بخشی از مقاله
شيطانپرستي
تعريف كلي
سالهاي پس از رنسانس را ميتوان به سالهاي افسار گسيختگي جهان غرب در تمامي ابعاد فردي و اجتماعي و جنبههاي متعدد منتهي به روابط انساني توصيف كرد .
پس از برداشته شدن يوق تعاليم متعصب كليساي كاتوليك از گردن انسان غربي ، چند كنش عمده فكري و فلسفي شكل گرفت كه شرح آن در حوصله اين مقال نميگنجد ، لكن آنچه قابل توجه است ، رويكردهاي متفاوت به مساله انسان و رابطه او با خدا است كه زمينههاي شكلگيري بسياري از جريانهاي فلسفي را فراهم آورد.
نكتهاي كه نبايد از ذهن دور بماند ،تاثيرات گسترده مكاتب يوناني و شرقي بر انديشه متفكران غربي است .
در هر حال با در نظر گرفتن موارد فوقالذكر دامنه انتقادگرايي به مباحث اصلي توحيدي يعني جايگاه خدا ، انسان و شيطان نيز رسيد .
قرنها بعد يعني در سالهاي آغازين قرن بيستم برخي از عناصر فاسدالاخلاق با اتكا به گرايشات و نظريات توراتي و پروتستاني به صورت مخفيانه جريان « شيطانپرستي » را با ويژگيهايي همچون گناهگرايي ، قتل ، تجاوزات جنسي ، هدم اصول اخلاقي ، بيتوجهي به مسائل توحيدي و ... پايهگذاري كردند .
اگرچه فطرت خداجوي انساني عاملي بازدارنده در تمايل يافتن تعداد وسيعي از افراد جامعه انساني به اين جريان شده ، لكن استفاده از موسيقيهاي جذاب و متنوع ، انجام اعمال خارقالعاده و دور از ذهن ، تهيشدن انساني غربي و عصر جديد از معنويت و اتصال به منبع فيض موجبات گرايش افراد اندكي را به اين گروهها فراهم آورد .
نكته حائز اهميت آن است كه عليرغم عدم استقبال عمومي از عضويت در گروههاي شيطانپرستي ، آموزهها و تعاليم گمراهكنندهاي توسط ايشان و به وسيله ابزارهايي كه در اختيار ايشان توسط قدرتهاي بزرگ سياسي قرار گرفته ، منتشر شده و ميشود و اين گروهها در سراسر جهان همواره به عنوان كانون هاي فحشا و فساد شناخته ميشوند .
سال 1960 را ميتوان به صورت جدي آغاز دور جديد حيات و فعاليت شيطانپرستان در آمريكا دانست (1) ، صرفنظر از انواع شيطانپرستي كه طي ساليان متمادي باستاني همچون يونان ، عراق ، ايران و ... وجود داشته است . هدف اين پژوهش بررسي و مطالعه جريان خاص شيطانپرستي مسيحي است كه در سال 1960 ميلادي رسماً در كشور آمريكا فعاليت خود را به عنوان يك فرقه و مكتب آغاز كردهاست.
نكته ضروري نقش قابل توجه يك مامور شناخته شده سازمان مركزي جاسوسي آمريكا در شكلگيري جريان مذكور ميباشد كه طي پژوهش به آن اشاره خواهد شد .
2. شيطانپرستي ديني (2)
اگرچه ضروري است كه متذكر شويم اينكه اساساً آيا ميتوان شيطانپرستي را ديني خواند ، محل سوالهاي جدي است ، لكن با توجه به اينكه در اغلب كشورها چنين دستهبندي ارائه شده است از عنوان « شيطانپرستي ديني » عيناً استفاده ميشود .
مبناي بنيادين اين نوع از گرايش به شيطانيسم ، پرستش يك نيروي ماوراء الطبيعه اساطيري و يا چند خدايي ميباشد . عمده پيروان آن به « خدايان » رم باستان ، الهههاي شرقي و ... گرايش دارند . (3)
اما ركن اصلي اين نوع نيز مانند ساير انواع تاكيد بر پرورش استعدادهاي شخصي انسان و در حقيقت خودپرستي است .
3. شيطانپرستي فلسفي
اين نوع گرايش عبارت است از اينكه محور و مركز عالم انسان است» اين شاخه از شيطانپرستي به پايهگذاري اين فرقه به نام « آنتوان لاوي »(4) نسبت داده ميشود .
اين نوع شيطانگرايي نيز مانند دو نوع ديگر يعني ديني و گوتيك از مبناي اعتقادي يهوديت نشات گرفته است .
آشنايي گذرا با « آنتوان لاوي »
نام كامل وي « آنتوان شزاندر لاوي » (Anton Szandor Lavey) ميباشد . وي در يازدهم آوريل سال 1930 ميلادي در شيكاگو آمريكا متولد و به همراه خانوادهاش به سانفرانسيكو عزيمت نموده و تا زمان مرگش در آنجا ساكن ميشود .
وي شخصيتي ناهنجار و ناسازگار بوده كه در سن 17 سالگي ضمن فرار از تحصيل و حضور در خانه به عنوان خدمه و دلقك به يك سيرك ميپيوندد .
لاوي در سال 1950 ميلادي در دايره جنايي پليس آمريكا به عنوان عكاس جنايي مشغول به كار ميشود (5) كه تاثيرات عمدهاي را نيز ميپذيرد .
آنتوان در سال 1952 با « كارول لنسيگ » ازدواج ميكند اما بنابر دلايلي اعم از عدم التزام به اصول اوليه اخلاقي و پايبندي به روابط خانوادگي و شيفتگي به زن ديگري به نام « داين هگارتي » از همسر اولش جدا شده و از سال 1960 به بعد روابط نامشروعي را با وي آغاز ميكند . لاوي يك فرزند نامشروع از هگارتي كه هرگز با وي ازدواج نكرد را به دست ميآورد .
وي همچنين علاقه وافري به نوازندگي پيانو داشته و طبق اطلاعات موجود در همين سالها روابط جدي و پردامنه را با برخي عناصر سازمان (CIA) همچون « مايكل آكينو » (6) برقرار ميكند .
اين فرد مرتبط با سازمان جاسوسي آمريكا در تاريخ 30 آوريل 1966 در حال كه براي جمعي از اعضاي حلقههاي سري « دايره اسرارآميز » با سري تراشيده سخن ميگفت ، مدعي بنيانگذاري « كليساي شيطان » شد .
نامبرده كتابي را تحت عنوان « انجيل شيطان » و كتاب ديگري نيز با نام « آئين پرستش شيطاني » به چاپ رساند . روز مرگ لاوي با نام « هالووين » در آمريكا شناخته ميشود .
4. شيطانپرستي گوتيك (7)
اين نوع شيطانگرايي نيز مانند دو نوعي كه در گذشته اشاره شده نوعي از شرپرستي با اشاره به تاريكي و از كثيفترين فرقه انحرافي به حساب ميآيد . در موسيقي متاليكا نيز سبكي به نام گوتيك وجود دارد .
كثيفترين اعمال مانند خوردن نوزادان ، تجاوزات جنسي و ... به اين گروه نسبت داده ميشود. (گرچه گفتني است براي تمام گروههاي شيطاني اين اعمال از واجبات به حساب ميآيد.) ميل و درخواست به « برگشت تاريكي » در اين شاخه بارز است . همانند اعضاي گروه « آكنكار » كه با لباسهاي تيره به غارها و تاريكيها براي فرياد كشيدن پناه ميبرد.
پينوشتها :
(1) نگاه كنيد به سوابق تشكيل گروههاي ديگري همچون رپ ، متاليكا و ... كه همگي در يك برهه زماني شكل گرفته است .
(2) Religious Satanism
(3) نگاه كنيد به مقاله « نقدي بر انواع گروههاي شيطانپرستي » ترجمه « كيوان معمر » .
(4) http://fa.wikwpedia.org
(5) همان
(6) مایکل آکینو«Michael Aquino» متولد 28 اکتبر 1986 بنیانگذار معبد ست است . همچنین او در ارتش و سازمان سیا «CIA» مشغول فعالیت بوده است . وی به خاطر اختلافاتش باآنتوان لاوی ،
معبد ست را در 1975 در سانفرانسیسکو تاسیس کرد. معبد سِت (Temple of Set) یکی از مخوف ترین، مشهورترین و مخفی ترین سازمانهای شیطان پرستی است. معبد سِت اولین جامعه مخفی است که ادعای رهبری جهانی «طریقت دست چپی ها » در جهان را دارد. تعالیم آن شامل فلسفه شیطان و تمرینات سحر است.سِت (Set) نام یکی از خدایان مصراست.آکینو و گروهی دیگر ار کشیشان کلیسای شیطان به خاطر اختلافات فلسفی و مدیریتی از آن جدا شده و سازمان معبد ست را تشکیل دادند.در همان سال، معبد سِت به عنوان یک کلیسای بی فایده در کالیفرنیا به ثبت رسید.بارز ترین تفاوت میان کلیسای شیطان (Church of Satan) و معبد ست مربوط به
مفهوم شیطان است.معتقدین به کلیسای شیطان (C.o.S)، که سِیتنیست (سیطنیست Saitanist) نامیده میشوند اعتقاد دارند که شیطان موجودی نمادین است، و وجود خارجی ندارد. آنها از شیطان برای نشان دادن توجهات خود و به استهزاء گرفتن مسیحیت بهره میگیرند.در حالی که پیروان معبد سِت که سِتیانس (Setians) نامیده می شوند معتقدند که شیطان واقعی وجود دارد که به آن «پادشاه تاریکی » (The Prince of Darkness) میگویند.آنها او را «سِت، پادشاه حقیقی تاریکی» ("Set" the TRUE Prince of Darkness) مینامند. سِیتِن (Satan) نامی است مأخوز از انجیل به عنوان پادشاه تاریکی؛ ولی سِت (Set) نام خداوند مرگ و عالم اموات در باستان است.
(7) Gothic Satanism
) بسترهاي شيطانپرستي در غرب
1. فلسفه يوناني
يكي از مواردي كه اغلب ، كارشناسان فرق و مذاهب در خصوصي تحليل شيطانگرايي از آن بهرهبرداري مينمايند ، ديدگاه اديان نسبت به مساله « شيطان » و معرفت خاصي ديني نسبت به اين شر مطلق است .
در همين رابطه نيز ادعاي لاوي در استناد به ذهنيات موهن خود مبني بر تغيير واژه يوناني (Devil) يا شيطان به devil و انتساب آن به زبان سانسكريت كه آنگاه معناي الهه مييابد قابل توجه است . در واقع نظريهپردازان طريقت گمراهي مذكور دست به مغالطهاي ميزنند و سپس در بستر آن به تبيين نظرياتشان ميپردازند .
بخش دوم ارتباط شيطانيسم يا فلسفه يوناني نيز در نگاه به اسطورهها ، افسانهها و خدايان يونان باستان است . همانطور كه در بخش قبلي نيز اشاره شد از يكسو ميل به پرستش كه امر فطري و طبيعي است و از سوي ديگر بناي فكري گروه قابل توجهي از ايشان منجر به آن ميشود تا از « درد بيخدايي به خدايان دروغين » پناه ببرند .
2. پروتستانيزم
كليساي كاتوليك و نهاد مستهلك آن طي 10 قرن فجايع اخلاقي ، عقيدتي ، سياسي ، اجتماعي و اقتصادي را عليه غرب به راه انداخت . پس از اقدام مارتين لورتر و كالوين در اعلام« خريداري شدن جهنم » (8) جامعه مسيحيان به صورت افسار گسيخته و با جهتي كاملا غيرديني رويكردهايي را نسبت به مولفههاي فوق اتخاذ كردند .
بايد توجه داشت كه عدهاي از شيطانگرايان نيز قصد دارند كه با ارجاع مستقيم تاريخ تشكيلشان به سال 1565 در حقيقت دست به نوعي تاريخسازي بزنند كه فاقد عنصر استناد است.
ما ضروري است يادآور شويم كه ريشهاي اوليه اين حركت انحرافي به دوران رنسانس يا همان تاريخ ادعايي ميرسد اما در آن دوره گزارش تاريخي مستندي از شيطانگرايي وجود ندارد ، بلكه برخي افراد با ادعايي از دل سپردن به شيطانسعي در راهاندازي يك حركت انتقادي عليه كليسا را داشتند و بس .
اما اصول شيطانپرستي پروتستاني كه به دروغ به آنتوان لاوي منصوب ميشود شامل موارد ذيل است :
« 1. شيطان ميگويد دست و دلبازي كردن به جاي خساست .
2. شيطان ميگويد زندگي حياتي به جاي نقشه خيالي و موهومي روحاني
3. شيطان ميگويد دانش معصوم به جاي فريب دادن رياكارانه خود .
4. شيطان ميگويد محبت كردن به كساني كه لياقت آن را دارند به جاي عشق ورزيدن به نمكنشناسان .
5. شيطان ميگويد انتقام و خونخواهي كردن به جاي برگرداندن صورت [ اشاره به تعاليم مسيحيت كه ميگويد هرگاه برادري به تو سيلي زد ،آن طرف صورتت را جلو بياور تا ضربهاي به طرف ديگر بزند]
6. شيطان ميگويد مسئوليتپذيري در مقابل مسئوليتپذيران به جاي نگران بودن خون آشامهاي غير مادي
7. شيطان ميگويد انسان مانند ديگر حيوانات است ، گاهي بهتر ولي عذاب بدتر از آنهايي كه روي چهار پا راه ميروند ،به دليل آنكه انسان داراي خداي روحاني و پيشرفتهاي روشنفكرانه ، او را پستترين حيوانات ساخته است .
8. شيطان تمام آن چيزهايي كه گناه شناخته ميشوند ارائه ميدهد چون كه تمام آنها به يك لذت و خوشنودي فيزيكي ،رواني يا احساسي منجر ميشوند .
9. شيطان بهترين دوست كليساست چرا كه در ميان تمام اين سالها وجود شيطان دليل ماندگاري كليساها است . »
قوانين فوق و 11 بندي كه در ادامه ميآيد تنها متني است كه در سال 1490 و در كتاب« پتك جادوگران » در باب شيطانپرستي نوشته شده و صرفا ترجمهاش آن هم به دروغ به شيطانپرستي لاوييان و يا معاصر نسبت داده ميشود كه نگاه به 11 اصل بعدي عليرغم آنكه آشكارا نكات انحرافي نيز دارد ، نشان ميدهد كه اين نوع شيطانپرستي يك حركت انتقادي صرف بوده و نميتوان ميان آن و جريان معاصر رابطهاي برقرار كرد :
« 1. هرگز نظراتت را قبل از آنکه از تو بپرسند بازگو نکن.
2. هرگز مشکلاتت را قبل از آنکه مطمئن شوي ديگران ميخواهند آن را بشنوند بازگو نکن.
3. وقتي مهمان کسي هستي ، به او احترام بگذار و در غير اين صورت هرگز آنجا نرو.
4. اگر مهمانت مزاحم تو است، با او بدون شفقت و با بيرحمي رفتار کن.
5. هرگز قبل از آنکه علامتي از طرف مقابلت نديدهاي به او پيشنهاد نزديکي جنسي نده.
6. هرگز چيزي را که متعلق به تو نيست برندار، مگر آنکه داشتن آن براي کس ديگري سخت است و از تو ميخواهد آن را بگيري.
7. اگر از جادو به طور موفقيت آميزي براي کسب خواستههايت استفاده کردهاي قدرت آن را اعتراف کن. اگر پس از بدست آوردن خواستههايت قدرت جادو را نفي کني، تمام آنچه بدست آوردي را از دست خواهي داد.
8. هرگز از چيزي که نميخواهي در معرض آن باشي شکايت نکن.
9. کودکان را آزار نده.
10. حيوانات -غير انسان- را آزار نده مگر آنکه مورد حمله قرار گرفتهاي يا براي شکارشان مي روي.
11. وقتي در سرزميني آزاد قدم بر ميداري، کسي را آزار نده، اگر کسي تو را مورد آزار قرار داد، از او بخواه که ادامه ندهد. اگر ادامه داد، نابودش کن . »
لازم به ذكر است دليل پرداختن جديتر به اين بخش استناداتي است كه شيطانپرستان براي دورههاي تاريخي از آنها بهره ميبرند .
3. معرفتشناسي يهودي از شيطان
اگرچه در بخش بعدي به تفضيل در باب رابطه « صهيونيسم و شيطانيسم » سخن به ميان خواهيم آورد ، لكن ضروري است صرفا اشاره شود حركت اعتراضي رنسانس و جنبشها و گرايشهاي بعدي آن عميقا تحت تاثير آموزههاي يهوديان بوده است .
همچنين نفوذ آثار يهوديان ،بر روي برخي از رهبران رنسانس در گذشته و نظريهپردازان فعلي قابل ملاحظه ميباشد . (9)
4. افول معنويت
آنگاه كه چراغ عالم افروز معنويت رو به افول نمايد ، بديهي است كه انواع و اقسام منحرفترين سرابهايي رخ نموده و انسان معاصر را به دام بلا مي كشاند .
در اين محور بايد تاكيد شود كه تعويض جاي معنويت و نقش خداوند با آموزههاي مستعمل و فرسوده امروزي يكي از علل اصلي شكلگيري اين گروهها بودهاست .
بايد اشاره كرد كه موسسان شيطانگرايي عليالخصوص لاوي به صورت جدي تحت تاثير فلاسفه پوچگرا و بدون معنويتي همچون « نيچه » بودهاند .
5. رمانسگرايي (10)
رمانسگرايي در جهان غرب عمدتا با اسطورهگرايي در جهان اسلام و يا آئين شرق ارتباط كپيگرايانه دارند .
بدين معنا كه غربيان به دليل احساس نياز به وجود قهرمان شخصيتهاي تخيلي و دروغين با قدرتهاي نيك و بد آفريدند تا خلاء ناشي از عدم حضور اسطورهها را در فرهنگ جبران نمايند. (11)
از اين منظر ميل به قهرمان يك رمانس شدن هميشه در روح و روان و انديشه انسان غربي وجود دارد آنقدر كه حاضر است براي آن حتي به « شيطان » هم بدل شود .
پی نوشت:
7) Gothic Satanism
(8منظور اقدام مارتين لوتر در خريداري جهنم با سند كتبي است .
9) به طور مثال مارتين لوتر يهوديان را فرزندان خداوند و سايرين را مهمان و بيگانه ميدانست .
10) romancism
(11كتاب زبان و ادبيات فارسي تاليف دكتر احمد ذاكره و دكتر فاطمه حيدري ـ صفحه 285
ر اين فصل به رابطه ميان صهيونيسم و يهوديت و ارتباط آن با شكلگيري و دوام شيطانيسم ميپردازيم .
لازم به ذكر است كه متون ديني يهود و عمدهترين عامل ايجاد اين نحله فاسد فلسفي و فرهنگي (بخوانيد ضدفرهنگي) بوده است .
1. متون
از منظر يهودي و نقش آنها در شكلگيري شيطانپرستي چند نكته ذيل قابل توجه است .
1ـ1 براساس آموزههاي يهودي و عبراني شيطان نه يك موجود بد ، بلكه يك فرشته خادم براي آزمايش انسانها است . (12)
2ـ1 در مكاشفات نيز به عدد 666 عدد مقدس شيطانپرستان اشاراتي شده و آن عدد وحش توصيف شده است كه بايد شمرده شود .
3ـ1 خواهناخواه متون يهودي منبع برداشت براي مسيحيان نيز قلمداد ميشوند و نگاه خاصي يهوديت به شيطان تاثيرات فراواني را بر مسيحيت داشته است .
2. تصوف يهودي (كابالا)
كابالا يا قبالا يا همان تصوف يهودي آئيني است كه به نوع خاصي از رياضت هاي شيطاني يهوديت دلالت دارد .
برابر نظريات كارشناسان ملل و نحل اين فرقه تحت تاثير عرفان و تصوف اسلامي در اثر همنشيني مسلمانان آندلس با برخي از يهوديان تشكيل شده است .
كابالا بخش رمزآلود و بسيار سري دين يهودي طي 500 سال اخير محسوب شده و عمده تحولات جهان توسط كاباليستها دنبال ميشود .
كريستف كلمب و همكارانش همگي كاباليست بودند و از فنون جادوگري كابلايي و منجمان آن در راه پيدا كردن قاره آمريكا بهرهبرداري نمودند . كابالا عميقا بر برخي باورهاي خرافي همچون جادوگري استوار است و رسماً براي آن تقدس قائل است و اين عمدهترين نقطه اشتراك شيطانپرستي در گذشته و حال با شيطانپرستي است .
هماكنون اصطلاح كابالا وصفكننده تمرين آئين و دانش محرمانه يهود است . مهمترين منابع و كتب كاباليستي كه به عنوان ستون فقرات و پايه اصلي آئين كابالا درآمدند ، شامل مجموعه كتب عبري « بهير » (به معناي كتاب روشنايي) و « هيچالوت » (به معناي كاخها) ميشوند كه به قرن اول ميلادي بازميگردند . نهايتاً در قرن سيزدهم ميلادي كتاب « زوهار » نوشت شد كه تفكر و شكل كنوني « آئين كابالا » را تشكيل داد .
دكتر « عبدا... شهبازي » نويسنده مجموعه كتابهاي زرسالاران يهودي و پارسي و متخصص تاريخ ، در پايگاه خود درباره فرقه كابالا مقاله جامعي دارد و ديدگاههاي وي با آنچه در دانشنامه ويكي پديا آمدهاست ، متفاوت است .
شهبازي در قسمت نخست مقاله خود درباره تعريف كابالا مينويسد :
« كابالا نامي است كه بر تصوف يهودي اطلاق ميشود و تلفظ اروپايي « كباله » عبري است به معني « قديمي » و « كهن » . »
اين واژه به شكل « قباله » براي ما آشناست . پيروان آئين كابالا يا كاباليستها اين مكتب را « دانش سري و پنهان » خاخامهاي يهودي ميخوانند و براي آن پيشينهاي كهن قائلاند . براي نمونه ، مادام بلاواتسكي رهبر فرقه تئوسوفي ، مدعي است كه كابالا (قباله) در اصل كتابي است رمزگونه كه از سوي خداوند به پيامبران ، آدم و نوح و ابراهيم و موسي نازل شد و حاوي دانش پنهان قوم بنياسرائيل بود . به ادعاي بلاواتسكي ، نه تنها پيامبران بلكه تمامي شخصيتهاي مهم فرهنگي و سياسي و حتي نظامي تاريخ چون افلاطون و ارسطو و اسكندر و غير ، دانش خود را از اين كتاب گرفتهاند . مادام بلاواتسكي برخي از متفكرين غربي ، چون اسپينوزا و بيكن و نيوتون را از پيروان آئين كابالا ميداند .
شهبازي در رد اين ادعا ميگويد :
« اين ادعا نه تنها پذيرفتني است بلكه براي تصوف يهودي ، به عنوان « يك مكتب مستقل فكري » پيشينه جدي نميتواند يافت . »
شهبازي ديرينه مكتب كابالا را به اوايل سده سيزدهم ميلادي محدود كرده و ماقبل آن را گرتهبرداري يهوديان از مكتب فيلو اسكندراني در فرهنگ هلني و فلسفه يوناني و كپيبرداري از آموزههاي عرفاني مكتب اسلام ميداند .
وي در قسمت دوم مقاله خود مينويسد :
« سرآغاز طريقت كابالا به اوايل سده سيزدهم ميلادي و به اسحاق كور (1160 ـ 1235 م) ميرسد . او در بندر ناربون (جنوب فرانسه) ميزيست و برخي نظرات عرفاني بيان ميداشت . »
وي در جايي از قسمت اول مقاله خود درباره گذشته تصوف يهود ، پيش از ظهور كابالا ، مينويسد :
« مشاركت يهوديان در نحلههاي فكري رازآميز و عرفاني به فيلواسكندراني در اوايل سده اول ميلادي ميرسد . »
سپس ميافزايد :
« در دوران اسلامي نيز چنين است . نحلههاي فكري گسترده عرفاني رازآميز كه در فضاي فرهنگ اسلامي پديد شد بر يهوديان نيز تاثير گذارد و برخي متفكرين يهودي آشنا با مباحث عرفاني پديد شدند كه مهمترين آنان ابويوسف يعقوب اسحاق القرقساني (سده چهارم هجري / دهم ميلادي) است . »
شهبازي درباره نمونه تاثيرات فرهنگ اسلامي بر تصوف يهود مينويسد :
« بسياري از مفاهيم آن [كابالا] شكل عبري مفاهيم رايج رد فلسفه و عرفان اسلامي است . در واقع انديشهپردازان مكتب كابالا ، به دليل زندگي در فضاي فرهنگ اسلامي و آشنايي با زبان عربي ، به اقتباس از متون مفصل عرفان اسلامي دست زدند و با تاويلهاي خود به آن روح و صبغه يهودي دادند . اين كاري است كه يهوديان در شاخههاي متنوع علوم و دانش انجام دادند . براي نمونه بايد به مفاهيم « هوخمه » (حكمت) ، « كدش » (قدس) ، « نفش » (نفس) ، « نفش مدبرت » (نفس مدبره) ، « نفش سيخلت» (نفس عاقله) ،
« نفش حي » (نفس حياتبخش) ، « روح » و ... در كابالا اشاره كرد .
مكتب كابالا نيز به دو بخش « حكمت نظري » و « حكمت علمي » تقسيم ميشود . در تصوف كابالا بحثهاي مفصلي درباره خداوند و خلقت وجود دارد كه مشابه عرفان اسلامي است به ويژه در تاريك فراوان آن بر مفهوم « نور » و مراحل تجلي آن . »
اين استاد تاريخ در انتهاي بحث خود ميافزايد :
« آنچه از زاويه تحليل سياسي حائزاهميت است ، « شيطانشناسي » و « پيام مسيحايي » اين مكتب است و دقيقاً اين مفاهيم است كه كابالا را به عنوان يك ايدئولوژي سياسي معنادار ميكند . »
* مناسك جنسي در فرقه كابالا
مسئله ديگري كه در فرقه كابالا حائز اهميت است مناسك جنسي اين فرقه است كه از نيمه سده هجدهم و براساس آموزههاي فري به نام يعقوب بن يهودا ليب ، كه با نام ياكوب فرانك (1719 ـ 1726) شهرت دارد ، ظهور كرد .
ياكوب فرانك شاخه « فرانكسيت » فرقه كابالا را بر بنياد ميراث شاخههاي متعلق به« شابتاي زوي » و « ناتان غزهاي » بنا نهاد . وي كه به يك خانواده بنا نهاد . وي كه به يك خانواده ثروتمند تاجر و پيمانكار يهودي ساكن اوكراين تعلق داشت و همسرش نيز از يك خانواده ثروتمند تاجر بود ، در جوانب به طريقت كابالا جذب شد ، كتاب « ظُهَر » (Zohare) (كتابي كه موسيبن شم تاولئوني در سالهاي 1280 ـ 1286 ميلادي نوشت و با تدوين اين كتاب ، تصوف رازاميز كابالا به صورت يك نظام فكري و عملي سازمانسافته و منسجم درآمد و شكل نهايي يافت) را خواند و به عضويت شاخه شابتايزوي درآمد . در دسامبر 1755 فرانك از سوي سران فرقه دونمه براي تصدي رياست اين فرقه در لهستان به همراه دو خاخام راهي زادگاه خود شد . فرانك در راس فرقه شابتاي در پودوليا قرار گرفت ولي كمي بعد ، در ژانويه 1756 كارش به رسوايي كشيد .
زماني كه فرانك و پيروانش در يك خانه در بسته مشغول اجراي مناسك جنسي مرسوم در فرقه شابتاي بودند ، به علت باز شدن تصادفي پنجرهها ، مردم مطلع شدند و ... .
يكي از مواردي كه توانسته از كابالا به شيطانپرستي راه يابد نماد « پنتاگرام » يا ستاره پنج پر است كه در بخش بعدي اشاره بدان خواهد شد . اين نماد به مثابه ابزاري براي جادوگران كاباليست مورد استفاده قرار ميگرفته .
همچنين شنيدني است كه بخش عمدهاي از بازيگران و خوانندگان فحشا محور جهان همچون « مدونا » كاباليست ميباشند .
« مدونا » سال 2005 رسما عضويتش را در گروه هاي كابالا اعلام كرد و نام يهودي« استر » را بر خود نهاد.
نقطه ديگر اشتراك كابالا با شيطانپرستي ديدگاه جنسي اين دوست كه در هر دو نحله فاسد لذت جنسي در اولويت قرار دارد .
بنيانگذاران كابالا همان افرادي هستند كه سپس نهضتي ! را با عنوان « پرستش زنان » تشكيل دادند كه ميتوان به صراحت آن را يك جريان شهوتمحور خطاب كرد .
اين گروه جرياني را در ادامه بنا نهاد تا رابطه جنسي نه به مثابه يك عمل براي تداوم نسل بلكه در راستاي هدف انسان در زندگي به آن نگاه شود .
برخي از كارشناسان بر اين باورند كه كاباليستها ذائقه جنسي مردان و زنان را در سراسر عالم مورد دستخوش تغيير و تحول به سمت توحش قرار دادهاند ، مانند تغيير جنسيت« مايكل جكسون » و ... .
اگرچه ذكر ساير توضيحات مناسب اين نوشتار ارزيابي نمي شود لكن يادآوري اين نكته ضروري است كه يهوديان و صهيونيستها به شدت از سخن راندن در باب كابالا پرهيز دارند و امروز تنها يك كتاب فارسي در اين خصوص قابل دسترسي بوده و در صفحات مقالات اينترنتي نيز تا دو سال قبل به جز « كابالا شدن مدونا » خبري در دسترس عموم قرار نداشت .
پی نوشت:
(12) اين مساله به وضوح در كتب عمده قديم قابل مشاهده است.
موسيقي و شيطانپرستي
در بخشهاي گذشته اشاره كرديم كه نحله مورد مطالعه با استفاده از موسيقي نتوانست به نفوذ خود در اقصي نقاط جهان تحقق بخشد.
عمده اين اقدامات در فضاي تاسيس و فعاليت گروه متاليكا تاكنون دنبال شده است كه در ادامه به معرفي آن خواهيم پرداخت.
1. آشنايي با متاليكا
در سال 1981 يك نوازنده درام به نام « لارس الريچ » با انتشار يك آگهي فراخوان تشكيل يك گروه هوي متال را اعلام و پس از مدتي موفق به جذب افراد مختلفي ميشود .
فعاليت اين گروهها مانند ساير گروه هاي هوي متال به صورت غيرقانوني و زيرزميني در ظاهر و در باطن با حمايت سازمانهاي جاسوسي ايالات متحده آمريكا با شعارهاي اجتماعي و اعتراضي ادامه و گسترش مييابد .
اين گروه چند سال بعد پيشنهادهاي Black metal را نيز ادامه داد و ضمن ارائه آثار مختلف زمينه را براي شكلگيري گروه هاي بعدي فراهم آورد .
* ارزشهاي القايي متاليكا :
متاليكا در حقيقت ضدارزشهايي را ارائه مينمايد كه شامل « بازگشت به تاريكي »(محور اصلي تفكرات شيطانپرستان ، بيرحمي و تجاوزات جنسي ، فحاشي ، هجوم و حمله به جامعه و فرهنگ عمومي آن) ميباشد .
خوانندگان اين گروه بر روي صحنه و در كليپهاي خياباني دست به خوردن و آشاميدن ميوههاي فاسد ، ادرار ، مدفوع ، خون و مردار نموده و از كثيفترين گروههاي موسيقي جهان به حساب ميآيند .
همچنين گفتني است متاليكا از همجنس بازي نيز دفاع مينمايد و آلبومي را در سالروز مرگ « كوئين » ، همجنسباز بنام آمريكايي منتشر كرد .
برخي آمارها حكايت از اين امر دارد كه تاكنون بيش از ده ميليون و دويست هزار كپي از آلبوم هاي اين گروه « موسيقي شيطاني » به فروش رسيده است .