بخشی از مقاله
زن و سیاست در قران
چكيده:
نوشتار حاضر از ضرورت زندگى اجتماعى و طرح مساله ساماندهى و سازماندهى مناسب، كه وجود نهادهاى اجتماعى و سياسى را مىطلبد، آغاز مىگردد و پس از آن به تعريف تحليلى سياست پرداخته، به نوعى چشم انداز سياست دينى نزديك مىشود . سپس نقش زنان و مردان را در هرم سه وجهى قدرت سياسى مورد بحث قرار داده، آنگاه به ديدگاههاى مختلف تاريخى، علمى و
فرهنگى در مورد زنان و روبرداشتى سياسى از آن و به حقوق زنان از ديدگاه اسلام و قرآن مىپردازد . پس از آن خود را به آيات مربوط به زنان، در ارتباط با فعاليتسياسى نزديك كرده، بعد از تفاسير و نظريات، مساله راس هرم قدرت و قاعده آن را در آيات باز شناخته و شواهدى تاريخى را ارائه مىكند; همچون اشاره قرآن به داستان ملكه سبا، بيعت زنان با پيامبر و هجرت و جهاد زنان . در پايان پس از بررسى نهايى نتيجهگيرى را به بخش نخستبحث كشانده و ترديد خود را در مورد ابهام تاريخى - فرهنگى مربوط به زنان، تصريح مىكند .
كليدواژهها:
قرآن، سياست، زن، حقوق زنان
نوع انسان را كه اشرف موجودات عالم استبه معنويت ديگر انواع و معاونت نوع خود حاجت است; هم در بقاى شخص و هم در بقاى نوع . . . و چون وجود نوع، بى معاونت صورت نمىبندد و معاونتبى اجتماع محال است، پس
نوع انسان بالطبع محتاج بود به اجتماع .
زندگى، پويش هماره در فرآيند تاثيرگذارى و تاثيرپذيرى بر جهان پيرامون، و عمل مدام بر آنها و در يك عبارت حساسيتبه رويدادهاى دنياى پيرامونى، چه خاص و چه عام، مىباشد . اين امر در جهان حيوانى تحت تاثير "پيش ساختگى" است و برنامهريزى كنونى كمتر در آن مداخله دارد و در دنياى انسانى، نسبتبه دنياى حيوانى، برنامهريزى از پيش تعيين شده، محدودتر يا جزيىتر است
. اجتماعى بودن انسان علاوه بر اينكه اساس زيستى دارد، نيازى آگاهانه است . حقيقت اين است كه آدمى براى رفع نيازهاى خود - حتى نيازهاى جسمى - نيازمند نوعى برنامهريزى است . گرچه قصد آن نداريم كه به كوچكترين واحد اجتماعى يعنى خانواده از ديدگاه جامعهشناسى بپردازيم، ولى تاملى كوتاه در آن نمايانگر نياز به برنامهريزى و كوشش سازمان يافته براى بقا، تحول و امنيتخانواده است . انسان براى رفع نيازهاى خود، ايجاد امنيت و مقابله با پرخاشگرى طبيعت
غيرحيوانى و حيوانى، و پرخاشگرى انسانى، نيازمند ابزارهايى است . اگرچه اين ابزارها توانست انسانهاى اوليه را از برخى پرخاشگريها در حد بسيار محدود، محافظت نمايد، اما ناكارامدى آن و نياز به پناه جستن در يك شرايط خاص، اجتماع انسانى را بوجود آورده است .
اسپريگنز (1370) معتقد است كه هيچ يك از نيازهاى انسانى، به صرف آرزو ب
رآورده نمىشوند . بشر در بهشت عدن زندگى نمىكند كه طبيعت تمام خواستههايش را برآورده كند [ بلكه حتى با پرخاشگرى هميشگى او نيز روبروست] ; بقا و پيشرفتبشر به كار و كوشش او بستگى دارد [ . اين است ] كه انسانها بايد به يارى مغزها و دستهاى خويش نهادهايى بنا كنند كه در رفع نيازهاى متعدد فيزيولوژيك و روانشناختى، به آنها يارى رسانند .
بنابراين نهادهاى اجتماعى و نظام اجتماعى بوجود آمد; نهادهايى كه در واقع، بنيان يك "جامعه سياسى" را رقم زدهاند . يك جامعه سياسى چارچوبى استبراى روابط نظام يافته كه در آن افراد با هم روزگار مىگذارنند و خواستهها و نيازهاى اجتماعىشان را برآورده مىكنند . بطور خلاصه جامعه سياسى يك تكاپوى انسانى پرمعناست و تنها يك رويداد نيست .
جامعه سياسى مخلوق تعمدى بشر است كه به منظور به انجام رساندن اهداف مهم و عملى، تشكيل شده، و اداره مىشود .
بشر براى سامان دادن به زندگى به نهادهاى پيچيده سياسى نياز دارد . در واقع در يك نظام اجتماعى از افراد محافظت و امنيت آنها تامين مىشود و فرد ثمره تلاش خود را بدست مىآورد .
از طرفى وجود نهادهاى اقتصادى، آموزشى و . . . نيز در جامعهها ضرورت يافته است . تشكيل و تنظيم چنين نهادهايى از وظايف سياسى است .
با تكيه بر گستره عمومى سخنانى كه ذكر شد، درمىيابيم كه حيوانات نيز نيازمند نوعى سياست هستند; گرچه اين امر از پيش تعيين شده باشد . هرچه از سطح زندگى سادهتر به زندگى پيچيدهتر در حيوانات متكاملتر قدم مىگذاريم، به نوعى زندگى سياسى، يا نيمه سياسى نزديك مىشويم .
سياستبخش مهمى از زندگى انسان را تشكيل مىدهد . و از طرفى آدمى، نه به شكل از پيش تعيين شده، كه بر اساس آگاهى، با محيط خود رابطه برقرار ساخته است و اين امر مىرساند كه تا چه حد نياز به ساختارهاى عمدى در نظام اجتماعى انسان ملحوظ است . اين ساختار معلول انديشه و ضرورت زندگى اجتماعى است .
سياست چيست؟
در واژهشناسى، سياست، معناى حكمراندن بر رعيت و اداره كشور، حكومت و رياست كردن، داورى، جزاء و تنبيه، صيانتحدود و ملك، اداره امور داخلى و خارجى كشور است .
اما براى شناخت دقيقتر سياستبجاستبه علمى كه بررسى سياست موضوع آنست، رجوع نماييم . بخش عمده مطالعه علم سياست مساله قدرت و نفوذ است . دوورژه (1358) نيز در مورد
جامعهشناسى سياسى معتقد است كه از ميان دو مفهوم دولت و قدرت، مفهوم دوم از اولى مشهورتر و اجرايىتر است .گرچه نمىتوان گفت كه سياست تنها در مبارزه براى كسب قدرت خلاصه مىشود و به نوعى تصميمگيرى سياسى در اجتماع نيز باز مىگردد .
عدهاى معتقدند كه محور بررسى علم سياست، دولتيا حكومت و يا تركيبى از اين دو است . اما امروزه اين تعريف را سنتى مىدانند . به عنوان نمونه هارولد لاسول در عين تاكيد بر پويايى سياست، معتقد است كه قدرت، مفهوم اساسى سياست است . بهنظر عالم (1373)، سياست، رهبرى صلحآميز يا غير صلحآميز روابط ميان افراد، گروهها و احزاب (نيروهاى اجتماعى) و كارهاى حكومتى در داخل يك كشور، و روابط ميان يك دولتبا دولتهاى ديگر در عرصه جهانى است
.
بطور كلى سياستبه هر نوعتدبير، فعاليت، تعمق، تفكر و اقدام فردى و جمعى در جهت كسب قدرت، و به عهده گرفتن اداره امور كشور به نحوى كه جامعه و افراد آن در مسير تحقق آمال و خواستههاى خويش قرار گيرند، اطلاق مىشود . اين تعريف، عناصر متعددى را مشخص مىسازد:
1- تلاش، تعمق وتعقل در سياست
بيانگر يك نوع فعال بودن همراه با انديشه و دور نگرى است . اما آيا براستى هميشه سياست چنين ويژگيهايى دارد؟ يعنى يا بايد بپذيريم كه هيچ سياستى كه با تدبير، تعمق و تفكر همراه نباشد وجود ندارد يا اينكه اگر باشد نمىتوان نام سياستبر آن نهاد; پس اين بعد تعريف تا حدى مىبايد با دقت و ترديد نگريسته شود .
2- لزوم اجتماع:
زيرا بدون اجتماع، فعاليتسياسى بى معناست و سياست نيازمند قلمرو است .
3- در جهت احراز حاكميت:
فعاليتسياسى در جهتبدست گرفتن حاكميت و قدرت اداره امور كشور مىباشد .
به عبارت ديگر سياست توام با راهيابى به زمامدارى است . هيچ جامعهاى بدون قدرت برتر قابليت عنوان كشور را ندارد; بنابراين هر تدبير و انديشهاى و عملى سياسى نيست، مگر وقتى كه در جهت دستيابى به قدرت برتر باشد . تعليم و تعلم بدون هدف دستيابى به قدرت، فعاليتى صرفا
آموزشى است; اما همين فعاليت آموزشى اگر با قصد دستيابى به قدرت و مشاركت در حاكميت انجام بگيرد فعاليتسياسى است; بنابراين در مشخصات سياست انگيزه دستيابى به قدرت نهفته است . بهعقيده مورگانتا انگيزه داشتن براى قدرت در سه جهت و عنوان يا در سه نمونه و الگو خلاصه مىشود:
الف) حفظ قدرت
ب) افزايش قدرت
ج) نمايش قدرت
بر حسب اين سه نوع جهتبراى قدرت يكى از سه نوع سياستبروز مىنمايد: سياستحفظ وضع موجود، سياست امپرياليستى، سياست كسب اعتبار .
4- بهرهگيرى از قدرت:
علم سياست تنها كسب قدرت در اجتماع و حفظ آن نيست . بلكه بهرهگيرى از قدرت هم جزء اصلى تعريف اين علم است حاكمان وزمامداران قدرت را بدست مىگيرند تا جامعه را در خير و صلاح رهبرى كنند.اما آيا براستى همواره رهبران، قدرت را در جهتخير و صلاح جامعه بدست مىگيرند؟
بنابراين باز هم در اين تعريف و عناصر آن، مساله بدست گرفتن قدرت و حاكميت، در اجتماع، ملحوظ است . البته اشاره به تعقل و تدبير و . . . و يا استفاده از قدرت براى خير و صلاح جامعه، مساله قدرت و حاكميت را نفى نمىكند .
مساله قدرت و حاكميت، در كار انبيا نيز به چشم مىخورد و به نوعى با سياست پيوند هميشگى داشته است; زيرا هر پيامبرى در برابر يك حاكميتستمگر قرار گرفته است; بنابراين وقتى عنصر اعتقاد دينى مطرح مىگردد، قدرت و حاكميتبايد در مسير اهدافى باشد كه آن آيين مشخص مىنمايد . مركز ثقل هر رفتار و عمل و فعاليتسياسى در اسلام، خدا محورى است .
فرمايش حضرت على عليه السلام كه "ملاك السياسة العدل" فشرده عمل و جهتگيرى سياست در اسلام است . نگاهى به دو آيه قرآن تا حدى، نگاه به سياست و جهتگيرى آن را نشان مىدهد . خداوند مىفرمايد: كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق، ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه; مردم يك گروه بودند، خدا رسولان را فرستاد كه نيكوكاران را بشارت دهند و بدان را بترسانند . و با آنها كتاب را بحق فرستاد تا تنها دين خدا به عدالت در موارد نزاع مردم حكفرما باشد ." مفسران بنا بر اين آيه، به ضرورت حكومت اسلامى اشاره مىكنند; بدين معنا كه اولين حاكمان، پيامبران بودهاند كه براى رفع اختلاف مردم حكم و قضاوت مىكردند . قرآن حكومت پيامبران را در آيات متعدد بيان مىكند: "ان الحكم الا لله; يعنى حكومت جز براى خدا نيست ."
خداوند مقرر داشته است كه فقط از حكم او و پيامبران و حاكمان الهى اطاعت كنند ; بنابراين جهتگيرى عمده سياسى به سمتخداوند است و حتى اگر محور اصلى سياست، قدرت يا حاكميتباشد، باز هم جهتگيرى آن، جهتگيرى خاص دينى است .
اما آيا تنها بدست گرفتن قدرت توسط فرد يا گروه، جنبه اصلى سياست را تشكيل مىدهد، يا اينكه فعاليتهايى كه در اين جهت و بدين منظور انجام مىشود، نيز بخشى از آن است؟ آيا رفتار راىدهى يك رفتار سياسى نمىباشد و با سياست مرتبط نيست؟
پس از بررسى سريع سياست، بويژه از منظر علم سياست و نيز نگاهى گذرا بر جنبه دينى آن، بجاستبه بحث اصلى خود باز گرديم . چه اكنون زمينه ورود اين بحث، فراهم گرديده است . اگر در سياست مساله قدرت و حاكميت گاه با چاشنى عقل و تدبير و خير و صلاح مردم، مطرح شده است، اين نقش بر عهده چه كسانى است؟ و اگر مساله تنها در خود قدرت فردى يا گروهى خلاصه نمىشود، بلكه فعاليتهاى پيرامونى را هم در بر مىگيرد، چه؟ و اگر اين امر متكى بر مردم
است، كدام مردم؟ مسلما مردمى كه در يك قلمرو زندگى مىكنند و از دوجنس زن و مرد تشكيل يافتهاند، طبيعى است كه در حاكميت و قدرت، همه در آن واحد فاعل نيستند، بلكه به طريق خاص سياسى، چون راىگيرى و يا روشهاى ديگر، قدرت به حاكمان سپرده مىشود و اين حاكمان نيز در راس هرم افرادى را جهت مناصب متعدد بر مىگزينند; بنابراين ما با سه جنبه روبرو هستيم: "اول حاكميت و قدرت در دستيك يا چند فرد به شكل شورايى، دوم مناصب وابسته و نزديك بدين حاكميت، و سوم تودههاى مردم كه به گونهاى در اين شكلگيرى مشاركت داده مىشوند و يا هرگز به حساب نمىآيند، و يا به طور نسبى به صحنه فرا خوانده مىشوند ."
دو رده اول و دوم از ميان تودههاى مردم به حق و يا به نا حق، با راى و نظر آنها يا بدون راى و نظر آنها و يا به هر طريق ديگر انتخاب مىشوند . تودههاى مردم از زنان و مردان تشكيل شده است . اما در مورد نقش زنان در تعيين گروه اول، و حضور در دو مرتبه اول و دوم هرم قدرت در گام بعدى، هم نظرات متعددى شكل گرفته و هم واقعيتهاى متعددى بروز كرده است . البته عدهاى معتقدند كه در پشت صحنه راس هرم قدرت هماره زنانى حضور داشتهاند كه وقايع متعددى را رقم زدهاند; تاريخ نيز گواه اين امر است . اما بحث ما به اينجا محدود نيست . چه در اينجا، بيشتر نوعى نقش منفى براى زنان، آن هم عدهاى از آنان كه با راس هرم قدرت در تماس بودهاند، در نظر گرفته شده است . آنچه مد نظر ماست تودههاى مردم، بويژه در بحثحاضر ما، زنان و نقش آنهاست .
در هر سه جنبه، هنوز نيز مشكلاتى براى شركت و نقش زنان در جوامع وجود دارد و هر چه به سمت راس هرم حركت كنيم، يعنى به جنبههاى دوم و اول نزديك شويم، اين مساله بارزتر مىشود . چرا چنين است؟ و چرا چنين بوده است؟
در پاسخ بدين پرسش مىتوان هم به يك بعد زيست - روان شناختى اشاره كرد و هم به يك يك برداشت عمومى از زنان و ويژگيهاى آنان تكيه زد كه بعدى تاريخى - فرهنگى، هم در مجموعه بشريت دارد و هم در فرهنگهاى خاص با تاكيدهاى ويژه از نظر زيستشناختى، تفاوتهايى وجود دارد كه بنا بر ويژگىهاى دو جنس قابل ترديد نيست . اما اين پرسش مطرح است كه آيا اين تفاوتها مىتواند سبب برترى يك جنس، بر جنس ديگر در مسائل خاص باشد؟ و اگر مىتواند، اين حركت از
بعد زيستشناختى به سمتبرترى اجتماعى و يا انحصار برخى شرايط را چه كسى تعيين كرده است و يا كدام قانون علمى چنين شرايطى را مجاب دانسته است؟ آيا اين نوعى برداشت اجتماعى - تاريخى، كه بدان اشاره شد، نيست؟ واگر چنين باشد، مساله نخستبه مساله دوم احاله داده مىشود . اشاره به يك بعد روان شناختى و تمايزات جنسيتى، هنوز در هالهاى از ابهام است و آنگونه نيست كه بخوبى بتوان از برخى تمايزهاى ادراكى و ذهنى و يا انفعالى به سوى تمايزهاى بارز اجتماعى و سياسى قدم نهاد; گرچه مىتوان برخى ويژگيها را در موقعيتهاى اجتماعى مشخص نمود و سپس ويژگيهاى رفتارى و ار گانيكى لازم را براى اين موقعيتها تعيين كرد و تشخيص داد كه كداميك از اين دو جنس به نحو بهترى از عهده آن بر خواهند آمد
. در زمينه ابعاد روان شناختى نيز متاسفانه نگرش عمومى و تاريخى و غير مستدل با وجوه علمى در آميخته شده و ادعاها، مبناى كافى براى استقرار ندارند . در هر دو جنبه زيستشناختى و روان شناختى، جاى پاى برداشت عمومى و فرهنگى پيداست .
حقوق زنان در اسلام
رجوع به حقوق زن در اسلام، مارا براى بررسى آيات مربوط به فعاليتهاى اجتماعى - سياسى زنان آماده مىسازد.
حقوق زن از ديدگاه قرآن: اسلام تفاوتى بين زن و مرد از نظر انسانى قائل نيست و ملاك برترى و سعادت تنها در تقوا تمركز يافته است . به آيه ذيل توجه كنيم:
يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم ان الله عليم خبير ; "اى مردم ما همه شما را نخست از مرد و زنى آفريديم و آنگاه شعبههاى بسيار وفرق مختلف گردانيديم تا يكديگر را بشناسيد . گرامترين شما نزد خدا با تقواترين شماست و خدا كاملا آگاه است ."
و يا در جاى ديگر مىگويد: انى لااضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثى بعضكم من بعض; "همانا من عمل هيچكس از زن و مرد را بىمزد نمىگذارم همه شما از هم هستيد ." دقت در اين آيات نشان مىدهد كه تنها تقوا و درستكردارى ملاك تفاوت زن و مرد است . در اسلام هرگز در مورد وجه انسانى اين دو جنس سخنى مطرح نشده است; چه در اين ديدگاه اين دو جنس، از نظر حقوق انسانى متساويند .
جنسيت متفاوت، نمايانگر تفاوتهايى نيز هست . اين تفاوتها برخى از تكاليف و مجازاتها را رقم مىزند كه در دو جنس متفاوت است . عدم تشابه حقوق زن و مرد در حدودى كه طبيعت، زن و مرد را در وضع نا مشابهى قرار داده است هم با عدالت و حقوق فطرى، بهتر تطبيق مىكند و هم سعادت خانوادگى را بهتر تامين مىنمايد، و هم اجتماع را بهتر به جلو مىبرد . لازمه عدالت و حقوق فطرى و انسانى زن و مرد عدم تشابه آنها در پارهاى از حقوق است ; بنابراين شهيد مطهرى به نوعى
حقوق فطرى و طبيعى معتقد است كه مبتنى بر ظرفيتهاى موجود بنا شده است . راه تشخيص حقوق طبيعى و كيفيت آنها مراجعه به خلقت و آفرينش است هر استعداد طبيعى يك سند طبيعى براى يك حق طبيعى است . انسان از آن جهت كه انسان است، از حقوق خاص به نام حقوق انسانى برخوردار است و حيوانات از اين نوع حقوق برخوردار نمىباشند .
افراد بشر از لحاظ حقوق اجتماعى غير خانوادگى يعنى از لحاظ حقوقى كه در اجتماع بزرگ - خارج از محيط خانواده - نسبتبه يكديگر پيدا مىكنند وضعى مساوى و مشابه دارند و تفاوت آنها در حقوق اكتسابى است كه بستگى به كار، انجام وظيفه و شركت در مسابقه انجام تكاليف دارد; يعنى حقوق اولى طبيعى آنها برابر يكديگر و مانند يكديگر است; همه مثل هم حق دارند از مواهب خلقت استفاده كنند، كار كنند، در مسابقه زندگى شركت نمايند، خود را نامزد پستهاى اجتماعى بكنند و براى تحصيل و بدست آوردن آن از طريق مشروع كوشش كنند . همه مثل هم حق دارند استعدادهاى علمى و عملى وجود خود را ظاهر كنند; تفاوتى اگر هست مربوط به تاريخچه تحول فردى و اجتماعى است و يا به ديگر سخن در حقوق اكتسابى است .
اين نگاه فشرده ما را با حقوق دو جنس در اجتماع غير خانوادگى روبرو مىكند . اما در اجتماع خانوادگى چطور؟ آيا افراد بشر در اجتماع خانوادگى نيز از لحاظ حقوق اوليه طبيعى، وضع مشابه و همانندى دارند و تفاوت آنها در حقوق اكتسابى است؟ يا بر عكس؟ نگاهى به اين نظريات
، دو ديدگاه را مشخص مىسازد:
1) ديدگاهى كه به تشابه حقوق زن و مرد در خانواده معتقد است .
2) ديدگاهى كه عدم تشابه حقوق مذكور را باور دارد .
ديدگاه نخست معتقد است كه اجتماع خانوادگى مانند اجتماع مدنى است . افراد خانواده داراى حقوق همانند و متشابهى هستند . زن و مرد با استعدادها و نيازهاى مشابه در زندگى خانوادگى شركت مىكنند و سندهاى مشابهى از طبيعت در دست دارند . قانون خلقتبطور طبيعى براى آنها تشكيلاتى در نظر نگرفته و كارها و پستها را ميان آنها تقسيم نكرده است .