بخشی از مقاله

علوم انسانی و علوم اجتماعی کنونی در زمینه و زمانه خاصی نضج گرفته و در آن سیر می کند؛ زمینه علوم انسانی و علوم اجتماعی کنونی گره خورده با پیشفرضها و مبادی و مبانی خاصی با روش و رویکرد متناسب با خود؛ روش، معرفت شناسی، انسانشناسی، هستی شناسی آنها متفاوت است با روش، معرفت شناسی، انسانشناسی، و هستی شناسی زمینه و زمانه اسلامی و با زمینه و زمانه های بلاد دیگر. علوم انسانی و علوم اجتماعی کنونی صرفاً تماشاگر و توصیف کننده عالَم و آدم نیست، بلکه در چگونه بودن عالَم و آدم و چه باید باشند آنها نظرها و نظریهها و رهیافتها و یافتهایی دارند.

 پیشفرضها و مبانی دنیای جدید هم در ساحت توصیف حضور دارد و هم در قلمرو نسخه پیچیدن برایچه» باید باشدِآدم« و عالَم. سوبژکتیو شدن معرفت و عقل - نشستن عقل در حجاب بجای عقل کاشف حجاب - ، تقلیل عالَم به دنیا و میل کلی به دنیا، تقلیل انسان به تن و روان، زمینه و زمانه علوم انسانی و علوم اجتماعی کنونی را سامان می دهد و فلسفه اسلامی بطور عام و فلسفه صدرایی بطور خاص این زمینه را نمیپسندد و بنابر زمانه آخرین پیامبر بر این باور است که: زمینه کنونی علوم باید مطابق این زمانه دگردیسی یابد و بجای غوطه ور شدن در برساخت ها و    زندانی شدن در ذهن - زمینه معرفت شناسی کنونی - و بجای تقلیل انسانی به آدمک های ابژه شده - زمینه انسان شناسی کنونی - باید به نظم جدیدی اندیشید که در آن، برساختهای اجتماعی، نه شریعت را میبلعد و    نه عدالت را زیر چرخ دندنههایش له میکند.

افزون برآن، در این نظم جدید، جهانی بزرگ و خدایی بزرگتر و    انسان بیکرانه در پای دنیایی کوچک شده و بی خدا یا خدایی بی نقش، و آدمکی که ازل و ابدش بریده به مسلخ نمیروند. نگارنده بر این باور است که شبکه معرفتی صدرایی با طرح، رهیافت، اهداف، روش، و مسائلی که دارد میتواند بدون آنکه تجربیات بشری را نادیده بگیرد، زمینهای را فراهم کند تا هم نظریههای نوینی در علوم انسانی و علوم اجتماعی شکل گیرد و هم نظریههای شکل گرفته در علوم انسانی و اجتماعی رایج، سیرتی بومی و الهی بیابند. بنابراین، نگارنده تقابلی میان دو نظریه تهذیب و نظریه تأسیس علوم انسانی اسلامی نمی بیند بلکه قائل به حکم راندن اقتضا محور در این فقره است.

مقدمه

نوآوریهای غرب در عرصه فنآوری و دانشهای گوناگون، رویهای دیگری به نام استعمار را هماره با خود یدک میکشید و مواجهه غرب با کشورهای دیگر بویژه با جهان اسلام به مثابه دیگری رویارویی دشمنانه و بر مدار فزونخواهیهای استعماری بوده است. این گفته عبدالهادی حائری در کتاب »نخستین رویاروییهای اندیشه گران ایران« است.

شاید امروزه در این حال و هوایی که ما نفس میکشیم در پی نقادیهای فوکو، بودریارد، لیوتار و دریدا، بحرانهای فکری و فرهنگی غرب مقدم بر جاذبههای دلفریب آن به چشم آید، اما در آغاز رویارویی ما با غرب، در پی ورود نوآوریها و کالاهای غربی به ایران، نرم نرمک فرهنگ و اخلاق، آداب اجتماعی و شیوه زندگی غرب عرصه را بر فرهنگ بومی تنگ کرد و بسیاری را شیفته خود کرد تا جاییکه غرب و فرهنگ او را تنها راه سعادت تلقی کردند و »از سر تا پا غربی شدن«، » کلاهی بر سر مردان نهادن و چادر از سر زنان بر کشیدن « را شعار خو قرار دادند.

درصدد ارائه کلان روایت نیستم اما رگههای مواجهه منفعلانه ما با غرب در نوشتههای برخی منورالفکران دوره مشروطه بویژه ملکم خان ناظم الدوله و تقی زاده قابل رویت است. مَلکَم از »اخذ تمدن غربی بدون تصرف ایرانی« سخن میگوید. در این باره آدمیت چنین روایت میکند: »اصول عقاید ملکم بر این پایه بنا شده بود که اشاعه مدنیت غربی در سراسر جهان نه تنها امری است محتوم تاریخ، بلکه این تحول از شرایط تکامل هیئتاجتماع و مُوجِد خوشبختی و سعادت آدمی است.

بنابراین شرط فرزانگی و خردمندی آن است که آئین تمدن اروپایی را از جان و دل بپذیریم و جهت فکری خود را با سیر تکامل تاریخ و روح زمان دمساز کنیم. در تاریخ نشر مدنیت غربی در ایران ملکم پیشرو اصلی و مبتکر واقعی »اخذ تمذن فرنگی بدون تصنیف ایرانی« بود. در واقع فلسفه عقاید سیاسی او مبتنی بر تسلیم مطلق و بلاشرط در مقابل تمدن اروپایی بود. عقیده داشت که ایران در تمام ارکان زندگی سیاسی و اقتصادی باید اصول تمدن غربی را بپذیرد، چه » آئین ترقی همه جا بالاتفاق حرکت میکند.«

میگفت در اخذ اصول تمدن جدید و مبانی ترقی عقلی و فکری حق نداریم درصدد اختراع باشیم، بلکه باید از فرنگی سرمشق بگیریم و »در جمیع صنایع ازباروت گرفته تا کفشدوزی محتاج سرمشق غیر بوده و هستیم145.« غرب به خانه های ما آمده و سبک زندگی و پوشش و حرف زدن ما را دستخوش دگردیسی کرده و قبل از آن در ذهن ما جا خوش کرده است و نقشه متفاوتی فرا روی ما قرار داده این مهمان مدتهاست که با دعوت یا بدون دعوت، با اطلاع یا بدون اطلاع با ماست شیوه فکر کردن ما طریقه پژوهش ما و نوع سخن گفتن ما را هم همین مهمان تعیین می کند.

طیفی می گویند تجددی که بدان آراسته شدیم یکسره غربی نیست بلکه ما تجدد جدیدی را تجربه کردیم با نام تجدد ایرانی و قید ایرانی هم تزئینی و صوری نیست بلکه جدی و جوهری است. غرب ستیزی، غرب گریزی، غرب پذیری - که در حالت افراطیش غرب زدگی نام می گیرد - و غرب شناسی الگوها و رویه های رنگارنگ مواجهه ما با غرب است. برخی غرب ستیزی را نوعی غرب زدگی مضاعف می دانند؛ چراکه با همان مفاهیم غربی، رویکرد غربی، و شبکه زبانی و معرفتی غربی به سراغ غرب می روند تا زیر چرخ نقدشان جسد بی روح غرب را به نظاره نشینند.

قطعا باید در برابر رویه استعماری غرب و خصیصه سرکش سلطه آن ایستاد و مبارزه کرد. بی تردید نباید پذیرفت نگاه غرب به آدم را ؛ نگاهی که در تضاد با آدم به روایت الهی و دینی است اما سخن بر سر معرفت جدیدی است که غرب آورده و دستاوردهای بشری و تکنیکی ای است که غرب عرضه می کند و نظر به نوع نگاه غربی است به عالم و آدم. در برابر این باید چه کرد بر طبل استغنا کوبید یا معامله کرد یا به دوگانه نفی و پذیرش متوسل شد؟

به نظر می رسد بهترین مواجهه با غرب همان الگوی غرب شناسی است اما این الگو فی نفسه جذاب است اما اگر به محتوایی که در این قاب غرب شناسی ریخته می شود و اگر به برونداد آن نگاه شود جریان غرب شناسی - یا حداقل برخی از نسخه های غرب شناسی - هم توفیقی نداشته ظاهر این عدم توفیق هم به این خاطر است که با عینک غربی و در ریلی غربی و با ذهنیت و شبکه زبانی غربی سراغ غرب می رویم که بنحو پیشینی هم می توان خروجی این نوع غرب شناسی را حدس زد! در ارائه طرح جدید برای علوم انسانی در زمینه و زمانه اسلامی هم بیتردید به این غرب شناسی و مواجهه معقول با غرب نیاز داریم و غرب شناسی دقیق هم ما را رهنمون میکند به اینکه به بازسازی علوم انسانی رایج نیاز داریم و در مواردی به تأسیس علوم انسانی جدید در چارچوب بومی و اسلامی.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید