بخشی از مقاله
علائم مؤمن در كلام على (ع)
همام يكى صحابهى حضرت امير (ع)، شخصيتى پارسا، متهجد و مجتهد بوده كه از حضرت درخواست مىكند صفات متقين را، باز گويد و حضرت نيز با مقدماتى اجابت مىفرمايند.بيانات آن بزرگوار معروف است به «خطبه همام» و در نهج البلاغه (نسخه صبحى صالح، ص 303، خطبه 193) نقل شده است.روايت ديگرى در اصول كافى (1) از حضرت نقل شده كه شبيه همان خطبه است امام به نظر ما به رغم نظر برخى كه پنداشتهاند : همان خطبه منقول در نهج البلاغه است، يا اگر دو واقعه و دو خطبه است مضامين آنها ادغام شده است و به دليل تفاوتهاى فراوان متن و مضمون آنها، دو خطبه، يكى نيستند.
ما در اينجا براى اتمام مباحث و تعميم فائده، خطبه منقول در اصول كافىرا شرح و بسط مىدهيم.
امام صادق (ع) مىفرمايند: هنگامى كه على (ع) خطبه مىخواندند، همام بلند شد و عرض كرد :
[/صف لنا صفة المؤمن كأننا ننظر اليه/]
براى ما توصيف بفرماييد مؤمن را، مانند آنكه او را مىبينيم.
[/فقال: يا همام! المؤمن هو الكيس الفطن/]
فرمودند اى همام! مؤمن زيرك و با هوش است.
برخى «كيس» و «فطن» را به يك معنا گرفتهاند و فطن را تأكيد كيس دانستهاند.اما با مراجعه به كتب لغت، روشن مىشود ميان اين دو واژه تفاوت است.كيس در مقابل احمق است و به زيركى خدادادى اطلاق مىشود.معنى روايت اين مىشود كه مؤمن عاقل و چيز فهم است.از اين رو مىتوان گفت كياست به ادراك كليات (عقل خدادادى)، و فطانت به هوشى كه حاصل تجربه است (ادراك جزييات) اطلاق مىشود.يكى از دلايل اختلاف فطانت و كياست روايتى از رسول الله (ص) است كه نشان مىدهد فطن تأكيد كيس نيست.
[/قال رسول الله (ص) المؤمن كيس الفطن الحذر/] (2)
مؤمن عاقل و چيز فهم و محتاط است.
در روايتى ديگر، روايت همام به صورت تمثيلى پرداخته شده است: [/المؤمن لا يلسع من حجر مرتين/] (3)
مؤمن از روى يك سنگ دوبار نمىلغزد و به زمين نمىخورد.
متأسفانه در سابق، گاهى سادهلوحيها را علامت خوبى مىدانستند.كسى كه صابون را از پنير تشخيص نمىداد ستايش مىشد.در صورتى كه بىشعورى هيچ گاه علامت خوبى نيست.به قول يكى از بزرگان (رضوان الله تعالى عليه)، اين نوع مدحها ترويج نادانى است.در اينجا ذكر نكتهاى ضرورى است كه ميان حيله زدن و حيله را درك كردن تفاوت است.يكى از بزرگان مىفرمود حقه نزن اما حقه را بفهم.چرا؟ چون مؤمن كيس و فطن و حذر است.يعنى، مؤمن هوشيار است و اوضاع را
مىپايد.البته اين كلمه (حذر) معانى متفاوت دنيوى و اخروى دارد.يكى از معانى آن هوشيارى مؤمن در نفروختن آخرت به دنيا است.از اين روايت در مىيابيم كه اسلام دين شعور است، حتى، در وصول به مقامات معنوى به كار انداختن شعور را شرط مىداند.در دنباله روايت على (ع) فرمودند:
[/بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه/]
صورت مؤمن بشاش و باز است و حزنش در قلبش است.
ما اصطلاحا مىگوييم طراوت وجه، روى باز و گشاده.
شايان ذكر است كه اندوههاى ما دو سنخ است.
1.حزن در امور دنيوى، مانند مصيبتها و گرفتاريهايى كه براى انسان گاهى در دنيا پيدا ميشود.مؤمنى كه گرفتارى دنيوى برايش پيش آمده نبايددر روابط اجتماعى آن را بروز دهد .
2.حزن در امور اخروى، مانند خوف از خدا.در اين موارد هم، بايد حزن در دل باشد و در قيافه و چهره منعكس نشود.
مىگويند حضرت موسى (ع) براى مناجات به كوه طور مىرفت.در راه شخصى را ديد كه بلند صحبت مىكند، اظهار محبت مىكند، پيراهنش را چاك مىزند.وقتى به محل مناجات رسيد حكايت حال او را با خدا باز گفت.خطاب رسيد كه اى
موسى به او بگو نمىخواهد براى من سينه چاك كند، دلش را چاك بدهد تا ما در آن قرار بگيريم.
البته غم و اندوه مؤمن با حزن اوليائش نسبتى مستقيم دارد.همان طور كه نشاط او با فرح و شادى اوليائش نسبت دارد، چون دلهاى مؤمنان با يكديگر مربوط است.
در روايتى يكى از ائمه معصومين (ع) درباره شيعيان، فرمودهاند:
[/شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا/] (4)
شيعيان ما از باقيمانده طينت ما آفريده شدهاند.شادى آنها با شادى ما و حزنشان با حزن ما در ارتباط است.
آن گاه كه اولياى ايشان اندوهناكند، شيعيان نيز اندوهگيناند و وقتى شادند، پيروانشان نيز مسرورند.
[/اوسع شىء صدرا/]
مؤمن از روحى وسيع برخوردار است.برخى اين جمله را به حلم تفسير كردهاند.يعنى مؤمن اهل حلم است.برخى هم آن را به علم شرح كردهاند.البته تفسير وسعت صدر به علم، بعيد است.صدر همان روح است.روح مؤمن با ظرفيت است و در برابر مشكلاتى كه براى خيلىها تحمل ناپذير است، مقاومت مىكند.در روايتى آمده است: [/ «قر كريم» /] يعنى روح مؤمن به قدرى با كرامت است كه بسيارى از مشكلات و امور را ناديده مىگيرد.هاضمهاش در تحمل مشقات بسيار قوى است.مؤمن مانند آب جارى است كه بر اثر تماس با نجاست، نجس نمىشود.بعضى مردم مانند آب قليل هستند كه بر اثر برخورد با اندكى نجاست، نجس مىشوند، برخى نيز مانند آب كر هستند كه بايد به قدرى
نجاست در آن وارد شود كه بو و طعم نجاست را بگيرند.اما مؤمن مانند آب جارى است كه به منبعى عظيم از رودخانه يا دريا متصل است.آب جارى هرگز منفعل نمىشود .اين روايت آنگاه كه به مناسبتهاى اجتماعى كشانده شود آثار و بركات بسيار زيادى دارد .از اين رو، مؤمن از گفتار بسيارى از جهال مىگذرد.و حلم به خرج مىدهد.
[/و أذل شىء نفسا/]
هواهاى نفسانى در نزد مؤمن از هر چيز خوارتر است.
مؤمن به دليل احساس فرادستى كه نسبت به هواهاى نفسانى دارد هرگز تسليم آن نمىشود.
[/زاجر عن كل فان حاض على كل حسن./]
از هر آنچه فانى است باز مىدارد و در تحقق امور نيكو حريص است.
مراد از «فانى» ، امور دنيوى است كه به حال نفوس مضر است. «زاجر» هماعم از زجر و بازدارندگى خود و ديگران است، اين روايت در حقيقت، بيان ديگرى است از امر به معروف و نهى از منكر . «كل فان» تنها محرمات را در بر نمىگيرد، چه بسا امور مكروه و مباحى كه ممكن است به جنبههاى اخروى ضربه بزند، لااقل موجب تنزل مراتب شود.و مؤمن، خود و ديگران را از آنها باز مىدارد.
[/لا حقود و لا حسود و لا وثاب و لا سباب و لا عياب و لا مغتاب/]
كينهورز و حسود نيست، به مردم نمىپرد و دشنام نمىدهد، عيبجو و غيبت كننده نيست.
«حقد» آن دشمنى است كه در درون جاى مىگيرد.ميان «حقد» و «عداوت» اختلاف است.معمولا «حقد» را به كينه ترجمه كردهاند.
حسد صفت كسى است كه آرزوى زوال نعمتى را از غير دارد.به خلاف «غبطه» كه خوب است و آن آرزوى داشتن كمالى است كه در ديگرى هم هست و در فارسى به «رشك» تعبير مىشود.
«وثاب» به معنى پريدن و جستن است.يعنى مؤمن به ديگران پرخاش نمىكند.
«عياب» ، عيب جو را گويند و «مغتاب» ، غيبت كننده، معنى روايت اين است كه مؤمن اهل كينه، حسد، پرخاشگرى، فحاشى، عيب جويى و غيبت نيست.
مبالغه در نفى
براى فهم بيشتر اين روايت ذكر نكتهاى ضرورى است:
چرا حقود و حسود و وثاب و سباب و عياب را به صورت صيغه مبالغه مطرح فرمودهاند؟ آيا مىخواهد فقط افراط در ناهنجاريها را از مؤمن نفى «كدح» به معناى سعى و كوشش است و در برخى لغت نامهها «كدح» به معناى كسب آمده است.ولى كسب كردن مال براى خانواده از مصاديق كدح است.
چرا سعى مؤمن از عسل شيرينتر است؟ چون تلاش مؤمن در دو جهت است: يكى جهت كوشش مؤمن براى تأمين معيشت خود يا كسانى است كه با وى مربوطاند كه اين خود، عبادت است و مروت.وجه دوم، تلاش مؤمن مربوط به اعمالى است كه در آخرت از آنها بهرهمند مىشود.
مؤمن از كوشش خود در هر دو جهت لذت مىبرد.آنگاه كه در مسير تأمين معاش تلاش مىكند به دليل فطرت انسانى از اين كه وسيله است تا ديگران با حمايت او به زندگى ادامه دهند، لذت مىبرد، ـ مانند پزشكى كه از درمان بيماران خويش احساس لذت مىكند ـ
در بعد معنوى هم وقتى به اوامر حق تعالى گردن مىنهد و دستورهاى الهى را اجرا مىكند، پيوند محبتى كه ميان او و محبوب است، شديدتر مىشود و از اين جهت لذتى وصف ناپذير برايش حاصل مىگردد.او باور دارد كه تلاشش به ملاقات حق مىانجامد.
«يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه» (5)
[/لا جشع و لا هلع/]
نه حريص است و نه اسير پوچى است.
«جشع» ، كثرت حرص را گويند.حرص به اين معنا است كه شخصى در عين دارايى باز هم افزون طلبى مىكند و حال آنكه اين تقاضا برايش مفيدنيست.شدت حرص در جايى است كه شخص نصيب خود را گرفته است و طمع در مال غير دارد.
«هلوع» به معناى كسى است كه توان تحمل در برابر هواهاى نفسانى را ندارد.به تعبير من آدم پوچى است.چنين شخصى ناشكيباست.اهل جزع و فزع است.بنابر اين جشع و هلع، حالت كسى است كه حريص است و بى صبر.
[/و لا عنف و لا صلف/]
درشت گفتار و كم ظرفيت نيست.
خداوند پيامبرش را نصيحت مىكند كه در برخوردهاى اجتماعى غليظ و درشت نباشد.زيرا خشونت نظام اجتماعى را از هم مىگسلد.درشتى در گفتار و كردار دريچهاى است به سوى بى ايمانى .در اين باره روايت جالبى از سلمان (ره) روايت شده است.
[/قال اذا اراد الله عز و جل هلاك عبد نزع منه الحياء/]
آنگاه كه خداوند اراده هلاك بندهاى را داشته باشد، ابتدا حيايش را اخذ مىكند.
[/فاذا نزع منه الحياء لم تلقه الا خائنا مخونا/]
آنگاه كه حيا از او رخت بربست، تبديل به آدم خائنى مىشود.
[/و ان كان خائنا مخونا نزع منه الامانة/]
وقتى خائن شد، امانت از او سلب مىشود.
يعنى روحيه امانت دارى را از دست مىدهد و به امانات الهى خيانت مىكند.در اينجاست كه توحيد و ولايتش در خطر نابودى قرار مىگيرد. [/فاذا نزعت منه الامانة لم تلقه الا فظا غليظا/]
وقتى امانت از او گرفته شد، آنگاه او را آدم درشت و خشنى خواهى ديد.
[/فاذا كان فظا غليظا نزعت منه ربقة الايمان/]
وقتى خشن و غليظ شد، ايمان از او برداشته مىشود.
[/فاذا نزعت منه رقة الايمان لم تلقه الا شيطانا ملعونا/] (6)
پس هنگامى كه ايمان از او گرفته شد، به شيطان ملعونى بدل خواهد شد.
[/و لا متكلف و لا متعمق/]
اهل تكلف نيست و در چيزى كه به او مربوط نيست فرو نمىرود.
تكلف از كلفت به معنى مشقت است.مؤمن در روابط اجتماعى به مقدار توانى كه دارد عمل مىكند و خود را به مشقت نمىافكند.از آن طرف، در معاشرت با ديگران كارها و سخنان مؤمنان را زير ذرهبين نمىگذارد و در آن عميق نمىشود.در نگرش به افكار و اعمال خود نيز متعارف و متعادل است.
[/جميل المنازعة/]
منازعهاش زيباست.
به طورى كه اگر شخص ثالثى از بيرون نظارهگر اين منازعه باشد از رفتار مؤمن لذت مىبرد، چون حتى در منازعه هم مسائل اخلاقى و انسانى را مراعات مىكند. [/كريم المراجعة/]
بازگشتش كريمانه است.
كرامت به معناى بزرگوارى است اما مراجعه در اينجا به چه معناست؟ در اينجا احتمالات گوناگونى قابل طرح است.
1.ممكن است مقصود اين باشد كه وقتى مؤمن درباره شخصى مرتكب اشتباهى شد، با بزرگوارى عمل مىكند و باز مىگردد.
2.امكان دارد مراد اين باشد كه حتى در هنگام نياز به كسى، مراجعهاش به او با تملق و چاپلوسى همراه نيست، بزرگوارانه و كريمانه است.
[/عدل ان غضب/]
در وقت خشم از عدالت خارج نمىشود.
گاهى مىگوييم: زيد عادل، و گاهى گفته مىشود: زيد عدل.زيد عدل، يعنى حقيقت زيد عدالت است و زيد با عدالت اتحاد پيدا كرده است.
[/رفيق ان طلب/]
ملايمست اگر چيزى خواهد.
[/لا يتهور و لا يتهتك/]
مؤمن اهل تهور و پردهدرى نيست.
قواى نفس انسان به يك اعتبار عقل و شهوت و غضب است و هر يك از اينها سه حالت دارند: افراطى، تفريطى و اعتدالى
حد اعتدال در اين قوا، فضيلت است.تهور، حالت افراطى قوه غضب است.و به معناى وارد شدن در امرى است كه عقلا و شرعا سزاوار نيست. [/و لا يتجبر/]
مؤمن، متكبر نيست.
«تجبر» را به تكبر معنا كردهاند.نه خود را بزرگ مىبيند و نه خود را بزرگ مىنماياند .
[/خالص الود/]
دوستىاش خالصانه است.
در معناى اين كلام سه تصوير محتمل است:
1.مؤمن در روابط اجتماعى اهل خدعه و نيرنگ و نفاق نيست.دوستىاش بىقيد و شرط است.
2.مؤمن دوست مىپذيرد و رفاقت مىكند اما محور اين رفاقتها الله تعالى است دشمنىاش هم براى خداست.يعنى حبش خالصا لله و بغضش نيز مخلصا لله است.
3.مظروف دل مؤمن فقط محبت خداست.محبتش به خدا خالص است و در كنارش هيچ محبت ديگرى نيست .
[/وثيق العهد، وفى العقد/]
عهدهايش وثيق و محكم و به پيمانهايش وفادار است.
محكم به دو معنا است: 1ـ محكم در برابر متزلزل، 2ـ محكم در برابر چيزى كه كنده شود و از بين برود.عهدهاى مؤمن نه تنها كنده نمىشود بلكه متزلزل هم نمىگردد، ـ چه عهدهاى با خالق و چه پيمانهاى با مخلوق ـ . [/شفيق وصول/]
مهربان پيوند زننده است.
به عبارت ديگر ناصح مشفق است.اصرار دارد كه به مؤمنان خير برساند.حرص مؤمن در اين موارد است و در مهربانى كردن به مؤمنان حريص است.وصول از «صله» به معنى بسيار پيوند زننده است.مؤمن همواره پيوند مىزند، قاطع و فاصل نيست.خواه در خصوص ارحام خواه در خصوص ساير مؤمنان.يكى از بزرگان مىفرمود: هيچ گاه با كسى قطع ارتباط نكردهام، مگر آنكه اين قطع از ناحيه او بوده است.اين صفت از بهترين صفات مؤمن است.
«حليم» ، شكيبا است.
حليم، صاحب طمأنينه نفس است.
برخى تصور كردهاند غضب در مقابل «كظم غيظ» است و حال آنكه غضب مقابل، حلم قرار دارد .كظم غيظ فرو نشاندن غضب است با فشارى كه از درون به شخص مىآيد كه در برابر عمل مكروهى خود را نگاه مىدارد.اما حليم، نفسى است كه به قدرى آراسته شده كه به محض برخورد با مكروه به سبب طمأنينهاى كه دارد اصلا خشمش برانگيخته نمىشود.در عظمت صفت حلم روايات زيادى وارد شده است، از جمله پيامبر اكرم (ص) فرمودهاند:
[/ابتغ الرفعة بالله تعالى/]
طلب كنيد رفعت و بلندى را در نزد خداى تعالى
[/قالوا و ما هى يا رسول الله/]
عرض كردند اين رفعت چيست يا رسول الله؟ [/قال تصل من قطعك و تعطى من حرمك و تحلم من جهلك/] (7)
فرمودند درباره كسى كه با تو قطع كرده است پيوند بزن و به كسى كه تو را محروم كرده عطا و بخشش كن و درباره كسى كه عمل جاهلانهاى در حق تو مرتكب شده، حلم بورز.
در روايتى ديگر پيامبر اكرم (ص) فرمودهاند: اگر سه خصلت در كسى نباشد، قابل اعتنا نيست .از جمله، تقوايى كه او را از گناهان باز دارد و حلمى كه به سبب آن از سفاهت سفيه بگذرد تا با او بتواند زندگى كند.
[/خمول/]
گمنام است.
مؤمن شهرت طلب نيست.البته معناى اين سخن اين نيست كه اصل شهرت مذمت شده باشد.
[/قليل الفضول/]
اضافات گفتارى و عملى او كم است.
به عبارت ديگر مختصر و مفيد، مىگويد و انجام مىدهد.
[/راض عن الله عز و جل/]
مؤمن از خدايش خشنود است.
و هيچگاه از خدايش شكوه نمىكند.
[/مخالف لهواه/]
با هواى نفسش مخالفت مىكند. [/لا يغلظ على من دونه/]
مؤمن به زيردستش خشونت ندارد.
[/و لا يخوض فى مالا يعنيه/]
در كارى كه به او مربوط نيست فرو نمىرود.
خوض به معناى فرو رفتن است. «خاض فى الماء» يعنى به طورى در آب فرو رفت كه از ديدهها پنهان شد.مثلا مىگويند طلبهها در مطالب خوض مىكنند يعنى دقت زياد به خرج مىدهند، انگار در مطلب فرو مىروند.
[/ناصر للدين/]
يارى كننده دين است.
[/محام عن المؤمنين/]
حامى مؤمنين است.
در اين كلام، على (ع) يك مطلب را مفروض دانستهاند و آن اينكه مؤمن به برادر دينىاش ضرر نمىزند.اما اگر ضررى متوجه برادر ايمانى شد، طبق اين حديث مؤمن به حمايت از او اقدام مىكند و در صدد رفع مشكل او بر مىآيد.
چه، بى تفاوتى با ايمان ناسازگار است.
[/كهف للمسلمين/]
پناهگاه مسلمان است.
[/لا يخرق الثناء سمعه/]
تعريف ديگران، او را از خود، بىخود نمىكند.خرق به معنى پاره كردن است.در اين تعبير، امير المؤمنين على (ع) استعارهاى به كار مىبرند كه مؤمن از شنيدن تعريف گوشش پاره نمىشود.و به تعبير ديگر خود را گم نمىكند.بزرگترين خطر براى انسان تعريفهاى بىجاست كه شخص را گول مىزند.
[/لا ينكى الطمع قلبه/] (8)
طمع قلب او را نمىخراشد.
«ينكى» در لغت به معنى خراش زدن است.از اين جمله ظاهرا در مىيابيم كه طمع نمىتواند دل مؤمن را بخراشد، يعنى توان نفوذ در آن را ندارد.
خراشيدن طمع، چه آسيبى به قلب مىرساند؟
طمع حالتى است كه براى نفس در برابر دنيا پديد مىآيد.دل آنچه را ديگران از نعم مادى دارند، طلب مىكند، اگر چه بدان احتياج نداشته باشد.
طمع از رذائلى است كه از شعبات حب دنياست و روايات بسيارى در نكوهش آن وارد شده است، پيامبر (ص) فرمودند:
[/اياك و الطمع فى الناس فإنه فقر حاضر/] (9)
بپرهيز از طمع كه تهيدستى حاضر است.
چون آدم طمعكار همواره با احساس ندارى و نياز زندگى مىكند.به هر جلوه مادى چشم طمع مىدوزد، اگر چه به آن احتياج نداشته باشد، لذا پيوسته احساس ندارى مىكند.حرص با طمع از اين نظر اختلاف دارد كه حريصچيزى را كه دارد، بيشتر مىطلبد، امام باقر (ع) فرمود :
[/بئس العبد معبد له طمع يقوده/] (10)
«چه بد بندهاى است، بندهاى كه طمع جلودار اوست.»
حال ببينيم خراشيدن طمع چه آثارى دارد؟
ميان طمع و ايمان ضديت است.دنيا و آخرت با يكديگر جمع شدنى نيستند.وقتى در دلى طمع وارد شد، ايمان از آن خارج مىشود.و چه خطرى بالاتر از بى ايمانى است؟ لذا در نقطه مقابل طمع، ورع قرار دارد.از امام حسين (ع) پرسيدند كه چه چيز ايمان را در بنده، پا بر جا مىكند؟ حضرت پاسخ فرمودند: «ورع» .و سپس فرمودند:
[/و الذى يخرج منه الطمع/]
آنچه موجب خروج ايمان از دل مىشود، طمع است.
طمع انسان را در معرض زوال ايمان قرار مىدهد.از اين رو در روايات از «بىنيازى از مردم» و «استغنا از خلق» به عنوان فضيلتى بزرگ ياد شده است.
على (ع) در نهج البلاغه مىفرمايد:
[/ليجتمع فى قلبك الافتقار الى الناس و الاستغناء عنهم/]
بايد در قلبت دو حالت «احتياج به مردم» و «استغناء از مردم» جمع شود.
[/فيكون افتقارك عليهم في لين كلامك و حسن وجهك/]
با داشتن روحيه نيازمندى، كلامت نرم و روايت گشاده مىشود.
همان طور كه انسان اگر از كسى چيزى بخواهد و احساس احتياج كند، هم سخنش نرم مىشود و هم چهرهاش باز و شكفته مىشود. د، زيرا:
[/في نزاحة عرضك و بقاء عزك/]
آبرويت و عزتت را حفظ كنى.
در اين روايت، جنبههاى اجتماعى مورد نظر است.اما در بعد معنوى امام باقر (ع) مىفرمايد :
[/ثلاثة هن فخر المؤمن و زينه فى الدنيا و الاخرة/]
سه چيز افتخار و زينت مؤمن در دنيا و آخرت است.
[/الصلوة في آخر الليل/]
نماز در آخر شب
[/و يأسه مما في ايدي الناس/]
مأيوس بودن از آنچه در دست مردم است. ـ كنايه از استغنا از مردم است ـ
[/و ولاية الامام من آل محمد/] (11)
و پذيرش ولايت و امامت ائمه اطهار عليهم السلام
حال تصور شود آنچه در دست ديگران است، در اختيار كسى باشد، چه فايدهاى براى شخص به بار مىآورد؟ اهل دنيا همه همتشان اين است كه بهتر بخورند و شهوترانى كنند و يك حيوان تمام عيار شوند.اما مؤمن چگونه است؟ مؤمن دنيا را مزرعهاى براى جهان ديگر مىداند.امام حسن (ع) فرمودند:
[/ابن آدم انك لم تزل في هدم عمرك منذ سقطت من بطن امك/]
اى فرزند آدم، عمرت از روزى كه از بطن مادر خارج شدهاى، در حال نزول و سقوط است.
[/فخذ مما في يديك لا بين يديك فان المؤمن يتزود/]
مؤمن در اين دنيا براى سفرش زاد و راحله تهيه مىكند.
اما كافر چه سرنوشتى دارد.
[/فو الكافر يتمتع/]
پس كافر در كشتزار طبيعت مىچرد.
البته مؤمن و كافر هر دو، از دنيا بهرهمند مىشوند اما نگرش اين دو، به دنيا مختلف است.
از نظر مؤمن دنيا ابزار براى تحصيل آخرت است اما كافر به دنيا به عنوان هدف و غايت مىنگرد .
[/و لا يصرف اللعب حكمه/]
مؤمن از كارهاى بيهوده دورى مىگزيند، به دليل بينش حكيمانهاى كه دارد.
اين معنا در صورتى است كه حكم را به معنى حكمت بگيريم.اما مىتوان آن را به معناى قضاوت هم گرفت.يعنى امور دنيوى قضاوتهاى وى را تغيير نمىدهد.مؤمن به حق حكم مىكند و دنيا او را از حق باز نمىدارد.
[/و لا يطلع الجاهل علمه/]
و مرد نادان به دانشش پى نبرد.اين معنا در روايتى ديگر آمده است:
[/كلم الناس على قدر عقولهم/] (12)
با مردم به مقدار فهمشان تكلم كنيد.
سيره انبيا و اوليا اين بود كه وضع مخاطب را در گفتن حقايق در نظر
مىگرفتند، چون در غير اين صورت، هم علم ضايع مىشد و هم مخاطب.كسى كه قابليت و ظرفيت ندارد ممكن است با شنيدن حقيقت به گمراهى و ضلالت بيفتد.
برخى در اين روايت، جاهل را به كسى كه علمش اندك است، اطلاق كردهاند.بعضى هم غرض از جاهل را در اين روايت، مخالفان ائمه (ع) گرفتهاند و مسئله «تقيه» را مطرح كردهاند .
البته معناى دوم بعيد است و مراد همان معناى اول است.
[/قوال عمال عالم حازم/]
بسيار گوينده عمل كننده است، دانشمندى است و دورانديش.
در اينجا به نسبت ميان قول و عمل در مؤمن اشاره شده است.آنچه را كه از نيكى مىگويد، خود به آن عامل است.
«حزم» به معنى دورانديشى و هوشيارى است.مؤمن حساب شده كار مىكند.مؤمن آن نيست كه تسبيحى در دست بگيرد و برود و گوشهاى بنشيند و ذكر بگويد.مؤمن در روايات چنين توصيف نشده است .اين چنين كسى، تنبل است و فريب شيطان را خورده است. [/لا بفحاش و لا بطياش/]