه عقل ماهيتش را در نظر مىگيرد آن را نسبت به وجود و عدم يكسان مىبيند و صرف نظر از وجود علت ضرورتى براى وجود آن نمىبيند .
اين مقدمه بديهى و بىنياز از اثبات است زيرا محمول آن از تحليل مفهوم موضوع بدست مىآيد و فرض ممكن الوجود بودن عينا فرض نداشتن ضرورت وجود است .
2 هيچ موجودى بدون وصف ضرورت تحقق نمىيابد يعنى تا هنگامى كه همه راههاى عدم به روى آن مسدود نشود بوجود نمىآيد و بقول فلاسفه الشىء ما لم يجب لم يوجد به ديگر سخن موجود يا ذاتا واجب الوجود است و خود بخود ضرورت وجود دارد و يا ممكن الوجود است و چنين موجودى تنها در صورتى تحقق مىيابد كه علتى آن را ايجاب كند و وجود آن را به سر حد ضرورت برساند يعنى بگونهاى شود كه امكان عدم نداشته باشد اين مقدمه هم يقينى و غير قابل تشكيك است .
3 هنگامى كه وصف ضرورت مقتضاى ذات موجودى نبود ناچار از ناحيه موجود ديگرى به آن مىرسد يعنى علت تامه وجود معلول را ضرورى بالغير مىسازد .
اين مقدمه نيز بديهى و غير قابل ترديد است زيرا هر وصفى از دو حال خارج نيستيا بالذات است و يا بالغير و هنگامى كه بالذات نبود ناچار بالغير خواهد بود پس وصف ضرورت هم كه لازمه هر وجودى است اگر بالذات نباشد ناچار در پرتو موجود ديگرى حاصل مىشود كه آن را علت مىنامند .
4 دور و تسلسل در علل محال است اين مقدمه هم يقينى است و در مقاله «احكام علت و معلول» بيان گرديد .
با توجه به اين مقدمات برهان امكان به اين صورت تقرير مىشود موجودات جهان همگى با وصف ضرورت بالغير موجود مىشوند زيرا از يكسوى ممكن الوجود هستند و ذاتا وصف ضرورت را ندارند مقدمه اول و از سوى ديگر هيچ موجود بدون وصف ضرورت تحقق نمىيابد مقدمه دوم پس ناچار داراى ضرورت بالغير مىباشند و وجود هر يك از آنها بوسيله علتى ايجاب مىشود مقدمه سوم .
اكنون اگر فرض كنيم كه وجود آنها بوسيله يكديگر ضرورت مىيابد لازمهاش دور در علل است و اگر فرض كنيم كه سلسله علل تا بى نهايت پيش مىرود لازمهاش تسلسل در علل است و هر دوى آنها باطل و محال مىباشد مقدمه چهارم پس ناچار بايد بپذيريم كه در راس سلسله علتها موجودى است كه خود بخود ضرورت وجود دارد يعنى واجب الوجود است .
اين برهان را بصورت ديگرى نيز مىتوان تقرير كرد كه نيازى به مقدمه چهارم ابطال دور و تسلسل نداشته باشد و آن اين است مجموعه ممكنات به هر صورت فرض شود بدون وجود واجب الوجود بالذات ضرورتى در آنها تحقق نمىيابد و در نتيجه هيچيك از آنها موجود نمىشود زيرا هيچكدام از آنها خود بخود داراى ضرورتى نيستند تا ديگرى در پرتو آن ضرورت يابد و به ديگر سخن ضرورت وجود در هر ممكن الوجودى ضرورت عاريتى است و تا ضرورت بالذاتى نباشد جايى براى ضرورتهاى عاريتى نخواهد بود .
نيز مىتوان آن را بصورت فشردهاى تقرير كرد كه موجود يا واجب الوجود بالذات است و يا واجب الوجود بالغير و هر واجب الوجود بالغيرى ناچار منتهى به واجب الوجود بالذات مىشود كل ما بالغير ينتهى الى ما بالذات پس واجب الوجود بالذات ثابت مىشود
برهان دوم
برهان دوم برهانى است قريب الماخذ به برهان اول كه از سه مقدمه تشكيل مىيابد:
1 موجودات اين جهان ممكن الوجود هستند و ذاتا اقتضائى نسبت به وجود ندارند زيرا اگر يكى از آنها واجب الوجود باشد مطلوب ثابتخواهد بود .
اين مقدمه نظير مقدمه اول در برهان سابق است با اين فرق ظريف كه در برهان سابق تكيه بر ضرورت وجود و نفى آن از ممكنات بود و در اينجا تكيه بر خود وجود است .
2 هر ممكن الوجودى براى موجود شدن نيازمند به علتى است كه آن را بوجود بياورد اين مقدمه عبارت ديگرى از نيازمندى هر معلولى به علت فاعلى است كه در مبحث علت و معلول به اثبات رسيد و نظير مقدمه سوم در برهان سابق است با همان فرق كه اشاره شد .
3 دور و تسلسل در علل محال است اين مقدمه عينا همان مقدمه چهارم در برهان سابق است .
با توجه به اين مقدمات برهان به اين صورت تقرير مىشود هر يك از موجودات اين جهان كه على الفرض ممكن الوجود هستند نيازمند به علت فاعلى مىباشند و محال است كه سلسله علل تا بىنهايت پيش رود يا رابطه دور ميان آنها بر قرار باشد پس ناچار سلسله علل از جهت آغاز به علتى منتهى خواهد شد كه خودش نيازمند به علت نباشد يعنى واجب الوجود باشد .
اين برهان را شيخ الرئيس در اشارات به اين صورت تقرير كرده است موجود يا واجب الوجود است و يا ممكن الوجود اگر واجب الوجود باشد مطلوب ثابت است و اگر ممكن الوجود باشد بايد منتهى به واجب الوجود شود تا دور يا تسلسل لازم نيايد و آن را متينترين برهانها دانسته و بنام برهان صديقين نامگذارى كرده است .
امتياز اين تقرير آن است كه علاوه بر اينكه نيازى به بررسى صفات مخلوقات و اثبات حدوث و حركت و ديگر صفات براى آنها ندارند اساسا نيازى به اثبات وجود مخلوقات هم ندارد زيرا مقدمه اول بصورت فرض و ترديد بيان شده است .
به ديگر سخن جريان اين برهان فقط منوط به پذيرفتن اصل وجود عينى است كه بديهى و غير قابل تشكيك مىباشد و كسى مىتواند اين اصل را نپذيرد كه بديهىترين وجدانيات و معلومات حضورى خودش را هم انكار كند و مطلقا وجود هيچ موجودى حتى وجود خودش و فكرش و سخنش را هم نپذيرد .
اما كسى كه اصل وجود عينى را پذيرفت به او گفته مىشود وجود عينى يا واجب الوجود است و يا ممكن الوجود و فرض سومى ندارد در صورت اول وجود واجب ثابت است و در صورت دوم ناچار بايد وجود واجب الوجود هم پذيرفته شود زيرا ممكن الوجود محتاج به علت است و براى اينكه دور و تسلسل لازم نيايد بايد سلسله علتها منتهى به واجب الوجود گردد .
در اين دو برهان چنانكه ملاحظه مىشود تكيه بر روى امكان موجودات است كه صفتى عقلى براى ماهيت آنها مىباشد و از راه اين صفت نياز آنها به واجب الوجود اثبات مىشود و از اين روى مىتوان آنها را به يك معنى برهان لمى تلقى كرد چنانكه در مقاله سابق توضيح داده شد اما محور بحث را ماهيت و امكان ماهوى قرار دادن با قول به اصالت وجود چندان تناسبى
ندارد از اين روى صدر المتالهين برهان ديگرى را اقامه فرموده كه مزاياى ويژه خودش را دارد و آن را برهان صديقين ناميده و برهان شيخ را شبيه به برهان صديقين قلمداد كرده است
برهان سوم
اين برهان را صدر المتالهين بر اساس اصول حكمت متعاليه كه خود وى آنها را بيان كرده است اقامه فرموده و آن را استوارترين براهين و شايسته نام برهان صديقين دانسته است اين برهان بصورتهاى مختلفى تقرير شده ولى بنظر مىرسد كه متينترين آنها همان تقرير خود وى مىباشد و بيان آن از سه مقدمه تشكيل مىيابد:
1 اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهيت چنانكه در مقاله«اصالت وجود» به اثبات رسيد .
2 مراتب داشتن وجود و تشكيك خاص بين علت و معلول بگونهاى كه وجود معلول استقلالى از وجود علت هستىبخش ندارد ([1])
3 ملاك نياز معلول به علت همان ربطى بودن و تعلقى بودن وجود آن نسبت به علت و بعبارت ديگر ضعف مرتبه وجود آن است و تا كمترين ضعفى در موجودى وجود داشته باشد بالضروره معلول و نيازمند به موجود عاليترى خواهد بود و هيچگونه استقلالى از آن نخواهد داشت ([2])
با توجه به اين مقدمات مىتوان برهان صديقين را بر اساس مشرب صدر المتالهين به اين صورت تقرير كرد .
مراتب وجود به استثناء عاليترين مرتبه آن كه داراى كمال نامتناهى و بىنيازى و استقلال مطلق مىباشد عين ربط و وابستگى است و اگر آن مرتبه اعلى تحقق نمىداشتساير مراتب هم تحقق نمىيافت زيرا لازمه فرض تحقق ساير مراتب بدون تحقق عاليترين مرتبه وجود اين است كه مراتب مزبور مستقل و بىنياز از آن باشند در حالى كه حيثيت وجودى آنها عين ربط و فقر و نيازمندى است .
اين برهان علاوه بر اينكه از مزاياى برهان شيخ برخودار است از چند جهت بر آن نيز برترى دارد .
يكى آنكه در اين برهان بر مفاهيم وجودى تكيه شده و از ماهيت و امكان ماهوى ذكرى به ميان نيامده است و روشن است كه چنين برهانى با اصالت وجود مناسبتر مىباشد .
دوم آنكه نيازى به ابطال دور و تسلسل ندارد بلكه خودش برهانى بر ابطال تسلسل در علل فاعلى نيز هست ([3])
سوم آنكه به كمك همين برهان نه تنها وحدت بلكه ساير صفات كماليه خداى متعال را نيز مىتوان اثبات كرد چنانكه در جاى خودش اشاره خواهد شد.
خلاصه
1 دلايل وجود خداى متعال را مىتوان به سه دسته تقسيم كرد:
الف استدلال از آيات الهى و نشانههاى علم و قدرت و حكمت وى در جهان مانند دليلهاى نظم و عنايت .
ب استدلال از بعضى از صفات مخلوقات بر نياز آنها به آفريدگار مانند دليلهاى حدوث و حركت .
ج استدلال فلسفى خالص مانند برهان امكان و برهان صديقين .
2 دو دسته اول براى اثبات وجوب وجود و بىنيازى مطلق الهى نيازمند به مقدمات براهين دسته سوم مىباشند .
3 برهان امكان از چهار مقدمه تشكيل يافته و تقرير آن اين است موجودات جهان ذاتا ممكن الوجود هستند ولى چون هيچ موجودى بدون وصف ضرورت و وجوب تحقق نمىيابد داراى وجوب بالغير مىباشند و عللى كه وجود آنها را ايجاب مىكند بايد منتهى به واجب الوجود بالذات شوند تا دور و تسلسل در علل لازم نيايد .
4 تقرير ديگر آن اين است كه مجموعه ممكنات به هر صورتى فرض شوند داراى وجوب بالغير هستند پس بايد وراى آنها موجودى باشد كه وجوب بالذات داشته باشد تا در سايه او ساير موجودات واجب بالغير شوند .
5 تقرير فشرده اين برهان آن است كه موجود خارجى يا واجب الوجود بالذات است و يا واجب الوجود بالغير و واجب الوجودهاى بالغير بايد منتهى به واجب الوجود بالذات شوند زيرا هر بالغيرى محتاج به بالذات است .
6 برهان دوم از سه مقدمه تشكيل مىيابد و تقرير آن اين است موجودات اين جهان چون ممكن الوجود هستند نيازمند به علت فاعلى مىباشند و سلسله علل بايد منتهى به علتى شود كه معلول نباشد تا دور و تسلسل لازم نيايد .
7 ابن سينا اين برهان را به اين صورت تقرير كرده است موجود يا واجب الوجود استيا ممكن الوجود و وجود ممكن الوجود بايد منتهى به واجب الوجود شود تا دور و تسلسل لازم نيايد .
8 اين تقرير علاوه بر اينكه نيازى به بررسى صفات مخلوقات مانند حدوث و حركت ندارد نيازى به اثبات وجود مخلوق خاصى هم ندارد زيرا نخستين مقدمه آن بصورت فرض و ترديد بيان شده است .
9 برهان صدر المتالهين نيز از سه مقدمه تشكيل مىيابد و تقرير آن اين است اگر در راس سلسله مراتب وجود موجود بىنياز و بىنهايت كاملى نمىبود ساير مراتب هم تحقق نمىيافت زيرا ساير مراتب عين ربط و تعلق هستند و اگر بدون مرتبه
اعلاى وجود تحقق يابند لازمهاش اين است كه غنى و بى نياز از آن باشند .
10 مهمترين مزاياى اين برهان از اين قرار است :
الف با اصالت وجود مناسبتر است زيرا در آن از مفاهيم ماهيت و امكان استفاده نشده است .
ب نيازى به ابطال دور و تسلسل ندارد .
ج وحدت و ساير صفات كماليه خداى متعال هم به كمك آن اثبات مىشود.
توحيد افعالى
مقدمه
در مقاله گذشته توحيد بمعناى نفى شريك در وجوب وجود و نيز بمعناى نفى كثرت در درون ذات را بيان كرديم و ضمنا اشارهاى به نفى مغايرت صفات با ذات الهى نموديم و توضيح آن در بحث صفات الهى خواهد آمد اما شركى كه در ميان طوايف مختلف مشركين شايع بوده و هستشرك در خالقيت و بخصوص شرك در تدبير جهان است و مباحث گذشته براى ابطال آن كافى نيست زيرا ممكن است كسى با پذيرفتن توحيد به معناى گذشته معتقد شود كه واجب الوجود يگانه تنها يك يا چند مخلوق را آفريد و ديگر نقشى در آفرينش ساير مخلوقات و تدبير امور آنها ندارد و اين امور بوسيله كسانى انجام مىگيرد كه خودشان واجب الوجود نيستند اما در ايجاد و تدبير ساير پديدهها مستقل هستند و نيازى به خداى متعال ندارند از اين روى لازم است توحيد در خالقيت و ربوبيت بطور جداگانه مورد بحث قرار گيرد.
توحيد در خالقيت و ربوبيت
فلاسفه پيشين براى اثبات توحيد در خالقيت و نفى شريك براى خداى متعال در آفرينش و اداره جهان به اين صورت استدلال مىكردهاند كه آفرينش منحصر به آفرينش مستقيم و بىواسطه نيست و خدايى كه نخستين مخلوق را مستقيما و بىواسطه مىآفريند افعال و مخلوقات او را هم با وساطت وى مىآفريند و اگر صدها واسطه هم در كار باشد باز هم همگى آنها مخلوق با واسطه خداى متعال بشمار مىروند و به تعبير فلسفى علت علت هم علت است و معلول معلول هم معلول و در واقع با اضافه كردن همين مقدمه به براهين اثبات واجب الوجود معلوليت همه جهان را نسبت به وى اثبات مىكردهاند .
اما بر اساس اصول حكمت متعاليه و مخصوصا با توجه به اصل تعلقى بودن وجود معلول و عدم استقلال آن نسبت به علت هستىبخش اين مطلب تبيين روشنتر و استوارترى يافت و حاصل آن اين است كه هر چند هر علتى نسبت به معلول خودش از نوعى استقلال نسبى برخوردار است اما همگى علتها و معلولها نسبت به خداى متعال عين فقر و وابستگى و نياز هستند و هيچگونه استقلالى ندارند از اين روى خالقيتحقيقى و استقلالى منحصر به خداى متعال است و همه موجودات در همه شؤون خودشان و در همه احوال و ازمنه نيازمند به وى مىباشند و محال است كه موجودى در يكى از شؤون هستيش بىنياز از وى گردد و بتواند مستقلا كارى را انجام دهد .
و اين يكى از درخشانترين و ارزشمندترين دستاوردهاى فلسفه اسلامى است كه به بركت انديشه تابناك صدر المتالهين به جهان فلسفه ارائه گرديد .
همچنين فلاسفه براهين ديگرى را براى توحيد در خالقيت و ربوبيت اقامه كردهاند كه مبتنى بر مقدمات نظرى متعددى است و براى جلوگيرى از اطاله سخن از ذكر و بررسى آنها صرف نظر مىشود و تنها به برهانى كه در قرآن كريم به آن اشاره شده (لو كان فيهما آلهه الا الله لفسدتا) بسنده مىكنيم .
اين برهان به چند صورت تقرير شده است و ذيلا تقريرى را كه روشنتر و به مفاد آيه نزديكتر بنظر مىرسد مىآوريم اين تقرير از دو مقدمه تشكيل مىشود:
1 وجود هر معلولى وابسته به علتخودش مىباشد و به ديگر سخن هر معلولى وجود خودش را با همه شؤون و متعلقاتش از علت هستىبخش خودش دريافت مىدارد و اگر احتياج به شروط و معداتى هم داشته باشد مىبايست وجود آنها هم مستند به علت هستىبخش خودش باشد بنا بر اين اگر دو يا چند علت هستىبخش در عرض هم فرض شوند معلول هر يك از آنها وابسته به علتخودش مىباشد و هيچگونه وابستگى به علت ديگر يا معلولهاى آن نخواهد داشت و بدين ترتيب ارتباط و وابستگى ميان معلولهاى آنها بوجود نخواهد آمد .
2 نظام اين جهان مشهود آسمانها و زمين و پديدههاى آنها نظام واحدى است كه در آن پديدههاى همزمان و ناهمزمان با يكديگر ارتباط و وابستگى دارند اما ارتباط پديدههاى همزمان همان تاثير و تاثرات على و معلولى گوناگون در ميان آنها است كه موجب تغييرات و دگرگونيهايى در آنها مىشود و به هيچ وجه قابل انكار نيست و اما ارتباط بين پديدههاى گذشته و حال و آينده به اين صورت است كه پديدههاى گذشته زمينه پيدايش پديدههاى كنونى را فراهم آوردهاند و پديدههاى كنونى هم به نوبه خود زمينه پيدايش پديدههاى آينده را فراهم مىسازند و اگر روابط على و اعدادى از ميان پديدههاى جهان بر داشته شود جهانى باقى نخواهد ماند و هيچ پديده ديگرى هم بوجود نخواهد آمد چنانكه اگر ارتباط وجود انسان با هوا و نور و آب و مواد غذائى بريده شود ديگر نمىتواند به وجود خود ادامه دهد و زمينه پيدايش انسان ديگر يا پديده ديگرى را فراهم سازد .
با ضميمه كردن اين دو مقدمه نتيجه گرفته مىشود كه نظام اين جهان كه شامل مجموعه پديدههاى بىشمار گذشته و حال و آينده است آفريده يك آفريدگار مىباشد و تحت تدبير حكيمانه يك پروردگار اداره مىگردد زيرا اگر يك يا چند آفريدگار ديگرى مىبود ارتباطى ميان آفريدگان بوجود نمىآمد و نظام واحدى بر آنها حكمفرما نمىشد بلكه هر آفريدهاى از طرف آفريدگار خودش بوجود مىآمد و به كمك ديگر آفريدگان همان آفريدگار پرورش مىيافت و در نتيجه نظامهاى متعدد و مستقلى بوجود مىآمد و ارتباط و پيوندى بين آنها برقرار نمىشد در صورتى كه نظام موجود در جهان نظام واحد همبستهاى است و پيوند بين پديدههاى آن مشهود است .
در پايان بايد اين نكته را خاطر نشان كنيم كه خالقيت و ربوبيت انفكاك ناپذيرند و پرورش و تدبير و اداره امور يك موجود جداى از آفرينش او و آفريدگان مورد نياز او نيست مثلا روزى دادن به انسان چيزى جداى از آفريدن دستگاه گوارش براى او و آفريدن مواد خوراكى در محيط زندگى او نيست و به ديگر سخن اينگونه مفاهيم از روابط آفريدگان با يكديگر انتزاع مىشود و مصداقى منحاز از آفرينش آنها ندارد بنا بر اين با اثبات توحيد در خالقيت توحيد در تدبير امور و ساير شؤون ربوبيت نيز ثابت مىگردد
توحيد در افاضه وجود
همچنين معناى ديگر توحيد انحصار تاثير استقلالى و افاضه وجود به ذات مقدس الهى است كه شواهد فراوانى در آيات و روايات دارد و با توجه به برهانى كه بر اساس اصول حكمت متعاليه براى توحيد در خالقيت و ربوبيت اقامه شد بخوبى اثبات مىگردد ولى در اين زمينه كژانديشيهايى وجود دارد كه بايد به آنها توجه كرد و از سقوط در درههاى افراط و تفريط پرهيز نمود .
از يك سوى گروهى از متكلمين اشاعره به استناد ظواهر دستهاى از آيات و روايات بكلى سلب تاثير از علل متوسطه نموده و اساسا منكر عليت و تاثير براى آنها شدهاند و خداى متعال را فاعل بىواسطه براى هر پديدهاى قلمداد كردهاند و معتقد شدهاند كه عادت الهى بر اين جارى شده كه در شرايط خاصى پديده معينى را بوجود بياورد و گرنه اسباب و شرايط هيچ تاثيرى در پيدايش آن ندارند .
و از سوى ديگر گروه ديگرى از متكلمين معتزله نوعى استقلال در تاثير بخصوص در مورد فاعلهاى اختيارى قائل شدهاند و استناد افعال اختيارى انسان را به خداى متعال صحيح ندانستهاند و اين يكى از اصلىترين اختلافات بين اين دو مكتب كلامى است .
اما فلاسفه هر چند استناد باواسطه همه پديدهها حتى افعال اختيارى انسان را به خداى متعال صحيح مىدانستند اما اين استناد را تنها بر اساس عله العلل بودن واجب الوجود توجيه مىكردند تا اينكه صدر المتالهين تبيين صحيحى از رابطه عليت بدست داد و ثابت كرد كه علل متوسطه چون خودشان معلول خداى متعال هستند هيچگونه استقلالى ندارند و اساسا افاضه وجود بمعناى دقيق كلمه مختص به خداى متعال مىباشد و ساير علتها بمنزله مجارى فيض وجود هستند كه با اختلاف مراتبى كه دارند نقش وسايط را بين سرچشمه اصلى
وجود و ديگر مخلوقات ايفاء مىكنند بنا بر اين معناى عبارت معروف لا مؤثر فى الوجود الا الله اين خواهد بود كه تاثير استقلالى و افاضه وجود مخصوص به خداى متعال است و اين حقيقتى است كه در لسان آيات و روايات بصورت منوط بودن همه چيز حتى افعال اختيارى انسان به اذن و مشيت و اراده و تقدير و قضاى الهى بيان شده است و در واقع اين امور نشان دهنده مراحل مختلفى است كه عقل براى استناد پديدهها به ذات مقدس الهى در نظر مىگيرد و از يك نظر مىتوان اين بيانات را از قبيل تدريج در تعليم تلقى كرد زيرا فهميدن معناى دقيق توحيد افعالى براى كسانى كه ورزيدگى كافى در مسائل عقلى ندارند ميسر نيست و بهترين راه تعليم آن اين است كه در چند مرحله انجام گيرد
نفى جبر و تفويض
يكى از شبهاتى كه موجب اين شده است كه معتزله استناد افعال اختيارى انسان را به خداى متعال نفى كنند اين است كه گمان كردهاند در غير اين صورت بايد ملتزم به مجبور بودن انسان در مطلق افعالش بشويم و اين فرض علاوه بر اينكه خلاف وجدان و بداهت است جايى براى تكليف و هدايت و پاداش و كيفر باقى نمىگذارد و همه آنها محتواى خودشان را از ستخواهند داد و بدين ترتيب مساله جبر و تفويض در كلام اسلامى مطرح شده و بحثهاى فراوانى از طرفين در باره آن انجام گرفته كه بررسى همه آنها نيازمند به كتاب مستقلى است و در اينجا در حدى كه با مساله مورد بحث ارتباط پيدا مىكند به آن مىپردازيم .
شبهه ياد شده را به اين صورت مىتوان تقرير كرد هر فعل اختيارى فاعلى دارد كه با اراده و اختيار خودش آن را انجام مىدهد و محال است كه فعل واحد از دو فاعل سر بزند و مستند به اراده هر دو باشد اكنون اگر افعال انسان را مستند به اراده و اختيار خودش بدانيم جايى براى استناد آنها به خداى متعال باقى نمىماند مگر از اين نظر كه خدا آفريننده انسان است و اگر او را نيافريده بود و نيروى اراده و اختيار را به او نداده بود افعال اختيارى وى هم تحقق نمىيافت ولى اگر آنها را مستند به اراده الهى بدانيم بايد استناد آنها را به اراده انسان نفى كنيم و انسان را تنها موضوعى بىاختيار براى تحقق افعال الهى بشماريم و اين همان جبر باطل و غير قابل قبول است .
پاسخ اين است كه استناد فعل واحد به اراده دو فاعل در صورتى محال است كه هر دو فاعل در عرض يكديگر مؤثر در انجام آن فرض شوند و به اصطلاح فاعل جانشينى باشند اما اگر دو فاعل در طول يكديگر باشند استناد فعل به هر دوى آنها اشكالى ندارد و استناد به دو فاعل طولى تنها به اين معنى نيست كه اصل وجود فاعل بىواسطه مستند به فاعل باواسطه است بلكه علاوه بر اين تمام شؤون وجود او هم مستند به فاعل هستىبخش مىباشد و حتى در انجام كارهاى اختياريش هم بىنياز از او نمىباشد و دمادم وجود و همه شؤون وجودش را از او دريافت مىدارد و اين است معناى صحيح لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين و چنانكه قبلا يادآور شديم فهم صحيح اين معنى در سايه درك صحيح رابطه عليت و تعلقى بودن وجود معلول ميسر مىشود كه ابتكار تبيين آن از افتخارات صدر المتالهين بشمار مىرود.