بخشی از مقاله
سياست از ديدگاه على و روش حكومتى آن حضرت
امير المؤمنين عليه السلام در مقام رهبرى سياسى
روى الدّيلمى عن عمّار و أبى ايّوب عن النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله أنّه قال: «يا عمّار إن رايت عليّا قد سلك واديا و سلك الناس و اديا غيره، فاسلك مع على ودع النّاس. إنّه لن يدلّك على ردىّ و لن يخرجك من الهدى» ديلمى از عمار بن ياسر و ابى ايوب انصارى روايت كرده است كه رسول خداى صلى اله عليه و آله چنين فرمود: «اى عمار اگر ديدى كه على از راهى رفت و همه مردم از راه ديگر تو با على برو و ساير مردم را رها كن. يقين بدان على هرگز ترا به راه هلاكت نمىبرد و از شاهراه رستگارى خارج نمىسازد».
كنز العمال، ج 12، حديث 1212، چاپ حيدر آباد.
اين مقاله شامل مطالب ذيل است: سياست در عرف استعمار تفرقه و نفاق نخستين جمهورى اسلامى خليفة اللَّه وظايف مقام خلافتحكومت عدل و مساوات روش رهبرى اداره جهان اسلام تقسيمات كشور امور مالى پليس امور دفترى دستگاه دادگسترى ارتش خطبههاى سياسى تغيير مركز خلافت آموزش كارمندان دولت فرمان مالك اشتر اصالت اين فرمان ختم مقال
مقدمه
شرح آراء سياسى و برنامههاى ادارى و روش كشوردارى امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام، هدفها و مقاصد او از قبول زمامدارى و روابط سياسى و بازرگانى و فرهنگى دولت او با ساير دولتها و ملل عالم و نيز بحث و اظهار نظر در علل عصيان ناكثين و مارقين و قاسطين كه منجر به جنگهاى داخلى و مهاجرت امام على (ع) از مدينه به عراق و شهادت وى در كوفه و انتقال قدرت به معاويه... گرديد در يك كتاب يا يك مقاله نمىگنجد و به قول مولوى:
گر بريزى بحر را در كوزهاى
چند گنجد قسمت يك روزهاى
مع ذلك اشارت بنياد محترم نهج البلاغه را مغتنم شمرده مقاله حاضر را تقديم مىدارد باين اميد كه فتح بابى شود و رمز آشنايان كلمات امير مؤمنان نارسايى سخن اين ضعيف را جبران فرمايند و در شرح روش كشوردارى و ويژگيهاى سياست روحانى آن حضرت كه محور تقوى و عدالت در جهان و اساس و محرك تداوم سازندگى و انقلاب در اسلامست كتب و مقالاتى بزبان فارسى مرقوم دارند.
سياست در عرف استعمار
از قرن پانزدهم ميلادى كه آسيا و آفريقا ميدان تاخت و تاز استعمارگران حادثهجوى غربى شد، علاوه بر بدعتها و رسوم نوظهور در شئون مختلف زندگى واژهها و اصطلاحات تازهيى نيز در بين مردم اين كشورها رواج پيدا كرد كه يكى از آنها كلمه «سياست» است. اين كلمه در احاديث و متون قديم عربى به معنى فرماندهى و اداره و امر و نهى و تربيت به كار مىرفت ولى در عصر استعمار و بر اثر رفتار رياكارانه غربىها با ملل شرق بخصوص عربها و ايرانيها اكنون غالبا در معنى نفاق و دورويى و فريب استعمال مىشود.
درست از سال 1498 كه دريانورد پرتقالى «واسكودوگاما» دماغه «اميدنيك» را در جنوب آفريقا دور زد و راه دريائى اروپا را به هند كشف كرد و در بندر هوگلى (نزديك كلكته) فرود آمد پاى استعمار غربى هم به آسيا و آفريقا باز شد.
ابتدا پرتقاليها، اسپانيائيها و هلنديها، سپس انگليسىها، فرانسوىها، روسها، آلمانىها، ايتاليائيها و بلژيكىها و... و سرانجام امريكائيها با بكار بردن تمام روشهاى استعمارى نوين و سرانجام با نيروهاى نظامى به آسيا و آفريقا پا گذاشته و شروع به جذب ثروتهاى طبيعى و معدنى و تأسيس كمپانيهاى يك مليتى و چند مليتى و در دست گرفتن بازارهاى محلى و احداث خطوط مخابراتى و استراتژيكى زمينى و دريايى كردند. اما از همه خطرناكتر استعمار فكرى بود. آنها نه
تنها دولتمردان و سرداران و زمينداران و رؤساى عشاير و بازرگانان را مرعوب يا مجذوب كرده و دولتهاى شرق را پايگاهى براى سلطه هر چه بيشتر خود در مىآوردند بلكه بر مقدسات و فرهنگ اصيل اين ملتها نيز هجوم برده و با نيرنگهاى دقيق جوانان را به سوى كشور و ملت خود كشاندند و طبقه تحصيلكرده در مدارس جديد را به فرنگى مآبى سوق دادند تا جائى كه اين طبقه بر اثر خالى شدن از فرهنگ درونى خود به تحقير دين و شعائر ملى و اخلاق و فرهنگى كشور خويش برخاسته و رسوم و سنن قديم را كه مانع خود باختگى و خود فراموشى بودند و سد محكمى را در برابر استعمار تشكيل مىدادند تخطئه كرده و از اصل و بن بر مىانداختند.
برنامههاى استعمار، كهنه و نو، در آسيا و آفريقا، در كشورهاى اسلامى و غير اسلامى، اگر چه در وسايل و ابزار و مقدمات اختلاف داشتند ولى همه آنها يكهدف را دنبال مىنمودند: تفرقه و نفاق در بين ملل شرق بخصوص كشورهاى اسلامى و بدنبال آن از بين بردن ريشههاى مذهبى و حاكم كردن فرهنگ غربى و گشودن راه ستم و غارتگرى.
اين ماجراى تلخ و اين جريان انحرافى از همان سالهاى اول نشر اسلام آغاز شد. به همين جهت مىبينيم كه امام على (ع) كه نمونه عينى يك سياستمدار بزرگ و درستكار است در خطبهها و نامههاى گراميشان اين جريان را معرّفى و سردمداران آن را با شديدترين عبارات مورد حمله قرار داده و آنها را منافق و حزب شيطان مىخواند، ايشان در خطبهاى مىفرمايند: اينان هم خود گمراهند و هم ديگران را گمراه ميكنند. خود خطا كارند و ديگران را نيز به راه خطا مىبرند. به رنگهاى مختلف در مىآيند و براى فريب شيوههاى بسيار بكار مىگيرند. به هر وسيله در پى شما هستند و در هر كمينگاه در انتظار شما نشستهاند.
دلهايشان بيمار است اما چهرههائى شسته و پاكيزه دارند. به آهستگى گام برمىدارند اما آرام آرام مثل مرض در تن شما مىخزند. وصفشان به دوا و حرفشان به شفا مىماند اما كارشان درد بىدرمانست. به آسايش ديگران حسد مىبرند و بند بلا را محكم ميكنند و رشته اميد را مىگسلند. در هر راهى افتادهاى و بسوى هر دلى شفيعى و براى هر غصهاى اشكى آماده دارند. در ميان خود به يكديگر ثنا و ستايش وام مىدهند و انتظار معامله به مثل و پاداش دارند. در سؤال اصرار مىورزند و ملامت كسان را بر سر جمع به رخ ايشان مىكشند و در صدور حكم اسراف مىورزند. در برابر هر حقى باطلى و براى هر زندهاى كشتهاى و
براى هر درى كليدى و براى هر شبى چراغى آماده كردهاند. نوميدى را به آزمندى پيوند مىدهند تا بازارهاى خود را داير بدارند و كالاهاى پر زرق و برق خود را رواج دهند. باطل را در لباس حق بر زبان مىآورند و ناسره را بشكل سره باز مىنمايند و راه را آسان مىنمايند اما گذرگاههاى تنگ را پر پيچ و خم مىسازند. پس ايشان ياران ابليس و زبانه آتشند. «آنان حزب شيطانند و حزب شيطان بىگمان زيانكار خواهند بود» اين بينش زنده حضرت على (ع) است كه در آن زمان در مورد سياستمداران غير خدايى بيان داشته و اكنون كه استعمار با تمام چهرههاى نو و پيشرفته علمى به قيد آمده، مىبينيم بيان حال دولتمردان ظالم ستمگر جهان امروز است.
يك نگاه اجمالى به رهنمودهاى سياسى ماكياولى در كتاب «امير» يا خاطرات تاليران فرانسوى و مترنيخ اطريشى و پالمرستون و گلادستون و كرزن و ديسرائيلى و چرچيل نخست وزير انگلستان و ساير سردمداران سياست غرب در قروناخير روشن مىسازد كه همه آنها در لزوم فدا كردن وسيله در راه هدف، و عدم اعتقاد به مبدء ثابت، و بىاعتنائى به مشروعيت مبادى و مقدمات اهداف سياسى متفقند، و سياست آنها چه در رژيمهاى سرمايهدارى و چه در رژيمهاى سوسياليستى، مذهبى و غير مذهبى (سكولاريسم)، هرگز بر اساس معنويت و اخلاق استوار نبوده است و اين همان راه بد فرجامى است كه در صدر اسلام
بدست منافقان و بانيان مسجد ضرار و نويسندگان صحيفه مشؤومه و عمر و عاصها و معاويهها و زيادها... و ناكثين و مارقين و قاسطين اجراء مىشد و متأسفانه تاريخ اسلام بجز دورهاى كوتاه دستخوش فتنهانگيزى اين نابكاران بوده و رژيمهاى سلطنتى و موروثى و سرمايهدارى همه از دستاوردهاى همين شدادتها و انحرافات بوده است.
بعد از حكومت خلفاى راشدين، بر اثر درخواست شديد و هجوم مردم، حضرت على (ع) خلافت و حكومت مسلمانان را بدست گرفت، نهج البلاغه داستان را چنين شرح مىدهد: فمارا عبنى إلّا و النّاس كعرف الضّبع إلىّ، يننالون علىّ من كلّ جانب مردم براى بيعت بسوى من ازدحام كردند و از انبوهى چون يال كفتار بودند.
فاقبلتم الىّ اقبال العود المطافيل على اولادها تقولون: البيعة البيعة بسوى من روى آورديد مانند ماده شتران كرهدار كه بسوى بچههاى خود شتاب گيرند و همه مىگفتند: بيعت. بيعت.
ثمّ تراككتم علىّ تداكّ الابل الهيم على حياضها يوم وردها، حتّى انقطعت النّعل و سقط الرّدأ. مانند شتران تشنه كه در كنار آبشخورهاى خود روزى كه نوبت آب خوردن آنهاست ازدحام مىكنند و يكديگر را تنه مىزنند، دور مرا گرفتند و به قدرى فشار آورديد كه بند كفش پاره شد و رداء از دوشم بيفتاد.
على (ع)، علاوه بر آنكه طبق نصوص متواتره از سوى پيامبر به جانشينى برگزيده شده بود رأى قاطبه صحابه را نيز همراه داشت علامه فقيه شيخ محمد اقبال لاهورى درين باره گويد: «على (ع) نمونه كامل مقام ولايت و خليفة اللّهى و جامع دو نيروى علمى و عملى بود و نفس عاقله او بر ملك ظاهر و باطن هر دو پادشاهى مىكرد»
به عبارت درستتر، امام على (ع) مقام خلافت را به امر خدا و رسول پذيرفت و گر نه شاهباز همتش از آن بلند پروازتر بود كه خود را در عرض ساير صحابه قرار دهد يا نعوذ بالله مانند ايشان شرف قربت و قرابت و صحبت با خالق را با شائبه جاهطلبى آلوده سازد. در خطبه «شقشقيه» مىفرمايد: فيا لله و للشورى: منى اعترض الرّيب فىّ مع الاوّل منهم حتّى صرت أقرن الى هذه الضّائر پناه مىبرم به خدا ازين شورى (كه به وصيّت عمر تشكيل شده بود و امام (ع) با طلحه و زبير و سعد و عبد الرحمن و عثمان در آن شركت فرمود) چه كس گمان ميكرد كه من همطراز نخستين ايشان (ابو بكر) باشم كه حالا با اين گونه اشخاص همرديف شوم
وظايف مقام خلافت
حضرت على عليه السلام در تمامى دوره بيست و پنج ساله زمامدارى خلفاى قبل، با اين كه يقين داشت از ايشان براى زمامدارى شايستهتر است امّا براى پيشرفت اسلام و بهبود وضع مسلمانان از همكارى فكرى و ارائه پيشنهادهاى مفيد و مشاوره مضايقه نمىفرمود. خلفا مقام سياسى و روحانى را در خود جمع داشتند و رئيس دولت و كشور و بالاترين مقام نظامى بشمار مىآمدند. در دوران سى ساله خلفاى راشدين مقامى بنام وزارت وجود نداشت ولى پيوسته جمعى از مهاجرين و انصار بخصوص جنگجويان بدر و عشره بشره خليفه را در گرفتن تصميمهاى مهم كمك مىكردند و در حقيقت اعضاى شوراى رهبرى حكومت اسلامى بودند. بعض اين مشاوران وظائف خاص را به عهده مىگرفتند چنانكه على عليه السلام در عهد ابو بكر سرپرستى اسيران جنگى و اداره روابط عمومى و مراسلات را پذيرفته بود و عمر عامل صدقات و اجرائيات بود.
بعض صحابه امور فرماندهى و تجهيز دستههاى ارتش و بعض ديگر سرپرستى غنائم جنگى را به عهده داشتند وعدهاى هم عامل خراج و قاضى و استاندار و فرماندار... مىشدند. مقر خلافت تا وقتى امام عليه السلام به كوفه رفت در مدينه بود و از آن پس مدينه اهميت سياسى خود را از دست داد. دفتر كار امير مؤمنان و محل ملاقاتها و مشاورات و رسيدگى به حسابها ابتدا مسجد مدينه و بعد مسجد كوفه بود،در آنجا با مردم نماز مىگزارد و بدون هيچ گارد يا پاسدارى در دسترس همه مراجعه كنندگان بود و با اين كه دو خليفه قبل از او را كشته بودند و او در يك شهر غريب و بين المللي بسر مىبرد هميشه تنها حركت ميكرد.
حكومت عدل و مساوات
سياست اسلامى در عهد خلافت حضرت على (ع) اين بود كه تعصبات قبيلهى و نژادى ذوب شود و بدون توجه به ميهن و رنگ و زبان مسلمانان، يك ملت و امت هم كيش و متحد الهدف و هم زبان بوجود آيد. (چنانكه با وضع قواعد نحو، زبان عربى را از فساد حفظ فرمود و آنرا براى اين كه زبان مشترك مسلمانان شود آماده نمود) اين وحدت و برابرى حتى غير مسلمانان را كه به قوانين و رژيم حكومت اسلامى گردن نهاده بودند شامل مىشد و فى المثل در دادگاه قضاء بين يك مسلمان و يك ذمّى برابرى كامل وجود داشت.
در عهد سه خليفه پيش به قوميت عربى توجه خاص مبذول مىشد و بين عرب و موالى فرق مىگذاشتند. مثلا عمر توصيه ميكرد عربها در بلاد مفتوحه خصوصيّات نژادى خود را حفظ كنند و با غير عرب نياميزند. وى دستور داد در شبه جزيره عربستان غير از عربهاى مسلمان كسى باقى نماند تا افكار تازه در بين عربها پيدا نشود، به خواندن و نوشتن و كسب علم (حتى علوم اسلامى) و حفظ و جمع حديث و تفسير قرآن مايل نبود و براى حفظ وحدت و اصالت قوميت عرب حتى نمىخواست دامنه فتوحات گسترده شود. به موجب روايات اهل سنت، عمر در تقسيم عطاء بين مجاهدين بدر با ساير مجاهدين فرق مىگذاشت و سهم
قرشى را بيش از غير قرشى مىداد. همچنين مسلمانان عرب را بر مسلمان غير عرب در غنيمت برتر مىشمرد، و بدينطريق اساس آريستوكراسى عربى را على رغم زهد و تقواى شخصى بنيان نهاد. حتى او اجازه نمىداد عامه مردم با زنان قريش و غير عربها با عربها ازدواج كنند. حتى به روايت ابن قتيبه در عيون الأخبار اگر يك عرب به پول محتاج بود و همسايه نبطى (قومى از عرب ساكن شام) داشت مىتوانست او را به غلامى بفروشد .
نمونه ديگر از احياى آريستوكراسى جاهلى در عهد عمر روايت ذيل است: «عباده بن الصامت صحابى در بيت المقدس يك مرد نبطى را آن چنان زد كهاز پاى در آمد. عمر آن وقت در بيت المقدس بود. خواست او را قصاص كند. عباده گفت: آيا تو برادر خود را در قصاص يك نبطى مىكشى. خليفه وقتى اين سخن را شنيد از كشتن عباده صرفنظر كرد .
در عهد عثمان نيز احياى روح اريستو كراسى ادامه داشت. بخصوص مروان بن حكم مشاور او و معاوية بن ابى سفيان استاندار شام در تقويت عنصر عربى (خاصه اموى) و متمركز نمودن ثروت و قدرت در بين رجال بنى اميه و تصاحب اراضى مزروعى و دادن تيول به اعوان و اتباع خويش و تضعيف فكر مساوات اسلامى، و قلع و قمع آن دسته از صحابه كه روش فئوداليزم و كنز سرمايه را مخالف اسلام مىدانستند... از هيچ اقدامى فروگذار نكردند.
ولى امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) پيشواى آن دسته از صحابه بود كه رعايت حال طبقه نادار و كارگر و كشاورز را وظيفه اول خليفه مسلمانان مىدانستند. پيوسته مانند نادارترين افراد غذا مىخورد و لباس مىپوشيد. بهاى پيراهنش هنگام خلافت از سه درهم نمىگذشت. جمع اموال او بعد از مرگ هفتصد درهم بود (روايت احمد بن حنبل) در تمام ايام خلافت فرقى بين ضعيف و قوى و عربى و عجمى و ذمى و مسلمان در برابر شرع و قانون قائل نمىشد. ماموران دولت در درجه اول موظف به برقرارى عدل و رفع تبعيض و سلطه زورمندان بودند. از غنائم جنگى و درآمدهاى گوناگون هرگز چيزى در بيت المال جمع نمىشد و در هر استان و شهرستان فورا به مصارف معينه مىرسيد.
كنز العمال اين روايت را از احمد بن حنبل و حافظ ابو نعيم آورده است: انّ عليّا كان يكنس بيت المال ثمّ يصلّى فيه رجأ ان يشهد له يوم القيامة انه لم يحبس فيه المال عن المسلمين على عليه السلام را رسم چنين بود كه خود زمين بيت المال را جارو ميكرد و سپس در آن نماز مىگزارد. باشد كه روز رستاخيز گواهى دهد كه ذرهاى از اموال مسلمانان را در آن محبوس نداشته است.
همه مردان سالم بدون رعايت شرط سنى در عهد خلفا سرباز اسلام بودند و از غنائم جنگى سهم مىبردند. بعدها معاش جنگاوران بصورت حقوق ثابت در آمد.
همه افراد ملت به نسبت خدمتى كه انجام مىدادند و بقدر كفاف حقوق مىگرفتند (حتى اهل ذمه) خليفه هم بقدر احتياج از بيت المال عطا مىگرفت و هيچ امتيازىازين بابت بر ساير مسلمانان نداشت و براى مقام خود هيچ اضافه و مزيتى دريافت نمىكرد.
اراضى مفتوح العنوة به دولت اسلامى تعلق داشت و تقسيم نمىگشت، فقط در عهد عثمان عاملان او چون مروان و معاويه در آنها دست درازى و تصرفات ناروا كردند و آنها را بعضى فروخته و بعضى را به تيول واگذار نمودند. وقتى حضرت على (ع) به خلافت پرداخت عاملان خطاكار عثمان را عزل كرد و عوائد و حقوقهاى گزاف غير مستحقان را قطع نمود كه موجب طغيان طلحه و زبير و مروان و معاويه... گرديد. بعضى به او توصيه كردند براى استحكام پايههاى قدرت خود كمى با آنها سازش كارى كند ولى او روى احكام و فرائض و حقوق مردم اهل سازش نبود.
مداينى روايت كرده است كه: جمعى از اصحاب نزد امام عليه السّلام رفتند و گفتند: اى امير المؤمنين در تقسيم اموال اشراف عرب را بر ديگران برترى ده و قريش را از موالى و عجم سهم بيشترى عطا فرما و كسانى را كه از مخالفت و فرار ايشان بيم دارى استمالت كن- اين سخن را از آن گفتند كه معاويه در تقسيم اموال اين ملاحظات را بكار مىبست- اما در جواب آنان فرمود: آيا بمن پيشنهاد مىكنيد پيروزى را در بهاى ظلم و بىعدالتى بدست آورم نه بخدا تا آفتاب مىتابد و تا ستاره مىدرخشد چنين نخواهم كرد. و اللَّه اگر اين اموال متعلق به شخص من و ملك من بود به تساوى قسمت مىكردم. چه رسد به اين كه مال مردمست.
و در روايت ديگر چنين آمده است: به يك زن عرب و يك زن ذميّه به تساوى عطا داد. زن عرب گفت: اى امير المؤمنين من از عربم، فرمود: ازين مال همه يكسان بهره مىبرند. من بنى اسماعيل را بر بنى اسحاق برترى نمىدهم. بهترين نمونه مساوات عدل و امانت امام عليه السّلام، رفتاريست كه با برادر نابينا و عيالمند خويش، كه از او هم بزرگتر بود كرده است: و اللَّه لقد رأيت عقيلا و قد املق حتّى استماحني من برّكم صاعا و رأيت صبيانه شعث الشّعور غبر الالوان من فقرهم. كأنّما سوّدت وجوههم بالعظلم. و عاودنى مؤكّدا و كرّر علىّ القول مردّدا. فأصغيت اليه سمعى فظنّ انّى أبيعه ديني و اتّبع قياده مفارقا طريقتي فاحميت له حديدة ثمّ ادنيتها من جسمه ليعتبر بها. فضجّ ذي دنف من ألمها و كاد ان يحترق من ميسمها. فقلت له: تكلتك التّواكل ياعقيل أتئنّ من حديدة احماها انسانها للعبه و
تجرّني الى نار سجرها جبّارها لغضبه اتئنّ من الاذى و لا أئنّ من لظى به خدا سوگند عقيل را ديدم به اندازهاى بىچيز شده بود كه نزد من آمد و از اين گندم شما يك پيمانه تقاضا نمود. ديدم كه موى كودكان او ژوليده و چركين و رنگشان از زور فقر خاك آلود شده است. گويى چهره آنها را با نيل سياه كرده بودند. او چند بار اين تقاضا را با اصرار و تاكيد مكرر نمود و من گوش مىدادم. او گمان برد كه دينم را به او مىفروشم و از راه خود جدا شده هر جا مرا بكشد به دنبال او مىروم.
پس آهنى را براى او داغ كردم و به بدنش نزديك نمودم تا عبرت گيرد. عقيل چون كسى كه دچار بيمارى ناگهانى شده باشد از درد فرياد برآورد. نزديك بود تنش از آن آهن داغ بسوزد. پس باو گفتم: مادران فرزند مرده بر تو بگريند آيا از آهنى كه انسانى براى بازى خود داغ كرده چنين مىنالى اما مىخواهى مرا بسوى
آتشى بكشى كه خداى آن را از خشم خويش برافروخته است آيا تو ازين رنج مىنالى و من از جهنم ننالم در جنگهاى جمل و صفين و نهروان هرگز پيشدستى در حمله نكرد و به لشكريان خود مىفرمود: لا تقاتلوهم حتّى يبدؤكم تا آنها ابتدا به جنگ نكردهاند با ايشان نجنگيد.