بخشی از مقاله

موسیقی کلاسیک


فهرست مطالب
مقدمه 1
فصل اول:اگر چيزي از موسيقي كلاسيك نمي دانيد، از اين جا شروع كنيد 3
فصل دوم: عناصر و اجزاي موسيقي 15
فصل سوم: صداي سازها 28
فصل چهارم: اركستر چيست؟ 38
فصل پنجم: پيوند سازها 57
فصل ششم: موسيقي دانان 63
فصل هفتم: فرم ها و اصطلاحات 76
فصل هشتم: باروك 85
منابع 97

مقدمه
حتماً براي شما پيش آمده كه افسوس خورده باشيد چرا از فلان موضوع سر در نمي آوريد. يادگيري بعضي از موضوع ها سال ها به درازا مي انجامد، اما آشنايي با موضوع ها و سردرآوردن از مطالب آن ها كاري است شدني و آسان. اگر در مورد موسيقي كلاسيك هم چنين احساسي داشته ايد، مي توانيد به منابي مثل اين پاان نامه مراجعه كنيد.
شايد هم تصور مي كنيد كه با موسيقي كلاسيك آشنايي كافي داريد؛ بسيار خوب مي توانيد دانسته هاي خود را با مطالب اين پايان نامه مقايسه كنيد.
در هر حال، اگرموسيقي كلاسيك را دوست داريد اگر عاشق موسيقي كلاسيك هستيد اما به علت آشنايي اندك تان از آن سر در نمي آوريد، اين پايان نامه براي شماست. اگر از موسيقي كلاسيك اصلاً خوش تان نمي آيد باز هم اين پايان نامه براي شماست. مطالب ثقيل و كسالت باري را كه احتمالاً در بعضي از كتاب ها خوانده ايد فراموش كنيد.

در پايان نامه حاضر اطلاعات مفيد و عملي رابه زبان ساده كسب خواهيد كرد. بگذاريد عده اي از بالاي برج عاج سخنراني كنند، ما توي بالكن يا كنار دستگاه پخش موسيقي مي نشينيم و گوش جان مي‌سپاريم به آثاري كه سال هاي سال لذت و رضايت عميقي به ما مي بخشند. ما مي خواهيم شما در اين لذت با ما سهيم شويد و بعضي از رموز موسيقي را به بيان خيلي ساده دريابيد . همچنين شمه اي از ماجراها و نكته هاي جالب تاريخ موسيقي را براي شما تعريف مي كنيم. خلاصه پايان نامه من به شما كمك مي كند تا
• كلاف ظاهرا‌ً غامض موسيقي كلاسيك را باز كنيد.


• وقتي به اثري گوش مي كنيد تشخيص دهيد كه سنفوني است يا كنسرتو يا سونات.
• دوره هاي مختلف موسيقي را بشناسيد و فرق آنها را بدانيد.
• اگر به كنسرتي مي رويد احساس راحتي كنيد.
• مجموعة‌موسيقي كلاسيك مناسبي براي خودتان جمع كنيد.
از همه مهم تر، اين پايان نامه به شما كمك مي ند كه موسيقي كلاسيك را بفهميد و از آن لذت ببريد و اگر هم جايي صحبت موسيقي كلاسيك پيش آمد گليم خود را از آب بيرون بكشيد.
پريسا وكيلي

فصل اول
اگر چيزي از موسيقي كلاسيك نمي دانيد، از اين جا شروع كنيد.

همة ما مي دانيم موسيقي چيست، سوتي است كه موقع كار كردن مي زنيد، آوازي است كه زير دوش حمام مي خوانيد، ... چه طور بايد تعريفش كرد؟ به تعريف ساده، موسيقي مجموعة اصوات سازمان يافته اي براي ايجاد زيبايي فرم و بيان احساس است. موسيقي كلاسيك نيز مانند هر نوع موسيقي ديگري است، با اين تفاوت كه در آن اصوات به طرز متفاوتي سازمان يافته اند و معمولاً ساختارشان فرم مشخص تري دارد. اما آهنگ سازان «كلاسيك» خيلي وقت‌ها از آوازهاي عاميانه، ريتم رقص هاي بومي و قومي، نغمه هاي مردم پسند و امثال اين ها استفاده مي كنند، و به همين دليل لازم نيست درگير تعريف هاي آكادميك بشويد. به قول معروف، لم بدهيد و لذت ببريد.


موسيقي كلاسيك را قبلاً موسيقي «مو بلندها» مي خواندند، شايد به اين دليل كه ليست، پاگانيني و ساير هنرمندان چيره دست آن قدر مشغول از خود بي خود كردن شنوندگان بودند كه به خودشان زحمت نمي دادند به آرايشگاه بروند. وضع به همين منوال بود تا آن كه بيتل ها و گروه هاي مختلف راك وارد صحنه شدند و با موهاي بلند خود انحصار را از دست موسيقي كلاسيك خارج كردند.

موسيقي كلاسيك چيست؟ ببينيم.
وقتي از موسيقي كلاسيك خوشم مي آيد
چه نيازي دارم كه درباره‌اش چيزي بدانم؟
بله، وقتي از يك تابلوي نقاشي خوش‌تان مي آيد نيازي نداريد كه نقاشي بلد باشيد، يا وقتي از يك شوكولات خوش‌تان مي آيد لازم نيست طرز تهية آن را بدانيد، براي دوست داشتن موسيقي كلاسيك نيز به تحصيل موسيقي احتياج نداريد. اما هر چه بيشتر بدانيد لذت عميق‌تري مي بريد.
از قرن نهم ميلادي، كه بعضي از راهبان متوجه شدند صدا در حالت هارمونيك بهتر است، موسيقي مدام بغرنج تر شده است. با بغرنجي، ظرافت نيز افزايش مي يابد. اگر با بافت و فرم در موسيقي آشنا شويد، لذت بيشتري از موسيقي خواهيد برد.


فرق اوبوا با ساكسوفون چيست؟ فرق سنفوني با سونات چيست؟ مي دانيد كه فرق دارند. اما مي توانيد جلوتر برويد و مثلاً ترمين را بشناسيد كه تنها سازي است كه بدون لمس كردنش از آن صدا در مي آوريد، يا ببينيد پوئم سنفونيك چيست كه در آن موسيقي و ادبيات به هم مي‌رسند. موسيقي كلاسيك يك زبان است. بدون دانستن دستور زبان و املاي لغت هاي دشوار هم مي توان كار خود را پيش برد، اما اگر اين زبان را بهتر بشناسيد ارتباط شما آسان تر و لذت‌تان بيشتر خواهد شد.

اگر بيشتر بدانيد، بيشتر خوش‌تان مي آيد.
خيلي ها مي گويند كه زبان فرانسوي زبان قشنگي است. اگر به حرف زدن يا آواز خواندن يك فرانسوي گوش كنيد از سيلان شاعرانة اصوات، تغييرات ملايم لحن و قدرت بيان صوت شگفت زده مي شويد. اما دريافت شما از زبان فرانسوي به همين اصوات منحصر مي ماند. اگر زبان فرانسوي بلد نباشيد نمي فهميد كه چه چيزي گفته يا خوانده شده است و درك و دريافت شما جداً محدود مي ماند.


در موسيقي نيز اين طور است. حتي اگر اسم بتهوون را نشنيده باشيد، از اصوات شگفت‌انگيز سنفوني ششم او - «پاستورال» از خود بي خبر مي شويد، اما اگر بدانيد كه اين موسيقي دارد يك روز را در روستا با آواز پرندگان و رعد و برق تابستاني توصيف مي كند، آن وقت همين موسيقي ابعاد كاملاً تازه اي براي شما پيدا مي كند. مدت ها پيش از مرد لامانچا، ريشارد اشتراوس ماجراهاي دون كيشوت را به صورت اركستري توصيف كرد،

اما اگر ندانيد كه ويولا نمايندة سانچو پانساست، يا نبرد شواليه با آسياي بادي با ويولنسل و ماشين باد (دستگاهي كه صداي باد را ايجاد مي كند) توصيف مي شود، در اين صورت نصف لذت اين موسيقي را از دست خواهيد داد. خلاصه اين كه اگر به عناصر موسيقي كلاسيك با دقت بيشتري نگاه كنيد شريك شدن در رويدادها و احساس هاي مورد نظر آهنگ ساز آسان تر خواهد بود.

آشنايي با موسيقي كلاسيك ساده است
ياد گرفتن مطالب ضروري در مورد موسيقي كلاسيك آن قدر وقت و استعداد و زحمت لازم ندارد كه مثلاً براي نواختن ساز لازم است. هدف ما نيز در كتاب حاضر اين نيست كه از شما متخصص موسيقي بسازيم، بلكه قصد ما اين است كه كمك كنيم تا شما شنوندة بهتري شويد و لذت بيشتري ببريد. در ابتدا خوب است نگاهي بيندازيم به بعضي عناصر اساسي در موسيقي كلاسيك.
ريتم همان نبض يا ضربان قلب در موسيقي است

و آن را پيش مي راند. هر فعاليتي كه در نظر بگيريد، از نفس كشيدن گرفته تا راه رفتن، داراي ريتم است و در موسيقي نيز ضربان و تپش معمولاً ويژگي و نوع موسيقي را معلوم مي كند. مثلاً آوازهاي گرگوريوسي جرياني آرام دارند، كنسرتوهاي سبك باروك داراي فراز و فرودهاي دقيق و منظم هستند، و بعضي موسيقي‌ها نيز ضرب متوقف دارند.


ملودي توالي نت هايي است با زير و بم هاي مختلف كه به هم چسبيده اند تا چيز رضايت بخشي بسازند. وقتي از سالن سينما بيرون مي آييد و موسيقي فيلم را با سوت مي زنيد، داريد يك ملودي را با سوت مي زنيد. وقتي آوازي از شوبرت تارهاي قلب تان را مي لرزاند، يا بي اختيار تم‌ِ اصلي كنسرتوي شمارة دوي راخمانينوف را زمزمه مي كنيد، معني اش اين است كه اين آهنگ سازان توانسته اند ملودي هايي بسازند كه در يادها مي مانند.
هارموني عبارت است از صدا دادن همزمان دو يا چند نت. هارموني سبب غناي صداي ملودي مي شود، بر الگوهاي متغير ريتميك تأكيد مي كند، و به موسيقي كلاسيك غنا و رزونانس مخصوص آن را مي بخشد. ارون كاپلند گفته است: «هارموني يكي از اصلي ترين دريافت هاي ذهن بشر است.»
رنگ، طنين يا لحن هر خواننده يا ساز سبب عمق و تنوع موسيقي مي شود. مانند تفاوت يك فيلم سياه و سفيد با يك كارتون تكني كالر است.

مانند سُسي است كه سرآشپز به غذا اضافه مي كند، خطوط سيالي است كه استاد معماري به آسمان خراش وارد مي كند. مجموعة حلقة ريشارد واگنر را بدون سازهاي برنجي تصور كنيد، يا تصور كنيد كه «فور اِليزه»ي بتهوون را به جاي پيانو با ترومپت بنوازند، آن وقت متوجه مي شويد كه رنگ چه تأثيري بر دريافت ما دارد. صداي تلفيقي سازهاي مختلف اركستر را «رنگ اركستري» مي نامند. گاهي سازهاي بادي چوبي غلبه دارند، گاهي سازهاي زهي، آهنگ ساز است كه اين رنگ هاي مجزا را مخلوط و سازگار مي كند تا صداي مورد نظرش ايجاد شود.


تركيب همة اين اجزا و عناصر، اساس موسيقي كلاسيك است. آهنگ ساز بايد اين تركيب‌ها را انجام دهد، خواننده يا نوازنده بايد آن ها را اجرا كند، و در هر مقوله و دسته اي وارياسيون‌هاي بي پاياني وجود دارد كه منتظرند تا شنوندة حريضي آن ها را ببلعد. ما كارمان خيلي ساده تر است، صرفاً ميوة تلاش آن ها را مي چينيم.


موسيقي كلاسيك چيست؟
آن را يك نوع معماري در نظر بگيريد. موسيقي كلاسيك مطابق بعضي قراردادهاي خط و فرم سازمان يافته است. در اين تقسيم بندي كلي، چند تقسيم بندي فرعي نيز وجود دارد كه هر كدام سبك خاص خود را دارد. مثلاً ساختمان هاي هم سبك را مي توان با هم مقايسه كرد. در موسيقي مي توانيم هايدن و موتسارت راكنار هم بگذاريم، و مي دانيم كه سبك باخ با استراوينسكي متفاوت است.

وقتي بشنويد تشخيص مي دهيد
حتي كارآزموده ترين موسيقي دانان گاهي نمي توانند هايدن را از موتسارت يا كورلّي را از ويوالدي باز بشناسند، اما با شنيدن چند نت به احتمال زياد مي توانيد تشخيص دهيد كه اين موسيقي كلاسيك است يا موسيقي نوع ديگر. هر نوع موسيقي ويژگي هاي قابل تشخيص دارد، مانند رنگ اركستري در موسيقي كلاسيك. اگر پيچ راديو را بچرخانيد به انواع موسيقي در ايستگاه‌هاي مختلف برخورد خواهيد كرد، اما موسيقي كلاسيك را حتماً تشخيص خواهيد داد.

درباريان با فرهنگ
زماني از يك آوازخوان پرسيدند موسيقي مردمي چيست و او جواب داد كه كل موسيقي موسيقي مردمي است، اسب ها كه آواز نمي خوانند! مارك توئين هم گفته بود: موسيقي عاميانه آن نوع موسيقي است كه هيچ گاه كسي آن را نساخته است. در قرون وسطي، موقعي كه ترانه‌ها و آوازهايي ساخته مي شد كه امروز هم براي ما عزيز است، يك نوع موسيقي نيز داشت در درون ديوارهاي قلعه ها شكل مي گرفت. شاهان و ملكه هاي اروپا طالب بيان هاي موسيقايي عالي تري بودند و به همين دليل استادان عود، ماندولين و هارپسيكود را به دربار خود مي‌آوردند تا براي آن ها بنوازند.


مدتي نگذشت كه دربارهايي كه سرشان به تن شان مي ارزيد صاحب آهنگ سازاني شدند كه براي مراسم ازدواج، سوگواري، ضيافت هاي خصوصي و انواع رسم و آيين ها آهنگ مي‌ساختند. بعضي از اين فرمانروايان خودشان موسيقي دانان قابلي بودند – فردريك كبير فلوت مي نواخت و لويي نهم در باله هاي درباري مي رقصيد – و بخش مهمي از آنچه امروزه موسيقي كلاسيك خوانده مي شود محصول كار اين اشراف اهل فرهنگ است.

براي شماست
از زماني كه هندل براي قايق سواري شاه جورج در رود تيمز آهنگ مي ساخت خيلي چيزها عوض شده است. اين روزها موسيقي كلاسيك براي همه است. مي توانيم در راديو و تلويزيون به اين موسيقي گوش كنيم، به كنسرت برويم، يا مجموعه اي در خانه براي خود دست و پا كنيم و در محيط دنج موسيقي گوش كنيم. بيشتر شهرهاي بزرگ جهان كنسرت هاي رايگان تابستاني دارند، اركسترها در فضاي باز به اجراي موسيقي مي پردازند، و هر شكلي از موسيقي، از رسيتال‌هاي انفرادي گرفته تا اپراهاي عظيم، در دسترس همگان است و در فروشگاه هاي موسيقي مي توان ضبط شدة آن ها را خريد.

كار چه كسي است
موسيقي كلاسيك محصول كار آهنگ سازي است كه توناليته ها و اصوات را سازمان داده است. بداهه نوازي در موسيقي كلاسيك جاي چنداني ندارد. البته اجراها ممكن است خيلي تفاوت داشته باشند؛ يك سنفوني را با رهبري هربرت فون كاريان و لئونارد برنستين بشنويد، آن وقت ممكن است از خودتان بپرسيد كه آيا هر دو دارند يك متن واحد را اجرا مي كنند؟ البته كه دارند يك اثر واحد را اجرا مي كنند، اما متغيرهايي مانند سرعت، بلندي صدا و تأكيد و تكية سازها سبب مي شود كه موسيقي كلاسيك هميشه با طراوت و زنده به گوش برسد.

بافت و سازمان بغرنج
هيچ چيز ساده تر از ملودي غير هارمونيك يك آواز گرگوريوسي نيست. اما وقتي به سراغ موتت ها و مادريگال ها مي رويم كه خطوط ملوديك آن ها درهم رفته است، وقتي سنفوني ها، كنسرتوها و اپراهاي عظيم را در نظر مي گيريم، مي فهميم كه ساختار موسيقايي چه قدر بغرنج مي تواند باشد. البته اين باعث نمي شود كه لذت كمتري ببريد، فقط باعث مي شود كه تشخيص نوازندگان و بازيگران براي شما مشكل تر شود.

انواع موسيقي كلاسيك
موسيقي كلاسيك يا سازي است، يا آوازي، يا تلفيق اين دو. تنظيم هاي موجود براي هر كدام آن ها را در زير مي بينيد.

موسيقي سازي
قطعة سازي صرفاً براي سازها نوشته مي شود. ممكن است براي گيتار تنها يا اركستر 110 نفره باشد، اما خبري از خواننده نيست.
* سولو يعني يك. يك ويولنسل. يك ترومپت. اما سولو گاهي به معني دو هم هست، مانند موقعي كه ساز اصلي يك همراه بي اهميت داشته باشد، مثل پيانوي همراهي كنندة يك سولوي نوازندة ويولن.
* دوئت يعني دو شريك برابر: دو ساز يكسان (مثلاً دو گيتار) يا دو ساز مختلف (مانند فلوت و باسون).
* موسيقي مجلسي براي دو يا چند ساز است كه اهميت يكسان دارند، هر چند كه در اين جا نيز گاهي نقش همراهي كننده به يكي از آن ها محول مي شود. اين اصطلاح قبلاً در توصيف جايي به كار مي رفت كه اين موسيقي آن جا اجرا مي شد – معمولاً يك سالن كوچك و نه سالن يا تالار بزرگ – اما امروزه براي هر نوع اركستر كوچك به كار مي رود.


* قطعه هاي سازي را اغلب سونات مي نامند؛ تريو (سه نوازنده)، كوارتت (چهار نوازنده)، كوئينتت (پنج نوازنده) و الي آخر. كوارتت زهي، همان طور كه از نامش پيداست، براي چهار ساز زهي است (معمولاً دو ويولن، يك ويولا و يك ويولنسل)؛ كوئينتت بادي شامل فلوت، اوبوا، كلارينت، باسون و هورن است؛ اما تريوي پيانو يا كوارتت پيانو معني اش اين نيست كه سه يا چهار پيانو جمع شده است بلكه معني اش اين است كه پيانو نقشي همپاية سازهاي زهي يا بادي دارد.


* از اوكتت (هشت نوازنده) به بعد، نوازندگان معمولاً احتياج به يك راهنما دارند تا امورشان راحت پيش برود (كه اين راهنما همان رهبر است)؛ از حدود 35 نوازنده به بالا را اكستر مجلسي مي خوانند، زيرا در مجلس پذيرايي به راحتي جاي مي گيرند (بخصوص اگر در كاخ ورساي زندگي كنيد!)
* در اركستر سنفوني 60 ، 70 وگاهي بيش از 100 نوازنده همزمان روي صحنه حضور دارند. چهار خانوادة اصلي از سازها در اركستر وجود دارد كه اعضاي آن ها كم و بيش به صورت مشابهي توليد صدا مي كنند.


سازهاي زهي شامل ويولن ها، ويولاها، ويولنسل ها، دوبل باس ها، و گاهي هارپ مي شوند. نوازنده يا آرشه‌اي را روي زه ها مي كشيد يا زه ها را با انگشت بلند مي كند. سازهاي برنجي همان سازهاي پر سروصدا و براق پشت اركستر هستند: ترومپت ها، هورن ها، ترومبون ها، توباها. سازهاي بادي چوبي همان طور كه از اسم‌شان پيداست از چوب ساخته شده اند و نوازنده در آن ها مي دمد. امروزه سازهاي بادي انواع قطعه ها و اجزاي فلزي در خور دارند و حتي بعضي از آن ها، مانند فلوت و پيكولو، تماماً فلزي هستند. قسمت كوبه اي از همة قسمت ها پر سروصداتر است و شامل چيزهايي است كه بايد روي آن ها كوبيد. گاهي اين قسمت اركستر را «آشپزخانه» هم مي نامند چون غير از لگن دستشويي هرچه بخواهيد دارد.

موسيقي آوازي
موسيقي آوازي عبارت است از توالي اصوات موسيقايي كه از گلوي انسان خارج مي شود. شايد اين اساسي ترين فرم ساختن موسيقي باشد، زيرا بدون واسطه از خواننده به شنونده مي‌رسد.
* آواز – ليد. در قرون وسطي، تروبادورها از قلعه اي به قلعة ديگر مي رفتند و آوازهاي عشق و شوق و يأس مي خواندند و گاه درگير شايعات محلي مي شدند و فاش مي كردند كه فلان آدم درباري مثلاً چه كاري با چه كسي كرده است. در فرانسه به اين آوازها «شانسون» مي‌گفتند. مادريگال آوازي بود در پنج يا شش قسمت؛ و عمدتاً شعري بود كه به قالب موسيقي در مي آمد. در آلمان، آواز را «ليد» مي ناميدند. ليد بخصوص در عصر رمانتيك محبوبيت داشت. در ليدهاي آهنگ سازاني مانند شوبرت، شومان و برامس شاهد اوج احساس و عاطفه هستيم.


* موسيقي مقدس يا كليسايي. سرودهاي گرگوريوسي در سقف بلند كليساهاي جامع طنين مي انداخت و شنوندگان عظمت خداوند را احساس مي كردند. اين سرودها مونوفونيك و آكاپلّا، يعني يك صدايي و بدون همراه بودند. در قرن يازدهم، آهنگ سازان رفته رفته پوليفوني براي دو صدا را پديد آوردند. موتت يك نمونة اولية آن بود، و كلاً آوازي بود بر اساس متن لاتيني و به عنوان بخشي از مراسم كليسا اجرا مي شد. مس، آيين تقديس، در دورة رنسانس رشد يافت و از آن پس بخش لاينفك موسيقي كلاسيك شد. آهنگ سازان، از موتسارت گرفته تا لئونارد برنستين، مس هايي ساخته اند كه بعضي از آن ها آن قدرها هم كه بايد و شايد، سنگين نيستند.


* كر. موسيقي كُرال نوعي تنظيم صداهاست. كُر زنان داريم و كُر مردان، اما بسياري از كرها مختلط اند تا كل گسترة صداها را، از سوپرانو تا باس، در بر بگيرند.
* اپرا وقتي يك داستان نمايش گونه با موسيقي آوازي اجرا شود و يك اركستر نيز اساس آن قرار گيرد، با اپرا سروكار داريم (اگر داستاني انجيلي به قالب موسيقي درآيد، با اوراتوريو مواجهيم). اپرا ممكن است مفرح باشد يا تراژيك، كوتاه يا طولاني، تخيلي يا واقعي، روحيه بخش يا مأيوس كننده. در عين حال، اپرا ممكن است هيجان آور و بسيار راضي كننده باشد.


چرا موسيقي كلاسيك گوش كنيم؟
گوش دادن به موسيقي كلاسيك ما را از دنياي روزمره با تمامي استرس ها و فشارهايش خارج مي كند. زماني بالاي ورودي مركز لينكلن در نيويورك نوشته بودند «جانوران وحشي اين جا آرام مي گيرند.» شايد عجيب به نظر برسد، اما هارموني هاي ناسازگار بارتوك يا نعره هاي بلند والكوره ها سبب آرامش و تسكين مي شوند. ما وقتي آشفته يا خشمگين يا نوميد هستيم خود به خود به موسيقي پناه مي بريم، و اين پديده اي جديد نيست.

لذت هنري دارد
تصور كنيد كه موسيقي پيكاسو يا رامبراندِ گوش است. لازم نيست هنرمند يا پاكيزه يا جدي باشيد تا از موسيقي كلاسيك خوش تان بيايد، بلكه با گوش دادن به موسيقي كلاسيك كه ذهن و روان‌تان رفعت پيدا مي كند.

الهام بخش است
واسيلي كاندينسكي، اكسپرسيونيست آلماني، با موسيقي نقاشي مي كرد. به عبارت دقيق تر، موسيقي را نقاشي مي كرد: بوم هاي او نمونه هاي بصري اصواتي اند كه او مي شنيد. اما آهنگ سازي مانند اسكريابين موسيقي مي ساخت تا رنگ هاي خاصي را زنده كند، و سر ارثر بليس يك سنفوني رنگ كامل تصنيف كرد. اين نمودارها اعم از بصري يا سمعي، عواطف و احساسات را انتقال مي دهند، آگاهي هنري ما را ارتقا مي بخشند، و حتي انرژي درون ما را تقويت مي‌كنند. تصادفي نيست كه اسكيت بازان المپيك تمام پرش ها و چرخش هاي باور نكردني‌شان را با موسيقي انجام مي دهند، يا بسياري از دست اندركاران حقوق مدني يا انقلابيون با خواندن سرود و پخش موسيقي اعتماد به نفس و نيرو پيدا مي كنند.

زيباست
زيبايي در چشم ناظر – يا گوش شنونده – است. موسيقي خاصي ممكن است در اين يا آن فرهنگ مسحور كننده باشد اما در فرهنگي ديگر زشت به نظر برسد. ما افراد نيز قضاوت هاي موسيقايي متفاوتي داريم. بعضي از ما ممكن است از تكرار مكررات در كنسرتورهاي باروكخوش‌مان نيايد، اما چهار فصل ويوالدي از محبوب ترين قطعه هايي است كه تاكنون ساخته شده است. يك نقّاد پاريسي نوشته بود: «اين ميوميوهاي كروماتيك يك گربة عاشق پيشه هيچ گاه جاي يك ملودي تنال تأثيرگذار را نخواهد گرفت.» اين نقاد به يك سنفوني آوان گارد اشاره نمي كرد بلكه منظورش گارمن اثر بيزه بود! نتيجة اخلاقي اين كه اگر انواع موسيقي كلاسيك را خودتان و دنياي اطراف بيابيد.

از الفاظ نترسيد
كساني كه موسيقي كلاسيك را نمي فهمند از الفاظي مانند «سنگين» و «جدي» در مورد اين موسيقي استفاده مي كنند. آيا واقعاً چيزي سبك تر از يك والس اشتراوس و غير جدي تر از «شوخي موسيقايي» موتسارت وجود دارد؟ گاهي هم قطعة كلاسيك را به اين صورت از قطعة غيركلاسيك تشخيص مي دهند كه مي گويند قطعة كلاسيك براي اركستر ساخته مي شود؛ اما اين راه مناسبي براي تشخيص قطعة كلاسيك از غير كلاسيك نيست، زيرا امروزه مي بينيم كه بسياري از گروه هاي موسيقي پاپ نيز از اركستر (آن هم اركستر كلاسيك) استفاده مي كنند.


در فصل حاضر سعي كرده ايم شما را با بعضي از اصطلاحات موسيقي كلاسيك مانند رنگ، لحن، هارموني، كنسرتو، و امثال اين ها آشنا كنيم. اين ها مفاهيم بغرنج و غيرقابل دركي نيستند. شايد واگنر و بتهوون (و نه كالاس و كاروسو) رهبران و مديران را مي ترساندند، اما شنوندگان از كار آن ها لذت مي بردند. هرچه بيشتر دربارة موسيقي كلاسيك بدانيد، ترس شما كمتر مي شود. نهايتاً همه چيز از ريتم و رنگ و توناليته و بافت تشكيل مي شود، كه مفاهيم ساده‌اي‌اند. نبايد از الفاظ و اصطلاحات ترسيد. درست است؟

فصل دوم
عناصر و اجزاي موسيقي

همان طور كه مي دانيم آب از دو بخش هيدروژن و يك بخش اكسيژن تشكيل شده است، و دي اكسيد كربن نيز از دو بخش اكسيژن و يك بخش كربن حاصل شده است. موسيقي نيز از عناصري پايه اي تشكيل شده است. خوشبختانه براي درك و دريافت موسيقي نياز به تخصيص نداريد. كافي است ذهن‌تان را باز نگه داريد و با گوش جان موسيقي را بشنويد.

سرشت موسيقي كلاسيك
موسيقي، چه ساده ترين نغمه هاي عاميانه و چه پيچيده ترين مجموعه هاي اپرايي، از اجزاي بنياديني تشكيل شده است كه مهم ترين آن ها ملودي، ريتم، هارموني و توناليته است. بعضي از موسيقي ها قدرتي روحاني دارند، بعضي شوخي آميزند، و بعضي صرفاً به دليل زيبايي اصوات مورد توجه قرار مي گيرند.

تلفيق
به اجزايي كه گفتيم مي توان بافت و ساختار داد. آهنگ ساز همة اين ابزارها را به خدمت مي‌گيرد تا صوتي پديد آورد. آهنگ ساز مي تواند قطعه اي براي سازهاي زهي يا سازهاي بادي، برنجي و كوبه اي بسازد، يا تلفيقي از همة اين ها به دست دهد كه ما آن را اركستر سنفوني مي‌ناميم. آهنگ ساز ممكن است ايده هايي را در سازي مانند گيتار يا پيانو متجلي كند، يا اصوات الكترونيكي را تركيب كند، يا كلام را با موسيقي بياميزد. آهنگ ساز قادر است خنده يا خشم، صحنه هايي از نبردهاي مخوف، يا تعارض شخصيت ها را در ذهن ما پديد آورد يا صحنه را ميدان نبرد غول ها كند.
در واقع، در موسيقي كلاسيك خيلي چيزها را مي توان مطرح كرد. همان طور كه سرآشپز ماهري مي تواند غذاي خوشايند ذائقه و حتي چشم ما بپزد، آهنگ ساز نيز اجزاي گوناگون را تركيب مي كند تا اثري پديد آورد كه هم گوش و هم ذهن ما آن را بپسندد.


كار آهنگ ساز البته با سرآشپز تفاوتي هم دارد. زيرا اجرا كننده نيز در موسيقي نقش مهمي دارد و مي تواند با افت و خيزها و تأكيدهاي خود به قطعة موسيقي حالت هاي جديدي ببخشد. البته آهنگ ساز اثر را مي سازد، اما اجرا كننده ضمن تبعيت از فرمول هاي آهنگ ساز مي تواند لحن و رنگ آن را كم و زياد كند. در موسيقي جاز بداهه نوازي حرف اول را مي زند، اما در موسيقي كلاسيك، ضمن وفاداري به اثري كه آهنگ ساز ساخته است، راه هاي مختلفي براي نواختن سازها و خواندن اصوات مطابق نيت ها و ريتم ها وجود دارد.


در بعضي از آثار جان كيج و آهنگ سازاني ديگر، بداهه يا در پارتيتور وارد شده است يا نت‌هاي قطعه به تصادف انتخاب شده است. موسيقي بر اساس اجزاي تصادفي، از اين اجرا به آن اجرا فرق مي كند. اما منظور آهنگ ساز نيز جز اين نبوده است. به عبارت ديگر، از فرم هاي قابل پيش بيني رقص هاي باروك گرفته تا بي ساختارترين آثار مدرن، آهنگ ساز همان سرآشپزي است كه خوراك موسيقايي را مي سازد.

ريتم
بسياري از شعرها ريتم دارند: متن ها اغلب الگوهاي ريتميك دارند (تيك – تاك، دينگ – دانگ، و غيره) اما استفادة خلاقانه از قافيه ها، ترجيع بندها و ترفندهاي ديگر در موسيقي نيز به دريافت صوت كمك مي كند، همان طور كه به فهم معناي مشخص واژه ها نيز كمك مي‌كند. ريتم جنبة بنيادين دارد، همان طور كه اگر ضربان قلب و حتي جريان ورود و خروج هوا از ريه ها نباشد، زندگي متوقف مي شود. كودكان خيلي زود با دست زدن ريتميك آشنا مي‌شوند و به آوازها واكنش نشان مي دهند. البته دنبال كردن ضربه هاي ريتميك در آثار دشواري چون «شعر خلسه»ي اسكريابين بسيار دشوار است، اما به هر حال، اگر همسو نشويم و نخواهيم اين نوع ريتم ها را دريابيم، اصلاً موسيقي در كار نخواهد بود.


مارش ريتم چپ – راست دارد؛ موقع رژه صبر مي كنيم تا مطابق وزن و ضرب موسيقي نظامي حركت كنيم، اما والس حالت يك – دو – سه دارد. مازوركا نيز سه ضربي است اما به صورت يك – دو – سه، يعني تأكيد روي ضرب دوم است.

زمان و سرعت
لفظ تمپو در زبان ايتاليايي به معني زمان است و سرعت موسيقي را نشان مي دهد. با ريتم در ارتباط است، زيرا نشان مي دهد كه با چه سرعتي بايد از يك تأكيد به تأكيد بعدي رفت؛ سرعت تغييرات هارمونيك را نيز كنترل مي كند و هيجان هاي ما را در قطعه شكل مي دهد. آهنگ سازان با علامت هاي مخصوص سرعت اجرا را مشخص مي كنند و از مترونوم استفاده مي كنند (وسيله اي براي زدن ضرب در سرعت هاي مختلف)؛ اجراكنندگان اغلب با كمي آزادي عمل و چاشني سليقه از اين دستورات آهنگ سازان پيروي مي كنند؛ گاهي آهسته تر اجرا مي كنند تا تأني و آرامش وارد موسيقي كنند، و گاهي تندتر اجرا مي كنند تا بر هيجان قطعه بيفزايند.


علامت هاي تمپو كلاً ايتاليايي اند. چند علامت رايج را در زير مي آوريم:
* لارگو (Largo) : خيلي آهسته، با تأني زياد.
* گراوه (Grave) : هر چه جدي تر.
* لنتو (Lento) : آهسته.


* آداجو (Adagio) : مانند لنتو. كمي تندتر از لارگو.
* آداجتو (Adagietto) : كمي تندتر از آداجو.
* آندانته (Andante) : در لفظ به معني «رونده» و «روان»، مانند قدم زدن، با سرعت متوسط.
* آندانتينو (Andantino) : كمي سريع تر از آندانته.


* مُدراتو (Moderato) : ملايم. اين لفظ در ارتباط با لفظ ديگري به كار مي رود، مانند آندانتو مُدراتو، يعني زياد در آندانتو سماجت نكنيد.
* آلگرو (Allegro) : يعني جاندار، با سرعت نسبتاً زياد.
* آلگرِتو (Allegretto) :كمتر از آلگرو.


* آلگرو مولتو (Allegro Molto) : «مولتو» يعني خيلي يا زياد.
* ويواچه (Vivace) : خيلي تند.
* پرستو (Presto) : هر چه تندتر.
* پرستيسيمو (Prestissimo) : تندتر از پرستو.
ممكن است اجرايي را بشنويد كه در آن آداجوي آهنگ ساز به پرستو تبديل شده باشد، يا برعكس؛ اما در هر حال، تغييرات حتي جزئي در تمپو ممكن است حال و هوا و شخصيت اثر را تغيير دهد.

ضرب ثابت
ضرب ثابت تأثير خواب آور دارد. آهنگ سازان اغلب براي برانگيختن نوعي احساس «بدوي» از ضرب ثابت استفاده مي كنند.

الگوهاي بغرنچ
در ضرب پايه مي توان الگوهاي بسيار يافت كه گاهي مكمل يكديگرند، و گاهي با هم برخورد دارند. بخش مهمي از موسيقي باروك ريتم هاي انرژيك، ثابت و تكراري دارد (عده اي كه اين نوع موسيقي را دوست ندارند آن را «موسيقي چرخ خياطي» مي خوانند)، اما بافت ها غني‌اند و كنترپوان ملوديك با مهارت و استادي كامل تم ها را مقابل هم قرار مي دهد. باخ، ويوالدي و تلمان تزيين هاي ظريف و بغرنجي در آثار خود وارد كرده اند. چرا كه نه؟ لفظ «باروك» كه از معماري به حوزه هاي ديگر آمده است معناهاي ضمني خاص با خود دارد، مانند ساخت و روشي كه ماهرانه، پيچ در پيچ و تأثيرگذار باشد.


در دورة كلاسيك، ريتم ها ظرايف و دقايق بيشتري پيدا كردند. در دورة رمانتيك، روح شاعرانه غلبه كرد و آزادي ريتم رواج يافت. قرن بيستم، با پيشرفت هاي تكنولوژيك و انرژي و قدرتي كه يافت به تجربه هايي در ريتم دامن زد. بارتوك، استراوينسكي و بسياري ديگر از «پولي ريتم» استفاده كردند – چندين الگوي مستقل در آن واحد به گوش شنوندة ماهر مي رسند.

سنكوپ
سنكوپ موقعي اتفاق مي افتد كه ضربي را كه انتظارش را داريم نشنويم؛ يا به عبارت فني تر، جابجايي تأكيد روي ضربي است كه معمولاً تأكيد بر نمي دارد. ممكن است اين غافلگيري آزاردهنده يا خوشايند باشد. براي بيشتر ما شنوندگان، اين تأكيد خارج از ضرب خوشايند است. در موسيقي جاز، بلوز و رگتايم اين سنكوپ وجود دارد. در موسيقي كلاسيك نيز سنكوپ نوعي حالت تعليق يا رازگونه پديد مي آورد. لفظ سنكوپ از واژه اي يوناني به معني «قطع كردن» مي‌آيد.

 

ضرب موسيقي را پيش مي برد
ضرب ريتميك مارش يا والس را پيش مي برد اما در قطعه هاي آوازي نيز قرينه‌هايي دارد: گاهي شعر است كه موسيقي را پيش مي برد و گاهي ملودي است كه شعر را با خود مي برد. تندي و كندي قطعه، تكرارهاي ريتم ها، يا نحوة تغيير آن ها، همه و همه در پيش رفتن قطعة موسيقي سهم دارند.


مجموعة نت ها
ملودي يا نغمه عبارت است از توالي نت هاي موسيقي كه هويت قابل تشخيصي مي سازند. ممكن است آهنگ تولد باشد، يا يك سنفوني بغرنج مالر. كارل هاس موسيقي شناس گفته است: «ملودي همان شعر است. همان تقارن ها و تقسيمات ريتميك را دارد، تابع همان انگيزه‌هاي فشار و تخلية عاطفي است.»

جمله
ملودي معمولاً از واحدهاي كوچك تري تشكيل مي شود كه آن ها را موتيف يا جمله مي ناميم. اين موتيف ها يا جمله ها ممكن است به كوتاهي يك صداي دو نتي كوكو باشند (كه در سنفوني اول مالر هم آمده است). ممكن است از دو يا سه نت متوالي يك گام ساخته شوند، يا كل يك اوكتاو را در بر بگيرند.

ساده يا بغرنج؟
اگر ملودي مستقل باشد يا بر يك همراهي هارمونيك مسلط باشد، به سادگي قابل تعقيق است، اما وقتي دو يا چند ملودي با هم مي آيند ما مخلوط آن ها را مي شنويم و نه جداگانه.


«فوگ» شامل چندين بخش است (غالباً آن ها را «صدا» مي ناميم، چه نواخته شوند و چه خوانده شوند) و هر صدا به تقليد صداي قبلي مي آيد. موتيف آغازين را «سوژه» يا «تم» مي‌نامند، تقليدها را «جواب» مي خوانند و قسمت هاي بين ورودهاي كامل صداها را «اپيزود» مي نامند. يك نفر به شوخي گفته است كه فوگ «قطعه اي است كه در آن سازها يكي پس از ديگري اضافه مي شوند و تماشاچيان يكي پس از ديگري كم مي شوند.»

خوشايند و مطبوع
منظورمان از قطعة «ملوديك» معمولاً قطعه اي است كه به گوش خوش مي آيد، و در طول تاريخ نيز بخش مهمي از قطعات موسيقي به همين منظور ساخته شده اند. آهنگ سازان دربارها جرئت نمي كردند چيزي بسازند كه به مذاق شاهان و ملكه ها خوش نيايد. حتي هايدن با تمام عظمتش وظيفه داشت آثاري بسازد كه از سر ميز شام گرفته تا نمايش هاي خيمه شب بازي به كار بيايد.


البته آثار بزرگ هنري ممكن است نه تنها خوشايند نباشند بلكه ما را آشفته كنند. ممكن است نشانگر اعتراض سياسي باشند، وقايع دردناك و تراژيك را نمايش دهند، و در زمانة ما نيز كه «عصر تشويش» ناميده مي شود روحية معاصر را بازتاب دهند. چيزي كه بخواهد «مطبوع» باشد بايد هر گونه اثر تخيل، اصالت و قدرت را در بر بگيرد. امروزه صرفاً به آرامش و تسكين نياز نداريم. موسيقي خيلي چيزهاي ديگر هم مي تواند به ما بدهد.

هارموني
هارموني يعين صدادهي همزمان دو يا چند نت؛ زيربناي ملودي است و به آن عمق و گستردگي مي بخشد. هارموني يعني هماهنگي و سازگاري، اما در موسيقي دقيقاً به اين معني نيست. نت‌هايي كه با هم صدا دهند ممكن است نامطبوع هم باشند. در قرون وسطي منظور از هارموني اين بود كه خوانندة (الف) و خوانندة (ب) ديگر نت هاي واحدي را در زمان واحد نخوانند. امروزه اما همه چيز مجاز است.


يك نت را در نظر بگيريد، هر نتي كه باشد فرق نمي كند. يك نت ديگر را هم در نظر بگيريد. بين اين دو «فاصله» وجود دارد و فاصله ها موقعي به هارموني بدل مي شوند كه شما اين دو نت را همراه هم به صدا درآوريد. ممكن است به يك آكورد تبديل شوند، هر چند كه عده اي با سختگيري مي گويند كه حداقل بايد سه نت با هم صدا دهند تا يك آكورد تشكيل شود.


هارموني سبب غناي ملودي مي شود، بر الگوهاي ريتميك تأكيد مي كند، و حال و هواي شنيدن را تغيير مي دهد. در رايج ترين شكل، ملودي غلبه دارد و آكوردها زينت بخش و حامي و تقويت كنندة آن هستند. وقتي همة بخش هاي آكورد با هم پيش بروند، و معمولاً هم ملودي بالاي آن هاست، مانند نيايش هاي كليسايي، با چيزي روبرو مي شويم

كه موسيقي شناسان آن را «هوموفوني» مي نامند. وقتي هارموني ها با بازي ميان ملودي هاي مختلف توليد مي شوند، ما با «پوليفوني» سروكار داريم. در دورة رنسانس و در دورة باروك، پوليفوني حكومت مي كرد. در دورة كلاسيك چرخشي قطعي در جهت ملودي روي داد كه در دورة رمانتيك به اوج رسيد. البته باخ ملودي هاي 7عظيمي ساخت. و در قرن بيستم هم نمونه هاي معروفي سراغ داريم (مانند «آداجو براي سازهاي زهي» اثر باربر).

تولد هارموني
تصاويري از مصر باستان و يونان قديم به ما رسيده است كه نشان مي دهد آن ها انواع سازها را مي نواخته اند؛ از اين رو، شايد فن هارموني كهن تر از چيزي باشد كه ما مي شناسيم. اما در قرن نهم ميلادي كه كليسا در اروپا هارموني را كار شيطان دانست عده اي از راهبان شورشي تصميم گرفتند صداي دومي بر آوازها بيفزايند، و سرانجام صداي سوم و چهارم را هم اضافه كردند. حدود سال 1000 ميلادي، در بحبوحة هنر و معماري رومانسك، آهنگ سازان تجربة موسيقي براي دو صدا را آغاز كردند كه هر صدا به راه مستقل خودش مي رفت. اين گام تعيين كننده اي در تكامل موسيقي كلاسيك بود زيرا از اين پس بود كه موسيقي غرب از موسيقي آسيا و خاورميانه متمايز شد.


وقتي رنسانس در اروپا رواج يافت و هنر از سيادت كليسا درآمد و علاقه به علم جان دوباره گرفت، آهنگ سازان مذهبي و غيرمذهبي به بسط ساخته هاي هارمونيك قطعات خود پرداختند و تا شش خط مختلف صوتي را در هم آميختند. زماني كه مادريگال اليزابتي رواج يافت، آهنگ سازان به موضوع هاي كاملاً غيرمذهبي، از قبيل عشق روحي و جسمي نيز سياست، روي آورده بودند.


تقويت ملودي
واضح است كه آكورد صدايي غني تر از يك نت تنها ايجاد مي كند، اما افزودن نت هاي پشتيبان به يك ملودي، يا گستردن يك ملودي روي ملودي ديگر، بافت اثر موسيقايي را غني‌تر مي سازد. هارموني به ملودي عمق مي بخشد، همان طور كه پرسپكتيو به نقاشي عمق مي‌بخشد. در هزارة گذشته، آهنگ سازان و هنرمندان مدام راه هايي را براي تقويت جنبة سه بعدي كار خود تجربه مي كردند.


حتي موقعي كه خلق حال و هوا مورد نظر نيست، هارموني محتواي ملوديك اثر را غني مي‌سازد، صداها را بسط مي دهد، نقاط پايين و بالاي تم ها را مشخص مي كند، و به طيف تونال غنا و تنوع مي بخشد.

گام
لفظ ايتاليايي «اسكالا»، به معني پلكان، را گام مي خوانيم و منظور يك رشته از نت هاست كه پلكاني رو به بالا مي روند و هر پله اي به يك اندازه بالا يا پايين مي رود. كليد صرفاً نامي است كه به نت هاي يك گام مي دهيم، بسته به اين كه گام كجا شروع و كجا تمام مي شود. اگر «لا» مبنا يا «نت پايه» باشد و بقية گام نسبت به آن عمل كند، گام را «لا» ماژور (يا مينور) مي‌ناميم و نت هايي كه به ترتيب در آن پيش مي روند «سي»، «دو»، «ر»، «مي»، «فا»، «سل» و سرانجام «لا» در يك اوكتاو بالاتر هستند.


چون نسبت فاصله ها يكسان است، اعم از اين كه كليد يا توناليته «لا» يا «وفا» باشد، يا هر كليد ديگر، اين نام ها را با حروف الفبا نيز مي توان نشان داد.
روي پيانو به بهترين وجه مي توان نت ها را نشان داد. شستي هاي سفيد به ترتيب هفت نتي در كل ساز تكرار مي شوند. در هر اوكتاو پنج شستي سياه به ترتيب دوتايي و سه تايي وجود دارد. در نتيجه كلاً 12 صدا وجود دارد كه هر كدام نيم پدرده يا صداي مجاور تفاوت دارد. چون دوازده حرف يا نام از «لا» تا «سل» نداريم، از لفظ «ديز» و «بمل» استفاده مي كنيم تا نشان دهيم كه نت مورد نظر ما نيم پرده بالاتر يا پايين تر از نت پايه است. «ديز» را با علامت «#» و بمل را با علامت « P» نشان مي دهيم. مثلاً نخستين نت سياه در توالي دو نت، «دو ديز» خواهد بود اگر نيم پرده بالاتر از نت پايه «دو» باشد، و «ربمل» خواهد بود اگر نيم پرده پايين‌تر از نت پايه «ر» باشد.


متن نوشته شده موسيقي را پارتيتور مي نامند. در نوشتن پارتيتور، ميزان نوعي تقسيم بندي ريتميك موسيقي است كه روي پارتيتور با فاصلة ميان دو خط عمودي مشخص مي شود. خط عمودي را خط ميزان مي نامند. علامت هاي تركيبي را با ديزها و بمل هاي مقتضي در آغاز خطوط حامل مشخص مي كنند. علامت هاي عرضي را در سمت چپ هر نت مشخص مي‌كنند.


گامي كه در آن از هر دوازده صدا استفاده شود (هفت نت سفيد و پنج نت سياه در يك اوكتاو) گام كروماتيك ناميده مي شود. گامي را كه در آن از بعضي از صداها استفاده شود، و تشكيل گام ماژور يا مينور بدهد، گام دياتونيك مي نامند. گام هاي ماژور معمولاً كيفيتي درخشان و پر طنين دارند، مانند گام ماژوري كه از «دو» شروع شود و فقط شستي هاي سفيد آن نواخته شوند، يعني دو – ر – مي – فا – سل – لا – سي – دو. گام ماژور از سه نت كامل و سپس نيم پرده به طرف بالاي گام تشكيل مي شود. گام هاي مينور حالت افسردگي آورتري دارند. انواع گام هاي مينور وجود دارد، اما براي سهولت كار صرفاً «مينور طبيعي» را مثال مي زنيم، كه از «دو» شروع مي شود: دو – ر – مي بمل – فا – سل – لابمل – سي بمل – دو.


گزينه هاي ديگري از نت ها، كه اغلب مد خوانده مي شوند، در قرون وسطي مورد استفاده بودند و امروزه در فرهنگ هاي ديگر هنوز مورد استفاده اند. تقسيم بندي اوكتاو به 12 نت نيز مقبوليت جهاني نيافته است. موسيقي عربي 17 نت دارد. بعضي از آهنگ سازان چك از پارتيتور نويسي بر اساس ربع پرده استفاده كرده اند. خوليان كاريو (آهنگ ساز مكزيكي) سازهايي ساخته است كه يك شانزدهم پرده نيز توليد مي كنند، و هري پارچ امريكايي يك دستگاه كيبورد شبيه هارپسيكورد ساخته است كه 43 نت در اوكتاو دارد.

توناليته
غير از قطعه ها در سيستم 12 پرده اي، كه در آن هر نت مساوي نت ديگر است، بيشتر آثار (و مسلماً آثاري كه قبل از قرن بيستم ساخته شده اند) يك مركز تونال دارند. وقتي اثري را «دو» ماژور يا «فا» ديز مينور مي ناميم، معني اش اين است كه «دو» (يا «فا» ديز) نت پايه اي است كه بقية موسيقي روي آن ساخته شده است. در ادامة قطعه ممكن است اثر به توناليته‌هاي ديگري وارد شود، اما باز هم هر قسمت اثر همان حالت يكپارچگي و وحدت را حفظ مي كند، و به ما اين احساس را مي دهد كه از خانه اي شروع كرده ايم

و به آن جا بر مي گرديم. معمولاً ديزها و بمل هاي هر توناليته در بالاي هر پارتيتور، در سمت چپ هر خط حامل، و در هر نقطه‌اي از پارتيتور كه توناليته تغيير كند نوشته مي شود. اين ها را علامت هاي تركيبي مي‌نامند. (در سنفوني 6 مالر اپيزودهايي در هر 24 توناليتة ماژور و مينور وجود دارد كه تك تك آن ها با تغييرات مقتضي در علامت تركيبي مشخص شده اند.)


يك راه براي دريافتن اين كه آهنگ ساز اين دقايق و ظرايف صوت و هيجان را چه گونه مي‌بيند، بررسي سنفوني هاي بتهوون است. دو سنفوني اول كه كوتاه تر و سبك تر از بقيه‌اند، به ترتيب «دو» ماژور و «ر» ماژور هستند.


سنفوني دگرگون ساز و انقلابي اروئيكا در توناليتة «مي» بمل است كه حال و هواي حماسي دارد. سنفوني چهارم كه مليح است در «سي» بمل است و سنفوني پنجم كه بسيار قدرتمندانه‌تر است در «دو» مينور است. در سنفوني پاستورال، زيبايي هاي طبيعت در توناليتة درخشان «فا» نمايش داده شده است؛ سنفوني هفتم كه تجليل گرايانه است در «لا» ماژور است و سنفوني سبك تر هشتم باز هم در «فا» ماژور است. بتهون براي سنفوني غول آساي نهم توناليتة گرفته تر «ر» مينور را انتخاب كرد اما در «سرود شادي» به پاياني در «ر» ماژور تغيير جهت داد. البته آهنگ سازان مختلف تعابير مختلفي از هر توناليته دارند.

رنگ صدا
رنگ يا تمبر صداي خاصي است كه هر ساز يا خواننده دارد. استفادة آهنگ ساز از رنگ، و تلفيق هوشمندانة تمبرهاي مختلف، به قالب گرفتن ملودي كمك مي كند، بر شالودة ريتميك قطعه تأكيد ميكند، يا دامنة عاطفي و هيجاني آن را گسترش مي دهد. بعضي از آهنگ سازان، از جمله ريمسكي كورساكوف و اسكريابين، موسيقي را بازتاب و بازي رنگ ها مي دانستند و معتقد بودند كه هر توناليته اي ما به ازاي بصري خاص خود را دارد.

هر دوي آن ها مثلاً از «سل» ديز مينور براي نقاشي تصاوير مهتاب و از «وفا» ماژور براي آب هاي مواج استفاده مي‌كردند. اسكريابين در رنگ آميزي از همتاي خود پيش تر رفت. او توناليتة «دو» ماژور را قرمز، و «فا» ديز مينور را آبي كمرنگ مي دانست، و الي آخر.


بعضي از آهنگ سازان به تناظر صوت و رنگ قائل بوده اند، اما همه از تمبرهاي سازي و آوازي براي ايجاد حال و هوا، روحيه يا عواطف و هيجان ها استفاده مي كنند. «نمايش هاي نور»، با استفاده از تصاويري روي پرده در حين اجرا، به اين جنبه از آثار موسيقي مدد رسانده است.

فرم ها و اصل ها
در هر دوره اي از موسيقي فرم ها و دستورالعمل هاي ساختاري خاصي رواج بيشتري داشته است. سوئيت هاي باروك شامل رقص هاي ساخته و پرداخته بودند، و سونات هاي موتسارت شكل قابل تشخيص دارند (تم آغازين، تم ثانويه، بسط هر دو ملودي، بازگشت يك تم يا هر دو تم)؛ حتي بتهوون كه هر آن آمادة گسستن از سنت ها بود در سنفوني هاي خود از فرم چهار مووماني تبعيت كرد.

وفاداري به اين ساختارهاي تجويزي شايد اساساً محدود كننده به نظر برسد، اما نبوغ آهنگ سازان بزرگ سبب خلاقيت مي شد و آن ها محتواي جديدي به قالب‌هاي موجود مي ريختند.


فرم هاي جديدي در عصر رمانتيك پديد آمدند: نوكتورن را آهنگ ساز ايرلندي، جان فيلد، رواج داد اما كسي كه فرم نوكتورن را به اوج زيبايي رساند شوپن بود؛ چايكوفسكي دامنة موسيقايي باله را با شاهكارهايي مانند زيباي خفته، درياچه قو و فندق شكن گسترش داد، و واگنر اپرار را با آرياها و مجموعه هاي صحنه اش به درام گسترده موسيقايي بدل كرد. چارلز ايوز امريكايي رقص ها و الحان محلي را به سونات ها و سنفوني هاي كلاسيك بدل كرد. جان كيج با از هيچ فرم و ساختار پديد آورد. در اين قطعه، پيانيست بايد 4 دقيقه و 33 ثانيه در سكوت پشت پيانو بنشيند. (اين قطعه بعداً براي سازهاي ديگر هم تنظيم شد و پنج نوازنده آمدند و همين مدت سكوت كردند.)


تكرار و كنتراست واژه هايي هستند كه در شرح ساختارهاي موسيقايي زياد به گوش مي رسند. تكرار به شنونده كمك مي كند كه سير موسيقايي را دنبال كند؛ مثل پنجره هاي يك منزل است، يا فرسنگ شمار جاده، و سبب مي شود كه ما راه خود را گم نكنيم. گاهي تكرار عيناً صورت مي گيرد؛ خيلي وقت ها تم يا موتيف ريتميك تنوع دارد، از توناليته اي به توناليتة ديگر يا از ماژور به مينور مي رود، و با سازهاي مختلف نواخته مي شود يا با هارموني هاي مختلفي ارائه مي شود. به موتيف آغازين سنفوني پنجم بتهوون بينديشيد: اين موتيف را در سراسر اثر بارها مي شنويد، اما هر بار حال و صورتي دارد.

بايد بدانيد
* ريتم موسيقي را پيش مي برد.
* ملودي آهنگ يا نغمة اصلي است.
* هارموني صدادهي همزمان دو يا چند نت است.
* گام ها مي توانند توناليته هاي مختلفي داشته باشند.

فصل سوم
صداي سازها


تكنولوژي چنان با سرعت پيش مي رود و چنان فراگير است كه ما يقين ها و بديهيات نسل‌هاي پيشين را زود فراموش مي كنيم. امروزه دستگاه هاي تايپ قبلي به كار نمي آيند و اكثر مردم جهان از كارت هاي اعتباري به جاي پول نقد استفاده مي كنند. تحولات در موسيقي آهسته‌تر بوده است، ولي ما به صداي سازهاي مدرن عادت كرده ايم و گاهي كه به صداي سازهايي مانند اوبوا، ترومبون و پيانوهاي قديمي گوش مي كنيم به نظرمان غريب مي آيد.


چند دهة قبل، نهضت «سازهاي اصل» يا «موسيقي اصيل» شروع شد و البته در اين ميان بسياري از اصوات نامأنوس را به نام اين كه «صداي اصلي» است شنيديم. اما به تدريج، نوازندگان زبردست سازهاي قديمي تر به ميدان آمدند كه به امانت و دقت اهميت مي دادند.
وقتي به بافت بغرنج قطعه هاي اركستري باخ گوش مي كنيم به نظر مي رسد كه او اركستر بزرگي در اختيار داشته، در حالي كه اگر دربار هجده نوازنده در اختيار باخ مي گذاشت او خيلي هم راضي مي شد. هايدن موقعي كه سنفوني هايش را براي پرنس استرهازي مي ساخت، فقط اركستري 19 نفره داشت؛ فقط در سال 1790 كه به لندن رفت ديد كه اركستري دو برابر اين هم وجود دارد.


امروزه اركستر 40 نفره را به زور اركستر سنفونيك حساب مي كنند. بيشتر اركسترها 70 يا 80 نوازنده دارند. و اركسترهاي بزرگ تر حدود 100 نوازنده دارند. البته اگر بخواهند آثار برليوز يا مالر را اجرا كنند بايد نوازندگان بيشتري را به اركستر اضافه كنند. برليوز براي اجراي رومئو و ژوليت خود به 200 نوازنده احتياج داشت، كه احتمالاً به همين علت كمتر اين اثر اجرا مي‌شود.

تمبر سازها
تمبر يا لحن سازها متفاوت است، و نوازنده ماهر قادر است وارياسيون هاي بيشتري در كيفيت صوت پديد آورد. بعضي از اصوات محتواي عاطفي يا توصيفي خاص خود را دارند. فلوت صداي پرندگان يا جريان آبشارها را در مي آورد. با اكسيلوفون صداي استخوان اسكلت ها را در مي‌آورند، و صداي گرم ويولنسل ما را به ياد رمانس مي اندازد.

چند نت با هم
شستي هاي پيانو طوري است كه مي توان به تعداد انگشت ها نت را همزمان به صدا درآورد. مي توان با يك دست آكوردهاي خوش صدا را نواخت و با دست ديگر فيگورهاي ملوديك پيچاپيچ به وجود آورد. ويولن و ويولنسل چهار زه دارند، و از اين رو، اين سازها هم مي توانند آكورد ايجاد كنند، و متخصصان سازهاي كوبه اي شستي دار، مانند اكسيلوفون و ماريمبا، مي‌توانند چهار نت را همزمان بنوازند (به هر دست دو ميله مي گيرند).


بيشتر سازهاي كوبه اي در هر آن روي يك نت تمركز دارند. سنج و مثلث صداي خاص خود را دارند. طبل باس و زنگ براي ايجاد صداهايي ديگر به كار مي آيند. سازهاي بادي و برنجي نيز در آن واحد فقط يك نت مي زنند، اما باز هم تكنولوژي به كمك آمده است و طريقة انگشت گذاري خاصي روي مولتيفونيك به كار مي رود كه مي تواند دو صدا در آن واحد توليد كند.


سينتيسايزر به تعدادي كه برنامه دهنده مقرر كند همزمان صوت توليد مي كند، اما بعيد به نظر مي رسد كه به اين زودي ها جاي اركستري مانند اركستر فيلارمونيك لوس آنجلس يا اركستر سنفوني بُستن را بگيرد.

رنگين كمان
همان طور كه هر ساز صد اي خاص خود را دارد، تركيب سازها نيز رنگ هاي خاصي دارد كه آهنگ ساز در نظر دارد و رهبر اركستر اجرا مي كند. اضافه كردن يك ترومپت به مجموعة سازهاي زهي نوعي بافت صوتي پديد مي آورد كه بسيار متفاوت است با حالتي كه همان ترومپت وارد مجموعه اي از سازهاي برنجي و بادي شود. وقتي رهبر اركستر به كنترباس ها علامت مي دهد كه با قدرت بيشتري بنوازند، در واقع دارد صداي اركستر را متعادل مي كند، تا مطمئن شود كه سرشت صوتي قطعه با تعادل كامل ارائه مي گردد.

كنترل حجم
مقدار صدايي كه هر ساز مي تواند ايجاد كند، هم تابع ساختمان آن ساز است و هم تابع مهارت نوازنده در استفاده از طيف صوت آن ساز. به طور كلي، هر چه محكم تر زه را بفشاريد، شستي را فشار دهيد، يا در لوله بدميد، صدا بلندتر خواهد بود؛ اما وسايلي نيز در دست است كه با آن‌ها مي توان مقدار صداي ساز را كم كرد: صدا خفه كن هايي كه در ترومپت ها يا توباها به كار مي‌روند، يا در ويولن ها و يولاها كنار زه نصب مي شوند، همين وظيفه را به عهده دارند. حتي پيانيست هم «پدال چپ» دارد تا همين كار را انجام دهد.

زير و بم
همان طور كه بيشتر ما به آساني هر رنگ را از رنگ ديگر تشخيص مي دهيم، عده اي نيز هر نتي را كه نواخته يا خوانده مي شود تشخيص مي دهند و زير و بمي آن را نيز مي فهمند. فركانس ارتعاش هاي هر نت زير و بمي آن را مشخص مي كند. در اركستر، زيرترين صداها را ويولن ها ايجاد مي كنند، بم ترين صداها را كنترباس ها. پيكولو زيرترين صدا را در ميان سازهاي بادي چوبي دارد، باسون (يا كنترباسون) بم ترين صدا را. در ميان سازهاي برنجي، ترومپت از همه زيرتر، و توبا از همه بم تر است. پيانو، با 88 نت و بيش از هفت اوكتاو، از زيرترين تا بم ترين را دارد.

چهار قسمت اركستر
با رواج سازهاي الكترونيكي در قرن بيستم مي توان گفت كه در اركستر بيش از چهار گروه ساز داريم. واقعاً سازهاي شستي دار را در چه گروهي بايد قرار داد؟ آيا پيانو ساز كوبه اي است يا زهي يا هر دو؟


در عين حال مي توان گفت كه فقط سه گروه ساز داريم، زيرا فق سه طريقة غيرآوازي براي توليد صوت وجود دارد: يا زهي به ارتعاش در مي آيد (ويولن يا هارپ)، يا هوا درون لوله اي دميده مي شود (فلوت يا ترومپت) يا جسم صلبي به ارتعاش مي افتد (اكسيلوفون يا طبل). با اين حال، براي پيچيده نشدن بحث، بهتر است به تقسيم بندي اولية اركستر وفادار بمانيم: سازهاي زهي، سازهاي بادي، سازهاي برنجي، و سازهاي كوبه اي.

سازهاي زهي
آن زمان كه سالن هاي كنسرت محل رقص و آواز درباريان بودند و غير نجيب زادگان به آن‌ها راه نداشتند، سازهاي زهي سازهاي اصلي بودند. اصولاً سازهاي زهي سازهايي با صداي نرم‌تر از بقيه هستند، و به همين علت تعداد زيادي از سازهاي زهي در هر اركستر وجود دارد كه سمت راست اركستر مستقر مي شوند. چون آهنگ سازان چهار خط همزمان براي سازهاي زهي مي نويسند (و به همين جهت آن همه كوارتت زهي ساخته اند)، ويولن ها به ويولن اول و ويولن دوم تقسيم مي شوند، و ويولن اول ها معمولاً قسمت هاي دشوارتر را به عهده دارند. ويولاها كمي بزرگ تر و بم ترند، در وسط هستند، و ويولنسل ها و كنترباس ها بم ترين صدا را در ميان سازهاي زهي ايجاد مي كنند.


با لفظ «ساز زهي» به ياد ويولن يا ويولنسل و آرشه هاي آن ها مي افتيم، اما سازهايي غير آرشه اي هم جزو سازهاي زهي هستند. گيتار، ماندولين و لوت (يا عود) نيزگاهي در اركسترهاي سنفوني حضور دارند، و يك عضو هميشگي اركستر هم «زهي ترين ساز» يعني هارپ (يا چنگ) است كه 47 زه و هفت پدال براي زير و بمي دارد!

سازهاي بادي
بيشتر سازهاي بادي امروزه فلزي اند، اما قبلاً چوبي بودند؛ از اين رو، نام سازهاي چوبي نيز روي آن ها مانده است. سه نوع ساز بادي داريم، سازهايي كه از يك سوراخ در آن ها مي دمند، مانند فلوت و پيكولو؛ سازهايي كه از دهني در آن ها مي دمند و زبانة مرتعش دارد، مانند كلارينت؛ سازهايي كه از ميان دو زبانة به هم چسبيده در آن ها مي دمند، مانند اوبوا و باسون. سازهاي دستة آخر را دو زبانه اي مي خوانند. زبانه يك نوار حلبي يا فلزي مرتعش است كه ستون هوا را درون ساز به ارتعاش در مي آورد. زبانه ممكن است آزادانه ارتعاش كند، مانند هارمونيكا؛ يا عليه يك سطح محكم، مانند كلارينت كه در آن زبانه به دهني بسته مي شود؛ يا عليه يك زبانة ديگر، مانند اوبوا يا باسون.

سازهاي برنجي
سازهاي برنجي ساختمان پا برجاتري داشته اند. در قرون وسطي، آن ها را از فلز مي‌ساختند، امروزه هم از فلز مي سازند، هر چند كه از آلياژهاي مختلف استفاده مي كنند تا هم صدا را بهتر كنند و هم هزينه را كاهش دهند. سازهاي برنجي كلاً حال و هواي نظامي دارند. در زمان قديم، ترومپت ساز بلند و بزرگي بود (تبتي ها هنوز از نوعي ترومپت استفاده مي‌كنند كه 16 فوت طول دارد)، اما سرانجام دريافتند كه اگر قسمتي از لوله را به شكل s درآورند حمل و نقل آن ساده تر است. بعداً پيچ هايي نيز اضافه كردند.

سازهاي كوبه اي
سازهاي كوبه اي سازهايي هستند كه نوازنده بر آن ها مي كوبد. اين سازها براي تأكيد بر ريتم، ايجاد جلوه هاي دراماتيك، يا ايجاد غافلگيري به كار مي روند.
درك اين نكته مشكل نيست كه چرا همه جا سازهاي كوبه اي كاربرد دارند. كودكان براي جلب توجه از هر چيزي ممكن است يك ساز كوبه اي درست كنند. انواع طبل ها در فرهنگ‌هاي مختلف ساز كوبه اي اند.

سازهاي غير اركستري
هزاران ساز در فرهنگ هاي گوناگون در نقاط مختلف جهان وجود دارد كه همه را نمي توان نام برد؛ صرفاً چندتايي را اسم مي بريم كه ساز اركستر نيستند اما در سالن هاي كنسرت به آن‌ها بر مي خوريم.

گيتار
همة گيتارها گردن دراز، بدنة پهن و دو شاخة برق ندارند. گيتار كلاسيك شش زهي، شكل و شمايل قشنگ تر، صداي شيبين تر و قدرت انتقال نت هاي بيشتري دارد. گيتار ساز ملي اسپانياست كه آندرس سگوويا، گيتاريست افسانه اي اسپانيا، آن را وارد سالن هاي كنسرت كرد. استادي و مهارت او سبب شد كه آهنگ سازان مختلف قطعه هايي براي گيتار، قطعه هاي موسيقي مجلسي براي گيتار، و كنسرتوهايي براي گيتار بسازند. امروز به دليل مهارت گيتاريست هايي مانند كريستوفو پاركتينگ، آنخل رومرو، شارون ايسبين و ديگران، گيتار يكي از محبوب ترين سازهاي سولو در صحنة موسيقي كلاسيك به شمار مي آيد.

لوت (عدد)
لوت از اسلاف گيتار است. ساز محبوب تروبادورها (خنياگران قرون وسطي) بود و تا حوالي 1700 براي همراهي آواز و اركسترهاي كوچك به كار مي رفت و رواج داشت. باخ چندين سوئيت براي لوت نوشت و صداي زيباي آن را غني تر كرد. لوت به اندازه هاي گوناگون بود، اما لوت امروزي پنج رشته زه دوبل و يك زه تنها دارد.

ماندولين
ماندولين نيز ساز زهي است و معمولاً هشت زه دارد كه دو تا دو تا كوك مي شوند (با همان چهار نت ويولن). نوازنده از مضراب يا زخمه استفاده مي كند تا صدا را آبدارتر كند. موتسارت براي همراهي سرناد در دون ژوان از ماندولين استفاده كرد، و مالر نيز در سنفوني هفتم ماندولين را به كار گرفت. آثار براي ماندولين تا اواخر قرن شانزدهم قدمت دارند. بخش هايي براي ماندولين در موسيقي كنسرتي و اپراي اواخر قرن هفدهم وجود داشت. ويوالدي كنسرتوهايي براي يك يا دو ماندولين نوشت. ماندولين ساز «فولكلور» محبوبي در امريكا، امريكاي لاتين و ژاپن است.

پيانو
همة ما پيانو را دوست داريم. دامنة چند اوكتاوي آن امكان انواع زير و بمي ها را پديد آورده است. ساختمان مستحكم آن سبب شده كه در مقابل اركستر كامل هم عوض اندام كند. پدال‌ها امكان بسط بيشتر گسترة صوتي را فراهم آورده اند. پيانو در پارتيتورهاي اركستري قرن بيستم زياد ظاهر مي شود، اما به صورت سولو، در اركستر مجلسي و در كنسرتوهاست كه نقش سنتي خود را ايفا مي كند. لفظ پيانو مخفف لفظ پيانو فورته است. اولين پيانو فورته ها را بارتولومئو كريستوفوري ساخت كه از 1698 روي آن ها كار كرد. چون مي توان دو يا چند نت را همزمان زد، هم بلند زد و هم نرم، خيلي زود مورد توجه باخ، بتهوون و موتسارت قرار گرفت و آن ها آثار متعددي براي پيانو ساختند.

هارپسيكورد
قبل از پيانو، سازهاي شستي دار ديگري هم بودند كه صداي نرم تري داشتند (زيرا شستي‌هاي چكش هايي را به حركت در مي آوردند كه به جاي نواختن بر زه‌ها، زه ها را مي‌كشيدند، مانند مضراب). نام هارپسيكورد ما را به ياد سالن هاي پذيرايي دورة باروك و منوئه‌هاي مجلل مي اندازد، اما در زمانة ما دوباره جان گرفته است و آهنگ سازاني صداي قديمي آن را با هارموني هاي مدرن درآميخته اند و آميزة جالبي پديد آورده اند.

ساكسوفون
ساكسوفون به نام مخترع بلژيكي اش آنتوان ژوزف ساكس است، و نوعي ساز پيوندي برنجي – بادي است، زيرا بدنة فلزي و دهني و زبانه اي شبيه كلارينت دارد. ساكسوفون مانند سازهاي زهي انواع و اقسام دارد: از سوپرانوي كوچك گرفته تا آلتو و تنور خميده (كه در گروه هاي جاز رواج دارد)، تا باريتون، باس و حتي كنترباس. ساكسوفون در 1840 اختراع شد و آهنگ سازان فرانسوي، مانند بيزه، مايربر و ماسنه، از آن استفاده كردند. اشتراوس، راول، دبوسي و پروكوفيف از ساكسوفون به دليل رنگ خاصي كه دارد استفاده كردند.

هارمونيكا (ساز ذهني)
هارمونيكا سازي است كه به آساني درون جيب يا كيف حمل مي شود و نزد موسيقي دانان فولكوريك رواج دارد. آن را ارگ دهني نيز مي خوانند، زيرا نوازنده در آن هوا مي دمد يا مي‌مكد. جريان هوا سبب مي شود كه زبانه هاي فلزي به ارتعاش درآيند. مخترع آن معلوم نيست، اما فريدريش بوشمان در اوايل دهة 1820 در برلين چندين پروانة ساخت به نام خود ثبت كرد. شركت هونو در سال 1857 توليد اين ساز را شروع كرد و اين شركت هنوز بزرگ‌ترين و معروف ترين سازندة هارمونيكا در جهان محسوب مي شود.


هارمونيكا ساز سردستي يا حتي اسباب بازي بچه ها تلقي مي شد، اما اين ارگ دهني در قرن بيستم احيا شد. در دهة 1960 و بعد از آن، باب ديلن با هارمونيكاي خود موسيقي هاي ماندگار خلق كرد. هنرمندان برجسته اي مانند لاري اولر و آهنگ سازان بزرگي مانند مارتن گولد، رلف ون ويليامز و بسياري ديگر با اجرا و ساخت آثار سولو بر اهميت اين ساز افزودند.

ارگ
در كليساها صداي باشكوه ارگ طنين مي افكند. ارگ ساز بزرگي است با چندين طبقه شستي و تعداد زيادي پدال پا. هوا به تعداد زيادي لوله فرستاده مي شود و صدا توليد مي گردد. در قديم، يك نفر مي بايست با دم آهنگري مدام هوا را به درون ارگ بفرستد. امروزه برق كار را آسان كرده و صدها لولة داخلي و خارجي دنيايي از صوت ايجاد مي كنند كه دامنة زير و بمي آن‌ها از اركستر كامل هم وسيع تر است. بي جهت نيست كه ارگ را «سلطان سازها» مي‌نامند.

سينتيسايزر
از لحاظ تئوريك، سينتيسايزر مي تواند جاي اركستر كاملي را بگيرد، زيرا مي تواند تقريباً صداي همة سازها را تقليد كند و با دقت رياضي وار صدا به وجود آورد. البته ما موناليزا را نيز روي كارت پستال ها مي بينيم، اما اين ها جاي تابلوي اصلي را نمي گيرند. باخ، موتسارت و بتهوون سينتيسايزري همه شهرت 15 دقيقه اي كسب كرده اند اما آينده از آن آهنگ سازان مبتكري است كه از جلوه هاي صوتي الكترونيكي به صورت گلچين شده استفاده مي كنند، اصوات مصنوعي و طبيعي را در مي آميزند و در جست و جوي تركيب هاي جديد موسيقايي تكنولوژي را با سنت تلفيق مي كنند.

بايد بدانيد
* چهار دسته ساز در اركستر داريم: زهي، بادي، برنجي و كوبه اي.
* هر ساز رنگ يا تمبر خود را دارد.
* سازهاي بسياري جزو اركستر نيستند، اما به اجراها تنوع و بيان مي دهند.

فصل چهارم
اركستر چيست؟

طبق تعريف فرهنگ و بستر، اركستر عبارت از گروه بزرگي از نوازندگان ساز است. به چه بزرگي؟ مشكل مي توان جواب دقيق داد. 12 تا 30 نفر را معمولاً اركستر مجلسي مي نامند. اركستر منظم تا 100 نوازنده دارد.
معمولاً كسي را جلو اركستر مي بينيم كه پشت به تماشاچيان مي ايستد و چوبي به دست دارد كه آن را تكان مي دهد و با انواع ژست ها و رفتارها نوازندگان را به نوازندگي هر چه بهتر وا مي‌دارد. اين رهبر اركستر يا مايسترو (يا اگر زن باشد مايسترا) است. بعضي از اركسترها بدون رهبر هم كارشان را انجام مي دهند اما اين اركسترها آثار بغرنج يا عظيم را نمي توانند بدون رهبر اجرا كنند.

اركستر مجلسي
اركستر مجلسي كوچك تر از اركستر سنفوني كامل است، اما معنايش اين نيست كه اركستر مجلسي همان سازهاي اركستر سنفوني را نداشته باشد. فقط به جاي چهار هورن يك يا دو هورن، به جاي 60 ويولنيست ده ويولنيست، و تعداد كمتري ترومبون و توبا دارد، اما كنسرتوهاي براندنبورگ باخ و بيشتر سنفوني هاي موتسارت براي اركسترهاي 20 تا 30 نفره ساخته شده اند، و از اين رو، در اركسترهاي مجلسي اين آثار را به صورت اصلي و كامل مي‌توانيم بشنويم. حتي بسياري از اركسترهاي بزرگ سنفوني كه مي خواهند به اصالت تاريخي اثر پايبند باشند، موقع اجراي آثار باخ و موتسارت نيمي از نوازندگان را به مرخصي مي فرستند.


گاهي اركستر مجلسي صرفاً از سازهاي زهي تشكيل مي شود، كه در اين صورت آن را اركستر زهي مي نامند. اما در بسياري از آثار، آهنگ ساز صداي زهي را با يك يا چند ساز برنجي يا بادي (يا شستي دار) كامل مي كند. اغلب، اين مهمان غير زهي نقش قهرمان اصلي را به عهده مي گيرد. در هر حال، صفت «مجلسي» به معناي كوچك تر بودن اركستر نسبت به اركستر سنفوني است، نه افت كيفيات موسيقايي.

اركسترهاي بزرگ
اركستر در روزگار باخ شامل تعداد نوازنده اي بود كه آهنگ ساز مي توانست جمع كند. پنج سال قبل از مرگ باخ، يوهان استامپتس (آهنگ ساز بوهميايي) به شهر مانهايم در جنوب آلمان رفت و اركستري فراهم آورد كه آوازه اش در اروپا پيچيد. اين اركستر پيشگام در اوج و فرود صدا بود – افزايش صدا (كرشندو) و عكس آن (ديمينوئندو) – كه آن را «آه مانهايم» و «موشك مانهايم» مي خواندند.
آهنگ سازان محلي، اعضاي مكتب مانهايم، قطعه هايي ساختند كه در آن از اين امكان ها استفاده مي شد و به جهانيان نشان دادند كه چه تخيل خلاقانه، رهبري كارآمد و نظم و انضباطي مي توان در اركستر برقرار كرد. از آن پس، اركستر سنفوني معناي تازه اي در دنياي موسيقي يافت.
البته آهنگ سازان به كار معمول خود ادامه دادند، رفته رفته سازهاي ديگري به مجموعة سنفونيك افزودند، تركيب هاي صوتي مهيج تري ابداع كردند و انواع هارموني ها و ريتم ها را امتحان كردند.


تا قرن بيستم
در اواسط قرن نوزدهم، سازهاي زهي بازسازي شده بودند تا كشش بيشتري در زه ها ايجاد شود. افزايش حجم و درخشش صدا به اركستر قدرت بيشتري داد؛ اصلاح سازهاي بادي و برنجي نيز تعادل را برقرار كرد و به اركستر امكان اجراي دقيق تر و ماهرانه تر را داد. برليوز، واگنر و آهنگ سازان ديگر طالب اركسترهاي بزرگ تري بودند تا ايده هاي عظيم خود را محقق كنند. در قرن بيستم، بخش سازهاي كوبه اي نيز به خود آمد، زيرا آهنگ سازان از سازهاي كوبه اي صرفاً كوبيدن ريتم را نمي خواستند.

سازهاي زهي
سازهاي زهي همگي شكل مشابه دارند. چهار زه با آرشه يا انگشتان نواخته مي شوند. كنترباس اندكي متفاوت است، شانه هاي افتاده تر و پشت صاف تر دارد، اما اين تفاوت ها طوري نيست كه آن را مثلاً با توبا اشتباه بگيريم. ويولن و ويولا را زير چانه مي گذارند، اما ويولنسل و كنترباس روي پايه اي كه به كف آن ها وصل است به زمين تكيه داده مي شوند.


سازهاي زهي كه ما امروزه مي شناسيم از ويول هاي دورة رنسانس تكامل يافته اند كه در چهار اندازه بودند. اين ويول ها به استحكام اعقاب خود نبودند. در اواخر قرن هفدهم، ويولن، ويولا و ويولنسل به دست سازندگان ايتاليايي برجسته اي مانند آماتي، گوارنري و استراديواري به كمال رسيدند و ويول ها عملاً از دور خارج شدند. جالب اين كه اين استادان فن، از جمله برگونتسي، دل جزو، و ديگران، در دو شهر كوچك همجوار، يعني برشا و كرمونا، زندگي و كار مي كردند.


در آن زمانة آداب درباري و رقص هاي مجلل، كنترباس نوعي فرزند خوانده به حساب مي آمد، اما بتهوون در سنفوني پنجم خود جاي مهمي به اين ساز داد و آن را احيا كرد و كنترباس در كوئينتت «قزل آلا»ي شوبرت عضو كاملاً برابري در اركستر شد.

سازهاي بادي
زيرترين ساز بادي فلوت است، هر چند برادر كوچك آن، پيكولو، يك اوكتاو بالاتر مي زند، ويوالدي چند كنسرتو براي پيكولو نوشت، اما كلاً از صداي زير اين ساز براي رنگ و لعاب دادن به اركستر استفاده مي كنند. فلوت را كولوراتورا سوپرانوي اركستر خوانده اند، زيرا نوعي حالت سيلان دارد كه به آن امكان تحرير يا غلتش، جهش و انواع هنرنمايي هاي ديگر را مي دهد.
كلارينت ساز بادي ديگري است كه مي تواند ملودي هاي سيال و جاري خلق كند و در محدودة گام، بالا و پايين بپرد. اين كيفيات سبب رواج آن در محافل جاز و سنفونيك شده است. كلارينت باس، همان طور كه از نامش بر مي آيد، نمونة بزرگ تري از كلارينت با محدودة صوتي پايين تر يا بم تر است.


چهار ساز بادي ديگر از يك گروه هستند (مانند ويولن، ويولا، ويولنسل و كنترباس كه يك گروه زهي هستند). معادل بادي ويولن، ابواست با صدايي نسبتاً تودماغي (مثل كلارينت سرما خورده) و اين ويژگي متمايز را دارد كه بقية سازهاي اركستر خود را با آن كوك مي كنند. معادل بادي ويولا، هورن انگليسي است كه به قولي نه هورن است و نه انگليسي. در واقع ابواي آلتو است. اين نام گذاري غلط احتمالاً از نام فرانسوي «كو انلگه» به معني زاويه دار (و نه انگليسي) آمده است، زيرا اين ساز در نزديك دهن خميدگي اندكي دارد، اما ابوا اين خميدگي را ندارد.


معادل بادي ويولنسل و كنترباس، باسون و كنترباسون است. ايتاليايي ها باسون را «فاگوتو» و آلماني ها آن را «فاگوت» مي نامند، به معني يك دسته چوب.

سازهاي برنجي
هورن فرانسوي به مجموعة لوله هاي درهم رفته اي به شكل دايره مي ماند، و واقعاً هم اين طور است. مخصوص فرانسه هم نيست. صداي شيريني دارد و در اركستر در گروهي چهارتايي حضور دارد، زيرا تعداد زيادي از آهنگ سازان قسمت هايي براي چهار هورن در سنفوني ها و ساير آثار عظيم نوشته اند. اين ساز از شاخ حيوانات تكامل يافت كه از سازهاي ابتدايي بود. صفت فرانسوي ناشي از اين است كه هورمون مدرن عمدتاً در فرانسه تكامل پيدا كرد. انگشت گذاري روي دريچه ها يا سوراخ هاي ترومپت يا هورن (يا توبا) همان كاري را مي كند كه فشار دادن زه ويولن يا ويولنسل – يعني طول ارتعاش را تغيير مي دهد و زير و بمي را كم و زياد مي كند. هرچه لوله (بازه) درازتر باشد، صدا پايين تر (بم تر) مي شود؛ هر چه لوله كوتاه تر باشد، صدا بالاتر (زيرتر) مي شود.
ترومبون ساز جالبي است شبيه گيرة كاغذ در ابعاد بزرگ تر. معمولاً دريچه براي تغيير طول لولة ارتعاش ندارد، اما ورقة U شكل درازي دارد كه نوازنده عقب و جلو مي كند. در دورة رنسانس از لفظي عربي به معني «تلمبه» براي اين ساز استفاده مي كردند.


توبا در رديف عقب اركستر است و بم ترين نت هاي برنجي را پديد مي آورد و مبناي آن هارموني سنفونيك است. توبا اغلب با سه ترومبون همراه مي شود و آن ها يك كر اركستري بم به وجود مي آورند.

سازهاي كوبه اي
به طور كلي مي توانيم سازهاي كوبه اي را سه قسمت بدانيم، هر چند كه بعضي از ادوات توليد سروصدا اين تقسيم بندي را به هم مي زنند. شايد آشناترين ساز كوبه اي همان طبل باشد، كه در آن پوسته اي را روي يك قاب (معمولاً مدور) كشيده اند. سنج يا ديسك ها و صفحه هاي فلزي هم داريم كه به هم زده مي شوند يا با چوبي روي آن ها ضربه زده مي شود.


سازهايي با ميله هاي فلزي يا چوبي داريم كه مانند شستي هاي پيانو با آن ها عمل مي كنند، مانند ويبروفون، اكسيلوفون و ماريمبا كه با زدن چكش چوبي به صدا در مي آيند.
بقية سازهاي معروف كوبه اي عبارتند از مثلث، قاشقك، زنگ، دايره زنگي (داريه)، هر چند كه آهنگ سازان مدام سراغ چيزهايي مي روند كه صداهاي نامتعارف توليد كنند. چايكوفسكي موقعي كه خواست روي جشن پيروزي بر ناپلئون تأكيد كند، در «اوورتور 1812» صداي ناقوس را وارد پارتيتور كرد. در «كر سندان» ورودي صداي سندان واقعي مي آيد، و واگنر براي صحنه‌اي كه حلقة نيبلونگ در راينگولد ساخته مي شود 18 سندان تقاضا كرد.

سازها
ويولن
كوچك ترين ساز اركستر و سوپرانوي گروه زهي است. ويولن ملودي ساز حقيقي اركستر است و مهم ترين نقش را به عهده دارد. زه را از چيزهاي مختلفي مي توان ساخت، پشم بز، نايلون يا فولاد. وقتي آرشه روي زه ها كشيده شود صدا توليد مي شود. ضخامت زه ها متفاوت است و هر چه زه نازك تر باشد نت بالاتر (زيرتر) را مي زند. وقتي ويولنيست با انگشت زه را فشار مي دهد زير و بمي تغيير مي كند. هر چه زه كوتاه تر باشد نت زيرتر است. ويولن محدودة صداي شگفت انگيزي دارد و انواع هيجان ها و عواطف را مي تواند نشان دهد؛ صداي بسياري از جانوران را نيز در مي آورد.


نوازندگان ويولن دوم را زماني بر اساس عدم توانايي در نوازندگان ويولن اول بود كه انتخاب مي‌كردند. اما امروز كلاً چنين تمايزي در كار نيست، زيرا در بيشتر اركسترهاي سنفوني ويولنيست هاي اول و دوم همپايه اند. ويولن هاي اول معمولاً در سمت چپ رهبر اركستر قرار مي گيرند، و ويولن هاي دوم در سمت چپ ويولن هاي اول. عموماً ويولن هاي اول، بار بيشتر ملودي ها را به دوش دارند و ويولن هاي دوم مايه هاي هارمونيك را فراهم مي آورند.


در آثار كلاسيك انواع كنسرتوها و سونات ها براي ويولن به چشم مي خورد. چهار فصل ويوالدي، كه يكي از محبوب ترين آثار است، عملاً مجموعه اي از چهار كنسرتوي ويولن است. موتسارت و بتهوون به سبب كنسرتوهاي ويولن خود مورد ستايش قرار گرفته اند، همچنين هايدن، پروكوفيف، سن – سانس، شومان و بسياري ديگر، از جمله استراوينسكي و سيبليوس.


موتسارت 42 سونات براي ويولن نوشت (كمي بيش از تعداد سنفوني هايش). بتهوون، باخ، مندلسون، پروكوفيف و بارتوك از آهنگ سازاني اند كه سونات هايي براي ويولن نوشته اند.

ويولا
ويولا كه از ويولن بزرگ تر است، آلتوي سازهاي زهي است، صدايي غني تر، كامل تر و بم تر از ويولن دارد اما آن درخشش و گوشنوازي ويولن را ندارد. برخلاف ويولن، معمولاً به صورت سولو ظاهر نمي شود، اما وجود آن براي تكميل هارموني هاي زهي در اركستر لازم است.


زينفونيا كنچرتانته (k.369) اثر موتسارت، براي ويولن، ويولا و اركستر، ويولا را از حالت پشتيبان خارج مي كند، و هارولد در ايتاليا، براي ويولا و اركستر، اثر برليوز نيز همين طور است. دبوسي در سونات شمارة 2 براي فلوت، ويولا و هارپ، به ويولا تشخص داد. بارتوك هم كنسرتو براي ويولا و اركستر نوشت. هوادار واقعي ويولا هيندميت بود كه خودش نوازندة چيره دست ويولا بود. او چندين سونات براي ويولا نوشت، همچنين «در شوانند رهر» را براي ويولا و اركستر ساخت. او براي نشان دادن عشق خود به اين ساز، براي ويولا دامور دورة باروك هم يك كنسرتو و يك سونات ساخت.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید