بخشی از مقاله
ولایت در قرآن
ولايت به معني قرب است ولي وقتي بحث ولايت خدا به ميان ميآيد به معني ولايت تكويني است، و يكي از اسماء الهي «وَلي» است. قرآن ميفرمايد: «فَاللَّهُ هُوَ الْوَلي» يعني نه تنها خدا ولايت دارد، بلكه تنها ولي، خدا است، و بقيه به اذن خدا، ولي ميتوانند باشند. انبياء الهي مظهر اسم ولي بودند و لذا از آنها كارهاي فراواني ساخته بود. و در درجه پائين آن، مؤمن است است كه ولي چشم و گوش خويش است و بر خيالات خود ولايت دارد، و اين حداقل ولايتي است كه انسان بايد تحصيل كند.
چون ولايت به معني قرب است، اگر موجودي به حق نزديك شد، آثار حق در او ظهور ميكند و محصول آن محبت صادق و نصرت صادق است. اگر ولايت انسان نسبت به شئونات نفس خويش تقويت بشود، نسبت به شئونات خارج هم ولايت پيدا ميكند. خداي سبحان خبر ميدهد كه عدهاي اولياء الهي هستند و خداي سبحان هم ولي آنهاست: «اَلا اِنَّ اَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِم وَ لا هُمْ يَحْزَنُون» يعني عدهاي وليالله هستند و لازمة ولايتشان آن است كه خوف و حزن را به سوي آن ولايت راهي نيست، و هم اينها اولياء الهي هستند، و هم خداي سبحان ولي آنهاست. چنانچه ميفرمايد: «اللَّهُ وَلِيّ الَّذينَ آمَنُوا».
اقسام ولايت:
1- ولايت عامِ خدا كه با ربوبيت مطلقه او همراه است و كافر و مومن را دربرميگيرد.
2- ولايت خاص كه نسبت به همه مؤمنين دارد.
3- ولايت اَخص، كه انبياء و اولياء الهي مشرف به اين ولايتاند. لذا خداوند از زبان رسول خدا(ص) ميفرمايد: «اِنَّ وَلِيِّي اللَّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلي الصَّالِحينَ» يعني وليّ من خدايي است كه كتاب را نازل كرد و او ولايت صالحين را به عهده دارد.
مقصود از ولايت مؤمنين نسبت به خدا، آن است كه آنان عقايد، اخلاق و اعمالشان را در اختيار خداي سبحان قرار ميدهند و مراد از ولايت خدا نسبت به مؤمنين آن است كه آن حضرت، محبت و لطف و نصرتش را نثار مؤمنين ميكند و در نتيجة آن محبت و نصرت «يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلي النُّورِ» يعني از ظلمات بهسوي نور خارج ميشوند. و راه تشخيص وليّالله بودن را هم خداي سبحان معين فرمود كه «اِنْ زَعَمْتُمْ اَنَّكُمْ اَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنُّوا الْمَوْتَ اِنْ كُنْتُمْ صادِقين» يعني اگر ميپنداريد كه از اولياء الهي هستيد، بايد مشتاق لقاء حق بوده، از مرگ نترسيد.
هر عملي كه موجب قرب به خدا شود، باعث ولايت است، و ولي خدا از ظلمات به سوي نور رهسپار شده. و انجام اعمال صالح لِوَجْهِالله نشانه آن است كه انسان در تحت ولايت خدا است و براي قرب به حق چنانچه قرآن ميفرمايد؛ عقيدة پاك و عمل صالح نياز است. فرمود: «اِلَيْه يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه» يعني كلمة طيّب و عقيدة صحيح، بهسوي خدا ميرود و عمل صالح نيز عامل رشددادن اين صعود است. و برعكس اين، وقتي است كه كسي ميل به عالم خاك كند واز ولايت محروم شود.
اساس ولايت
اگر سهمي از ولايت نصيب انسان گردد، مظهر «هُوَ الْوَلي» خواهد شد. آنگاه اگر دعا كند، فوراً باران ميآيد و يا روزي ويژه اي بدون اسبباب و شرايط عادي، برايش فراهم خواهد شد. مانند حضرت مريم كه قرآن درباره او ميفرمايد: «كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَريَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً» يعني هر وقت زكريا بر مريم وارد شد، در كنار او عذاي بهشتي حاضر ميديد. اين توانايي غير آن خصوصياتي است كه عابد و زاهد از آن برخوردارند. آنكه ميتواند در ماده كائنات تأثير داشته باشد، مظهر «هُوَ الولي» است و تا انسان راه عبادت و زهد، همراه با معرفت و اخلاص را پشت سر نگذارد، مظهر «هو الولي» نخواهد شد. اساس ولايت بر معرفت و محبت نهاده شده، هرچه معرفت و محبت كامل تر باشد، انسان مقام والاتري را در مظهريت
ولايت خداي سبحان احراز خواهد كرد. تامل و تدبّر در آياتي كه راه تحصيل معرفت و اخلاص را تبيين ميكنند، براي نيل به اين هدف راهگشاست. ميفرمايد: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السَّاجِدينَ. وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتي يَأتِيَكَ الْيَقين» پس با حمد پروردگارت او را منزه بدار و از ساجدين و نمازگزاران باش و پروردگارت را بندگي كن تا يقين برايت حاصل شود. يعني آيه شريفه عبادت را وسيله دست يافتن به معرفت و يقين ميداند. اين يقين به ربوبيت مطلق خداوند است كه جايي براي تصور تدبير و ربوبيت ديگري باقي نميگذارد، اين انسان سراسر عالم را
كارگزاران حق ميداند ميبيند كه «لِلَّهِ جُنُودُ السَّموات وَ الْاَرض» يعني لشگريان آسمانها و زمين همه از خدايند. اگر كسي بر اساس آيه شريفه «فَاللَّهُ هُوَ الْوَلي» يا «هُوِ الْوَلي الْحَميد» پذيرفت كه ولي مطلق خدا است، هرگز نميتواند براي خود يا براي ديگري، در گوشهاي از گوشههاي جهان، ولايت قائل شود. كسي كه ميگويد من بر قواي ادراكي و تحريكي خود
ولايت دارم. يا ميگويد بسي رنج بردم و خود تحصيل علم نمودم، چنين شخصي هنوز در خَم كوچههاي اوليه معرفت مانده و راهي به توحيد حقيقي نبرده، آنكسي مراحل توحيد افعالي را بهخوبي پيموده كه متوجه است انسان در تمام شئون، مرآت حق و مظهر كمال مطلق و آيت «هُوَ الْوَلي» است. ميفهمد كار را ديگري ميكند و ما مظهريم. اگر كسي به اينجا رسيد، همان سخني را ميگويد كه خداي سبحان به رسولش دستور داد كه بگويد: «قُلْ اِنِّ صَلاتِي وَ نُسُكي وَ مَحْياي وَ مَماتي لِلَّهِ رَبُّ الْعالَمين» نماز و عبادتم و حيات و مرگم از خداي پروردگار جهان است. يعني حتي عبادات انسان ملك خداست، و انسان بهعنوان مظهريت نعمت او خواهد بود، و لذا خود را نيز تحت تدبير ولايت آن حضرت مشاهده خواهد نمود.
معرفتي كه اساس ولايت را تشكيل ميدهد، معرفتي است كه به توحيد افعالي و توحيد ذاتي بيانجامد، به گونه اي كه انسان هر فعل و صفت و ذاتي را فاني و مندك در فعل و صفت و ذات خداي سبحان مشاهده كند. اين چنين معرفتي موجب ميشود كهه انسان «وَلي الله» بشود. اما معرفتي كه محصول «برهان نظم» يا «امكان و وجوب» يا ديگر براهين عقلي است، اين توان را ندارد كه توحيد افعالي و صفاتي و ذاتي او را به همراه داشته باشد.
قرآن به ما ميآموزد كه «وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ» يعني هر نعمتي كه به شما رسيد مبداء پيدايش آن فقط خداست.پس اين نعمتها همه به رسم امانت در اختيار انسان است و او امين آنها است و نه مالك آنها. از اين رو اين امانتها را هرچه زودتر بايد به صاحب آنها كه خداست برگرداند «اِنَّ اللَّهَ يَأمُرُكُمْ اَنْ تُؤَدُّوا لْاَماناتِ اِلي اَهْلِها» يعني؛ خداوند به شما امر ميكند كه امانات ما را به اهلش كه خداست برگردانيد.
حال كه هستي انسان، امانتي الهي است، پس شرط وصول به مقام والاي ولايت، آن است كه اين امانت، پيش از مرگ به صاحبش مسترد گردد. و لذا وقتي سالك كوي دوست از آنچه در اختيارش است دست شست و به پيروي از سرور اولياء الهي خاتم انبياء(ص) اين حقيقت را بازگو كرد كه «لا اَمْلِكُ لِنَفْسي نَفْعًا وَ لا ضَرّاً» نه مالك عين، نه مالك نفع آن، و نه مالك ضرر خودم هستم، پس حرم دل از لوث وجود غير خدا بايد خالي شود تا مانعي براي تجلي انوار الهي و تدبير ربوبيت حق وجود نداشته باشد. و لذا در قلب چنين انساني غير از خواستة خدا، خواست ديگري راه ندارد. يعني «اَلا لِلَّهِ الدّينُ الْخالِص» يعني بدانيد براي خدا دين خالص هست و خداوند دين خالص را ميپذيرد. و اين مقامي است كه فرد، به مقام «اَلرِّضا بِقَضاءِ اللَّهِ وَ التَّفْويضُ اِلَي اللَّهِ وَ التَّسْليمُ لِاَمْرِ اللَّه» ميرسد. يعني به قضاء الهي راضي است، و همه امور را به خدا وا ميگذارد و تسليم امر او ميشود.
مراحل سه گانة عبوديت
توكل: يعني او وكيل من است تا هر تصرفي در امور من بكند.
تفويض: يعني، اراده و ميل خود را به خدا وامي گذارم من بر كنارم.
تسليم: يعني، من رام و تسليم محضر اويم و در برابر هر ارادهاي كه برايم بكند، بدون نسبت داده هيچ امري به خود، اطاعت ميكنم.
معرفت به خدا در مورد عقل نظري، و اخلاص در مورد عقل عملي است، چرا كه كمال عقل نظري به شناخت خدا است، و كمال عقلي عملي به اخلاص عمل براي خدا است. و لذا اين دو امر از فرائض ولايت است. بايد درون انسان آكنده از معرفت و اخلاص باشد تا مظهر نام مبارك «صَمَد» گشته و نام واليا «وَلي» در او تجلي كند. كسي كه مظهر صمد است «اُولُوالْاَلْباب» يعني از انسانهاي مغزدار است. برعكسِ آنهايي كه ميفرمايد: «اَفْئِدَتْهُممْ هَواء» قلبهايشان تهي است، نه در علم مظهر صمداند، و نه در عمل. يعني « ما قَدَرُوااللهَ حَقَّ قَدْرِه اِنَّ اللَّهَ لَقَوِي عَزيزٌ» آنقدر كه بايد قلبشان از خدا علم و آگاهي و معرفت داشته باشد، ندارند.
در بُعد عمل هم بايد قلب از لحاظ محبت حق، صمد باشد. «وَ اجْعَلْ... قَلْبي بَحُبِّكَ مُتَيَّماً» يعني قلبم را نسبت به محبت خود لبريز قرار ده. حال اگر قلب كسي به حب خدا متيّم بود، از آنجا كه محبوب چنين كسي نه در گذشته از دست رفته است، و نه در آينده از بين ميرود، پس هراس در او راه ندارد، لذا ميفرمايد: «اَلا اِنَّ اَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون» يعني اولياء الهي كه به مقام شامخ ولايت دست يافته اند نه هراسان ميشوند و نه اندوهگين. حزن و اندوه در جايي است كه انسان محبوبي را از دست داده باشد، از اين رو در فراق او غمگين ميشود، و خوف و هراس هم در هنگامي است كه بداند در آينده محبوبش را يقيناً «يا احتمالاً» از دست خواهد داد.
پس تا انسان از نظر علمي و از نظر عملي مظهر صمد نشود به ولايت راه نمي يابد. و بايد متوجه بود پاية اصلي ولايت، «معرفت» است و «عمل» در پي آن است. لذا اميرالمؤمنن(ع) ميفرمايند: «اَفْضَلُ الْقُلُوبِ قَلْبٌ حُشِي بِالْفَهْمِ» يعني بهترين دلها، دلي است كه از انديشه لبريز باشد، همانطور كه بدترين شكمها، شكم پر است، چرا كه پرخوري از بزرگترين موانع درك و معرفت بهشمار ميآيد. پس دلي كه از علم به حقايق خالي است، اجوف و تو خالي است و نه صمد.
حديث قرب نوافل
راه رسيدن به مقام شامخ ولي الهي عبادت است. چرا كه از طريق عبوديت، محبوب خدا ميشود، و محبوب خدا به مقام ولايت الهي باز خواهد يافت. چنانچه در حديث مشهور قرب نوافل از امام باقر(ع) داريم كه حضرترسول«صلياللهعليهوآله» در شب معراج از خداوند سؤال كرد: پروردگارا منزلتت مومن در نزد تو چگونه است؟ خداي سبحان درجواب فرمود: اي محمد، آن كس كه وليّي از اولياء مرا اهانت نمايد، آشكارا با من به ستيز برخاسته است و من براي نصرت اولياء خود از هر چيزي سريعتر و شتابان ترم. و در ادامه روايت ميفرمايند: كه خداوند
فرمود: «وَ ما يَتَقَرَّبُ اِلَي عَبْدٌ مِنْ عِبادِي بِشَيءٍ اَحَبَّ اِلَي مَمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ» يعني؛ نزديك نميشود بهسوي من بندهاي از بندگانم به اندازة آنچه كه از واجبات بر او فرض كردهام. سپس افزود: «وَ اَنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ اِلَي بِالنَّافِلَةِ» همان طور كه انجام فريضه موجب قرب است، انجام نوافل باعث باعث تقرب است. لذا فرمود كه آن بنده به من نزديك ميشود بوسيله نافله، يعني اعمال اضافه تر از واجبات. «حَتَّي اُحِبَّهُ» تا آنجا كه محبوب من گردد. يعني آنقدر اين سير در وادي محبت را از طريق فرائض و نوافل ادامه ميدهد تا از مُحِبِّ خدابودن به مَحْبُوب
خداشدن نايل آيد. به همين جهت خداي سبحان ميفرمايد: «اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» يعني اگر شما دوست خدائيد به دنبال حبيب خدا حركت كنيد تا به جايي برسيد كه محبوب خدا بشويد.
بعد در دنباله حديث ميفرمايد:
«فَاِذا اَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذي يُبْصِرُبِه وَ لِسانَهُ الَّذي يَنْطِقُ بِهِ، وَيَدَهُ الَّتي يَبْطِشُ بِها، اِنْ دَعاني اَجِبْتُهُ، وَ اِنْ سَأَلَني اَعْطَيْتُهُ».
يعني چون محبوب من شد، گوش او ميشوم تا با آن بشنود، و چشم او ميشوم تا با آن ببيند، و زبان او ميشوم تا با آن بگويد، و دست او ميشوم تا با آن بگيرد، اين بنده اگر مرا بخواند جوابش را بدهم، و اگر از من چيزي بخواهد به او عطا كنم.
يعني همة مجاري ادراكي و تحريكي او را بهعهده ميگيرم. بنابراين اگر او ميفهمد با نور علمي من ميفهمد. لذا در مسائل علمي نه درمانده ميشود و نه اشتباه ميفهمد، و اگر كاري انجام ميدهد با قدرت من انجام ميدهد، لذا عجز و معصيت در كارهاي او راه ندارد. اينجاست كه به خطاب «وَ ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهُ رَمي» مشرف ميشود. (البته رَمْي و انداختن تير يكي از مصاديق است، وگرنه حرف اين است كه «وَ ما فَعَلْتَ اِذْ فَعَلْتَ وَ لكِنَّ اللَّهُ فَعَلَ» يا «وَ ما عَلِمْتَ اِذْ عَلِمْتَ وَ لكِنَّ اللَّهُ عَلِمَ» كه اينها محدوده صفت فعل خداست و نه ذات او).
در مورد بينش هم اولياء الهي حق را از باطل باز ميشناسند. لذا اميرالمؤمنين(ع) در مورد آنها ميفرمايد: اولياء الهي در پرتو نور يقين و فروغ هدايت خويش، حق نماز را تشخيص داده و به سلامت از اين پرتگاه گذر ميكنند. و نيز در حكمت 424 ميفرمايد:
«اِنَّ اَوْلِياءَاللَّهِ هُمُ الَّذينَ نَظَرُوا اِلي باطِن الدُّنْيا اَذا نَظَرَ النَّاسُ اِلي ظاهِرِها».
يعني اولياء الهي كساني هستند كه هنگامي كه مردم چشمشان به ظاهر دنياست، آنان درون دنيا را مينگرند. ظاهر دنيا آكنده از شهوتها و ميلهاي نفساني است، اما باطن آن آتشي است سوزان، چنانچه پيامبرخدا(ص) فرمودند: «اِنَّ النَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَواتِ» آتش در درون شهوات نهفته است، و «اِنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكارِهِ» بهشت در سختيها نهفته است. سپس حضرت ميفرمايند: اولياء وقتي ديگران به ظاهر نقد و زود گذر دنيا پرداختند، اينها به آينده و درون ديررس آن ميپردازند «وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِها اِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعاجِلِها».
پس تنها راه نيل به ولايت، امتثال دستورات الهي است تا در نتيجه انسان به خدا نزديك شود. اگر اين مراحل قرب را گذراند و محبوب خدا شد، خداي سبحان مجاري ادراكي و تحريكي او را به عهده ميگيرد. و قرآن محبوبهاي الهي را مشخص ميكند، ميفرمايد: «اِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ» يعني خداوند توبهكاران و پاكيزگان را دوست دارد، يا ميفرمايد: «اِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ» خداوند اهل قسط و انصاف را دوست دارد، يا «اِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ» يعني خداوند آنهايي كه در راهش مقاتله و جهاد كنند دوست دارد.
پس فرمود: اگر كسي را دوست دارم مجاري ادراكي و تحريكياش را بهعهده ميگيرم، لذا هم شعور و عملش الهي ميشود و هم هرچه بخواهد برآورده ميشود. ثانياً: خودش فرمود چه كساني را دوست دارم.
ولايت تشريعي و ولايت تكويني خداوند
خداي سبحان هم داراي ولايت تكويني است، آنجا كه با اِعمال ولايت، عالم «كَوْن» را اداره ميكند. و هم داراي ولايت تشريعي است، آنجا كه موضوع اِعمال ولايت به تكليف انسان ها برمي گردد و ولايت تكويني و يا تشريعي هر پيامبر و وليّياي، در حقيقت مظهر ولايت حق است. مثل آينه است كه مظهر است براي صاحب صورت و تنها نشان ميدهد و لاغير. صورت در آينه، واقعيتي جز ارائه ندارد. مظهر ولايت تشريعي خداوند فقط انبياء هستند، ولي مظاهر ولايت تكويني خداوند، شامل تمام كساني ميشود كه قدرت تأثير در نظام خارج را دارا ميباشند.
البته هر انساني با ولايت تكويني زندگي ميكند. اينكه انسان هر وقت ميخواهد بدن خود را حركت ميدهد، يا به عالم رويا سفر ميكند، و يا ساير تصرفات روزانه كه هر كسي در بدن خود انجام ميدهد، همه بر اثر ولايت تكويني روح است. چون فكر و اراده منشاء اين كارها هستند به طوريكه نفس انسان اراده ميكند و لذا دست بلند ميشود بدون آنكه عاملي جز ارادة نقش داشته باشد. يا اراده ميكنيم پلك خود را ميبنديم، ولي اينقدر برايمان عادي است كه از آن غفلت كردهايم.
اما فراتر از اين حدّ از ولايت تكويني كه ما نسبت به بدن خود داريم، تصرفاتي است كه روح در خارج از بدن انجام ميدهد. مثل وجود غذا در كنار حضرتمريم بر اساس ميل حضرتمريم، با آنكه حضرتمريم پيامبر هم نيست. يا در مورد آصفبنبرخيا داريم كه: به حضرتسليمان(ص) گفت: من قبل از اينكه چشم برهم بزني قصر ملكة سبا را از يمن به بيتالمقدس ميآورم. «اَنَا اتيكَ بِهِ قَبْلَ اَنْ يَرْتَدَّ اِلَيْكَ طَرْفُك» و اين توانايي ها، به اين معني است كه كار خداوند در مظاهر ادراكي و تحريكي او ظهور مينمايد و او مستجاب الدعوه ميشود، و تا فرد به تسلم لِلّه و رضا به آنچه از طرف خدا ميآيد، نرسيده باشد، مستجاب الدعوه نمي شود.
در بيان شئون اولياء الهي گفتهاند: «شُغْلُهُ بِاللَّهِ وَ فِرارُهُ اِلي اللَّهِ وَ هَمُّهُ للَّهِ»، يعني ولي الله كسي است كه در مبدأ كار و در پايان كار و در فاصله بين آغاز و انجام كارهاي خود متوجه خداوند است. پس تمام شئون الهي را توجه الهي تأمين ميكند. يعني مقامشان مقامي است كه به حق ميتوانند بگويند: «اِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْياي وَ مَماتي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين» و دراين حالت است كه مظهر اسمي از اسماء الهي ميشوند، مثل حضرت عيسي(ص) كه مظهر اسم مُحْيي است. و يا حضرت ابراهيم(ص) در جريان خواندن چهار مرغ كه مظهر اسم «مُعيد» است، كه همة اينها ولايت خداوند را نشان ميدهند و لاغير.
تفاوت ولايت و امامت و نبوت
ولايت = زُدودن جنبه هاي بشري و بدني براي دريافت ذات پاك خود.
حال براي روشن شدن فرق « وَلي» و « نبي» و « امام»در نظر بفرمائيد كه بايد ابتدا انسان از رودخانة پر وزشِ هوس و جهل عبور كند تا به مقام قرب الهي يا مقام ولايت برسد. سپس چنانچه خداوند مصلحت دانست بر اساس نياز انسانها آن وَلي را به عنوان پيامبر تجهيز كرده و به سوي انسانها مأمور مينمايد.
علاوه بر نبي ، چنانچه خداوند مصلحت بداند امامی را نیز به سوي انسانها مأمور می كند، آ ن امام همان وَلياي است كه در مقام قرب است و همان را خداوند براي امامت تجهيز مينمايد. حال با توجه به اين مقدمه موارد ذيل قابل دقت است.
1- اول هر « نبي » بايد « وَلي » باشد و با استعدادهاي ذاتي خود ، همه جنبه هاي بشري را كه مانـع دريافت اصل خود و مانع قرب مي شود را زدوده باشد.
2- سرمايه ولايت « فطرت » است كه انسان بايد با آهنگ فطرت هماهنگ شود تا به اين مقام دست يابد ، و اين سرمايه در اختيار همه هست ، پس راه ولايت براي همه باز است.
3- آن زماني كه مصلحت خدا اقتضاء كرد تا پيامبري براي بشريت بفرستد آن «ولي» را كه به مرتبه قـرب كامل رسـيده جـهت ابـلاغ شـريعت مبعوث مي كند و او را براي نبوت برمي انگيزاند .
4- نبوت يك مأموريت الهي است و مسلم انگيزاندن و مبعوث نمـودن آن «ولـي» براي نبوت همراه است با تحولي عظيم كه در روح آن « نبي » رخ مي دهد ، تا براي انجام مأموريت خود توانايي و آمادگي كامل و نهايي را به دست آورد .
5- كمك هايي كه به پيامبر مي شود تا در مأموريتش موفق شود « موهبتي » است و نه « اكتسابي » . ولي اين كمك ها رحمتي است به مردم از طريق نبي ، و نه كمكي صرفاً به نبي . زيرا مردم از طريق همين كمك هاي موهبتي است كه متوجه نبي مي شوند و از او هدايت مي گيرند .
6- مددهاي موهبتي به نبي:
الف- مددهاي قبل از بعثت: تا كارنامه نبي جهت - انجام مأموريتش و نه جهت ولايتش - از هر گونه ضعفي پاك باشد، و در مأموريتي كه بناست به عهده اش بگذارند موفق شود. و چون خدا ميداند اين نبي با پاي خودش و با انتخاب خودش مسير ولايت را طي ميكند و شايسته ابلاغ دين ميگردد، مواظبت هايي را قبل از بعثت از او دارد تا در تحقق نبوتش به كارش آيد و موانع از قبل برطرف شده باشد. و آن مددها اولاً: موجب ميشود تا پيامبر خدا در خاطر مردم از هر گونه ضعف اخلاقي مصون باشد، همان ضعفهايي كه براي بقيه كودكان و جوانان طبيعي است، مثل نيمه عريان و پاي برهنه در كوچه دويدن. ثانياً: مددهايي قبل از بعثت به نبي ميشود تا نفس او ظرفيت پذيرش حقايق عظيم موجود در وَحي را پيدا كند و وحي را كامل بگيرد.
ب - مددهاي بعد از نبوت: آن كمكهاي خاصي است تا مردم به وسيله آن كمكهاي الهي ، از پيامبري پيامبر محروم نشوند . و اگر اين مددها نبود به مقام قرب و ولايت پيامبر ضربه اي نمي زد ، ولي نبوت او را كه وسيله هدايت بشر بود مختل يا منقطع مينمود. مثل اينكه خداوند جان پيامبر را از خطرات حفظ ميكند و يا توطئهها و يا شايعات را به آن حضرت خبر ميدهد.
7- هر كس به اندازه اي كه طالب حق است از نبوت بهره مي گيرد و خود پيامبر هم به عنوان يك انسانِ حق طلب از نبوت خود استفاده مي كند . و چون او بهترين انسان است ، بيشترين استفاده را مي برد ، خداوند فرمود : «آمَنَ الرَّسُولُ بِما اُنْزِلَ اِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ و الْمُؤْمِنُونَ » يعني رسول(صلواهاللهعليهواله) و مؤمنين هر دو به آنچه بر پيامبر نازل شده ايمان آورده اند و از آن بهره مي گيرند .
حضرت علي(ع) در خطبه 193 مي فرمايند:
« وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ مِنْ لَدُنْ اَنْ كانَ فَطيماً اَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَريقَ الْمَكارِم و مَحاسِنَ اخلاقِ العالَمِ ، لَيْلَهُ وَ نَهارَهَُ»
يعني از همان لحظه اي كه پيامبر«صلواهاللهعليهوآله» را شير گرفتند ، خداوند بزرگ ترين فرشته خود را مأمور تربيت پيامبر كرد تا شب و روز، او را به راههاي بزرگواري و راستي و اخلاق نيكو راهنمايي كند.
پس نتيجه ميگيريم خداوند پس از علم به شايستگيهاي پيامبر(ص) از ابتدا پيامبر خود را پرورانده تا مستعد دريافت بزرگترين پيام براي بندگانش بشود و از طريق نفس مقدس آن حضرت ما بتوانيم به دين خدا دست يابيم. پس «اللهمّ صل علي محمد و آل محمد».
امامت در قرآن
براي بررسي مقام ولايت ائمه معصومين(ع) ، لازم است به مقدمات زير عنايت فرماييد تا نتيجة لازم بهدست آيد. ابتدا به مقام امام در قرآن توجه كنيد كه ميفرمايد:
«وَ اِذِابْتَلي اِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ اِمامًا، قالَ وَ مِنْ ذُرّيَتي قالَ لايَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين»
1- آيه بعد از امتحانات ممتد برحضرت ابراهيم(ص) نازل شده ( بعد از قرباني كردن فرزند ، به آتش انداختن آن حضرت ، مهاجرت از شام) يعني در آخر عمر آن حضرت.
2- حضرت ابراهيم قبل از امام شدن « نبي » بوده و علاوه بر اين كه ميفرمايد او را امتحان كرديم و از امتحانات پيروز بيرون آمد كه آن امتحانات همه درزمان پيامبري آن حضرت بود. همين خطاب خدا براو – كه ميگويد من تو را امام قرار دادم - دليل برآن است كه آن ححضرت نبي بوده است.
3- حضرت ابراهيم(ص) پس ازامام شدن ودرك آن مقام ،اين « امامت » را براي فرزندانش تقاضا كرد ، پس اين امامت يك مقام است و عهدي است الهي به نام « امامت » كه گاه با نبوت همراه است و گاه جداي از آن و او هم همين امامت را براي فرزندانش تقاضا كرد ، آن هم به جهت آنكه حضرت متوجه ارزش آن براي هدايت جامعه انساني شده بودند.
4- داوند تقاضاي حضرت را رد نكرد . بلكه فرمود : اين عهد را به فرزندانت كه ظالم باشند نميدهم . پس فرزندان حضرت كه در هيچ بعدي ظالم نباشند ، يعني معصوم باشند امام هستند . ( حال نه ظلم به نفس ، نه ظلم به خلق ، نه ظلم به حق ، هيچكدام در شخصيت آنها نبايد باشد). لذا علامه طباطبائي«رحمةاللهعليه» در مورد «لا ينال عهدي الظالمين» چهار احتمال ميدهند 1- كساني كه تمام عمر ظالم باشند. 2- كساني كه تمام عمر پاك باشند. 3- كساني كه اول عمر ظالم و در آخر عمر پاك باشند. 4- كساني كه اول عمر پاك و
آخر عمر گناهكار باشند. بعد ميفرمايند: از طرفي حضرت ابراهيم(ص) شأنشان اجل از آن است كه امامت را از خدا براي قسم اول و چهارم بخواهد. پس سؤال حضرت ميماند براي دو گروه ديگر كه حضرت ممكن است از آن دو سؤال كند كه خداوند ميفرمايد: از آن دو - يعني آنهايي كه تمام عمر پاك باشند و كساني كه اول عمر ظالم و در آخر عمر پاك باشند - عهد خود را به ظالمين از آن دو نميدهم. پس ميماند آنهايي كه همواره در عصمت بودهاند و اينها ميتوانند مقام امامت را داشته باشند.
5- چون واژه « جَعَلَ » يعني « قراردادن» را براي امام به كاربرد يعني ميگويد: ما تو را امام قرار داديم، پس امامت يك منصب موهبتي است و نه اكتسابي. از طرفي بايد امام معصوم باشد. پس عصمت امام هم، موهبتي است و نه اكتسابي. و اينكه فرمود: «اِنّي جاعِلٌ فِي الاَرْضِ خليفَةً» خبر از استمرار جعل خلافت و امامت ميدهد، يعني همواره در هرزماني خداوند خليفهاي از خود در زمين قرار ميدهد.
6- قرآن در آيه 33 سوره احزاب ميفرمايد: اهلالبيت پيامبر(ص) از هرپليدي مبرايند، يعني معصومند. از طرفي اهلالبيت فرزندان ابراهيماند. پس آنها امامند به همان معنايي كه ابراهيم(ص) امام بود. و در آيه 26 سوره زخرف ميفرمايد: « وَ اِذْ قالَ اِبْراهيم لاَبيهِ وَ قومِهِ اِنَّني بَريءٌ مِمّا تَعْبُدون اِلاّ الَّذي فَطَرَني فَاِنَّهُ سَيَهْدين وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقيةً فِي عَقِبهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُون» يعني به ياد آر آن زماني را كه ابراهيم به پدرش(عمويش) و قومش گفت: من از آنچه شما ميپرستيد مبرا هستم، و آن را ميپرستم كه مرا بهوجود آورد و مرا هدايت خواهد كرد و آن هدايت را خداوند كلمة باقيه و سنت پايداري در نسل ابراهيم قرار داد تا بلكه مردم به آن امام رجوع كنند.
جملة « سيهدين» بر هدايت ويژهاي از جانب خداوند دلالت دارد كه فراتر از هدايت فكري است، و ميفهميم كه هيچگاه امامت از فرزندان ابراهيم خالي نيست. چون ميفرمايد: هدايت را يك سنت پايدار در نسل او، قرار داد تا بشر از هدايت الهي برخوردار باشد. و در روايت داريم: « كلمه باقيه» در اهلبيت پيامبر(ص) و در ذرّيه امام حسين(ع) تا قيامت ادامه دارد (ذيل همين آيه در تفاسير، روايت مورد نظر وجود دارد).
آيه تطهير
«يا نِساءَ النَّبي .... وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِليَّة.... وَ اَطَعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِّرَكُمْ تَطْهيراً، وَاذْكُرْنَ ما يُتْلي»
« وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولي وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتِينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»
قَرْن = پا برجا تبرج= ظاهر شدن در برابر مردم
و در منزلهايتان بمانيد و در برابر مردم، به صورتي كه در جاهليت زنان ظاهر ميشدند، ظاهر نشويد و اوامر ديني كه نمونه بارز آن نماز و زكات است را به پا داريد و با انجام وظايف شرعي اطاعت خدا و رسولش را بنماييد. بعد يكمرتبه ميفرمايد:
اي اهل البيت فقط و فقط خداوند خواسته از شما هر گونه پليدي را بزدايد و اعتقاد باطل و اثر عمل زشت را از شما پاك كند، و شما را به موهبت عصمت اختصاص دهد. و چون اين خواستن را با كلمة «اِنَّما» منحصر به اهلالبيت كرده. يعني آنهايي كه مخاطب كلمة «عنكم» هستند،
اولاً: اين تطهير، يك تطهير عمومي كه براي همه مسلمين اراده كرده است نيست و ثانياً: چون براي همه تشريعاً طهارت را خواسته، پس اين طهارت تشريعي نبوده و تكويني خواهد بود و مقام و ذات آنها بايد عين طهارت باشد، زيرا وقتي موجودي يك صفتي را تكويني داشت، يعني وجودش عين آن صفت است. مثل اينكه آب، تكويناً تر است. يعني وجودش، عين تري است. منتها چون اهلالبيت در مقام انساني هستند و اختيار و داشتن غضب و شهوت از آنها سلب نميشود، بايد با اختيار خود اين مقام طهارت تكويني را حفظ كنند و عبادات
طاقتفرساي آن عزيزان براي حفظ و باقيماندن در اين طهارت تكويني است، يعني از يكطرف آن ذوات مقدس، عين طهارت انساني هستند و ملاك حق و باطل بودن در جامعة بشري محسوب ميشوند، و از طرفي چون از طبيعت انساني خارج نشدهاند بايد با تلاش خود آن مقام را براي خود محفوظ بدارند. ثالثاً: چون جاي اصلي آيه اينجا نبوده پس نبايد گفت چون قبل و بعد آيه مربوط به زنان پيامبر است، اين قسمت هم مربوط به آنها است، بهخصوص كه بيش از 70 حديث كه بيشتر آن از اهل سنت است اقرار دارند كه اين اهل البيت شامل رسول خدا(ص) و امام علي و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسين(ع) است.
در روايات اهل سنت نيز داريم كه اُمهسلمه ميگويد: بعد از آمدن آيه تطهير، رسول خدا(ص) عباي خود را بر سر حضرت علي(ع) و همسر او و حسنين«عليهماالسلام» انداختند و بعد گفتند: بار الها! اينها آل محمداند. من گوشه عبا را بالا زدم كه وارد شوم و حضرت آن را از دست من كشيدند و گفتند: تو بر خير هستي(يعني تو زنِ خوبي هستي، ولي جايگاه تو اينجا نيست). پس بنابراين آنچه گفته شد، كلمة «اهلالبيت» در عرف قرآن، اسم خاص است كه هرجا ذكر شود، منظور اين پنج تن هستند و بر هيچكس ديگر اطلاق نميشود، هرچند از خويشان آن حضرت باشند.
از طرفي هيچكس تا حال قائل به عصمت زنان پيامبر(ص) نشده، در حالي كه آيه خبر از عصمت اهلالبيت ميدهد. چرا كه ميگويد: شما را از هر آلودگي تطهير كرديم و آن هم تطهير خاص، و اگر منظور زنان پيامبر بود ضمير «عَنْكُنَّ» كه قبلاً بود تغيير نميداد به « عَنْكُمْ» . و علاوه بر اين، سوره تحريم دونفر از زنان پيامبر(ص) را به باد انتقاد ميگيرد، مفسرين عامه آنها را عايشه و حفصه معرفي ميكنند. حال چطور ميتوان چنين تطهيري را به زنان پيامبر نسبت داد؟
پس اولاً: اهلالبيت(ع) معصوماند. ثانياً: زنان پيامبر از جمله اين اهلالبيت كه معصوماند، نيستند.
همچنانكه در آيه 125 سوره توبه و آيه 125 سوره انعام «رجس» را به معني كفر و شرك گرفته، پس اهلالبيت پيامبر از هرگونه عقيدة باطلي و عمل غير الهي مبرّا هستند، يعني آنها ملاك حق و باطل در عقيده و عمل براي بشريت ميباشند.
3- امه سلمه گويد: بعد از آمدن آيه تطهير، رسول خدا(ص) عبادي خود را بر سر علي و همسر او و حسنين(ع) انداختند و بعد گفتند:
«بارالها: اينها آل محمدند(ص) . من گوشه عبا را بالا زدم كه وارد شوم، حضرت آن را از دست من كشيدند و گفتند: تو بر خير هستي.
در آيه 79 سوره واقعه فرمود: «اِنَّهُ لَقُرانٌ كريمٌ ، في كِتابٍ مَكْنُونٍ، لا يَمَسُهُ الَّا المُطهَّرون» يعني فقط مطهرون مقامشان، مقام تماس با قرآني است كه در كتاب مكون است كه همان مقام غيبي قرآن است . در آيه تطهير فرمود: شما اهل البيت فقط به تمام معني مطهريد، پس در واقع اهل البيت مترجمان واقعي قرآناند و بقيه بايد قرآن را از آنها ياد بگيرند.
سابعاً: وقتي خداوند به خداوند به حضرت(ص) فرمود: «اِنّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ اماماً» حضرت فرمود: از فرزندان من چطور؟ يعني آن كسي به اين مقام «امامت» ميرسد؟ و خداوند فرمود: «لا يَنالُ عِهْدِي الظَّالمين»، يعني به فرزندان ظالمت نمي رسد. حال با توجه به آيه تطهير، اهل البيت هيچ گونه نقص و ظلمي ندارند، از طرفي همه فرزندان اسماعيل(ص) كه او فرزند حضرت ابراهيم(ص) است، ميباشند. پس همه اهل البيت داراي مقام امامتي هستند كه خداوند در آخر عمر به حضرت ابراهيم(ص) داد و فرمود: اين امامت عهد من است.
نياز جامعه به سرپرست
در نياز جامعه به سرپرست همين بس كه اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايند: «وَ اِنَّهُ لابُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ اَميرٍ بَرٍّ اَوْ فاجِرٍ» يعني مردم در هرحال نياز به امير و حاكم دارند، خواه اميري نيكوكار، خواه اميري فاجر و گناهكار. از طرفي بايد متوجه باشيم كه هيچكس حق ولايت و سرپرستي نسبت به ديگر افراد را دارا نمي باشد زيرا انسان از كسي اطاعت ميكند كه هستي خود را از او دريافت كرده باشد، و انسان هاي عادي نه به انسان هستي بخشيده، و نه در بقاء و دوام هستي او مؤثرند. بنابراين راي هيچ كس براي ديگري لازم الاتباع نيست. و انحصار ولايت در تكوين و تشريع مربوط به خداوند است. و تبعيت از دستورات غير خداوند مشروط به اين است كه از طرف آن ذات اقدس تعيين شده باشد و در واقع حكم خدا را بنمايانند.