بخشی از مقاله
امام رضا (ع) و بني عباس
تاكنون اجمالاً با نحوه پيدايش ساسله اي بنام بني العباس آشنا شديم و دانستيم كه اينان انسانهاي جاه طلب و دنيا پرستي بودند كه منافقانه قدرت را بدست گرفته و براي حفظ آن از هيچ جنايت و خيانتي خودداري نكرده و عليرغم اينكه خود را پسر عم رسول اكرمو ائمه مي دانستند،اما همانند امويان دست به خون پاكترين و شريفترين انسانها همچون ائمه (ع)يا يزيد و هزاران بيت المال مسلمانان ،حقوق جامعه را در راه عيش و نوشهاي خود و اطرافيان ضايع نمودند.حال بايد وارد موضوع اصلي اين نوشتار يعني مسئله ولايتعهد حضرت رضا(ع)شويم و ببينيم چگونه از ميان سلاله ي خون ريز و سفاكي ،فردي همچون مأمون حاضر مي شود خلافت و يا ولايتعهد را در اختيار دشمن و رقيب سرسخت خود قرار دهد.براي تبيين بهتر و جامع تر اين موضوع لازم است به روند پيشامدهائي كه منجر به قدرت رسيدن مأمون شد،بپردازيم.
امام رضا (ع)در زمان هارون:
هارون فرزند مهدي و پنجمين خليفه ي عباسي بود كه در سال 170 بعد از برادرش هادي بخلافت رسيد.قبلاً با رفتار او با امام كاظم (ع) آشنا شديم.امام رضا (ع) بعد از شهادت امام كاظم آشكارا امامت خود را اعلام نمود و ترس و ملاحظه اي از هارون نداشت ،بطوريكه ياران امام درباره جان ايشان نگران بودند.اما ايشان مي فرمدو:هارون هر چه مي خواهد تلاش كند او راهي بر من ندارد.
همينطور هم شد،هارون تا آخر نتوانست آسيبي به امام (ع) وارد كند.حتي روزي يحيي بن خالد برمكي به هارون گفت:اين فرزند موسي بن جعفر است كه نشسته و به تبليغ خلافت و امامت خود مشغول است .هارون گفت:آيا آنچه با پدرش كرديم براي ما كافي نيست؟آيا مي خواهي همه آنان را بكشم؟(1)
از جمله حوادث مهمي كه امام رضا (ع)در اين دوره با آن مواجه گشت ،جريان اغراض واقضيه بود.اينها عده اي از ياران امام كاظم بودند كه عقيده داشتند امامت به موسي بن جعفر (ع)ختم مي شود و مي گفتند او نمرده بلكه زنده است و دوباره بر مي گردد و قائم آل محمد است لذا امامت علي بن موسي را قبول نداشتند.
انگيزه اصلي اين انحراف سردمداران اصلي اين از علي بن حمزه بطائني ،زياد بن مروان قندي و عثمان بن عيسي رواسي .آنان مقادير زيادي پول وجوهات از امام كاظم در اختيارشان بود اما براي اينكه اينها را نزد خود نگه دارند و تحويل علي بن موسي(ع)ندهند،امامت حضرت را مكر شدند ،امام كاظم براي جلوگيري از اين انحراف تلاش زيادي انجام داده بود.بارها همين افراد را حاضر كرد و جانشين خود را مشخص نمود و از آنها براي حضرت رضا(ع) بيعت گرفت.با اينحال چنين اغراض رخ داد و امام رضا نيز سخت با آنها مقابله مي كرد.
حادثه مهم ديگر حمله نيروهاي هارون به مدينه است.محمد بن جعفر در مدينه بر ضد حكومت عباسيان قيام كرد.هارون سپاهي بفرماندهي جلودي براي سركوبي او به مدينه روان كرد و به او دستور داد اگر بر محمد بن جعفر دست يافت او را گردن بزند و بر خانه هاي علويان يورش برده و دارائي و لباس و زيور زنان را غارت كرده و حتي يك جامه برايشان باقي نگذارد .جلودي با سپاهش به خانه امام هشتم هجوم آورد.وقتي امام او را ديد فرمود همه زنان در يك خانه جمع شدند و خود بر در خانه ايستاد.جلودي گفت من به دستور هارون بايد وارد خانه شوم و لباس زنان را با جواهراتشان در آوردم.امام قول داد اين كار را خودم مي كنم و پيوسته سوگند مي خورد و از او مي خواست وارد خانه نشود.جلودي بالاخره آرام شد و موافقت كرد.امام بدرون خانه رفته و دارايي ،اموال و لباس و زيور زنان را جمع كرد و به او داد.
اين نمونه اي از رفتار خصومت بار هارون با امام هشتم و علويان مي باشد.
جريان جانشيني هارون و سرانجام او:
هارون همواره براي تعيين جانشيني خود متحير و پريشان بود.او همانند ديگر خلفا داراي زنان و كنيزان متعدد بود و فرزندان زيادي از آنان داشت.برجسته ترين آنان ،مأمون ،امين و مؤتمن بودند.مأمون مقداري از امين بزرگتر بود و عليرغم اينكه فرد باهوش تري بود اما هارون نتوانست او را جانشين خود قرار دهد،زيرا مأمون مادرش ايراني بود و درباريان و اطرافيان هارون ميل نداشتند او بر امين كه مادرش عرب بود ترجيح داده شود.بهر حال تعصبات قومي و نژادي هارون را واداشت تا امين را درسال 175
در ولايتعهد شركت داد تا بعد از اين خليفه باشد و براي آنان در سال 186 در مراسم حج از زعما و برجستگان قوم و مردم بيعت گرفت.و بالاخره در سال 189 نيز براي فرزندش موتمن بيعت گرفت.
عاقبت هارون عازم سفري بدون حج گشت شد.همانطور كه قبلاً آورديم سرزمين خراسان در سقراط امويان و بقدرت رسيدن عباسيان نقش عمده اي داشت.لذا مورد توجه خاص بني عباس بود و اشخاص برجسته اي بعنوان حاكم آنجا تعيين مي شدند.
هارون ابتدا فضل بن يحيي برمكي را كه از مقربانش بود حاكم آنجا قرار داده بود.بعد از دو سال علي بن عيسي بن ماهان را ب جاي او منصوب كرد.علي خراسان ،سيستان،ماوراءالنهر ،اصفهان و تمام شرق ايران را تحت فرمان داشت.او نسبت به مردم ظلم و جور فراواني اعمال كرد و با وضع مالياتهاي سنگين و جنايات ديگر به نارضايتي مردم از دستگاه خلافت دامن زد تا اينكه باعث شورشهايي در اين مناطق شد.
منجمله طغيان رافع بن ليث بود كه از طرف علي بن عيسي حاكم ماوراءالنهر بود.او خلافت هارون را رد كرد و در جنگ با علي او را مكرراً شكست داد.در سال 191 هرثمه بن اعين از طرف هارون بجاي علي منصوب شد.هرثمه او را دستگير و اموال غصبي مردم را به آنها برگرداند اما از مقابله با فتنه ي رافع بن ليث عاجز ماند و از هارون درخواست كمك كرد .آشوبهاي ديگري همانند آشوب حمزه بن عبداله در سيستان و آشوب المقنع روي داد كه مرتباً به مواضع حاكم منصوب از طرف هارون حمله مي كردند و حاكميت هارون را تهديد مي كردند.
هارون بناچار شخصاً براي دفع اين شورشها به خراسان عزيمت كرد.امين را بعنوان جانشيني در بغداد گذاشت و مأمون را بهمراه خود برد و دو سياستمدار معروف يعني فضل بن ربيع و فضل بن سهل نيز همراه او بودند.بعضي مي گويند علت همراهي مأمون در اين سفر تدبير فضل بن سهل بود.
چون فكر مي كرد اگر در اين سفر هارون بميرد ،امين قدرت را بدست مي گيرد و مأمون را از ولايتعهد خلع مي كند.لذا بهتر است مأمون از بغداد دور باشد تا دست امين در آن لحظه به او نرسد.
هارون در گرگان بشدت بيمار شد .او قبل از مرگش مأمون را براي انجام مأموريتي روانه مرو كرد و به فضل بن ربيع گفت :اگر من مردم لشكر خزائني را كه همراه من است به مأمون بده تا در نبرد با دشمنان در مرو موفق شود.ولي فضل بن ربيع همه آنها را با خود به بغداد باز گرداند.
سرانجام هارون الرشيد بعد از 23 سال حكومت جابرانه در سال 193 در 45 يا 49 سالگي در سناباد طوس بهلاكت رسيد و همانجا مدفون شد.
اختلاف امين و مأمون:
امين در بغداد وقتي كه از مرگ پدر مطلع شد ،نامه اي به فضل بن ربيع در خراسان نوشت و از او خواست همه اموال و لشكرياني را كه همراه هارون بود به بغداد باز گرداند.فضل هم كه طرفدار امين بود بطرف بغداد حركت كرد و سپاهيان هم كه از بازگشت به خانه هاي خود مسرور بودند ،راه مراجعت را در
پيش گرفتند.
مأمون كه اموال و لشكريان را در حال از دست دادن مي ديد تدبير فضل بن سهل با ارسال پيكي به بن ربيع خواستار استرداد آنها نزد خود شد اما جواب او منفي بود و گفت اين دستور خليفه است .
امين در بغداد به كاخ خلافت گام نهاد و در جمادي الثاني 193 بخلافت رسيد.فضل بن ربيع و علي بن عيسي او را تحريك كردند تا مأمون را از ولايتعهد خلع كند.امين ابتدا با نامه هاي متعدد از مأمون خواست تا به بغداد بيايد اما او مي گفت من از طرف هارون حكمران خراسان شده ام و جلوي مأموران امين را كه براي بيعت گرفتن از مردم به آن ديار مي آمدند،مي گرفت .عاقبت در سال 194 امين ،نام مأمون را از سكه انداخت و او و برادر ديگرش مؤتمن را از ولايتعهد عزل كرد و پسر خردسالش موسي را وليعهد قرار داد.
در اختلاف بين اين دو برابر بيش از هر چيز مسائل قومي و نژادي دخالت داشته ا ست .براي روشن شدن اين مطلب به بحث كوتاهي در اين زمينه مي پردازيم.
چرا عباسيان و عربها طرفدار امين بودند؟
شايد سر تمايل عباسيون به امين بخاطر اين بود كه امين بطور كامل يك عباسي است يعني پدرش هارون و مادرش زبيده است.زبيده نوه منصور و بلند پايه ترين و با نفوذ ترين زن عباسي بود.يعقوبي مي نويسد:«امين تنها خليفه اي بود كه هم پدر و هم مادرش عباسي بودند»(2 )
امين در دامان فضل بن يحيي برمكي كه برادر رضاعي هارون و با نفوذترين مرد دربار هارون بود بزرگ شد و نيز فضل بن ربيع كه عرب بود و ترديدهاي در دوستي اش نسبت به عباسيون نبود بر امورات او اشراف داشت.اما مأمون در دامان جعفر بن يحيي كه داراي نفوذ كمتري نسبت به برادرش فضل داشت.بزرگ شد و مربي او فضل بن سهل بود كه ايراني الاصل بوده است .بين مربيان ايندو هم اختلاف شديدي وجود داشت.
مادر مأمون زني خراساني و غير عرب بنام «مراجل» بود كه اندكي بعد از تولد مأمون مرده بود و فاقد هر گونه نفوذي در دربار بود.و اگر زنده هم مي ماند مي توانست دستاويزي براي تحقير بيشتر
مأمون باشد.(3 )
عربها هم از خلافت و استانداري مأمون راضي نبودند زيرا هم مادر و مربي او عرب نبودند و هم اسلاف مأمون با ترجيح موالي و ايرانيان رفتار بدي با عربها كردندومثلاً منصور عباس موالي و غلامانش را در كارهاي خود راه داد و در امور حرم مشغولشان كرد و آنها را بر عربها تقدم داشت و خلفاي بعدي هم از او دنباله روي كردند و به اين ترتيب رياست و ارج عرب از بين رفت.
اما امين پشتوانه اي قوي در بين عباسيان داشت.او داراي حزب و گروهي قوي بود .مانند دائي ها فضل بن يحيي بن برمكي ،بيشتر برامكه و نيز مادرش زبيده و بلكه كل عربها با او بودند و اينها نفوذ زيادي در هارون داشتند و اين تأثير در مسئله ولايتعهدي هم كار خود را كرد و با اينكه مأمون بزرگتر از امين بود و عليرغم ميل هارون،امين وليعهد شد .
مأمون علاوه بر اينكه در بين عباسيان نفوذي داشت .علويان هم از او راضي نبوده اند زيرا بهر حال مأمون جزء بني عباس و فرزند هارون ،يعني قاتل موسي بن جعفر (ع)بود و بعلاوه در ميان خود كسي را داشتند كه از همه عباسيان بهترين يعني علي بن موسي(ع).
مأمون بدليل اينكه مي ديد عرب،عباسيان و علويان از او فاصله گرفته اند به خراسانيها نزديك شد و در مرو اقامت گزيد و از ياري و مساعدت فرماندهان و سپاهيان ايراني برخوردار شد.
جنگ بين امين و مأمون آغاز مي شود:
مأمون با اطرافيان و فضل بن سهل به مشورت پرداخت .فضل به او گفت:تو مادرت ايراني است و خود الان در بين ايرانيان هستي ،خراسان پشتيبان توست و من هم كار خلافت را برايت درست مي كنم.مأمون نظر او را پذيرفت .او داراي ياران لايق و كارداني بود.همچون طاهر بن حسين معروف به ذواليمينين كه سردار نظامي برجسته اي بود .ديگر هرثمه بن اعين كه از طرف هارون استاندار خراسان و مأمور سركوب شورشيان بود
در اين موقعيت به مأمون پيوست ورافع بن ليث هم كه جزء شورشيان بود به مأمون پيوست و در رأس آنان فضل بن سهل بود كه از كوچكي مربي او بود و اكنون سياستمدار
برجسته اي بود.
با بالا گرفتن اختلاف بين دو برادر ،امين در سال 194 علي بن عيسي را با سپاهي پنجاه هزار نفره به جنگ برادرش فرستاد و او را حاكم همدان و اصفهان و قم قرار داد.مأمون هم سپاهي را به سرداري طاهربن حسين به جنگ او فرستاد.در اين جنگ كه در حوالي ري رخ داد.لشكر طاهر پيروز شد.مأمون با كسب خبر پيروزي خود را خليفه اعلام كرد و امين را خلع كرد.
مردم خراسان هم از اين حادثه مسرور گشته و شادي كردند.اين سپاه ديگري را به جنگ طاهر فرستاد اما باز هم شكست خورد.از طرف ديگر مأمون هم همرثمه را با سپاه ديگري به كمك طاهر فرستاد و آنان موفق شدند همدان ،اهواز،بصره ،كوفه و مدائن را تصرف كرده و بغداد را محاصره كنند.در بغداد آشوب شد و اطرافيانش امين را تنها گذاشتند و بعضي به طاهر تسليم شدند و بالاخره در 24 محرم سال 198 امين در سن 28 سالگي بدست مأموران طاهر كشته شد.و خلافت پنجاه ساله اش پايان يافت .پس طاهر از مردم عراق براي مأمون بيعت گرفت و سر امين را بر دروازه شهر نصب كرد و بعد آنرا براي مأمون فرستاد.
حالات و رفتار امين:
اغلب مورخين در بي كفايتي امين براي نصب خلافت متفق القول اند.او بسيار فرد عياش و اهل لهو و لعب بوده است.او بيشتر اوقات خوشگذراني خود را با مطربان و غلامان مي گذراند.و از بانوان و كنيزان دوري مي كردوبهمين جهت متهم شد كه مرد پسند است .او مطربان و غلامان خود را بسيار گرامي مي داشت و جواهرات و بيت المال بسياري را بين آنان تقسيم مي كرد.ابن اثير مورخ معروف ضمن بيان اخير مي نويسد:«ما در شرح حال و سيره و رفتار او چيزي كه حاكي از عدالت،خرد،تجربه و نكوكاري باشد ،نيافته ايم كه آنرا نقل كنيم»(4 )
ابراهيم بن مهدي مي گويد وقتي طاهر بن حسين سردار سپاه مأمون بغداد را محاصره كرده بود و امين در خطر مرگ و نابودي قرار داشت.من همراه امين بودم .شبي او براي لختي آسايش به كاخي كه در كنار دجله داشت آمد و بمن گفت:آيا پاكي و صفاي هواي امشب را احساس مي كني و زيبايي او را در آسمان و پرتو آنرا در دجله مي بيني ،آيا ميل به نوشيدن شراب داري ؟
گفتم هر طور كه مايلي .سپس يك رطل تمام شراب خورد و همين مقدار هم به خود من داد.سپس برايش آوازها و ترانه هايي را خواندم كه دوست مي داشت .اين اعمال بي خردانه ي او نشانگر بي لياقتي او در امور خلافت و كشورداري است.
امين بدليل اشتغال بيش از حدش به اختلافات خود با مأمون ،فرصتي براي درگيري و برخورد با حضرت رضا(ع) كه در مدينه سكونت داشت،پيدا نكرد و در ستون تاريخي مطلبي در اين باره ديده نمي شود و حضرت رضا(ع) در اين فرصت پنجساله به امور فرهنگي و رفع مشكلات مردم مشغول بودند.
امام هشتم (ع)و مأمون
شخصيت واعتقادات مأمون:
نام اصلي اش عبداله بن هارون الرشيد است و هفتمين خليفه عباسي است .او در سال 170 ه.يعني در همان شبي كه پدرش خلافت را بعهده بدنيا آمد و در سال 218بهلاكت رسيد.درباره ي مذهب مأمون ميان صاحب نظران و مورخين اختلاف وجود دارد.عده اي او را شيعه مي دانند.استاد شهيد مرتضي مطهري (ره)در اين باره معتقد است:«بسياري از مورخين مأمون را شيعه مي دانند و به عقيده من هم او شيعه بوده است و از علماي شيعه هم بوده ،اما هيچ مانعي ندارد كه انساني مانند مأمون به چيزي معتقد باشد و بر ضد اعتقادش عمل كند(5)
شايد مباحثات و اسلوب جالب او در رد اقوال مخالفان شكي باقي نگذارد كه او ايده ي تشيع را پذيرفته است.او گرايشهاي ديگري هم دارد كه تشيع او را تأييد مي كند.مثل اعتقاد به مخلوق بودن قرآن كه به فقها سخت مي گرفت تا همين قول را تبليغ كنند .آن زمان موضوع حادث يا قديم بودن قرآن غوغاي بزرگي شده بود ولي مأمون سخت طرفدار قديم بودن قرآن بود .مأمون نكاح متعه را كه عمر حرام كرده بود جائز مي دانست و خود را محكوم مي كرد .او علي (ع) را افضل صحابه و تنها جانشين بر حق پيامبري مي دانست و طعن و لعن معاوبه را مرسوم كرد و انرا بر همه مردم لازم دانست و اعلام كرد هر كس معاويه را به نيكي ياد كند ذمه اش از او بري است.
او به علويان توجه كرد و عطوفت نشان داد.فدك را به آنان برگرداند .اما رفتار او با حضرت رضا(ع) و تحميل ولايتعهد بر او و به شهادت رسانيدن او همه بر مبناي همان اصلي است كه پدرش از آن پيروي مي كرد يعني «الملك عقيم» .همچنانكه بسياري از قدرتمندان گذشته و حال هنگاميكه منلفع دنيوي خود را در خطر ديده و مي بيند ،اعتقادات خود را زير پاي مي نهد.
او بشهادت تاريخ مرد واقعاً دانشمند و آگاهي بوده است و در بسياري از علوم مانند حديث ،تاريخ ،منطق،ادبيات،فلسفه،طب و نجوم مطلع و صاحب نظر بوده است .ابن النديم مي گويد :«مأمون در ميان خلفا نسبت به فقه و كلام از همه دانشمندتر بوده است»(6)از علي عليه السلام روايت شده كه هنگام وصف بني العباس فرمود:«سابعهم اعلمهم »(7)يعني هفتمين خليفه عباسي دانشمندترين آنهاست .
او مجالس مناظره با علماي اهل سنت ترتيب مي داد و بطرز عالمانه و ماهرانه اي با انها بحث مي كرد .و از ولايت علي (ع) قاطعانه دفاع مي كرد .در بحار الا نوار (ج49 ص 189)يكي از اين مناظرات كه در حدود بيست صفحه مي باشد نقل شده است او در توصيف علي (ع) چنين مي گويد.«امير همگان بود و هيچ كس بر او نداشت.سخت گيرترين افراد نسبت به مشركان بود،جهاد او در راه خدا و فهم او در دين خدا از همه بيشتر بود.بيش از ديگران كتاب خدا را تلاوت مي كرد و نسبت به حلال و حرام خدا داناترين مردم بود.او صاحب ولايت در غدير خم است و هم او بود كه پيامبر اكرم در حق او فرمود نسبت تو به من چون نسبت هارون به موسي است،مگر آنكه پس از من پيامبري نخواهد آمد.او پرچمدار جنگ طائف بود»( 8)
درباره تشيع خودش مي گويد :پدرم هارون تشيع را به من آموخت .گفتند او كه بيشتر از همه با شيعه و ائمه شيعه دشمن بود .گفت در يكي از سفرهايم به حج ،همراه پدرم بودم و
آنزمان بچه بودم.درحج همه بزرگان و علما و مردم مجبور بودند به ديدارش بيايند و خود را و نياكانش را معرفي كنند.هر كس مي آمد ،اول دربان مي آمد و و خبر و مشخصات او رابه هارون مي داد و سپس او را وارد مي شد.روزي دربان آمد وخبر داد كه مردمي مي آمده شهر را ببينند و مي گويد من موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب ام .تا اين را گفت پدرم از جا بلند شد و گفت بگو بفرمائيد و بهمان حالت سوار بيايند و پياده نشوند و ما را هم به استقبال فرستاد.ما رفتيم و مردي را ديديم كه آثار عبادت و تقوا در وجناتش كاملاً پيداست .سواره مي آمد ،پدرم او را قسم داد كه همانطور سواره بيائيد و چون پدرم خيلي اصرار كرد مقداري سواره همانطور روي فرشها آمد.به امر هارون دويديم در و
ركابش را گرفتيم و پياده اش كرديم .وي را با احترام بسيار بالا دست خود نشاند و سئوالاتي از عائله و زندگي حضرت پرسيد،وقتي خواست برود پدرم بما دستور داد بدرقه اش كنيم و ما به امر او تا در خانه اش براي بدرقه رفتيم .او آرام به من گفت :تو خليفه خواهي شد و من يك توصيه بيشتر بتو نمي كنم و آن اينكه با اولاد من بدرفتاري نكن .ما نمي دانستيم او كيست.بعد از پدرم پرسيدم اين چه كسي بود كه اينقدر احترامش كرديد ؟خنده أي كرد و گفت :راستش را اگر بخواهي اين سندي كه ما بر آن نشسته ايم مال اينهاست گفتم:آيا به
اين حرف معتقدي؟گفت:آري.گفتم:پس چرا خلافت را به او واگذار نمي كني؟ گفت:مگر نمي داني«الملك عقيم»؟،تو كه فرزندم هستي بدان اگر بفهمم در دلت خطور مي كند كه مدعي من شوي گردنت را مي زنم.قضيه گذشت هارون پولهاي گزاف به خانه او مي فرستاد ،پنج هزار دينار سرخ ،چهار هزار و... من خيال مي كردم حتماً پولي را كه براي موسي بن جعفر بفرستد خيلي بيشتر است.چون احترام بيشتري برايش قائل بود.اما كمترين پول يعني دويست دينار برايش فرستاد،پرسيدم:چرا؟گفت:سياست ايجاب مي كند كه اينها باشند.اينها رقيب هستند،اگر امكاناتشان زياد شود ممكن است يك وقت صد هزار شمشير عليه پدرت قيام كند»( 9)
بهر حال در تمايل شيعي او شكي نيست اما شيعه امام كش ،همچنانكه مردم كوفه هم شيعه بودند اما امام حسين (ع) و اولاد و اصحابش را به بدترين وجهي كشتند.
سيوطي و بعضي ديگر درباره ي مأمون مي گويند :«مأمون از لحاظ تدبير،عزم و تصميم ،حلم،علم،رأي و زيركي ،هيبت ،شجاعت ،شخصيت و ... برترين مردان بني عباس است.(10)
همانطور كه قبلاً اشاره شد هارون نيز از برجستگيهاي او كاملاً آگاه بود و او را لايق خلافت مي دانست اما خودش مي گويد:«من قصد داشتم ولليعهد را تغيير داده و انرا به كسي كه سيره و طريقه بهتر دارد واگذار كنم كه به حسن سياست او اعتماد دارم و از ضعف و سستي او در امانم.آن شخص عبدالله (مأمون ) است ولي عباسيون به محمد (امين) تمايل دارند.در حاليكه او مطيع هواي نفس و اسراف است و زنان وكنيزان را در كارها به مشورت مي گيرد .اما عبداله نيك طريقت و داراي رأي اصيل است و در اين كار مهم قابل اعتماد است .اما اگر بخواهم او را وليعهد قرار دهم بني هاشم (بني عباس)را خشمگين كرده ام و اگر محمد را برگزينم از فساد او بر مردم ايمن نيستم»(11 )
گر چه بطور مطلق نمي توان عقيده شيعي مأمون را رد كرد اما مي توان گفت بعضي از حركات او رياكارانه بوده است و قصد داشته به اين وسيله حضرت رضا(ع) و شيعيان او را بسوي خود جلب كند.اسحاق بن حماء روايت كرده كه: مأمون مجالس مناظره ترتيب مي داد و مخالفين اهل بيت را در اين مجالس گردهم مي اورد و در اين مباحثات از امامت علي بن ابيطالب و فضيلت او بر ديگر دفاع مي كرد تا بدينوسيله نزد امام رضا(ع) خود را علاقمند نشان دهد.اما هشتم (ع) به اصحاب مورد اعتماد خود مي فرمود:از حرفهاي او خوشحال نشويد.بخدا سوگند كسي غير از او مرا نخواهد كشت و لكن چاره اي ندارم جز اينكه صبر كنم تا ا جل فرارسد.(12 )
با اينهمه مأمون در فسق و فجور و عياشي و اعمال ديگر خصوصاً بعد از شهادت ثامن الائمه (ع) از ساير خلفا چيزي كم نداشت ولي محتاط بود و اهل فكر و دغل .اعمال فساد آميز او در كتبي همچون مروج الذهب مسعودي و تاريخ ابن خلكان مضبوط است.
مشكلات سياسي مأمون :
اكنون در اوايل سال 198 مأمون سرمست از پيروزيهاي بزرگش در مقابل امين است.و بخش از نگراني و تشويش خاطرش در امر زمامداري خاتمه يافته است . او بزودي دريافت كه با چهار مشكل مهم ديگر مواجه است:
1) محبوبيت روز افزون امام رضا در بين شيعيان و مهيا شدن زمينه امامت و خلافتش .
2) او در مرو اقامت دارد كه يكي از شهرهاي مهم خراسان است و خليفه اي است كه از عراق دور مانده و اكنون در محاصره بيش از ميليونها شيعه است كه در شهرهاي خراسان و ساير نقاط ايران زندگي
مي كنند .
3)دشمني و بدبيني بني عباس نسبت به او .زيرا كه در جريانات اخير بر امين پيروز شده بود و ديگر از طرف بني عباس كه طيف وسيعي را در بغداد تشكيل مي دادند،حمايت نمي شد.
4)نارضايتي علويان و دوستداران اهل بيت از بني عباس(كه مأمون هم از همين خاندان بود) به سبب ستمهاي منصور و هادي و مهدي و هارون در حق امام صادق . كاظم(ع).
درباره مشكل اول:قبلاً گفته شد كه بعد از شهادت امام كاظم (ع)،امام رضا(ع) آشكارا به تبليغ امامت پرداخت و از خطرات دستگاه هارون واهمه اي بدل راه نمي داد.
حضرت با تكيه بر بينش عميق و مصون از خطاي خود به اصحابش كه او را از اين دعوت علني بر حذر مي داشتند مي فرمود كه بخدا سوگند هارون نمي تواند آسيبي بمن برساند.او با خلق الهي خود به جذب دلهاي آماده مردم در مدينه و ساير نقاط مي پرداخت و به جمعيت شيعيان و علويان سر و سامان داده و رسيدگي مي كرد وحضرت همچنين در دوران پنجساله درگيريهاي امين و مأمون با آرامش بيشتري به انجام كارهاي فرهنگي و تبليغي مي پرداخت و بدين ترتيب هر روز بر شيفتگان و طرفداران اهل بيت و ولايت ايشان افزوده مي شد .مأمون از اين فعاليتها و افزايش محبوبيت امام در هراس بود.حضرت خود روزي به مأمون مطالبي به اين مضمون فرموده بود كه من كه در مدينه بودم نامه هايم در شرق و غرب كشور نفوذ داشت و تو مي خواهي با دادن ولايتعهد بر سرم منت بگذاري.
درباره ي مشكل دوم:در آن روزگار ولايت يا داستان خراسان تقريباً از هر طرف گسترش بيشتري نسبت به امروز داشته مثلاً قسمتهايي از سرزمينهاي جمهوري تركمنستان امروزي ،افغانستان ،بخشي از سرزمينهاي استان طبرستان و نيز در بخش كردي وسعت بيشتري داشته است. شهرهاي مختلفي همچون نيشابور ،سبزوار ،قم،مرو،فارس و ... تمايلات شيعي داشته اند و مردم شيفته اسلام و علاقمند به
خاندان رسول اكرم بوده اند. ايرانيان خصوصاً خراسانيها در جريان انقلاب ضد اموي به اميد حكومت اهل بيت (ع) بود كه اطراف بيرق ابو مسلم جمع گشته بودند.اكنون كه مأمون ناچار شده بود در اين منطقه مستقر باشد لزوماً مي بايست بفكر امنيت پايگاه خود باشد.
در اين باره بهتر است بحث را توسعه بيشتري دهيم تا موقعيت سرزمينهاي مأمون كه اكنون پايتخت خلافت اسلامي شده بود روشن نمي گردد.
ايرانيان تا زمان ظهور اسلام قرنهاي متمادي تحت سلطه پادشاهان و امپراطوان قدرتمندي بودند كه مستعدانه بر مردم حكمراني مي كردند.امكانات جامعه بشدت بر اساس امتيارات طبقاتي در اختيار مردم قرار داشت .طبقات پائين جامعه كه اكثريت عظيمي از جمعيت 140 ميليوني ايران باستان را تشكيل مي دادند و در فقر و محروميت و تحت سلطه ي طبقات بالاتر قرار داشتند ،دين عمده مردم زرتشتي گري و مقداري مسيحيت و ساير اديان بوده است.
با طلوع انوار نجات بخش اسلام ،كليد باب نجات ايرانيان و ساير ملتها نيز بدست آمد.اولين مسلمان ايراني سلمان فارسي بود و اولين گروه مسلمانان ايراني،ايرانيان مقيم يمن بودند كه در زمان حيات رسول خدا مسلمان شدند.از طريق اينان خبر ظهور دين رهائي بخش اسلام به گوش
اهداف مأمون:
در نظريه پنجم گفتيم كه مأمون در واگذاري ولايتعهد به امام (ع) صداقت و حسن نيتي نداشته بلكه بخاطر نيل به اهداف خاصي و جهت تداوم و استحكام خلافت دست به اين اقدام زده است .اكنون بجاست كه به بررسي اين اهداف بپردازيم:
1)مراقبت و كنترل امورات امام (ع)ك
از مدينه تا مرو فاصله زيادي بود و اطلاع مأمون از مسائل مربوط به امام مشكل ايجاد مي كرد .او مي دانست كه امام محبوبيت بسياري در ميان اقشار گوناگون مردم در نقاط دور و نزديك كشور دارد.
خصوصاً احساس مي كرد با توجه به سالهاي پر آشوب اخير كه دستگاه مشغول زد و خوردهاي نظامي بوده است،محدوديت اين روابط كمتر شده و مردم آزادانه تر با امام تماس دارند.جا داشت كه مأمون احساس خطر زيادي كرده و احتمال ده كه امام در حال تجهيز تدريجي نيروهايش عليه حكومت است.لذا تصميم گرفت با آوردن حضرت به دربار از نزديك ناظر كارها و روابط او باشد و حتي جاسوساني را ب ر امام گذاشته بود تا اخبار داخل خانه امام را به او گزارش دهند.و يكي از اهداف تزويج دخترش«ام حبيبه» به امام (ع) همين بود و گاهي نيز كنيزان را بعنوان هديه نزد امام مي فرستاد كه هدفش جاسوسي بود.