بخشی از مقاله
بهداشت روانی
مقدمه:
يافتههاي علمي گواه آنست كه بهداشت رواني از جمله مهمترين نيازهاي انسان امروزي است كه براي تأمين آن لازم است فرد دقيقاً خود را بشن اسد، بتواند ديگران را درك كرده و روابط مؤثري با آنها ايجاد نمايد. هيجانات منفي و استرسهاي روزمره خود را شناسايي كرده و آنها را تحت كنترل درآورد. به شيوهاي مؤثر مشكلات خود را حل كرده و تصميمات مناسبي را اتخاذ كند. نسبت به اطلاعات عديدهاي كه لحظه به لحظه با آنها مواجه ميشود، پذيرندة صرف نباشد و ديگر اينكه
كليشهاي فكر نكند. لازمة برآورده شدن نيازهاي اساسي فوق تسلط يافتن بر 6 مهارت مهم در زندگي است كه اين مهارتها عبارتند از:
1- مهارت خودآگاهي 2- مهارت كنترل خشم 3- مهارت مقابله با استرس 4- مهارت حل مسأله 5- مهارتهاي ارتباطي 6- تفكر انتقادي
1- مهارت خودآگاهي:
خودآگاهي به اين معني است كه افراد چگونه به خود نگاه كرده و بر اساس اين نگاه چه احساسي پيدا ميكنند. داشتن خودآگاهي قوي بسيار مهم است. افراد خودآگاه: افرادي محبوب، داراي دوستان زي اد از تجربههاي درس ميگيرند و افراد مسئوليتپذيري ميباشند. نوع خودآگاهي ما پيشبيني كنندة احساس رضايت ما از خودمان و زندگي است و به نظر ميرسد كه احساس رضايت نيازي است كه تقريباً تمام فعاليتهاي ما معطوف به آن ميباشد. اينكه مراقب سلامتي خودمان
باشيم و با تغذيه، ورزش و نظافت، سلامت خود را تأمين كنيم. اينكه سعي كنيم شغلي را به دست آوريم كه هم بدان علاقمند باشيم و هم بر آورندة نيازهاي روزمرهمان باشد، اينكه به ديگران كمك كنيم و … نايل شدن به تك تك اينها منجر به ارضا شدن احساس رضايت ما خواهد شد. احساس راضي نبودن از خود نشانهاي است كه به فرد هشدار ميدهد كه نيازمند تغيير است. اصليترين و اساسيترين بخش اين تغيير با كار بر روي خودآگاهي شكل ميگيرد. خودآگاهي به ما امكان شناسايي هيجانات خوب و بد را داده و باعث ميشود كه بتوانيم در موقعيتهاي مختلف به
ارزيابي خود بپردازيم. ويژگيهاي خود ارزشمندي و اعتماد به نفس دو ويژگي مهم هستند كه اگر فرد به اندازة كافي به خود آگاهي بپردازد به آنها دست خواهد يافت. فلسفة مهارت خودآگاهي اين نيست كه چگونه بودن را براي فرد مشخص كند بلكه هدف اصلي اينست كه فرد با تعمق به تمامي ويژگيهاي خود نگريسته و خود تصميم بگيرد كه چگونه باشد و بهترين روش براي قوي كردن خودآگاهي آنست كه ياد بگيريم از نقاط قوت و توانائيهاي خود استفاده كرده و نقاط ضعفمان را بهبود دهيم.
اجزاء خودآگاهي:
ويژگيهاي كلي انسان، اجزاء تشكيلدهنده خودآگاهي اوست. قاعدتاً براي خودآگاهتر شدن لازم است كه فرد بر ابعاد مختلف وجودي خود اشراف يابد. به همين خاطر ضروري است كه فرد بداند خودآگاهي از چه اجزايي تشكيل شده است.
1- خودارزيابي صحيح: آگاهي روشن و واضح از نقاط قوت و ضعف، محدوديتها، تواناييها، ناتواناييها و يادگيري از تجارب.
2- خودآگاهي هيجاني: آگاهي داشتن از احساسات و هيجانات خود در موقعيتهاي مختلف.
3- اعتما به نفس: تكيه فرد بر توانائيها و نقاط قوت و تلاش دايمي براي تبديل نقاط ضعف به قوت.
در مهارت خودآگاهي ميتوان دربارة موضوعات مختلفي بحث كرد مانند: خودآگاهي جسماني، خودارزيابي صحيح، اهميت اطرافيان نزديك در خودآگاهي و …
الف) خودآگاهي جسماني:
ما معمولاً نسبت به ويژگيهاي جسماني خود داراي حس هستيم. اين امكان وجود دارد كه داراي ويژگيهايي باشيم كه مورد علاقهمان باشد مثل اينكه خودمان را فردي بلند
قد، ورزشكار و … بدانيم و اين تصوير را دوست داشته باشيم و يا برعكس ممكن است كه به ويژگيهاي منفي جسماني خود از قبيل چاق يا لاغر بودن علاقهاي نداشته باشيم. لازمة خودآگاهي امنيت كه و يژگيهاي خود را (چه جسماني و چه رواني) شناخته و پس سعي كنيم با تكيه بر نقاط قوت، نقاط ضعف خود را يافته و آنها را تا حد ممكن بهبود دهيم و در صورتي كه امكان دفع آنها وجود نداشته باشد آنها را بپذيريم ما انسانها اغلب اوقات همانگونه رفتار ميكنيم كه احساس ميكنيم و اغلب اوقات همانگونه احساس ميكنيم كه فكر ميكنيم، همه چيز بستگي به نگرش آدمي دارد. برداشتها، طرز تلقيها و باورهاي انسان تعيينكنندة نوع برخورد او با جهان پيرامون خود است. نوع برخورد ما با جهان اطرافمان بستگي به اين دارد كه حوادث، رويدادها و حتي اطرافيان خود را چگونه تفسير كنيم. افكار، احساسات و رفتار با يكديگر در ارتباط تعاملي هستند و هر يك بر ديگري تأثير ميگذارند ولي معمولاً اين چرخه با نوع فكر كردن ما شروع ميشود و همين موضوع اهميت افكار را در شكلگيري احساسات و رفتار روشن ميكند. بدين ترتيب هر گونه نقصي در شيوة فكر كردن فرد منجر به پيامدهاي احساسي و رفتاري منفي خواهد شد. به عقيدة متخصصان هرگونه نگرش، فكر يا انتظاري كه موجب تشديد شدن احساسات و رفتارهاي منفي شود افكار ناكارآمد ناميده ميشوند. توانايي تشخيص افكار ناكارآمد و خنثي كردن آنها مهارتي است كه پيامدهاي مثبت آن، كنترل كردن احساسات و رفتار است و يك شخص خودآگاه فردي است كه به مقابله با فكرهاي ناكارآمد برميخيزد.
ب) خودارزيابي صحيح:
خودارزيابي صحيح بدان معناست كه فرد خود را آنگونه كه هست بشناسد. آنچه كه طي خودارزيابي كشف خواهد شد مجموعهاي از توانائيها، ناتوانائيها، نقاط مثبت و منفي، ارزشها، پايبنديهاي اخلاقي و قطعاً حوزههاي مهمتري نظير معنويت و هدف از زندگي است. ما انسانها براي تأمين سلامت رواني، جسماني و اجتماعي خود هيچ گريزي نداريم مگر اينكه ويژگيهاي خود را به خوبي بشناسيم. قاعدتاً هر چه ويژگيهاي منفي ما بيشتر باشد تأمين سلامت عمومي ما با تمام جنبههاي روانشناختي، جسماني و اجتماعي آن دشوارتر خواهد بود. بهتر است جهت خودارزيابي صحيح ويژگيهاي خود را در 7 حيطه كشف كنيم: 1- ظاهر جسماني 2- خصوصيات روانشناختي: نظير: ويژگيهاي ارتباطي با دوستان و خانواده، ويژگيهاي شناختي و رفتاري در موقعيتهاي خشم
برانگيز و استرسزا و … 3- ارزيابي ديگران از شما 4- عملكرد در دانشگاه يا محيط كار 5- عملكرد در وظائف روزمره 6- عملكرد ذهني 7- اعتقادات معنوي.
ج) اهميت اطرافيان نزديك در خودآگاهي:
ممكن است آنچه كه ما در مورد خودمان فكر ميكنيم با آنچه كه ديگران در مورد ما فكر ميكنند تفاوت داشته باشد. به عبارت ديگر امكان اين خطا وجود دارد كه ما چشم خود را بر ويژگيهاي منفي خود ببنديم. ولي اگر بخواهيم خودآگاهتر شويم لازم است نقاط ضعف خويش را ببينيم و در اين كار ميتوانيم با نظرخواهي از اطرافيان نزديك سريعتر به اهداف خود برسيم.
2- مهارت كنترل خشم:
ميدانيم كه خشم و عصبانيت احساسي است كه ميزان آن از تحريك خفيف و احساس رنجش تا خمي شديد و جنونآور در نوسان است. خشم واكنشي طبيعي به ناكامي و بدرفتاري محسوب ميشود و همة ما ناگزيريم در طول زندگي با موقعيتهايي روبرو شويم كه ما را خشمگين ميكند. ويژگي خشم اين است كه در عين حالي كه جزئي از زندگي است ميتواند ما را از رسيدن به هدفهايمان بازدارد.
علل خشم: اعتقاد بر اينست كه ما معمولاً ديگران و يا محركهاي بيروني خشمگين و عصباني ميشويم. ولي به نظر ميرسد كه حدفاصل بين محرك كه ناخوشايند و بروز خشم و عصبانيت فيلترهايي وجود داشته باشد:
1- فيلترهاي محيطي: محيطي كه وقايع ناخوشايند يا محركهاي بيروني خشم برانگيز در آن تجربه ميشوند.
2- فيلترهاي فرهنگي: عوامل فرهنگي متعددي در بروز عصبانيت نقش دارند. اين عوامل از خرده فرهنگهاي قومي تا فرهنگ محيط كاري كه در آنجا كار ميكنيد در نوسان است.
3- فيلترهاي هيجاني: وقتي كه ما داراي احساسات مثبت يا منفي هستيم عكسالعمل ما به موقعيتهاي خشمبرانگيز تفاوت خواهد داشت.
4- فيلترهاي جسماني: تحقيقات حاكي از آنست كه افرادي كه به دردهاي مزمن دچار هستند نسبت به ديگران احساس ناراحتي و خشم بيشتري دارند.
5- نگرش و تفكر فرد: افكار مهمترين جزء رواني انسان محسوب ميشود. به نظر ميرسد كه برغم اهميت عوامل محيطي، فرهنگي، هيجاني و جسماني در بروز خشم و عصبانيت، تغيير افكار نقش مهمي را در ايجاد حالات احساسي و هيجاني به عهده داشته باشند.
مهارتهاي كنترل خشم:
- مرحلة اول: خودآگاهي هيجاني:
درست است كه ما وقتي در يك موقعيت خشمبرانگيز قرار ميگيريم امكان دارد كه عصباني شويم، ولي اينكه آگاهي داشته باشيم كه عصباني هستيم نقش بسيار مهمي در كنترل كردن خشم ايفا ميكند. اين مرحله خودآگاهي هيجاني ناميده ميشود و منظور اينست كه فرد به احساسات و هيجانات خود در موقعيتهاي مختلف آگاهي داشته باشد. طي اين مرحله دو عمل مهم جهت كنترل خشم صورت ميگيرد: اولاً با گفتار درماني حالت هيجاني را در خود تشخيص ميدهيم (من در حال حاضر عصبانيام) با گفتن اين جملات مانع از آن ميشويم كه خشم كنترل ما را به دست گيرد چرا كه خشم داراي ويژگيهاي فيزيولوژيكي و عصبشناختي بسيار دقيقي است كه براحتي ميتواند تفكر منطقي ما را تحت كنترل درآورد.
دومين عمل در اين مرحله اينست كه سعي كنيم به علت عصبانيت خود پي ببريم.
مرحلة دوم: خنثي كردن خشم:
براي خنثي كردن خشم از دو شيوةكلي استفاده ميشود كه عبارتند از:
الف) شيوههاي بلندمدت: روشهايي هستند كه در درازمدت باعث ميشوند آستانة تحمل ما در موقعيتهاي خشمبرانگيز افزايش يابد. اين شيوه موجب ميشود قبل از اينكه ما وارد موقعيتهاي خشمبرانگيز شويم با تمرين و ممارست بتوانيم مانع از اين شويم كه كنترل خش از دست ما خارج شود.
شيوهها: 1- ورزشهاي هوازي 2- آرميدگي 3- پيشبيني 4- تخلية احساسات منفي گذشته
ب) شيوههاي كوتاه مدت: ويژگي اصلي روشهاي درازمدت اينست كه حتماً بايد از قبل شروع شده باشند و يا از هم اكنون شروع شوند تا در آينده از مزاياي آن استفاده كنيم. به علت اينكه بازدهي اين روشها در درازمدت صورت ميگيرد. ما براي مقابله با خشم به روشهايي احتياج داريم ك
ه سريعتر به نتيجه برسد بنابراين از شيوههاي كوتاه مدت كه در زير آمده استفاده ميكنيم:
1) خودآگاهي هيجاني 2) تنفس عميق 3) روشهاي حواس پرتي: برخي از اين روشها: شمردن اعداد - به ياد آوردن شعر - به ياد آوردن يك تصوير يا يك خاطرة خوشايند - به ياد آوردن يك لطيفه - فكر نكردن.
مرحلة سوم: قاطعيت
افراد در مواجه با موقعيتهاي خشمبرانگيز عموماً به چهار شكل عكسالعمل نشان ميدهند:
1- افرادي كه خشم خود را فرو ميخورند و هيچ عكسالعملي نشان نميدهند. (منفعل)
2- افرادي كه به صورت مشخص خشم خود را بروز ميدهند. (پرخاشگر)
3- افرادي كه به صورت نامشخص پرخاشگري ميكنند، كلهشقي - اشكالتراشي، مسامحه و پشت گوش انداختن ويژگي آنهاست.
4- افرادي كه بهترين و مناسبترين برخورد را در مواجه با موقعيتهاي خشمبرانگيز نشان ميهند. افراد قاطع كساني هستند كه دو مرحلة قبلي كنترل خشم را با موفقيت به پايان رساندهاند و در مرحلة سوم يعني برخورد قاطعانه، با قاطعيت يعني بدون احساس ترس و بدون پرخاشجويانه رفتار كردن با فرد مقابل كه موجب خشم وي شده است گفتگو ميكنند. قاطعيت اين احساس را به ما ميدهد كه از كارايي و نظارت دروني لازم برخورداريم. چنين حسي به نوبة خود حس اعتماد به نفس و خودارزشمندي ما را در ارتباط انعطافپذيرند و هميشه صرفاً به دنبال خواستههاي خود نيستند.
متخصصان براي برخورد قاطعانه ده ويژگي را در نظر گرفتهاند: 1) اظهار نمودن احساسات و هيجانات 2) احترام به حقوق ديگران 3) صداقت 4) مستقيم و محكم صحبت كردن 5) مساوات و سودرساني 6) كلامي 7) غيركلامي 8) تناسب با فرد و موقعيت 9) مسئوليتپذيري اجتماعي 10) آموخته شده (ارثي نيست).
بدين ترتيب فرد قاطع كسي است كه توان اظهار احساسات و هيجانات منفي خود را فراگرفته است و بدين منظور به حقوق ديگران احترام گذاشته و با نهايت صداقت و مساوات به شكلي مستقيم و محكم، احساسات، حقوق، عقايد، خواستهها و محدوديتهاي خود را با توجه به شيوههاي ارسال پيام و با در نظر گرفتن فرد مقابل ابراز ميكند.
3- مهارت حل مسئله و تصميمگيري:
در زندگي ما انسانها واقعيتهاي متعددي وجود دارند كه چه بخواهيم و چه نخواهيم با آنها مواجه خواهيم شد. طي مباحث قبل به بررسي دقيقتر اين واقعيتها و نيز چگونگي رويارويي با آنها پرداختيم. از جمله واقعيتهايي كه هر كدام از ما دائماً با آنها برخورد داشته و خواهيم داشت، مشكل و تصميمگيري است.
حتماً شما اجزاء رواني انسان و مثلث آن را به خوبي به ياد داريد. مسايل با مشكلات و تصميمگيري از جمله مواردي هستند كه با مهمترين بخش مثلث دستگاه روحي - رواني انسان در ارتباط است. تفكر كه كاركرد مغز ماست، موجب ميشود كه از عهدهي حل يك مسأله برآييم و يا تصميمي اتخاذ كنيم. حال اگر روش حل مسأله و يا شيوهي تصميمگيري ما معيوب باشد، بديهي است كه ديگر اجزاي رواني ما يعني احساسات و رفتار نيز به شكلي ناكارآمد فعال خواهند شد.
موضوع مهم حل مسأله و تصميمگيري مورد توجه بسياري از محققان و پژوهشگران واقع شده
است. يافتهها دال بر آن است كه مهم نيست افراد در زندگي با مشكل، دردسر، گرفتاري، انتخاب و … روبرو نشوند، بلكه مهم آن است كه در مواجه با اينگونه موقعيتها بتوانند به شيوهاي صحيح عمل كنند. بعضي از افراد حتي قادر به برطرف كردن مسايل روزمرهي خود نيستند و در مقابل كوچكترين مسئله يا انتخاب، دچار پريشاني، دستپاچگي، آشفتگي و ناراحتي ميشوند. در مقابل اين گروه، افراد ديگري نيز وجود دارند كه حل مسايل و مشكلات متنوع و مواجهه با موقعيتهاي تصميم برانگيز نه تنها در درون آنها آشوب به وجود نميآورد بلكه آنها را به اين سطح از خودآگاهي
ميرساند كه نقاط ضعف خود را بهبود دهند. عمدهترين علت موفقيت اين افراد آن است كه به هنگام روبرو شدن با مشكلات و گرفتن يك تصميم از روشي منظم و مرحله به مرحله استفاده ميكنند حال آنكه افراد گروه اول فاقد اين توانمندي هستند.
مراحل مهارت حل مسئله و تصميمگيري
مرحلة اول: خودآگاهي هيجاني، خودآگاهي هيجاني بدان معناست كه ما، خودمان، آگاهانه بدانيم كه داراي چه احساس و هيجاني هستيم. به كار بردن اين جزء از خودآگاهي به شكل گفتار دروني باعث ميشود كه ذهن ما معطوف به مسأله يا تصميم شود و بدين ترتيب آگاهي ما به وضعيت باعث ميشود كه تمركز لازم جهت ادامه ساير مراحل اين دو مهارت فراهم گردد. بنابراين آنچه كه لازم است در اين مرحله از مهارت تصميمگيري انجام دهيم:
اولاً: آگاهي داشته باشيم كه بايد مشكلي را حل كنيم
دوماً: اينگونه گفتار دروني در ذهنمان فعال شود كه مشكلات، واقعيات زندگياند و بسياري از مواقع راهحل دارند.
سوماً: با به كار انداختن گفتار دروني مثبت مانع از فعال شدن افكار ناكارآمد شويم.
مرحلة دوم: تعريف دقيق مسأله يا تصميم
مرحلة سوم: بارش فكري: آنچه كه طي اين مرحله صورت ميگيرد اينست كه ما ذهن خود را به انديشيدن واميداريم. هنگامي كه مشكل يا تصميم دقيقاً مشخص و معلوم گرديد ما طي بارش فكري تا آنجا كه ممكن است گزينههاي زيادتري مييابيم. موضوع مهم در اين مرحله كميت راهحلها و تصميمهاست نه كيفيت آنها.
مرحلة چهارم: ارزيابي گزينهها و انتخاب بهترين راهحلها
مرحلة پنجم: اجرا و بازبيني راهحلها: بعد از انتخاب بهترين راهحل ما به اجراي راهحل مناسب ميپردازيم. مرحلة اجرا نيز از اهميت بالايي برخوردار است چرا كه بعضاً هجوم افكار ناكارآمد در اين مرحله موجب ميشود تا با وجود دستيابي به راهحلهاي مؤثر، موقعيت مشكلزا به خوبي دفع شود. آگاهي از اين افكار ناكارآمد، به چالش كشيدن آنها و اتكاء بر تواناييها و نقاط قوت، نقش بسيار مهمي در ناكارآمد كردن اينگونه موانع ايفا ميكند.
4- مهارت مقابله با استرس:
ما در طول روز آنقدر دچار استرس ميشويم كه نيازي به به ياد آوردن اينگونه تجارب نداريم. استفاده از اتوبوسهاي شركت واحد، يكي از شناخته شدهترين و شايعترين موقعيتهاي استرسزايي اس
ت كه كمتر كسي از ما است كه دچار آن نشده باشد. يكي ديگر از تجارب مشترك استرسزا كه قطعاً همهي ما آن را پشت سر گذاشتهايم سد عظيم كنكور است و يك مثال مشترك ديگر كه حتماً همگي ما در آيندهاي نه چندان دور با آن مواجه ميشويم مسأله يافتن شغل و به عبارت ديگر مشكل بيكاري است.
استرس يكي از زمينههاي تحقيقي قديمي است كه سالهاست دانشمندان رشتههاي مختلف به بررسي آن پرداختهاند. شايد در نگاه اول استرس نتيجه عوامل ناخوشايند طلقي شود ولي طبق تعريف، استرس عبارتست از هر موقعيتي كه فرد مجبور شود سازگاري معمول خود را تغيير دهد حال اين موقعيت ممكن است «مشروط شدن تحصيلي» بوده و براي ما كاملاً ناخوشايند باشد و يا قبولي در امتحانات اعزام به خارج كه احتمالاً براي بسياري از ما، خوشايند محسوب ميشود. اين دو موقعيت، هر دو استرسزا هستند چرا كه در هر دو موقعيت ما مجبوريم كه شيوهي هميشگي خود را تغيير دهيم: در اولي بايد بيشتر درس بخوانيم تا اخراج نشويم و در دومي بايد با آداب و سنن يك كشور خارجي، تنهايي و دور بودن از خانواده و … به شيوهاي جديد كنار بياييم.
تفاوتهاي فردي در مقابله با استرس:
به نظر ميرسد كه علت تفاوت افراد در مواجهه با موقعيتهاي استرسزا به دو مسأله برميگردد. اولاً (همانطوري كه در بحث كنترل خشم هم مطرح شد) اينكه ما به شكلهاي مختلف و گاهاً متفاوت به ارزيابي موقعيتهاي استرسزا ميپردازيم و دوماً اينكه به تبع تفاوت در ارزيابي موقعيتها، شيوههاي مقابله و برخورد ما با اينگونه موقعيتها هم متفاوت است.
در همين رابطه بايد گفت كه اكثر تعاريف استرس بر رابطهي بين فرد و محيط تأكيد ميكنند و بدين ترتيب استرس را پيامد فرآيند ارزيابي فرد از محيط ميدانند.
براي روشن شدن موضوع به موقعيت زير توجه كنيد.
سه نامه به دست سه دانشجو ميرسد كه از آنها خواسته شده است در يك تاريخ مقرر خود را به امور دانشجويي معرفي كنند:
1- بعد از اينكه محسن نامه را خواند به خود گفت: «اين يعني دردسر، حتماً خطايي از من سر زده و حتماً با مشكل مواجه ميشوم.»
2- طاهره به خود گفت: «فردا معلوم خواهد شد كه مشكلي به وجود آمده يا نه. ولي براي محكمكاري فردا با لباس مرتبتر و ظاهر آراستهتري به آنجا خواهم رفت.»
3- پرويز نيز چنين برداشتي داشت: «حتماً اشتباهي پيش آمده و به همين خاطر اصلاً لازم نيست كه آنجا بروم و وقت خودم را به هدر بدهم.»
همانطوري كه مشاهده گرديد، عكسالعمل اين سه نفر در مواجه با يك موقعيت كاملاً متفاوت بود محسن از كاه، كوه ساخت، طاهره با واقعنگري سعي نمود كه از بروز خطر احتمالي ممانعت كند و پرويز هم با كوچكنمايي سعي كرد كه اين واقعيت را اصلاً در نظر نگيرد.
به همين شكل كه ارزيابي افراد از يك موقعيت يكسان، مختلف و متفاوت است، شيوههاي مقابلهاي آنها با يكديگر فرق دارد و نتيجهي كلي اينكه، چون ما - آدميان - به شكلهاي مختلف، محيط خود را ارزيابي كرده و به دنبال آن به شيوههاي مختلفي نيز عكسالعمل نشان ميدهيم. پس اثر ناشي از يك موقعيت استرسزا، كاملاً متفاوت خواهد بود.