بخشی از مقاله
چکیده
تاریخنگاری هنر مدرن غرب، متکی بر ساختاری تقابلی است که در آن، هر مکتب، تمام یا بخشی از مکتب یا مکاتب ماقبل خود را با اتکاء بر اندیشه انتقادی، از درون ساخت مدرنیته نقد مینماید. در نتیجه یک سلسله تاریخی با اتکا بر اندیشه انتقادی، سبب شکلگیری هنر مدرن و توسعه آثار مدرنیستی گردیده است. تطبیق این رویکرد به تاریخنگاری هنر که در هنر معاصر غرب روی داده با آنچه در هنر معاصر ایرانی اتفاق افتاده، از اهداف اصلی این پژوهش است.
پژوهشها در ایران گاه به هنر معاصر ایرانی، هنر مدرن اطلاق کرده و گاه نیز مدرن بودن آن را نفی کردهاند. حال سوال اینجاست، خود نقادی از درون یا همان اندیشه انتقادی کانتی، که پایههای اصلی مدرنیسم را تشکیل می دهد، در تاریخنگاری هنر معاصر ایرانی چه نقشی را ایفا نموده است
این پژوهش با روش توصیفی تحلیلی، با بررسی حدود پانزده پژوهش صورت گرفته در زمینه تاریخ هنر معاصر ایران که اولویتهای جایگاهی این پژوهشگران از نظر رتبه علمی در آن در نظر گرفته نشده و تنها محتوای آن مد نظر قرار داده شده است، نشان میدهد که تاثیر خود نقادی از درون در هنر، در نگارشهای تاریخنگاری هنر معاصر ایرانی چه آن زمان که که هنر معاصر ایران را هنر مدرن تلقی کرده اند و یا برعکس، مورد توجه قرار نگرفته و همچنین سنت تصویری ایرانی در سایه خود نقادی تداوم نیافته و حضور عناصر سنتی نیز صرفا در حد امری نوپدید باقی میمانند.
مقدمه
یکی از دستاوردهای مدرنیته برای هنر، پیدایش مفهوم جدیدی از هنر و زیبایی بود که درنهایت به تاسیس »علم زیبایی شناسی« - استتیک - منجر شد. استتیک نتیجه منش کلیتگرا و بستهبندی ساز مدرنیته بود که باعث شد تا اواخر قرن بیستم تفسیرهای هنری همچنان متکی بر قواعد و مبانی و دستاوردهای این علم باشند. علم زیباییشناسی یکی از رشتههای کلاسیک پنجگانه - معرفتشناسی، منطق، اخلاق، متافزیک - فلسفه در باب زیبایی طبیعی و هنری است. یک وجه از مدرنیته، همین وجه زیباییشناسی است که در آوانگاردیسم ظهور کرد و خصلتی ضد طبقه متوسط داشت و آن را به چالش میکشید که علاوه بر تحریک زیباییشناسی، ماهیتی عمیقا انتقادی داشت.
یک وجه دیگر آن نیز در علم و تکنولوژی تجلی یافت که در نسبت با سرمایهداری قرار داشت. این خصلت انتقادی که خاستگاه آن، مبانی فکری کانت بود، در تمام شئونات مدرن از جمله هنر نیز ظهور کرد. سیر تحول تاریخنگاری هنر مدرن نیز در یک ساختار اسناددهی، بر ارتباط میان تحولات و پدیدههای مختلفی که در زمانهای مختلفی ظهور کردند صحه گذاشت و مبنای آن نیز نقادی از درون بود. به طوری که سعی میشد، هر مکتبی، در تقابل برخی از وجوه مکتب یا مکاتب پیشین صورتبندی شود. در کشور ما نیز در باب هنر معاصر ایرانی مباحث زیادی مطرح شده است. و ضرورت دارد تا مشخص شود بنیاد آن تا چه اندازه، نقادی از درون را بر تافته است.
پیشینه تحقیق
بابک احمدی، در کتاب »مدرنیته و اندیشه انتقادی« شرح مفصلی از ساختار مدرنیته و ارتباط آن را با اندیشه انتقادی بیان نموده و شهرام پازوکی نیز در مقالهاش »تاثیر تفکر دکارت در ظهور نظریات جدید هنری« به توضیح اینکه دکارت و کانت چه تاثیری بر هنر نهادهاند پرداخته است. در مقالات گرینبرگ با عنوانهای» مدرن و پست مدرن« و» نقاشی مدرنیست« نیز مهمترین جلوه سوبژکتیویسم یعنی خودنقادی از درون، اصلیترین ویژگی مدرن بودن آثار را تشکیل میدهد. درباره شرحهایی که بر تاریخ هنر معاصر ایرانی نوشته شده از مقاله گرابار با عنوان»تأملی در هنر قاجاری و اهمیت آن« و نیز مقاله داریوش شایگان، با عنوان »آسیا در برابر غرب« و مقاله رویین پاکباز با عنوان »هنر معاصر ایران« و همچنین مقاله »پیشگامان نقاشی معاصر ایران« از جواد مجابی و دیگر پژوهشها در این زمینه استفاده شده است.
یافته ها تاثیر سوبژکتیویسم در هنر
از آنجا که اندیشه انتقادی ملازم با سوژه است، در ابتدا لازم است که تاثیرات سوبژکتیویسم در هنر مدرن را مشخص کنیم. مدرنیسم قرن نوزدهم که مبانی هنر را نیز تغییر داد، بر تجربهای تکیه زده بود که از ابتدا با بالاترین جلوه آنتروپوسانتریسم یعنی اومانیسم در رنسانس شروع و با سوبژکتیویته دکارت تداوم یافت. دکارت با مطرح کردن» شیئ در خود « بیان داشت که اشیا هنگام حضور واقعی خود، ابژه شناخت انسان نمیشوند ولی وقتی بازنمود یافتند به اعنبار انسان ابژه میشوند و قابلیت شناسایی می یابند.
دکارت هیچ نظریه خاصی درباره زیبایی شناسی و موضوع هنر نداشت و تنها یک کتاب " خلاصه موسیقی" به نگارش درآورد. اما تفسیر جدید وی از جهان، حقیقت و نتایج حاصله از آن تحولاتی درباره هنر و زیبایی بوجود آورد که عده ای او را موسس فلسفه هنر و زیبایی شناسی مدرن می دانند. آثار سوبژکتیویسم در هنر را می توان در چهار مفهوم خلاقیت، نبوغ، طبع و سلیقه، نوآوری خلاصه کرد. در دوران باستان هم در شرق و هم در غرب بغیر از هنر مدرن، هیچگاه اثر هنری محصول خلاقیت شناخته نمی شد. پس از لئوناردو داوینچی فیلسوفی به نام »ویکو«، معنای خلاقیت در هنر را تعمیم بخشید.
ویکو گفت انسان فقط به آنچه مصنوعش است علم کامل دارد. »بنابراین ابداع هنری به معنای خلاقیت بعنوان مفهومی اساسی در فلسفه هنر مطرح شد و سوبژکتیویسم آنرا به ثمر رساند - .«پازوکی، - 102 :1381 قدما در هیچ تمدن و فرهنگی، تصوری از اینکه اثر هنری محصول نبوغ هنرمند باشد نداشتند. اولین بار شافتسبری نبوغ را به عنوان مفهومی فلسفی وارد دایره فهم فلسفی نمود. در دوران مدرن با ظهور سوبژکتیویسم، اثر هنری بعنوان ابژه شانیت یافت و بر نبوغ فردی سوژه یعنی هنرمند اتکا یافت.
بالتازار گراسیانی اولین کسی بود که سخن از سلیقه و طبع به میان آورد. کانت در »نقد قوه حکم« مبنای فلسفی آنرا تبیین نمود و سلیقه و حکم را به معنای توانایی سوبژکتیو انسان برای تمییز زشت و زیبا بکار برد. از این منظر زیبایی امری سوبژکتیو است و هر چیزی که سلیقه حساسیت ذهنی ما را ارضا کند زیباست. در واقع خلاقیت هنرمند را وا می دارد تا از چارچوب حکمتهای هنری بیرون زده و بر گسترده عظیم امکانات گام زند درنتیجه محصول این امر می تواند نوآوری باشد.
در گذشته هنر را سنت الهی، ثابت و لایتغیر می دانستند و آن را وابسته به حکمت و معرفت معرفی می کردند، اما یکی از اثرات سوبژکیتیویته در هنر، همین نو آوری است که مخلوق نبوغ و خلاقیت است. در واقع کانت هنرمند را نابغه ای می شناسد که با قوه خلاقیت ، با عبور از قواعد گذشته ،قواعدی جدید بنیان می نهد - نوآوری - که قابلیت سرمشق شدن داشته و خود سنتی جدید را بنیان می نهد.
پیش از کانت ، مکانیزم دریافت هنرمند از طبیعت، مبهم و ناشناخته و اثیری دانسته می شد اما کانت توانست با مبانی نظری خود، برای تعریف پذیری هر چه بیشتر و تقلیل بخشی دریافت هنر به صورت یک نظام سوبژکتیو حرکت کند. بدین سان، تاریخ هنر غرب به سمتی پیش می رفت که همپای پیشرفتهای علمی ، هنر مدرن نیز به صورتی علمی رخ نماید و آفرینشگران هنر مدرن نیز خود را متعهد به آفرینش فرمهای تازه می دانستند. آغاز این حرکت نیز با امپرسیونیسم آغاز گردید.
آنها همزمان با اختراع عکاسی ، به امکانات دیگر نقاشی روی آوردند و به فیزیک نور و توجه به توضیح علمی فرآیند بینایی انسان توجه نمودند، کوبیست ها نیز که در تداوم آنها به فومولوژی اثر توجه داشتند، نیزبه هندسه و منطق در آثار خود توجه نمودند. فوتوریسم، دادائیسم، باهاوس و کانستراکتیویسم و ... همگی به نحوی با موضوعات علمی و تکنولوژیک درگیر بوده اند.
سوررئالیستها نیز متکی به دریافتهای فروید و یونگ آثار خود را آفریدند. در واقع می توان به وضوح ملاحظه نمود که هنر تلاشش را می کرد تا چیزهای مبهم و غیر منطقی که در خارج از منطق و استدلال است را به حوزه فهم سوبژکتیو آورد که نشان از این دارد که هنر دنباله رو مدرنیسم و اعتقاد به ذهنیت علمی داشته و هر نوع نوآوری علمی را با آغوش باز می پذیرفت . مدرنیسم می خواست هنر را به نظام منطقی در بیاورد حتی رویاهای سوررئالیستی را هم می خواست با منطق سوژه بیان کند.
تاریخ نگاری هنر مدرن بر اساس کارکرد اندیشه انتقادی
کانت، نامتناهی بودن اندیشه بشری را که دکارت با مفهوم سوژه انسانی ملازم دانسته بود، توسط اصطلاح »نمود« زیر سئوال برد. بدان معنا که اگر اندیشه بشری لایتناهی است اما تجربه بشری این فضای ذهنی و معرفتی را محدودتر می نماید. کانت در کتاب "نقد عقل محض" به تعیین مرزهای محدودیت عقل محض پرداخت. بنابراین جهان آنگونه که ما می شناسیم، محصولی است ساخته خود ما. آن شئی که ما ادراک می کنیم، یک نمود است. ما نمی توانیم به این شئی در خود، یعنی مستقل از ادراک خودمان معرفت یابیم و بدین سان نوعی نسبی اندیشی در عقلانیت روشنگری به وجود آمد و اندیشه انتقادی نیز از دیگر مباحثی بود که کانت مطرح کرد.
اگرچه نقد و نقادی پیش از او نیز رواج داشته اما کانت دستاورد دیگری را ارائه نمود.که ضروری است که به مفهوم نقد و نقادی قبل و بعد از عصر مدرن اشاراتی بنماییم. در زبان لاتین "&ULWLFXV *UDPDWLFXV" به معنای "تشخیص اصالت متن" به کار می رفت. در سده هفدهم، کریتیک، "فهم فاصله فرهنگ روزگار آفرینش متن با فرهنگ روزگار دریافت آن" معنا می داد.
اما "در ادبیات روشنگری؛ کریتیک، به معنای داوری اثری فکری یا پدیده ای اجتماعی بود و در دانشنامه -1751 - - 1770 روسو و منتسکیو و ویکو نیز ،کریتیک را به همین معنا به کار برده اند". - احمدی، 13، - 1377 نقد آثار هنری و ادبی، پیش از قرن هجدهم نیز وجود داشت، مثلا می توان از نقدهای راسین و بن جانسون نام برد اما نکته اصلی در تفاوت میان این نوع نقادی با نقادی دوران مدرن این بود که اینان تنها در محدوده نظریه پردازی و زمینه های فلسفی و زیبایی شناسی باقی مانده بودند.