بخشی از مقاله

چکیده

علوم انسانی در عصر کنونی با چالش هاي فراوانی روبروشده است. یکی از مهمترین این چالش ها آن است که از روش شناسی هر رویکردي که پژوهش در حوزه ي علوم انسانی به انجام رسد، دانشی به دست خواهد آمد که ممکن است با دانش حاصل از روش شناسی رویکردي دیگر متناسب نباشد. باور رایج این است که تاکنون سه رویکرد یا پارادایم اثباتی، تفسیري و انتقادي عرضه شده است که هر یک داراي شیوههایی مدون براي ورود به واقعیت هاي موجود در علوم انسانی و کسب دانش در این زمینه هستند. از نظر پارادایم اثباتی دانشی خوب است که به طریق تجربی وآنچه قابل مشاهده است به دست آید. حقایق تجربی جداي ازاندیشه هاي شخصی است که با کمک ابزارهاي دقیق به دست میآید. این دانش باید ظرفیت مبادله شدن بین انسانها را داشته باشد.

علم اثباتی، علمی عام، تعمیم پذیر و جبر گرایانه است. از نظر پارادایم تفسیري دانشی خوب است که از طریق مشارکت صمیمی و همدلانه بهوتعامل با انسانآیدهاي دیگر دست . در این رویکرد، این انسان است که دنیاي اجتماعی خویش را تفسیر می کند و به زندگی خود معنی میدهد. فهم نظامهاي معنایی انسانها اساس دانش است و این دانش ریشه در ارزشها دارد. علم تفسیري، علمی خاص، نسبی گرا و کمتر قابل تعمیم است. اما پارادایم انتقادي علمی را خوب می داند که انسان را تجهیز کند و به او بگوید که چه حقایقی مهم هستند و کدام مهم نیستند و کجا باید به دنبال این حقایق گشت. علم انتقادي سیاست محور و ارزش مدار است.

هر یک از این رویکردها ریشه در باورهاي فلسفی دارند که ممکن است این باورها، سنخیت کمتري با باورهاي اعتقادي اسلامی داشته باشند. پس این پرسش همچنان باقی خواهد بود که آیا می توان پارادایم چهارمی صمت ور شد که تناسب بیشتري با باورهاي اسلامی داشته باشد؟ بر اساس مباحث مطرح شده در این مقاله حتی اگر پارادایم دیگري تدوین شود، این شک هنوز باقی خواهد بود که آیا آنچه با استفاده از روش شناسی برگرفته ازاین پارادایم به دست می آید، می تواندمطلقاً صحیح باشد؟

به نظر می رسد اگر توسعه بر پایه دانش و دانایی محور عمل باشد، هر دانشی که با کاربست روش شناسیهاي متفاوت به دست آید، در کاربرد داراي اهمیت خواهد بود. بنابراین، نمی توان پیکره دانش در قلمرو علوم انسانی را از پیکره دانش جهانی منفک ساخت. اگر دانش و علم ابزار عمل است و انسان اندیشمند به کارگیرنده این ابزار است، پس محور اصلی، تعهد، مسئولیت پذیري و تقواي به کار گیرنده دانش خواهد بود. از این اصل مهم نباید غفلت شود.

.1 مقدمه

در روند تحول فکر انسانها و زایش رشته هاي نوین علم بشري،این موضوع پذیرفته شد که انسان و روابط او میتواند با علم مطالعه شود. وقتی علوم انسانی به عنوان علم پذیرفته شد،این مسئله مطرح گردید که آیا این علم به سایرعلوم شباهت دارد یا خیر؟ برخیاندیشمندان به علوم طبیعی و روش شناسی حاکم بر آن توجه کرده و روش شناسی پذیرفته شده دراین علوم را براي کسب معرفت و دانش در قلمرو علوم انسانی پذیرفتند. استدلال این گروه آن بود که چون مشروعیت علوم طبیعی به روش شناسی علمی آن وابسته است. بنابراین، علوم انسانی باید همان روش را دنبال نماید. بسیاري ازاندیشمندان این استدلال را منطقی و قابل پذیرش تشخیص دادند.

اما این استدلال اشکالاتی نیز به همراه داشت. اول اینکه نسبت به معنی علم در علوم طبیعی هنوز بحث و جدل وجود داشت وعلاوه بر این انسان و کیفیت وجودي او از موضوعات مورد مطالعه در علوم طبیعی متفاوت دیده شد. به انسان، صاحب تفکر و داراي قدرت یادگیري و از همه مهمتر، آگاهی نسبت به خویشتن توجه شد که داراي انگیزه و استدلال است. از نظر این گروه، ویژگی هاي منحصر به فرد انسان به این معنی است که براي مطالعه او باید علمی خاص وجود داشته باشد.

با این توصیف به چیستی علم و یافته هاي پژوهشی در علوم انسانی چگونه میتوان پاسخ گفت؟ پاسخ به این پرسش ساده نیست واین دشواري به این معنی هم نیست که براي آن پاسخی وچود ندارد، بلکه به این معنی است که پژوهشگران قلمرو علوم انسانی و اجتماعی ازدیدگاه هاي مختلف به این مسئله نگریسته و بر اساس زیر بناهاي فکري و فلسفی خویش به این پرسش پاسخ گفتهاند. ولی پرسش دشوارتر این است که علم خوب در علوم انسانی چه نوع علمی است؟

دیدگاههایی که در این مقاله مطرح میشود، علاوه برایجاد ساختارذهنی در قلمرو علوم انسانی، به این پرسش پاسخ خواهد داد که پیش فرض ها و نظریه هاي انتزاعی چگونه به روشهاي پژوهشی علوم انسانی پیوند زده می شوند. اصولی که از این دیدگاهها استنباط میشود به شناسائی ویژگیهاي تحقیق در حوزه علوم انسانی نیز کمک خواهد کرد.

باور رایج این است که تاکنون سه پارادایم یا رویکرد اثباتی1، تفسیري2 و انتقادي3 عرضه شده است - نیومن4، - 45 :1997 که هر یک داراي شیوههایی مدون براي ورود به واقعیت هاي موجود در علوم انسانی و کسب دانش در این زمینه هستند. بنابراین، تا پایان این مقاله بر اساس این سه رویکرد همواره این پرسش مطرح خواهد بود که در علوم انسانی علم چیست و علم خوب کدام است؟

.2 رویکرد اثباتی

در میان رویکردهاي موجود،اثبات گرایی رایج ترین دیدگاه در قلمروعلوم انسانی است. تسلط این دیدگاه در حوزه هاي علوم مختلف به گونه اي است که بسیاري ازاندیشمندان تنها دیدگاه اثباتی را به عنوان علم قبول دارند - براي مثال کیت و یوري5، . - 25 :1975 بدین جهت است که افراد از وجود دیدگاه هاي دیگر آگاهی ندارند. اثبات گرایی بر اساس فلسفه حاکم بر اوایل قرن نوزدهم و بر اساس نظریات اندیشمندانی مانند اگوست کنت 1857 - - 1798 استوار گردید.

دیدگاه اثبات گرایی معتقد است که تنها یک منطق علمی وجود دارد، لذا هم علوم طبیعی و هم علوم انسانی باید از این منطق علمی پیروي کنند. اثبات گرایی بر این عقیده است که علوم انسانی نیز باید داراي روشی نظام مند براي ترکیب منطق قیاس با مشاهدات دقیق از رفتار انسان باشد، بدین منظور که مجموعه اي از قوانینعلّی احتمالی براي پیش بینی الگوهاي کلی فعالیت انسان کشف شود.

مکاتب متعددي در رویکرد اثبات گرایی وجود دارد، اما اثبات گرایی منطقی6 بیشترین تأثیر را در این میان داشته است - فلیپس7،. - 1983 در رویکرد اثباتی هدف از پژوهش، یادگیري بیشتر در مورد چگونگی کارکرد جهان به گونه اي است که انسان بتواند وقایع را پیش بینی، کنترل و تبیین نماید. دراین رویکرد، از دانش به منظور تعبیر روابط انسانی و کشف راههاي تازه و پیش بینی این موضوع که چه چیزي به وقوع خواهد پیوست، استفاده می شود. در این دیدگاه واقعیت فیزیکی و انسانی مشابه یکدیگر هستند و در برگیرنده نظم ازپیش تعیین شدهاي است که می تواند کشف شود. 

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید