بخشی از مقاله
آثار تقوا
دو اثر بزرگ تقوا
در اين مقاله راجع به دو اثر مهم که در قرآن مجيد براي تقوا ذکر شده بحث ميگردد: اول روشن بيني و بصيرت است که در آيه
٢٩ از سوره انفال ميفرمايد: «ان ْت تّقوا الله يجْعلْلکمْ فرقاناً» يعني اگر تقواي الهـي داشـته باشـيد خداونـد بـراي شـما مايـه تميـز و تشخيص ميدهد و ديگري حل شدن مشکلات و آسان شدن کارها و بيرون آمدن از تنگناها و مضايق است که در سوره طلاق آيـه
٤ميفرمايد: «ومنْيّتق اللهيجْعلْله مخْر جاً» يعني هر کس که تقواي الهي داشته باشد خداوند براي او راه بيرون شدن از شـدائد را قرار ميدهد. ايضاً در همان سوره بعد از دو آيه ميفرمايند : «ومن ْيّتق الله يجعلْلهمنْ امره يسْ راً» هر کس که تقواي الهـي داشـته باشد خداوند يک نوع آساني در کار او قرار ميدهد.
تقوا و روشن بيني
اما راجع به اثر اول ، تنها اين يک آيه قرآن نيست ، اين خود يک منطق مسلم در اسلام است . بعضي آيات ديگر قرآن هم هست کـه اشاره بر اين مطلب دارد، در اخبار نبوي يا اخباري که از ائمه اطهار رسيده ، زياد روي اين مطلب تکيـه شـده اسـت و همـين مطلـب است که باب سير و سلوک را در عرفان باز کرده است .
عارف مسلکان به جمله اي که در زير آيه کريمه «يا ايّها اّلذين آمنـوا اذا تـداينتمْبـدْين الـي اجـل مسـمّي± الـي آخـره - آمـده کـه طويلترين آيه قرآن است نيز تمسک جسته اند. آن جمله اين است : «واتقّوا الله ويعلمکم الله »، تقواي الهي داشـته باشـيد و خداونـد بـه شما ميآموزد و تعليم ميکند. ميگويند ذکر اين دو جمله پشت سر يکديگر اشعاري دارد که تقوا تاثير دارد در اينکـه انسـان مـورد موهبت افاضه تعليم الهي قرار گيرد.
در کلام رسول اکرم است : «جاهدوا انْفسکم ْعليا هْوائکم ْتحل ّقلوبکمْ اْلحکْ مه » با هوي و هوسهاي نفساني مبارزه کنيد تا حکمـت در دل شما وارد شود. حديث نبوي ديگري است که معروف و مشهور است وميفرمايد: «منْ اخ لصلّله اربعْين ص باحا جرتْ ينابيع اْلحکْمهمن ْقْلبه علي لسانه » هر کس چهل روز خود را خالص براي خدا قرار دهد چشمه هاي حکمت از زمين دلش به مجراي زبانش جاري ميشود. ولي عيناً همين مضمون ، هر چند باعين اين الفاظ نيست در اصول کافي، باب اخلاص ، از امـام محمـد بـاقر (ع ) نقـل شده ، «ما اخْلص اْلعبد الايْمان بالله عزّوجل ّارْ بعين يوْما-او قال ما اجْمل عْبدٌذکْر الله عزّوجل ّاربعْينيوْ ما- الاّ زهّده الله عزّوجـل ّف ـي الدّنيا و بصّره دائها و دوائها ف اْثبت اْلحکْمهفي قْلبه وانْطق بها لسانه » يعني بنده اي چهل روز ايمان خودش را خالص نکرده است ، يا گفت بنده اي چهل روز خدا را خوب ياد نکرده است (اين ترديد از راوي حديث است ) مگر آنکه خداوند به او زهد عنايت کرده و او را نسبت به دردها و دواهاي اين دنيا بصيرت داده و حکمت را در دل او قرار داده و به زبان او جاري ساخته است .
حافظ در اين دو بيت نظر به همين حديث معروف دارد که ميگويد:
شنيـــدم رهـروي در سرزميـنــي همـي گفت اين معمـا بـاقــرينـي
که اي صوفي شراب آنگه شود صاف که در شيشه بمـانـد اربـعيـنــي
در تفسير الميزان از کتب اهل تسنن نقل ميکند که رسول اکرم فرمود: «لوْلا تکثير في کلامکم ْوتمْر يج في قلوبکمْلراْيتمْ مـا اري و لسمعْتم ْما اسْمع » يعني اگر زياده روي در سخن گفتن شما و هرزه چراني در دل شما نبود هر چه من ميبينم شماميديديد و هر چه ميشنوم ،ميشنيديد. کلمه تمريج از ماده «مرج » است و به معناي چمن و سرزمين علفزار که معمولاً هر نـوع حيـواني در آنجـا وارد ميشود و راه ميرودو ميچرد،ميخواهد بفرمايد زمين دل شما مثل آن علفزارهاي بي در و سـر اسـت کـه هـر حيـواني در آنجا راه دارد و قدم ميگذارد.
در حديث ديگر امام صادق (ع )ميفرمايد «لوْلا انّ الشّياطين يح ومون حوْل قلوب بني آدملنظرو الي ملکوت السّموات » اگر نبـود که شياطين در اطراف دلهاي فرزندان آدم حرکت ميکنند آنها ملکوت آسمانها را مشاهده ميکردند. از اين گونه بيانات در آثار ديني ما زياد است که يا به طور مستقيم ، تقوا و پاکي از گناه را در بصيرت و روشن بيني روح مـؤثر دانسـته اسـت و يـا بـه طـور غيـر مستقيم اين مطلب را در تاريک شدن روح و تيرگي دل و خاموش شدن نور عقل بيان کرده است .
اميرالمؤمنين سلام الله عليه در خطبه ١٠٧ نهج البلاغه ميفرمايد «منْ عشق شيْئاً اعْشي بصره و امْرض قلبه » هر کـس نسـبت بـه چيزي محبت مفرط پيدا کند، چشم وي را کور (يا شبکور) ميکند و قلب او را بيمار مينمايد. هم او در حکمت ٢١٢ ميفرمايد «عجْب اْلمرء بنفْسه احدحسّ اد عقْله » يعني خودپسندي انسان يکي از چيزهايي است که با عقل وي حسـادت و دشـمني مـي ورزد و نيـز در حکمت ٢١٩ ميفرمايد «اکْثر مصارع اْلع قول تحْت بر وق اْلمطامع » يعني بيشتر زمين خوردنهاي عقل آنجاست که بـرق طمـع ، جسـتن ميکند.
اين يک منطق مسلم در معارف اسلامي است ، بعدها هم آثار اين منطق در ادبيات اسـلامي چـه عربـي و چـه فارسـي زيـاد ديـده ميشود، ادبا و فضلاي ما اين حقيقت را اقتباس کرده و به کار برده اندو ميتوان گفت يکي از پايه هاي ادبيات اسـلامي روي همـين
منطق گذاشته شده ، به عنوان نمونه از ادبيات عرب در بيتي از قصيده نونيه معروف به ابوالفتح بستي آمده است :
همارضيْ ـعا لبـان حکمهٌ وت ـقيً و ساکنــا وطن مـالٌ وطغْ يـــانٌ
يعني دو چيز هستند که از يک پستان شير خورده اند، آن دو، حکمت است و تقوا و دو چيز است که اهل يک وطن و در يک جا قـرار دارند آن دو، مال است و سرکشي کردن .
سعدي در بوستان در زير داستان معروف سلطان محمود و اياز که محمود را بر محبـت ايـاز ملامـت مـي کننـد ± تـا آخـر ايـن
داستان -مي گويد:
حقيـقت سرايــي است آراستـه هوي و هـوس گــرد برخاستــه
نبيني که هر جا که برخاست گرد نبينــد نظر گـرچه بينـاست مرد
در گلستان ميگويد:
بـدوزد شره ديــده هوش نـــد در آرد طمع مرغ و مـاهي به بند
حافظ ميگويد:
جمال يار ندارد نقاب و پرده ولي غبار ره بنشان تا نظر تواني کرد
از اين گونه بيانات و تعبيرات در ادبيات عربي و فارسي زياد است . پس از لحاظ دين اسلام و از لحاظ فرهنگ اسلامي اين مطلب يک اصل مسلم است ، ولي از لحاظ منطق علمي و فلسفي هم بايد ديد که چه رابطه اي بين تقوا و روشن بيني موجـود اسـت ؟ چطـور ممکن است تقوا که يک فضيلت اخلاقي است و مربوط به طرز عمل انسان است در دستگاه عقل و فکر و قوه قضاوت انسان تـثيـر داشته باشد و منشا گردد که انسان به دريافت حکمتهايي نائل گردد که بدون داشتن تقوا موفق به دريافـت آن حکمتهـا نمـيشـود؟ خيلي از افراد باور نميکنند که اين يک مطلب درستي باشد، اين را چيزي از نوع تخيل ميدانند و تنها ارزش شعري و خيالي برايش قائلند. يادم هست در چند سال پيش نوشته اي از يکي از طرفداران فلسفه مادي را ميخواندم که بـه همـين مطلـب حملـه و مسـخره کرده بود، نوشته بود مگر تقوا و مجاهده نفس ، سوهان و سمباده است که روح آدمي را صيقل دهد و جلا ببخشد؟!
تقوا و حکمت عملي
اين نکته را ابتدا بايد ذکر کرد که آن حکمتي که به اصطلاح مولود تقواست و آن روشني و فرقاني که در اثر تقوا پيـدا مـي شـود حکمت عملي است نه حکمت نظري. حکما اصطلاحي دارند که عقل را منقسم ميکنند بـه دو قسـم : عقـل نظـري و عقـل عملـي، البتـه مقصود اين نيست که هر کس داراي دو قوه عاقله ميباشد، بلکه مقصود اين است که قـوه عاقلـه انسـان دو نـوع محصـول فکـر و انديشه دارد که از اساس با هم اختلاف دارند: افکار و انديشه هاي نظري و افکار و انديشه هاي عملي . در خصوص بيان تفاوت افکار و انديشه هاي نظري و عملي مطلب زياد ميتوان ارائه کرد ولي در اينجا به اين اکتفا ميشود که عقل نظري همـان اسـت کـه مبنـاي علوم طبيعي و رياضي و فلسفه الهي است . اين علوم همه در اين جهت شرکت دارنـد کـه کـار عقـل در آن علـوم ، قضـاوت دربـاره واقعيتهاست که فلان شي ء اين طور است و يا آن طور؟ فلان اثر و فلان خاصيت را دارد يا نـدارد؟ آيـا فـلان معنـا حقيقـت دارد يـا ندارد؟ و اما عقل عملي آنست که مبناي علوم زندگي است مبناي اصول اخلاقي است و به قول قدما مبناي علم اخلاق و تدبير منـزل و سياست مدن است . در عقل عملي مورد قضاوت واقعيتي از واقعيتها نيست که آيا اين چنين است يا آنچنان ؟ مورد قضاوت وظيفـه و تکليف است آيا «بايد» اين کار را بکنم يا آن کار را؟ اين طور عمل کنم يا آن طور؟ عقل عملي همان است که مفهوم خوبي و بـدي و حسن و قبح و بايد و نبايد و امر و نهي و امثال اينها را خلق ميکند. راهي که انسان در زندگي انتخاب ميکند مربوط به طرز کـار کردن و طرز قضاوت عقل عملي او ميباشد و مستقيماً ربطي به نحوه کار و طرز قضاوت عقل نظري وي ندارد. اينکه در آثار ديني وارد شده که تقوا عقل را روشن ميکند و دريچه حکمت را به روي انسان ميگشايد همچنان کـه لحـن خـود آنهـا دلالـت دارد همـه مربوط به عقل عملي است ، يعني در اثر تقوا انسان بهتر درد خود و دواي خود و راهي که بايد در زندگي پيش بگيرد را ميشناسـد، ربطي به عقل نظري ندارد. يعني مقصود اين نيست که تقوا در عقل نظري تاثيري دارد و آدمي اگر تقـوا داشـته باشـد بهتـر دروس رياضي و يا طبيعي را ميفهمد و مشکلات آن علوم را حل ميکند، حتي در فلسفه الهي نيز تـا آنجـا کـه جنبـه فلسـفه دارد و سـر و کارش با منطق و استدلال است و مي خواهد با پاي استدلال گام بردارد و مقدمات در فکر خود ترتيب ميدهـد تـا بـه نتيجـه برسـد همين طور است . در نوعي ديگر از معارف ربوبي تقوا و پاکي و مجاهدت تاثير دارد ولـي آنجـا ديگـر پـاي عقـل نظـري و فلسـفه و استدلال و منطق و ترتيب مقدمات و سلوک فکري از نتيجه به مقدمه و از مقدمه به نتيجه نيست .
مقصود اينست اين حقيقت که بيان شده که تقوا موجب ازدياد حکمت و ازدياد بصيرت و روشن بيني ميشود، نـ ظر بـه مسـائل نظري و عقل نظري نيست و شايد علت اينکه در نظر برخي قبول اين مطلب اين مقدار مشکل آمده همين است کـه ايـن مطلـب را بـه حدود عقل نظري توسعه داده اند. اما نسبت به عقل عملي البته مطلب همين طور است و ميتوان گفت قبـل از هـر اسـتدلال و تقريبـي تجربه گواه اين مطلب است . واقعاً تقوا و پاکي و رام کردن نفس اماره در روشن بيني و اعانت به عقل تاثير دارد ولي البته نه به ايـن معني که عقل فيالمثل به منزله چراغ است و تقوا به منزله روغن آن چراغ و يـا اينکـه دسـتگاه عقـل بـه منزلـه يـک کارخانـه مولـد روشنائي است که فعلاً فلان مقدار کيلو وات برق ميدهد و تقوا که آمد فلان مقدار کيلو وات ديگر بر برق اين کارخانه ميافزايد، نه ، اين طورها نيست ، طور ديگر است . براي توضيح مقدمه اي ذکر ميشود: