بخشی از مقاله
واقعه غدیر ، اوج بلاغت ولایت
كتاب«الأمام على ّفى الكتاب والسنّة» مجموعه اى است مشتمل بر سيره و زندگانى على(ع)، از ولادت تا شهادت، بر اساس نصوص روايى و تاريخى فريقين. اين مجموعه، مدخلهايى دارد كه غالباً گزارشهايى تحليلى از نصوص موجود در كتاب است.
آنچه در اين مقاله آمده است، بخشى از مدخل تحليلى فصل«امامت» كتاب است. از اين رو متن روايتهاى مختلف نيامده و به گزارش محتوايى آنها بسنده شده است.
علوم حديث
اسلام، خاتم اديان، و رسول اللّه(ص) خاتم پيامبران و قرآن، فرجام بخش كتابهاى آسمانى است. بدين سان اسلام زمان شمول است و جهانشمول و پيامبر(ص) ابلاغ كننده دينى است كه رنگ ابديت دارد و زمان، طومار حيات او را درهم نمى پيچد. اين از يكسو. از سوى ديگر ناموس خلقت چنين است كه رسول اللّه(ص) چونان ديگر انسانها حيات ظاهرى محدودى دارد و بنا بر سخن صريح قرآن او نيز طعم مرگ را خواهد چشيد،چنانچه ديگران: «انك ميّت و انّهم ميّتون» (زمر،30).
پيامبر(ص) رسالت ابلاغ آموزه هاى دين را بر عهده دارد، بدان گونه كه رهبرى و زعامت جامعه را نيز. به ديگر سخن رسول اللّه(ص) مرجع فكرى مردم و نيز زعيم و پيشواى سياسى آنهاست. بر اين اساس، پرسش جدّى و مهمى ـ كه هرگز نمى توان از كنار آن بسادگى گذشت و در درازناى تاريخ دل مشغولى مهم متفكّران اسلامى نيز بوده است ـ اين است كه اين زعيم بزرگ الهى و مرجع باشكوه خدايى كه آيينش را زمان شمول اعلام كرده است، براى آينده آيين و مكتبش چه كرده است؟ آيا آينده اى مشخص را رقم زده است و يا به هيچ روى براى آينده طرحى نيفكنده و كار را يكسره به مردم وانهاده است و يا …؟
عالمان، محدثان، متكلمان و متفكران اسلامى در اين باره بسيار حكم زده اند و تئوريهاى گونه گونى پرداخته اند1، و بواقع كوشيده اند آنچه را در تاريخ اسلام واقع شده است به گونه اى، استوار بدارند و براى آن، مبنا و يا مبانى يى بسازند، امّا حقيقت چيست؟ در نگريستن دقيق به موضوع نشان خواهد داد كه چگونگى موضع رسول اللّه(ص) از سه حال خارج نيست:
1ـ بر اين باور باشيم كه پيامبر(ص) يكسر مسئله را مسكوت گذاشته است بدون اينكه درباره آن با امت سخنى بگويد؛
2ـ آن را به امت وانهاده و بر تدبير آنها اعتماد كرده و صحابه مأمور رقم زدن آينده شده اند؛
3ـ با نص صريح آينده را رقم زده است و كسى را كه بايد بار مسئوليت هدايت امت و اداره جامعه اسلامى پس از وى را به دوش بگيرد معرفى كرده است. اكنون به اين فرضها بنگريم و چگونگى آنها را وارسى كنيم.
1) سكوت در قبال آينده
چرا پيامبر(ص) بايد طرحى براى آينده نيفكنده باشد؟
اين بى اعتنايى و سكوت را مى شود بر دو پيش فرض بنا نهاد. اكنون بنگريم آيا چنين پيش فرضهايى معقول است:
1ـ احساس امنيت و نفى هرگونه خطر
بدين معنا كه پيامبر مى دانسته است كه هيچ گونه خطرى امت را تهديد نمى كند و آينده مردم را هيچ جريان شكننده اى متزلزل نخواهد ساخت و امتى كه بزودى «رسالت اسلامى» را به ارث خواهد برد براى پى ريزى طرحى در اداره جامعه موفق خواهد بود. آيا اين تصوّر درست است؟!
واقع صادق جامعه آنروز مى تواند بخوبى روشنگر آن باشد كه چنين تصوّرى نااستوار است و خطرهاى جدّى و بنياد براندازى جامعه آن روز اسلامى را تهديد مى كرده است.
الف ـ خلأ رهبرى
پيامبر(ص) جامعه اى بنياد نهاده بود كه از شكل گيرى ابعاد فرهنگى، اجتماعى و سياسى آن زمانى طولانى نمى گذشت و زمام امور، ثقافت، سياست و قضاوت را يكسر به عهده داشت؛ اين از يكسو. از سوى ديگر، درگيرى هاى بسيار و نبردهاى پى در پى، امكان تعميق انديشه و گسترش معيار گرايى و تعميم ثقافت و فرهنگ را از رسول اللّه(ص) گرفته بود و براستى بسيارى از كسانى كه عنوان صحابه را داشتند نه تصوّر درست و عميقى از دين داشتند و نه از پيامبر و نه از ابعاد رسالت. اين گونه كسان با فقدان رهبرى دچاربحران مى شدند، و در بحرانِ دلهره آفرين، توان تصميم را از دست مى دادند و يكسر در كمند سياست بازان و سياست زدگان قرار مى گرفتند.
آيا با توجه به اين واقع صادق ـ كه نمونه هاى عينى تاريخى آن بسيار است ـ مى شود تصوّر كرد، پيامبر(ص) چنين جامعه اى را رها كرده و سرنوشت آينده شان را بدانها سپرده و خود را از آينده فارغ داشته است؟!
ب ـ رشد نايافتگى جامعه
بر بخش پايانى سخن پيشين تأكيد كنيم كه وارثان انقلاب از آنچنان جايگاه فكرى و سياسى والايى برخوردار نبودند كه بتوانند با آرامش و آينده نگرى، آينده را رقم بزنند، رسوبات جاهلى، و تعصبات قبيلگى در ميان آنان هنوز نفوذى جدّى داشت، باز هم تأكيد كنيم كه آنان از جايگاه والاى نبوت و رسول اللّه(ص) درك استوارى نداشتند و از اين روى، گاه او را فردى تلقى مى كردند كه «از سر غضب و خشنودى» سخن مى گويد، و ديگرى گاه او را به عدالت توصيه مى كرد. و گاه تصميم گيريهاى وى چنان بدانها گران مى آمد كه در اصل رسالت شك مى كردند.2
با اين همه آيا معقول است كه زمام امور را در چنين جامعه اى بدانها مى سپرد و با اطمينان خاطر به سوى حق مى شتافت؟
ج ـ منافقان، جريانى شكننده از درون
كسان بسيارى در هنگامه حاكميت و رسالت رسول اللّه(ص) با تمام توان و قدرتى كه آن بزرگوار يافته بود، با وى روياروى مى شدند، آنان گو اينكه پوششى از ايمان بر خود نهاده بودند امّا در بنياد يكسر با گسترش آيين حق در تضاد بودند. اين مواجهه را با توجه به واقع تاريخ مى توان بس گسترده تر از گستره عملكرد منافقان دانست ـ كه بدان اشاره
خواهيم كرد ـ و نمى توان رسول اللّه(ص) را از اين همه بى خبر انگاشت.3 و چنين پنداشت كه آن بزرگوار بدون توجه به اينها و جز اينها امت را رها كرده و رفته است.
د ـ يهود و قدرتهاى ديگر، خطرى دلهره آفرين از برون
اسلام، انقلابى بود ويرانگر و بنيادنگر. حركتى بود كه بسى نقشه هاى شيطانى را در هم ريخت و بر ويرانه هاى آن بنيادى نو بنا نهاد. رسول اللّه(ص) آيينى را عرضه كرده بود كه داعيه رهبرى جهان را داشت، دشمن، اين همه را دريافت و با تمام توش و توان در برابر آن ايستاد و تا آخرين رمق جنگيد و چون نبرد روياروى را بى ثمر ديد،به توطئه هاى گوناگون دست يازيد. اين همه براى كسانى كه اندك آگاهيهايى از تاريخ اسلام داشته باشند، روشن است. اكنون با آن روياروييها
و درگيريها با يهود و قبايل مشرك و…، آيا مى توان تصوّر كرد كه آنان آرام گرفته بودند و ديگر كارى با اسلام نداشتند، و براى سياستمدارى هوشمند و آگاه معقول است كه اين همه را ناديده انگارد و بدون هيچ طرح و برنامه براى حركت نوپايش بگذارد و برود؟4 آيا مى شود رسول اللّه(ص) را پيشوايى تصوّر كرد كه پس از آن همه درگيرى اكنون بر اين باور است كه امتش آنچنان صلابت يافته اند كه ديگر از آنها هراسى نيست و يا چنان سر براه شده اند كه ديگر خطرى ندارند؟و دشمن چنان تسليم و يا مقهور و يا باورمند به اين حركت شده است كه ديگر توطئه اى نمى كند و ضربه نمى زند و…
2ـ بى تفاوتى نسبت به آينده
بر اين باور باشيم كه رسول اللّه(ص) خطر را احساس مى كرد و موقعيت آينده را بخوبى در مى يافت، امّا مسئوليت و رسالتش را با فرجام زندگى اش خاتمه يافته تلقى مى كرد، و چون خود در ميان مردم نبود و خطرى شخص او را تهديد نمى كرد، و آنچه احتمالاً به وقوع مى پيوست با منافع شخص وى ـ العياذ بالله ـ در تضاد نبود و… مردم را به خود وانهاد و هيچ گونه طرحى براى آينده نيفكند و… آيا چنين تصوّرى را مى شود براى سياستمدارى واقع نگر، انسانى هوشمند و تلاشگر در ذهن پروراند؟ آيا بر رسول الله(ص) آن پيام آور سختكوش آرام ناپذيرى كه خدايش به آرامش دعوت مى كند كه:
ما انزلنا عليك القرآن لتشقى(طه،2).
و در سختكوشى و تلاش بى امانش براى هدايت مردمان مى فرمايد:
عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رئوف رحيم(توبه، 128).
آيا بر آن بزرگوارى كه آينده امت را در آخرين لحظه هاى زندگى نيز فراموش نمى كرد و با تنى تب آلود به «تجهيز سپاه اسامه» فرمان مى داد، و … مى شود چنين گمانى برد؟! آيا قصّه آكنده از غصّه خواستن «دوات و قلم» در آخرين لحظات زندگى براى رقم زدن چيزى كه امت را هماره از گمراهى نجات دهد، بسنده نيست،تا اين پندار را يكسر تباه بدانيم و مسكوت نهادن آينده امت را جسارتى بر رسول الله(ص) بدانيم و ساحت پاك آن بزرگوار را پيراسته از اين همه… .
2) آينده امت به تدبير آنها وانهاده شده بود
بر اين باور باشيم كه پيامبر(ص) به طور صريح،پيشواى آينده امت را تعيين نكرده است، چون اين امر به عهده امت نهاده شده بود، تا آگاهان از مهاجر و انصار براساس شورا و رايزنى آينده امت را رقم بزنند. آيا مى شود چنين باورى را پذيرفت و آن را با حقيقت منطبق دانست؟ نكاتى را كه درباره اين فرض، تأمل برانگيز است مى توان بدين سان برشمرد:
الف: اگر چنين مى بود بايد رسول الله(ص) امت را با نظام شورايى و چندى و چونى آن آشنا مى ساخت و حدود، وظايف و قوانين شورا را مشخص مى كرد. چون تا بدان روز نه جامعه چنان شيوه اى را در ساختار حكومت تجربه كرده بود و نه از چگونگى آن آگاهى داشت. آيا معقول است كه بگوييم پيامبر(ص) مردمان را در رهبرى آينده امت به شيوه نامعلوم حوالت داده است؟!
آنچه اين پندار را يكسره تباه مى سازد اين است كه سياست بازان هرگز بر چنين پيش بينى از سوى رسول الله(ص) استناد نكردند، و مسندنشينان خلافت نيز چنين نكردند؛ چون ابوبكر يكسر به «نصب» روى آورد و عمر تصريح كرد كه چون كسى را نمى يابد به شورا تن مى دهد؛ او به هنگام مرگ گفت:
لو ادركنى احد رجلين لجعلت هذا الأمر اليه ولو ثقت به سالم مولى أبى حذيفه و أبى عبيدة الجرّاح و لو كان سالم حيّاً ما جعلتها شورى.5
بدين سان روشن است كه اين تئورى هيچگونه پيوندى با پيامبر(ص) ندارد، و ساخته اى است در گذرگاه زمان براى توجيه واقعيت6 واقع شده در تاريخ اسلام.
ب: نكته مهم ديگر اين است كه اگر رسول الله(ص) چنين آهنگى را داشته است، و در انديشه آن بوده است كه سياسى را به صحابه وانهد، بايد در جهت آماده سازى آنها بسى مى كوشيد. پيامبرى كه از درهم شكسته شدن نظامهاى قيصرى و كسرايى سخن مى گويد، و آيينش را زمان شمول وجهانشمول اعلام مى كند، آيا اصحابش از چنان جايگاهى در دانش و ثقافت برخوردار بوده اند كه اين بار سنگين را به دوش گيرند؟ واقعيت چيست؟ چنين چيزى را درباره صحابيان مى
توان باور داشت؟ اين سئوال بسى جدّى است و براى بسيارى مطرح، و از كنار آن بسادگى گذشتن ظاهراً نوعى خامى و سهل انگارى در مبانى عقيدتى است. آقاى «مروان خليفات» از جمله كسانى است كه اين سئوال به طور جدّى بر او مطرح شده است و او را به تأمل واداشته است.7 او براى پاسخ، به متون حديثى و تاريخى بازگشته، و سير وسلوك او در منابع نتيجه اى داده است كه بسيار خواندنى است. وى با استفاده از اين مطالعه، فصل سوّم از باب دوّم كتابش را رقم زده است كه گزيده آن چنين است:
صحابه بسيار اندك سئوال مى كردند و آنچه را مى شنيدند كم روايت مى كردند، سرّ ديگر آنكه به منع تدوين و نشر حديث همت گماشتند، افزون بر اين آنان حقايق بسيار اندكى از رسول الله(ص) دريافتند، آنان تصريح كرده اند كه دلمشغوليهاى بسيار و گشت و گذارهاى فراوان در بازار، آنان را از فراگيرى سنت و حقايق باز مى داشته است8. ديگر آنكه آنان در نقلها بسيار اشتباه مى كردند، گاه فقط بخشى از حديث را نقل مى كردند و ديگر گاه سخن ديگران را به رسول الله(ص) نسبت مى دادند. كسانى مرعوب نقلهاى كتابهاى پيشين بودند و آنها را در بيان آثار اسلامى مى پراكندند، وگاهى آنچه را فراگرفته بودند فراموش مى كردند، ك
ه بدين نكته تصريح كرده اند. گاه به خطا پاسخ مى گفتند و با تنبّه ديگران حق را باز مى يافتند. كسانى از صحابه بر اساس آياتى از قرآن به نفاق گرويده اند و يا سر از ارتداد درآورده اند و براساس نصوص صريح منقول در صحيحين رسول اللّه(ص) برخى را هيمه آتش دانسته است و… آيا با اين همه مى شود پنداشت كه رسول اللّه(ص) مرجعيت فكرى و زعامت سياسى و تفسير آيين و كتاب را بدانها وانهاده است؟9
بدين سان نبايد ترديد كرد كه وانهادن امور امت به آنها و يا به نخبگانِ! آنها و مرجعيت دادن به صحابه چيزى است كه در گذرگاه تاريخ براى توجيه واقعيتهاى تلخ رقم خورده پس از رسول الله(ص) ساخته شده و ريشه در هيچ نصّى شرعى ندارد.
3) تعيين آينده و نصّ بر خلافت و ولايت
بدين سان بر اين باور هستيم كه رسول الله(ص) با حساسيت تمام، آينده امت را رقم زده است و پيشواى پس از خود را تعيين كرده است، و ماجراى غدير و نصوص مربوط به آن خطبه عظيم، تصريح و تأكيدى است بر آنچه رسول الله(ص) بارهاى بار آن را اعلام كرده بوده است: ولايت على(ع) و امامت پيراسته جانى نستوه كه پيامبر از آغازين روزهاى زندگى اش او را همبر خود داشته است و هرگز شرك، جان پاكش را نيالوده است، كلام مولى(ع) در اين باره بسى شنيدنى است:
وقد علمتم موضعى من رسول اللّه ـ صلى اللّه عليه و آله ـ بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة. وضعنى فى حجره وأنا ولد يضُمُّنى إلى صدره و يكنُفُنى فى فراشه و يُمِسُّنى جسده و يُشِمُّنى عرفه. و كان يمضع الشئ ثمّ يلقمُنيه. و ماوجد لى كذبةً فى قول ولاخطلةً فى فعل. ولقد قرن اللّه به ـ صلى اللّه عليه و آله ـ من لدن ان كان فطيماً اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم، ليله و نهاره.
ولقد كنت اتّبعه اتّباع الفصيل اثر أمّه، يرفعه لى فى كلّ يوم من اخلاقه علماً و يأمرنى بالاقتداء به. ولقد كان يجاور فى كلّ سنة بحِراء فأراه ولايراه غيرى. ولم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول اللّه ـ صلّى اللّه عليه و آله ـ و خديجة وانا ثالثهما.
أرى نور الوحى و الرسالة و أشُمُّ ريح النبوّة ولقد سمعت رَنَّة الشيطان حين نزل الوحى عليه ـ صلى اللّه عليه و آله ـ فقلت: يا رسول اللّه، ماهذه الرنّة؟ فقال: هذا الشيطان قد أَيس من عبادته. انّك تسمع ما اسمع و ترى ما أرى، الاّ انّك لست بنبىّ ولكنّك وزير و انّك لعلى خير؛10
شما مى دانيد مرا نزدِ رسول خدا چه رتبت است، و خويشاونديم با او در چه نسبت است. آنگاه كه كودك بودم مرا در كنار خود نهاد و برسينه خويشم جا داد، و مرا در بستر خود مى خوابانيد چنانكه تنم را به تن خويس مى سود و بوى خوشِ خود را به من مى بويانيد. وگاه بود كه چيزى را مى جَويد، سپس آن را به من مى خورانيد. از من دروغى در گفتار نديد، و خطايى در كردار نشنيد. هنگامى كه از شير گرفته شد خدا بزرگترين فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشين او فرمود تا راههاى بزرگوارى را پيمود، و خويهاى نيكوى جهان را فراهم نمود.