بخشی از مقاله
چکیده
ترادف به عنوان یکی از ویژگیهای بارز نظریهی حوزهی معنایی زبان عربی، بیانگر واژگانی است که به یک اعتبار بر یک چیز دلالت دارند. اهمیت این نظریه در کشف وجوه شباهت و اختلاف میان واژگانی است که تحت یک حوزهی مشخص قرار میگیرند و همچنین بیان روابط بین آنها و اصطلاح عامی که مایهی وحدت آنهاست. دیدگاههای مختلفی در مورد ترادف وجود دارد؛ به طوری که برخی آن را تأیید و نشان از غنای زبان عربی دانسته و برخی آن را نفی نموده، وجود الفاظ مترادف را منکر شدهاند.
این پژوهش، به شیوهی تحلیلی - توصیفی، واژگان » فؤاد، قلب و صدر« را در قرآن، واکاوی نموده، معانی و موقعیتهای کاربرد هرکدام از این الفاظ را بررسی مینماید. نتیجهی حاصله بیانگر این واقعیت است که آیات شریفهی الهی، هر کدام از این واژهها را در جایگاهی به کار برده است که بکارگیری مرادف آن صحیح به نظر نمیرسد و هر واژهای، دایرهی معنایی خاص خود را دارد؛ بدین سان که کارکرد واژهی »فؤاد« در چارچوب احساسات ظریف درونی و مسئولیت پذیری قرار میگیرد، کلمهی »قلب« در حوزهی معنایی احساسات قوی و فهم و تعقل کاربرد دارد و »صدر« در حوزهی معنایی پذیرش اندیشهها و روحیهی شاد و افسرده به کار رفته است.
-1 مقدمه
-1-1 بیان مسئله:
امروزه، هر کس که با زبان سروکار دارد، نیازمند ابزاری علمی است تا به کمک آن رویکردی تحلیلی به کلام یا متن داشته باشد. به عبارت دیگر، هر متن یا کلام، اطلاعات و دانستههای فراوانی در خود تهفته دارد و به همین دلیل، باید با آن به عنوان موضوعی شناختی برخورد کرد. معناشناسی در پی کشف چگونگی سازماندهی این دانستهها در کلام و بررسی تأثیر معنایی آنها در خواننده یا شنونده است.
برای معناشناسی تعریفهای مختلفی ارائه شده است: » بررسی معنا«؛ » دانشی که به بررسی معنا میپردازد«؛ »شاخهای از دانش زبانشناسی است که به نظریهی معنا میپردازد« یا » شاخهای که به بررسی شرایط لازم در رمز میپردازد تا قادر بر حمل معنا باشد. -
یکی دیگر از اهداف معناشناسی، روشمند کردن مطالعه و بررسی متون یا کلام است؛ به دیگر سخن، »معناشناسی در پی معرفی راههایی است که با آن بتوان هر نوع متن یا سخن، اعم از کلامی یا غیر کلامی را مطالعه و بررسی کرد.
شیوههای زبانشناختی از همان آغاز در بررسی معنا، بر معنای قاموسی1 یا بررسی معنای کلمهی مفرد به منزلهی واحد اصلی نحو و معناشناسی، تأکید داشت. در این زمینه تئوریهای متعدد و متنوعی ارائه شده است که از میان آنها، نظریهی حوزههای معنایی2 یا حوزهی قاموسی3مدّنظر این پژوهش است.
حوزه ی معنایی یا قاموسی، همان مجموعهای از کلمها هستند که دلالت آنها به هم ارتباط دارد و معمولاً تحت واژهی عامی که آنها را به هم پیوند میدهد، جای میگیرند. مانند رنگها که اصطلاح عام رنگ شامل واژگانی چون: سرخ، آبی، زرد، سبز، و... می- گردد
اولمان این نظریه را چنین تعریف کرده است: » مجموعهی کاملی از واژگان زبانی که بیانگر حوزهی مشخصی از تجربه باشد
به شکل کلی این نظریه در پی توضیح این مفهوم است که: » برای فهم معنای یک کلمه، باید مجموعهی کلمههای مرتبط به آن از حیث معنایی هم، فهمیده شوند.
هدف تحلیل حوزههای معنایی، گردآوری تمام واژگانی است که به حوزه مشخصی اختصاص دارند و کشف رابطهی یکی با دیگری و نیز رابطهی آن با اصطلاح عام و فراگیر میباشد. بررسی معانی کلمهها بر این مبنا، در عین حال بررسی نظام تصورات، فرهنگ، روحیه، آداب و رسوم و روابط اجتماعی نیز به شمار میآید. چنان که بررسی تحولات یا تغییرها در درون حوزهی معنایی، بررسی تحولات در تصویر هستی نزد اهل زبان نیز میباشد
جولز - - Jolles، نخستین کسی است که واژگان مترادف و متضاد را جزء حوزههای معنایی به شمار آورد. - مختار عمر، - 74 :1385 زبان عربی یکی از زبانهای سامی است که نسبت به سایر زبانهای همخانوادهی خود دارای ویژگیهای خاصی میباشد. یکی از این وجوه تمایز، کثرت ریشهها و کلمات است؛ امری که باعث گردیده لغات مترادف زیادی از قبیل اسم و فعل و صفت در این میان سر برآورد
به همین دلیل، فهم و تفسیر قرآن کریم، بیشک از شاهراه فهم الفاظ و واژگان میگذرد و برای آگاهی دقیق از معانی آن باید در کلمات آن درنگ نمود. در این میان، کلمات مترادف، چالشی پرسش برانگیزند. در این پژوهش نشان خواهیم داد که واژگان مترادف، مطابقت معنایی دارند یا اینکه هر کدام در حوزهی معنایی خاصی، افاده معنا میکند.
-2-1 روش تحقیق:
روش تحقیق در این پژوهش، تحلیلی- توصیفی و بر اصل تبیین و تحلیل محتوا، استوار است.
-3-1 پرسشهای تحقیق:
نگارندگان در این پژوهش، در پی یافتن پاسخ برای این سؤالات هستند:
1. دیدگاههای مختلف نسبت به موضوع ترادف چیست؟
2. کاربرد لغات مترادف در قرآن کریم، کدام نظر و دیدگاه دربارهی ترادف را تأیید میکند؟
3. تفاوتهای معنایی بین واژگان » فؤاد، صدر و قلب« در قرآن کریم چیست؟