بخشی از مقاله
در درون خود بيفزا درد را تا ببيني سرخ و سبز و زرد را
كي ببيني سبز و سرخ و بور را تا ببيني پيش از اين سه نور را
ليك چون در رنگ گم شد هوش تو شد زنور آن رنگها روپوش تو
چونكه شب آن رنگها مستور بود پس بديدي ديد رنگ از نور بود
نيست ديد رنگ بي نور برون همچنين رنگ خيال اندرون
اين برون از آفتاب و از سهاست وان درون از عكس انوار علاست
نورنور چشم خود نور دل است نور چشم از نور دلهاحاصل است
باز نور نور دل، نور خداست كو زنور عقل و حس پاك و جداست
شب نبد نور و نديدي رنگ را بس بضد، آن نور پيدا شد ترا
شب نديدي رنگ، كان بي نور بود رنگ چبود مهرة كور و كبود
گه نظر بر نور بود آن گه برنگ ضد بضدپيدا شود چون روم و زنگ
ديدن نور است آنگه ديد رنگ وين بضد نور داني بيد رنگ
پس بضد نوردانستي تونور ضد ضد را مينمايد در صدور
رنج و غم را حق پي آن آفريد تا بدين ضد خوش دلي آيد پديد
پس نهانيها بضد پيدا شود چونكه حق را نيست ضد پنهان شود
«جلالالذين محمد بلخي»
مقدمه:
دنيائي كه ما آن را نظاره ميكنيم از دو عنصر مهم تجسمي تشكيل شده است. اين دو عنصر عبارتند از: فرم «شكل» و رنگ، كه هر كدام لازم و ملزوم يكديگرند.
هر موجودي كه در اين دنيا به چشم ميخورد، ابتدا از لحاظ شكل و اندازه احساس ميگردد، سپس درحالي كه داراي پوششي از رنگ است مورد توجه قرار ميگيرد. دور جلب توجه ميكنند و نظر بيننده را به خود معطوف ميدارد و يك ميوة رنگي، با رنگش اعلام ميكند كه رسيده است يا نارس ميباشد.
زماني كه به سطح فلزات نگاه ميكنيم، با توجه به رنگ آنها ميتوانيم جنس
و حتي وزن آنها را احساس نمائيم. هر وقت به رنگ قرمز آهن گداخته نظر مياندازيم، به صورت طبيعي از لمس كردن آن خودداري مينمائيم. رنگ قرمز كه نمايشگر رنگ آتش است، نمايانگر خود نيز هست، بنابراين ملاحظه ميكنيم كه عنصر رنگ در دو مورد جداگانه، مفهوم و ارزش متفاوتي پيدا ميكند.
ملاحظه ميكنيم كه اهميت رنگ در زندگي انسان اگر بيش از شكل و فرم نباشد، كمتر از آن
نيست. معمولاً در آموزشگاهها، از طريق آموزش هندسه و اندازهها، توجه دانش آموزان را به شكلها و فرمهاي طبيعت متوجه ميسازند.دربارة فرمهاي هندسي از جمله دايره، مربع، مثلث وروابط بين آنها آموزشهايي داده ميشود و حجمهاي هندسي مورد مطالعه قرار ميگيرند و تعادل و توازن شكلها در نظر گرفته ميشوند، يا اينكه با دانش «پرسپكتيو» آشنا ميگردند، و با سطح و حجم آشنايي به دست ميآورند، ليكن كمتر به رنگ و نقش و اهميت آن در زندگي انسان توج
ه داده ميشود.
***
دنيائي كه ما ناظر آن هستيم، پوشيده از رنگ است. رنگ براي فرد عالم، همانند هنرمند حائز اهميت است. براي همة مردم نيز لازم است كه به اين پديده با دقت خاصي توجه شود و دسته بنديهايي انجام پذيرد.
رؤيت رنگها همواره در رابطه با ( طبيعت اشياء) و (چگونگي تابش نور) و ( وضعيت عضو بينائي) است و بايد كه در همة حالات، خصوصاً در زماني كه رنگها را تجزيه و تحليل مينمائيم به سه نكتة فوق توجه كافي بنمائيم. در تزيين فضاهاي تزئيني، در معماري، در مهندسي برق، در زمينةتبليغات، در عالم سينما، براي فرد عادي در تفرجگاه، براي هنرمند در كارگاه، داشتن هشياري و حساسيت لازم به رنگها ضروري است. بايد به رنهاي اوليه، ثانويه، ثالث، به رنگهاي مكمل وقوانين تركيب رنگها، به تضاد رنگ مايهها و دايره و كرة رنگ توجه كافي نمود و براي ارزيابي رنگها، آنها را از نظر توزيع سطوح رنگ، درخشش آن و كيفيت هر رنگ و ابعاد و سطوح آنها مورد دقت قرار داد.
امروزه براي همة افراد غير ممكن است كه جهان را بدون رنگ تصور نمايند، چرا كه پديدهاي است كه در همه جا حضور دارد و نقش بازي ميكند. تمام ارتباطات به كمك رنگها حاصل ميشود. در روي تابلوهاي راهنمايي، در پيستهاي فرودگاهها، در تقاطع جادهها، در كارخانهها، در خيابانها و
پيادروها نيز چنين است. ماشين آلات و اتومبيلها به رنگهاي مختلف رنگآميزي ميشوند تابهتر به چشم بخورند. ديوارهاي سنگي و آجري، كفپوش هاي رنگارنگ، در و پنجرههاي چوبي به فلزي، رنگ داروها و بسته بندي آنها كه با تركيب شيميائي آنها مطابقت دارد همواره با توجه به ارزشهاي رنگها انتخاب ميشوند. در منزل، در خيابانها و پاركها، گلهاي رنگارنگ فضاها را رنگين ميكنند.
سالنهاي نمايش و دكور تئاتر با توجه به جلوههاي رنگي، رنگين مي؛ردند. در سينما فضاها و صحنهها با دقت فراوان به رنگها آرايش داده ميشوند و بازيگران لباسهاي رنگارنگ ميپوشند و
نورافكنهاي رنگين با رنگ خود، نمود صحنهها را تغيير ميدهند.
موزهها مملو از گنجينههاي هنري رنگين هستند كه در آنها رنگ، نقش اساسي را ايفاء ميكند. عليرغم وسعت كاربرد رنگ و حضور و تاثير آن در زندگي انسان، معمولاً اكثر افراد نسبت به آن توجه كافي ندارند شايد به خاطر وجود آن در همة حالات و همة حالات و همةلحظات زندگي است كه اهميت خود را از دست ميدهد و ما را نسبت به خود بي تفاوت و بي انفعال ميسازد.
در هر حال انسان پيديدة رنگ را مانند آفتاب قبول دارد و ميداند كه قسمت مهمي از زندگي روزانة انسان با آن مواجه است. ليكن عليرغم بي تفاوتي ما در برابر رنگها، از درك و احساس زيبائي آن عاجز نيستيم. رنگها پديدة قابل تحسيني هستند، خصوصاً زماني كه به طلوع و يا غروب آفتاب نظر بيندازيم و در مقابل تابلو رنگارنگي بايستيم.
رنگها براي زندگي انسان ضروري است، ليكن ضرورت آن به اندازهاي نيست كه نتوانيم با كمبود آن از زندگي محروم باشيم، چنانكه افراد «كوررنگ» به خوبي ميتوانند به زندگي خود ادامه دهند و نيازهاي خود را بر آورده سازند.
علاوه بر اين، رنگها نقش مهمي در زندگي عاطفي و معنوي ما بازي ميكنند، ما به درخشش روزهاي آفتابي و شادابي رنگها تمايل بيشتري داريم و از هواي ابري و خاكستري خسته ميشويم. رنگهاي پر زرق و برق ما را آشفته ميسازند و رنگهاي ملايم و هماهنگ برايمان خوشايندند. ما پارچههاي رنگين و اشياء خوشرنگ، مثل گلها، درختان سرسبز، آسمان لاجوردين و تپههاي بنفش رنگ را مي ستائيم. رنگها مسرت خاطر ما را افزون ميسازند و بر سلامتي انسان اثر مي گ
ذارندو ما اشياء را به خاطر تفاوت رنگهايشان از هم تميز ميدهيم و فاصلة آنها را حس مينمايئم. به همان اندازه كه رنگها براي ما جلب و ضروري است، براي اقوام ابتدايي نيز لازم و ضروري بوده است. ابتدائي ترين انسانها كليههاي محقر خود را با انواع رنگها مياراستند و ابزار و آلات و ظروف موردنيازشان را با رنگهاي گوناگون و با شكوه آرايش ميدادند. آنها مانند انسان امروزي زينت آلات مختلف به دست و گردن خود مياويختند و هرگاه به ميدان جنگ مي رفتند خود را با تجهيزات و لباسهاي جنگي الوان و درخشنده زينت ميدادند تا حيرت و وحشت در دل دشمن ايجاد كنند.
انسان در تمام دورانها با رنگ سروكار داشته و به نحو شايسته اي از ان استفاده نموده است.
مصريها، يونانيان، ايرانيان رنگ را به طرق مختلف در زينت لباسها وتزئينات ساختمانها به كار ميبردند، به طور كلي رنگها در تمام احوال و زمانها توجه انسان را جلب نموده و مينمايد. انسان ميكوشد تا اسرار و رموز آن را بشناسد و در زندگي خود به كار برد. منبع الهامات او نيز طبيعت است و قوانين و فرمولهاي خود را از مثالهاي طبيعت دريافت مينمايد. پيشرفت علوم و تجربيات محققين نيز، طرق مختلفي براي احساس و فهم رنگها به وجود آورده است؛ خصوصاً در دو قرن اخير كه فيزيكدانان، فيزيولوژيستها، شيميدانها، روانشناسان، جامعهشناسان و اخيراً هنرشناسان مسائل مربوط به رنگ و نور و جريانات مربوط به بينائي را مورد مطالعة عميق و علمي قرار دادهاند. گرچه هنوز بسياري از رموز رنگها ناشناخته مانده است، ليكن با كوشش مشترك محققين و توجه هنرمندان، انتظار ميرود كه اسرار و رموززنگها بيش از پيش شناخته شود، و با ذكاوت و هوش خود، قواعد و قوانين تازهاي كشف كنند و راههاي جديدي براي شناسائي كاملتر اين پديده مهم به دست آورند.
بايستي يك دانش پژوه دريابد كه استفاده از رنگها امري نيست كه بتوان آن را بوسيلة مقاديري قوانين فراگرفت، زيرا اصول و ضوابطي كه به عنوان راهنما در استفاده از رنگها به كار ميرود، كافي نيستند. در بخشهاي بعدي كتاب تجربهها و تمريناتي را مرور خواهيم كرد كه تاحدودي علاقهمندان را از بلاتكليفي رهايي خواهد شد، معيارهايي براي شناخت رنگها و سپس ارزيابي آثار هنري ارائه خواهيم نمود.
در قرن هفدهم ميلادي، نيوتن موفق شد با تجزية نور سفيد، رنگهاي طيف را به دست آورد. او كشف نمود كه نور سفيد شامل انواع اشعه است كه هرگاه به طور جداگانه با شبكة چشم انسان اصابت نمايند احساس يك رنگ مجزا به وجود خواهندآورد، و اختلاط اين اشعهها ( امواج نور) بر روي شبكةچشم، رنگ سفيد را محسوس ميسازد. درنتيجه معلوم شد كه رنگ، يك مسئلةاداركي است و مسئلهاي مربوط به بينش آدمي است. قبل از نيوتن عموماً تصور مينمودند كه رنگ تا حد
زيادي يك خصوصيت ذاتي و حسي است و مربوط به شكل و تركيب هر شيئ است. چنانكه يك سيبسرخ را در نظر بگيريم، به سختي ممكن است قبول كنيم كه رنگ سرخ آن، يك خصوصيت عرضي است و سرخي آن خصوصيت ذاتي نميباشد. هر شييء داراي دو خاصيتاست، يكي شامل و حجم آن، وديگري نمود رنگي آن است.
از زمان نيوتن تاكنون نظريهةاي علمي بيشماري در رابطه با رنگها ارائه شده است. اكثر اين نظريهها و تجربهها در مورد تجزيةنور و گذشتن آن از ميان فيلترها و شيشههاي رنگين است.
در حالي كه ديد عادي كه با نمود ظاهري رنگ اشياء سروكار دارد، امري بينهايت عجيب و پيچيده است. زيرا كه رنگ و صورت يا ( شكل)، هر دو از خواص موجودات هستند؛ «مثلاً برگ هم صورت قلب را دارد و هم به رنگ سبز است. به نظر آدمي چنين مينمايد كه شكل برگ، خاصيتي ذاتي و جدانشدني است، در حالي كه رنگ همواره بر اثر مداخلة عوامل محيط دستخوش تغيير ميگردد» سبزي يك برگ از فاصلة دور آبي به نظر ميآيد، يا در سايه به رنگ ارغواني متمايل ميشود و يا در غروب آفتاب سرخ فام ميگردد. در بهار رنگ برگها سبز روشن است، در تابستان تيره ميشود و در پاييز به رنگ زرد و نارنجي در ميآيد. و در صورتي كه اثرات رنگهاي موضعي و پيرامون شييء را در نظر بگيريم . تركيب رنگهاي موضعي را با رنگ خود شيي ارزيابي نمائيم، خواهيم ديد كه شناخت و درك رنگها تا چه حد پيچيده و مشكل است.
دانشمندان متعددي ماهيت نور و رنگ را مورد آزمايش و بررسي قرار دادهاند؛ از ميان آنها تحقيقات علمي هلم هولتز، و بلهلم استوالد، شورول و كلارك مكسول اهميت دارد. گوته نيز در عالم زيبائي شناسي رنگ نظرهاي ذوقي خود را عرضه كرده است و رنگ را از عوامل مهم زيبائي به حساب آورده است. او براي تركيب رنگي و نسبتهاي آنهااعدادي را عنوان كرده است كه ميتواند معيار هماهنگي رنگها قرار گيرد كه در بخشي از اين كتاب به آن اشارههائي شده است.
در تمام لحظات روز، طبيعت رنگهاي تازهاي به خود ميگيرد. طلوع و غروب آفتاب رنگهايي مشابه، به چهرة طبيعت ميدهند و در ساعات مختلف روز با تغييرات نور و سايه، رنگها مرتباً در حال تغييرند . جو زمين نيز نقش مهمي بازي ميكند و مانند فيلترةاي رنگي، رنگهاي متفاوتي را به وجود ميآ
ورد و هر چه رطوبت جو بيشتر باشد تغييرات رنگي شديدتر است. علت ظاهر شدن انواع رنگهاي زرد، نارنجي، قرمز و حتي بنفش در طلوع آفتاب، وجود جو اشباع شده از رطوبت و بخار آبي است كه در سطح زمين پراكنده است. در چنين لحظاتي براي بيننده امكان ندارد تا رنگهاي اصلي هر شيي را ببيند، خصوصاً اگر اثرات رنگهاي موضعي و انعكاس آنها را در يكديگر در نظر داشته باشي
م.
در همين رابطه ميتوانيم به ارزش آثار نقاشان امپرسيونيست به خوبي دريافته بودند كه تغييرات رنگ در طبيعت از خواص ذاتي اشياء نيست، بلكه ميزان تابش نور و شرايط مختلف جوي اين تغييرات را به وجود ميآرود، اين نقاشان رنگ ظاهري اشياء را دقيقاً مورد بررسي و مطالعه قرار دادند و به رنگ موضعي نيز توجه فراوان نمودند.
تا قبل از نقاشان امپرسيونيست، توجه نقاشان بيشتر به شكل و صورت معطوف بود و اهميت رنگ در درجات بعدي قرار داشت. ليكن با نظرياتي كه امپرسيونيستها مطرح نمودند زيبائي شناسي رنگ به صورتي ديگر بيان گرديد. در همان زماني كه نقاشان امپرسيونيست حقايق رنگي را براي اولين بار در تابلوهاشان به صورت تازهاي مطرح كردند، به نظر معاصرانشان غير واقعي ميامد و مردود شمرده ميشد. اما بعد ازكوتاهي معلوم شد كه اين نقاشان حقايقي را عنوان مي كنند كه از لحاظ علمي دقيقتر است. امروزه نيز با وجود پيشرفتهاي فراواني كه در شناسايي رنگ و حقايق رنگي نصيب انسان گرديده، ليكن هنوز اطلاعات ما بر قوانين رنگ كامل نشده است، زيرا ملاحظه ميكنيم بسياري از نقاشان معاصر، همان اصولي را در مورد رنگ رعايت ميكنند كه نقاشان امپرسيونيست رعايت ميكردهاند.
از زماني كه نقاشان امپرسيونيست به نقاشي مشغول بودند تا به حال تحولاتي در زمينة شكل و فرم از يك جهت، و از نظر رنگ از جانب ديگر به وجود آمده است كه تحولات حاصل در باب شكل و فرم به مراتب بيش از رنگ است. براي درك اين نكته، كافي است نظري به تجربيات و آثار نقاشان امپرسيونيست ( سزان و سورا)، كوبيسم (براك و پيكاسو ) نئوپلاستي سيسم ( موندريان) ، آبستره (كاندينسكي،كله، پولوك) آپ آرت ( وازارلي) بيفكنيم و تحول و دگرگونيهاي فاحشي كه از لحاظ برداشت شكل و فرم به وجود آمده است از نظر بگذرانيم. البته بايد خاطرنشان سازيم كه برخي از هنرمندان معاصر نيز كوشيدهاند تا براي «رنگ» و «شكل» معيارهاي زيبائي شناسي
مستقل از معيارهاي رايج به دست آورند و ملاكهاي جديد و منحصر به فرد ابداع كنند.
مطالعة آثار هنري نقاشي نيز از دورانهاي باستاني تاكنون، به ما امكان ميدهد تا تحولات هنر نقاشي را خصوصاً از نظر كاربرد رنگ مورد دقت قرار دهيم و با مفاهيم آن آشنا شويم. بدين جهت لازم ميدانيم شيوههاي مختلف نقاشي را از آغاز تا دوران معاصر مروري كوتاه كنيم و به نحوة كاربرد رنگ در آثار مهم نقاشان مشهور تاريخ هنر نقاشي توجه نمائيم، تا بتوانيم قبل از آنكه تجرب
ههاي متنوع رنگي را مورد بحث قرار دهيم، آشنايي مقدماتي را فراهم نموده و نظر خود را به اين پديدة شگرف جلب كرده باشيم.