بخشی از مقاله
تقوا
محقق طوسى، راه ديگر مانعزدايى از سير و سلوك را «تقوا» و تقوا را داراى سه ضلع و ركن معرفى كرده است: ترس از خدا و تحاشى از كار زشت و قصد قربت در آن ترس و اين تحاشى. در باره تقوا آمده است:
«بلى من أوفى بعهده و اتقى فإن الله يحب المتقين» (1)
متقين، محبوب خدا هستند. البته همان طور كه تقوا مراتبى دارد محبوبيت الهى هم درجاتى دارد. مهم، آن است كه انسان در تقوا سه ركن آن را رعايت كند:
ركن اول اين كه از خدا بترسد و اين خوف، خوف ساده باشد و بر اساس ترس از خدا تحاشى داشته باشد.
ركن دوم «تحاشى» از گناه است، بدين معنا كه اگر گناه در وسط باشد، انسان خود را به حاشيه بكشد تا به آن آلوده نشود؛ مثل اين كه، گفته مىشود: «از گناه اجتناب كنيد» ؛ يعنى، شما دريك جانب قرار گيريد و گناه در جانب ديگر قرار گيرد؛ يعنى، سعى كنيد با پروا از متن كه گناه است به حاشيه صفا و نجات قدم برداريد.
ركن سوم اين است كه چه در آن ترس و چه در اين حاشيه رفتن، منظور، نزديك شدن به خدا باشد . برخى افراد از ترس زندان يا براى حفظ آبروى خود و هراس از ريختن آبرو، گناه نمىكنند و از آن تحاشى دارند و البته اينها خوب است. چون دورى از گناه، «توصلى» است؛ اما نشانه سير و سلوك نيست. «سالك الى الله» خود را در مسير خدا مىبيند و مسير هم مستقيم و زمام اين سالك در اين مسير مستقيم به دست خداست؛ چنانكه مىفرمايد:
«ما من دابة إلا هو اخذ بناصيتها إن ربى على صراط مستقيم» (2) .
كسى كه گفت:
«إياك نعبد و إياك نستعين»
قهرا خود را در تحت زمام حق مىبيند:
«يا من بيده ناصيتى، يا عليما بضرى و مسكنتى، يا خبيرا بفقرى و فاقتى» (3)
و مشابه اين مضمون در «مناجات شعبانيه» چنين آمده است:
«بيدك لا بيد غيرك زيادتى و نقصى و نفعى و ضرى» (4) .
بنابراين، انسان سالك خود را در راهى مىبيند كه زمام راهيان آن به دست خداست. از اين رو پرهيز و ترس او «قربة الى الله» است؛ زيرا اگر چنين نباشد، او براى خود مىترسد؛ نه براى رضاى خدا و بنابراين، اهل سير نيست.
اگر انسان از گناه توبه كند و به جايى برسد كه از توبه نيز توبه كند، در فضايل، مخلص است و هرگز ريا نمىكند. تقوا كه از بهترين اوصاف انسان سالك است، گاهى انسان آن را به اين انگيزه، تحصيل مىكند كه در دنيا و آخرت عزيز باشد. چنين انسانى اخلاص ندارد؛ زيرا كار را براى تحصيل رضاى خود كرده است، نه رضاى خدا و در حقيقت او با تقوا نيست؛ زيرا او لباس تقوا را در بر كرده است تا در قيامت، جامه زرين جاه و عزت را بپوشد.
اين كه مىگويند صراط مستقيم، از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است، نمونههايش در اين بحثها ظهور مىكند. گاهى تشخيص وظيفه، از تشخيص يك موى باريك، باريكتر است. آنها كه موشكافى مىكنند توان اين را دارند كه اين مسائل را به طور دقيق ارزيابى كنند.
توضيح و تحليل مطلب اين است كه مراتب اهل تقوا متفاوت است؛ زيرا:
.1 گاهى كسى براى عزت و جاهمند شدن نزد جامعه، جامه تقوا را در بر مىكند. اين صبغه ريائى دارد و از بحث خارج است.
.2 گاهى براى عزيز شدن نزد خدا و اولياى الهى پرهيزكار مىشود، اين عمل نيز، خوب ولى ابتدايى يا متوسط است و بنابراين، بايد آن را هم رها كرد.
.3 گاهى انسان مىداند كه خدا او را عزيز مىكند ولى او براى عزيز شدن با تقوا نمىشود . اين هم كمال خوبى است. چون او براى عزيز شدن، جامه تقوا را در بر نكرده است.
.4 گاهى اين دانستن را هم از ياد مىبرد؛ بلكه به عنوان وظيفه بندگى، با تقواست؛ يعنى عزيز شدن نه تنها «مطلوب» او نيست، بلكه «معلوم» او هم نيست و اين خود، فضيلت است و تملك دل طلب مىكند و چنين انسانى بنده خالص خداست.
راه تحريم غير خدا
راههايى را كه در شبانهروز به ما ارائهكردهاند، براى رسيدن به اين مقصود سهم مؤثرى دارد.
نماز تنها كار سلبى به عنوان «نهى از فحشا و منكر» ندارد؛ چنانكه قرآن كريم مىفرمايد :
«إن الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر» (5)
بلكه آثار اثباتى فراوانى نيز دارد. ما نبايد در حدى باشيم كه نماز را براى «پرهيز از گناه» بخوانيم، بلكه بايد بكوشيم آن را براى «لذت لقاى حق» اقامه كنيم. گرچه توجه به لذت هم نقص است؛ ولى ما را به آن مراحل نهايى، راهنمايى و نزديك مىكند.
نخستين چيزى كه در مورد نمازبه ما آموختهاند اين است كه نماز بدون طهارت، نماز نيست :
«لا صلوة إلا بطهور» (6)
و ما هم بايد درست تحصيل طهارت كنيم. آنگاه به ما گفتهاند: وقتى وارد نماز مىشويد، چهره جان خود را متوجه ذات اقدس و خداوند كنيد تا خداوند نيز به شما رو كند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
«إذا قمت إلى الصلاة فأقبل على الله بوجهك يقبل عليك» (7)
امام صادق ( عليه السلام) نيز فرمودند:
«إني لاحب للرجل المؤمن منكم إذا قام في صلاة فريضة أن يقبل بقلبه إلى الله تعالى و لا يشغل قلبه بأمر الدنيا، فليس من عبد يقبل بقلبه في صلاته إلى الله تعالى إلا أقبل الله إليه بوجهه و أقبل بقلوب المؤمنين إليه بالمحبة بعد حب الله إياه» (8) .
نمازگزارى كه به معانى نماز توجه و حضور قلب نداشته باشد، خدا از او، اعراض مىكند. وقتى خدا از نمازگزار اعراض كند، در حقيقت او پشت به قبله نماز مىخواند. بنابراين، به مقدارى كه نمازگزار معانى نماز را مىداند و گناهان خود را احضار و از ذات اقدس اله توبه و نزاهت روح، طلب مىكند، نماز او مقبول است؛ زيرا نماز گرچه از نظر فقه اصغر، «واجب ارتباطى» است، ليكن در فقه اكبر با تحليل هر جزء «واجب استقلالى» خواهد بود.
سفارش پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه ( عليهم السلام) در مورد اصل نماز، نماز جماعت، نماز جمعه، نماز شب و... فراوان است و اين نشانه آن است كه نماز بهترين راه براى سير و سلوك انسان به سوى خداست.
امام صادق ( عليه السلام) در بيمارى پيش از ارتحال خود دستور دادند بستگان جمع شوند و پس از اجتماع، به آنان فرمودند:
«إن شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلوة» (9)
شفاعت ما اهل بيت شامل حال كسى كه نماز را سبك بشمارد نمىشود.
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز در بيمارى متصل به رحلت فرمودند: شفاعت من شامل كسى كه نمازش را از وقت آن تأخير اندازد نمىشود:
«لا ينال شفاعتي من أخر الصلاة بعد وقتها» (10)
كه اين در حقيقت، يكى از مصاديق سبك شمردن نماز است.
نيز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هنگامى كه مشاهده كردند نمازگزارى در مسجد ركوع و سجودش را با سرعت انجام مىدهد، فرمودند: اگر او با همين وضع بميرد به دين من، نمرده است:
«دخل رجل مسجدا فيه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فخفف سجوده دون ما ينبغي و دون ما يكون من السجود، فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نقر كنقر الغراب، لو مات على هذا مات على غير دين محمد» (11) .
در مورد جدا شدن از جماعت مسلمانان نيز امام صادق ( عليه السلام) فرمودند: كسانى كه در جماعت شركت نكنند و به اين وسيله، مقدارى از جماعت مسلمين فاصله بگيرند، از بند ايمانى جدا مىشوند:
«من خلع جماعة المسلمين قدر شبر خلع ربقة الإيمان من عنقه» (12) .
نيز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: منافقان كه قصد توطئه دارند و هنگامى كه اذان گفته مىشود به مسجد نمىآيند، دستور مىدهم على بن ابيطالب ( عليه السلام) خانههاى آنان را ويران كند:
«اشترط رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم على جيران المسجد شهود الصلاة و قال لينتهين أقوام لا يشهدون الصلاة أو لامرن مؤذنا يؤذن ثم يقيم ثم آمر رجلا من أهل بيتي و هو علي فليحرقن على أقوام بيوتهم بحزم الحطب لأنهم لا يأتون الصلاة» (13) .
اين نشان دهنده عظمت نماز جماعت است.
درباره نماز جمعه نيز امام باقر ( عليه السلام) فرمودند:
كسى كه سه جمعه، پىدر پى بدون عذر در نماز جمعه شركت نكند، دلش بسته مىشود:
«من ترك الجمعة ثلاثا متواليات بغير علة طبع الله على قلبه» (14) .
سر عدم تأثير موعظه در بعضى دلها همين است كه عدهاى عمدا با دست خود به وسيله گناه، در دل را بستهاند. چون گاهى دل، قفل مىشود و كليد آن به دست شيطان است:
«أفلا يتدبرون القران أم على قلوب أقفالها» (15) .
درباره نماز شب، در حديثى آمده است كه انسان يك يا دو بار در شب، بيدار مىشود و در ذهنش مىگذرد كه برخيزد و نماز شب بخواند، ولى شيطان وسوسه مىكند كه هنوز زود است. اگر او به وسوسه شيطان فريفته شد گوش وى در اختيار شيطان است، و شيطان آن گوش را آلوده مىكند (16) .
پس اگر تنها حاكم خداست و حكم او هم اين است كه از غير او كارى ساخته نيست، اين راهى دارد و آن پرهيز و توبه از گناه و آنگاه توجه به عبادات به ويژه نماز است. ما وقتى وارد نماز مىشويم،
«الله اكبر»
مىگوييم و اين «تكبيرةالاحرام» و به منزله احرام ماست.
نمازگزار با تكبيرة الاحرام احرام مىبندد و بسيارى از امور بر او حرام مىشود؛ اما با سلام نماز، از احرام بيرون مىآيد. اصولا نوع عبادتها چنين است. در ماه مبارك رمضان، هنگام اذان صبح، انسان با نيت روزه، احرام مىبندد و هنگام پايان روز كه افطار مىكند از احرام بيرون مىآيد، چنانكه در عمره و حج معتمران و حجگزاران احرام مىبندند و با تقصير يا حلق از احرام خارج مىشوند و اگر كسى به جايى برسد كه دائما در نماز باشد، او دائما در حال احرام است و «لبيك»
مىگويد؛ زيرا دائما توجه به غير خدا را بر خود، حرام كرده است؛ چون از غير خدا هيچ كارى ساخته نيست؛ غير خدا هالك است و تكيه بر هالك، مايه هلاكت است و قرآن مىخواهد ما به هلاكت نرسيم. آنها كه به هلاكت رسيدهاند بعد از روشن شدن ادله و براهين بوده است نه قبل از آن:
«ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه» (17) .
قرآن مىكوشد ما را زنده كند و بالاترين زندگى، همان ارتباط با
«حى قيوم»
است. اگر انسان با حى قيوم رابطه پيدا كند، نه تنها زنده و قائم مىشود بلكه قيوم و برپادارنده موجودات بهشتى نيز خواهد بود.
تقواى تن و تقواى دل
برترين مرحله تقوا، تقواى دل و خضوع آن در پيشگاه ذات اقدس خداوند است كه از خضوع دل در برابر اوامر و نواهى الهى شروع مىشود و به آ ن جا ختم مىشود كه دل فقط در پيشگاه خدا خاضع باشد. وقتى به آن بارگاه امن راه يافت همه آنچه را كه خدا تقديس كرده و بزرگ داشته، مقدس و بزرگ مىشمارد. قرآن كريم مىفرمايد:
«و من يعظم شعائر الله فإنها من تقوى القلوب» (18)
پرهيزكاران از نظر تعظيم شعاير سه گروهند:
گروه اول كسانى كه در مقام عمل، متقى هستند. اينان از جهنم، نجات پيدا كرده به بهشت مىرسند؛ اما «تقواى دل» چيز ديگرى است. گاهى انسان خود را بزرگ دانسته و محبوب مىدارد و براى نجات جان خود از عذاب، دست به آلودگى دراز نمىكند. چنين شخصى گرچه اوامر الهى را انجام داده، و از نواهى پرهيز كرده اما در حقيقت او خود را بزرگ مىدارد؛ نه دستورهاى الهى را. او متقى است اما تقواى بدنى دارد نه تقواى دل و در مرحله عمل، با تقوا و طهارت است.
گروه دوم كه از گروه اول بالاترند، كسانى هستند كه شعاير الهى را بزرگ مىشمارند؛ يعنى آنچه را كه خدا به آن امر كرده، چون فرمان الهى است گرامى مىدارند و به آن عمل مىكنند و از آنچه خدا نهى كرده، چون نهى خداست پرهيز مىكنند. اين گروه نيز از دوزخ مىرهند و به بهشت مىرسند و تقواى آنان نيز «تقواى قلب» است؛ زيرا دستور الهى را، از آن جهت كه دستور الهى است، گرامى مىدارند نه از آن جهت كه ضامن نجات از دوزخ و مايه وصول به بهشت است.
كسى كه براى نجات از جهنم تلاش و كوشش مىكند «عبدالنجاة من النار» و آن كس كه براى رسيدن به بهشت كوشش مىكند «عبدالفوز بالجنة» است نه
«عبدالله» ! او پس از نجات از جهنم و ورود به بهشت، مانند مزدورى است كه اجرتش را بعد از كار از كارفرما مىگيرد، ديگر رابطهاى با كارفرما ندارد.
انسان بايد شعاير الهى را، از آن جهت كه دستور خداست، بزرگ بشمارد گرچه اجرت مىگيرد ولى احترام امر خدا و تكريم نهى وى مهم است. او مانند اجيرهاى ديگر نيست بلكه بالاتر از آنهاست، ولى بالأخره امر و نهى الهى محدود است. چون بهشت جاى تكليف نيست، و وقتى تكليف و امر و نهى نبود، سخن از تعظيم احكام تشريعى الهى مطرح نيست و در نتيجه آن تعظيم براى چنين شخصى حاصل نيست.
گروه سوم كه از گروه اول و دوم بالاترند، كسانى هستند كه اوامر و نواهى الهى را تكريم مىكنند، واجبها و مستحبها را انجام مىدهند، حرامها و مكروهها را ترك مىكنند؛ نه براى رهيدن از جهنم و رسيدن به بهشت و نه براى اين كه امر و نهى خداست، بلكه از اين جهت كه خدا محبوب بالاصاله و عظيم و اعلاى بالذات است، آنچه از ناحيه او و به او منسوب باشد نيز از عظمت و حرمت، برخوردار است. چنين انسانى كه در ركوعش
«سبحان ربي العظيم و بحمده»
و در سجودش
«سبحان ربي الاعلى و بحمده»
مىگويد در حقيقت، به
«الله»
تعظيم مىكند؛ او در دنيا، برزخ و قيامت و مراحل نهايى آن، كه بهشت است، بنده خداست خدا را بزرگ مىدارد، از اين رو دستورهاى الهى را، «بالتبع» و به عنوان «محبوب بالغير» گرامى مىشمرد تا خود را از هر خطرى برهاند.
چون جان انسان، امانت الهى است و نه از آن خود انسان، همانگونه كه انسان حق ندارد به جان ديگرى آسيب برساند، مجاز نيست به جان خود صدمه وارد كند؛ زيرا هيچكس مالك جان خود نيست، چنانكه مالك مال خود هم نيست. اگر مالك مال خود مىبود، مىتوانست در آن، اسراف كرده آن را در راه باطل مصرف كند. او مالك وقت خود هم نيست؛ بلكه فقط امين و وكيل است و نفوذ او وابسته به محدوده وكالت اوست. ذات اقدس خداوند به هر كسى وكالت خاص داده و محدوده وكالت او نيز مشخص است. از اين رو تصرفش در جان، عمر، مال و مانند آن در محدوده جواز شرعى است. چنين انسانى همواره به خدا تعظيم كرده به اوج تقوا مىرسد.
تذكر: كسانى مانند جناب خواجه عبدالله انصارى كه «منازل السائرين» رانوشته و يا چون مرحوم عبدالرزاق كاشانى كه آن را شرح كرده است، معمولا براىسير و سلوك، نوعى «بدايات» و «اوايل» قايل هستند. البته برهان عقلىبرضرورت و تحتم اين روش اقامه نشده چنانكه ديگران، منازل راه را بهگونهاى ديگر ارايه كردهاند، و محور مهم اين گونه تبويبها، يا مشاهده سالكاست كه سفرنامه خود را تدوين مىكند، يا «استقراء» و «استحسان» . به هرتقدير، اين راه براى سالكانى باز است كه در مراحل ابتدايى از تقواى تن، به تقواى دل برسند و آنگاه به اوج تقواى دل، كه فقط تعظيم خداست، راه پيدا كنند.وقتى خدا پيش آنها عظيم بود، غير خدا عظيم بالذات نيست.
حضرت على (عليهالسلام) در باره پرهيزكاران مىفرمايد:
«عظم الخالق في أنفسهم فصغر ما دونه في أعينهم» (19)
غير خدا هرچه هست در چشمان آنان، عظمتى ذاتىندارد.
آيينه اسرار الهى
براى پرورش انسان، چيزى مهمتر از توجه مستمر، به دل؛ يعنى معرفت، مراقبت و محاسبت نفس نيست. كسى كه حقيقت و ارزش خود را بشناسد، مىداند كه ارزش جان آدمى به معارف الهى است . دلى كه معرفت خدا و اولياى او در آن نيست، «گل» است نه «دل» ، و آن كس كه داراى چنين گوهرى نباشد، انسان نيست.
امام سجاد (عليهالسلام) وقتى انسانيت انسان را تشريح مىكند، ستايش خدا را به منزله فصل مقوم انسان مىداند و مىفرمايد: اگر راهنمايى انبيا و اولياى الهى نباشد، مردم نعمتهاى خدا را بدون حمد و ثناى او مصرف مىكنند و اگر كسى بدون حمد و ثناى خدا زندگى كند، از محدوده انسانيت تنزل كرده به حريم حيوانيت مىرسد و آنگاه مشمول:
«إن هم إلا كالانعام بل هم أضل» (20)
خواهد شد (21) ، بر اين اساس انسان «حيوان ناطق حامد» است نه «حيوان ناطق» . پس اگر حقيقت خود را بشناسد چيزى در حقيقت خود جز ياد و نام حق، كه ولى نعمت اوست، نمىيابد.