بخشی از مقاله

نژاد پرستی اعراب در دوره بنی امیه


نژاد پرستی اعراب در دوره بنی امیه :
مقدمه :
سلسله ساساني با يورش اعراب از ميان رفت و سرزمين ايران بخشي از خلافت اسلامي شد.اعراب مسلمان كه با ندای برادري و برابري ايران را فتح كردند بسيار زود شعار خويش را از ياد بردند و با روحيه اي كه از تعصب عربي و تاريك انديشي جاهلي ناشي مي شد خلافت اسلامي را به خلافت عربي مبدل كرده، زشتكاريها و جنايات بي شماري را مرتكب شدند.از اين رو بود كه ايرانيان خيلي زود مسير خود را از حاكمان دمشق و پس از آنها بغداد جدا كردند و خدمات بي

شماري را به فرهنگ و تمدني كه امروزه آن را تمدن اسلامي مي ناميم هديه كردند.در اين مبحث مي خواهم از جنبش شعوبيه براي دوستان صحبت كنم.اگر بدون مقدمه به سراغ نويسندگان و شعراي شعوبي برويم شايد در قضاوت خود اشتباه كنيم و اين جنبش را نژاد پرستانه بدانيم در صورتي كه به گمان من شعوبيه واكنش طبيعي ايرانيان در برابر نژادپرستيها و سياهكاريها و جنايا

ت حاكمان عرب در حق مردمان فرهيخته اي بود كه به راستی وارث تمدني بزرگ بودند و منشاء خدمات بسياري براي اسلام شدند.پس در ابتدا نمونه هايي از رفتار حكام عرب را با هم مرور مي كنيم.

نمونه هايی از رفتار فاتحان
بلاذري در فتوح البلدان مي نويسد:.... پس از فتح قلعه جرجان،اهل آن تسليم حكم يزيد شد.جهم بن زحر جعفي،آنان را به وادي جرجان كشانيد و شروع به كشتن ايشان كرد تا خون در آن وادي روان شد).اين كشتار در روضه الصفا اينگونه نقل شده است : قاتلان،اسيران را بر كنار جويي ك

ه به آسيابي مي رفت،بنا به فرموده يزيد بن ملهب مانند گوسفند ذبح كردند و از آرد آن آسيا طعامي مرتب كردند،پيش يزيد آوردند تا بخورد و چهار هزار نفر ديگر از آنها را بياويخت.

باز رفتار وحشيانه ديگري از يزيد بن ملهب و جهم جعفي
وقتي مردم گرگان در برابر او پايداري كردند:...به شهر داخل شد و در آن هنگام مردم جرجان در خانه هاي خود،غافل به سر مي بردند.ابن ملهب نيز به وي رسيد و خلقي از مردم جرجان را بكشتند و كودكانشان را به بردگي بردند و كشتگان را در چپ و راست جاده مصلوب كردند.

ناجوانمردي عبدالله بن خازم با مردم سرخس
وقتي زازويه مرزبان سرخس صلح طلب كرد،قرار شد به صد مرد امان داده شود و زنان به عبدالله داده شوند.دختر مرزبان سهم ابن خازم شد.طبق شرط صلح بايد به صد تن امان داده شود و مرزبان صد نفر را نام برد و خويشتن را در زمره آنان قرار نداد.پس ابن خازم او را بكشت و وارد سرخس شد.

داستاني غم انگيز در حمله به سيستان
در سال سي ام هجري كه عبدالله بن عامر بن كريز بن ربيعه عبد شمس به فتح سيستان و كابل مامور شد و هنگامي كه به كرمان رسيد،ربيع بن زياد انس حارثي را براي گشودن سيستان فرستاد.اهالي زرنج در برابر او مقاومت كردند و به نبرد پرداختند.به دستور ربيع شهر را مح

اصره كردند اپويز مرزبان زرنج كسي پيش ربيع فرستاد و امان خواست تا مصالحه كنندربيع دستور داد تا يكي از اجساد كشته شدگان را بياورند و بر زمين قرار دهند و خود بر آن نشست و بر جسد ديگري تكيه داد و يارانش را نيز بر جسدهاي كشتگان بنشانيد.ربيع مردي گراز دندان ودراز بالا بود،و چون مرزبان وي را بديد بهراسيد و مصالحه كرد بر اين قرار كه هزار غلام بچه به او دهد و همراه هر غلام بچه اي،جامي از طلا باشد.ربيع دو سال و نيم در زرنج ماند و در اين دوران چهل هزار نفر از مردم آزاده سيستاني را به بردگي گرفت.

 

بني اميه
حكومت بني اميه براي براي آزادگان و بزرگ زادگان ايران قابل تحمل نبود.زيرا بنياد آن را بر كوچك شماري عجم و برتري عرب نهاده بودند.بني اميه كه عصبيت عربي را فراموش نكرده بودند حكومت خود را بر اصل سيادت عرب قرار داده بودند.عرب مسلمانان ديگر را موالي يا بندگان خود مي ناميد.تحقير و ناسزايي كه در اين نام ناروا وجود داشت كافي بود كه همواره ايرانيان را نسبت به اعراب بدخواه و پر كينه نگهدارد.نظام حكومت اشرافي امويان آزادگان و نژادگان ايران را مانند بندگان درم خريد از تمام حقوق مدني و اجتماعي محروم كرده بود .ايراني نمي توانست به هيچ كار آبرومند بپردازد.حق نداشت سلاح بسازد و بر اسب بنشيند.اگر يك نژاده ايراني دختري از بيابان نشينان بي نام و نشان عرب را به زني مي گرفت يك سخن چيني كافي بود كه طلاق و جدايي را بر زن و شلاق و زندان را بر مرد تحميل نمايد.حكومت و قضاوت نيز همه جا مخصوص عرب بود.حجاج بن يوسف بر سعيد بن جبير كه از پارساترين و آگاه ترين مسلمانان عصر خود بود منت مي گذاشت كه او را با آنكه از موالي است مدتي به قضاوت كوفه گماشته است.

نمونه اي از چگونگي برخورد عمال عرب با مردم


جزيه مالي جنسي يا نقدي بود كه مردمان غير مسلمان در قبال حفظ دين خود بايد علاوه بر ماليات معمول به خلافت مي پرداختند.در اين موضوع هم سعي مي شد تا اين كار نه به نحوي پاكيزه كه با نهايت تحقير انجام پذيرد.در يك راهنماي شرح وظايف عمال حكومتي گردآوري ماليات سرانه چنين آمده است كه:.....ذمي بايد احساس كند كه فردي پست تر است.....وي در روزي معين،شخصا به سراغ اميري مي رود كه براي دريافت جزيه گماشته شده است.امير بر تختي بلند مي نشيند.ذمي در برابر او پديدار مي شود و جزيه اش را بر كف دستانش گرفته تقديم مي كند.امير در حالي آن

را بر ميدارد كه دستانش در بالا و دستان ذمي در زير است.سپس امير يك پس گردني به او مي زند و كسي كه در برابر امير(به خدمت)ايستاده،او(ذمي)را با خشونت بيرون مي كند...همه مردم اجازه داشتند آن نمايش را ببينند.

جعل احاديث
اعراب(تاكيد من بر كلمه اعراب است چون دين اسلام از چنين زشتكاريهايي به دور بود)براي توجيه اين نژاد پرستي و رفتار ددمنشانه خود از جعل حديثهايي كه برتري تازيان را تاييد مي كرد فروگذاري نكردند.به دروغ از قول پيامبر ((ص)) نقل كردند كه: ((هركه بدخواه عرب است از شفاعت من محروم است و نصيبي از دوستي من ندارد))يا اين حديث كه ((عرب را براي سه چيز دوست بداريد،يكي اين است كه من عرب هستم،دوم قرآن به زبان عربي است.سوم زبان عربي زبان اهل بهشت است))يا حديثي كه درباره سلمان فارسي روايت شده است كه خطاب به سلمان فرمود: ((بدخواه عرب مباش تا بدخواه من نباشي))
يا روايات ديگري جعل مي كردند.احمد مقدسي در احسن التقاسيم مي نويسد: ((مقبري از قول ابوهريره و به تواتر خبر و راوي نقل كرد كه شنيد رسول خدا مي فرمود،بدترين زبان نزد خدا فارسي است!!و زبان خوزي زبان شيطان و زبان تازي زبان مردم بهشت است!))چگونه ممكن است پيامبر اسلام كه همه شعوب و قبايل را به دستور قرآن يكسان ميداند چنين سخني بفرمايد؟؟
بر اثر اين فشار و نژاد پرستي بود بسياري از مسلمانان كه عجم و موالي نام گرفته بودند و اين تحقير و ذلت را نمي پذيرفتند تصميم گرفتند بر پايه شعار اصلي اسلام و به استناد آيه مشهوري از قرآن كريم براي احقاق حق خود بايستند.

نهضت شعوبيه و واكنش ايرانيان
شعار نهضت شعوبيه آيه 13 از سوره حجرات بود: ((يا ايها الناس،اناخلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوبا و قبايل لتعارفو ان اكرمكم عندالله اتقيكم ان الله عليم خبير)) اي گروه مردم به درستي كه ما شما را از مرد و زن آفريديم و شما را شعبه ها و قبيله ها گردانيديم تا يكديگر را بشناسيد .به درستي كه گراميترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست و خداوند دانا و آگاه است.


نهضت شعوبيه و خيزش ايرانيان مبارزه اي براي حق برابري و برادري بود.شعوبيه دسته هاي مختلفي از ايراني و نبطي و قبطي و اندلسي بودند كه در يك شعار يعني برابري و مساوات و وطن پرستي و استقلال خواهي مشترك بودند.همين نكته آخري بود كه موجب تكفير آنها توسط اعرا

ب حاكم شد.اما نتوانستند آنها را شكست دهند.مبارزه اندك اندك پنهاني و زيرزميني و گسترده تر شد.نخست از تساوي با عربها دم زدند و سپس ملتهاي ديگر را بر آنها ترجيح دادند.ايرانيان شعوبي كه بر زبان عرب تسلط پيدا كرده بودند با همان زبان مهاجمان به نبرد آنها رفتند.بياييد نمونه هايي از اندوه شاعران شعوبي ايراني را ببينيم كه چگونه در سخت ترين لحظات و در چنگ وسلطه تازيان اموي و عباسي و نژاد پرست به هويت ستايي و يادآوري افتخارات گذشته پرداختند.اين سروده را ببينيد:
فلست بتارك ايوان كسري لتوضح اولحومل فالدخول
وضب في الفلاساع و ذئب بهايعوي و ليث وسط غيلهفته است بر ايوان كسري ترجيح نمي دهم.
پس از شهادت حضرت علي(‌ع )‌ در رمضان سال 40 هجري و خلافت كوتاه مدت حضرت امام حسن (‌ع‌)‌ و صلح او با معاويه، خلافت بر معاويه بن ابي سفيان كه از خاندن بني اميه بود مسلم گرديد. معاويه از سالهاي پيش ، يعني تقريبا از همان اوايل فتح شام و فلسطين از سوي عمر و بعد از سوي عثمان، والي دمشق بود. وي،‌ پايه هاي حكومت خود را در شام استوار ساخته بود. به همين سبب، توانست پس از قتل عثمان با حضرت علي (‌ع)‌ مخالفت كند و در برابر او بايستد. سرانجام، پس از جنگ صفين و ضعف قواي كوفه، حكومت خود را بر مصر نيز مسجل سازد. پس از آنكه معاويه به خلافت رسيد، تحكيم اساس حكومت بني اميه را آغاز كرد و براي پسرش يزيد، از بزرگان و اشراف به استثناي چندتن از جمله ، حسين بن علي (‌ع) و عبداله بن زبير بيعت گرفت. او در سياست خارجي هم موفق بود و بر متصرفات مسلمانان در ولايتهاي تابع دولت بيزانس افزود. همچنين، نيروي درياي مهمي نيز در مديترانه به بوجود آورد. معاويه با جلب افرادي مانند زيادبن ابيه و مغيره بن شعبه و عمرو عاص قدرت بني اميه را در سرتاسر عالم اسلامي بسط داد .
اگر چه اين بسط و استحكام به قيمت زيرپا نهادن بسياري از اصول اسلامي، از جمله ارثي ساختن خلافت و تبديل دستگاه خلافت به سلطنت و پادشاهي و تعيين مبلغان براي تحقير و توهين خا

ندان حضرت رسول اكرم (‌ص)‌ و غير آن تمام شد. معاويه در سال 60 هجري از دنيا رفت و خلافت پسرش يزيد با كارهاي خلافي، از قبيل قتل حسين بن علي ( ع ) و محاصره مكه آغاز شد ولي مدت زيادي به طول نينجاميد و سرانجام يزيد در سال 64 هجري در گذشت. . پس از وي در نتيجه حوادثي خلافت بني اميه به شاخه " مروانيان " انتقال يافت .
عبدالملك بن مروان پس از كشتن عبدالله بن زبير، خليفه مسلم و بلامنازع گرديد . همچنين ، با مسلط ساختن مرد سفاك آهنيني مانند حجاج بن يوسف ثقفي، حكومت بني اميه را استحكامي تازه بخشيد. حكومت اسلامي در زمان خلافت عبدالملك و وليدبن عبدالملك، به منتهاي وسعت

خود رسيد. "قتيبه بن مسلم باهلي"‌ سردار حجاج، بلاد شمالي خراسان و خوارزم و ماوراءالنهر و سغد را كه مركز آن سمرقند بود فتح كرد و تا نزديكيهاي كاشغر پيش رفت. همچنين، در زمان حجاج ايالت سند هم فتح شد. در جانب مغرب، مسلمانان تا سواحل اقيانوس اطلس پيش رفتند و اندلس (‌جنوب اسپانيا )‌ را متصرف شدند. طي خلافت نود ساله بني اميه، اوضاع اجتماعي ايران دگرگون شد و اكثريت عظيم ايرانيان، دين اسلام را پذيرفتند. اما، ايرانيان تحقير و توهين سرداران عرب را كه از خود حكام بني اميه الهام مي گرفتند تحمل نكردند. مردم خراسان با استفاده از خصومت ميان قبايل عرب حاكم بر خراسان و ماورالنهر، جانب داعيان و مبلغان بني عباس را گرفتند. بني عباس به سبب خويشاوندوي نزديكتر با حضرت رسول اكرم (‌ص )‌ خود را براي خلافت و حكومت شايسته تر مي ديدند. در اين راستا، ابومسلم سردار ايراني توانست با حمايت ايرانيان و قبايل عرب مخالف، حكومت بني اميه را سرنگون سازد و عباسيان را به قدرت برساند. بني اميه در زمان حكومت عبدالملك و وليد و هشام ، تنها در اثر توفيق در فتوحات شرق و غرب و سياست داخلي مبني بر فشار بسيار زياد بر طبقات مردم، توانستند به حكومت خودادامه دهند. فشار حكام و واليان تعيين شده از سوي آنان، مردم عراق و ايران را ناراضي ساخت. همچنين، بي اعتنايي بعضي از آنان به اصول دين اسلام موجبات ناخشنودي اهل دين و تقوا را فراهم آورد. سياست مالي و اداري آنان نيز در سرزمينهاي مفتوح و مغلوب موفق نبود. مهمتر آنكه طرفداري آنان از عصبيت عربي و تحقير ملل مغلوب كه همه را موالي (‌يعني بندگان)‌ خود مي دانستند، به تدريج مايه هاي عصيان و قيام را به خصوص در ايران و خراسان فراهم ساخت. سال 132 هجري، پايان حكومت نود ساله بني اميه و آغاز حكومت بني عباس است. از اين سال، خلافت و قدرت شرعي و صوري ايشان در حدود پانصد سال ادامه يافت. لازم به ذكر است كه قدرت واقعي ايشان، گاهي به حدود عراق و بين النهرين محدود مي شد و حتي، گاهي در خود بغداد نيز از قدرت و اعتبار محروم بودند .
اگر چه منصور – خليفه دوم عباسي – با قتل " ابو مسلم خراساني " ناسپاسي خود را به اين سردار بزرگ ظاهر ساخت، ولي براي استوار ساختن قدرت خود از اين كار ناگزير بود. با قتل ابومسلم، نه تنها نفوذ ايرانيان كه آغاز شده بود از ميان نرفت، بلكه با ورود دبيران و وزيران ايراني در دستگاه خلافت عباسي، نفوذ فرهنگي و سياسي ايرانيان گسترش بيشتري نيز يافت. قتل برمكيان هم كه از خاندان اصيل ايراني بودند، نتوانست جلو آن نفوذ را بگيرد درقرن سوم هجري، عنصر مه

م ديگري وارد حكومت اسلامي شد. آن عنصر مهم، تركان بودند كه به صورت غلامان جنگي در دستگاه حكومتي وارد شدند و به تدريج، قدرت نظامي را از قوم غالب عرب گرفتند. اين نفوذ تا بدان جا ادامه يافت كه عزل و نصب خلفا هم به دست آنان انجام مي گرفت و هيچ خليفه اي بي رضايت ايشان، نمي توانست كاري بكند .
اين قدرت غلامان ترك در قرن چهارم متوقف شد و قدرت سياسي و نظامي به دست "ديلميان" كه ايراني بودند افتاد. با آمدن سلجوقيان، قدرت نظامي و سياسي تركان در عالم اسلامي، به طور قطع مسلم و مسجل گرديد. در اين زمان، ايرانيان به اداره امور مالي و ديواني دستگاههاي حكومتي پرداختند. اما، ‌فرهنگ نوپا و نوبنياد اسلامي به صورت عمده در دست ايرانيان بود. اگر

چه ماده اصلي آن،‌ قرآن و حديث و زبان عربي و ماده مهم فكري آن يوناني بود. اما پرچمداران اين فرهنگ در همه شاخه ها ايرانيان بودند. ايرانيان با اتكاء به فرهنگ قديم و با اتكاء به گذشته نيرومند سياسي، مليت خود را در داخل حكومت اسلامي حفظ كردند. ايشان بر خلاف ملل مغلوب ديگر ، نه تنها در مليت عرب مستهلك نشدند، بلكه ادبيات ملي بسيار غني خود را نيز به وجود آوردند .

عوامل زوال دولت اموی :
درباره زوال دولت اموی و علل آن مطالب مختلفی گفته شده است. (1) بحث از زوال اندیشه‏ای فلسفی در باب تاریخ می‏طلبد و مورخ به صرف مورخ به این گونه امور نمی‏پردازد. زمانی که بحث فلسفی و به اصطلاح فکری و ایدئولوژیکی شد، اندیشه‏های فلسفی شخصی نیز در آن راه می‏یابد، آن گونه که گاه با تاریخ نیز سازگاری ندارد. آنچه در این باره گفتنی است این که معمولا تا قبل از سقوط، بحث زوال کمتر مطرح است، چون هنوز روشن نیست که آیا نظام مورد نظر می‏تواند مشکلات خود را حل کند یا نه، اما وقتی نظامی سقوط کرد، بحث از زوال به میان و میدان می‏آید.
در مورد امویان، به چندین مساله توجه داده شده است. یکی از آنها سقوط عصبیت ویژه‏ای است که امویان قدرت سیاسی و سلطه خویش را بر پایه آن مستقر کرده بودند. این مساله مربوط به برتری شاخه خاصی از قریش با عنوان بنی امیه، به پشتوانه عرب شمالی، و قبایل ساکن شام

بوده است. نزاع دو گروه از قبایل شمال و جنوب همیشه مشکل‏زا بوده و در آخرین سالهای حیات دولت اموی، نزاع این دو نیرو به حدی رسید که بویژه در خراسان امکان سامان یابی مجدد برای آن نبود. این اختلاف در همه مناطق عربی بویژه عراق و ایران- که محل سکونت اعراب مهاجر فراوان بود- شده بود. نزاع در عراق میان دو گروه عرب شمال و جنوب بود. زمانی که خالد بن عبد الله قسری سر کار بود، وی به تناسب آن که از عرب جنوب بود، شمالی‏ها یا به عبارتی مضریها از او راضی نبودند. زمانی که یوسف بن عمر بر سر کار آمد، ماجرا به عکس شد. او خالد را کشت و این نزاع شدت یافت. پس از آن یزید بن خالد بن عبد الله نیز یوسف بن عمر را که محبوس بود به قتلرساند. (2) مسعودی نزاعهای قبیله‏ای را از دلایل عمده سقوط امویان دانسته است. او از حمایت مروان بن محمد از نزاریان در برابر یمنیان اشاره کرده و این که این امر سبب شد تا اعراب یمنی به حمایت از مخالفان وی از بنی هاشم بپردازند. (3)
مشکل خراسان، بیش از این بود. این منطقه از سالها قبل از سقوط امویان محل فرار کسانی بود که از دست‏حکومت عراق به شرق می‏گریختند. شورش حارث بن سریج مشکل را بیشتر کرده بو

د. جنگهای مداوم اعراب با ساکنان ماوراء النهر بر خستگی اعراب این ناحیه افزوده بود. ظلم و

فشار حجاج بر تازه مسلمانان این دیار و گرفتن جزیه از آنها، مشکل چندین دهه این دیار محسوب می‏شد. در این فضا، مشکل نزاع اعراب شمال و جنوب می‏توانست‏خطر زیادی را برای حکومت داشته باشد. نصر بن سیار از اعراب نزاری شمالی دفاع می‏کرد. در برابر وی، جدیع بن علی کرمانی مدافع اعراب یمنی و جنوبی بود. نزاع اینها سبب رشد مخالفان امویان شد. قوت ابو مسلم خراسانی در کار دعوت عباسیان و بهره‏گیری وی از روحیه شیعی مردم خراسان که پس از شهادت یحیی بیشتر شده بود، اوضاع را به نفع او تغییر داد. فرماندهی نظامی او نیز نقطه قوت مهمی بود. همه

این مسائل دست‏به دست هم داده و راه را برای یک تغییر مهم در خراسان هموار کرد. مشکل دیگر امویان این بود که این منطقه دور از دسترس آنها بود. لذا به سادگی نمی‏توانستند به سوی آن لشکرکشی کنند. باید توجه داشت که در این زمان نیروهای شامی در عراق سخت گرفتار خوارج بودند و علی رغم استمدادهای مکرر نصر سیار نتوانستند به او کمک کنند. خوارج در طی نابسامانیهای که در طی سالهای 126 و 127 برای امویان پیش آمد، رشد یافته و ضحاک بن قیس خارجی برای مدتها با مروان بن محمد درگیر بود. او در سال 127 کشته شد، اما خوارج همچنان یکی از تهدید کنندگان اصلی، خوارج عراق و جنوب ایران بودند. به هر روی پیروزی عباسیان در خراسان عامل عمده زوال دولت اموی بود. البته این که چرا عباسیان و نه دیگران، دلایل خاص خود را دارد که مربوط به چگونگی غلبه عباسیان است نه زوال امویان. به هر روی وجود جانشین مناسب برای امویان که همانا خاندان بنی هاشم بودند، سبب شد تا امویان راحت‏تر قدرت را از دست‏بدهند. در حالی که اگر چنین نیرویی وجود نداشت، بعید می‏نمود که کسی بتواند قدرت را از قریش باز پس بگیرد. نفوذ قریش، تا آن اندازه بود که تا خاتمه کار دولت عباسی که آن نیز به زور و نیروی مغولان پایان یافت، دوام آورد.
فروپاشی نظام اموی تا اندازه‏ای به ضعف داخلی امویان نیز مربوط می‏شد. همان طور که پیش از این اشاره کردیم، از زمانی که نزاعهای داخلی خاندان اموی بر سر جانشینی مطرح شد، هم خلفا و هم ولایتعهدان، که از زمان عبد الملک معمولا از دو نفر بیشتر بودند، راه را برای توطئه آنها بر ضد

یکدیگر هموار می‏کرد. به علاوه شورش یزید سوم، اعتبار خلافت و بیعت را بیش از حد از میان برد. سقوط پشت‏سر هم چند تن از کسانی که قرار بود بر مسند خلافت‏بنشینند، در طی سال 126 و 127 انسان را به یاد شاهان ساسانی در آخرین سالهای آن دولت رو به زوال می‏اندازد.


باید بی‏اعتباری خلفای اموی را از لحاظ دینی عامل عمده‏ای برای عدم حمایت توده‏های مردم را از آنها دانست. در این میان، با وجود اصلاحاتی که عمر بن عبد العزیز و احیانا هشام کرد، امویان نتوانستند اعتبار گذشته خویش را باز یابند. ولید بن یزید با به اوج رساندن فساد و تباهی دستگاه خلافت، راه را برای بی‏اعتباری خلافت اموی بیش از پیش هموار کرد. در این باره اطلاعات فراوانی در کتابهای تاریخی آمده است. گرچه برخی از آنها، به دلیل آن که مصادر متمایل به عباسیان یا دیگر گرایشات مذهبی است، مورد تضعیف قرار گرفته است.
افزون بر بی‏اعتباری دینی، استبداد سیاسی و اقتصادی امویان نیز خشم مردم عراق و خراسان را برانگیخته بود. امویان به حق متهم بودند که با برخوردهای نژادی، با موالی میانه‏ای ندارند. البته نمونه‏های فراوانی می‏توان به دست داد که غیر عربها نفوذی در دستگاه خلافت اموی یافته‏اند، اما در مجموع راه یشرفت‏برای آنان مسدود بوده و موقعیت مناسبی نداشتند.

تعریف لغوی ارجاء


واژه «ارجاء» از ریشه «جاء» مشتق شده و به معنای تأخیر انداختن است.2 در آیات شریفه «ترجیء من تشاء منهنّ»3 و «و آخرون مرجون لأمر الله»4 نیز به همین معنا آمده است.5 در حدیث توبه کعب بن مالک که یکی از متخلفان در جنگ تبوک بود و پس از پنجاه روز توبه او پذیرفته شد6 نیز به همین معنا آمده است: «أرجأ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أمرنا; پیامبر(صلی الله علیه وآله) کار ما را به تأخیر انداخت».7

تعریف اصطلاحی ارجاء


بر اساس تعریفی که از ارجاء در لغت ارائه شد، مرجئه که اسم فاعل از مصدر ارجاء است، به فرقه ای گفته می شود که معتقد بودند با داشتن ایمان، معصیت زیانی نمی رساند، همان طور که با کفر، اطاعت سودی ندارد. این ها را «مرجئه» نامیدند، چون در باور ایشان خداوند عذاب گناه کاران را درباره معاصی به تأخیر انداخته است.8 مقریزی در این باره می نویسد: ارجاء یا از واژه «رجاء» مشتق شده است، چون مرجئه برای گناه کاران امید ثواب از خداوند داشته و می گفتند با ایمان، معصیت زیان بخش نیست، همان گونه که با کفر طاعت سودمند نیست، یا این که مشتق از ارجاء به معنای تأخیر است، چون این ها حکم اصحاب کبائر را تا آخرت به تأخیر می انداختند.9 برخی در تعریف مرجئه چنین گفته اند: « و المرجئة هم الذین أخّروا الأعمال و لم یعتقدوها من فرائض

الایمان;10 مرجئه کسانی هستند که عمل را از ایمان به تأخیر افکنده و آن را از شرایط ایمان به شمار نمی آورند».
افزون بر این تعریف ها مرجئه، به تأخیر انداختن رتبه علی (علیه السلام) به مرتبه چهارم، پس از خلفای سه گانه، نیز تعریف شده است.11 درباره هر یک از این تعاریف به تفصیل سخن خواهیم گفت.

خاستگاه تاریخی ارجاء
اندیشمندان جامعه شناسی معرفت بر این باروند که همه آرای کلامی و فلسفی، زمینه های سیاسی و اجتماعی دارند.12 هر چند ممکن است در کلیّت این باور تردید وجود داشته باشد،

اما بدون شک درباره خاستگاه فرقه مرجئه درست به نظر می رسد.13 مسلمانان در عصر نبوی با وجود نقش کاریزمای حضرت رسول (صلی الله علیه وآله)یکپارچه بودند و کمتر دچار اختلاف می شدند و در صورت بروز اختلاف بلافاصله حضور آن حضرت مشکل را بر طرف می کرد. اما پس از رحلت آن حضرت آنان دچار اختلاف و چند دستگی شدند.
افزون بر حادثه سقیفه بنی ساعده که نخستین اختلاف میان مسلمانان پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) درباره مسئله امامت و رهبری جامعه اسلامی بود، شورش اهل ردّه نیز رخ داد. مقدسی می نویسد: پس از مسئله امامت، نخستین اختلافی که میان مسلمانان روی داد جنگ با مانعان زکات بود. نظر ابوبکر این بود که باید با آنان جنگید، اما مسلمانان ابتدا با او مخالفت کردند و پس از مدتی رأی او را پذیرفتند.14شهرستانی نیز ضمن شمردن نخستین اختلاف ها میان مسلمانان، هفتمین اختلاف را ماجرای اهل ردّه و جنگ با مانعان زکات دانسته است.15 هر چند این فتنه به زودی سرکوب شد، اما بذر سؤال های بسیاری را در ذهن جامعه کاشت. ایمان یعنی چه؟ نشانه های آن چیست؟ اگر کسی نماز یا زکات را ترک کند آیا می توان هم چنان او را مسلمان نامید؟ اما هنوز زمان آن نرسیده بود که این گونه ابهام ها و اشکال های ذهنی زمینه ساز مجادلات عقلی و استدلالی شود.16
پس از ماجرای قتل عثمان و جنگ های داخلی عصر علی (علیه السلام) با گروه های سه گانه ناکثین، قاسطین و مارقین، جریان های گوناگونی در جامعه پدید آمد که هر یک دیدگاه های

سیاسی و عقیدتی متفاوتی داشتند. در این میان، اقلیتی حضور داشتند که با استناد به سخنانی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) مردم را به بهانه دوری از فتنه، به سکوت و پرهیز از جنگ فرا می خواندند. شاخص ترین شخصیت های این گروه که فکر و اندیشه آن ها باعث پیدایش فرقه مرجئه گردید، عبارت اند از: سعد بن ابی وقاص17، محمد بن مسلمه انصاری18، عبداللّه بن عمر19، اسامة بن زید20،ایمن بن خریم اسدی21، اهبان بن صیفی22، عمران بن حصین الخزاعی23 و ابو بکره نفیع بن حارث ثقفی.24


این گروه، درگیری داخلی مسلمانان را فتنه خوانده و بهترین وظیفه را دوری از فتنه و پرهیز از ریختن خون هر مسلمانی می دانستند. اینان می گفتند ما خود از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شنیده ایم که فرمود: تا می توانید در فتنه وارد نشوید و در صورت ورود به آن، عبداللّه مقتول باشید بهتر است تا عبداللّه قاتل.25 سعد بن ابیوقاص می گفت: من با دو گوش و قلبم شنیدم که پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: «ِان استطعت اَن تکون انت المقتول و لا تقتل احداً من اهل الصلاة فافعل، قالها ثلاثاً».26 خالد بن سمیر می گوید: به عبداللّه بن عمر گفته شد، کاش امور مردم را بر عهده می گرفتی چون آن ها تو را می خواهند. ابن عمر گفت: اگر مردی از مشرق مخالفت کرد چه کنیم؟ گفتند: مخالف را می کشیم و کشتن یک نفر در برابر مصلحتِ امت چیزی نیست. ابن عمر پاسخ داد: من دوست ندارم فرد مسلمانی کشته شود، گرچه تمام دنیا و آن چه در آن است از آ

نِ من باشد و تمام مسلمانان به شمشیری دست برده باشند که من هم به دست گیره آن دست گرفته باشم.27 گفتنی است که مشی سیاسی وی چنین بود که هر کس به قدرت می رسید، پشت سرش نماز می گزارد و زکات مالش را به او می پرداخت.28
این اندیشه تفریطی دقیقاً نقطه مقابل اندیشه افراطیِ خوارج بود و آن ها در برابر آن، واکنش نشان می دادند. وقتی خوارج در عبور از مدائن به عبداللّه بن خباب بن ارت، والی آن شهر برخورد کردند، از او خواستند که حدیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) برای آن ها نقل کند. او به روایت

از پدرش حدیثی نقل کرد که پیامبر (صلی الله علیه وآله) مردم را در ایام فتنه به قعود و پرهیز از خون ریزی دعوت کرده بود. خوارج با شنیدن چنین روایتی، او را کشتند.29 گفتنی است که طبری روایت دیگری نیز نقل کرده که گویا علت کشته شدن عبداللّه بن خباب، تمجید او از علی (علیه السلام) بوده است.30


بدیهی است اندیشه یاد شده که مردم ِ خواهان رفاه و امنیت را به سکوت و خاموشی دعوت می کرد، به تدریج از اقلیت به اکثریت تبدیل گردید. این اندیشه، در بسیاری از سرزمین ها رسوخ کرد، به طوری که نشوان حمیری درباره دوران حیات خویش می نویسد: «لیس کورة من کور الاسلام الاّ و المرجئة غالبون علیها الاّ القلیل».31
برخی مورخان نوشته اند: هنگامی که علی (علیه السلام) در آ

ستانه جنگ جمل در ربذه فرود آمد، گروهی از قبیله طیء نزد او آمدند. به امام گفته شد که برخی از اینان می خواهند همراه تو حرکت کنند و برخی تنها می خواهند به شما سلام کنند. امام علی (علیه السلام) با این که برای هر دو گروه دعا کرد، اما آیه «فضّل اللاه ّلمجاهدین علی القاعدین» را هم تلاوت نمود.32
حمید بن هلال می گوید: عمران بن حصین (در آستانه جنگ جمل) مرا نزد بنی عدی فرستاد و گفت: وقتی همه در عصرگاه در مسجد اجتماع کرده اند، نزد آن ها برو و بگو: عمران، صاحب رسول خدا(صلی الله علیه وآله) مرا فرستاده تا به شما سلام رسانده و خبر دهم که او خیرخواه شماست و سوگند یاد می کند که اگر عبد حبشی بالای کوهی بزچرانی کند تا مرگش فرا رسد، بهتر است از این که در میان دو گروه (دو طرف درگیر در جنگ جمل) تیری به خطا یا صواب رها نماید. پدر و مادرم فدای شما باد دست نگه دارید.33

 


افکار و اندیشه های افرادی، چون قاعدین به مرور زمان، تقویت گردید و با افراطی که برخی گروه ها در دشمنی با یکدیگر از خود نشان می دادند، مستند مرجئه قرار گرفت و این فرقه، مبانی مسالمت جویانه خویش را بنیاد نهادند. آنان می گفتند: داوری درباره تمام احزاب و گروه ها را به خدا واگذار می کنیم که برخی مصیب و برخی دیگر در خطایند. این باور، بنی امیه را هم در بر می گرفت، چون آن ها نیز شهادتین گفته و بر اساس باور یاد شده، کافر و مشرک نبودند.34 مرجئه، عقیده داشتند جمیع اهل قبله همین که به ظاهر به اسلام اقرار کنند، مؤمن اند و ارتکاب کبائر به ایمان ضرر نمی رساند. هیچ کس حق ندارد در دنیا در باب جهنّمی بودن کسانی که مرتکب گناهان کبیره می شوند، حکم بدهد و باید حکم این اشخاص را به روز قیامت موکول کرد.


گفتنی است که ابن ابی الحدید با بیان تفاوت دیدگاه علی (علیه السلام) با ابوبکر در تفسیر دو آیه «انّ الذین قالوا ربّنا اللّه ثم استقاموا...»35 و «انّما المؤمنون الذین آمنوا باللّه و رسوله ثمّ لم یرتابوا...»36 می نویسد: امیرالمؤمنین(علیه السلام) استقامت را به «اداء الفرائض» تفسیر می کرد اما ابوبکر آن را به «استمرار توحید» معنا می نمود. سپس می گوید: روایت شده است که ابوبکر آیه استقامت را تلاوت کرد و از اطرافیان پرسید: درباره این آیه چه می گویید؟ گفتند: مراد این است ک

ه مرتکب گناه نشویم. ابوبکر گفت: شما آیه را بر سخت ترین وجه آن تفسیر کردید. گفتند: پس مراد چیست؟ او گفت: مراد این است که به پرستش بتان باز نگردید. ابن ابی الحدید می گوید: رأی ابوبکر در تفسیر این آیه - اگر ثابت شود که او چنین گفته است - مؤیّد مذهب ارجاء است و سخن امیرالمؤمنین (علیه السلام) مذهب اصحاب ما (معتزله) را تأیید می کند.37

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید