بخشی از مقاله
على(ع) در كلام خداوند متعال
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:اى على،جبرئيل عليه السلام مرا درباره تو خبرى داد كه مايه روشنى چشم و شادى دلم شد،او به من گفت:اى محمد،خداوند به من فرموده :محمد را از سوى من سلام برسان و او را آگاه ساز كه على پيشواى هدايت و چراغ تاريكيهاى ضلالت،و حجت بر اهل دنياست،زيرا او صديقاكبر و فاروق اعظم است (1) ،و من به عزت خويش سوگند خوردهام كه به آتش نبرم كسى را كه او را دوست داشته و تسليم او و اوصياى پس از او باشد،و به بهشت در نياورم كسى را كه دست از ولايت و تسليم در برابر او و اوصياى پس از او برداشته باشد. (2)
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:جبرئيل عليه السلام نزد من آمد و گفت:اى محمد،پروردگارت تو را به دوستى و ولايت على بن ابى طالب فرمان مىدهد. (3)
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:جبرئيل عليه السلام از سوى خداوند برگ سبزى از درخت آس برايم آورد كه در آن به رنگ سپيد نوشته بود:من دوستى على بن ابى طالب را بر آفريدگانم واجب نمودم،اين را از جانب من به آنان برسان. (4)
جبرئيل عليه السلام از ميكائيل،او از اسرافيل،او از لوح،او از قلم،او از خداى عز و جل آورده است كه:ولاية على بن ابى طالب حصنى،فمن دخل حصنى امن من عذابى«ولايت على بن ابى طالب دژ محكم من است،هر كه بدان در آيد از عذاب من ايمن باشد». (5)
پىنوشتها:
1)يعنى بزرگترين كسى است كه اسلام را باور كرده و در قول و عمل راستينترين مردم است و بالاترين كسى است كه ميان حق و باطل فرق مىنهد. (م)
2)بحار الانوار 27/ .113
3)همان 39/ .273
4)همان/ .275
5)همان/ .246
امام على بن ابيطالب عليه السلام ص 116
احمد رحمانى همدانى
منزلت على عليه السلام از ديدگاه امام خمينى (ره)
اين روز (1) ،روزى است كه على بن ابيطالب، سلام الله عليه، كه باب وحى و امانتدار وحى بود متولد شد و اين روزى است كه قرآن كريم و سنت رسول اكرم به ولادت اين مولود بزرگ مفسر پيدا كرد و پشتوانه وحى و پشتوانه اسلام به وجود اين مبارك مولود قوى شد كه اتمام بعثتبه وجود اين مولود بزرگ شد.و بايد بگوييم فتح باب وحى و تفسير وحى و ادامه وحى به وجود مقدس اين سرور.و من اين روز را كه هم روز بعثت است و هم روز ولايت است و هم روز نبوت است و هم روز امامت است، به همه آقايان و همه ملت تبريك عرض مىكنم. 28/2/60
ملائكه بالشان را زير پاى امير المؤمنين(ع) پهن مىكنند،چون مردى است كه به درد اسلام مىخورد، اسلام را بزرگ مىكند، اسلام به واسطه او در دنيا منتشر مى شود و شهرت جهانى پيدا مىكند، با زمامدارى آن حضرت جامعهاى خوشنام و آزاد و پرحركت و پر فضيلتبه وجود مىآيد. البته ملائكه براى حضرتش خضوع مىكنند. و همه براى او خضوع و خشوع مىكنند. حتى دشمن در برابر عظمتش تعظيم مىكند.
ظل سايه است،سايه همه چيزهايش به ذى ظل است،خودش هيچ ندارد.ظل الله كسى است كه تمام حركاتش به امر خدا باشد،مثل سايه باشد.خودش هيچ،سايه خودش هيچ حركتى ندارد.ذى ظل هر حكرتى كرد سايه هم همان طور حركت كند.امير المؤمنين ظل الله است،پيغمبر اكرم ظل الله است كه هيچ حركتى از خودش ندارد،هر چه هست از خداست. 16/12/57
امير المؤمنين، سلام الله عليه، چون تمام وجودش فانى در وجود رسول الله است ظل الله است. 16/12/57
پيغمبر اكرم معلم همه بشر است و بعد از او حضرت امير،سلام الله عليه، باز معلم همه بشر است. آنها معلم همه بشر هستند. 21/3/58
او يك مردى بود كه معجزه بود،كسى نمىتواند مثل او باشد. 3/5/58
شخصيت اين مرد بزرگ كه امام امتشد،شخصيتى است كه در اسلام و قبل از اسلام و بعدها هم كسى مثل او نمىتواند سراغ كند. يك موجودى كه امور متضاده را در خودش جمع كرده. كسى كه جنگجوست اهل عبادت نمىشود. كسى كه قوه بازو مىخواهد داشته باشد اهل زهد نمىتواند باشد. كسى كه شمشير مىكشد و اشخاصى را كه منحرفاند درو مىكند، اين نمىتواند كه عاطفه و اهل عاطفه آن طور كه اين شخص داشت، باشد. اين شخصيتبزرگ امور متضاده را در خودش جمع كرده، در عين حال كه روزها روزه، و شب به عبادت مشغول و گفته شده است كه شبى هزار مرتبه نماز مىخواند و در عين حالى كه غذاى او آن طورى كه در تاريخ ثبتشده است از نان و سركه و فوقش يتيا نمك بيرون نبوده است، در
عين حال قدرت بدنى، آن طور قدرت است كه، آن طورى كه در تاريخ است،آن درى را كه از خيبر ايشان كنده است و چندين ذراع دور انداخته است، چهل نفر نمىتوانستند بلندش كنند.
در شمشيرزنى، شمشيرهايش آن طور بوده است كه با يك ضربه از اين طرف كه مىزده دو نيم مىكرده است،از اين طرف مىزده دونيم مىكرده،در صورتى كه آنهايى كه ضربه را مىخوردند خود آهنى داشتند، زره آهنى داشتند و گاهى هم دو تا زره به تنشان مىكردند. آدمى كه با نان و سركه زندگى مىكرده و بسيارى از روزها را روزه مىگرفته است و افطار را با چند لقمه نان و نمك يا نان و سركه افطار مىكرده است، جمع كرده است ما بين آن زهد و اين قوت بازو و اين جمع بين دو امر متضاد است. آدمى كه جنگجوستبه آن طور كه جنگويان بزرگ را، دلاوران بزرگ را به هزيمت وا مىدارد و مىفرمايد اگر تمام عرب يك طرف باشند به من هجوم كنند، من پشت نمىكنم، اين آدم در عطوفت آن طور است كه وقتى يك خلخال ا
ز پاى يك زن يهودى ربودهاند مىفرمايد كه مرگ براى انسان آسان است. قريب به اين معانى كه در عرفان و علم ماوراى طبيعت آن طور است كه نهج البلاغه حكايت مىكند از مقام عرفانش. در عين حال شمشير مىكشد و كفار و اخلالگران را از دم شمشير مىگذراند.ما شيعه همچو اعجوبه معجزهآسا هستيم.
من مىگويم اگر چنانچه پيغمبر اسلام، صلى الله عليه و آله و سلم، غير از اين موجود تربيت نكرده بود، كافى بود برايش. اگر چنانچه پيغمبر اسلام مبعوث شده بود براى اينكه يك همچو موجودى را تحويل جامعه بدهد، اين كافى بود. يك همچو موجودى كه هيچ سراغ ندارد كسى و بعدها هم سراغ ندارد كسى. امروز روز (2) نصب اوستبه امامت امت. يك همچو موجودى امام امت است. البته كس ديگر به پاى او نخواهد رسيد و بعد از رسول اكرم كسى افضل از او در هيچ معنايى نيست و نخواهد بود. 18/8/58
پيغمبر مىخواست همه مردم را على بن ابيطالب كند ولى نمىشد، و اگر بعثت هيچ ثمرهاى نداشت الا وجود على بن ابيطالب و وجود امام زمان، سلام الله عليه،اين هم توفيق بسيار بزرگى بود. اگر خداى تبارك و تعالى پيغمبر را بعث مىكرد براى ساختن يك چنين انسانهاى كامل، سزاوار بود، لكن آنها مىخواستند كه همه آن طورى بشوند، آن توفيق حاصل نشد. 20/3/59
در باره شخصيت على بن ابيطالب، از حقيقت ناشناخته او صحبت كنيم، يا با شناخت محجوب و مهجور خود؟ اصلا على(ع) يك بشر ملكى و دنيايى است كه ملكيان از او سخن گويند يا يك موجود ملكوتى است كه ملكوتيان او را اندازهگيرى كنند؟ اهل عرفان در باره او جز با سطح عرفانى خود و فلاسفه و الهيون جز با علوم محدوده خود با چه ابزارى مىخواهند به معرفى او بنشينند؟ تا چه حد او را شناختهاند تا ما مهجوران را آگاه كنند؟ دانشمندان و اهل فضيلت و عارفان و اهل فلسفه با همه فضايل و با همه دانش ارجمندشان، آنچه از آن جلوه تام حق دريافت كردهاند، در حجاب وجود خود و در آينه محدود نفسانيتخويش است و مولا غير از آن است. پس اولى آن است كه از اين وادى بگذريم و بگوييم على بن ابيطالب فقط بنده
خدا بود و اين بزرگترين شاخصه اوست كه مىتوان از آن ياد كرد، و پرورش يافته و تربيتشده پيامبر عظيم الشان است و اين از بزرگترين افتخارات اوست. كدام شخصيت مىتواند ادعا كند كه عبد الله است و از همه عبوديتها بريده است، جز انبياى عظام و اولياى معظم كه على(ع) آن عبد وارسته از غير و پيوسته به دوست كه حجب نور و ظلمت را دريده و به تمدن و به معدن عظمت رسيده است، در صف مقدم است. و كدام شخصيت است كه مىتواند ادعا كند از خردسالى تا آخر عمر رسول اكرم در دامن و پناه و تحت تربيت وحى و حامل آن بوده
است جز على بن ابيطالب كه وحى و تربيت صاحب وحى در اعماق روح و جان او ريشه دوانده. پس او بحق عبد الله است و پرورش يافته عبد الله اعظم. و اما كتاب نهج البلاغه كه نازله روح او، براى تعليم و تربيت ما خفتگان در بستر منيت و در حجاب خودخواهى خود، معجونى استبراى شفا و مرهمى استبراى دردهاى فردى و اجتماعى و مجموعهاى است داراى ابعادى به اندازه يك انسان و يك جامعه بزرگ انسانى از زمان صدور آن تا هر چه تاريخ به پيش رود و هرچه جامعهها بوجود آيد و دولتها و ملتها متحقق شوند و هر قدر متفكران و فيلسوفان و
محققان بيايند و در آن غور كنند و غرق شوند. هان! فيلسوفان و حكمت اندوزان،بيايند و در جملات خطبه اول اين كتاب الهى به تحقيق بنشينند و افكار بلند پايه خود را به كار گيرند و با كمك اصحاب معرفت و ارباب عرفان اين يك جمله كوتاه را به تفسير بپردازند و بخواهند به حق وجدان خود را براى درك واقعى آن ارضا كنند به شرط آنكه بياناتى كه در اين ميدان تاخت و تاز شده است آنان را فريب ندهد و وجدان خود را بدون فهم درستبازى ندهند و نگويند و بگذرند،تا ميدان ديد فرزند وحى را دريافته و به قصور خود و ديگران اعتراف كنند.(569) 27/2/60
صلوات و سلام بى پايان به رسول اعظم كه چنين وجود الهى را در پناه خود تربيت فرمود و به كمال لايق انسانيت رسانيد.و سلام و دورد بر مولاى ما كه نمونه انسان و قرآن ناطق است و تا ابد نام بزرگ او باقى است و خود الگوى انسانيت و مظهر اسم اعظم است. 27/2/60
پىنوشتها:
1-سيزدهم رجب المرجب سال 1401 ه.ق.
2-روز عيد غدير خم.
سخنرانى امام مجتبى(ع) بعد از شهادت حضرت على(ع)
در فرداى روز دفن،امام مجتبى در مسجد كوفه در برابر مردم ظاهر شد و سخنرانى مختصرى براى آنها ايراد كرد.فرمود لقد قبض فى هذه الليلة رجل لم يسبقه الاولون بعمل و لا يدركه الآخرون بعمل... (1) . در اين شب مردى از دنيا رفت كه از گذشتگان در عمل بمانند او ديده نشدند و از آيندگان كسى را ياراى همگامى با او در عمل نخواهد بود.
او با رسول خدا و به همراهى او به جهاد پرداخت و با جان خود از او صيانت كرد...از مال دنيا زر و سيمى باقى نگذارد جز هفتصد درهم كه با آن مىخواستخدمتكارى براى خانواده خود اجير كند و... سخن كه بدينجا رسيد امام گريست و مردم هم گريستند (2) و تدريجا به خود آمدند كه چه گوهر گرانبهائى را از دست دادند.
1- كامل بن اثير ج 3، ص 16.
2- تاريخ يعقوبى ج 2، ص 190
در مكتب امام على(ع) ص 431
دكتر على قائمى
كلامى از امام حسين عليه السلام
حضرت امام حسين عليه السلام فرمود:از جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود:هر كه دوست دارد به سان من زيست كند،و به سان من بميرد،و به بهشتى كه پروردگارم مرا وعده داده در آيد،بايد على بن ابى طالب و فرزندان و خاندان پاك او را كه پس از من پيشوايان هدايت و چراغهاى شبهاى تار ضلالتاند،دوست بدارد.زيرا آنان شما را از باب هدايت بيرون نبرده و در باب ضلالت در نمىآورند. (1)
پىنوشت:
1 مناقب خوارزمى / 208
امام على بن ابيطالب عليه السلام ص 120
احمد رحمانى همدانى
پارهاى از فضائل على عليه السلام از زبان بزرگ زنانى«فاطمه»نام
1ـبه روايت عامه
1ـفاطمه صغرى از[پدرش]حسين بن على عليه السلام،از[مادرش]فاطمه دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود:رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به سوى ما بيرون شد و فرمود:همانا خداوند به شما افتخار ورزيد و همگى شما را عموما و على را خصوصا آمرزيد .من فرستاده خداوند به سوى شمايم.بدون هيچ باكى از قوم خود و بىهيچ ملاحظهاى درباره رابطه خويشاوندى اين سخن گويم،اين جبرئيل عليه السلام است كه مرا خبر مىدهد:نيكبخت به تمام معنا و حق معناى نيكبخت كسى است كه على را در حال زندگانى و پس از مرگ من دوست بدارد. (1)
2ـفاطمه دخت حضرت رضا عليه السلام،از فاطمه و زينب و ام كلثوم دختران امام كاظم عليه السلام،از فاطمه دختر امام صادق عليه السلام،از فاطمه و سكينه دختران امام حسين عليه السلام (2) ،از ام كلثوم دختر فاطمه عليها السلام،از حضرت فاطمه عليها السلام كه فرمود:آيا سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در روز غدير خم فراموش كردهايد كه فرمود:«هر كهمن مولاى اويم پس على مولاى اوست»؟و سخن او را كه فرمود:«تو نسبت به من چون هارون نسبت به موسايى»؟! (3)
2ـبه روايت خاصه
3ـفاطمه دختر حضرت رضا عليه السلام،از فاطمه و زينب و ام كلثوم دختران موسى بن جعفر عليه السلام،از فاطمه دختر امام صادق عليه السلام،از فاطمه دختر امام باقر عليه السلام،از فاطمه دختر امام سجاد عليه السلام،از فاطمه و سكينه دختران امام حسين عليه السلام،از ام كلثوم دختر على عليه السلام،از فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود:از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مىفرمود:شبى كه مرا به معراج بردند به بهشت درآمدم قصرى از در سفيد ميان تهى ديدم كه درى در و ياقوت
نشان داشت و بر آن پردهاى آويخته بود،سر برداشتم ديدم بر آن در نوشته:«لا اله الا الله،محمد رسول الله،على ولى القوم»،و بر آن پرده نوشته بود:بخ بخ،من مثل شيعة على«به به،كيست مانند شيعه على؟!»در آن قصر وارد شدم،قصرى بود از عقيق سرخ ميان تهى،و درى داشت از نقره كه با زبرجد سبز زيور شده بود،و بر آن در پردهاى آويخته بود،سر برداشتم ديدم بر آن در نوشته است:«محمد رسول الله،على وصى المصطفى» (4) .
تعليقات:
1ـاسنى المطالب فى مناقب آل أبى طالب/ .66
2ـسند ظاهرا افتادگى دارد،به سند حديث بعد توجه شود. (م)
3ـاسنى المطالب فى مناقب آل أبى طالب/ .50
4ـبحار الانوار 68/ .76
امام على بن ابيطالب عليه السلام ص 133
احمد رحمانى همدانى
زبان حال ياران على(ع)
زورمندان گويند:
او،دليرى بىهمتا بود و مبارزى قلعه گشا،هرگز به دشمن پشت نكرد و هيچگاه حريف را از دست نداد... به هر سو شتافت غلبه نمود.و به هر كس رو آورد چيره شد.گاه به دو شمشير نبرد مىكرد،و زمانى بىاسلحه،گردان را به خاك مىافكند.چون شير،هيبت داشت و چون كوه،عظمت.و پهنه ميدان،زير پاى او مىلرزيد،و صحنه نبرد،در كنار او مىخروشيد،و در عين حال،چنان بلند همتبود كه امر مىكرد:
«اى سپاهيان!تا دشمن،ستيزه آغاز ننمايد،بر او حمله مبريد.»
«و چون درماند و رو به گريز نهد،او را دنبال مكنيد.»
«و چون زخمى شد و در افتاد،وى را مكشيد.»
«به مال و منال او هم،ديده مدوزيد.»
«بر زنان و كودكان خصم،رحمت آريد.»
او چندان عفت داشت كه وقتى معاندى در مقام نبرد،دستبه حيله عاجزانه مىزد،و عورت خود ظاهر مىساخت، روى از او بر مىتافت.
و به محض اينكه دشمن،راه تسليم مىگرفت،امان و نجات مىيافت.
آن بزرگوارىيى كه او را در باب بيگانگان بود،ما فوق درك انسان بود و نمودار لطف خداى سبحان.
بر همان دشمن كه آب را از او منع نموده بود،چون قدرت مىيافت،بذل آب مىكرد و بر همان مخالف، كه وى را به دشنام گرفته بود،چون به درماندگيش پى مىبرد،مددش مىنمود،و راه چارهاش مىگشود.
ندانم كه روح او چه عظمتى داشت،و افق انديشه وى كجا بود!؟
اميران گويند:
او،امارت بر جانها داشت و نگهبان ارواح و دلها بود.افراد تحتحكومتخويش را،بزرگ مىداشت و از حد مملوك و رعيت،و زير دست و محكوم،بس بالاتر كشيده،در مرتبه«برادر و برابر»مىنهاد.
گر چه جاهلان بىلياقت را پاى از گليم به در مىرفت،و باد نخوت و كبر در سر مىگرفت،باز او را تغيير روشى،حاصل نمىشد،و تحديد قدرتى در كار نمىآمد.
آزادى به معنى تمام،در حكومت او بود،و امنيت جانها به مفهوم تام،در امارت وى..تختش،سكوى مسجد بود،و دربارهاش،پهنه آن،و قراولانش،صحابه با ايمان.
داوران گويند:
داد او،حق دادگرى به كمال داد،و عدل وى،عدل عدالت،به تمام نهاد.در همان جامعه منحرف و منحط كه جز هواپرستى و عناد و شهوات،كس را توجهى نبود،و به انصاف و خير و مصلحت،هيچيك را اعتنائى نه،چندان عدل ورزيد كه از شدت دادگرى در محراب عبادت كشته شد،و آن آيتخدائى،به گاه دعا، غرقه به خون گشت.
چنان پايبند حق بود كه به محض ادعاى يهودى،به محضر قاضى مىرفت،و چون او را در برابر مدعى، احترامى خاص مىنهادند،خشم را مىگرفت و از اين عدم مساوات،در پيشگاه داد،فرياد مىكشيد.
به خاطر آنكه گوشوارى،از يك زن غير مسلمان ربوده شده بود،خوابش نمىبرد،و راحت نداشت..و براى آنكه برادر معيل او،بيش از حق ناچيز خود،مدد مالى مىخواست،داغ بر دستش مىنهاد.و بدان جهت كه عاملى،تحفهاى از كسى پذيرفته بود،نامههاى پر عتاب به وى مىفرستاد.
انصاف،كه هيچكس مانند او انصاف نداد،و حق عدالت ننهاد.
بينوايان و بىكسان گويند:
او،يار ستمديدگان بود و سرپرستبيوه زنان.گاه در قبال ديدههاى گريان دو طفل يتيم،زانوانش را رعشه مىگرفت و بر خاك مىنشست.و زمانى براى نوازش كودكانى ديگر،پشتخم كرده،آنان را بر مىنهاد و طفلانه سرگرمشان مىداشت.
شبها،انبان خواربار به دوش گرفته،و بر زنها،مىپيمود و در زواياى تاريك شهر،در خانه مستمندان مىگشود..آرى چنانكه او را نشناسند،محبت مىكرد و بدان گونه كه نامش ندانند،تفقد مىنمود.
آنگاه عاجزان گوشهنشين،و بيماران مسكين،پيران بىيار،و كسان بىغمگسار،زنان بىشوهر،و فرزندان بىپدر،دانستند كه آشنايان كه بود.و دوستبا وفايشان كدام،كه شنيدند صوتى آسمانى در فضاى كوفه طنين افكنده مىگفت:
«تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى،قتل ابن عم المصطفى، قتل علي المرتضى،قتله اشقى الاشقياء.»
«به خدا سوگند،پايههاى هدايت فرو ريخت و نشانههاى تقوى محو شد و رشته محكم اتصال خدا و مردم گسيخت،پسر عم پيمبر،على مرتضى،كشته شد.او را تيره بختترين افراد به قتل رساند.»
زنان گويند:
دخترانى كه او پرورد و به دامن اجتماع آورد،سرآمد زنان جهان بودهاند و مفخر عالم نسوان،رقيهاش را كه از بيتالمال گردن بندى به عاريه مضمونه گرفته بود،مىخواست چون راهزنان دستبرد و خزانهدار را به زنجير و قيد سپارد،چرا كه بىاجازت مؤمنان و يا امير ايشان،تصرفى در بيت المال شده است،و چرا در آن مجلس كه ممكن است دختران فقير،بىگوشواره و زينتباشند،دختر او با زيورى جلوه كند،و دل كسى را به ياد فقر برنجاند.
زينبش،آن بود كه دو فرزند رشيد خويش،در پيش ديده،به راه خدا داد،و خود،ناظر مبارزه آنان عليه سپاه ظلم و بيداد بود،و همان كس است كه نقشه وسيع و عميق سالار شهيدان،حسين عليه السلام را به تمام و كمال،اجرا كرد و«شير زن كربلا»لقب يافت و بالاخره خصم را آنچنان از پاى در آورد كه قوت تدارك مافات برايش نماند.
خطبات او،بدن مردان را مىلرزاند و صداها را در گلو خاموش مىكرد،زنگ شتران را از نوا مىانداخت، و دشمن و دوست را به عظمت نهان خويش،چنان آشنا مىكرد كه مىگفتند:«مگر على عليه السلام دوباره سر از خاك بر گرفته و چنين داد سخن مىدهد؟»آرى،خانواده او همه عفيف و مهربان، نوعدوست و خليق بودند. مگر آنگاه كه به شكرانه بهبود حسنين،پدر و مادر،قصد روزه كردند،همه فرزندان و حتى فضه خادمه نيز اقتدا نكردند؟و آنگاه كه سه شب،مسكين و يتيم و اسيرى به هنگام افطار،طلب يارى كردند،تنها قرص نانى را كه قوت يك شبانه روز هر فرد بود،همه،حتى فضه، نبخشيدند؟!
عجب است كه همسر و شريك زندگيش«بانوى بانوان جهان»و در عصمت و طهارت،بىقران بود و دختران وى به پاكى و صفا و علم،و هنر و ادب و ايمان،بهترين دوشيزگان به شمار مىرفتند.
دانشمندان گويند:
تنها او بود كه«سلوني»مىگفت و چنان كه ادعا مىكرد،عالمى را به نور دانش خويش روشن مىساخت، هرگز پرسشى را بىپاسخ ننهاد،و نهانى نماند كه از چهر آن پرده نگشاد،مىفرمود: «فو الذي نفسي بيده لا تسالوني في شيء فيما بينكم و بين الساعة...الا انباتكم»
«بدان كس سوگند كه جانم در دست اوست،درباره هر چه كه از حال تا واپسين لحظه بقاى عالم وجود دارد و خواهد داشت،بپرسيد،جواب خواهم داد.»
هر چه از مسائل رياضى و طبيعى مطرح مىكردند،جواب مىگفت،و در هر بحث كه از ادب و علوم، پيش مىكشيدند،در سخن مىسفت،و باز مىناليد كه:
«ان هيهنا لعلما جما» (1)
كناية از آن كه:كسى را نمىيابم كه از اين بحر زخار،نصيبش دهم،و مستعدى نمىبينم كه از اين نجسرشار،امانتش نهم.
گرچه اصحاب او،بهترين افراد بودند و اطرافيانش آمادهترين كس از نوع آدميزاد،اما سينهاى كه وى داشت در وسعت از عالم مىگذشت،و آن اندوخته كه در آن بود به وفور،از جهان جان،تجاوز مىكرد.
به شرحى كه درباره«طاووس و خفاش»داده،توجه نما تا طومار عالمان تشريح درهم پيچى و به اسرار علم لدنى،كه بىكالبد شكافى و مشاهده ديده،همه چيز دريابد،واقف شوى.
آنگاه از خود بازپرس:
او كه در برابر مردمى فاقد علم،اين گونه تحليل مسائل طبيعى كرده است،اگر مستمعى دانشمند مىيافت،چه مىگفت؟و چه نكتهها بيان مىداشت؟!
بدانچه درباره آفرينش«آسمان و انسان»فرموده،امعان نظر كن تا جهان را هزاران برابر از آنچه تصور مىكنى،وسيعتر بينى،و جهانيان را ميليونها از اين معدود،بيشتر يابى.
آرى،به آن سوى منظومهها نيز ديده معطوف دارى،به موجودات زنده باشعورى كه در عوالم بسيار ديگر،به سر مىبرند،توجه مصروف نمائى،دنيا را بس بزرگ و بىحركت و فعاليتبينى،و ابتداى آفرينش را آن سوى وهم و فهم يابى،چنان عظمتى در خلقت ملاحظه كنى كه در اعماق ذات خود نيز اثرى از غرور و منيت (و بلكه جرات ابراز وجود) سراغ ننمائى.
آنگاه،وارسته از خويش،محو آفرينش،و واله آفريدگار شوى،و دريابى معنى آنكه درباره«آل الله»گفتند:
فعظمتم جلاله و اكبرتم شانه و مجدتم كرمه و ادمتم ذكره»
شمائيد كه جلال خدائى را،به عظمت نشان داديد،و كار او را معرفى كرديد،بخشش وى را مجد بخشيديد،و يادش را دوام و بقا نهاديد.»
و فرمودند:
لولانا لما عرف الله»
«اگر ما نبوديم،خدا به درستى شناخته نمىشد.»
به هر حال،در ادب او بنگر،در فصاحت كلامش دقت كن،در مضامين بكر او،در تحليلات روانى وى،در كشف رموز اخلاقى و اجتماعيش،همه و همه اعجابآور است و تمام،شگفت انگيز.
دانشمند عرب گويد:«قواعد زبان ما را او نهاد.»
خردمند ديگر گويد:«در حكمت و دانش را او گشاد.»
حقوقدان گويد:«مشكلات قضا را او شرح داد.» و بالاخره،آن دانشمند مسيحى مىگويد:«على عليه السلام جائى را اشغال كرده است كه:
يك دانشمند،او را ستاره درخشان علم و ادب مىبيند.
و يك نويسنده برجسته،از شيوه نگارش او پيروى مىكند.
و يك فقيه،هميشه بر تحقيقات و نظرات وى تكيهمىنمايد.»
علماى اخلاق گويند:
آن تضاد،كه در وجود او مىبينيم در هيچ آدمى سراغ نداريم،و اين جز دليل بر داشتن روانى ما فوق جانها،و ارادهاى برتر از همه عزمها نمىتواند بود،و الا چگونه ممكن است كسى در نهايت اقتصاد مالى بسر برد،و يك باره زندگى خويش با فقرا تقسيم كند؟
گاه،كسى سنگيندلترين جلوه كند و باز،در برابر«طفلى روى زرد»،نرم خوىترين آدمى باشد.همان كسى كه كمترين جراحت را بر تن روا ندارد،به گاه جهاد،بر زخمهاى بسيار تن،و بلكه نابودى جان خويش اعتنا نكند.
كجا شنيدهايد كه كسى در خانه،مغموم نشيند،و اشك از ديدهاش فرو غلطد كه:«چرا هفت روز ستبراى من مهمان نيامده؟مبادا كه خدا را ناراضى كرده باشم!»
كيست كه تواند در روى سينه خصم هم از بىادبى او در گذرد،و خشم خود فرو خورد و از حدود حق تجاوز نكند؟
كيست كه تواند كينهتوزترين دشمنان خويش را به هنگام غلبه،عفو فرمايد؟!
كيست كه در مقام حكومت و سلطنت،به دستخود،«جو»آسيا كند،كفش خويش را اصلاح نمايد،و پيراهنى پوشد كه گويد:«بر آن چندان وصله زدهام كه از وصله كننده آن شرم دارم.»؟
كيست كه خوراكش نان جوينى باشد كه آنرا به زانو شكند،و به گاه نبرد،با يك دست،در خيبر كند و بر فراز خندق دارد تا سپاهى از آن بگذرد...؟
بيگانگان گويند:
او را همتائى در ميان نوابغ جهان و قهرمانان عالم امكان نيست،و آنگاه كه اهل تحقيق،وى را با يكايك بزرگان بىنظير دنيا،و فرزندان بىمانند اجتماعات،مقايسه كردهاند و صفات و اطلاعات و تدابيرش را سنجيدهاند،چنانش ديدهاند كه با وجود همين ديد ظاهر و آشنائى اندك،باز بر آنان رجحان محسوس داشته،و فضل روشنى نسبتبديشان دارا بوده است،و چون برترى وى را در تمام جهات و همه جوانب، منظور نظر ساخته،و در يك آدمى فرض كردهاند،قابل تصور و جمع نيافتهاند.
لذاست كه گفتهاند:«چنان كس كه ما شناختهايم،مگر در عالم خيال،رنگ وجود گيرد،و الا از نوع انسان،چنين فضايل،آن هم بدين كمال،صورت نمىيابد،و از همه مهمتر آنكه جمع آنها در يك فرد، هرگز گرد نمىآيد.»
فرقهاى گويند:
ما در او،آنقدر اثر خدائى يافتيم،و صفات پروردگارى به دست آورديم كه به عاقبت ندانستيم:او خود، خداى بود يا از خدا جداى بود؟!
و مات الشافعي و ليس يدري علي ربه ام ربه الله
شافعى (پيشواى مكتب شافعيان) در حالى بمرد كه تحقيق او درباره على عليه السلام نتوانست پاسخگوى آن باشد كه:
«خدا پروردگار اوست،يا على؟»
فرقه ديگر گويند:
در او روح الوهيتبدميد،و چندان در افزود كه كمال ظهور يافت و خدائى گرفت و به ربوبيت پرداخت.
ديگران گويند:
او خود،ابتدا خدا بود و در لباس فردى انسان جلوه كرد،و مدتى ديدههاى خلق را نگران و خيره ساخت، و باز پر گرفت و از نظرها محو گرديد،و هر گه كه پيمبر خاتم به مقام قرب خلاق عالم «قاب قوسين او ادنى» مىرسيد او را نيز حاضر دربار الاهى مىديد.و چون طعام بهشتى به عالم معراج پيش آوردند، دستخدا هم از آستين به در آمد.اما جز نشان دست على عليه السلام نداشت...به هر حال،خدا بود به جمالى ديگر،و در قالب يك فرد بشر.
اهل طريقت گويند:
او مظهر الله است و رهبر راه.كسوت پيران را او بخشد و طريق سالكان را او گشايد.دستگير همه، اوست و هر مرشد و مراد،نايب او.رونده،به نور وى راه به حق يابد،و طالب،به عنايت او سوى مقصد شتابد.در چهر او خدا تجلى كند و در جامه او،آفريدگار،خودنمائى نمايد.
دل!اگر خداشناسى،همه در رخ على بين به على شناختم من،به خدا قسم،خدا را
هر رشتهاى از فقر،عاقبتبدو پيوندد،و هر سلسله از اهل طريقت،نسبت نهائى به او رساند.
شيعيان گويند:
او،وصى پيامبر گرامى اسلام بود،و همتا و همدوش وى.در امر ابلاغ حق،امام مسلمين و امير مؤمنين، برگزيده خداى،و به فضل و عصمت و علم،بىهمتاى.اوصياى ديگر همه زاده او،واولياى حق همه فيض داده او...منصب ولايت را نيز دارا بود كه خود مقامى الاهى است:
انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون
صاحب ولايتبر شما،فقط خدا و رسول اوست و آن كس كه در حال ركوع،به مستمند احسان مىكند.
او از همه خلق برتر است،و براى رهبرى به حق،شايستهتر،محبتبه او،نمونه ايمان است و اطاعت از او، نشانه ايقان...
هر كه او را يار،خدايش مددكار،و هر كس وى را خواستار،پروردگارش به مهر نگهدار.
«اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه،و انصر من نصره،و اخذل من خذله» (2) «خداوندا!آن را كه دوستش دارد،دوستبدار،و آن را كه با وى دشمنى كند،دشمن دار!از هر كس كه مدافع اوست،دفاع كن،و آن كه وى را تنها بگذارد،بىكس و يار رها كن!»
اهل دعا گويند:
«هو بشر ملكي،و جسد سماوي،و امر الهي،و روح قدسي،و مقام علي،و نور جلي،و سر خفي» (3) «او بشرى فرشتهخو است،و پيكرى آسمانى و وجودى الاهى،و روانى پاك،و مقامى والا،و پرتوى رخشان،و رازى نهان.»
«هو الناطق بالحكمة و الصواب،هو معدن الحكمة و فصل الخطاب» (4)
«او،گوياى حقايق و راستىهاست،و منبع علم واقعى و نظرات نهائى (درباره حق و باطل و امور دين و انسان) .»
«هو من عنده علم الكتاب» (5)
«او،همان است كه،دانش كتاب خدا در سينه اوست.»
«هو الكوكب الدري» (6)
«او،ستاره تابان است (براى ماندگان راه) .»
«هو من انجى الله سفينة نوح باسمه و اسم اخيه، حيث التطم الماء حولها و طمى» (7) «اوست آن كه به نام وى و برادرش (رسولخاتم صلى الله عليه و آله و سلم) ،خداوند،كشتى نوح را-آنگاه كه موج آب فرو مىكوفت و از پهلوها بالا مىگرفت-نجات داد.»
«هو من اودع الله قلبه سره» (8)
«او كسى است كه خدا،راز خويش،در دلش نهاد.»
و باز برتر شناخته و گويند:
«هو دين الله القويم،و صراطه المستقيم» (9)
«وجود او،تمام نماى دين پايدار الاهى است،و معرف راه راست و بىلغزش خدايى.»
«هو سبيل الله» (10)
«او،نمايشگر طريق همگانى خلق است (به سوى خالق) .»
«هو الذكر الحكيم،و الوجه الكريم،و النورالقديم،امين العلي العظيم» (11) «وجود او،ياد آور خداى حكيم است،و جلوهگر فضل پروردگار كريم،و جهت نور ازلى و قديم،و امانتدار دادار بلند جاه عظيم.»
«هو الوسيلة الى الله» (12)
«او،مايه وصول به (معرفت و رحمت) خداست.»
«هو باب الله» (13)
«او،باب ورود به آستان رحمانى و عنايتيزدانى است.»
«و باب حطة الله» (14)
«او،باب بخشايش بىمنتهاست.»
«و فضل الله و رحمته» (15)
«وجودش،فضل و رحمت الاهى است.»
«هو حجة الله،و امين الله،و ولي الله» (16)
«او،دليل و راهبر به سوى خداست،و امين به معارف داناى بىهمتا،او ولايتيافته از جانب حق است.»
«هو صفوة الله و خالصة الله،و خاصته» (17)
«او،برگزيده و خاص و خالص شده،بهر خداست.» «هو خليفة الله و سفير الله» (18)
«او،نماينده كمال و صفات جمال الاهى است،و راهدان و رابط دربار يزدانى.»
«يختاره الله فهو وليه في سماواته و ارضه» (19)
«خدايش،اختيار كرد.پس او ولى شايسته خداوند است،در همه سوى جهان وجود (در آسمان و زمين) . »
و باز برتر:
«هو كلمة الله و حجاب الله» (20)
«وجود او،بيانى روشن از خداست،و پردهاى استبر اسرار الله.»
«هو آية الله العظمى،و نور الله الانوار،و ضياؤه الاظهر» (21)
«او،نشان بزرگ حق است،و نور پر فروغ،و روشنى آشكار دادار مطلق.»
«هو سيف الله و اسد الله» (22)
«او،شمشير بران،و شير يزدان است.» و باز برتر:
«هو وجه الله المضيء،و جنبه القوي» (23) «وجود او،روى تابان خدا،و جنب پر توان قادر يكتاست.»
«هو عين الله الناظرة،و لسانه المعبر عنه في بريته» (24)
«او،در ميان خلق،چشم ناظر حق،و زبان بيان كننده اوست.»
«و القول عن الله» (25) «او،گفتهاى استخدايى.»
«هو يد الله الباسطة،و اذنه الواعية» (26)
«او،دست گشاده پروردگار است،و گوش شنوا و پذيراى آفريدگار.»
و از همه برتر:
«هو اسم الله الرضي» (27)
«او،نام پسنديده خداست.» «هو علم الله» (28)
«او،علم بىكران ايزد است.»
«هو سر الله و موضع سره» (29)
«او،راز الاهى و قرارگاه سر خدائى است.»
و بالاخره:
«هو حق الله» (30)
«او حق الله است، (يعنى:نمايشگر صفات جلال،و نمودار نيروهاى لا يزال،نماى خواستحق متعال،از آفرينش انسان،و سير او به كمال.»
(چون بيان را قدرت ترجمتى شايسته نبود،دم در كشيد و فهم آنها،به اهل آن واگذاشت.)
اهل قرآن گويند:
در كتاب آسمانى،او،گاه به عنوان«صاحب ولايت از جانب خداوند»آمده (31) ،گاه به صفت«صادق»ناميده شده (32) ،در جائى نماينده كمال دين و اتمام نعمت پروردگار بر خلق است (33) ،و به جائى ديگر،معرف طهارت نفس و عصمتخانوادگى (34) .
در آيتى او«منذر»است (35) و به ديگر آيه«جان پيغمبر» (36) ،به سوئى نمودار«خير البرية»است (37) و سوى ديگر،اصل«حبل الله». (38)
گاه مودتش تكليف شده (39) و گاه عظمت ذاتش تشريح گرديده،گه مشترى خاص رضاى خداست و به جان خويش در اين معامله بىاعتنا (40) ،و گاه نشان دهد كه خدا مهرش در دل مؤمنان مىنهد (41) .
جائى ديگر،ولايتش را بر پيمبران سلف مسلم مىدارد (42) ،در آيهاى او را«اذن واعية»خواند چون حقايق را نيكو شنود و هرگز از ياد نبرد (43) و در ديگر آيه،او را براى رسول الله«يار خدائى»داند (44) ،به سوئى او را بر پيغمبر«حسب من الله» (45) شمارد و سوى ديگر،وى را دوستار خدا و نيز محبوب او شناسد (46) ،گاهى نيز «صالح المؤمنين» خواند (47) .
و بسيار جا به ذكر صفات و مقامات معنوى وى پردازد،و براى آنان كه عاقلند و فهيم،صاحب لباند،و متوسم (يعنى به آثار،دريابند و به نشانهها درك مقصود كنند) بىذكر نام وى،و بدون محدود كردن او در لباس شخص و انسان،اين وجود با عظمت و آن عظمت وجودى را معرفى نمايد (48) .آرى، (الكناية ابلغ من التصريح) (49) .
و از همه بالاتر:
آنجا كه او را بر امين حق و رسول مطلق«شاهد الاهى»خواند،و آيت قرآن را (بنا به قرائت و تفسير معصوم عليه السلام) چنين ارائه نمايد كه:
افمن كان على بينة من ربه (يعني:رسول الله) و يتلوه شاهد منه...اماما و رحمة (50) آيا پيغمبرى كه از جانب خدا متكى به دليل روشن ( قرآن) است،و گواهى صادق،و شاهدى بيناى حقايق،و منسوب به خدا (مانند على عليه السلام كه با تمام شؤون وجودى،شاهد راستين رسالت است) او را در پى... شايسته پيروى نيست؟آرى.
او را بر«دليل»،دليل داند،و بر«امين»گواه امانتشمارد (51) .
واقعا چه مقامى بلند را داراست و علو ذات وى را،حد به كجاست؟!
عابدان گويند:
آن بندگى كه او كرد،كى بندهاى را ممكن شود؟و آن حال كه او را در عبادت بود،جز وى كجا كس را رخ تواند داد؟!
او را با ديگران چه نسبت؟!!
وه!كه در پاى هر نخل،به خلوت شبها نماز مىكرد و به زارى و الحاح،راز و نياز مىگفت،چنانكه بسان چوبى از پاى مىگرديد و به خاك مىافتاد تا نسيم حق،نوازش ديگرش كند،و به حال و احساس،بازش آرد،زيرا كه توجه به دنيا نيز بايد،و يكسر،منصرف از«ما سواه»نشايد.
او كه در نماز نافله،تير از پايش كشيدند و در نيافت،كى با ديگران در حضور قلب،قابل قياس تواند بود؟!
بالاخره،هم او كه در محراب عبادت،ضربه خورد،و فرق شكافت و با اينهمه از نماز دستبر نداشت،و به مدد ياران،آن را به تمام گزارد.
هنگامى كه فرزندش«حسن عليه السلام»به خدمتشتافت،اولين كلماتش اين بود كه:
«اى حسن بايست و با مردم نماز بگزار.»
از درد خويش چيزى نگفت،و فريضه را تعطيل نكرد.
از قاتل و دستگيرى او هم سخن به ميان نياورد،جز آنكه اگر ديگران ياد نمودند،وصيتبه خير كرد (يعنى به گذشت و احسان تاكيد فرمود.)
اين صبر كه دارد؟و اين بلندى همت و روح،در چه كسى يافت مىشود؟!
به جز از على كه گويد به پسر،كه:قاتل من چو اسير توست اكنون،به اسير كن مدارا
ديگر آنكه كجا شنيدى كه آدمى،به بندگى فخر كند و عزت خود در آن بيند؟غير او كه مىگفت:
«كفى بي عزا ان اكون لك عبدا و كفى بي فخرا ان تكون لي ربا انت كما احب فاجعلني كما تحب»«اى خدا!مرا همين عزت بس،كه بنده توام،و همين افتخار كافى است كه تو پروردگار منى،تو چنانى كه من خواهان آنم،مرا نيز آن چنان بدار كه خود مىخواهى.»
هر كس كه عبادت كند،اگر چه دنيا نخواهد،لا اقل طالب عقبى باشد،ولى او گويد: «ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا في جنتك،بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك»
«الاهى!اين بندگى من در آستانه تو،نه از بيم آتش است و نه به شوق بهشت،بل آنكه ترا معبودى لايق شناختهام و به عبادت تو پرداخته.»
هيچ نظر بلند را نظرى چنين بلند،نباشد!!
عاشقان گويند:
هر ربط قلبى،با مرگ بگسلد،و هر علاقهاى با موت به سرآيد،عشقها تا پايان حيات،باقى است و محبتها و شيفتگىها تا پاى گور برجا...
به پاسخ فرهاد،كه در شيفتگى،مشهور است،توجه كنيد!
خسرو پرويز سؤال مىنمايد و او پاسخ مىگويد:
بگفتا:دل ز شيرين كى كنى پاك؟ بگفت:آنگه كه باشم مرده در خاك
و نيز بايد دانست كه همه عشقها را راه صورت،مقدمه است و جمال،مايه اوليه.و هم اينكه،هر عشق، چون به وصال آنجامد،تلاش پايان پذيرد و شوق،تنزل يابد،و ديگر آنكه،معشوق،گاه بىوفا و پر جفا افتد و عاشق،از جور او بنالد،و ممكن است كه دست از دامن يار باز دارد و سر به بيابان گذارد و يا به محبوبى ديگر دل سپارد. اما عجيب،كار عشق اوست كه:ربطش با معشوق،پس از مرگ دنيائى قوىتر شود و«تعلق او»محكمتر...اشاره بدان فرمود:
«فزت و رب الكعبة»
معشوق او را،صورت و سيرتى جدا از يكديگر نيست و جمال را جدائى از كمال،در كار نه...هر دو يكى داند و براى او،در پرده و بىپرده تفاوت نكند:
«لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا»
«اگر پردهها را بر گيرند،مرا در آنچه به يقين مىبينم»تفاوتى نخواهد كرد.»
و ديگر آنكه،او از ابتدا در وصال است:
«لم اعبد ربا لم اره»
«پروردگارى را كه نديده باشم،عبادت نكردهام.»
باز هم خواستار وصال:
«الهي هبني صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك»
«خدايا!به فرض كه عذاب تو،مرا در گيرد و بر آن صبر كنم،بر فراق تو چگونه توانم بردبار باشم؟ (كه اين از آن،بس دردناكتر است.) »
او،هرگز از معشوق ننالد و به جائى غير كوى او روى نياورد.
الهي انلني منك روحا و راحة فلستسوى ابواب فضلك اقرع
خدايا!مرا از جانب خود نشاط و راحتى بخش كه من،جز به آستانه تو روى نخواهم كرد و غير باب فضل تو،نخواهم كوفت.
الهي لئن خيبتني او طردتني فمن ذا الذي ارجو و من ذا اشفع
خدايا!اگر مرا مايوس از خويش گردانى و برانى،آنگاه به چه كسى توانم اميد داشته باشم؟و چه كسى را شفيع خويش سازم؟
پايان سخن آنكه:
همه درباره او به تحقيق پرداختند،و در راه شناختش،به جان شتافته،اما هر چه رفتند كمتر دريافتند، حيرت زده وا ماندند و قصهها بافتند:
آن يك،انسان كاملش گفت و اين يك،«فرشته».
آنش«اعجوبه»ناميد و اين،«آفريننده».
آن«پيشوا»خواند و اين،«حلول كرده خدا».
و باز هم همه مبهوت،و تمام متحير.
هر يك به نظر خويش مطمئن شدند،راه رفته را درست پنداشتند،و دل بر آن گماشتند:
كل حزب بما لديهم فرحون
هر گروهى،به آنچه مىانديشند و معتقدند،دلشادند.
ولى،نداى رسول خدا در همه جا طنين انداز گشت كه فرمود:
«يا على!هيچكس جز خداى و من،چنانكه بايست،ترا نشناخت.»
پىنوشتها:
1.«به راستى كه در اينجا بس علم نهفته است.»
2.دعاى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره على عليه السلام،در روز غدير.
3.«تفسير البرهان»:جلد 3 صفحه 369.
4.«مفاتيح الجنان»:صفحه 375،زيارات مطلقه امير المؤمنين عليه السلام.
5.«مفاتيح الجنان»:صفحه 376،زيارات مطلقه امير المؤمنين عليه السلام.
6.«مفاتيح الجنان»:صفحه 377،زيارات مطلقه امير المؤمنين عليه السلام.
7.«مفاتيح الجنان»:صفحه 375،زيارات مطلقه امير المؤمنين عليه السلام.
8.«تفسير البرهان»:جلد 3 صفحه 369.
9.«مفاتيح الجنان»:صفحه 363،زيارات مطلقه امير المؤمنين عليه السلام.
10.«مفاتيح الجنان»:صفحه 356،زيارات مطلقه امير المؤمنين عليه السلام.
11.«تفسير البرهان»:جلد 3 صفحه 369.
12.«تفسير البرهان»:جلد 3 صفحه 369.
13.«مفاتيح الجنان»:صفحه 355،زيارات مطلقه امير المؤمنين عليه السلام.
14.«مفاتيح الجنان»:صفحه 378،زيارات مطلقه امير المؤمنين عليه السلام.
15.«مفاتيح الجنان»:جلد 3 صفحه 369.
16.«مفاتيح الجنان»:صفحه 359-378،زيارات مطلقه امير المؤمنين عليه السلام.
17.«مفاتيح الجنان»:صفحه 377،«تفسير البرهان»:جلد 3 صفحه 369.
18.«مفاتيح الجنان»:صفحه 375-377،زيارات مطلقه امير المؤمنين عليه السلام.
19.«تفسير البرهان»:جلد 3 صفحه 368.
20.«تفسير البرهان»:جلد 3 صفحه 368.
21.«مفاتيح الجنان»:صفحه 375-377،زيارات مطلقه امير المؤمنين عليه السلام.
22.«مفاتيح الجنان»:صفحه 355-358،زيارات مطلقه امير المؤمنين عليه السلام.
23.«مفاتيح الجنان»:صفحه 377،زيارات مطلقه امير المؤمنين عليه السلام.
24.«مفاتيح الجنان»:صفحه 377،زيارات مطلقه امير المؤمنين عليه السلام.
25.«تفسير البرهان»:جلد 3 صفحه 368.
26.«مفاتيح الجنان»:صفحه 355،زيارات مطلقه امير المؤمنين عليه السلام.
27.«مفاتيح الجنان»:صفحه 377،زيارات مطلقه امير المؤمنين عليه السلام.
28.«تفسير البرهان»:جلد 3 صفحه 369.
29.«مفاتيح الجنان»:صفحه 352-357،زيارات مطلقه امير المؤمنين عليه السلام.
30.«تفسير البرهان»:جلد 3 صفحه 369.
31.تمام آياتى كه مورد استشهاد قرار گرفته است،بنا به تفسير علماى اهل سنت درباره على عليه السلام شناخته شده و براى ملاحظه اسناد آن به (حق اليقين شبر جلد 1 صفحه 192 به بعد) مراجعه شود.
32.توبه:119
33.مائدة:3.
35.رعد:7.
36.آل عمران:61.
37.بينه:7،«بهتر آفريدگان».
38.آل عمران:103،«رشته رابط خلق با خالق».
39.شورى:23.
40.بقره:207.
41.مريم:96.
42.زخرف:45.
43.حاقه:12.
44.انفال:62.
45.انفال:64.
46.مائدة:54.
47.تحريم:4.
48.حجر:17.
49.كنايه رساتر از تصريح است.
50.هود:17.
51.تفسير«فخر رازى»،تفسير«طبرى»،تفسير«الدر المنثور»،تفسير«نيشابورى»،«شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد».
على معيار كمال صفحه 20
دكتر رجبعلى مظلومى
ابن ابى الحديد درباره فصاحت و بلاغتحضرت على(ع)
ابن ابى الحديد درباره فصاحت و بلاغتحضرت على(ع) مىگويد: فهو امام الفصحاء و سيد البلغاء يعنى پيشوا و امام فصيحان و آقاى كسانى بود كه در سخن بلاغت داشتند. عظمتسخنش بحدى بود كه گفتهاند پائينتر از كلام خالق و فراتر از كلام مخلوق بود (دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوق) - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديدى مقدمه -
در مكتب امام اميرالمؤمنين(ع) صفحه 193
دكتر على قائمى
ولادت على عليه السلام در كعبه به اعتراف علماى اسلام
علما و دانشمندان بزرگ شيعه و اهل سنت در اين كه ولادت على عليه السلام در خانه كعبه واقع شده است،اتفاق نظر دارند،حتى مرحوم«اردو بادى»در اين موضوع كتاب قطورى نگاشته است. (1) در اين قسمتبه نظر برخى از علماى شيعه و اهل سنت اشاره مىكنيم:
نظر برخى از علماى اهل سنت
1-حاكم نيشابورى:
«اخبار در مورد اين كه فاطمه بنت اسد«على بن ابى طالب»را در خانه كعبه به دنيا آورد،در حد تواتر است.» (2) -حافظ گنجى شافعى:
«امير المؤمنين على عليه السلام در مكه و در داخل بيت الله الحرام در شب جمعه سيزدهم رجب سال سىام عام الفيل،متولد شد،و جز او مولودى در بيت الله الحرام تولد نيافته است،نه پيش از او و نه پس از او.اين امتياز نشانه بزرگى مقام و موقعيت او بود كه شامل حال او گشت.» (3)
3-ابن صباغ مالكى:
«على بن ابى طالب عليه السلام در شب جمعه سيزدهم رجب سال سىام عام الفيل -23 سال قبل از هجرت-در مكه مشرفه در بيت الله الحرام متولد گشت.اين فضيلت را خداوند به جهت جلال و بزرگى و كرامت على عليه السلام به او اختصاص داده است...» (4)
4-احمد بن عبد الرحيم دهلوى در«ازالة الخفاء»نظير عبارت فوق را نقل كرده است. (5)
5-علامه ابن جوزى حنفى مىگويد،در حديث آمده است:
«فاطمه بنت اسد در حال طواف خانه خدا بود كه درد زايمان او را فرا گرفت.در همين حال درب كعبه باز شد و فاطمه داخل كعبه گشت و در آن جا،على عليه السلام را به دنيا آورد.» (6)
6-ابن مغازلى شافعى از زبيده دختر عجلان نقل مىكند:
«وقتى فاطمه بنت اسد درد زايمانش شديد شد،ابو طالب بسيار ناراحت گشت.در همين حال حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم سر رسيد و از او پرسيد:عمو جان چراناراحتى؟گفت:فاطمه در ناراحتى زايمان بسر مىبرد.حضرت به نزد فاطمه رفت.آن گاه دست ابو طالب را گرفت و فاطمه هم به دنبال آنها،به سوى خانه خدا راه افتادند.حضرت،فاطمه را داخل كعبه برد و به او فرمود:اجلسي على اسم الله،به نام خدا بنشين،سپس او را درد شديدى فرا گرفت و كودك زيبا و پاكيزهاى به دنيا آورد كه مثل زيبايى او را نديده بودم و ابو طالب اسم او را على گذاشت و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قنداقه على را گرفت و به منزل فاطمه برد.» (7)
7-علامه سكتوارى بسنوى:
«اول كسى كه در كودكى در اسلام ميان اصحاب به نام«حيدره»-يعنى شير-نامگذارى شد،سيد و مولاى ما«على بن ابى طالب»است،زيرا موقعى كه على عليه السلام در داخل كعبه به دنيا آمد،پدرش ابو طالب در سفر بود.مادرش فاطمه با تفال به خير،او را همنام پدرش كه«اسد»بود،نام گذاشت.» (8)
8-علامه محمد مبين انصارى حنفى:
«ولادت على عليه السلام در مكه در داخل بيت الله الحرام بوده است و هيچ كس غير از«على»در چنين مكان مقدسى به دنيا نيامده است.» (9)
9-صفى الدين حضرمى شافعى،مىنويسد:
«ولادت على عليه السلام در كعبه مشرفه بوده است.او نخستين و آخرين كسى است كه در اين مكان مقدس به دنيا آمده است.» (10)
10-عباس محمود عقاد مصرى:
«على عليه السلام در داخل كعبه به دنيا آمد و خداوند به او عنايتى فرمود كه هرگز بر بتهاسجده نكرد.. ..» (11)
11-آلوسى:«اين ماجرا بسيار بجا و شايسته بود كه خداى متعال اراده كرد تا پيشواى امامان در جايى به دنيا آيد كه قبله مؤمنان است.منزه است پروردگارى كه هر چه را در جاى خود مىنهد،و او بهترين حاكمان است.»
در ادامه مىنويسد:
«چنان كه برخى گفتهاند،گويا على عليه السلام نيز خواستبه خانه كعبه كه تولدش در آن افتخارى براى او بود،خدمتى كند.به همين جهتبود كه بتهاى خانه كعبه را از فراز به زير افكند،زيرا در پارهاى از روايات آمده كه خانه خدا،به درگاه خداوند شكايت كرد و گفت:پروردگارا تا چه وقت در اطراف من،اين بتها را پرستش مىكنند؟و خداى تعالى به او وعده داد كه آن مكان مقدس را از بتها پاك خواهد كرد.... » (12)
علامه امينى قدس سره در الغدير بيش از بيست نفر از علماى اهل سنت و كتابهاى آنان را نام مىبرد كه به صراحت نوشتهاند على بن ابىطالب عليه السلام در داخل كعبه مكرمه به دنيا آمده است. (13)
خانه و زادگاه تو،بيتخداستيا على چهره دلگشاى تو قبله نماستيا على زمزمه ولادتت،سوره مؤمنون بود روز نخستبر لبت ذكر خداستيا على